چند مقاله به مناسبت ده سالگیجنبشسبز-۲
*****
خوانش دوباره جنبش سبز پس از ده سال
منصوره شجاعی
جنبش سبز حاصل جنبشهای اجتماعی مطالبه محوری بود که از درون جامعه مدنی در اواخر دهه شصت و بهطور مشخص در دوران اصلاحات بهتدریج شکل گرفته و با مطالباتی مشخص و روشن سربرآورده بود.
این حرکت اجتماعی فراگیر دراعتراض به نتایج انتخابات بهار سال ۱۳۸۸ شکل گرفت. حضور گسترده طیفهای مختلف در این جنبش و اراده تسخیر خیابان از سوی شرکتکنندگان آن علیرغم سرکوب و دستگیریهای گسترده، تا زمستان ۱۳۸۹ و تا حصر رهبران نمادین آن ادامه داشت.
پس از آن دوران، هرچند این جنبش حضورفیزیکی در خیابانها نداشت، اما تاثیر رویکرد دموکراتیک، نوع مطالبات و روشهای بهکار گرفتهشده در آن تاثیرات قابل بررسی و سنجشی بر سلوک مبارزاتی جامعه در عرصه سیاست و اجتماع گذاشته است.
در بیان ویژگیهای تاثیر گذار جنبش سبز میتوان به فاصلهگیری انتقادی از مفهوم خشونت، فردیت و اهمیت احترام به حقوق شهروندی، تکثرگرایی و احترام به دیگری، تاثیرگذاری بر جنبشهای منطقه، حضور فعال وکنشگرانه دیازپورای ایرانی و همراهی رهبران نمادین جنبش با کنشگران و پایداری آنان تا به امروز اشاره کرد.
ازمیان ویژگیهای برشمرده، دو ویژگی یعنی کنشگری مستقیم دیازپورای ایرانی ( به ویژه ذینفع بودن گروه رایدهندگان در اعتراض به نتایج انتخابات) و همراهی رهبران جنبش با کنشگران و تداوم مبارزه این رهبران در بومی که جنبش در آن روییده بود، دارای ظرفیتهای نوینی است که هنوز و همچنان خاصیت بسیجگری و خیزشی دوباره را داراست.
جنبش سبز، سومین جنبش اجتماعی در یک قرن و نیم اخیر در ایران است که رهبران آن همراه با دیگر کنشگران تا به آخر پایداری کرده و علیرغم فشار و سرکوب حکومتهای مستبد وقت، رگ و ریشه مبارزات خویش را با ماندگاری در خاکی که نهالهای جنبش بر آن جوانه زده بود، حفظ کردند. این ویژگی تکرار خاطره جای مانده از جنبش مشروطه و نهضت ملی شدن نفت است.
با گذشت ده سال از وقوع این جنبش اما، حضورمقاوم رهبران این جنبش درداخل کشور، تنومند شدن نهالهای ده ساله جنبش در آن خاک ، حضور چهرههای معتبر پایبند به اهداف این جنبش در دیازپورا و برآمدن نهالهایی نو واز جنسی دیگر، امید سبز شدن خاک هنوز تازه جنبش سبز را در دلها زنده نگهداشته است.
*****
جنبش سبز؛ رویداد تاریخی الهامبخش
علی افشاری
اعتراضات انتخاباتی سال ۱۳۸۸ که حرکتی اعتراضی موسوم به جنبش سبز را پایه گذاشت، وارد دهمین سال عمر خود شد. البته سالهاست که جنبش سبز دیگر فعالیت و حیاتی ندارد و فقط یک اتفاق تاریخی است که خواستهها و مطالبات آن کماکان مطرح بوده و پاسخی نیافته است.
جنبش سبز برآمدی از جنبش کلان دموکراسیخواهی در تاریخ معاصر ایران بود. جنبش سبز نه آغاز کننده راه و نه پایانبخش آن بود. مزیت جنبش سبز در نمایندگی غلیان مطالبات و خواستههای دیرینه مردم ایران در مقطع سالهای آخر دهه هشتاد و اوایل نود بود که تقریبا در سال ۱۳۹۲ به پایان راه خود رسید. این جنبش بر تلاشها و جنبشهای ناکام قبلی تکیه داشت و رکورد جدیدی از فعالیت اعتراضی مسالمتآمیز و جنبشی را به یادگار گذاشت.
