در آرزوی بهشت زمینی
از ایمان مسیحی تا “ایمان علمی”
مقدمه
مردمشناسان نشان دادهاند که “جزایرخوشبختی” یا سرزمینی بدون مرگ و درد و گرسنگی، در اسطورههای اکثر اقوام اولیه از سرخ پوستان آمریکا تا جزیره نشینان اقیانوس آرام وجود داشته است. در اکثر ادیان بزرگ مانند تائوئیسم، شاخه تراوادا از آئین بودا، دین زردشت، در مذاهب متعدد اسلامی و ادیان یهودی و مسیحیت ظهور یک نجات دهنده پس از یک دوران بحرانی و شکست دادن عوامل شیطانی و برقراری دوباره بهشت در روی زمین وعده داده شده است. در “عهد قدیم” کتاب مقدس یهودیان از دوران اسارت در بابل، انتظار اینکه نجات دهندهای ظاهر خواهد شد که به آرزوهای آنان تحقق میبخشد دیده میشود. در قرون بعدی هنگامی که فلسطین به تصرف یونانیها، سوریها و رومیها درآمد این انتظارها بیشتر شد. و در آستانه مسیحیت به اوج خود رسید. مسیحیت با این ادعا شروع شد که آرزوی دیرینه یهودیان با ظهور مسیح تحقق پیدا کرده است. اما به صلیب کشیده شدن و مرگ او آرزوی قوم یهود که در انتظار یک نجات دهنده پیروزمند و شکست تمام دشمنان خود بود را برآورده نمیکرد. برای آنان سرنوشت مسیح شکست کامل بود. اما آن طور که سنپل به تفصیل توضیح داد، مسیح باردیگر ظهور خواهد کرد. ظهور اول او فقط برای نجات انسان از گناه اولیه بوده و ظهور دوباره او برای نجات کل بشریت و برقراری بهشت موعود در روی زمین خواهد بود.
بخش اول این نوشته، “بهشت گمشده” درباره زندگی اشتراکی در جوامع اولیه مسیحی و جنبشهایی است که در قرون بعدی برای برقراری زندگی به سبک مسیحیت اولیه و آماده ساختن شرایط برای ظهور دوباره مسیح بوجود آمد. تاریخ این جنبشها مورد توجه مارکس و انگلس بود. برای آنها این جنبشها تجربهای بود که نشان میداد، با وجود آماده نبودن شرایط تاریخی، زندگی اشتراکی کاملاً امکان پذیر است. انگلس در جزوه “جنگهای دهقانی در آلمان” به بخشهایی از این جنبش اشاره کرده است و به توصیه او ادوارد برنشتاین و کارل کائوتسکی هم کتابهایی در مورد این جنبشها نوشتهاند. در نوشتههای کائوتسکی و انگلس زندگی اشتراکی در مرکز توجه قرار دارند. و جنبههای فرجام گرایانه و دینی آنها کم اهمیت نشان داده شده است. کائوتسکی کوشش کرده این جنبشها را با پیدایش مانوفاکتورها و استخراج معادن طلا و نقره در بوهمیا یعنی ظهور طبقه کارگر گره بزند حتی کتاب بنیادهای مسیحیت را هم با تحلیل طبقاتی اورشلیم آغاز میکند. و از واژه کمونیسم برای توصیف سبک زندگی جوامع اولیه مسیحی استفاده میکند. انگلس عقاید توماس مونتسر را نزدیک به ماتریالیسم ارزیابی میکند. اما ایده اساسی این جنبشها از ابتدا تا قرن نوزدهم تلاش برای زندگی به سبک مسیحیت اولیه و آمادگی برای ظهور دوباره نجات دهنده بوده است.
