دموکراسی سازی آمریکا و شرکاء و معمای دموکراسی در افغانستان

مقدمه

 شواهد حاکی از آن است که مهمترین موضوع در مذاکرات دوحه، میان طالبان از یک سو،  آمریکا ودولت افغانستان از سوی دیگرتغییر جمهوری اسلامی افغانستان به  امارات اسلامی بوده است و این به آن معنی است که  آمریکا و دولت افغانستان حاضر به معامله بر سر همین “دموکراسی واقعا موجود” که معروف به  “دموکراسی وارداتی”  است،  در افغانستان شدند.

 این یک واقعیت است که این معامله، در دولت ترامپ آغاز شد و حقیقت دیگر هم این است که به دستگاه دیپلماسی  ترامپ نمی توان این خرده را گرفت، که چرا بر سر همین دموکراسی واقعا موجود، حاضر به معامله با طالبان شده است، زیرا اوهرگز اعتقادی به دموکراسی نداشته است.  اما اینکه دولت  دموکرات بایدن این ماموریت را، آن هم به این شکل  به پایان رساند، جای بحث فراوانی است. خیلی ساده می توان گفت دولت جمهوری خواه بوش با حمله به افغانستان یک “دموکراسی وارداتی” را به مردم تحمیل نمود و دولت دموکرات بایدن این “دموکراسی وارداتی”   ملغاء و باردیگر طالبان را به مردم تحمیل کرد . کدامیک را می توان باور کرد این صحبت اوباما را در قاهره که گفت: ”  هیچ کشوری نمی تواند و نباید نظام حکومتی به کشور دیگر تحمیل کند اما این از تعهد من نسبت به دولت هایی که منعکس کننده ی خواست مردمان شان هستند، نمی کاهد.” یا این عمل بایدن را در کابل؟

تسلیم بدون قید وشرط  دولت کابل در مقابل طالبان را، در ۱۵ آگوست ۲۰۲۱ را، تا حدودی می توان فهمید، زیرا بدون حضور نظامی آمریکا، امنیت نخبگان سیاسی در قدرت در افغانستان به خطر افتاده بود.

 در این نوشته درابتدا موضوع دموکراسی سازی آمریکا و شرکاء مورد بحث قرار می گیرد و سپس به دموکراسی سازی بعد از جنگ سرد

پرداخته می شود و در ادامه  نگاه بدبینانه و خوشبینانه  تحقق دموکراسی در افغانستان، مورد گفتگو قرار می گیرد.

دموکراسی سازی آمریکا و شرکاء

یکی از رویاهای “وودرو ویلسون” رئیس جمهور آمریکا در سال ۱۹۱۹ ” امن ساختن جهان برای دموکراسی” بود. اودر”اعلامیه وودرو” بیان داشت:

” که ما این کشور را برپا می داریم تا بند های اسارت را از دست  و پای انسان بگشاید و این هدف را به مرز های آمریکا محدود نمی سازیم”.

سنگ بنای اعلامیه وودرو بر گسترش دموکراسی و تجارت آزاد، دفاع از پیشبرد حقوق بشر و قرنطینه کردن کشور های سرکش استوار بود.  در دوره های بحرانی سرمایه داری یعنی ده های ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۰، امکانی برای تحقق رویاهای ویلسون نبود.

بعد از جنگ دوم جهانی  در سایه  رقابت دو سیستم سرمایه داری و سوسیالیسم واقعا موجود، دوران طلایی سرمایه داری در غرب و ژاپن آغاز شد.

در سال های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰  به جای دموکراسی سازی، ” ملت سازی” یک طرح کلیدی در سیاست خارجی و سیاست توسعه  بود. تطبیق با تاخیر توسعه در جهان سوم، تحت عنوان تئوری ” مدرنیزاسیون” در دستور کار لیبرال دموکراسی ها در آمریکا واروپا غربی قرارگرفت. در این رابطه جوامع ” سنتی” و “قبیله ای”  باید مدرن می شدند و این هدف تنها با برپائی دولت های مدرن ممکن بود و ایجاد دولت مدرن نیز بدون ملت سازی غیر ممکن می نمود، به همین دلیل است، که ملت سازی درپیوند ی نزدیک با تئوری مدرنیزاسیون قرار گرفت.