تحرک مستمر، اتخاذ شیوههای عقلانی، شجاعت مدنی، استفاده از تکنولوژیهای نوین اطلاعاتی، تنوع نیروهای درگیر و پیدا کردن ابعاد بینالمللی از نقاط قوت این جنبش بود.
اما درعین حال، جنبشی ناهمگون نیز بود که گستردگی دامنه خواستهها و مطالبات آن اجازه نداد تا چهارچوبی معین پیدا کند. البته به نحو شگفتانگیزی این حرکت با همه تفاوتها توانسته بقاء خود را تا سالها حفظ کرده، بر مبنای همفکری و وحدت در صحنه عمل به مبارزه خود ادامه دهد.
فقدان سازمانیافتگی مطلوب، رهبری ضعیف، نبود برنامه مبارزاتی کارآمد، عدم تناسب بین بدنه و رهبری حرکت و مشخص نبودن مطالبات فراگیر و معین به عنوان اهداف آنی و کوتاه مدت، ایرادات عمدهای هستند که باعث شدند تا جنبش به اهداف اعلام شده خود دست پیدا نکند.
اگر چه تعاریف و نوع تصورات از جنبش سبز طیف متنوع و گستردهای را تشکیل میدهد، اما در اصل نیروهای حامل آن را در سه سطح میتوان تفکیک کرد:
سطح اول، نیروهایی وابسته به جمهوری اسلامی بودند که نسبت به تحولات قدرت و نوع چینش کارگزاران رده اول توسط رهبری در آن مقطع زمانی معترض بودند. نیروهای حاضر در این سطح، انگیزههای متفاوتی داشتند. برخی از اینکه به حاشیه رانده شدهاند، مسالهدار شده بودند و میخواستند دوباره در مناصب اصلی قدرت قرار بگیرند. برخی دیگر موقعیت و منزلت از دسترفته را میجستند. گروه دیگر تفسیر و قرائت متفاوتی از جمهوری اسلامی و مبانی مشروعیت حکومت داشتند و تداوم روند موجود را برای نظام و آرمانهای انفلاب خطرناک میدانستند. عدهای نیز در تکاپوی اصلاحات بودند تا بتوانند ظرفیت نظام را بهگونهای توسعه بدهند که پذیرای خواستهها و مطالبات مردم شود. برخی از روحانیونی که در گذشته محل توجه بودند، از نفوذ روزافزون نظامیان و مهدویتگراهای افراطی و ستیزهجو احساس خطر کرده بودند.
در سطح دوم، نیروهای اجتماعی فعال بودند که فرصت پیش آمده را مناسب دیده بودند تا فرایند تحقق مطالبات تاریخی ملت در رسیدن به حکومتی مدرن، دموکراتیک، توسعهگرا و مقتدر و شکلگیری جامعه مدنی قدرتمند را تحرکی جدید ببخشند. خواسته این نیروها در امتداد نهضت مشروطه بود که هر چند سال یکبار مطالبات پاسخ نیافته خود را در قالب خیزشهای اجتماعی دنبال کرده است. در این سطح، بیشتر جنبشهای اجتماعی و جوانان فعال و از تنوع ایدئولوژیک، فرهنگی و نسلی غنی برخورداربودند. طیف رنگارنگی از نیروهای لائیک گرفته تا نوگرایان مذهبی، روشنفکران و روحانیت مستقل، کارفرمایان بخش خصوصی، نیروهای مردمی بازار و استادان دانشگاه در این سطح تحرک داشتند.
سطح سوم، برخی از گروهها و افراد سیاسی در اپوزیسیون را دربرمیگرفت که شرایط کنونی را برای تعقیب اهداف خود در تغییر نظام سیاسی و تسخیر قدرت مساعد میپنداشتند. غایت اصلی این جریان فتح حکومت بود تا از این طریق برنامههای خود را که داعیه رهایی ملت ایران و سعادت آنها را دارند، اجرا کنند. در واقع این جریان میکوشید تا با سرنگونی جمهوری اسلامی به جای آن بر سریر قدرت تکیه زند.
