جامعهٔ مدنی و فرهنگ باورها و ارزش‌های دمکراتیک

گفت‌وگوی ماندانا زندیان با حسین قاضیان

اجازه می‌خواهم گفت‌وگو را با تعریف چند اصطلاح آغاز کنیم: تعریف جامعهٔ مدنی در ‏جهان امروز چیست و پیش‌نیازهای شکل‌گیری آن کدام‌ است؟

به نظر من این پرسش که جامعه‌ی مدنی در جهان «امروز» چه تعریفی دارد برای ما باید ‏اهمیت کمتری داشته باشد تا این که ببینیم امروز چه مفهومی (از میان مفاهیم متعددِ) ‏جامعه‌ی مدنی بیشتر به کار جامعه‌ی ما می‌آید. چون گاهی می‌بینیم افراد برای آن که به ‏سخن خود اعتباری بدهند یا اعتبار سخن دیگران را رد کنند می‌گویند «آخرین نظریه‌ها نشان ‏می‌دهد که…» اما در علوم اجتماعی در بسیاری اوقات نظریه‌های ابتدایی گاهی به اندازه‌ی ‏آخرین نظریه‌ها اعتبار دارد، چه رسد به «تعریف»ها که کاملاً جنبه‌ی اعتباری دارند و به عنوان ‏یک ابزار مفهومی کافی است که از خودشان کارآیی نشان دهند.‏

در واقع، بر خلاف علوم کاربردی مثل مهندسی و پزشکی که وقتی در شناخت یک پدیده یا ‏روش‌‌های به کارگیری دانش یا حتی تعریف‌ها (مثلاً تعریف یک بیماری) نوآوری رخ می‌دهد ‏معمولا روش‌های قبلی و یا نظریه‌ها و تعریف‌های قبلی جای خود را به نظریه‌های جدید ‏می‌دهند، ما در علوم اجتماعی با نوعی انباشت تاریخی و نظریه‌های هم‌ارز روبرو هستیم. ‏یعنی نظریه‌هایی که در طول یکدیگر و گاه حتی در عرض یکدیگرند و هم‌ارزش به حساب ‏می‌آیند و یا هم‌دیگر را تکمیل می‌کنند. به عبارت دیگر، نظریه‌های جدید‌تر لزوماً نسخ کننده‌ی ‏نظریه قبلی یا بهتر از آن نیستند. این امر در مورد «تعریف»ها به مراتب صادق‌تر است.‏

با این مقدمات اگر به دنبال تعریفی از جامعه‌ی مدنی باشیم که به کار جامعه‌ی ما بیاید، ‏می‌توانیم بگوییم جامعه‌ی مدنی قلمروی از زندگی یک جامعه است که منابع جامعه‌ی ‏سیاسی (به‌ویژه حکومت) را تامین می‌کند تا جامعه‌ی سیاسی بتواند هدف‌های آن را دنبال ‏کند. برای همین، نقش جامعه‌ی مدنی عبارت خواهد شد از گردآوری، تنظیم، صورت‌بندی، بیان ‏و پی‌گیری خواسته‌های اجتماعی از جامعه‌ی سیاسی. به عبارت دیگر، جامعه‌ی مدنی، ‏سازوکار ساخت‌یافته‌ی جامعه برای تنظیم فشار اجتماعی به منظور پیشبرد خواسته‌های ‏جامعه از طریق تبدیل آن به دستور کار سیاسی (عمومی) است.‏

لطف می‌کنید مفهوم «شهروندی» را نیز از چشم‌انداز جامعه‌شناسی تعریف کنید و ‏کمی دربارهٔ «حق»، «تکلیف» و «مسئولیت» شهروندی توضیح دهید؟

