قطع روابط کشورهای عربی با قطر: سناریو های مختلف

کشورهای عربی با محوریت عربستان روز گذشته برنامه حصر اقتصادی و سیاسی قطر را عملیاتی کردند. به‌دنبال این تصمیم بورس کشورهای عربی نزولی شدند. اما در کنار واکنش‌های اقتصادی، ریشه‌های چنین رفتاری در کانون تحلیل‌های جهانی قرار گرفت. بررسی‌های «دنیای‌اقتصاد» از وجود سه سناریو در مورد چگونگی شکل‌گیری رویکرد سخت و انعطاف‌ناپذیر عربستان در ارتباط با قطر حکایت دارد.

سناریوی اول به پروژه عراقی‌سازی سعودی اشاره دارد. در این چارچوب شاید آمریکایی‌ها به‌دنبال تکرار جنگ دوم خلیج فارس ۱۹۹۱ باشند. در سناریوی دوم هم می‌توان عربستان را به‌عنوان یک کنشگر مستقل در نظر گرفت که بدون هماهنگی و حمایت قدرت‌های فرامنطقه‌ای دست به این عملیات زده است.

با این حال نیویورک‌تایمز می‌نویسد: قطر مدتی بود که ساز مخالف با آمریکا و جبهه عربی می‌زد. وقت آن رسیده بود که ضرب شستی به این کشور کوچک نشان داده شود. اما در سناریوی سوم که به واقعیت نزدیک‌تر است می‌توان بر هماهنگی میان آمریکا و عربستان برای تحت فشار قرار دادن قطر تاکید کرد. این سناریو بیشتر در چارچوب دکترین ترامپ برای هژمون‌سازی در منطقه خلیج فارس با محوریت سعودی قابل طرح است. در این طرح همه بازیگران عربی ناراضی از هژمونی سعودی به حاشیه رانده می‌شوند.

اولین سفر منطقه‌ای ترامپ به خاورمیانه و رقص شمشیر او با شاه سعودی ظاهرا ترتیبات امنیت و نظم منطقه‌ای را بر هم زد. یکی از نمودهای این بر هم خوردن نظم منطقه‌ای و مشتعل شدن درگیری‌های «درون خانوادگی» میان پسرعموهای عرب است؛ پسرعموهایی که اگرچه در برابر هم لبخند می‌زنند و ناز و کرشمه می‌آیند و دست در دست هم به رقص می‌پردازند اما در پس این لبخندها، «تلخند»هایی است که حاکی از دشمنی با یکدیگر است.

گویی این پسرعموها به خون هم تشنه‌اند، میان خود و آمریکا به مغازله می‌پردازند و از پشت‌سر به یکدیگر خنجر می‌زنند و حاضر به تحمل یکدیگر نیستند. برآیند گزارش‌های رسانه‌های غربی چنین می‌نمایاند که قطع رابطه چهار کشور عربی با قطر یکی از مصادیق سفر ترامپ به خاورمیانه است.

دکترین‌های متفاوت
این باور در برخی محافل مطرح شده است که اوباما و ترامپ دارای دو دکترین متفاوت هستند. اوباما یک دیدگاه دو بعدی داشت: از یکسو، اجازه می‌داد از دل نزاع‌های منطقه‌ای نظم مورد دلخواه غرب زاده شود و از سوی دیگر، با نزدیکی پنهان و گام به گام به ایران تلاش داشت تا کفه ترازوی منطقه را به نفع ایران سنگین‌تر کند.

چنین بود که جفری گولدبرگ در مصاحبه با باراک اوباما در مجله آتلانتیک به نقل از وی خاطرنشان کرد که اعراب باید همزیستی مسالمت‌‌آمیز با رقبای خود را بیاموزند. به همین دلیل برخی دکترین اوباما را «واقع‌گرایی مصالحه‌جویانه» نامیده‌اند. در مقابل، ترامپ بر خلاف رویکرد اوباما در حال حرکت است. او به سیاست سنتی آمریکا مبنی بر تقویت اعراب در برابر ایران گراییده و تلاش دارد تا جبهه اعراب- اسرائیل را تقویت کند. مایکل گوردون در گزارش مورخ ۵ ژوئن در نیویورک‌تایمز می‌نویسد: «شکاف در خاورمیانه با سفر ترامپ به منطقه بیشتر رخ نمود زیرا او امیدوار بود که با در آغوش کشیدن عربستان سایر کشورهای عربی را هم به جبهه مقابله با افراطی‌گری به رهبری عربستان در آورد و اعراب را به‌عنوان جبهه‌ای واحد در کنار اسرائیل و در برابر ایران قرار دهد.»

اگر اوباما و بایدن به اعراب می‌تاختند و به آنها گوشزد می‌کردند که باید نقش رقیب را بپذیرند اما گوردون می‌نویسد: «ترامپ شیفته سعودی هاست و به این ترتیب، آنها را نقطه ثقل تحولات منطقه قرار داده و به این وسیله می‌خواهد صلح احتمالی میان اعراب و اسرائیل را به مرحله عمل نزدیک‌تر سازد.»

سناریوها چه می‌گویند؟
در مورد قطع روابط اعراب با قطر چند سناریو مطرح شده است:

الف) چراغ سبز آمریکا و هژمون‌سازی: برخی کارشناسان بر این باورند که قدرت آمریکا در مسیر افول قرار گرفته است. این افول هژمونی تبعاتی در سطح جهانی دارد که یکی از تبعات آن ظهور قدرت‌های رقیب است. این قدرت‌های رقیب و نوظهور (برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی که اصطلاحا بریکس نامیده می‌شوند) چالشگرانی برای قدرت هژمون هستند و با حرکت به سوی جهان چندقطبی درصدد به چالش کشیدن برتری قدرت نظام بین‌الملل بر می‌آیند. «مایکل سوین و چند تن دیگر» در مقالاتی بر این باورند که سال ۲۰۴۰ سالی است که آمریکا باید با برتری و هژمونی خود در نظام بین‌الملل خداحافظی کند و قدرتی مانند چین را به‌عنوان تنها رقیب خود بپذیرد. اگرچه برخی دیگر بر این باورند که آمریکا در تمام چهار بعد قدرت (سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی) برتری مطلق دارد و بعید است چین به این زودی‌ها به پای آمریکا برسد اما برخی تحلیلگران به پیشواز افول قدرت برتر نظام بین‌الملل رفته‌اند و سال ۲۰۴۰ را وداع با «قدرت آمریکا» نامیده‌اند.

به همین دلیل، آمریکا در تمام نقاط جهان با بازیگران یا قدرت‌هایی مواجه است که یا به نوعی قدرت او را به چالش می‌کشند یا نیروهای گریز از مرکزی هستند که آمریکا به‌دنبال مدیریت آنها است. در این راستا، نظریه‌پردازانی مانند برژینسکی بر این باورند که «افول هژمون» یا قدرت برتر نظام بین‌الملل (آمریکا) دیر یا زود همچون بسیاری دیگر از قدرت‌ها یا امپراتوری‌های جهانی دیگر رخ خواهد داد.

بهترین چاره برای مواجه شدن با قدرت‌های نوظهور «مدیریت» آنها است. اندیشمندانی مانند برژینسکی بر این باورند که آمریکا باید از میزان مداخلات جهانی خود بکاهد و هزینه‌های این مداخله را صرف شکوفایی اقتصادی، نوآوری و خلاقیت در داخل کند و همزمان قدرت‌های نوظهور را «مدیریت» کند. یکی از نمودهای این «مدیریت» این است که آمریکا برای مهار رقبا یا به‌دنبال «هژمون سازی» برود یا روند ظهور قدرت‌ها را به شکلی مدیریت شده در دست بگیرد. به همین دلیل، برخی بر این باورند که سفر رئیس‌جمهوری آمریکا به عربستان و عقد قراردادهای نظامی چند صد میلیارد دلاری در راستای همین نظر صورت می‌گیرد.

آمریکا با پی بردن به «افول تدریجی» در نظر دارد تا با تقویت «قدرت‌ها» یا «کشورهای دوست» آنها را در برابر رقبا به‌عنوان نیروی هژمون یا نیروی برتر در آن مناطق جا اندازد. بنابراین، مطرح کردن یا بزرگ کردن عربستان در راستای همین نظریه است.

آمریکا می‌خواهد به منطقه بازنگردد و نیروهای خود را وارد خاورمیانه نکند. به همین دلیل می‌خواهد از پتانسیل دیگران استفاده کند. به همین منظور عربستان به‌عنوان قدرت برتر خلیج‌فارس مورد شناسایی قرار می‌گیرد؛ ترکیه در غرب آسیا نیروی هژمون می‌شود و اسرائیل در اِشِلی کلان‌تر؛ البته به عربستان و ترکیه اجازه داده نمی‌شود هژمونی اسرائیل را به چالش بکشند.

«لاری پلاتکین بوگارت»، تحلیلگر موسسه واشنگتن برای خاور نزدیک، می‌نویسد قدرت در منطقه خاورمیانه به سرعت در حال تغییر و جابه‌جایی است. او بر این باور است که «واقعیات جدیدی» در خلیج‌فارس در حال ظهور است. او ادعا می‌کند سعودی‌ها تقریبا در تمام معادلات منطقه دست برتر دارند و تمام اینها میسر نمی‌شود مگر به واسطه چراغ سبز آمریکا. به همین دلیل، می‌توان به این باور رسید که سفر ترامپ به عربستان نقطه عطفی در تحولات خلیج‌فارس و در سطحی کلان‌تر خاورمیانه است.

ب) آیا عربستان مستقل از آمریکا تصمیم می‌گیرد؟ از آنجا که دولت عربستان به خودی خود از توان، پتاسیل و قدرت مانور برخوردار نیست و به‌واسطه پشتیبانی و چراغ سبز آمریکا است که دست برتر در برخی معادلات یافته است، بنابراین نمی‌توان گفت تصمیم به قطع رابطه با قطر به اراده سعودی‌ها صورت گرفته است.

نیویورک‌تایمز در گزارشی به قلم «گاردینر هریس» می‌نویسد قطر مدت زمانی بود ساز مخالف با آمریکا و جبهه عربی می‌زد. وقت آن رسیده بود که ضرب شستی به این کشور کوچک نشان داده شود. یکی از عرصه‌های این «ساز مخالف زدن» حمایت قطر از جنبش اخوان‌المسلمین و تاختن به دولت عبدالفتاح السیسی بود. اگر فرض کنیم که آمریکا تلاش دارد با ضرب و زور عربستان را «هژمون خلیج‌فارس» سازد، بنابراین سایر کشورها باید زیر بیرق عربستان حرکت کنند و ساز مخالف زدن تبعاتی دارد.