بخش دوم “بهشت سکولار” درباره جریان روشنفکری است که از یونان باستان تا امروز طرحها یا برنامههایی برای ایجاد جامعه ایدهآل ارائه دادهاند. جمهور افلاطون یکی از قدیمی ترین آثار از این نوع است. در اوایل قرن پانزدهم این کتاب برای اولین بار به زبان لاتین ترجمه شد و الهام بخش بسیاری از تئوریهای تخیلی بود. دو ریشه دین یهودی مسیحی و اسطوره یونانی شهر ایدهال در روی زمین، منشا طرحهای متعددی هستند که برای دولت شهر رویایی تهیه شدهاند. تعداد این طرحها آنقدر فراوان است که تنها از نام آنها میتوان یک کتاب قطور تهیه کرد. هنگامیکه اعتقاد کامل به بهشت دینی رقیق میشود، بهشت خیالی جای آن را پر میکند. اتوپیا نوشته توماس مور در سال ۱۵۱۶، شهر آفتاب اثر توماسو کامپانلا سال ۱۶۰۲، و آتلانتیس جدید اثر فرانسیس بیکن در سال ۱۶۲۶ از مشهورترین آثاری هستند که در این زمینه نوشته شدهاند. در تمام طرحهای جوامع تخیلی آثار بجامانده بهشت دینی را میتوان پیدا کرد.
از قرن شانزدهم انقلاب فیزیکی مکانیکی بر تمام جریانهای فکری از الاهیات مسیحی تا اندیشههای الهادی اثر گذاشت. نظریات کوبرنیک و قوانین مکانیکی نیوتون به علم خداوند اضافه شدند. و تمامی اندیشمندان از ایدهآلیست تا ماتریالیست افکار خود را علمی انگاشتند. در جامعه پیشنهادی سوسیالیست فرانسوی شارل فوریه به کمک علم، آب دریا به لیموناد تبدیل میشود. و سوسیالیست دیگر فرانسوی سنسیمون با طرد کلیسای کاتولیک، مسیحیت جدیدی را بنیاد میگذارد که قبله آن بجای واتیکان مقبره نیوتون خواهد بود. اعتقادات هزارهای نوعی تئوری تاریخی هم هستند، در آنها علاوه بر تفسیر تاریخ گذشته و حال، آینده نیز پیش بینی شده است. بیکن، پاسکال و دکارت به انباشت اطلاعات علمی اشاره کردند. تورگو سیاستمدار و اقتصاد دان فرانسوی با اشاره به سیر رشد علوم و فنون در گذشته به این نتیجه رسید که رشد تکنولوژی در آینده، بشریت را نجات خواهد داد. هگل در قرن نوزدهم تئوری تاریخی مشهور خود را مظرح کرد. و مستقل از او تئوری تاریخ کمتر شناخته شده سنسیمون است. مارکس و انگلس تئوری خود را تکامل سوسیالسم تخیلی میدانستند. تمام عناصر تئوری کمونیستی مارکس قبل از او وجود داشت. عیسی مسیح در دشمنی با ثروت گفت، شتر از سوراخ سوزن راحتتر عبور میکند تا ثروتمند از دروازههای بهشت. مصرع دوم شعار معروف کمونیستی “به هرکس به اندازه احتیاجش” هم در انجیلها آمده است. ضرورت سقوط سرمایه داری، از میان رفتن تجارت و پول و اینکه پس از آن تمام مفاسد کنونی از میان خواهند رفت قبل از مارکس طرح شدهاند. گوشت و پوست علمی کشیدن برروی اسکلت موجودی کهنه، آنرا به پدیدهای جدید مبدل نمیکند. انگلس معتقد بود سوسیالیسم از تخیل به علم تبدیل شده است. اما تاریخ سوسیالیسم با مسیحیت شروع میشود و نه سوسیالیستهای تخیلی. مارکس هسته فرجام شناسانه سوسیالیسم مسیحی را حفظ کرده است. نجات دهنده جدید پرولتاریا است که نه تنها طبقه خود بلکه تمام بشریت را نجات خواهد داد. انقلاب جهانی، مردم را از شر نیروهای شیطانی دوران ما یعنی سرمایه داری نجات میدهد و پس از آن بهشت زمینی به وجود میآید. تمام ماجرا، بخصوص مظلومیت و درد و رنج طبقه کارگر که در نقش نجات دهنده ظاهر میشود، جذبه داستانهای شهدای دینی را در ذهن ما زنده میکند. قدرت مارکسیسم در ایمانی که بوجود میآورد نهفته است.