جنبش سبز پیش از انتخابات بر اساس احیای پروژه اصلاحطلبی دوم خرداد حرکت میکرد تا با فتح قوه مجریه به ترمیم سیاسی نظام پرداخته، از ظرفیتهای موجود در قانون اساسی برای تغییرات استفاده کند.
برنامههای ارایه شده از سوی دو کاندیدای اصلاحطلب، ضمن اینکه سویههای مشترکی داشت، اما از تفاوتهای جدی نیز برخوردار بود. برنامههای مهدی کروبی از لحن و محتوای رادیکال و مدرنتری برخوردار بود. در حالی که خواست اولیه میر حسین موسوی حرکت در مرز اصولگرایی و اصلاحطلبی بود. مسیر شتابان مبارزات انتخاباتی، سمتگیریهای دو کاندیدا را متحول کرد؛ بهگونهای که موسوی کاملا در حوزه اصلاحطلبی قرار گرفت و مهدی کروبی از چهارچوب متعارف نظام و قانون اساسی خارج شد.
همراهی با بهار عربی، جنبش سبز را از چارچوب متعارف سیاستورزی درون نظام خارج ساخت و باعث شد تا نظام مجبور به حصر میرحسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد شود. از این مقطع به بعد ایستادگی تحسین برانگیز و شجاعانه رهبران نمادین جنبش سبز سرمایه معنوی برای این جنبش شد، اما این سرمایه برای حفظ بقای جنبش و تحرک آن کافی نبود و بهتدریج پتانسیل جنبش سبز تخلیه شد و در سال ۱۳۹۲ با بازگشت دوباره اصلاحطلبان به رویکردهای انتخاباتی عملا به پایان راه خود رسید.
رهبران نمادین جنبش سبز بهخصوص بعد از سال ۱۳۹۴ که با رویکردهای انتخاباتی همراهی کردند، برنامه سیاسی ویژهای طرح نکردهاند. نیروهای میدانی و فعالان آن جنبش نیز عمدتا یا جذب حرکتهای متفاوت دیگر شدهاند و یا در صحنه حضور ندارند. میرحسین موسوی و رهنورد سکوت اختیار کردند و کروبی نیز فقط بر حقانیت مواضع خود و تقاضا برای برگزاری دادگاه علنی پافشاری کرد. ناکامی دولت اعتدال در برآوردن مطالبات و وعدهها نیز فضای سیاسی ایران را به سمت دیگری برد و شکلگیری حرکت اجتماعی جدید در قالب اعتراضات سراسری دی ماه ۱۳۹۶ جامعه ایران را در مسیری متفاوت از جنبش سبز قرار داده است.
بنابراین، در حال حاضر زمینهای برای احیای جنبش سبز وجود ندارد. یک جنبش بمانند هر پدیده اجتماعی و محیطی پویایی خاص خودش را دارد و ممکن است سیر تحولات از تولد تا مرگ را بپیماید.
اما حالت دشوار جنبشهای ناکام هستند که از موضعی حقطلبانه هدف و باوری را بیان میکنند، اما در تحقق آن اهداف ناکام میمانند. معمولا برخورد احساسی و عاطفی پیروان، پذیرش این واقعیت را سخت میکند. جنبش سبز نیز با این وضعیت مواجه است و بحث در این خصوص در زیر بار فشار عاطفی هواداران آن قرار دارد.
اما جنبش سبز یک منبع الهامبخش برای آزادیخواهی و گذار به دمکراسی در ایران است. پیامدهای این جنبش، اصل حرکت برای تغییرات مثبت سیاسی در ایران را تقویت کرده است. راهپیمایی ۲۵ خرداد ۱۳۸۸ بزرگترین نمود عینی و میدانی حرکت معطوف به دمکراسی و فضای باز سیاسی است که در مسیری مسالمتآمیز خواستههای خود را دنبال کرد. همچنین فرجام این جنبش نشان داد نهاد ولایت فقیه اجازه اصلاحات سیاسی و فرهنگی در ایران را نمیدهد.