آنچه در گزارش نیویورک‌تایمز به صورت جدی مطرح شده این است که عربستان (به همراه بحرین و امارات) تلاش داشت تا در سفر اخیر ترامپ به خاورمیانه رئیس‌جمهوری آمریکا را متقاعد سازد که پایگاه‌های نظامی خود را در قطر تعطیل و به یکی دیگر از کشورهای «دوست» حاشیه خلیج‌فارس منتقل سازد. این گزینه به‌عنوان «ابزار فشار» در دست کاخ سفید بود تا در موقع مقتضی قطر را به تمکین وادارند.

اما نیویورک‌تایمز این سوال را مطرح می‌کند: «سوال اساسی نزد مقام‌های آمریکایی این است: اگر سایر کشورهای عربی مانند بحرین، امارات و عربستان به آمریکا اجازه استفاده از خاک خود در حملات هوایی علیه داعش را ندادند آن وقت چه باید کرد؟» همین سوال است که باعث شد فرماندهی نظامی آمریکا در خلیج‌فارس به پرسش‌های نیویورک‌تایمز پاسخ ندهد. این نشان می‌دهد که امکان جابه‌جایی به‌عنوان یک «گزینه» مطرح است و هنوز به مرحله عملیاتی نرسیده، چراکه می‌تواند به‌عنوان «ابزار فشار» علیه قطر مطرح باشد. ایندیپندنت در گزارشی به قلم «جان گامبرل» همین مساله را مطرح می‌کند و می‌نویسد قطر میزبان ۱۰ هزار نیروی آمریکایی است.

پایگاه «العدید» یکی از پایگاه‌های مهم آمریکا است و این کشور نمی‌خواهد بی‌گدار به آب بزند و روابط با قطر را خدشه‌دار کند. «پاتریک کاکبرن»، تحلیلگر ایندیپندنت می‌نویسد همین که قطر از آشتی با ایران کوتاه بیاید بار دیگر به جرگه کشورهای عرب خواهد پیوست؛ زیرا خط قرمز اعراب به رهبری عربستان چالشی است به نام ایران.

اما دلیل بعدی را «جان گامبرل» در گزارشی در ایندیپندنت مطرح می‌کند. او می‌نویسد قطر یک برتری نسبت به همقطاران عرب دارد: اینکه میزبان «جام‌جهانی فیفا ۲۰۲۲» است و این به کام دوستان عرب خوش نمی‌آید. به همین دلیل، عربستان نمی‌خواهد شاهد حضور رقیبی در میان کشورهای عربی برای خود باشد. این رقیب به هر وسیله‌ای باید مهار شود تا همه زیر بیرق رهبری ریاض قرار گیرند. ایندیپندنت می‌افزاید هدف از تاختن اعراب به قطر فقط تنبیه این کشور است تا دوحه از بلندپروازی‌های منطقه‌ای خود دست بردارد و به آغوش «برادر بزرگ‌تر» بیاید.

ج) برخی رسانه‌های منطقه‌ای طی روز گذشته بر این نظر پای فشردند که آمریکایی‌ها دوباره می‌خواهند حوادث سال ۱۹۹۱ میلادی و جنگ دوم خلیج‌فارس را در منطقه تکرار کنند. اگر در آن ماجرا صدام حسین با چراغ سبز سفیر وقت واشنگتن در تله استراتژیست‌های دولت جورج بوش پدر افتاد، این بار نوبت خاندان آل‌سعود است که با تحریک دولت ترامپ خود را در مهلکه قطر بیندازد تا سرانجام با مشت آهنین استراتژیست‌های آمریکایی مواجه شود. با وجود همه این برآوردها شواهد و قرائن متقنی برای اثبات این سناریو وجود ندارد.

آیا انتظارات سعودی برآورده می‌شود؟
جنگ یا فروپاشی از درون: ریاض اگرچه از چراغ سبز آمریکا و پتانسیل نظامی برای برخورد نظامی – جنگ- با قطر برخوردار است اما به‌نظر می‌رسد این کشور تمایلی به مداخله نظامی مسلحانه نداشته باشد به چند دلیل: اول، پای عربستان در یمن گیر است و این کشور تمایل ندارد تا جبهه دیگری در تقابل‌های منطقه‌ای خویش بگشاید. در واقع، اکنون عربستان در گیر و دار یک بحران دیپلماتیک- نظامی تمام عیار غرق است. در بحران یمن و سوریه رد پای این کشور دیده می‌شود. این دو بحران توان دیپلماتیک، مالی و نظامی بسیاری از عربستان را به خود اختصاص داده است و بنابراین، تمایلی ندارد تا وارد جبهه جدیدی شود.

دوم، هرگونه درگیری نظامی در منطقه جریان نفت را به خطر می‌اندازد. نیویورک‌تایمز به نقل از رکس تیلرسون، وزیر خارجه آمریکا، می‌نویسد آمریکا مایل است کشورهای عربی متحد بمانند. او اعلام کرد: «بی تردید خواهان این هستیم که تمام طرف‌ها دور یک میز بنشینند و اختلافات خود را حل‌وفصل کنند» چراکه هرگونه درگیری نظامی می‌تواند موجب افزایش قیمت یا بی‌ثباتی بازار نفت شود. سوم، هرگونه درگیری نظامی به مثابه تضعیف اعراب و توانمندتر شدن ایران است. به همین دلیل، اعراب مایلند تا بحران‌های «درون خانوادگی» خود را با «قدرت نرم» حل‌وفصل کنند نه ابزارهای نظامی.

به همین دلیل، به نظر می‌رسد در صورت تداوم بحران، ریاض مایل است فروپاشی از درون یا کودتای داخلی را با محاصره تمام عیار قطر به اجرا بگذارد و نیروهای هوادار خود را به رهبری قطر بگمارد. این سناریویی است که برخی رسانه‌های سعودی به آن دامن زده‌اند. رسانه‌های سعودی نه‌تنها در مورد اصالت نسب رهبران فعلی تشکیک کرده‌اند بلکه حکومت را از آن گروه دیگری دانسته‌اند.

احتمال عقب‌نشینی آبرومندانه
برخی از کارشناسان معتقدند موقعیت جزیره‌ای قطر امکان مقاومت این کشور در قبال تحریم‌ها و محاصره‌ها را نمی‌دهد بنابراین دوحه در اندک زمانی یا مجبور به تسلیم بوده یا به گفت‌وگو و مصالحه روی خواهد آورد چراکه عمده مراودات ترانزیتی و حمل‌ونقل و صادرات و واردات قطر از مرزهایی صورت می‌گیرد که امروز از سوی بحرین، امارات و عربستان مسدود شده است. قطر برای رابطه با دنیای خارج راهی غیر از استفاده از راه‌های آبی و هوایی ایران نخواهد داشت.

این امر از آن جهت برای ریاض مطلوب نیست که دوحه را بیش از پیش به تهران به‌عنوان رقیب منطقه‌ای آن نزدیک کرده و در معادلات یارگیری منطقه‌ای یک امتیاز را نصیب ایران خواهد کرد. یقینا سعودی‌ها تمایل چندانی نخواهند داشت که پس از عراق، سوریه و یمن، در حوزه‌ امنیتی خود، کشور دیگری را نیز به نفع رقیب از دست بدهند.

بنابراین به سرعت و به هر نحوی ولو با عقب‌نشینی از مواضع خود در پی جلوگیری از این خسران خواهند بود. پاتریک کاکبرن بر این باور است که قطر در بلندمدت احتمالا نمی‌تواند در برابر فشارها مقاومت کند و بعید نیست که سر بر آستان رهبران ریاض بساید البته به شیوه‌ای آبرومندانه. به این صورت که ممکن است طرف سومی واسطه دیدار رهبران دوحه با دولتمردان سعودی شود و این یعنی «سر بر آستان خادم حرمین شریفین ساییدن.» اگرچه برخی بر این باورند که ممکن است سرنوشت عراق هم در انتظار قطر باشد: محاصره تا فروپاشی کامل.

اما تاکنون ادله یا شواهد رسانه‌ای برای این سناریو مطرح نشده است. با این حال، برخی کارشناسان بر این باورند که آنچه در خاورمیانه می‌گذرد ریشه در بحران داخلی در آمریکا دارد. به عبارت دیگر، ترامپ قصد دارد تا به صدور بحران از آمریکا بپردازد و تشدید بحران‌های خاورمیانه طی چند ماه اخیر نشان می‌دهد که هیات حاکمه آمریکا تلاش دارد تا بحران داخلی خود را به خارج صادر کند.

روزنامه دنیای اقتصاد

***

تبعات محاصره قطر از سوی كشورهای عربی

خاورمیانه در سال‌های اخیر کانون تحولات پرشمار و طولانی‌مدتی بوده است که به شکستن برخی اتحادهای قدیمی و شکل‌گیری ائتلاف‌های جدید و بعضا زودگذر نیز انجامیده است. بااین‌حال و با وجود تفاوت در دیدگاه و منافع هیچ‌گاه در ائتلاف کشورهای عربی حاشیه خلیج‌فارس شاهد اختلاف و گسستی جدی نبوده‌ایم؛ امری که به‌نظر با تصمیم اخیر شش کشور عربی برای قطع روابط دیپلماتیک با قطر حالا رنگ واقعیت گرفته است.

به گزارش شرق، روز گذشته شش کشور عربی و در رأس آنها عربستان و مصر از تصمیم خود برای قطع روابط دیپلماتیک با قطر خبر دادند به این اتهام که قطر با حمایت از داعش، القاعده و اخوان‌المسلمین در تلاش برای بی‌ثبات‌کردن منطقه است؛ اتهامی که قطر آن را قویا تکذیب کرده است. در همین باره خبرگزاری دولتی عربستان سعودی در اقدامی بی‌سابقه از بسته‌شدن مرزهای زمینی، هوایی و دریایی این شش کشور با قطر خبر داده است.

علاوه بر عربستان و مصر، امارات متحده عربی، بحرین، یمن و لیبی چهار کشور دیگر هستند که خواهان قطع روابط دیپلماتیک با قطر شده‌اند. به‌نظر این اختلاف‌ها می‌تواند سرآغاز یکی از جدی‌ترین مناقشات میان دول عربی منطقه در سال‌های اخیر باشد که تبعات متعددی را برای منطقه و جهان در پی خواهد داشت. در تأیید این مدعی همین کافی است که روز گذشته قیمت جهانی نفت افزایش یافت.