با سقوط دیوار برلین تئوریهای کلاسیک با بحران مواجه شدهاند. اما بدیلهای جدید از سوسیالیسم قرن بیست ویکمی چاوز -مادرو، پسماندههای راه رشد غیر سرمایهداری به کمک روسیه و چین، تا تئوریهای رهایی بخش، رهایی از سرمایه و هرگونه اتوریته سیاسی، جای آن را میگیرند. کمونیسم آنارشیستی قدیمیتر از کمونیسم مارکس است. آنارکو کمونیستهای جدید شجره خود را بجای باکونین و کروپاتکین به مارکس وصل میکنند. مارکسی که تمام عمر دشمن آنارشیسم بود و اقتدار سیاسی از اجزای اصلی تئوری اوست. زیرا مارکس دانشمند، پدر بزرگ جذابتری است تا باکونین کمسواد. دیگر اینکه خود این تئوریسینها زمانی مارکسیست بودهاند و به یکباره نمیتوانند به اردوگاه دشمن بپیوندند. در تئوریهای جدید، بجای پرولتاریا که در کشورهای پیشرفته دائماً کوچکتر میشود، “بیشماران” بشریت را نجات خواهند داد. انقلاب جهانی هم که با نیامدنش کاسه صبر همه را لبریز کرده جایش را به “جنبش” داده است. تجسم بهشت پس از انهدام سرمایه و سیاست هم بهتر است به قوه خیال مریدان سپرده شود.
۱- بهشت گمشده
اسطورههای بهشت گمشده یا زمانی که انسانها و خدایان در کنار یکدیگر زندگی میکردند، کموبیش در میان تمام اقوام اولیه دیدهشدهاند. نکته مشترک در تمامی آنها زندگی همراه با خوشبختی، بدون کار، بدون بیماری و بدون مرگ در گذشته دور و دستنیافتنی است.
هزیود نویسنده یونانی مینویسد: «خدایانی که در کوه المپ زندگی میکنند ابتدا نژاد طلائی از آدمیان آفریدند. آنها هنگام فرمانروائی کرونوس پادشاه آسمان، همراه خدایان با دلهایی خوشبخت، بهدوراز کار و افسردگی، زندگی میکردند. فساد سالمندی هرگز پدیدار نمیشد، بلکه همیشه جسمی با طراوت و به دور از هر بیماری داشتند. آنها با خوشبختی میزیستند و مرگ بهصورت خواب سراغ آنها میآمد و همه خوبیها برای آنها بود. زمین بارور بدون مضایقه میوههایش را ناخواسته ببار میآورد. خوشبخت و برخوردار از صلح، آرزوهای آنها برآورده میشد. بعد این نسل در درون زمین پنهان شد، اما هنوز بهصورت ارواح زمین زندگی میکنند…» پسازاین خدایان نسلهای دوم، سوم و چهارم را از فلزات به ترتیب کمارزشتر میآفرینند. « بعد زئوس دوراندیش نسل دیگری آفرید، نسل پنجم که اکنون در زمین حاصلخیز زندگی میکند. آرزو میکردم قبل از این مرده بودم و جزء این نسل نبودم، و یا اکنون به دنیا نیامده بودم. این نسل آهن است. اکنون مردم روزها غمگین بیوقفه کار میکنند و شبها تلف میشوند و میمیرند…» [۱]
در اسطورههای تمام اقوام بازگشت به بهشت گمشده یا عصر طلائی، پس از سپری شدن دورانی سخت وجود دارد. مجموعه این اسطورهها فرجام شناسی Eschatology نامیده میشود. فرجام شناسی معمولاً از سه جزء مهم تشکیل شده است. ۱- هزاره باوری Millenarism پس از یک دوران معین، معمولاً چند هزار سال، حاکمیت شر به پایان میرسد و دوران رستگاری انسان آغاز میشود. ۲- منجی گری Messianism یک نجاتدهنده به کمک همراهانش به دوران شر پایان میدهد و نظم نوین را برقرار میسازد. ۳- از هم پاشیدن جهان موجود و درهم شکستن حاکمیت شر Apocalypse با جنگ یا انقلاب خونین میان نیروهای خیر و شر و گاهی همراه با حوادث بزرگ طبیعی صورت میگیرد.