برجسته شدن نقش حقیقی و حقوقی خامنهای و مخاطرات دیکتاتوری وی از تاثیرات مهم جنبش سبز است. این اتفاق باعث شد بلوک قدرت بخش دیگری از کارگزاران نظام را به بیرون از حلقه خودیها براند و بخشی از آنها را زندانی کند. تحکیم انسداد سیاسی و تلاش برای جایگزین کردن بخشی از کارگزاران نظام (اعتدالی ها) به جای اصلاحطلبان دیگر پسامد جنبش سبز است. جنبش سبز نشان داد ظرفیت برای تعامل و همکاری بین گرایشهای مختلف سیاسی و مدنی برای پیافکنی یک ابرجنبش اجتماعی وجود دارد و از این زاویه همبستگی ملی را تقویت کرد.
در آینده ممکن است آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد فرصت تحرک سیاسی پیدا کنند و حرکتی را سازمان بدهند. اما آن حرکت که قطعیتی ندارد و فقط یک احتمال در بین گزینههای متعدد محتمل است، دیگر جنبش سبز نخواهد بود بلکه حرکت جدیدی خواهد بود که رهبران نمادین جنبش سبز در پیشانی آن قرار میگیرند.
*****
آیا از جنبش سبز چیزی باقی مانده است؟
رضا علیجانی
به جنبش سبز از دو زاویه میتوان نگریست: بالا و پایین؛ رهبران و بدنه جنبش. در طول جنبش رهبران در پشت سر بدنه حرکت میکردند نه در پیشاپیش آن.
جامعه ایران جامعه متکثری است بنابراین مطالبات گوناگونی دارد. از این نگاه میتوان به سه دسته ناراضیان سیاسی، اقتصادی و اجتماعی (سبک زندگی) در ایران اشاره کرد.
جنبش سبز عمدتا اعتراض طبقه متوسط فرهنگی و ناراضیان سیاسی بود که بخشی از ناراضیان اجتماعی نیز در بدنه آن حضور داشتند.
جنبش سبز «اصلاح اصلاحات» بود، چون علاوه بر صندوق رای به عرصه خیابان نیز وارد شده بود. جنبشی بود که رهبرانش به اجرای بیتنازل قانون اساسی اشاره میکردند و بدنهاش مشکل را در استبداد و دیکتاتوری میدید و شعار مرگ بر دیکتاتور سر میداد.
جنبش سبز بهخصوص با نگاه متمرکزتر بر بدنه آن، جنبشی بود که در مطالباتش عمیقا سکولار بود. هر چند بدنهاش در اوج تکثر و تسامح همزمان قرار داشت و از شعارهای مذهبی نیز بهره میجست.
موج اعتراضات دی ماه ۹۶ و نقطهچین اعتراضی صنفی و گاه سیاسی قبل و بعد از آن اما؛ بیشتر صدای اقشار کم درآمدتر و ناراضیان اقتصادی و بیانگر مطالبات طبقاتی است. رهبری منسجمی ندارد. در مطالبهگری صنفی شعار سیاسی نمیدهد. اما شکل دیگری از آن نیز وجود دارد که نارضایتی اقتصادی و یا اجتماعیاش را در بروندادی سیاسی نمایش میدهد و کلیت قدرت مستقر را نشانه میرود و از قانون اساسی عبور میکند.
چشم انداز آینده ایران همانقدر که به عملکرد قدرت حاکم که یا در صندوق رای تقلب و یا منتخبین آن را بی اثر و خنثی میکند، (گذشته از ضعف و فساد و خلف وعده بسیاری از این منتخبین) بستگی دارد، بهشدت به کنشگری این سه دسته از ناراضیان وابسته است.
وقتی مجموعه این متغیرها را در یک معادله چند مجهولی کنار هم میگذاریم پیشبینی وضعیت و چشمانداز آینده ایران بسیار پیچیده میشود. در عین حال، عوامل موثر در تغییرات سیاسی در جامعه بهشدت مدرن شده ایران و تجربهای که در بیست سال پس از اصلاحات (بهخصوص دولت و مجلس بعد از جنبش سبز) انباشته شده، آن قدر هست که بتوان گفت انرژی اجتماعی آزاد شده بیشتر از اصلاحطلبی به سمت تحولخواهی و براندازی سوق پیدا کرده است.