قطر، کوچک اما تأثیرگذار
قطر برای اولین‌بار در دوران شیخ‌حمد آل‌ثانی که از سال ١٩٩٥ تا ٢٠١٣ میلادی امیر قطر بود، توانست با اتکا به منابع غنی نفتی و متعاقبا اقداماتی مانند تأسیس شبکه الجزیره، خود را از قامت یک شبه‌جزیره کوچک در خلیج‌فارس به یک بازیگر تأثیرگذار در منطقه خاورمیانه بدل كند. قطر از یک‌سو خواهان روابطی حسنه با غرب و به‌ويژه ایالات متحده و بریتانیاست به‌طوری‌که پایگاه هوایی العدید از مدت‌ها پیش پذیرای نیروهای هوایی این دو کشور است. درحال‌حاضر حدود ١٠‌هزار نظامی آمریکایی در این پایگاه مستقر هستند و نظارت بر تمامی عملیات نظامی آمریکا در افغانستان و خاورمیانه از این پایگاه صورت می‌پذیرد.

قطر از دیگر سو و برای حفظ موازنه در عرصه بین‌المللی کوشیده روابط خود را با ایران، حماس و همچنین با اخوان‌المسلمین به‌عنوان یکی از ریشه‌دارترین گروهای سیاسی اسلام‌گرا، گرم نگه دارد. چنین رویکردی در قبال منطقه که توأمان بتواند بازیگران بین‌المللی و منطقه‌ای را مدنظر قرار دهد، به‌نظر جایگاهی ویژه به قطر بخشیده است.

قطر-عربستان: از دوستی تا تقابل
طبق گفته امانوئل والرشتاین، جامعه‌شناس آمریکایی، عربستان و قطر باوجود نزدیکی ایدئولوژیک، در سال‌های اخیر بر سر تأثیرگذاری بیشتر در منطقه رقابتی تنگاتنگ داشته‌اند. حمایت قطر از اخوان‌المسلمین در مصر باعث شد که این رقابت منطقه‌ای میان قطر و عربستان در سال ٢٠١٤ میلادی رنگ‌وبویی جدی‌تر به خود بگیرد؛ به صورتی که در اقدامی مشترک شبیه آنچه روز گذشته شاهد آن بودیم، عربستان سعودی، امارات متحده عربی و بحرین در اعتراض به مفاد پیمان عدم مداخله در امور داخلی کشورها، سفرای خود را از قطر فراخواندند. پیش از آن نیز در سال ١٩٩٢، مرگ دو سرباز قطری در حمله نیروهای سعودی به یک پست مرزی قطری، باعث افزایش تنش‌ها میان این دو کشور شده بود.

بنا بر نظر بسیاری از تحلیلگران اقتصادی، این تنش‌های سیاسی درواقع نشانه‌ای از تشدید رقابت اقتصادی میان دو تولیدکننده بزرگ نفت و گاز است. علاوه بر این، قطر برخلاف عربستان سعودی و امارات متحده عربی از زیرسؤال‌بردن سیاست‌های خارجی ایران اجتناب ورزیده که به یک نقطه اختلاف دیگر میان این کشور و همسایگان عربش بدل شده است.

قطر در سال‌های اخیر همواره به خاطر حمایت از گروه‌های اسلام‌گرا مورد انتقاد همسایگان عرب خود بوده است. در این میان، عربستان سعودی و امارات همیشه بیشترین خطر را از جانب اخوان‌المسلمین احساس کرده‌اند زیرا این گروه سیاسی اسلام‌گرای سنی همواره انتقادات تندی نسبت به حاکمیت وراثتی در این دو کشور وارد آورده‌اند. به عبارت دیگر، تلاش قطر برای تأثیرگذاری بیشتر در منطقه که با مداخله‌گری در جنگ داخلی لیبی و به‌رسمیت‌شناختن شورای انتقالی ملی شروع شد، در ادامه با حمایت مالی و سیاسی از اخوان‌المسلمین در مصر و همچنین از عناصر افراطی در سوریه ادامه یافت و زمینه تقابل‌های جدی‌تر با دیگر کشورهای عربی را فراهم كرد.

خاستگاه‌های یک شکاف
هرچند قطع روابط دیپلماتیک و بستن خطوط هوایی، اقدامی نابهنگام و شوک‌برانگیز بود اما از مدتی قبل نشانه‌های افزایش تنش میان قطر و کشورهای عربی قابل رؤیت بود. حدود دو هفته قبل بود که چهار کشور عربی سایت‌های خبری قطر ازجمله الجزیره را به‌دليل انتشار سخنان امیر قطر که به انتقاد از عربستان سعودی پرداخته بود، مسدود کردند. امیر قطر در ادامه با انکار چنین اظهاراتی، این مسئله را یک خراب‌کاری سایبری شرم‌آور خواند؛ استدلالی که مورد قبول حاکمان سعودی قرار نگرفت.

از دیگر سو، نباید نقش سفر ترامپ به عربستان را در اتخاذ این موضع تند از سوی کشورهای عربی علیه قطر نادیده گرفت. عربستان سعودی و امارات متحده عربی به‌نظر با سفر ترامپ این اطمینان خاطر را پیدا کردند كه در تقابل با ایران حمایت تمام‌قد ایالات متحده را پشت‌سر خود دارند. آنها احساس کردند که به پشت‌گرمی رقص شمشیر با ترامپ و قراردادهای چند‌صد‌ میلیارد‌دلاری می‌توانند حساب خود را با سیاست‌های قطر در منطقه صاف کنند.

از دیگر سو، مصر نیز که از مدت‌ها پیش بر سر مسئله حمایت قطر از اخوان‌المسلمین روابطش با این کشور رو به سردی گذاشته، به‌نظر فرصت را برای تشکیل یک ائتلاف ضدقطری مناسب دیده است. حمایت قطر از اخوان‌المسلمین مصر تا آنجا پیش رفت که این کشور سقوط دولت مرسی و به‌قدرت‌رسیدن نظامیان را عملا یک کودتای غیرقانونی توصیف کرد. شاید به همین دليل باشد که در بیانیه وزارت خارجه مصر، قطر به اتخاذ رویکردی خصمانه علیه مصر متهم شده است. بحرین نیز به نوبه خود قطر را به حمایت از فعالیت‌های تروریستی مسلحانه و گسترش هرج‌ومرج در این کشور متهم کرده است.

آمریکا و یک تصمیم مهم
در این میان، از اولین واکنش مقامات آمریکایی به این اتفاق مشخص است که ایالات متحده در نزاع میان متحدان منطقه‌ای خود نمی‌خواهد به حمایت از کشور خاصی بپردازد و در همین راستا آنها را به حل‌وفصل مناقشات به صورت مسالمت‌آمیز دعوت کرده است. رکس تیلرسون، وزیر امور خارجه ایالات متحده، نیز که در استرالیا به سر می‌برد، با کم‌اهمیت جلوه‌دادن این مناقشه دیپلماتیک، اظهار كرد این مسئله تأثیری بر ائتلاف ضدتروریسم نخواهد داشت. این اظهارات در حالی بیان می‌شود که سفر دونالد ترامپ، خواسته یا ناخواسته، حکم چراغ سبزی را برای کشورهای عربی به‌ويژه عربستان برای اتخاذ این موضع تند علیه قطر داشته است.

حال باید دید آیا ایالات متحده تاوان بی‌تجربگی تیم سیاست خارجی خود را با فاصله‌گرفتن از قطر خواهد داد یا برای جبران مافات وارد عمل می‌شود.

همه راه‌ها به ايران ختم مي‌شود
صبح دوشنبه اولین روز کاری در رمضان/ ژوئن گرم خلیج ‌فارس با زلزله‌ای دیپلماتیک آغاز شد.

چهار کشور عربی؛ یعنی عربستان‌سعودی، مصر، بحرین و امارات متحده عربی روابط دیپلماتیکشان با قطر را قطع کردند. دولت مستعفی یمن، عبد‌ربه منصورهادی و دولت موقت لیبی نیز به جمع این قطع‌رابطه پیوستند. عصر دیروز مجمع‌الجزایر مالدیو نیز به‌عنوان اولین کشور غیرعرب به این جمع پیوست.

کشور کوچک اما ثروتمند قطر اکنون به شعب ابیطالب بدل شده و در محاصره قرار گرفته‌ است. اکنون تمام راه‌های آبی و پروازی از سوی کشورهای عربی برای قطر بسته‌ شده و تنها راه تنفس دوحه از مسیر ایران است. تمام کشورهای قطع‌رابطه‌کننده، حریم هوایی خود را برای پروازهای قطری ممنوع اعلام کرده و همچنین به شهروندان این کشورها فرصتی محدود برای ترک خاک کشورشان داده‌اند.

چهار کشور عربی به دلیل آنچه «حمایت از گروه‌های تروریستی» و اقداماتی که منجر به «بی‌ثباتی در منطقه» می‌شود، می‌خوانند، این اقدام را ترتیب داده‌اند. ناگفته پیداست که این اقدام از سوی عربستان طراحی و رهبری شده ‌است؛ مشابه اقدامی که ریاض یک‌سال‌ونیم گذشته بعد از ماجرای حمله به سفارت عربستان در تهران ترتیب داد. به دنبال آن حادثه، عربستان گروهی از کشورهای عربی و آفریقایی را برای قطع رابطه با ایران ترغیب کرد و بخشی از آنها دست به قطع رابطه و برخی به کاهش رابطه اقدام کردند.

تطمیع مالی از یک‌سو و در دیگرسو ایفای نقش پدرخواندگی و برخی ترفندهای دیگر به عربستان امروز این امکان را داده تا در بین همسایگان عرب چنین صحنه‌آرایی‌هایی کند. اما این یک اختلاف تنها با ریشه عربی نیست؛ یک پای اصلی ماجرا به موضوع ایران برمی‌گردد. حدود دو هفته پیش بود که گزارش‌هایی منتشر شد مبنی‌بر اینکه شیخ تمیم، امیر قطر، از معامله تسلیحاتی میان عربستان و آمریکا و موضع‌گیری تند علیه ایران انتقاد کرده ‌بود. وزیر خارجه این کشور هم سفیران کشورش را از عربستان و دیگر کشورهای حاشیه خلیج ‌فارس فراخواند، اما ساعاتی بعد از انتشار این اظهارنظر، این خبر از خبرگزاری دولتی قطر برداشته و بعد گفته شد که کار هکرها بوده و این اظهارنظر تکذیب شد، اما این تکذیب و تلاش امیر قطر برای لاپوشانی این اقدام نتوانست از افروخته‌شدن آتش پیشگیری کند. عربستان استارت قطع رابطه را زد.

در اطلاعیه‌های دولت‌های عربستان‌سعودی و بحرین از ایران هم نام برده شده و قطر متهم شده که به گروه‌های مورد حمایت ایران برای «اقدامات تروریستی» در بحرین و همچنین قطیف و دمام (مناطق شیعه‌نشین عربستان‌سعودی) کمک‌ می‌کند و اعضای آنها را در خاک خود پناه می‌دهد. قطر متهم به حمایت هم‌زمان از اخوان‌المسلمین، داعش، القاعده، حزب‌الله و حوثی‌ها شده است.