ملت سازی  بعد از پایان جنگ جهانی دوم، استراتژی غرب در مقابل رقیبش، اتحاد شوروی در جهان سوم بود. با جنگ سرد تمامی مناطق جهان به عرصه رقابت بین دو ابر قدرت  تبدیل شد، در این دوران  دو ابرقدرت رقیب، هر دو از دموکراتیک سازی جهان سوم دم می زدند

اما در پس این موعظه ها، منافع اقتصادی و امنیتی- دفاعی، مهمترین فاکتور برای هر دو ابر قدرت بود.

تخریب و سرانجام براندازی حکومت های منتخب و دموکرات  توسط آمریکا، در ایران (۱۹۵۳)، گواتمالا (۱۹۵۴) ، برزیل(۱۹۶۴)  و شیلی (۱۹۷۳) نمونه های مشهور در این زمینه هستند. سرنگونی دوبچک در بهار پراگ و سرکوب جنبش شهروندان مجارستان  نیز نمونه های در رابطه با اتحاد شوروی است، در نتیجه، اقدام مستقل دموکراتیک در کشورهای معروف به جهان سوم نیز در زیرسایه جنگ سرد بی نتیجه ماند و این کشورها در آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین به سمت وابستگی به یکی از دو ابر قدرت سوق داده شدند و در نتیجه زمان لازم برای دگرگونی های دموکراتیک فراهم نشد.

در کنار تخریب و براندازی کشور های منتخب دموکرات و غیر دموکرات، بارقه هائی از حمایت از توسعه دموکراتیک را نیز از جانب  آمریکا شاهد بوده ایم: حمایت های مالی در چارچوب “طرح مارشال” برای توسعه مناسبات دموکراتیک در اروپای غربی بعد از جنگ جهانی دوم،  در کشورهای جهان سوم نیز مواردی از حمایت از دموکراسی را میتوان شاهد بود، جان اف کندی رئیس جمهور آمریکا خواهان حمایت از ” چپ دموکرات” در امریکای لاتین بود، عناصر معینی از سیاست حقوق بشری در زمان رئیس جمهوری کارتر در جهت آزاد سازی سیاسی، حمایت از جنبش سرنگونی دیکتاتور در فیلیپین،  اعمال نفوذ برنظامیان و الیگارشی قدرت در السالوادور برای اصلاحات ارضی و انتخابات، اعمال نفوذ به نفع جنبش دموکراسی خواهی در کره جنوبی، تردیدی در این نیست که چنین عملکرد های عمدتا جنبه تاکتیکی داشته اند.

رکود اقتصادی در سال های ۱۹۷۰ و دومین بحران نفت در سال ۱۹۷۹ و جنگ ویتنام، موضوع ” ملت سازی” و ” دموکراسی سازی” را در این  دوره در حاشیه قرار داد.

دموکراسی سازی بعد از جنگ سرد

در سال های بعد از جنگ سرد در سیاست خارجی آمریکا، دموکراسی سازی به تدریج در پیوند بنیادی تری با ملاحظات امنیتی – دفاعی قرارگرفت.

رویکرد گسترش دموکراسی به ویژه  در خاورمیانه در قالب ” دموکراسی سازی” یکی از اهداف  مهم کلینتون، بوش و اوباما در دوران ریاست جمهوریشان بود.

در دوره کلینتون”  فعالیت برای دموکراسی” و ” پیشبرد  دموکراسی”  از اهمیت خاصی در سیاست خارجی برخوردار بود. آنتونی لیک مشاور امنیتی رئیس جمهور کلینتون می گوید:

” در جریان جنگ سرد کودکان نیز، سیاست امنیتی ما را می شناختند. وقتی آن ها به نقشه بزرگ جهان در اطاق درسی شان نظر می انداختند، می دانستند که ما تلاش می کنیم از توسعه این بخش بزرگ سرخ، جلوگیری کنیم. امروز البته به قیمت ساده سازی بسیارزیاد، وظایف سیاست امنیتی مان را همچون توسعه این منطقه آبی مربوط به دموکراسی های اقتصاد بازار آزاد نشان بدهیم. طبعا تفاوت در این است که ما تلاش نخواهیم کرد، توسعه نهاد هایمان را از طریق قهر و خشونت، براندازی و ستمگری، انجام دهیم.”