براین اساس در نسبت آینده ایران با جنبش سبز میتوان گفت هر چند جنبش سبز بهصورت فیزیکی پایان یافت، اما سه عنصر آن هنوز حیات دارد: مطالبات جنبش سبز که همچنان خواستههای دموکراتیک طبقه متوسط فرهنگی در ایران است؛ استفاده از عرصه خیابان بهعنوان ابزاری فراتر از صندوق رای و سوم، برافراشته باقی ماندن پرچم مقاومت رهبران جنبش سبز.
اما دو چیز هم عمیقا تغییر کرده است: ورود ناراضیان اقتصادی به عرصه سیاست ایران و دیگر رادیکالتر شدن روشها و رویکردهای سیاسی در جامعه ایران متاثر از همین صدای تازه و تجربه بیست ساله اصلاحات.
نحوه تعامل این سه دسته ناراضیان (بهخصوص با توجه به اینکه طبقه متوسط علیرغم همدلی اما خود به صحن اعتراضات دی ماه ۹۶ ورود نکرد) و نیز موضع رهبران محصور جنبش سبز در صورت شروع اعتراضات و جنبشی جدید در ایران است که به پرسش امکان ادامه و تجدید حیات جنبش سبز یا پایان تاریخی آن پاسخ میدهد.
جنبش آینده در ایران هم میتواند انحصارا ماهیت اقتصادی و طبقاتی داشته باشد و هم ترکیبی از جنبش سبز و اعتراضات دی ماه با بههمپیوستگی این دو دسته ناراضیان بزرگ باشد که نیروهای محرکه ناراضیان اجتماعی نیز در گسترش ناگهانی آن موثر خواهد بود.
این جنبش احتمالی اگر صورت مسئله ایران و سرسختی حکومت در برابر تغییر، به شدت کنونیاش باقی بماند، بیشتر جنبشی خیابانی خواهد بود. عنصر خیابان مولفه مهمی از جنبش سبز بود که میتواند در آینده نیز استمرار یابد.
اشتراک در بهره گیری از ابزار مشترک خیابان بستر مناسبی برای استمرار جنبش سبز خواهد بود که نه الزاما با همان مختصات پیشین، اما به صورت استعلا یافتهای استمرار یابد. در این حالت و در صورتی که رهبران جنبش سبز سکوتشان را در برابر این جنبش جدید بشکنند، باید دید چه موضعی را اتخاذ خواهند کرد.
آنها اگر بخواهند با همان شعارها و مختصاتی که در جنبش سبز دنبال میکردند، وارد این عرصه جدید شوند، فاصلهشان با بدنه جنبش بسیار عمیقتر از جنبش سبز خواهد بود و بهتدریج از متن به حاشیه خواهند رفت مگر آنکه خود را با شرایط و مطالبات جدید تطبیق دهند.
اصلاح ساختاری که شیخ مهدی کروبی مطرح کرده، همسایه دیوار به دیوار تحولخواهی است و میتواند در جنبشهای جدید باز گامی جلوتر بیاید. در غیر این صورت، رهبران خوشنام جنبش سبز سرنوشت الکساندر دوبچک را پیدا خواهند کرد که پس از سرکوب بهار پراگ بیست سال دور از سیاست بود و زندگیاش تحت نظر پلیس قرار گرفت.
قابل تامل اما اینکه وقتی در نوامبر۱۹۸۹ صدها هزار معترض به خیابان ها ریختند، هر چند هنوز دوبچک نماد مبارزه با فساد و اختناق بود؛ اما مردم دیگر علاقهای به «سوسیالیسم با چهره انسانی» او نداشتند. آنها سرنگونی کل حکومتی را می خواستند که بدترین خاطرات را از آن داشتند.