جواد ظریف، وزیر خارجه ایران، در واکنشی به این اقدام در توییتی نوشته: «همسایگان ثابت‌اند و نمی‌توان جغرافیا را تغییر داد. فشار راه‌حل نیست. گفت‌وگو ضروری است، به‌خصوص در ماه مبارک رمضان». وزیر خارجه عصر دیروز در تماس‌های تلفنی با همتایانش در ترکیه، عمان، عراق، مالزي، الجزاير، لبنان، تونس و اندونزی رایزنی و در مورد مسائل منطقه و مسائل دوجانبه مذاکره کردند. وزارت خارجه ایران نیز در واکنش به این اقدام موضعی خونسردانه اتخاذ کرد. سخنگوی وزارت امور خارجه راه‌حل اختلافات میان کشورهای منطقه و از جمله اختلاف فعلی میان سه دولت همسایه قطر با این کشور را تنها از طریق روش‌های سیاسی و مسالمت‌آمیز و گفت‌وگوهای شفاف و صریح میان طرفین دانست.

رکس تیلرسون، وزیر امور خارجه آمریکا، نیز که در سیدنی به‌سر می‌برد، از کشورهای عربی حاشیه خلیج‌فارس خواست اختلافات را حل‌وفصل و اتحاد خود را همچنان حفظ کنند. انصارالله یمن نیز قطع رابطه کشورهای عربی با قطر را محکوم کرده است. یعلون، وزیر جنگ رژیم اسرائیل، در اولین واکنش به این اتفاق گفته: «عرب‌هایی که در زمان جنگ شش‌روزه ائتلافی علیه ما تشکیل داده بودند و قصد نابودی ما را داشتند، اکنون خودشان را با ما در یک کشتی می‌بینند. اکنون با این کشورهای عربی سنی به‌جز قطر در یک کشتی حرکت می‌کنیم و همه اینها نتیجه آن است که ما ایران را دشمن شماره یک خود می‌دانیم».

به دنبال محاصره زمینی و هوایی قطر، روز گذشته برخی پروازهای این کشور از آسمان ایران گذشت. همچنین اتحادیه صادرکنندگان محصولات کشاورزی ایران نیز اعلام کرد که می‌تواند نیازهای قطر به محصولات کشاورزی و غذایی را از طریق راه آبی و سه بندر ایران به قطر صادر کند. ایران امکان ارسال محصولات از سه بندر بوشهر، بندرعباس و بندر لنگه و با طی مسافتی ١٢ ساعته از طریق خطوط کشتی‌رانی ایران به قطر را دارد. تنها راه ارتباط زمینی با قطر از طریق عربستان میسر است.  شبکه خبری اسکای‌نیوز اعلام کرد پس از اعلام خبر قطع رابطه چند کشور عربی با قطر، شاخص بورس این کشور بیش از هشت درصد در آغاز معاملات خود سقوط کرد.

روزنامه شرق

***

عربستان در ائتلاف عليه ايران تنها خواهد شد

دكتر كيهان برزگر استاد روابط بين الملل در گفت وگ و با «اعتماد»

خاورميانه در تب بي تدبيري برخي بازيگران منطقه اي مي سوزد: آتشي كه ديگر تنها هيزم آن ساكنان بومي نيستند و حرارت شعله هاي آن در بريتانيا، فرانسه، آلمان و حتي فيليپين هم احساس مي شود. درست در روزهايي كه منطقه به خرد جمعي اهالي آن نيازمند است و دست بازيگران فرامنطقه اي تنها و تنها براي تشديد بحران به سمت ساكنان خاورميانه دراز مي شود، رييس جمهور امريكا رياض و تل آويو را به عنوان نخستين مقصدهاي سفرفرامرزي خود انتخاب مي كند. ترامپ در خاورميانه، انعقاد قراردادهاي تسليحاتي چندصدميليون دلاري، استمرار بمباران يمن در حالي كه بيماري هاي واگيردار و قحطي در اين فقيرترين كشور عربي بيداد مي كند، تعميق بحران امنيتي در عراق، تطويل بحران سياسي در سوريه، گسترده تر شدن دامنه فعاليت هاي تروريستي داعش، تلاش براي شكل دادن به ائتلافي ميان عربستان و اسراييل و سرانجام هم تشديد فشارهاي سياسي بر ايران از منطقه ملغمه اي ساخته است كه يافتن راهكاري براي حل بحران را هر روز سخت تر از ديروز مي كند. افزون بر اين اتفاق ها در ٢٤ ساعت گذشته خبر قطع رابطه ديپلماتيك ميان قطر با عربستان سعودي، مصر، بحرين، امارات و ليبي هم بر نقطه هاي كور موجود بر صفحه شطرنج منطقه افزوده است. درباره مجموع اين تحولات و ارتباط هايي كه مي تواند ميان آنها باشد با دكتر كيهان برزگر استاد روابط بين الملل واحد علوم و تحقيقات، گفت وگويي داشتيم به شرح زير.

عربستان سعودي از كشوري كه ترامپ مي گفت مدارك مستدلي براي دخالت دولت آن در حادثه ١١ سپتامبر دارد به نزديك ترين كشور به دولت امريكا بدل شد. چه مسائلي او را به سمت تعميق رابطه با رياض تا اين حد و اندازه برد؟
ترامپ سابقه اجرايي در بروكراسي و ساختار سياست خارجي امريكا را ندارد. نگاه انتقادي او به عربستان بيشتر مصرف انتخاباتي داشت كه با استفاده از حساسيت موجود افكار عمومي امريكا به موضوع ناامني و تروريسم كه به جا مانده از وقايع ١١ سپتامبر ٢٠٠١ است، مبارزه با تروريسم تكفيري را اولويت سياست خارجي امريكا اعلام كرد. در زمان رقابت هاي انتخاباتي ترامپ به اين نتيجه رسيده بود كه موثرترين روش براي جلب آراي عمومي اين است كه وي مبارزه با تروريسم تكفيري را كه ريشه در ايدئولوژي وهابي سعودي دارد مستقيما به امنيت شهروندان امريكا ارتباط دهد. او از اين طريق به خوبي توانست آراي قشر سنتي امريكا را به خود جلب كند. اما بعد از انتخابات، بوروكراسي سياست خارجي وارد صحنه شد و روابط امريكا با عربستان را به همان وضعيت سابق يعني روابط خاص متقابل برگرداند كه مبتني بر منافع بلندمدت اقتصادي، مبادله تسليحاتي، چتر امنيتي، انرژي و غيره است.
به نظرم اكنون سه دليل عمده براي اين تغيير رويكرد از سوي ترامپ وجود دارد: نخست، دادن چتر امنيتي امريكا به جاي دريافت دلار و پول است. ترامپ در دوره رقابت هاي انتخاباتي به راي دهندگان قول داد كه براي امريكايي ها پول و ثروت و شغل مي آورد و اكنون به روش خود سعي در وفاداري به شعارهاي انتخاباتي خود دارد. ساده ترين راه براي دستيابي به پول و سپس شغل همين عربستان سعودي است كه خود داوطلبانه مشتاق بازگرداندن امريكا به صحنه معادلات منطقه اي از طريق تطميع ترامپ است.
دوم، بازگرداندن سعودي ها به منظومه نفوذ امريكا است. مي دانيم كه لرزه هايي در روابط دو كشور در زمان اوباما، به خصوص با انعقاد قرارداد هسته اي با ايران، ايجاد شد. اوباما خواهان كمرنگ كردن نقش امريكا در منطقه از طريق تقويت همكاري هاي منطقه اي به خصوص آوردن ايران به صحنه بود. همين امر سعودي ها را نگران كرد و اينكه احساس كنند بايد مستقل از امريكا عمل كنند. آنها به سمت متنوع سازي روابط بين المللي خود به خصوص چين خيز برداشتند. همين مساله بروكراسي امريكا را نگران كرد كه فشار بيش از اندازه بر عربستان يا تقويت حس نااميدي سعودي ها از امريكا سبب تعميق احساس بي اعتمادي رياض به واشنگتن مي شود و اين در بلندمدت به نفع منافع امريكا در منطقه نيست. امضاي قراردادهاي نظامي و تسليحاتي به نوعي احياي اعتماد سنتي بين دو طرف است. البته سعودي ها هم به خصوص از طريق وزيرامورخارجه الجبير كه سال ها سفير در واشنگتن بوده به خوبي مي دانند كه امريكا منافع محور است. بنابر اين آگاهانه از فرصت ترامپ براي بازگرداندن امريكا به صحنه استفاده مي كنند. ديديم كه در سفر اخير ترامپ به رياض، براي او سنگ تمام گذاشتند و عمدا اين مساله را در رسانه هاي شان نيز برجسته كردند. بسياري ها در درون امريكا اين بحث را مطرح مي كنند كه سعودي ها امريكا را به بازي گرفته اند. مثلا فريد زكريا در مقاله اخير خود تاكيد كرده كه ترامپ از عربستان بازي خورده است. يعني به جاي آنكه به منافع امريكا بينديشد به منافع عربستان چسبيده است كه اشاره اي به اين خطابه ترامپ است كه عربستان نقش رهبري در مبارزه با تروريسم دارد. درحالي كه به اعتقاد زكريا عربستان خودش پدرخوانده تروريسم تكفيري در منطقه است. به هر حال به نظرم تحليل درست اين است كه هر دو كشور آگاهانه وارد اين بازي شده اند.
سوم، روحيه تجارت مسلك بودن ترامپ و اجراي آن در سياست خارجي امريكا است. يعني رييس جمهور امريكا روحيه بساز و بفروشي خود را در سياست خارجي عملياتي مي كند. او مي خواهد برد در هر معامله را به حداكثر ممكن برساند. اجراي اين روش خود نوعي بازي برد- باخت را وارد معادلات منطقه اي مي كند. ترامپ بايد به صراحت به ائتلاف با عربستان اذعان مي كرد كه ارزش مبادله اي خود را گرانتر جلوه دهد. بالا هم گفتم او مسائل سياست خارجي امريكا را با نگاه تاثيرگذاري بر سياست داخلي و تحقق وعده هاي انتخاباتي از جمله ايجاد شغل مي بيند. تنها جايي كه در آن پول وجود دارد عربستان سعودي و كشورهاي عربي حوزه خليج فارس است.

شما به دلايل داخلي و دغدغه هاي موجود در روابط دوجانبه در شكل گيري رابطه واشنگتن – رياض اشاره كرديد اما مبارزه يا به قول خود امريكايي ها مهار ايران تا چه اندازه در سياست هاي سعودي ترامپ تاثيرگذار بوده است؟
ببينيد موضوع مهار قدرت ايران در منطقه متاسفانه ريشه در بروكراسي سنتي امريكا دارد و همواره به عنوان يك ابزار در سياست داخلي امريكا استفاده شده به نحوي كه كاخ سفيد تحت تاثير آن هنوز نتوانسته به شكل بنيادي نگاه به ايران را تغيير دهد. اكنون با آمدن ترامپ و تمام منافع او كه در بالا اشاره كردم موضوع حتي پيچيده تر و با ابعاد جديدتري مطرح مي شود. الان دو برداشت وجود دارد: نخست، اينكه اين بخشي از يك بازي هدفمند و گسترده تر است كه امريكايي ها با سعودي ها در يك چشم انداز وسيع تر براي مهار نقش منطقه اي ايران آغاز كرده اند. انتشار جزييات روابط امنيتي، انعقاد قراردادهاي تسليحاتي چندصدميلياردي ما را به اين سمت مي برد كه بازي را بايد به گونه اي پيچيده تر و عميق تر ببينيم. اما برداشت دوم اين است كه اين چيز جديدي نيست و تمامي اين مسائل در حقيقت موجي است كه شخصيت ترامپ ايجاد كرده و در واقع يك بازي كوتاه مدت از سوي ترامپ است كه به سعودي ها اينگونه القا كرده كه حضور ترامپ مي تواند يك فرصت باشد و آنها بايد بجنبند و نهايت استفاده را براي تحقق آرزوي ديرينه خود يعني مهار قدرت ايران ببرند. به هر حال موضوع مهار ايران تم اصلي ائتلاف جديد واشنگتن-رياض است. به نظرم شكل دوم قضيه به واقعيت نزديك تر است. به هر حال نبايد غافل شويم كه نگاه به سعودي ها در ساختار قدرت و سياست امريكا در حال تغيير است و امريكايي ها آنها را همچون گذشته از يك زاويه مثبت براي منافع امريكا نمي دانند و البته سعي دارند كه آن را به شيوه خود مديريت كنند.

يعني واشنگتن براي تامين اين اهداف منطقه اي عربستان با رياض همراهي مي كند؟
نمي توان مطمئن بود كه ترامپ با تمامي اهداف جاه طلبانه سعودي ها در منطقه هماهنگ باشد. ترامپ انگيزه هاي كوتاه مدت و مقطعي دارد. او مسائل را از زاويه فهم شخصي و سرعت در دستيابي به هدف در نظر مي گيرد. چون مي خواهد متفاوت باشد، به استراتژي يا اصول خاصي پايبند نيست. امروز يك مطلبي را مي گويد اما ممكن است فردا كار ديگري انجام دهد. امروز با عربستان خوب است، فردا با روسيه و چين. او مي خواهد بگويد با همه در چارچوب به حداكثر رساندن منافع امريكا كار مي كند. يكي از ميراث هاي اوباما اين بود كه مسائل منطقه اي را در يك قالب پويا از زاويه هويتي و تاريخي خاص خود مي ديد. به همين دليل خواهان تقويت سياست هاي چندجانبه گرا بود كه همه بازيگران در آن مشاركت داشته باشند. اما ترامپ به اين نوع نگاه روند-محور و وقت گير اصلا اعتقادي ندارد. او بيشتر رويكردهاي دو جانبه گرا را مي پسندد. او با عربستان يك قرارداد مي بندد. مي خواهد با روسيه وارد معامله شود. بعد مساله چين و كره شمالي را حل كند. بعيد نيست فردا بگويد مي خواهد با ايران هم در موضوعات خاص وارد معامله شود.

بروكراسي كه شما از آن ياد كرديد مانعي براي برخي از اين روابط دوجانبه مستقل نمي شود؟
چرا مي شود و اكنون هم آثار آن را مشاهده مي كنيم، اما اين بستگي دارد كه در چه موردي باشد. مثلا در مورد روابط امريكا با روسيه مانع مي شود چون برخلاف بروكراسي سنتي است. اما همين بروكراسي تقويت روابط با سعودي را به نفع منافع امريكا مي بيند و ديديم كه سياست انتقادي ترامپ نسبت به سعودي را تبديل به يك سياست نزديكي كرد. ترامپ سعي در تعريف شيوه جديد در اجراي سياست خارجي با تمركز بر اولويت هاي ساكنان جديد كاخ سفيد دارد. اما اگر اين كاملا برخلاف روندهاي جاافتاده باشد، مطمئنا بروكراسي مقاومت و مانع ايجاد مي كند كه يكباره ترامپ و تيمش به بيراهه هاي عجيب و غريب نروند و امريكا را وارد بازي هاي غيرقابل پيش بيني نكنند. در مجموع به نظرم سعودي ها در نهايت موفق نخواهند شد كه امريكا را در يك قالب گسترده تر بر ضد ايران بسيج كنند. تداوم سياست تعامل گراي ايران مي تواند اين استراتژي عربستان را خنثي كند.

شما اشاره كرديد كه ترامپ به دنبال مديريت و پيشبرد روابط دوجانبه امريكا با كشورها و به شكل مستقل از هم است. با اينهمه رابطه همزمان با عربستان و روسيه با رابطه همزمان با عربستان و ايران متفاوت است. درحال حاضر عربستان همه را به دو جبهه يا با ما يا مقابل ما تقسيم كرده است. اگر به قول شما اين بازي ترامپ و عربستان در كوتاه مدت باشد اين نزديكي و چسبندگي كه واشنگتن با سعودي پيدا كرده، عملا احتمال هر نوع ارتباط گيري بين تهران و واشنگتن را به زير صفر نرسانده است؟
اين دقيقا همان چيزي است كه سعودي ها مي خواهند، يعني به صفر رساندن تعاملات حداقلي موجود بين ايران و امريكا. سعودي ها احساس كردند كه برجام يك نقطه عطف در خروج ايران و امريكا از تضاد استراتژيك معمول و نزديكي به يكديگر است. آنها به دنبال اين هستند كه امريكا را وارد يك دوره تنازع جديد با ايران كنند. البته اين الزاما بدان معني نيست كه آنها خواهان جنگ امريكا با ايران در منطقه هستند، اما واقعا اعتقاد دارند كه امريكا تنها نيرويي است كه قادر به مهار قدرت ايران است. آنها حضور ترامپ در كاخ سفيد را يك فرصت مي دانند كه مي تواند ابزاري باشد كه دوباره روابط ايران و امريكا را به سطح سابق بازگردانده و بلوك بندي منطقه اي را دوباره احيا كند. به همين دليل است كه نوع ادبيات سعودي ها، در ارتباط با موضوعات شيعه و سني ها، توازن قوا، ائتلاف هاي منطقه اي و مسائلي از اين قبيل همچنان تند و تيز است. در مقاله هايي كه سعودي ها مي نويسند و جهت گيري هاي عادل الجبير و محمد بن سلمان، همگي بيانگر تلاش براي بلوك بندي بين ايران و امريكا در درون منطقه است تا آنها را وادار به انتخاب آنها و پس زدن ايران بكنند. بر همين مبناست كه آنها تمامي راه هاي گفت وگو با ايران را بسته اند، چون احساس مي كنند اين بيشتر به نفع ايران است و اينكه غربي ها تمايل زيادي براي اين گفت وگوها و حتي همكاري ايران- سعودي دارند. معادله اي كه به طور طبيعي به نفع ايران هم خواهد بود. اما نقطه تناقضي در اينجا وجود دارد و آن هم اين است كه آيا امريكا هم به تنش و ورود به مرحله جديدي از تنازع با ايران راضي است يا خير؟ اين تناقضي است كه در سياست ترامپ وجود دارد. ترامپ همزمان به سعودي ها مي گويد كه ما از شما حمايت مي كنيم، اما خاطرنشان مي كند كه ما به خاطر شما وارد جنگ نمي شويم.

برچه اساسي با اطمينان خاطر مي گوييد كه ترامپ با همان روحيه عجيب و غريبي كه شما هم به آن اشاره داريد وارد تنازع با تهران نخواهد شد؟
بر اين مبنا كه تمايل عمومي در امريكا به هيچ وجه ورود به جنگ نيست. ميل عمومي امريكا نوعي توجه به مسائل داخلي و به خصوص بازگرداندن امنيت از طريق مبارزه فعال با تروريسم تكفيري در حوزه سياست خارجي است. ورود امريكا به يك جنگ ديگر تناقض آشكار با ميل عمومي جاري در اين كشور است. ترامپ نيز با همين نگاه و رويكرد در انتخابات امريكا برنده شد. به هرحال در درون امريكا ٤٠ تا ٥٠ درصد به ترامپ راي دادند و وي براي تامين نظر راي دهندگان به دنبال دستاوردهايي در داخل است. ترامپ از نگاه خودش سعي دارد به طور هدفمند از طريق گفت وگوي انتقادي، مهار و تعامل با رقبا عظمت امريكا را برگرداند. ترامپ تهديد مي كند كه كره شمالي را سر جاي خود مي نشاند. با چين وارد يك نوع رويكرد انتقادي مي شود و سعي مي كند آن را مديريت كند. مي گويد روسيه را از طريق تعامل، مهار مي كند و با ايران خيلي محكم برخورد خواهد كرد كه در عالم واقعي بيشتر منظور فشار سياسي است. اما واقعيت اين است كه ترامپ ابزارهاي كمي در برخورد يا تغيير رفتار يا عملكرد اين بازيگران دارد. تنها حوزه اي كه مي تواند موفق شود همين فروش تسليحات به سعودي ها و ساير حاكمين ثروتمند عربي است كه رويكرد مستقل چنداني ندارند و اينكه از آن طريق شغل براي امريكاييها درست كند.

درسخنان شما دو نكته وجود دارد بازگرداندن عظمت جهاني امريكا كه به هرحال بخشي از آن در فعاليت هاي نظامي اين كشور نهفته است و تمايل عمومي به عدم مداخله نظامي در ديگر كشورها. با اين همه ورود و دخالت نظامي امريكا در سوريه پس از حضور ترامپ پررنگ تر شده است. پس از حمله شيميايي به العشيرات، منحني محبوبيت ترامپ هم تكان كوچكي خورد. اگر ترامپ با توجيه تامين امنيت داخلي امريكا بخواهد وارد منازعه هاي جدي تر در خاورميانه بشود، چطور؟
ببينيد افكار عمومي امريكا با شليك چند موشك و هزينه اندك مشكل چنداني ندارد كه حضور قدرتمند امريكا را در بحران سوريه به تصوير بكشد. اتفاقا به نظرم ترامپ از اين نظر تحول براي بهبود تصوير عمومي خود در داخل امريكا استفاده كرد و نشان داد كه متفاوت از اوباما با عبور از خط قرمز امريكا يعني استفاده از تسليحات كشتار جمعي برخورد خواهد كرد. يعني شليك اين موشك ها بيشتر با يك هدف تبليغاتي صورت گرفت. به هر حال همه مردم امريكا ترامپ را قبول ندارند و حتي بعضي ها به اميد استيضاح زودرس او هستند. لذا يك قسمت از سياست هاي او براي تثبيت جايگاه خودش است. امريكايي ها با ورود گسترده كشورشان به بحران سوريه موافق نيستند. از اين لحاظ، اكنون تفاوت چنداني بين استراتژي ترامپ و اوباما در بحران هاي منطقه اي مثل عراق، سوريه و حتي افغانستان وجود ندارد. مشكل اصلي امريكا محدوديت استراتژيك در يكجانبه گرايي براي حل موضوعات منطقه اي است. ارسال تسليحات به سوريه در زمان اوباما هم وجود داشت. اين تسليحات هدفمند و براي نيروهاي كردي فرستاده مي شود كه متحدان اصلي امريكا در جنگ با داعش هستند. ورود محدود نظامي و هدفمند، فرستادن نيروهاي ويژه، كمك به نيروهاي كردي در مبارزه با داعش، حفظ نفوذ در بين مخالفان و تلاش براي تقويت منافع امريكا در جريان مذاكرات صلح، سياست هايي هستند كه از زمان اوباما وجود داشتند. در واقع، بروكراسي امريكا بيشتر خواهان يك جنگ محدود در سوريه است و ترامپ هم از اين موضوع استفاده مي كند تا بحران سوريه را در چارچوب اهداف كاخ سفيد متعادل كند و از اين طريق موقعيت خود را در درون امريكا تحكيم كند. او محدوديت كاملا حساب شده و هدفمند براي عدم ورود گسترده به جنگ دارد. ترامپ به اين نتيجه رسيده كه منافع امريكا در هدايت بحران سوريه در باز كردن گفت وگو با روس ها است. در اينجا است كه محدويت هاي ترامپ در تداوم تضاد با ايران آشكار مي شود. يعني بدون همكاري ايران نمي تواند نظر مثبت روسيه را جلب كند.

علت دومي كه براي تغيير رفتار ترامپ به آن اشاره كرديد، بازگشت به الگوي سنتي امريكا در خاورميانه بود. اين مساله در تحليل ناظران بين المللي مسائل امريكا هم بسيار به چشم مي خورد. اما در سال هاي پيش از حضور باراك اوباما و تغيير رويكرد امريكا در قبال خاورميانه، اين منطقه با بحران هايي مانند سوريه، عراق، بحرين و يمن روبه رو نبود. در آن زمان اين سياست بلوك بندي به اندازه امروز براي امنيت و ثبات در منطقه هزينه ساز نبود. تبعات بازگشت به الگوهاي سنتي در منطقه را چه مي دانيد؟
به نكته خوبي اشاره كرديد. بلوك بندي بين كشورها براي منطقه هزينه هاي جدي دارد. درحال حاضر در خاورميانه در نقطه اي قرار داريم كه وضعيت بسياري از پرونده ها به نقطه اوج بحران رسيده است. از عمر بحران سوريه شش سال گذشته است، بحران عراق از ٢٠٠٣ تا به امروز ادامه دارد و همچنان هم روند موفق دولت سازي در اين كشور شكل نگرفته است. مساله تروريسم تكفيري بر همه بحران ها سايه انداخته است. ما با داعشي روبه رو هستيم كه نوع جديدي از تروريسم است. با همان پيچيدگي هاي خاص آن. اين نوع تروريسم از مرزها عبور و كشورها را در يك رقابت ژئوپولتيك درگير كرده است. مساله دوم اين است كه هر كشوري به راحتي نمي تواند برنده جنگ باشد و يك محدوديت استراتژيك در اينجا وجود دارد. وقتي كشورها وارد بازي ژئوپولتيك مي شوند، نمي توانند به تنهايي برنده باشند. روسيه، امريكا، ايران، تركيه، عربستان هيچ كدام نمي توانند به تنهايي برنده يك بحران منطقه اي باشند. در بالا هم گفتم كه اوباما با توجه به پيچيدگي مساله تروريسم و محدوديت هاي استراتژيك به اين نتيجه رسيده بود كه بايد وارد بازي چندجانبه و يك نوع ديپلماسي روندمحور بشود. بازي كه در آن همه به نوعي مشاركت داشته باشند و در نهايت روي يك موضوع به توافق برسند و گام در مسير حل ماجرا بردارند. سال هاي رياست جمهوري اوباما در جريان شكل گيري روند بحران ها بود و در سال هاي اول، دوم و سوم پيچيدگي هاي اين پرونده ها همچنان سير صعودي را طي مي كرد. اما اكنون اين بحران ها به نقطه اي رسيده كه به مساله تهديد فوري براي امنيت بين المللي تبديل شده است. همزمان ترامپ روي كار آمده و امريكا مي خواهد به نوعي خود را به مساله مبارزه با تروريسم وصل كند. درحال حاضر بحث هاي بسيار جدي در درون امريكا وجود دارد و كشورهاي منطقه همه و هركدام به شكلي ناراضي هستند. به اعتقاد من سعودي ها بيش از حد روي ترامپ در بلوك بندي هاي جديد حساب باز مي كنند. يعني احساس مي كنند كه ترامپ بتواند كارهاي عجيب و غريبي را انجام بدهد. در صورتي كه چنين چيزي نيست. بنابراين ممكن است به زودي شاهد يك سرخوردگي از سوي سعودي ها باشيم. چون قدرت مانور ترامپ در خاورميانه با محدوديت هايي جدي روبه رو است. اگر امريكا مي توانست بحران هاي منطقه اي را حل كند، بحران هاي عراق و افغانستان را حل مي كرد. امروز امريكا مانند سابق نمي تواند وارد بحران ها شده و خيلي راحت هم از آنها خارج شود. اين بزرگ ترين درسي بود كه اوباما سعي كرد در سياست خارجي امريكا آن را نهادينه كند. ما در منطقه خاورميانه با پديده هاي جديدي روبه رو هستيم. كشورهاي منطقه مستقل تر شده اند و هر كسي منافع و رويكرد مستقل خود را پيگيري مي كند. هر كسي هم در درون منطقه بازي خودش را دارد. بنابراين اگر امريكايي ها وارد بازي ائتلاف ها و بلوك بندي ها بشوند، اين به ضرر ثبات منطقه اي خواهد بود. متاسفانه ترامپ متوجه اين مساله نيست.

همين عدم توجه ترامپ به اين ريزه كاري هاي منطقه اي نمي تواند تهديدي براي آغاز يك جنگ منطقه اي باشد؟
به نظرم احتمال بروز جنگ ها بين دولت ها به شكل سنتي آن كم شده است. اكنون تمركز اصلي بر ائتلاف و جنگ عليه تروريسم تكفيري است. تجربه گذشته منطقه نشان داده كه هرگونه جنگ و درگيري زمينه جديدي براي رشد و گسترش تروريسم است. مثلا بعد از چندين سال معضل طالبان در افغانستان حل نشده و اكنون داعش هم به آن اضافه شده است. همين چند روز پيش داعش مسووليت انفجار عظيم در منطقه ديپلماتيك كابل را بر عهده گرفت. اين يك زنگ خطر جدي است و پذيرفتن اين واقعيت كه دولت ها نياز به همكاري بيشتر اطلاعاتي و امنيتي- سياسي براي مبارزه با داعش دارند. به هر حال همان طور كه دولت ها با بحران هاي پيچيده روبه رو مي شوند، به همان ميزان هم عاقل مي شوند كه وارد يك جنگ جديد نشوند. اكنون جنگ به نفع هيچكس نيست.

به نظر نمي رسد كه عربستان با ورود به بحران ها عاقل تر بشود. نشانه اي از چنين عقلانيتي در رياض مي بينيد؟
نه زياد، حتما سياست تهاجمي عربستان با محدوديت هايي روبه رو مي شود. جنگ يمن به خصوص درس هاي جدي براي سعودي ها داشته است. تقويت موضوع «تهديد ايران» در سياست منطقه اي سعودي مشروعيت و توجيه لازم را ندارد و نمي تواند پايدار بماند. ولي به هر حال حاكمان سعودي در يك مرحله انتقالي از حكومت داري هستند و در حال تست قدرت و ظرفيت هاي بالقوه خود هستند. در دهه هاي گذشته هيچ جنگي در منطقه برنده نداشته است. به هر حال ورود مستقيم به تنازع با ايران به نفع رياض نخواهد بود.

در شرايط فعلي آستانه مطالبه هاي عربستان از ايران تامين نمي شود. رياض براي نشان دادن عقلانيتي كه شما از آن صحبت مي كنيد به دنبال وادار كردن ايران به عقب نشيني از برخي حوزه ها است. ايران هم هرگز در چنين مسيري قدم نمي گذارد. در چنين شرايطي عربستان تا كجا پيش خواهد رفت؟
اينكه ايران از پرونده هاي منطقه اي عقب نشيني نمي كند، بحث درستي است. به هر حال ايران هزينه داده و تا جايي كه لازم است مثل بقيه بايد اهداف خود را درون منطقه دنبال كند. اما تعريف سياه و سفيد از سياست خارجي هم درست نيست. پويايي سياست خارجي ايران فضا سازي براي كاركرد موثر ديپلماسي و خروج از بن بست موجود است. اين با عقب نشيني متفاوت است. سعودي ها نبايد توقع داشته باشند كه ايران عقب نشيني كند. اكنون پيگيري يك سياست فعال تعامل گرا در پرونده هاي منطقه اي كه مورد توجه ساير بازيگران هم هست، مي تواند سياست هاي تهاجمي سعودي ها را به چالش بكشد و بيانگر اين مساله باشد كه اين سعودي ها هستند كه مانع اصلي در دستيابي به راه حل هاي صلح آميز در سوريه و يمن هستند.

آيا عربستان اميدوار به تعديل سياست هاي ايران در منطقه است آن هم در شرايطي كه خود اين كشور هر روز بر بحران مي افزايد؟ در چنين شرايطي هرگونه تعديلي از جانب ايران تعبير به عقب نشيني نمي شود؟
ببينيد اكنون نگاه عربستان به بحران سوريه تغيير كرده و سعودي ها عقب نشيني نسبي كرده و بيشتر متمركز به بحران يمن شده اند. اما ايران هم نمي تواند و نمي خواهد تا ابد در بحران سوريه درگير باشد. چون به هر حال انرژي ايران را مي گيرد. در مورد يمن يا عراق نيز موضع ايران اين است كه قدرت و قوت نقش خود را در اين بحران ها حفظ كند و از طريق راهكار سياسي به اهداف خود برسد. همه به دنبال اين هستند كه در اين پرونده ها منافع خود را تامين كنند.
منافع هر كشوري با كشور ديگر در اين پرونده ها متفاوت است.
به هر حال كشورهايي كه شما از آنها نام مي بريد و درگير بحران ها هستند، از زاويه منافع ملي خودشان به هر بحراني نگاه مي كنند.

همين تضارب منافع ملي است كه به تطويل بحران انجاميد. به نظر نمي رسد ما و عربستان در جايگاهي باشيم كه در سوريه، عراق، بحرين، يمن بتوانيم به نتيجه برد- برد برسيم؟
اصلا چرا با عربستان بايد به برد- برد برسيم. اين يك تحليل غيردقيق است. چون اين يك معضل منطقه اي است كه بايد در يك قالب چند جانبه گرا حل شود. ما نبايد آن را در قالب ائتلاف يا همكاري دوجانبه با عربستان ببينيم. سعودي ها به اشتباه بحران سوريه را تبديل به تهديدي براي موجوديت خود كرده اند. اما در حال حاضر عربستان در پرونده سوريه، عقب نشيني تاكتيكي كرده چون احساس مي كند موضع ديگر بازيگران نيز در حال تغيير است. الان تركيه موضع خود را تغيير داده و مساله سوريه را بيشتر از زاويه كردي شمال سوريه و مسائل امنيت ملي خود در نظر مي گيرد. آنكارا مي گويد اسد مي تواند به شكل موقت باشد اما در انتهاي توافق بايد برود. موضع امارات متحده عربي هم با عربستان سعودي در يمن و در سوريه به گونه اي متفاوت شده است. براي امارات واقعا مهم است كه اگر اسد برود، چه كسي جايگزين او بشود. در مورد يمن هم موضع آنها از منطقه به منطقه ديگري متفاوت است و با معضل چگونگي مديريت منصور هادي روبه رو هستند. بنابر اين به نظر من عربستان هم يك زماني ناچار مي شود خود را با تحولات پوياي منطقه اي سازگار كند. اكنون سعودي ها احساس مي كنند كه ورود ترامپ به صحنه معادلات منطقه اي مي تواند موضع عربستان را تقويت كند. اما اين برداشت اشتباهي است. ترامپ نمي خواهد و نمي تواند تا جايي برود كه منافع امريكا را به خاطر عربستان به خطر بيندازد. او مي خواهد امنيت را به صورت ذهني به سعودي ها بفروشد. سعودي ها هم جاه طلبي ايجاد و رهبري بلوك اسلامي- عربي را دارند و آگاهانه از فرصت ترامپ براي پيگيري اهداف خود استفاده مي كنند. اما بايد ببينيم كه ظرفيت هاي واقعي دو طرف براي پيشبرد اين اهداف چقدر است.

شما در پاسخ به سوال اول تاكيد كرديد كه بروكراسي در امريكا ترامپ را وادار به احياي رابطه سنتي با عربستان مي كند. اما در اواخر دولت اوباما شاهد تصويب قانون جاستا بوديم. اتفاقي كه نشان داد در كنگره امريكا مخالفت هاي پررنگ و جدي عليه عربستان در حال شكل گيري است. تا چه حد فكر مي كنيد كه امكان دارد اين ساختار مانع از نزديكي خيلي زياد رياض به واشنگتن شود؟
در افكارعمومي غرب، موضوع تهديد افراط گرايي و تروريسم همچنان يك اولويت سياست خارجي است. بنابراين هر چيزي كه به موضوعاتي از اين جنس وصل شود، توان بسيج عمومي را دارد. به همين دليل است كه در رقابت هاي انتخاباتي همواره روي موضوع تروريسم تاكيد شده است. در بلندمدت به هر حال اين روند به ضرر عربستان پيش خواهد رفت. اينكه عربستان سعودي با پول، لابي، نوشتن مقالات و خريدن نخبگان تلاش مي كند نگاه ها را از اصل ماجرا منحرف كند، بسيار به چشم مي آيد. بسياري از كشورهاي اروپايي با سعودي ها مخالف هستند. اما عربستان با پول خود آنها را به شكلي درگير سرمايه گذاري ها و قراردادهاي تسليحاتي كرده است. اگر مساله تروريسم به همين اندازه كه امروز شاهد آن هستيم به عنوان موضوع امنيت بين الملل پيش رفته و گسترش پيدا كند، افكار عمومي در درون امريكا هم به دولت اين كشور براي انجام اقدام هايي عليه رفتارهاي سعودي فشار وارد خواهد كرد. در مقطع فعلي عربستاني ها به صورت مصنوعي مانع شكل گيري چنين روندي شده اند اما دامنه نزديكي عربستان به ترامپ از لحاظ بسيج سياست داخلي، واقعا دچار ترديد جدي است. در داخل امريكا بحث هاي بسيار جدي وجود دارد مبني براينكه ريشه تروريسم در وهابيت است پس چرا شما آدرس اشتباه مي دهيد؟ترامپ در رياض خطاب به سعودي ها مي گويد كه ما رهبري شما را براي مبارزه با تروريسم مي پذيريم. عربستان هم اميدوار است كه اين مساله را تبديل به يك ائتلاف بكند و مثلا بحث ناتوي عربي را پيش بكشد. بايد ديد كه امريكا تا چه حد ظرفيت اجرايي كردن اين معادله جديد را دارد.

آيا جز امريكا، ساير بازيگران مهم منطقه اي و فرامنطقه اي مانند اتحاديه اروپا، عربستان را به عنوان شريكي جدي براي مبارزه با تروريسم مي پذيرند؟
ببينيد موضوع تروريسم در جامعه اروپايي تبديل به يك موضوع هويتي و ايدئولوژيك شده است. جامعه اروپايي نسبت به مسائل تروريسم و افراط گرايي بسيار حساس شده است. هدف اصلي تروريست ها هم جوامع اروپايي از فرانسه و بلژيك و آلمان و اخيرا هم انگليس بوده است. همين ديروز هم مجددا حمله تروريستي به لندن را شاهد بوديم. در واقع، بحث مبارزه با نيروهاي تكفيري و داعش يك موضوع اروپايي است كه به امريكا كشيده شد و بعد هم امريكايي ها را به طرفداري از اروپا وارد صحنه كرده است. موضوع افراط گرايي و پناهندگان براي اروپايي ها واقعا مهم است و آنها به دنبال برخورد ريشه اي با آن هستند. به همين دليل، اروپايي ها خواهان تقويت همكاري هاي منطقه اي براي پيشگيري از سرايت بحران ها از خاورميانه به درون مرزهاي اروپا هستند. در طول سه الي چهار سال گذشته ما شاهد فعاليت هاي زياد اروپايي ها براي نزديك كردن ايران و عربستان در قالب بازديدهاي ديپلماتيك و برگزاري كنفرانس هاي متعدد بوده ايم. بنابراين اينكه رهبران اروپايي مانند ترامپ، سعودي ها را به عنوان رهبر مبارزه عربستان با تروريسم مورد خطاب قرار دهند، مورد شك جدي است.

ترامپ در زمان رقابت هاي انتخاباتي به نقش ايران و روسيه در مبارزه با داعش اشاره كرده بود و نشانه هايي براي همكاري با اين دوكشور در اين مسير از خود بروز داده بود. آيا با توجه به تحولات قريب به چندماه گذشته از حضور وي در كاخ سفيد بايد بگوييم كه احتمال همكاري ايران و امريكا در مساله مبارزه با داعش هنوز وجود دارد؟
به نظرم موضوع مبارزه با داعش تنها مساله اي است كه احتمال همكاري ايران و امريكا البته در يك قالب چندجانبه در آن وجود دارد. وگرنه در ساير موضوعات منطقه اي مثل سوريه، يمن يا مساله فلسطين و نگاه به حزب الله يا گروه هاي سياسي در عراق سياست هاي اين دو كشور از هم دور مي شوند. همكاري با ايران هيچگاه در درون بروكراسي سنتي امريكا به دليل تضاد بالقوه آن در روابط امريكا با ساير متحدين منطقه اي اش مثل عربستان و اسراييل جا نيفتاد. باراك اوباما توانست مساله برجام را جا بيندازد چون مي گفت اين مساله يك تهديد بين المللي بود كه از طريق ديپلماسي حل و فصل شد. اما موضوع پذيرش نقش منطقه اي ايران در مقايسه با موضوع هسته اي در بروكراسي امريكا هميشه حساس تر و پيچيده تر بوده و به منافع لابي هاي اسراييلي و سعودي متصل مي شده است. اما اكنون تنها موضوعي كه مي تواند مشروعيت لازم را به دو طرف براي اين گفت وگو بدهد يك مشكل امنيت منطقه اي و بين المللي مثل داعش است.

ما پيش از اين در ارتباط با افغانستان و عراق يك همكاري دوره اي و مقطعي با امريكا داشته ايم. فكر مي كنيد كه آيا چنين چيزي بين ايران و امريكا البته در دوره ترامپ، ديگر ممكن نخواهد بود؟
به نظرم نگاه امريكا در دوران ترامپ هم متفاوت از نگاه بروكراسي سنتي امريكا به اين كشورها و نقش ايران نخواهد بود. البته ماهيت موضوع افغانستان با ماهيت موضوع عراق و سوريه متفاوت است. ماهيت مسائل عراق با سوريه هم متفاوت است. الان ايران و امريكا در عراق چندان با يكديگر كاري ندارند. يعني سياست هاي خود را بدون مزاحمت مستقيم براي يكديگر دنبال مي كنند. سابقه تضاد آنها در دوران بعد از سقوط صدام هم سبب شده كه به هم نزديك نشوند. اما چون سوريه وصل به ژئوپولتيك جهان عرب است، موضوع كاملا متفاوت مي شود و دوطرف در تضاد آشكار قرار مي گيرند. به هر حال اگر در نظر بگيريم كه احتمالا بحث هاي مربوط به همكاري هاي ژئوپولتيك با ايران در دولت ترامپ ضعيف تر و بحث هاي شخصي و ايدئولوژيك نسبت به ايران برجسته تر مي شوند، پس ما كمتر شاهد همكاري هاي غيرمستقيم و حتي حداقلي ايران و امريكا در قالب ائتلاف ها و همكاري بين دو دولت خواهيم بود.

بعد از نشست رياض بين كشورهاي عضو شوراي همكاري شكافي ايجاد شد. نمونه آن هم اختلاف ميان قطر و عربستان بود. ديروز هم شنيديم كه پنج كشور عربي يعني عربستان، مصر، امارات و بحرين و ليبي روابط خود با قطر را قطع كردند. آيا ما در كوتاه مدت شاهد فاصله گيري برخي كشورهاي عربي از عربستان خواهيم بود؟
به نظرم بله. من فكر مي كنم كه اين كشورها جمع اضداد هستند. شما در رسانه ها شاهد هستيد كه اينها در قالب «شوراي همكاري» جمع مي شوند يا اينكه «ائتلاف اسلامي» در جنگ با داعش را به وجود مي آورند كه در مرحله بعدي بحث هايي همچون شكل گيري يك «ناتوي عربي» را دنبال مي كنند. ولي واقعيت اين است كه هر كدام از اين كشورها نگاه خاص خودشان را به مسائل سياست خارجي دارند كه به نوعي به اندازه قدرت ملي، بافت جمعيتي، طرح هاي توسعه، آينده ساختار سياسي، جنگ جانشيني حاكمان و نسل هاي جديد و غيره آنها مربوط مي شوند. حاكمان اين كشورها به طور ساختگي و با هدايت عربستان موضوع تهديد ايران را به عنوان يك نقطه مشترك براي خود فرض كرده اند. ولي اصل مشروعيت اين رويكرد در بين اين كشورها جا نيفتاده است. مثلا قطر بر نقش مهم و روابط با ايران تاكيد مي كند كه مورد خشم سعودي ها قرار مي گيرد تا جايي كه منجر به قطع روابط سعودي، امارات، بحرين و حتي مصر با قطر مي شود. به هر حال سعودي ها به دنبال حفظ مصنوعي اين ائتلاف هستند كه آخرين ابزار تقويت اين ائتلاف هم زد و بست آنها با ترامپ عليه ايران بود. اما واقعيت اين است كه اين كشورها سياست هاي خودشان را دنبال مي كنند. نزديك ترين كشورها در اين ائتلاف عربستان و امارات هستند كه اكنون متفاوت از هم فكر مي كنند. امارات مثل سعودي ها به دنبال بحث هاي رهبري جهان عرب نيست بلكه به دنبال بحث هاي توسعه اقتصادي خودش است. پس از هرگونه بي ثباتي منطقه آسيب مي بيند و مسائل سوريه و خليج فارس را هم در همين چارچوب مي بيند. يعني حتي امارات هم نمي تواند به طور ١٠٠درصد به دنبال عربستان باشد. چون ماهيت قدرت و نوع رويكرد آن تفاوت دارد. البته وابستگي حاكمان بحرين به سعودي ها كاملا آشكار است. اما چرا مصر مثلا روابط خود با قطر را قطع مي كند. چون رييس جمهور مصر تمام مسائل منطقه اي را از زاويه تهديد اخوان المسلمين براي حكومت خود در نظر مي گيرد. اين هم به نوعي به تضاد جريان اخواني مورد حمايت قطر با سلفي گرايي وهابي مورد حمايت سعودي برمي گردد وگرنه مصر چه تهديدي از ناحيه ايران احساس مي كند. حتي مواضع مصر در بحران يمن هم تماما عليه ايران نيست. به هر حال به اعتقاد من اين كشورها با يكديگر تضادهايي دارند ولي مي خواهند از خود، نماي يك ائتلاف را نمايش بدهند. عربستان هم بيشترين حمايت هاي مادي و معنوي خود را براي حفظ اين ائتلاف انجام مي دهد ولي موفقيت سعودي ها واقعا دچار ترديد است.
مسائل عربستان سعودي مانند ورود به جنگ يمن يا انتقال قدرت به نسل جديد تا جايي براي ساير كشورهاي عربي مهم است. امارات، قطر، عمان و كويت نمي توانند كاملا اين سياست ها را دنبال كنند. به هر حال ممكن است تا جايي با عربستان همكاري كنند اما در نهايت به آب و آتش نمي زنند. مخصوصا كه ايران روابط خود را بر مبناي تعامل بيشتر با كشورها تنظيم كرده است. من حتي پيش بيني مي كنم كه عربستان در آينده در اين ائتلاف تنها بشود.

آيا ما بايد نگران عدم توازن تسليحاتي خودمان با عربستان باشيم يا خير؟
به نظرم نگراني زيادي وجود ندارد. قدرت و قوت ايران در پارامترهاي ديگري همچون سابقه جاافتادگي دولت و انسجام ملي است. البته انباشت تسليحات در منطقه خطرناك است يا استفاده از پايگاه هاي نظامي مدرن و استفاده از اين تسليحات انباشت شده در صورت يك منازعه احتمالي نمي تواند به نفع سياست هاي نظامي و دفاعي ايران باشد. اما به هر حال بايد توجه داشته باشيم كه معادله خريد تسليحاتي اهداف ديگري غير از به هم زدن توازن تسليحاتي با ايران را هم دربردارد. سعودي ها تسليحات پيشرفته خريداري مي كنند تا قسمتي از درآمد حاصله از فروش نفت را به امريكايي ها پس بدهند و آنها را به حمايت از خود، راضي نگاه دارند. آنها از اين طريق حمايت امريكا از تقويت ائتلاف محافظه كار در منطقه به رهبري سعودي ها را مي خرند. مانورهاي نظامي و نمايش تسليحات سعودي ها بخشي هم ابعاد و تاثيرات درون منطقه اي دارد. آنها با اين ابزار به دنبال اين هستند كه كشورهاي كوچك خليج فارس را تحت سلطه و رهبري خود بگيرند. به هر حال به نظرم ايران نبايد وارد بازي رقابت تسليحاتي با عربستان شود.

يكي از آرزوهاي ترامپ ايجاد هم پيماني و اتحاد ميان اسراييل و كشورهاي عربي است تا نتانياهو هم پشت پرده تلاش هايي از اين دست با عربستان داشته و حتي ابراز اميدواري كرده كه به زودي از تل آويو به رياض برود. تا چه اندازه كشورهاي اسلامي از مساله فلسطين به عنوان يك دغدغه دور شده اند؟ تا چه اندازه با توجه به فضاي اسراييل ستيزي در امت هاي اسلامي، عربستان مي تواند به اسراييل نزديك شود؟
بله، رژيم هاي عربي از موضوع فلسطين دور شده اند، اما مساله در ميان ملت هاي عربي همچنان زنده است. بر همين مبنا به نظرم تحقق آرزوي اتحاد اسراييلي- سعودي چندان ريشه دار نيست و تنها در گذر زمان با توجه به شرايط جاري بطور مقطعي مطرح مي شود. متاسفانه سعودي ها براي تقويت رهبري خود بر بلوك سني به هر شيو ه اي متوسل مي شوند. اما مسائل تاريخي و پذيرش هويتي در روند زمان و اعتمادسازي شكل مي گيرد كه به نظرم اكنون نه در طرف اسراييلي و نه در طرف عربي وجود ندارد. اسراييلي ها نيز به دنبال تهديد مشترك نشان دادن ايران هستند اما موفق نخواهند شد چرا كه همچنان ملت هاي منطقه آمادگي اين مساله را ندارند. يكي از دلايلي كه عربستاني ها موضوع ايران را برجسته مي كنند اين است كه مي خواهند در نسل جديد جا بيندازند كه دشمن آنها ايران است ولي بعيد است كه ساختار مذهبي، سنتي و ايدئولوژيك همچنان بحث هاي تضاد با اسراييل را به راحتي و يك شبه فراموش كند. مثلا مصر را در نظر بگيريد، اين كشور يك بازيگر جدي است. مصر با اسراييل قرارداد صلح دارد، ولي عملا جامعه جوان و طبقه متوسط مصر نتوانست اين اتصال را با اسراييل برقرار كند. با وجود اينكه اين حكومت سعي مي كند كه اين مساله را به گونه اي جا بيندازد. من فكر مي كنم كه ايجاد يك بلوك اسراييلي-عربستاني ظرفيت واقعي و چنداني ندارد. به اعتقاد من تا زماني كه مساله فلسطين حل نشود، مساله ارتباط چگونگي ارتباط امت عربي كه عربستان داعيه رهبري آن را دارد با موضوع فلسطين و عدم حل آن باعث مي شود كه اين اتحاد شكل نگيرد. ممكن است نزديكي روابط و ادغام اقتصادي اتفاق بيفتد، ولي احتمال اينكه از لحاظ هويتي و سياسي اين اتحاد در ذهن ها و هويت ها جابيفتد كمتر است.

يكي از ناكامي هاي دولت يازدهم اين بود كه ما در بحث هاي منطقه اي شاهد گشايش هاي چنداني نبوديم. به نظر شما در دولت دوازدهم با توجه به دولت ترامپ كه در امريكا است و همچنين بحران هاي منطقه اي، چنين پتانسيلي وجود دارد؟
احتمال آن بسته به شرايط وجود دارد. ورود ايران به مسائل منطقه اي در هر شرايطي يك امتياز است. ايران يك برتري ژئوپولتيك در حوزه هاي امنيتي، سياسي و انساني دارد كه بسيار مورد توجه قدرت هاي بزرگ و به خصوص غربي ها است. يكي از دلايلي كه اروپاييان مي خواهند با ايران وارد شراكت هاي جدي بشوند، براي اين است كه ايران را يك قدرت منطقه اي مي دانند كه با نبود آن مسائل منطقه اي حل نمي شود. البته دولت دوازدهم به اين مساله واقف است و تلاش هايي هم حتما در اين زمينه صورت مي گيرد تا ديپلماسي خود را به آن سمت هدايت كند. ترامپ به صورت عمومي خودش يك مانع است. اما ديپلماسي ايران نبايد متوقف بشود، تمام دنيا كه امريكا نيست. به هر حال ترامپ بازيگري است كه سعي دارد سياست خارجي خودش را با هدف تاثيرگذاري بر سياست داخلي جلو ببرد. البته بحث هايي مطرح است مبني بر اينكه مي خواهد به صورت دو جانبه با انگليس و آلمان وارد مذاكره شود. اما در نهايت ترامپ به عنوان رييس جمهور امريكا به اين نتيجه مي رسد كه نمي تواند با اروپا، روسيه و چين در تضاد بيفتد و حتي با ايران در تضاد عميق قرار بگيرد. ممكن است كه فكر كند اين گشايش همكاري پيام اشتباه به رژيم هاي عربي مي دهد يا بر قدرت منطقه اي ايران مي افزايد يا حتي مي تواند به ضرر روابط جديد امريكا با سعودي باشد اما او همانند ديگران به واقعيت ايران واقف مي شود. در اين وضعيت، به نظرم احتمال درگير شدن امريكا با ايران كم است، همان گونه كه احتمال همكاري مستقيم امريكا با ايران هم كم است. عصر ترامپ بر سردرگمي موجود در روابط منطقه اي ايران و امريكا مي افزايد و پيام هاي اشتباهي هم به بازيگران رقيب منطقه اي ايران مي دهد.

نويسنده: سارا معصومي

 روزنامه اعتماد،

 

Print Friendly, PDF & Email