شهروندی یک رابطه است بین دولت و مردم، اما نه بین هر دولتی با هر مردمی، بلکه دولتی ‏که مردم حق فردی خودشان را برای تصمیم‌گیری‌های عمومی به او تفویض کرده‌ باشند و برای ‏این گونه تصمیم‌گیری‌ها به او نمایندگی داده‌ باشند. و نیز مردمی که از این حق واگذار شده‌ی ‏خود آگاه باشند و به دنبال استیفای جمعی این حق و البته مسوولیت‌های ناشی از آن باشند. ‏این دادوستد حقوقی معمولاً طی سند قانون اساسی صورت می‌گیرد یا بنا به سنت‌های ‏سیاسی انباشته در درون فرهنگ سیاسی به میراث گذاشته می‌شود.‏
مبنای این داد و ستد نیز تغییر زندگی بشر است. اگر مقیاس جغرافیایی جامعه‌ای که مردم در ‏آن زندگی می‌کنند و اندازه‌ی جمعیت آن به حدی رسیده باشد که برای مردم امکان ‏تصمیم‌گیری مستقیم برای اداره‌ی امور عمومی خود نباشد، لازم است مردم به جای ‏استفاده‌ی فردی از این حق به یک دولت نمایندگی بدهند تا این حق فردی را به صورت جمعی ‏اعمال کند. به همین دلیل، شهروندی مفهومی است مدرن که از یک سو با پیدایش ‏جامعه‌های مدرنِ بزرگ‌مقیاس و ایجاد دولت‌-‌ملت‌ها پیوند خورده، و از سوی دیگر، به همین ‏دلیل، با دمکراسی‌های نمایندگی ارتباط می‌یابد.‏

از این دید، از آن‌جا که شهروندان حق فردی خود را برای تصمیم‌گیری‌های عمومی به دولت ‏می‌سپارند، در مقابل حق خود، تکلیفی هم بر دوش دولت می‌گذارند: تکلیف اصلی دولت در ‏این حال این است که برآیند خواسته‌های شهروندان را دنبال کند، همان خواسته‌هایی که ‏آن‌ها مایل بوده‌اند به صورت فردی دنبال کنند اما به دلیل بزرگی مقیاس جامعه امکانش وجود ‏نداشته است. به علاوه، شهروندان نیز نه تنها وظیفه دارند منابع دولت را برای پیگری ‏خواسته‌های خودشان تامین کنند (کاری که معمولا از طریق مالیات میسر می‌شود و پرداخت ‏مالیات را به وظیفه‌ی شهروندی تبدیل می‌کند)، بلکه حق، و نیز مسوولیت، دارند برای بهبود ‏سازوکار رابطه‌ی شهروند-دولت، یعنی پاسداری از سازوکارهای دمکراتیک، به سهم خود در ‏امور عمومی مشارکت داشته باشند و ضمناً بر کار دولت نظارت کنند.‏

شما دمکراسی را فرآیندی می‌دانید پویا که در مسیر دمکراتیک شدن جامعه شکل ‏می‌گیرد یا از دل تلاش برای دمکراتیک شدن بیرون می‌آید.‏ با این تعریف، رابطهٔ آزادی، دمکراسی و جامعهٔ مدنی را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

اگر آزادی را از شکل کلی و انفرادی آن که می‌تواند با مفهوم رهایی مرتبط شود خارج کنیم و ‏آن را به قالب زندگی اجتماعی در یک گروه اجتماعی سازمان یافته یا یک جامعه‌ی بزرگ ‏بریزیم، در این حال آزادی در شکل دمکراسی ظاهر می‌شود و همه‌ی سودها و زیان‌های ‏دمکراسی را هم با خود خواهد آورد.‏

در جامعه‌ی ما، که در فرهنگش آزادی مفهومی ستایش شده نبوده، و دمکراسی در ساخت ‏سیاسی حضوری جدی نداشته، تصویری که از دمکراسی وجود داشته، تصوری غالباً ایستا ‏بوده است. به این معنی که اغلب تصور شده و می‌شود که دمکراسی مجموعه‌ای است از ‏چیزهای خوب و یا مفید (و در این خوب و مفید بودن هم اغراق‌ها یا انتظارات عجیبی وجود ‏دارد) که حکومت‌های استبدادی نگذاشته‌ یا نمی‌گذارند به آن دست بیابیم. در حالی که ‏دمکراسی، چیزی نیست که جایی باشد و ما قرار است برویم به آن دست پیدا کنیم، یا دولت ‏قرار است با لطف و مرحمت آن را به ما اعطاء کند، یا دیگران آن را برای ما به ارمغان بیاورند.

بر خلاف این تصور ایستا، تصویر پویای دمکراسی نشان‌دهنده‌ی این است که دمکراسی یک ‏فرآیند است، یعنی دمکراسی محصول فرآیند دمکراتیک شدن است و ماهیت و صورت‌بندی این ‏فرآیند خودش را در محصول نهایی متبلور می‌کند. به همین دلیل نیز در جامعه‌های مختلف که ‏فرآیندهای متفاوتی از دمکراتیک شدن را پشت سر گذاشته‌اند با دمکراسی‌های متفاوتی به ‏عنوان محصول نهایی آن فرآیندها روبرو هستیم. در این جامعه‌‌ها هم یک دولت دمکراتیک یک‏شبه از آسمان نازل نشده و ساختارها یک باره دمکراتیک نشده‌اند. کافی است مثلاً به یک ‏نمونه که اعطای حق رای به زنان یا سیاهان است نگاه کنیم و ببینیم که برای رسیدن به این ‏حق چه تلاش‌ها و مقاومت‌هایی شده تا امروزه به چیزی بدل شود که ما احساس می‌کنیم از ‏آغاز با همه‌ی دمکراسی‌ها همراه بوده است. در تصور بسیاری از ما، گویی دمکراسی مثل یک ‏بسته‌ی تر و تمیز شامل انواع و اقسام آزاد‌ی‌ها و حقوق است که یک باره در دامن یک ملت ‏افتاده. منظورم این نیست که بسیاری از ما از این تاریخ تدریجی دمکراتیک شدن بی‌خبریم. ‏بلکه با وجود این اطلاع، آگاهی از این تدریجی بودن در انتظارات و استراتژی‌های ما وارد ‏نمی‌شود و امروزه طالب چیزی هستیم که ملت‌های دیگر در طی تاریخی طولانی از مبارزات ‏دمکراتیک به دست آورده‌اند. زود و زیاد می‌خواهیم بدون این که قابلیت‌هایش را داشته باشیم ‏یا امکان اجتماعیش فراهم باشد.‏

امروزه که جامعه‌ها از پیشینه و سرگذشت این فرآیندها آگاهی تاریخی دارند می‌توانند ‏فرآیندهای دمکراتیک شدن خود را بهتر مدیریت کنند. همین تاریخ است که به ما نشان ‏می‌دهد که دمکراتیک شدن امری تدریجی است و حتی جامعه‌‌های دمکراتیک امروزی هم ‏برای رسیدن به یک دمکراسی بهتر، نیازمند کار و تلاش بیشترند چه رسد به جامعه‌هایی که ‏تلاش دارند از بند استبداد و دیکتاتوری رها شوند و فرهنگ عمومی و سیاسی‌شان هم ‏مشحون است از عناصر به بند کشنده‌ی آزادی.‏

به علاوه همین آگاهی تاریخی به ما نشان می‌دهد در جامعه‌هایی که آزادی در فرهنگشان ‏جای مهم‌تری داشته، و به علاوه فرهنگ دمکراتیک گسترده‌تر بوده، و از سازوکارها و ‏ساختارهای مدنی نیرومندتری برخوردار بوده‌، دمکراسی‌های بهتری را تجربه کرده‌اند تا ‏جامعه‌‌هایی که این ویژگی‌ها را نداشته‌اند. خوب است که ما هم از داشته‌ها و نداشته‌های ‏خود ارزیابی واقع‌بینانه‌تری داشته باشیم و آرزوهای خود را به قالب هدف‌هایی قابل دستیابی ‏بریزیم.‏

در مصاحبه‌ای گفته‌اید: «در علوم اجتماعی پرسش از امتناع گنگ و نامفهوم است. در ‏جهان اجتماعی هیچ چیز ممتنع نیست. فقط ممکن است از درجهٔ احتمال وقوع ‏پایین‌تری برخوردار باشد.»‏
اگر بپذیریم سامان دادن به نهادهای جامعهٔ مدنی و شکل دادن به فرهنگ رواداری و ‏دمکراسی در عمل، بنا به گفتهٔ شما، ناممکن نیست، چالش‌های دشوارتر یا مهم‌تر ‏جامعهٔ ایرانی برای رسیدن به این موارد کدام است و چگونه می‌توان به برگذشتن از ‏آن‌ها کمک کرد؟

در این زمینه، چالش‌های متعددی، در سطوح مختلف، وجود دارد.

در سطح ساختاری، مادام که «ساختار رابطه‌ای» بین دولت و جامعه تغییر اساسی نکند، ‏ساختارهای سیاسی و اجتماعی به کندی سمت و سوی دمکراتیک می‌گیرند. در حال حاضر ‏این «ساختار رابطه‌ای» به گونه‌ای است که دولت به دلیل اتکای به منابع نفتی و سایر منابعی ‏که در اختیار جامعه نیست، نیاز چشمگیری به منابع جامعه ندارد. به عبارت دیگر،‌ دولت تا حد ‏نسبتاً زیادی از جامعه یا جامعه‌ی مدنی استقلال دارد. بنابراین نه تنها لزومی به پاسخگویی ‏به جامعه نمی‌بیند، که می‌تواند قواعد را هم خودش وضع کند بدون این که لزوماً خواسته‌های ‏همه‌ی جامعه را در آن قاعده‌گزاری‌ها لحاظ کند. مادام که این «ساختار رابطه‌ای» از حیث ‏‏«کنترل منابع» (و در نتیجه از حیث «تنظیم قواعد») تغییر نکند، ساختار سیاسی-اجتماعی ما ‏هم شاهد یک جامعه‌ی مدنی نیرومند نخواهد بود.‏‎ ‎

گذشته از سطح ساختاری، در سطح فرهنگی هم مهم است که فرهنگ جامعه‌ی مدنی با ‏ارزش‌های دمکراتیک همساز باشد. درست مثل دمکراسی، تصویر اغراق‌شده‌ای نیز از ‏جامعه‌ی مدنی وجود دارد. تصور می‌شود که جامعه‌ی مدنی تولید دمکراسی می‌کند یا اگر ‏جامعه‌ی مدنی باشد گویی جامعه گلستان می‌شود. اما حتی اگر از نظر تحلیل ساختاری این ‏موضوع درست باشد، از دید عامل‌هایی که این ساختارها را پر می‌کنند مسئله با ایجاد ‏ساختارهای جامعه‌ی ‌مدنی حل نمی‌شود. به عبارت دیگر، درست است که ساختارهای ‏مدنی باید به‌وجود بیاید اما اگر آدم‌هایی که این ساختارها را پر می‌کنند با ارزش‌های دمکراتیک ‏به صورت عملی کنار نیامده باشند، از جامعه‌ی مدنی معجزه‌ای سر نمی‌زند. در حال حاضر، ‏سطح فرهنگِ باورها و ارزش‌های دمکراتیک، و از مهم‌ترین‌ آن‌ها ارزش‌هایی چون تحمل، مدارا، ‏رعایت و رواداری، در جامعه‌ی ما پایین است. این کمبود وقتی بیشتر اهمیت پیدا می‌کند که ‏جامعه‌ی ما با کثیری از تنوعات و تفاوت‌‌ها و تضادها سر و کار دارد که بعضاً یک پیشینه‌ی ستبر ‏و تلنبار شده‌ی خشونت‌بار دارد. به این دلیل هم که شده، رواج ارزش‌های دمکراتیک پایه‌، ‏ضرورت دارد.‏

برای شما «اصلاحات» و «اصلاح‌طلبی»، در معنای فراگیر، چه تعریفی دارد؟ آیا ‏خواست حرکت به سوی ساختن جامعهٔ مدنی و آزادی و دمکراسی را از مؤلفه‌های ‏ضروری این تعاریف می‌دانید؟

به طور کلی می‌شود اصلاحات را در معنای عام آن، روشی برای تغییرات سیاسی و اجتماعی ‏دانست که بر خلاف انقلاب با سرعت و خشونت کمتری رخ می‌دهد و به‌جای جایگزینی ‏ناگهانی یک نظم سیاسی با نظم سیاسی کاملاً جدید، تغییر نظم سیاسی به تدریج صورت ‏می‌گیرد، حتی اگر پس از مدتی نظم سیاسی جدید چندان اثری از نظم سیاسی قبلی در ‏خود نداشته باشد.‏

با این همه، هر اصلاحاتی، لزوماً اصلاحات دمکراتیک نیست. چون ممکن است یک حکومتِ ‏بسته و غیردمکراتیک هم برای بهبود کارآمدی خود، تن به اصلاحات اقتصادی و اجتماعی بدهد ‏بدون آن که این اصلاحات به شکلی قصد شده، سمت و سوی دمکراتیک داشته باشد. مثلاً ‏اصلاحاتی که در چین از دوره دنگ ژیائو پینگ شروع شده و تا الان هم ادامه دارد، نمونه‌ای از ‏این دست اصلاحات است.

با این اوصاف، اگر اصلاحات، اصلاحاتِ دمکراتیک باشد، یعنی پروژه‌ای به قصد دمکراتیک کردن ‏ساختارهای سیاسی و اقتصادی جامعه باشد، بدیهی است که سازمان دادن جامعه‌ی مدنی ‏هم باید بخشی ناگزیر از آن باشد. درست مثل رفتن به سوی اقتصاد بازار که بدون درست ‏کردن ساختارها و رویه‌های بازار عملاً ممکن نمی‌شود، برقراری دمکراسی هم با ایجاد ‏ساختارها و رویه‌های دمکراتیک ممکن می‌شود که جامعه‌ی مدنی از مهم‌ترین عناصر ‏ساختاری آن است.‏

در فرآیند اصلاحات دمکراتیک نه تنها وجود جامعه‌ی مدنی برای تولید یک محصول دمکراتیک‌تر ‏ضروری است، بلکه نقش مهم‌ترش در فرآیند تثبیت دمکراسی است. چون آن چه به پایداری ‏دمکراسی می‌انجامد، نهادینه شدن آن در کالبد ساختارها و رویه‌های دمکراتیک در سطح ‏جامعه‌ی مدنی است. در غیر این صورت،‌ دمکراسی هم لرزان خواهد بود هم ناکارآمد.‏

به نظر شما آیا باز نگه داشتن فضای بحث‌های نظری در درون و بیرون از ایران ‏می‌تواند به شکل دادن یک گفتمان جدید سازنده و شاید همگرایی اصلاح‌طلبانِ دارای ‏قدرت سیاسی با نیروهای مدنی و جنبش‌های اجتماعی تحول‌گرا در مسیر ‏شکل‌دهی به یک استراتژی همراه و همسوکننده در پشتیبانی و پیشبرد اصلاحات ‏کمک کند؟

باز بودن فضای گفت‌وگو همیشه لازم است، خواه بحث نظری خواه بحث عملیاتی. اما من ‏نسبت به همگرایی بین نیروهای سیاسی در داخل و خارج خوش‌بین نیستم. دست کم به ‏سه دلیل. ‏

دلیل اول، هویت تاریخی شکل گرفته‌ی این جریان‌هاست. بخش مهمی از نیروهای سیاسی ‏خارج نمی‌توانند سهم نیروهای سیاسی داخل را (که اکنون به دنبال تغییرات سیاسی و ‏اجتماعی هستند) در بیرون راندن‌شان از کشور نادیده بگیرند. در مقابل، آن نیروهای داخلی ‏نیز نمی‌توانند با گذشته‌ی گفتاری و رفتاری آن نیروهای رانده شده کنار بیایند، یا آن که این ‏کنار آمدن را برای ادامه سیاست‌ورزی در داخل مفید نمی‌بینند.‏

دوم این که، به همان دلیل قبلی، در مجموع احساس می‌شود میزان واگرایی گفتاری و رفتاری ‏بین این نیروها گاهی حتی بیش از واگرایی‌شان از حکومت است، در حالی که برای چنان ‏اشتراکی باید در وهله‌ی اول میزان همگرایی آن‌ها با هم بیشتر از میزان واگرایی‌شان باشد.‏

عامل سوم این است که نیروهای سیاسی خارج از کشور پیوند ارگانیکی با بدنه‌ی اجتماعی ‏مفروض خود ندارند. نیروهای سیاسی داخلی هم عمدتاً در هنگام انتخابات می‌توانند با این ‏بدنه‌ی اجتماعی ارتباط برقرار کند. در نتیجه، حتی اگر این نیروها با یکدیگر همسو هم بشوند ‏بسادگی نمی‌توانند نیروی کافی را در سطح جامعه‌ی مدنی بسیج کنند.

تازه این‌ها مربوط است به آن دسته از نیروهایی که تا حدی با اصلاح‌طلبی موافقند یا بر ضد آن ‏موضع نمی‌گیرند، حال آن که بسیاری از نیروهای سیاسی خارج از کشور به چیزی جز براندازی ‏یک باره‌ی رژیم موجود باور ندارند و حتی گاه به پیامدهای آن هم کمتر بها می‌دهند تا خلاص ‏شدن از شر این رژیم. به علاوه، در این اواخر هم این باور، چه در خارج چه در داخل، قوت گرفته ‏که اصلاح‌طلبان نه به دنبال اصلاح، که به دنبال حفظ رژیم و حفظ موقعیت کنونی خود یا در طمع ‏به دست آوردن سهمی از قدرت در آینده هستند و به آن‌ها نمی‌توان امیدی داشت.‏

همه‌ی این عوامل دست به دست هم داده‌اند تا امروز بیش از گذشته بدبین باشیم که بشود ‏استراتژی همراه و همسوکننده‌ای در پشتیبانی و پیشبرد اصلاحات اتخاذ کرد. ‏

در شرایط کنونی جامعهٔ ایران، که به نظر می‌رسد ایدئولوژی، دین و ارزش‌های ‏اخلاقی، مؤلفه‌هایی که جدا از شیوهٔ مثبت یا منفی کارکردشان، به نزدیک کردن و ‏برانگیختن امکانات و توانایی‌های پراکندهٔ جامعه کمک می‌کنند، کم‌رمق، حتی بی‌اثر ‏شده‌اند، چگونه می‌توان فکرها، خواست‌ها و پتانسیل‌های پراکندهٔ جامعه را برای ‏ساختن جامعهٔ مدنی مستقل و دمکرات به هم نزدیک کرد؟

این خواست چیزی نیست که در کوتاه مدت یا میان مدت به سرانجامی برسد. زندگی ‏اجتماعی ما نشان می‌دهد که هنوز باور نکرده‌ایم که زندگی در جامعه‌های امروزی یعنی توان ‏کنار آمدن با کسانی که مثل ما نیستند یا دوستشان نداریم اما ناچار باید برای همزیستی ‏صلح‌آمیز با آن‌ها راهی پیدا کنیم. اگر هم به این باور رسیده باشیم، مهارت‌های این زیستن با ‏تفاوت‌ها و متفاوت‌ها را بلد نیستیم. برای همین، می‌بینیم حتی کسانی که از سرکوبگری ‏حکومت به ستوه آمده و بعضاً به دنبال دمکراسی هم هستند، جوری حرف می‌زنند که گویی ‏پس از پیروزی‌شان فلان آدم‌ها را با فلان عقاید باید به دریا ریخت یا از تیر چراغ برق آویزان کرد. ‏اگر این حال و روز بخشی از نیروهایی باشد که برای دمکراسی تلاش می‌کنند، حال و روز ‏دیگرانی که دل‌نگران دمکراسی نیستند پیداست که چیست. البته ریشه‌های این نفرت را ‏می‌توان درک کرد، اما تن دادن به آن مجالی برای نزدیکی‌های مورد نظر نمی‌گذارد، چون بر ‏مبنای نفرت نمی‌توان استراتژی سیاسی بنا کرد.‏

چیز دیگری که این امید را کمرنگ‌تر می‌کند، تحولات مرتبط با تکنولوژی‌های ارتباطی و ‏اطلاعاتی است. این تحولات، بر خلاف تصور، مسیر این نزدیک‌سازی‌ها را ناهموارتر کرده است. ‏این تحولات با شبکه‌ای کردن بیش از پیش ارتباطات باعث شده‌ است مجراهای اطلاعاتی افراد ‏بیش از پیش از هم منزوی شوند و فاصله بگیرند. در واقع آدم‌ها به استفاده از اطلاعات در ‏شبکه‌ی خود خو می‌کنند و به مرور فراموش می‌کنند که شبکه‌ای که آن‌ها در آن زندگی ‏می‌کنند فقط یک شبکه از میان شبکه‌های متعدد دیگر است نه تنها شبکه‌ی موجود. یعنی از ‏خصلت محلی (‏local‏) شبکه‌ی خود غافل می‌شوند و آن را همان شبکه‌ی عام (‏global‏) ‏می‌پندارند. حاصل این موقعیت این شده که ما، اغلب بدون این که بدانیم، به جای زندگی در ‏‏«دهکده‌ی جهانی» داریم در «جهان دهکده‌ای» شده زندگی می‌کنیم. به طوری که هر گروه از ‏آدم‌ها در دهکده‌ی خود، و بی‌خبر از دهکده‌های دورتر و حتی همجوار خود، به سر می‌برند. در ‏نتیجه، امکان مصرفِ مشترکِ اطلاعات (به معنای عام کلمه) کاهش یافته است و این موضوع ‏نیز زمینه‌ی مشترک برای تولید گفتمان‌های فراگیرتر را کم می‌کند. در نبود این گفتمان‌های ‏فراگیر، هم مجال نزدیکی نیروهای مختلف تنگ‌تر می‌شود، هم این گفتمان‌ها از ظرفیت ‏بسیج‌گری کمتری برخوردار می‌شوند.‏

در ادامهٔ پرسش و پاسخ پیش، فکر می‌کنید آیا می‌توان میان غیبت نقد سازنده و بی‌توجهی ‏اصلاح‌طلبان به پرسش‌ها و نقدهای اندک موجود، با نداشتن استراتژی روشن برای پیشبرد ‏اصلاحات ارتباطی در نظر گرفت؟

جریان نقد در جامعه‌ی ما به طور کلی ضعیف است. گذشته از این که نقد و دشمنی معمولاً ‏یکسان پنداشنه می‌شود، «همدلی» و «انصاف» که جزو لوازم اولیه‌ی نقد موثر به حساب ‏می‌آیند نیز در گفتارهای عمومی، از جمله در نقد، غایب یا نادر است. به این ترتیب، نقد عملاً ‏کم اثر شده است و کسی را از جای خودش تکان نمی‌دهد. یعنی پس از نقد، موافقان یک ‏موضوع یا موضع سر جایشان باقی می‌مانند و مخالفان هم از سر جای‌شان تکان نمی‌خورند. ‏چنین نقدی پیشبرنده و رهایی‌بخش نیست بلکه بیشتر بر قطرِ جمودِ ذهنی و کلفتیِ رگ‌هایِ ‏تعصب می‌افزاید.‏

اصلاح‌طلبان هم جزئی از همین جامعه هستند و بیش یا کم مثل بقیه از همین ضعف‌ها رنج ‏می‌برند. با آن که من موافقم که اصلاح‌طلبان استرتژی روشنی ندارند و به نظرم هیچ‌وقت هم ‏نداشته‌اند، اما وقتی به جریان و محتوای مباحث و نقدهایی که با وجود فضای بسته در داخل ‏کشور در جریان است نگاه کنیم، آن را غنی‌تر از مباحثی می‌بینیم که در خارج از کشور جریان ‏دارد. این تفاوت از یک نظر طبیعی است برای این که در خارج از کشور ما دور از متن جریانات ‏عملی و واقعی قرار داریم و بحث‌هامان بیشتر جنبه‌ی نظری یا اخلاقی می‌گیرد و کاملاً ‏مستعد خروج از دایره‌ی واقعیات ملموس است. از طرفی ما در خارج از کشور از این بخت ‏برخورداریم که با فاصله از همان واقعیات جزئی بتوانیم به مسائل دیدی کلی‌تر داشته باشیم.‏

در دهه‌ی هفتاد چنین ارتباط غنی‌کننده‌ای بین جریان‌های فکری و سیاسی داخل و خارج در ‏حال شکل‌گیری بود اما در پی تحولات دهه‌ی ۹۰ این ارتباط به شدت کاهش یافته و کم اثر ‏شده است. بنابراین تاثیرگذاری خارج بر داخل، به‌ویژه بر اصلاح‌طلبان هم کمتر شده است.‏

ژانویه ۲۰۱۸ میلادی
برگرفته از فصلنامه ره‌آورد، شمارهٔ ۱۲۳‏