******
با سرکوب جنبش سبز، ایران پاکستانیزه شد
فرزانه روستایی
الف ــ پاکستانیزه شدن ایران یکی از بدترین پیشبینیها در مورد آینده ایران پس از جنبش سبز بود که عملا اتفاق افتاد. پاکستانی شدن به معنای اداره کشور از سوی نهادهای نظامی است و نیز اینکه منافع و ملاحظات نهادها و شخصیتهای نظامی نسبت به منافع ملی در اولویت قرار گیرد. در پاکستان سه عامل بنیادگرایی اسلامی، ضدیت با هند و تلاش برای رسیدن به سلاح هستهای ودر نهایت آزمایش پنج بمب هستهای بهتدریج کل کشور را به حیاط خلوت ارتش و دستگاههای امنیتی تبدیل کرد. ارتش پاکستان و ژنرالها امروز قدرتمندترین نهاد این کشور هستند که جهت همه معادلات داخلی و خارجی را تعیین می کنند.
همزمان با سرکوب جنبش سبزعملا ایران در مسیر یک تحولات شبه پاکستانی قرار گرفت. تعبیر شبه پاکستان یک توضیح دارد. اسلام آباد با انگیزه نظامی به هرترتیب موفق به سر هم کردن و آزمایش پنج بمب اتمی شد که موجب بازسازی غرور ملی پاکستانیها گردید که در اثر شکستهای پی در پی نظامی از هند بهشدت خدشه دار شده بود.
اما جمهوری اسلامی ایران چند صد میلیارد دلار برای کامل کردن زنجیره تاسیسات و چرخه ساخت بمب اتمی هزینه کرد که به نتیجه صفر و در نهایت به تحریمهای بیسابقه بین المللی منجر شد. سود ناشی از تلاش برای دور زدن تحریمها یک طبقه نوظهور و شبکهای از نظامیها و امنیتیها و حلقه دوستان واقوام آنها را شکل داد که عملا پس از سرکوب جنبش سبز شکل گرفته بودند. دور زدن تحریمها و قبل از آن واگذاری بخش اعظم فعالیتهای اقتصادی کشور به سپاه و نزدیکان سپاه عملا کشور را به طیول نهادهای اقتصادی عریض و طویل سپاه تبدیل کرد که معنایی جز کامل شده حلقه پاکستانیزه شدن ایران ندارد. ایران امروز، بدون هیچ جنبش اجتماعی، از سوی نظامیانی اداره میشود که بیش از هر چیز نگران کم نشدن سود و سهام شرکتهای وابسته به سپاه هستند.
ب ــ جنبش سبز ایران تقلای طبقه متوسط برای اصلاح روندهای سیاسی اجتماعی ازطرق مسالمتآمیز بدون خشونت و با تاکید بر یک مصالحه اجتماعی بود. نیروهای نظامی و امنیتی شاید نمیدانستند سرکوب ۹ ماهه جنبش سبز سبب چه تحولات سنگینی در جامعه ایران خواهد شد و کشور را به آتشفشانی غیر قابل پیشبینی و خطرناک تبدیل خواهد کرد.
با مطالعه رفتار طبقه متوسط میتوان دریافت که جوامع به چه سمت و سویی میروند. اساسا طبقه متوسط ملاط شکلگیری روابط دمکراتیک در جوامع در حال گذار و بلاتکلیفی مانند ایران است که در نهایت میتواند به توسعه اجتماعی پایدار منجر شود. طبقه متوسط نه گرسنه و معطل نان است و دغدغه یک بهداشت و آموزش نسبی را دارد و نه نگران به خطر افتادن سود سهام وسودآوری کارخانه و واردات و صادرات است.
بهعبارتی، طبقه متوسط هم نگهبان و مهار کننده حرص و طمع طبقه بالایی ثروتمند است و هم دغدغه ترمیم نقاط ضعف طبقه اقتصادی ضعیفتررا دارد زیرا نگران این هم هست که نکند روزی به درون این طبقه ضعیف اقتصادی سقوط کند. بههمین دلیل، طبقه متوسط ضربهگیر بحرانهای حاد اجتماعی است که اگر برای آن راهحلی پیدا نشود ممکن است به تولید بنبستهای سیاسی لاینحل و ریسکهای غیر قابل کنترل منجر شود. سریال بحرانهای لاینحلی که در ایران امروز با آن مواجه هستیم نتیجه حذف طبقه متوسط از معادلات و سرکوب نگاههای طبقه متوسط ایران است.
اگر با این مقدمه به تحلیل جنبش به یغما رفته سبزایران بپردازیم، تا حدودی درمییابیم که چرا همه روابط سیاسی اقتصادی و اجتماعی امروز ایران بنبستهای لاینحل هستند. تا حدی که برای خروج از کلکسیون بنبستهای لاینحل امروز ایران: یا جنگ با آمریکا باید اتفاق بیفتد یا مرگ رهبر جمهوری اسلامی احتمالا شرایط را تعدیل کند یا مردم ایران با مهاجرت گسترده یا از طریق خودکشی جمعی از خیر اصلاح کشور خود بگذرند.
در هر حال هرچه هست :
طبقه متوسط ایران که با جنبش سبز تلاش کرد بهصورت مسالمتآمیز راه حل خود را برای بحران داخلی کشور تجویز کند، امروز آسیب زیادی را متحمل شده و بخش مهمی از توان تاثیر گذاری خود را از دست داده؛ هرچند نابود نشده است.
طبقه متوسط ایران بهشدت تحقیرشده است. برای مثال به روند حجاب اجباری، عملکرد گشت ارشاد، سرکوب جنبش دانشجویی و روند توصیه آتش به اختیارها توجه کنید.
طبقه متوسط نسبت به اصلاح امور تا حدود زیادی ناامید است؛
بهشدت نگران از دست دادن باقیمانده همه تواناییهای اجتماعی و اقتصادی خود است؛
و از اینکه نظامی ــ امنیتیها با تبلیغات دولتی روان مردم را بمباران میکنند عصبانی است.
بالاجبار آنچه از طبقه متوسط باقی مانده، به این فکر میکند که تکلیف خود را با این مفهوم و آنچه که « تغییر رژیم و یک تسویه حساب تاریخی» خوانده میشود، روشن کند.
در واقع، این رفتار بهوضوح فاصله گرفتن از استانداردهای رفتاری طبقه متوسط یعنی سازش و مصالحه است. چنین رفتاری نتیجه وحشت فزاینده از آیندهای است که مردم بیش از پیش به زیر خط فقر سقوط آزاد کنند یا به اجبار پیرو ارزشهای یک طبقه متوسط دستساز جدید از خانواده سپاهیها و امنیتیها شوند. منظور همان طبقه دستسازی است که جمهوری اسلامی با صرف هزینههای کلان برای تامین امنیت خود ایجاد کرده است تا خود را آویزان آن کند.
جریان اصلاحطلبی در شکلگیری بنبست فعلی از دو طریق نقش داشته است: اول اینکه اصلاحطلبان تقریبا همیشه به نظام ناکارای جمهوری اسلامی و مسئولان ارشد آن نزدیک بودند و با هر هزینهای قصد داشتند و دارند یک بار دیگر این نظام را بازسازی کنند؛ و دیگر اینکه، بهعلت سادهاندیشی متوجه این نکته نشدند که فعالیتهای کنترل شده و مهندسی شده آنها یک حاشیه امنیتی برای این نظام پدید آورد.
امروز ایران عصبانیترین طبقه متوسط ناامید و سرکوب شده را در یکی از ثروتمندترین کشورهای جهان در خود جای داده است. با این حال، حتی پایینترین پتانسیل این طبقه متوسط ضعیف شده هنوز توانایی کافی برای بازسازی و ایجاد معادلات جدید را دارد. جمهوری اسلامی از چهل سال پیش تلاش سازماندهی شدهای را به کار بست تا هیچ جنبش اجتماعی یا تشکیلات منظم مردمی در کشور شکل نگیرد. دستگاههای امنیتی تقریبا همه نهادهای مدنی را یک تهدید به حساب آورده و سرکوب کردند. آنها بهصورت سیستماتیک راس همه نهادها را زدند و جامعه نهادهای اجتماعی را به جامعهای از نهادهای کوتوله و رهبران کوتوله تبدیل کردند. اما مجموع همه این کوتولههای فاقد تشکیلات و فاقد رهبران کارکشته اگرشکافی در سازمان سرکوب ایجاد شود به احتمال زیاد هنوز توانایی سازماندهی یک جنبش قدرتمند را دارند یا حداقل امیدواریم داشته باشند.
******
مقالات برگرفته از دویچه وله