مشی کلینتون تا حدود زیادی بر ایده ال گرائی های آمریکائی استوار بود، او جاذبه قدرتمند ایده ال های دموکراتیک آمریکا و پایداری نهاد های سیاسی این کشور را برای مردم جهان زمینه ساز تبدیل آمریکا به ” ملتی ویژه” می دانست و تلاش او برای گسترش این مدل  با تعدیل، احتیاط و ایجاد احساس مشترک همراه بود.

 در دوران ریاست جمهوری بوش( پسر) نیز مانند بوش ( پدر) ضرورت هم پیوندی عناصر آرمان گرا با مولفه های قدرت محور  مورد تاکید بیشتر قرار گرفت.  بعد از واقعه هولناک۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ دولت بوش به این نتیجه رسید، که دموکراسی سازی  باعث جلوگیری از تروریسم می شود و بر این مبنا، کشور های چون افغانستان و عراق به دلیل وجود ” دولت شکننده یا فرومانده” در راس ملاحظات امنیتی  دولت امریکا قرار گرفتند و موضوع  “تغییر رژیم” و  “دولت سازِی” در این دوکشور دستور کار قرارگرفت

حمله نظامی کشورهای غربی تحت فرماندهی آمریکا در سال ۲۰۰۱ منجر به سرنگونی طالبان درافغانستان شد. مرحله دوم این طرح تیز حمله نظامی آمریکا و انگلیس در سال ۲۰۰۳ برعراق بود.

در دومین دوره ریاست جمهوری بوش رویکرد های جدیدی در قالب ” دیپلماسی تحولی” که هدف از ان ” توسعه دموکراسی سازی” از طریق ” برنامه های کمک اقتصادی” ، ” جنگ های پیشگیرانه” و ” مداخله نظامی” بود، در دستور کار سیاست خارجی آمریکا  قرار گرفت.

 در این رابطه افغانستان و عراق به صحنه عملی تغییررژیم و دولت سازی برای هدف دموکراسی سازی اعلام شد.

توسعه دموکراسی سازی  در دولت بوش فقط در سطح دو کشور افغانستان و عراق باقی نماند، بلکه در فوریه ی ۲۰۰۳ طرح ” خاورمیانه بزرگ ” به عنوان مهمترین راهکارپیشبرد سیاست دموکراسی سازی در منطقه خاورمیانه اعلام شد.

پیامدهای حاصل از دوره بوش  توانمندی های آمریکا را در مورد رهبری جهانی مورد سئوا ل قرار داد، به همین دلیل یکی از موضوعات  انتخاباتی اوباما ” احیای رهبری” بود و در این رابطه است که “هیلاری کلینتون” وزیر امور خارجه ” دیپلماسی هوشمند” را مطرح نمود، که بر همکاری با دولت ها  بر اساس امنیت، اعتماد و دموکراسی و.. تاکید داشت. اوباما در سخنرانی ای که در دانشگاه “الازهر” قاهره ایراد نمود، گفت:

” مهمترین مسئله ای که من به آن می پردازم  دموکراسی است. من به سیستم دولتی معتقد هستم که به مردم صدا دهد، و به حکم قانون به حقوق انسان ها احترام بگذارد. اگاه هستم که جنجالی در مورد ترویج دموکراسی در سال های اخیر بوده  و بیشترآن در ارتباط با جنگ عراق است. بنابراین، بگذارید بازروشن و واضح سخن گویم: هیچ کشوری نمی تواند و نباید نظام حکومتی به کشور دیگر تحمیل کند اما این از تعهد من نسبت به دولت هایی که منعکس کننده ی خواست مردمان شان هستند، نمی کاهد”.