در اسطورههای زردشتی، سه برادر، هوشیدر، هوشیدرماه و سوشیانس با فاصله هزار سال از یکدیگر متولد میشوند. آنان فرزندان زردشت هستند که نطفه او در دریاچه هامون توسط ناهید نگهداری میشود. و دوشیزگانی که برای شنا به آنجا میروند از این نطفهها حامله میشوند. در آغاز هزاره یازدهم هوشیدر به دنیا میآید. علامت تولد او این است که خورشید ده شبانهروز غیر متحرک در میان آسمان میایستد. با این علامت بددینان از ترس میمیرند، و خشکسالی و سختی از میان میرود. سه سال گیاهان سرسبز باقی میمانند ورودها پرآب میشوند. در پایان این هزاره بار دیگر سختی و بددینی بازمیگردد. در آغاز هزاره دوازدهم هوشیدرماه به دنیا میآید و خورشید بیست شبانهروز در میان آسمان میایستد. این بار شش سال همه گیاهان سرسبز میمانند و مارها و تمام حشرات نابود میشوند. در پایان این هزاره ضحاک از بند رها میشود و همه آفریدگان را به دیو کامگی میکشاند. در همین هنگام سوشیانس به دنیا میآید. خورشید سی شبانهروز در میان آسمان میایستد. با ظهور او اهریمن نیست میشود و دروغ نابود میگردد و معنویت جهان را پر میکند. [۲]
در دین یهود پس از اخراج آدم و حوا از بهشت، یا باغ عدن دیگر امکانی برای بازگشت آنها و فرزندانشان وجود ندارد. بهشت که جایی درروی زمین است برای همیشه از دید بشر پنهانشده است. آنها اعتقاددارند انسانها پس از مرگ به مکانی بنام شئول Sheol یا سرزمین مردگان میروند، جایی که تاریکی و سکوت بر آن حکمفرما است. و ساکنان آن حتی رمق ستایش خداوند را هم ندارند. مکانی که به هادس یونانیان قدیم شباهت دارد.
پاداش و کیفر خداوند در همین جهان است. اگر مردم اوامر خداوند را اطاعت کنند همین دنیا برای آنها به بهشت مبدل میشود، و اگر این کار را نکنند زندگیشان جهنم خواهد شد. یهوه خدای یهودیان میگوید، “اگر تمامی اوامر مرا اطاعت کنید، بهموقع برای شما باران خواهم فرستاد و زمین محصول خود و درختان میوه خود را خواهد داد، خرمن شما بهقدری زیاد خواهد بود که کوبیدن آن تا هنگام چیدن انگور ادامه خواهد داشت و انگور شما بهقدری فراوان خواهد بود که چیدن آن تا فصل کاشتن بذر طول خواهد کشید. خوراک کافی خواهید داشت و در سرزمین خود در امنیت زندگی خواهید کرد. زیرا من به سرزمین شما صلح و آرامش خواهم بخشید، و شما با خاطری آسوده به خواب خواهید رفت. حیوانات خطرناک را از سرزمینتان دور خواهم نمود و شمشیر از زمین شما گذر نخواهد کرد….پنج نفر از شما صد نفر را تعقیب خواهد کرد و صد نفرتان ده هزار نفر را، تمام دشمنانتان را شکست خواهید داد…….بهقدری محصول اضافی خواهید داشت که در وقت به دست آمدن محصول جدید ندانید با آنچه کنید …..” [۳]
پس از مرگ سلیمان قلمرو یهود به دو بخش تقسیم شد، این واقعه برای قوم یهود نشانه خشم خداوند بود. خشم خداوند از سلیمان به خاطر ساختن عبادتگاه برای خدایان دیگر، خدایانی که همسران متعدد او میپرستیدند. بهاینترتیب هر پیروزی و یا شکستی برای قوم یهود نشانه خشنودی یا خشم خداوند بود. در کتاب اشعیای نبی خشم خداوند و بلاهایی که بر سر قوم یهود آورده و خواهد آورد با تفصیل بیان شده است. اما در پایان پادشاهی از نسل داود بهشت زمینی را به وجود میآورد. ” نهالی (نوجوانی) از خانواده داود به دنیا خواهد آمد و روح خداوند بر او قرار خواهد گرفت. یعنی روح حکمت و فهم و روح مشورت و قوت و روح معرفت و ترس از خداوند. و خوشی او در ترس از خداوند خواهد بود و موافق رؤیت چشم خود داوری نخواهد کرد و بر وفق سمع گوشهای خویش تنبیه نخواهد نمود. بلکه مسکینان را به عدالت داوری خواهد کرد و جهت مظلومان زمین بهراستی حکم خواهد نمود. و جهان را به عصای دهان خویش زده و شریران را به نفخه لبهای خود خواهد کشت. و کمربند کمرش عدالت خواهد بود و کمربند میانش امانت. و گرگ با بره سکونت خواهد داشت و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید و گوساله و شیر و پرواری با هم، و طفل کوچک آنها را خواهد راند. و گاو با خرس خواهد چرید و بچههای آنها با هم خواهند خوابید. و شیر مثل گاو کاه خواهد خورد. و طفل شیرخواره بر سوراخ مار بازی خواهد کرد. و طفل از شیر باز داشته شده دست خود را بر خانه افعی خواهد گذاشت. و در تمامی کوه مقدس کسی ضرر و فسادی نخواهد کرد، زیرا که جهان از معرفت خداوند پر خواهد بود..»[۴] پیشبینی ظهور نجاتدهنده و ایجاد بهشت زمینی در بخشهای دیگر کتاب مقدس ازجمله در رؤیاهای دانیال نبی و تفسیر آن به شکل دیگری تکرار شده است.
یهودیان پیروزیهای موقتی خود را بهحساب کمک خداوند و تحقق وعدههای او میگذاشتند. در سالهای ۱۶۰ قبل از میلاد، جنگ پارتیزانی علیه اشغالگران گسترش یافت و یودا ماکابئوس موفق شد نیروهای سلوکی را در سوریه شکست داده و اورشلیم را که تحت حاکمیت آنها بود تصرف کند. برادر یودا ماکابئوس، سیمون در سال ۱۴۱ قبل از میلاد، پادشاهی خود را بنیان گذاشت. تجمع بزرگی از مردم و روحانیان تصمیم گرفتند او را در رأس روحانیت قرار دهند، او همزمان پادشاه، فرمانده نظامی و رهبر روحانیان شد. اما این پادشاهی مدت طولانی دوام نیاورد و در سال ۶۳ قبل از میلاد پومپئی سردار رومی اورشلیم را تصرف کرد و اسیران جنگی زیادی را برای بردگی به رم فرستاد. او منطقه یهود را کوچکتر کرد و برای یهودیان مالیات وضع کرد. [۵]
قیامهای متعدد یهودیان سرکوب میشد. سرزمین یهود در اشغال نظامی رومیها بود و فرماندار نظامی از سوی آنها انتخاب میشد. پیروزی یودا ماکابئوس ایده نجات از طریق جنگ تحت رهبری یک نظامی لایق را تقویت کرد. وقتی شهر رم میتوانست تمام دنیا را فتح کند چرا اورشلیم نباید بتواند چنین کاری انجام دهد. اما این رؤیاها با واقعیت جور درنمیآمد. محاصره اورشلیم توسط تیتوس و فتح آن همراه با کشتار صدها هزار نفر امید به پیروزی یهودیان بدون وجود یک نجاتدهنده را کاهش داد. [۶] بعد از بیماری و مرگ هرود فرماندار سرزمین یهود، شورشها و قیامهای زیادی به وقوع پیوست. گروههای یاغی زیادی درست میشد که فرمانده آنها خود را پادشاه یهودیان مینامید. پیشگوییهای پیامبران در کتاب مقدس یهود پشتوانه دینی این حرکات سیاسی بود.
