جبهه‌ی ملی اصلاحات یا جبهه‌ی ملی دمکراسی

استراژی صحیح مبارزه بدون تحلیل صحیح شرایط امکانپذیر نیست. بحران مشروعیت نظام حداقل پس از شکست توسعه و گشایش سیاسی در دوره ی ریاست جمهوری هاشمی آغاز شده و در مراحل مختلف دامنه و شدت بیشتری گرفته است. پیدایش جناح اصلاح طلب ، عروج احمدی نژاد و بحث اسلام ایرانی ، جنبش های دانشجوئی ، جنبش رای من کو در ۸۸ ، خیزشهای اعتراضی از جمله علیه گرانی بنزین و بالاخره تحریم توده ای باصطلاح انتخابات ۱۴۰۰ همه جلوه های این بحران و در عین حال بیانگر تعمیق آنست. حاصل این روند چیزی نیست جز عبور از اصلاحات کوچک در چهارچوب رژیم ولایت فقیه – که بیشتر ناکام مانده اند – و تمرکز بر اصلاح بزرگ که تنها با تغییر ساختار و بنیاد این نظام میتواند تحقق یابد.

در چنین شرایطی بحث بر سر اصلاحات یا انقلاب ، بحث مسالمت یا قهر آمیز و امثالهم همه انحراف از سئوال اصلی و دامن زدن به سردرگمی فعالین سیاسی و عموم شهروندان ایران است. مسئله ی اصلی امروز پاسخ به این سئوال است که ما خواهان اصلاح در ولایت فقیه هستیم یا بر ولایت فقیه. هر روزی که از بدو پیدایش این نظام بدینسو آمده ایم نقش مردم در حیات سیاسی عقب رانده شده و دیکتاتوری فردی فقیه هر چه بیشتر گسترش یافته است. بنابراین بدون تاکید بر حذف ولایت فقیه و پایان دادن به دیکتاتوری فردی بمثابه ستون اصلی دولت دینی – ایدئولوژیک نه میتوان جهت روشنی به اقدام سیاسی داد و نه میتوان بر پراکندگی کنونی در صفوف اپوزیسیون غلبه کرد.

با تعمیق بحران از میان جناح اصلاح طلب جریان رادیکالتری بیرون آمده که با صراحت لهجه از حذف ولایت فقیه ، اصلاح ساختار و مفاهیمی از این دست سخن میگوید اما همچنان از ولی فقیه انتظار دارد که خود پیشگام یا مجری این تحول باشد! حلقه ی گمشده ی مباحثات این جریان عدم تلاش برای شکل دادن به یک نیروی واقعی در برابر حاکمیت ولایت فقیه در قالب اپوزیسیون و پایگاه اجتماعی آنست. از همینرو تاکید بر یک ایده ی درست بدون تبیین نتایج عملی آن به گفتار درمانی استحاله می یابد.مثلا مباحثات آقای تاجزاده را باید در این مقوله طبقه بندی کرد. اگرچه کسانی در این نحله ی فکری از جمله آقای نگهدار از پایان حضور اصلاح طلبی در حاکمیت سخن گفته و خواهان جبهه ای از اصلاح طلبان برای شکل دادن به اپوزیسیون شده اند اما همچنان مسئله ی ائتلاف فراگیر برای دمکراسی و مهمتر از آن جایگاه جنبش توده ای بمثابه نیروی واقعی هر حرکتی بسمت خروج از بن بست کنونی مسکوت می ماند. و بنابراین است که این سکوت راه را بر اقدام سیاسی و پیدایش یک اپوزیسیون واقعی می بندد. البته اینجا باید به این نکته توجه کرد که وقتی از عدم پیدایش اپوزیسیون واقعی سخن میگوئیم نه از فقدان جنبش اعتراضی مردم بلکه بر واقعیت فقدان چشم انداز روشن پیش چشم این جنبش و بهمین ترتیب بر فقدان اقتدار سیاسی که بتواند جویبارهای متنوع جنبش اعتراضی را به سطح یک جنبش سراسری سیاسی ارتقا دهد تاکید میکنیم.

جدا از چند و چون جنبش توده ای و مراحلی که از سر گذرانده است باید پذیرفت که تمامی تلاشهای تا کنونی برای شکل دادن به یک اقتدار سیاسی و تبدیل جنبش پراکنده به یک حرکت واحد و نیرومند با شکست روبرو شده اند. وقتی جریانی چون مجاهدین – بواسطه ی ساختار فرقه ای و دلارهای نفتی – بمثابه منسجم ترین تشکل سیاسی به حیات خود ادامه داده و همزمان از فقدان اعتبار سیاسی رنج می برد موقعیت دیگران قطعا بدتر است. سلطنت طلبان در کلیت خویش و رضا پهلوی بطور اخص اگرچه از نوستالوژی گذشته بهره میبرند اما بهیچوجه در موقعیتی نیستند که حتی ساده ترین اعتراضات سیاسی را سازمان دهند. تلاشهائی برای شکل دادن به اتحادی حول دمکراسی انجام گرفته و ادامه دارد اما چشم انداز موفقیت بسیار تیره و تار است. تنها در مناطق ملی ما شاهد ارتباط و پیوند میان سازمانهای سیاسی و جنبشهای اعتراضی هستیم اما دامنه ی تاثیر گذاری این نیروها بر روند تحولات سراسری در بهترین حالت بسیار اندک است.

به نظر من برای خروج از این بن بست قبل از هر چیز باید به این شکست اعتراف کرد. این اعتراف بدین معناست که به توهمات همه توانی و قدرت یک جریان فکری و سیاسی برای شکل دادن به اقتدار سیاسی مورد پذیرش جنبش توده ای – که متاسفانه در تمامی جریانهای سیاسی موجود مشاهده میگردد – پایان میدهیم و بجای آن تلاش میکنیم که با یکدیگر جبهه ی واحدی برای اقدام سیاسی ایجاد نمائیم. طبیعی است که این فراگیری تنها بر پایه ی یک هویت روشن در برابر رژیم ولایت فقیه میتواند کارساز باشد. مسئله ی اساسی اینجا اما پیدا کردن هویت مشترکی است که ضمن برافراشتن پرچم مبارزه در برابر ولایت قادر است وسیعترین طیفهای فکری و سیاسی را یکجا گرد آورد. این هویت به نظر من چیزی جز اصول دمکراتیک شناخته شده نیست و باید از افزودن هر زائده ی دیگری بدان بشدت خودداری نمود.

این هویت چیزی نیست جز مطالبه ی عمومی مردم ایران که هر روز در هر تجمع کوچک یا بزرگ اعتراضی انعکاس مییابد: پایان دادن به حاکمیت دولت ایدئولوژیک دینی و برقراری حاکمیت اراده ی آزاد مردم ایران. روشن است که هر جریانی میتواند هویت ویژه ی خویش را در قبال وضعیت موجود داشته باشد و تبلیغ نماید و برپایه ی آن خواهان همکاری نزدیکتر با جریانهای دیگر گردد اما پایه ی همکاری در اتحاد یا ائتلاف گسترده علیه ولایت فقیه تنها مخرج مشترک این دیدگاهها میتواند و باید باشد. بدین ترتیب بدون پایان دادن به تدوین برنامه های پرطمطراق و عناوین دهن پر کن بمثابه پیش شرط هر گونه همکاری و ائتلافی عبور از بن بست کنونی امکانپذیر نیست.

البته باید پذیرفت که با سخن گفتن صرف از ائتلاف گسترده چنین ائتلافی شکل نمیگیرد. چرا که پراکندگی کنونی در صفوف اپوزیسیون خود روی دیگر سکه ی دیکتاتوری ولایت فقیه است. همانطور که ضعف جامعه ی مدنی توهم همه توانی را در حاکمیت سبب شده و دیکتاتوری فردی را پدید میآورد ، همین عامل موجب آنست که گروههای سیاسی نیز خود را مرکز اپوزیسیون تلقی نمایند و بجای تلاش برای پیوستن به یکدیگر و پذیرش ملزومات آن شعار و رویه ی همه با من را اتخاذ نمایند. از همینرو بدون دامن زدن به گفتمان ائتلاف و تلاش برای گفتگوی هر چه بیشتر حول ضرورت همکاری و غلبه بر موانع فکری آن نمیتوانیم به ائتلاف گسترده در صفوف اپوزیسیون دست بیابیم و عملا صحنه را به پوپولیستهائی واگذار میکنیم که در گرفتن ماهی از آب گل آلود خبره اند.

ظاهرا هیچ کدام از فعالین و گروهبندیهای سیاسی ضرورت همکاری را نفی نمیکنند اما استدلالهائی دارند که عملا ضرورت و وزن سیاسی ناشی از اتحاد و ائتلاف گسترده را در سایه قرار داده و تلاش نفسگیر برای دستیابی بدان را عملا بلاموضوع میسازد. از جمله برخی برآنند که دوران احزاب بسر آمده و جنبشهای مدنی جایگزین احزاب سیاسی شده اند. در این نگاه حتی کسب قدرت سیاسی و حضور در دولت هم اهمیت و کارکرد سابق را ندارد و همه چیز در جنبشهای مدنی متمرکز میگردد. استدلال دیگری برآنست که چنین ائتلافی در داخل امکانپذیر نیست و سازمانهای خارج از کشور هم نمیتوانند در سازماندهی جنبش واقعی نقشی داشته باشند ، چنانچه تا کنون نیز نتوانسته اند نقشی داشته باشند. برخی برآنند که هر نوع همکاری عملا راه را برنیروی برتر هموار میکند و از همینرو ائتلاف گسترده چیزی نیست جز ریختن آب به آسیاب دیگران. برخی نیز برآنند که عصر ارتباطات و اهمیت یافتن دنیای مجازی اتحاد و ائتلاف را کنار زده و حتی تبلیغات تکنفره هم میتواند برد بیشتری از مثلا بیانیه ی این یا آن سازمان داشته باشد. و براین لیست همچنان میتوان افزود.

در اینجا مجال پرداختن به تمامی این استدلالات نیست اما ضروریست که به چند نکته اشاره کنم تا در فرصتی دیگر نگاه دقیقتری به این نظرات داشته باشیم.

اول آنکه: با تقویت جامعه ی مدنی و بالطبع جنبشهای مدنی احزاب سیاسی و بهمین ترتیب حضور در قدرت سیاسی موضوعیت خود را از دست نمیدهد. چرا که هر دو برای تقویت و اساسا پی ریزی نظام دمکراتیک ضروریند و هر کدام وظیفه ای بر عهده دارند و نقشی را ایفا میکنند که بدون دیگری دمکراسی یک پای خود را از دست میدهد.

دوم انکه: سیاست داخل و خارج ندارد بلکه مسئله پیوند رهبری و پایه‌ی اجتماعیست که تعیین کننده است. اینکه تا کنون سازمانهای سیاسی تبعید شده در برقراری ارتباط ناموفق بوده اند به هیچ وجه به تکنیک ارتباط یا محل استقرار مربوط نیست بلکه اساسا حاصل پروسه ی کنده شدن توده ی مردم از نظام ولایت فقیه میباشد. نظامی که از درون یک انقلاب برخاسته و مردم مدتهای مدید آنرا از خودشان میدانستند ، سپس به اپوزیسیون داخلی آن دلبستند و در نهایت شعار دادند که دیگه تمومه ماجرا! در واقع از این به بعد است که سازمانهای سیاسی موجود از این شانس برخوردارند که به پایگاه اجتماعی معینی دست یابند.

 سوم آنکه: از ترس مرگ نباید خودکشی کرد. طبیعی است که در هر ائتلافی آنکه قویتر است و پایگاه اجتماعی بیشتری دارد سهم بیشتری هم از قدرت آینده خواهد داشت اما این واقعیت بهیچوجه خودداری از همکاری را توجیه نمیکند و کسی که از همکاری تقویت کننده ی جنبش و دمکراسی سرباز میزند در نهایت بیشترین ضرر را خواهد کرد و در بدترین حالت باید مسئولیت تداوم وضعیت کنونی را بپذیرد. و بالاخره این درست است که در عصر ارتباطات تبلیغات فردی هم موثر است اما افشاگری و دادن آگاهی یک چیز است و بسیج جنبش توده ای و نفوذ سازمانگر چیز دیگری که این امر بدون وزن سیاسی معین بدست نمی آید و روشن است که مردم هر تجمعی را جدیتر از افراد در محاسبات خود میگنجانند.

اما کدام نیروها میتوانند در چنین ائتلافی گرد هم آیند؟ اگربپذیریم که توده های وسیع مردم پس از تجربه ی چهل سال و اندی تحت حاکمیت ولایت فقیه از حکومت دینی و دیکتاتوری فردی رویگردان شده و کم و بیش آگاهی دمکراتیک در جامعه شکل گرفته است باید بپذیریم که همین تجربه بطور اولی در نیروهای سیاسی نیز کم وبیش انعکاس یافته است. از همینرو به اعتقاد من ما شاهد تحولات عمیقی در گرایشات سیاسی موجود – اگر چه نه در همه – با سمت گیری دمکراتیک هستیم. بخش اعظمی از چپها مدتهاست که از ایده ی دیکتاتوری پرولتاریا دست شسته اند اگرچه این گرایش همچنان حامل آرمان عدالت اجتماعیست. بهمین ترتیب گرایشات دمکراتیک در محافل ملی مذهبی و بخشی از اصلاح طلبان با نقد دولت دینی دیده میشود. این تحول همچنین با گفتمان مشروطه طلبی در محافلی از سلطنت طلبان قابل مشاهده هست. اکثر احزاب و محافل مدافع حقوق ملیتها را نیز طبعا باید در این مقوله منظور نمود.

منبع: فیسبوک نویسنده

Print Friendly, PDF & Email

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *