گذر از گذار؛ تداوم بی وقفه اجتماعات بدون خشونت
چگونه میشود از گذار به سلامت گذر کرد؟ کسی می داند؟ آیا در جهان مدل یا مدلهایی وجود داشته که از آنها وام بگیریم؟ آیا میشود از گذار بیخشونت آفریقای جنوبی، از آپارتاید و رژیم تبعیض درسهایی بیاموزیم؟ اطراف این مدل چرخی بزنیم و ببینیم چه دستگیرمان میشود. البته یادمان باشد که تفاوت رژیم تبعیض ما با آپارتاید آنها از زمین تا آسمان است. با این وصف ضرری ندارد مدل را نگاه کنیم از دریچه چشم خودمان:
- فرایند گذاردردناک بوده: گفتوگوهایی بیپایان را به همراه داشته و در نهایت مصالحهای شگفتانگیز را از دو طرف میطلبیده است. بدون ایجاد چنین ظرفیتهایی و گفتمانی که بتواند این حجم از تغییر را تحمل کند- که البته گروه رهبری نقش کلیدی در شکل دادن به آن داشته- نمیتوانسته کار را به جایی برساند.
- فهم ما از این ویژگی:
معجزه قرن دو طرف داشته. یک طرف مدیران گذار بودهاند و یک طرف حکومتی که باید زیر فشار رنگینپوستها پاسخگو میشده و دست به سوی مذاکره با مدیران اپوزیسیون دراز میکرده است.
- مبارزه بیخشونت با رژیم تبعیض در صورتی نتیجهبخش است که حلقههای در همتنیده مبارزان در پی حذف و دفع یکدیگر نبوده و در جمع خود خشونت کلامی و تبعیض را مشروعیت نبخشیده باشند. از طرفی میتوان بر سر روشها با یکدیگر به گفتوگو نشست، اما نمیتوان اصل و مقصود را که گذار از یک قانون اساسی غیر دموکراتیک به یک قانون اساسی دموکراتیک است به غفلت گذاشت. در مراحل گوناگون گذار شرایطی پدید میآید که تغییر در شیوهها را ایجاب میکند. اما تغییر در هدف و مقصود- که گذار است- پذیرفتنی نیست.
فهم ما از این ویژگی:
شرطی که در این ویژگی گنجانده شده، تا کنون از سوی گروهها و دستجات مبارز و مخالف ایرانی مراعات نشده است.
- جایگزینی یک قانون اساسی دموکراتیک موکول به آن است که رژیم تبعیض زیر فشار مطالبات مردم و فشارهای بین المللی در زمینه حقوق بشر به اندازهای فرسوده شده باشد که به امید حفظ برخی پایگاههای نفوذی خود زیر بار مذاکره رفته و تن به رفراندوم با حضورناظران سازمان ملل متحد بسپارد. رسیدن به این مرحله از تحول آسان نیست. سازماندهی و مدیریت میخواهد. زیر فشار سرکوب، آرایش نیروها و هماهنگی شیوهها میسر نیست. پراکندگی نیروها که در راه گریز از خطر هر یک به راهی رفته و از هم جدا افتادهاند، مانعی جدی است. در آفریقای جنوبی همه گونه ظلم و بیداد بود، همپای آن یک اپوزیسیون سازمانیافته به نام “کنگره ملی آفریقا” هم بود که از سال 1912 تاسیس و در مرحله برخورد با سرکوب سخت در تبعید کار میکرد و با مراکز قدرت مدنی درون کشور در ارتباط دائمی بود.
توضیح این نکته لازم است که اپوزیسیون یک علامت داشت: رنگ پوست سیاه یا قهوهای. حکومت هم یک علامت داشت: رنگ پوست سفید. اپوزیسیون در اکثریت مطلق بود: نرخی بالای 90 در صد جمعیت. افراد مرتبط با حکومت در اقلیت مطلق بودند: نرخی کمتر از 10 در صد.
فهم ما از این ویژگی:
تقریبا غیر ممکن است که روزگار خود را با روزگار آنها یکسان بدانیم. همه گونه اپوزیسیون با انواع نگرشها و ایدههای سیاسی برای آینده به علاوه اقلیتهای قومی که بهخصوص در این چهل سال به شدت از بی اعتنایی حکومت مرکزی و محرومیت و ناامنی و فقر و بیکاری صدمه دیدهاند و گونهای متفاوت از اپوزیسیون را تشکیل میدهند، فعالیتهای خارج از کشور را سامان داده و در فضای مجازی خود را تعریف میکنند. عموما ریشههایی زیرزمینی درون کشور دارند.اصلاحطلبان (محمد خاتمی) و اعتدالیون (حسن روحانی) و رادیکالهای محافظهکار( محمود احمدی نژاد) و شاید دستجات کوچک دیگر که درونحکومتی به شمار میروند و با سیاستهای محافظه کاران سوار بر دفتر رهبری و بنیادها و سپاه و قوه قضائیه به شدت در منازعهاند، مردم را از خود ناامید کردهاند. بنابراین، مشکل بتوان خطوط شباهت روشنی پیدا کرد که دردهای این دو تاریخ را بر پایه آن یکسان تشخیص داد و برای ایران همان نسخه درمانی آفریقای جنوبی را پیچید.
از یک زن سفید پوست فعال در مرحله گذار بیخشونت به نام “مری برتون” پژوهشگر مرکز مطالعات آفریقا دانشگاه کیپ تاون پرسیدم: اگر از شما بپرسند تاریخ انتقال قدرت سیاسی از نظام آپارتاید به نظام دموکراتیک چیست چه می گویید؟ گفت: آسان نیست. ما راه درازی پیمودهایم. نمیشود گفت یک شب خوابیدیم و صبح بیدار شدیم و دیدیم اوضاع عوض شده است. پیشینه انتقال قدرت از آپارتاید به نظام دموکراتیک خیلی طولانی است. برای شما از 1960 به این سو میگویم که خود شاهدی بر آن بودهام. در آن زمان دولت آپارتاید همه تشکلهای فعال را بست. حتی کنگره ملی آفریقا را. پلیس بسیار نیرومند شده بود. تظاهرات اعتراضی بسیار دشوار شده بود. شهروندان را به جرم داشتن یک کتاب به سهولت بازداشت میکردند. رهبران جنبش لیبرال زیرزمینی کار میکردند. پیاپی مخفیگاهشان کشف و خودشان تبعید می شدند. در نتیجه تشکلها کمتر قابل رویت بودند. نوجوانها، دانش آموزان دبیرستانها این فضای مرگبار را شکستند و پلیس یک دانش آموز را کشت و خون او به ما انرژی داد تا دینامیسم از دست رفته را باز پس بگیریم. نبرد خونین ادامه یافت تا سال 1990 که مردم عرصه را بر حکومت تنگ کرده بودند. برای حکومت راهی باقی نماند غیر از مذاکره. از طرفی انتشار وسیع عکسهای خشونتهای پلیسی جهان را متاثر کرد. دولت آپارتاید زیر فشار جهانی کمر خم کرد. تحریم جهانی شد. منزوی شد. شانس آفریقای جنوبی این بود که رهبر کنگره ملی آفریقا در تبعید بود و انعکاس صدای او بر ضد آپارتاید، جهان را بر ضد آپارتاید یکپارچه کرد.
فهم ما از این ویژگی:
کنگره ملی دیرینه سال نداریم. اروپا، چین، روسیه، هند بر پایه منافع ملی خودشان، چشم بر رفتار پلیس ایران و وضعیت حقوق بشر در ایران بستهاند. البته اروپا گاهی به فعالان در بند ایرانی غیابی هم شده جوایز انساندوستانهای میدهد. اما در عمل کاری به کار خشونتهای مراکز متعدد امنیتی با منتقدین و صاحبان اندیشه های متفاوت از حکومت ندارد. بنابراین جهان را یک دست با خود نداریم و باید روی آن کار کنیم.
- مردم زیر سرکوب وحشتناک پلیس پس از ورود به تظاهرات دانش آموزان به بازسازی جامعه مدنی اقدام کردند. راههای کم خطری کشف شد. گردهماییهای محلی بدون اعتراض آشکار به آپارتاید. رنگین پوستها با درک شرایط امنیتی تشکلهایی را به صورت محله ای درست کردند. در یک محله، در کوچه و خیابان دور هم جمع میشدند و برای مثال میگفتند که شهرداری محل، کوچه و خیابان را خوب پاک نمی کند و زباله روی هم تلنبار شده. به این نتیجه میرسیدند که خودشان باید کار کنند. هر یک جارویی و سطلی آب دست میگرفت و به جمع آوری زباله و شستن کوچه و خیابان میپرداخت. به این ترتیب، خرده رهبران محلی شناخته و پذیرفته شدند و همه دست به کارهای کوچکی در محله های مسکونی خود زدند. این کارهای کوچک و گردهماییهای محلهای و غیرسیاسی، منجر به تجربهآموزی رنگین پوستهایی شد که رهبرانشان در زندانها بودند. میآموختند که چگونه میشود در شرایط لازم یکدیگر را پیدا کرد و از آموزههای این تجربههای محلی استفاده برد. آنها باعث میشدند که گاهی مقامات محلهای و شهری به علت بیکفایتی برکنار بشوند. همین به آنها اعتماد به نفس میبخشید. حاصل کار خود را به چشم میدیدند و از قدرت خود آگاه میشدند. قدرت مردم در فضای مدنی، بدون چالش علنی با حکومت تقویت شد تا لحظه موعود فرا رسید. به سال 1990 و آغاز گذار بی خشونت رسیدیم.
فهم ما از این ویژگی
شاید هنوز راه درازی در پیش داریم و شاید به علت بسیار تفاوتها با آفریقای جنوبی و شرایط خاص جهانی که قابل پیشبینی نیست، واقعه میان بر بزند و زود با آن مواجه بشویم. آیا برای این مواجهه تجهیز شدهایم؟ آیا به بازسازی جامعه مدنی زیر سرکوب پلیس توفیق یافتهایم؟ به نظر میرسد جامعه مدنی بازسازی شده، ولی موسسین در مرامنامهها و اساسنامهها وفاداری به نظام را تضمین کردهاند. به گمانم این تضمین در روز واقعه به کار نمیآید و نهادهایی که کاملا متعلق به حکومت نیستند در همتنیده میشوند.
نتیجه گیری
ایران امروز مجموعهای است از بحرانها و بنبستها. حکومت در خطر از همگسیختگی است. شورشهای بیبرنامه کشور را تهدید میکند. خطاهای پلیسی و امنیتی ممکن است مثل آتش به بشکه باروت نارضایتی نزدیک بشود. حرکت مسالمتآمیز مردم در برخی شهرها نشان داد که ایرانیان برای پیدا کردن شیوههای بومی گذار مسالمت آمیز از هوش و ذکاوت کممانندی بهره دارند و نهاد نماز جمعه را نشانه میگیرند. هرگاه در همین مسیر بیخشونت هشیارانه گام بردارند میتوانند خود مدل دیگری بشوند برای کشورهای با اکثریت مسلمان. هر گونه شتاب و شوریدگی بیبرنامه و فاقد سازماندهی و مدیریت و رهبری، فرصتهای گذر از گذار را از ما خواهد گرفت. این حکومت اگر زیر فشار مطالبات بیخشونت فرسوده بشود، دست به سوی فعالان مدنی که در کشور مقبولیت دارند دراز خواهد کرد و تا آن هنگام هر نوع خشونت از سوی مردم به بدترین شکل ممکن سرکوب میشود. اما اجتماعات بیخشونت باید همچنان و همه روزه تکرار بشود.
برگرفته از صفحه “دیدگاه” دویچهوله فارسی