معمای دموکراسی در اقغانستان

جنبش دموکراسی خواهی در افغانستان تا کنون درچارچوب یک جنبش روشنفکری محدود مانده است. جنبش های کوتاه مدت دموکراسی خواهی در افغانستان از یک سو متاثر از انقلابات در منطقه ( انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه) ، ( انقلاب۱۹۰۶ درایران) و سوی دیگر تحت تاثیر امواج جهانی دموکراسی خواهی قرار داشته است.

افغانستان نیز از موج های عقب گرد دردموکراسی خواهی در سطح جهانی  نیز بی نصیب نماند، در سال های دیکتاتورهای نظامی در آمریکای جنوبی، با کوتای محمد داود درافغانستان نیز یک دولت دیکتاتوری نظامی حاکم شد. محمد دواد با اعلام جمهوری، قانون اساسی را باطل، پارلمان را منحل و احزاب سیاسی را ممنوع نمود.  حکومت داود نیز در سال ۱۳۵۷ توسط ” نورمحمد ترکی”  یکی از رهبران ” حزب دموکراتیک مردم افغانستان” ، حزبی با ایدئولوژی مارکسیستی- لنینیستیی طرفدار شوروی، با  کودتا  سرنگون شد.

 رهبران حزب،  کودتا را ” انقلاب ثور ” نامیدند و کار خود را با بازداشت و پا کسازی و اعدام نیرو های دکر اندیش و مخالف آغاز کردند و در عرض بیست ماه در اثر اصلاحات  افراطی، با مقاومت  شدید جامعه سنتی و قبیله ای در ایالت ها روبرو شدند.

حمله نظامی ارتش سرخ به افغانستان، برای حمایت از دولت چپگرای افراطی،  منجر به یک جنگ دهساله شد، که رقابت سنگین دو ابر قدرت را، در دوران جنگ سرد در افغانستان در پی داشت.

حدود  سی سال پس از  حکومت های خونبار چپ های افراطی،  دولت اسلامی مجاهدین، جنگ داخلی و طالبان  بنیادگرای تندرو، این بار با حمله نظامی کشورهای غربی تحت فرماندهی آمریکا، حکومت طالبان درافغانستان نیز سرنگون شد.

در سیزدهم دسامبر ۲۰۰۱ با توافقنامه بن اول ، حکومت موقت شش ماهه ی به عنوان دولت انتقالی درافغانستان مسقرشد و حامد کرزی به عنوان رئیس دولت موقت انتخاب شد.

مهمترین بخش های  توافقنامه بن اول تاکید برحقوق بشر، حقوق زنان و آزادی های اجتماعی بود. در این توافقنامه ” حق مردم افغانستان به انتخاب آزادانه آینده سیاسی کشورشان براساس اصول اسلامی، دموکراسی و پلورالیسم و عدالت اجتماعی ” نیز گنجانده شد. نکته مهم دیگر  حضور نظامیان بین المللی برای  کمک به امنیت مردم افغانستان بود.

 توافق بن اول را می توان در دو نگاه بدبینانه ترو بدبینانه ” دموکراسی وارداتی” و یا ” دموکراسی پس از جنگ داخلی” نامید. نگاه خوشبینانه به دموکراسی در افغانستان امکان برپایی ” دموکراسی لیبرالی و ارزش های حداقلی”  است.

نگاه بدبینانه به دموکراسی در افغانستان

تحلیل گران با نگاه بدبینانه به دموکراسی در افغانستان، علاوه بر مخالفت با دموکراسی وارداتی واعتقاد به خصوصیات ویژه ” دموکراسی پس از جنگ داخلی” دلیل دیگری را نیز در رابطه با دیدگاه های بدبینانه شان مطرح می کنند و آن هم  رهیافت نظری” دموکراسی در جوامع پیچیده” است

الف- دموکراسی وارداتی

دیدگاه های حاکم بر کابینه بوش( پسر) و وزیر خارجه اش خانم رایس، که از حمایت زراد خانه تئوریک نیو کانها در آمریکا  نیز برخوردار بودند را،  می توان در چارچوب “دموکراسی وارداتی” ارزیابی نمود.

 هدف از حمله دولت بوش به افغانستان و عراق در وهله اول “تغییر رژیم” و  “دولت سازِی” دراین دوکشور بود، تا از این طریق از یک سو  ضریب امنیتی آمریکا را افزایش دهد و از سوی دیگر امکان گسترش لیبرال دموکراسی را در منطقه خاورمیانه فراهم کند.

آنها معتقد بوند که  برقراری دموکراسی مبتنی برفرهنگ و ارزش های آمریکایی در کشور های عربی و اسلامی، منجر به مشابه سازی و یکسانی فرهنگی و ادغام منطفه در اقتصاد جهان به رهبری آمریکا خواهد شد.

ب- دموکراسی پس از جنگ داخلی

“لئونارد وانتچیکن”  برخلاف نظر طرفداران تئوری کلاسیک سیاسی  که معتقد هستند، تحقق دموکراسی در کشور های تازه از جنگ داخلی  خلاص شده  ممکن نیست ، اواستدلال می کند که نمونه های تجربی از آفریقا و آمریکای لاتین و جنوبی مانند السالوادور، گواتمالا، نیکاراگوئه و موزابیک نشان داده است  که امکان عملی دموکراسی سازی  پس از جنگ داخلی وجود دارد.

” وانتچیکن” اما برای ” دموکراسی پس از جنگ داخلی” خصوصیات ویژه ای قائل است، او می نویسد که دموکراسی سازی پس از جنگ داخلی از علاقه به نظم سیاسی  ریشه می گیرد نه از اصل نمایندگی مردمی و پاسخ گویی سیاسی.

دموکراسی سازی پس از جنگ داخلی، در سایه قرارداد صلح شکل می گیرد و نتیجه مبارزات جنبش های اجتماعی نیست.

ج- دموکراسی در جوامع پیچیده

جوامع پیچیده مملو از شکاف ها و گسستگی ها است . این نوع جامعه فاقد ساختار هستند. یکی از ارکان دموکراسی، رقابت میان احزاب سیاسی برای بدست آوردن  آرای مردم است،  در  جوامع پیچیده  هیچ رقابت واقعی  بین نظرات گوناگونی که مردم باید  از بین انها  گزینش کنند وجود ندارد، چرا که همه انها سیاست های مشابهی را پیشنهاد می کنند.

دموکراتیک شدن نیازمند حداقلی از اجماع بر سر اندیشه ها، منافع و اهداف است، تا زمینه ی مشترکی برای پذیرش قواعد بازی دموکراتیک و نتایج ناشی از ان وجود داشته باشد. در جوامع پیچیده  تحقق اصول نظارت همگانی و قاعده ی اکثریت بیش از سایر اصول دموکراتیک با مشکل مواحهند.

جامعه ی افغانستان یک جامعه پیچیده است.  در جامعه ی سنتی افغانستان،  به دلیل  تعدد و تفاوت های قومی- فرهنگی ،باوربه تبار و جد مشترک، زبان و مذهب، تعارض های نهفته و گرایش های انعطاف ناپذیر شکل گرفته است، که امکان بروز هویتی واحد را دشوارکرده است.

نگاه خوشبینانه به دموکراسی در افغانستان

در نگاه خوشبینانه به دموکراسی در افغانستان با تاکید بر دموکراسی حداقلی و ارزش های لیبرالی همچون آزادی فردی، حقوق اقلیت ها، حاکمیت قانون، تنش زدائی، جاری کردن دموکراسی را از بالا به پایین در چارچوب دولت سازی ممکن تلقی می شود.

فرایند دموکراسی  سازی در افغانستان باید مبتنی بر حقوق بشر باشد. دموکراسی مبتنی بر حقوق بشر یکی از الگو و راه های اصلی مدیریت وضعیت خاص اجتماعی و سیاسی افغانستان می باشد. بسیاری از منازعات قومی ناشی از نقض حقوق بشر است ، رعایت این حقوق نقش مهمی  در کاهش بحران قومی و ایجاد همگرایی خواهد داشت.

ادامه دارد

اخبار روز

Print Friendly, PDF & Email

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *