نامهیِ اینشتین به گوتکیند معروف به «نامهیِ خدا»
آقایِ گوتکیندِ عزیز!
به ترغیب و پیشنهادِ [۱] مکررِ براوئر در روزهایِ گذشته بخشهایِ زیادی از کتابِ شما را خواندم و برایِ ارسالِ آن از شما بسیار تشکر میکنم. آنچه در ضمنِ آن بهویژه نظرِ من را جلب کرد، این بود که ما به لحاظِ نگرشِ عملی به زندگی و به جامعهیِ انسانی بسیار به هم شبیه هستیم: غایتِ آمالِ – شخصیِ- شما با تلاش در جهتِ رهایی از امیالِ خودمحورانه، تلاش در جهتِ زیباسازی و تعالیِ هستیِ بشر با تأکید بر هر آنچه صرفاً انسانی است، و شیءِ بیجان را تنها وسیلهای دیدن که نباید برایِ آن کارکردی مسلط قائل شد [ازجملهیِ این مشترکات است]. (درست همین موضع است که ما را بهعنوانِ [صاحبانِ] «موضعِ غیرِ آمریکاییِ» اصیل به هم پیوند میدهد.)
با این وصف من بدونِ تشویق و ترغیبِ براوئر هرگز بر آن نمیشدم تا بهطورِجدی به کتابِ شما بپردازم.، زیرا کتابِ شما به زبانی که برایِ من مفهوم نیست، نوشته شده است. کلمهیِ خدا برایِ من چیزی جز بیان و محصولِ ضعفهایِ بشری نیست، و کتابِ مقدس مجموعهای است از قصصِ قابلِ احترام، لیکن بهغایت ابتدایی. هیچ تفسیری هرقدر هم ظریف و باریکاندیشانه نمیتواند چیزی از آن را (برایِ من) تغییر دهد. این تفسیرهایِ پیراسته و لطیف به طبع بسیار گوناگوناند، لیکن هیچ نسبتی با متنِ اصلی ندارند. برایِ من دینِ نابِ یهودی مانندِ تمامِ ادیانِ دیگر تجسمی از خرافاتِ بدویاند. و قومِ یهود، که من به طیبِ خاطر خود را جزئی از آن میدانم و طرزِ فکر و روحیاتِ آن عمیقاً با [جانِ] من عجین شده است، برایِ من شأنِ خاصی بیش از سایرِ اقوام ندارد. تا آنجا که تجربهام یاری میکند، این قوم نیز چیزی بهتر از سایرِ گروههایِ انسانی نیست، هرچند که به علتِ فقدانِ قدرت از [دست زدن به] بدترین تعدیات مصون مانده است. جز این من هیچچیزِ «برگزیدهای» در این قوم نمیبینم.
اصولاً برایِ من دردناک است که شما مدعیِ جایگاهی برتر [برایِ قومِ یهود] هستید و میکوشید از این جایگاه با دو دیوارِ فخر دفاع کنید، یکی بیرونی بهعنوانِ انسان و دیگری درونی بهعنوانِ یهودی. بهعنوانِ انسان تا حدی مدعیِ معافیت از علیت هستید که در مواقعِ دیگر آن را میپذیرید، و بهعنوانِ یهودی مدعیِ امتیازی برایِ یکتاپرستی. اما علیتِ محدود اساساً دیگر علیت نیست، آنگونه که اسپینوزایِ بینظیرِ ما آن را برایِ نخستینبار درنهایتِ تیزبینی تشخیص داده است. و درکِ جانباورانهیِ ادیانِ طبیعی در اصل با این انحصارگری مُلغی نمیشود. ما با چنین دیوارهایی تنها میتوانیم تا حدی خود را فریب دهیم؛ اما مساعیِ اخلاقیِ ما با آنها تقویت نمیشوند، بلکه برعکس [تضعیف میشوند].
حال پسازآنکه من کاملاً بهصراحت اختلافاتمان را در عقایدِ فکری بیان کردم، برایم واضح است که ما در اساس، یعنی در ارزشیابیِ رفتارِ انسانی، کاملاً به هم نزدیکیم. آنچه ما را از هم جدا میکند، تنها تمهیداتِ فکری یا به زبانِ فرویدی «توجیهِ عقلی» است. ازاینرو فکر میکنم، اگر ما دربارهیِ مسائلِ مشخص گفتگو میکردیم، همدیگر را بهمراتب بهتر درک میکردیم.
با تشکرِ صمیمانه و بهترین آرزوها
آ. اینشتینِ شما
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] اینشتین ابتدا کلمهیِ Aufforderungen (درخواستها، خواهشها) را نوشته بود، اما آن را قلم زد و و بالایِ آن کلمهیِ Anregung (پیشنهاد، ابتکار، تحریک) را نوشت. تصویرِ دستنوشتهیِ نامهیِ اینشتین و متنِ تایپشدهیِ آن را در اینحا و اینجا میتوان یافت.
آنچه درونِ دو قلاب […] میآید، افزودهیِ مترجم است.
*****
پیگفتارِ مترجم
آلبرت اینشتین (Albert Einstein) در ۱۴ مارسِ ۱۸۷۹ در شهرِ اولم (Ulm)، یکی از شهرهایِ آلمان، به دنیا آمد و در ۱۸ آوریلِ ۱۹۵۵، در شهرِ پرینستون در ایالتِ نیوجرسیِ آمریکا درگذشت؛ وی این نامه را در سومِ ژانویهیِ سالِ ۱۹۵۴، یعنی یک سال و سه ماه و ۱۵ روز پیش از فوتش نوشته است. بنابراین آنچه در نامه آمده است، آخرین موضعِ او در قبالِ دین و خدا و قومِ یهود است.
گیرندهیِ نامه کسی است به نام اریش گوتکیند (Erich Gutkind) که در ۹ فوریهیِ ۱۸۷۷، حدودِ دو سال پیش از تولدِ اینشتین، در برلین متولد شد و در اوتِ ۱۹۶۵ در نیویورک سیتی درگذشت. وی عارفی بود یهودی و متأثر از علومِ خفیه (Esoterik) و عرفانِ قبّاله یا کابالا (Kabbala) که تفسیرِ رازورانه و عرفانیِ کتابِ مقدس و سنتِ یهود است. گوتکیند نخستین کتابش را با نامِ مستعارِ فُلکِر Volker نوشت که برساختهای است از کلمهیِ das Volk (قوم) و منظور از آن در اینجا قومِ یهود است. پسازآن با افرادِ مشهوری مانند والتر بنیامین و کاندینسکی آشنا شد. وی پس از برآمدنِ فاشیسم در آلمان مجبور به مهاجرت شد و به آمریکا رفت و تا پایانِ عمر در همانجا زندگی کرد.
اریش گوتکیند، که در آمریکا به اریک (Eric) گوتکیند معروف است، در سالِ ۱۹۵۲ کتابی نوشت به نامِ Choose Life: The Biblical Call to Revolt (زندگی را برگزین: فراخوانِ کتابِ مقدس به قیام) و نسخهای از آن را برایِ آلبرت اینشتین فرستاد. عنوانِ کتاب بهروشنی از دینی بودنِ آن حکایت میکند: «زندگی را برگزین» برگرفتهای است از تورات:
«امروز… زندگی و مرگ … را پیشِ رویِ تو نهادم، پس زندگی را برگزین» (سِفْرِ تثنیه، بابِ ۳۰، ۱۹)
عنوانِ فرعیِ آن، «فراخوانِ کتابِ مقدس به قیام»، نیز تأکیدی است بر این امر. یادآوری کنیم که Bibel به معنایِ «انجیل» نیست، بلکه «کتابِ مقدس» است که برایِ مسیحیان شاملِ عهدِ عتیق و عهدِ جدید و برایِ یهودیان فقط شاملِ عهدِ عتیق و بهطورِ عمده تورات، یعنی ۵ کتابِ اول یا «اسفارِ خمسه» (پیدایش، خروج، لاویان، اعداد و تثنیه) است.
ظاهراً اینشتین، چنانچه از نامهیِ او پیدا ست، به علتِ آنکه فردی بیاعتقاد به دین و خدا بود، رغبتی به خواندنِ این کتاب دینی و عرفانی نداشت، اما براثرِ پیشنهاد و درخواستهایِ مکررِ دوست و همکارش براوئر Luitzen Egbertus Jan Brouwer (1881 – 1966) ریاضیدانِ هلندی، به خواندنِ آن اقدام میکند، اما ناخشنودیِ خود را در همین نامهای که ترجمهاش از خاطرِ خوانندگان گذشت، ابراز میدارد.
گوتکیند این نامه را که به «نامهیِ خدا» (Gottesbrief) معروف است، حدودِ یک سال بعد از دریافتِ آن برایِ فروش عرضه میکند. این نامه بارها در سالهایِ ۲۰۰۸، ۲۰۱۲ و ۲۰۱۸ خریدوفروش میشود و آخرین بار در ۵ دسامبرِ ۲۰۱۸ به قیمتی در حدودِ ۳ میلیون دلارِ آمریکایی به فروش میرسد.
اینشتین در ابتدایِ نامه از ارسالِ کتاب تشکر میکند و میگوید که به پیشنهاد و درخواستِ مکرر دوست و همکارش براوئر به خواندنِ آن اقدام کرده است و مقدارِ زیادی از آن را خوانده است. اینکه چرا براوئر خواندنِ این کتاب را مکرر به اینشتین توصیه کرده است، میتواند ناشی از تعلقِخاطرِ خودِ او به عرفان و شهودگرایی، و نیز ارادتِ گوتکیند به اینشتین و فیزیک و کیهانشناسیِ او باشد. باری، اینشتین پس از اظهارِ تشکر به مشترکاتِ خود و گوتکیند اشاره میکند و برخی مواضعِ عملیِ مشترکِ خود و او را برمیشمارد.
وی سپس به نقدِ کتابِ گوتکیند میپردازد. ابتدا عنوان میکند که زبانِ کتاب برایِ او مفهوم نیست. به اشاره بگوییم که کتابِ گوتکیند کتابی علمی و یا فلسفی نیست، بلکه بیشتر به زبانی عرفانی و حتی دینی نوشته شده است. وی میکوشد تفسیری انقلابی (revolutionary) از کتابِ مقدس به دست دهد. گوتکیند دین را بهطورِ اعم و یهودیت را بهطورِ اخص مشکلگشایِ معضلاتِ کنونیِ بشر میداند و راه نجات را در بازگشت به کتابِ مقدس و تفسیرِ نوین میجوید. به نظرِ او «دینِ واقعی دینی است که به قیام (Revolt) دعوت کند» (پیشگفتارِ کتاب)، قیام علیه بدی، بیداد و ستمگری، و برایِ دست یافتن به شأن و کرامتِ انسانی. او از یهودیان میخواهد تا یهودی بودنِ خود را پنهان نکنند و خود را تنها شهروندِ عادیِ یک کشور ندانند، بلکه تعلقِ خود را به قومِ یهود، به بنیاسرائیل انکار نکنند (ص ۴۲) به باورِ او یهودیت حدِ اعلایِ انسانگرایی است (ص ۳۱۱) و «خدا، بنی اسرائیل و تورات یکی است» (ص ۱۴۴). به نظرِ او مسئله این نیست که داستانهایِ کتابِ مقدس واقعی است یا نیست، بلکه این است که کتابِ مقدس آنها و شخصیتهایِ آنها را واقعی نشان میدهد. ازاینرو وی این داستانها را نهتنها «واقعی» (real) بلکه «فراواقعی» (ultra-real) میداند (ص ۱۲۹). به همین دلیل است که زبانِ این کتاب برایِ دانشمندی مانندِ اینشتین نامفهوم و نامأنوس است.
شاید آنچه بیش از همه خاطرِ اینشتین را میآزارد، علاوه بر مواردِ یادشده، استفاده یا سوءاستفادهیِ گوتکیند از نام و دستاوردهایِ علمیِ او و دیگر بزرگانِ یهودی است. گوتکیند گاه بهتلویح و گاه بهتصریح دستاوردهایِ افرادی مانندِ اینشتین، فروید و مارکس را یا به یهودی بودنِ آنان نسبت میدهد و یا اظهار میدارد که تورات و «دینِ نابِ یهود» با اندیشههایِ آنان و نیز با علومِ مدرن نهتنها هیچ تضادی ندارد، بلکه همراه و همآوا ست. وی ازجمله مینویسد:
- «هیچ خصومتی میانِ یهودیت و علم هرگز وجود نداشته و ندارد. هیچ تحقیق و هیچ دستاوردِ محتملِ تحقیقاتِ علمی نمیتواند به یهودیت آسیب برساند یا تشویشی در آن ایجاد کند. یهودیان هرگز ترسی از علم نداشتهاند. روحِ یهودی همواره روحی بهشدت علمی بوده است. در تاریخِ یهود هرگز کسی مانندِ جوردانو برونو در آتشِ هیزم سوزانده نشد، کسی مانندِ گالیله به شکنجه تهدید نشد، مانعی بر سرِ راه پیشرفتِ ستارهشناسی ایجاد نشد، هرگز اکتشافاتِ بزرگیِ مانند داروین سرکوب نشد. یهودیت با دشمنی با علم مطلقاً بیگانه است. تکفیرِ اسپینوزا ربطی به موضوعِ علمی نداشت، بلکه در ارتباط با اصلی از اصولِ عقایدِ یهودیت بود. اختلافِ نظرِ شدید بر سرِ اصلِ وحدتِ وجود (pantheism) بود. هیچ اصطکاکی میانِ علم و اعتقاداتِ یهودی وجود ندارد. هیچ خصومتی نمیتواند وجود داشته باشد، زیرا علم هرچه بیشتر علمی شود، به همان اندازه یهودیت و علم به هم نزدیکتر میشوند. کیهانِ اینشتینی برایِ فلسفهیِ یهودی بهمراتب پذیرفتنیتر از تصوراتِ پیشین، یعنی عالَم را مانندِ ماشین دیدن، یا کیهانشناسیِ نیمهاسطورهای است» (ص ۱۲۲)
این نوع اظهارات و تفسیرهایِ گوتکیند است که اینشتین را وامیدارد تا بهصراحت بگوید:
۱. تفسیرهایِ گوتکیند، اگرچه ممکن است ظریف و باریکاندیشانه باشند، اما هیچ ربطی به متنِ اصلی، یعنی کتابِ مقدس ندارند.
۲. کتابِ مقدس نهتنها هیچ نسبتی با علومِ جدید ندارد، بلکه آکنده از خرافاتِ ابتدایی و بدوی است.
۳. کلمهیِ خدا نیز به باورِ او چیزی جز بیان و محصولِ ضعفهایِ بشری نیست. این سخنِ او همسو با سخنِ لودویگ فویرباخ است که در تقابل با آیهای از کتابِ مقدس («پس خدا آدم را به صورتِ خود آفرید»، سِفرِ پیدایش، ۱، ۲۷)، گفت: «این انسان است که خدا را به صورت خویش آفرید».
۴. قومِ یهود نیز هیچ برتری و امتیازی نسبت به سایرِ افراد و گروههای انسانی ندارد.
اینشتین در نامهیِ خود در موردِ قومِ یهود به نکتهی ظریفی اشاره میکند. وی مینویسد:
- «تا آنجا که تجربهام یاری میکند، این قوم نیز چیزی بهتر از سایرِ گروههایِ انسانی نیست، هرچند که به علتِ فقدانِ قدرت از [دست زدن به] بدترین تعدیات مصون مانده است. جز این من هیچچیزِ «برگزیدهای» در این قوم نمیبینم.»
کلمهیِ Auswuchs در اصل به معنایِ «غده» و «زائده» است که به هنگامِ بیماری در بدنِ بیمار ایجاد میشود، اما مجازاً به معنایِ زیادهروی، تندروی، افراط، تعدی و اجحاف است. اینشتین در این جمله میگوید که هیچچیزِ «برگزیدهای» در قومِ یهود نمیبیند، مگر همین دست نزدن به تعدی و اجحاف. علتش این نیست که قوم یهود قومی برتر از اقوام دیگر است، بلکه به این دلیل است که این قوم در طول تاریخِ فاقدِ قدرتِ سیاسی بوده است. بهعبارتِدیگر اگر این قوم نیز مانندِ اقوامِ دیگر صاحبِ قدرت میبود، همان تعدی و تجاوز و فجایعی که از اقوامِ دیگر سر زده است، از این قوم نیز سر میزد.
اینشتین در نامهیِ خود به اسپینوزا نیز اشاره میکند. وی مینویسد:
- «اصولاً برایِ من دردناک است که شما مدعیِ جایگاهی برتر [برایِ قومِ یهود] هستید و میکوشید از این جایگاه با دو دیوارِ فخر دفاع کنید، یکی بیرونی بهعنوانِ انسان و دیگری درونی بهعنوانِ یهودی. بهعنوانِ انسان تا حدی مدعیِ معافیت از علیت هستید که در مواقعِ دیگر آن را میپذیرید، و بهعنوانِ یهودی مدعیِ امتیازی برایِ یکتاپرستی. اما علیتِ محدود اساساً دیگر علیت نیست، همانگونه که اسپینوزایِ بینظیرِ ما آن را برایِ نخستینبار درنهایتِ تیزبینی تشخیص داده است.»
گوتکیند در کتابِ خود بارها به فلسفهیِ اسپینوزا- که او نیز یهودی بود- حمله میکند. علتش روشن است: فلسفهیِ اسپینوزا و خدایِ او با کتابِ مقدس سازگار نیست. اسپینوزا در زندگیِ خود به الحاد متهم شد و بسیار آزار دید. اما اینشتین برعکس به فلسفهیِ او بسیار علاقه داشت و او را میستود. این ستایش را حتی در همین بند از نامهیِ او نیز میتوان دید. وی در ۲۴ آوریلِ ۱۹۲۹در پاسخ به خاخام گُلداشتاین (Goldstein) که از او پرسیده بود «آیا به خدا باور دارید؟» نوشته بود:
- «من به خدایِ اسپینوزا باور دارم، خدایی که خود را در هماهنگیِ کامل با هر چیزی که وجود دارد، آشکار میکند، و نه به خدایی که به سرنوشت و کردارِ آدمیان میپردازد».
از این گفته روشن است که وی حتی در آن سالها نیز به خدایِ وحیانی و شخصانی و ادیانِ ابراهیمی و کتابِ مقدس باور نداشت. منظور از خدایِ شخصانی یا شخصوار (persönlicher Gott, personaler Gott) خدایی است که مانندِ شخص (Person) عمل میکند: میبیند، غضب میکند، میبخشد، انتقام میگیرد، مجازات میکند و مهمتر از همه از بندگانِ خود انتظارِ عبادت دارد. اینشتین به چنین خدایی باور نداشت. وی خود را بیشتر «لاادری» (Agnostiker) مینامید تا «خداناباور» یا «ملحد» (Atheist):
- «من همیشه گفتهام که تصورِ یک خدایِ شخصوار، تصوریِ بچگانه است. میتوانید من را لاادری بنامید، اما من با روحیهیِ رزمندگیِ خداناباور اتفاقِ نظر ندارم .»
البته این نامهیِ اینشتین نشان میدهد که وی از آگنوستیسم فاصله گرفته و به آتئیسم گراییده است، هرچند که با روحیهیِ رزمندگیِ آن اتفاقِ نظر نداشته نباشد. با اینحال دلبستگیِ اینشتین به اسپینوزا و تفکراتِ او قابلِ انکار نیست. به اشاره بگوییم که خدایِ اسپینوزا بیشتر خدایی فلسفی است تا دینی. به نظرِ او خدا بیرون از جهان نیست، بلکه در درونِ جهان است، از جهان متمایز نیست، بلکه با جهان اینهمان است. خدا علتِ خارجی چیزها نیست، بلکه علتِ داخلی آنها ست. عبارتِ مشهور او «خدا یا طبیعت» (Deus sive Natura) ناظر به همین توحیدِ فلسفیِ او ست. او معتقد بود که هر چه هست در خدا ست و ممکن نیست چیزی جز خدا وجود داشته باشد یا به تصور درآید. به همین دلیل اسپینوزا را گاه «ملحد»، گاه «وحدتِ وجودی» (Pantheist) و گاهی «انسانِ سرمستِ خدا» (نوالیس) خواندهاند.
از سویِ دیگر آزادیِ اراده یا اختیار در نظرِ اسپینوزا بیرون از اصلِ علیت (Kausalität) نیست و در درونِ آن جای دارد. به نظرِ او آزادی، آزادی از ضرورت نیست، بلکه آگاهی از ضرورت است. اسپینوزا در نامهیِ ۵۸ به شولر در پاییز ۱۶۷۴چنین مینویسد:
- «لطفاً سنگی را تصویر کنید که درحالیکه به حرکتِ خود ادامه میدهد، قادر باشد بیندیشد و بداند که دارد، تا آنجا که میتواند، میکوشد تا به حرکتِ خود ادامه دهد. این سنگ که فقط از کوششِ خود آگاه است … یقین خواهد کرد که کاملاً آزاد است، و تصور خواهد کرد که فقط به خواستِ خود به حرکت ادامه میدهد. این آن آزادیِ انسانی است که همه به داشتنِ آن میبالند و صرفاً عبارت است از این حقیقت است که انسان از خواستِ خود آگاه است، ولی از عللی که موجب پدید آمدنِ این خواست شده است، خبر ندارد.» (اسپینوزا/ راجر اسکروتن؛ ترجمهیِ اسماعیلِ سعادت، ص ۱۰۹)
وی در کتابِ خود «اخلاق» بهصراحت از «فریبِ اختیار» سخن میگوید:
- «انسانها در اینکه خود را مختار میپندارند، در خطا هستند و باعث پیدایشِ این پندار تنها این است که آنها از اعمالشان آگاهند، ولی از عللِ موجِبهیِ آنها غافلند.» (اخلاق/ باروخ اسپینوزا؛ ترجمهیِ محسنِ جهانگیری. ص ۱۱۳، بخشِ دوم، قضیهیِ ۳۵، تبصره)
اما گوتکیند، به زعمِ اینشتین، بهگونهای از آزادیِ ارادهیِ انسان در کتابش حرف میزند که گویی این آزادی بیرون از اصلِ علیت است و آن را به حالتِ تعلیق درمیآورد. وی ازجمله مینویسد: «یکی از اصولِ مهمِ یهودی این است که انسان همیشه آزاد است و هیچگاه آزادیِ انتخابِ خود را از دست نمیدهد.» (ص ۱۱)، «انسان مطلقاً آزاد است. این شالودهیِ تزلزلناپذیرِ اخلاقِ یهودی است.» (ص ۲۹۲) اینجاست که اینشتین آن جمله را در مخالفت با گوتکیند و در ستایشِ اسپینوزا میگوید:
- «اما علیتِ محدود اساساً دیگر علیت نیست، همانطور که اسپینوزایِ بینظیرِ ما آن را برایِ نخستینبار درنهایتِ تیزبینی تشخیص داده است.»
یک نکته نیز در موردِ اصطلاحِ فرویدی Rationalisierung (توجیهِ عقلی، دلیلتراشی) باید گفت. Rationalisierung در روانشناسی و روانکاوی را نباید با معنایِ دیگر آن در علمِ اقتصاد اشتباه کرد. این اصطلاح در زبانِ فرویدی برایِ بیانِ نوعی مکانیسمِ دفاعیِ «من» (Ich) به کار میرود، یعنی این تلاش که به کارهایی که انگیزههایِ ناخودآگاه (مانندِ امیال و رانههایِ سرکوبشده) مسبب آنها بودهاند، معنایی عقلانی داده شود و برایِ آنها دلیلی تراشیده شود. ممکن است زنی از مردی به دلایلی خوشش بیاید و نداند که احتمالاً صفاتِ خوبِ پدرش را در او دیده است. او دلایلی میآورد، اما دلایلِ او درواقعِ به زبانِ فرویدی نوعی «توجیهِ عقلی» یا «دلیلتراشی» است. با این توضیح منظورِ اینشتین از اشاره به این اصطلاحِ فرویدی روشن میشود.