در اورشلیم اعضای یکی از فرقههای یهودی بنام اسنی به سبک جوامع اولیه نوعی زندگی اشتراکی داشتند. فلاویوس جوزفوس مورخ رومی در کتاب جنگهای یهود نوشت، در میان یهودیان سه فرقه فلسفی وجود دارد. پیروان فرقه اول فریسیها هستند. فرقه دوم صدوقیهای و فرقه سوم که انضباط جدیتری دارند اِسنیها هستند. این فرقه آخر به یکدیگر علاقه بیشتری از دو فرقه دیگر دارند. اسنیها با لذت بهعنوان امری شیطانی مخالفت میکنند و مهار کردن تمایلات نفسانی و هوسها را ارج میگذارند. آنها ازدواج نمیکنند اما کودکان افراد دیگر را به فرزندی میپذیرند. زیرا آنها نرم و آموزش پذیر هستند. آنها را وارد خانواده خود میکنند، به آنها رفتار خود را آموزش میدهند. آنها ثروت را تحقیر میکنند، در میان آنها کسی نیست که بیشتر از دیگران داشته باشد، زیرا برای آنان قانون است که هرکس درآمدی دارد، باید آن را در اختیار جمع بگذارد. بهطوریکه در میان آنان نه فقیر دیده میشود و نه ثروتمند. دارائی هرکس با دارائی دیگران مخلوط شده است. گوئی همه آنها یک خانواده هستند. آنها کارکنانی برای اداره امور جمع دارند. آنها یک شهر بهخصوص ندارند بلکه بسیاری از آنها به شهرهای متعدد سفر میکنند و اگر یکی از اعضاء فرقه آنها از شهر دیگر وارد شود، هرچه دارند در اختیار او هم قرار میگیرد. حتی اگر او را نشناسند طوری رفتار میکنند که گویی زمان درازی با هم آشنا بودهاند. به همین دلیل در سفر چیز زیادی بهغیراز سلاح برای دفاع از خود همراه نمیبرند. در هر شهری یک نفر مسئول رسیدگی به غریبهها و تهیه وسایل لازم برای آنها است. آنها هرگز در میان خودشان خریدوفروش نمیکنند بلکه هرکس چیزی را که دارد به فردی که آنها میخواهد میدهد و متقابلاً چیزی را که خودش نیاز دارد از او میگیرد. آنها نهارخوری عمومی دارند، نانوا برای هرکدام یک قطعه نان میگذارد و آشپز به هرکس یک بشقاب از یک نوع غذا میدهد.[۷]
فیلو زاده اسکندریه هم گزارش مشابهی از زندگی اسنیها میدهد. اشتغال آنها عمدتاً کشاورزی، صنعتگری و پرورش زنبورعسل بود. آنها تجارت نمیکردند. درآمد خود را در اختیار یک خزانهدار قرار میدادند که خود انتخاب میکردند. و او تمام مواد مورداحتیاج آنها را تهیه میکرد. آنها جمعی زندگی میکردند، لباس و غذای آنها اشتراکی بود. آنها از بیماران و سالمندان نگهداری میکردند. متون کمران که در سال ۱۹۴۷ در غاری به همین نام در اردن کشف شد. مربوط به فرقه اسنی است. این متون گزارشهای جوزفوس و فیلو را تائید میکنند. [۸]
در جوامع اشتراکی از این نوع خانواده وجود نداشت. یا جماعت رابطه زن و مرد را ممنوع میکرد، یا رابطه آزاد میان همه را مجاز میشمرد. این رسم در تمام جوامع اشتراکی مسیحی، از اسنیها تا جوامع اشتراکی آمریکا صادق بود. فرقه اسنی حدود ١۵٠ قبل از میلاد به وجود آمد، و بعد از سال ۵١ یعنی زمان خراب کردن معبد یهودیان دیگر اثری از آن وجود ندارد. در زمان یوزفوس چهار هزار کمون اسنی وجود داشته است. زندگی اشتراکی اسنیها شکلی از ایجاد روابط برادرانه و برابر بهشت موعود و آماده ساختن شرایط ابتدایی ایجاد آن بود.
جوامع مسیحی اولیه هم به شکل اشتراکی زندگی میکردند. شباهت جوامع اولیه مسیحی با فرقه اسنی و ناپدید شدن آنها بعد از سال ۵۱ این عقیده را تقویت میکند که مسیحیت از درون این فرقه به وجود آمده است. در عهد جدید، کتاب مقدس مسیحیان، شواهد زیادی از این نوع زندگی دیده میشود. در اعمال رسولان آمده، همه ایمانداران با هم میزیستند و در همهچیز شریک بودند، املاک و اموال خود را فروخته آنها را به هرکسی بهقدر احتیاجش تقسیم میکردند. و هرروز در معبد به یکدل پیوسته بودند. در خانه نان را پاره (تقسیم) میکردند و خوراک را به خوشی و سادهدلی میخوردند.[۹] و یا ، جمله مؤمنان را یکدل و یک جان بود. به حدی که هیچکس چیزی از اموال خود را از آن خود نمیدانست، بلکه همهچیز را مشترک میداشتند، و رسولان به قوت عظیم به قیامت عیسی خداوند شهادت میدادند و فیض عظیم بر همگی ایشان بود، زیرا هیچکس از آن گروه محتاج نبود. زیرا هرکه صاحب زمین یا خانه بود آنها را فروختند و قیمت آنها آورده و به قدمهای رسولان مینهادند و به هریک بهقدر احتیاجش تقسیم مینمودند. [۱۰] سنت جان در توصیف جامعه مسیحی اولیه نوشت، برکت در میان آنان بود چون هیچکس از نداری رنج نمیبرد. این بدین خاطر بود که آنها با اشتیاق آنچه را که داشتند میدادند تا کسی فقیر نماند. این نبود که آنها یک بخش از دارائیشان را بدهند و بخشی را نگهدارند. آنها همه تعلقات خود را میدادند، آنها نابرابری را از میان بردند و در فراوانی زیاد به سر میبردند. او سپس این پراتیک را برای دوران خودش تبلیغ میکند.، فرض کنیم اوضاع اینطور پیش برود، همه هر آنچه را که دارند به صندوق عمومی بدهند، و هیچکس نباید به آن توجهی داشته باشد، نه غنی و نه فقیر، فکر میکنید چقدر پول جمع میشود؟ [۱۱]
جوامع اولیه مسیحی درست مانند نمونه اسنی درست شده بود با این تفاوت که اسنیها یک فرقه بودند و تعداد آنها از ۴۰ هزار نفر تجاوز نمیکرد، درحالیکه مسیحیت یک دین جهانی بود و الگویی برای تمام بشریت.
گسترش مسیحیت و افزایش خانوادههای مسیحی که خانواده را ترک نمیکردند، بهتدریج جوامع اولیه را از میان برد. غذای جمعی و زندگی اشتراکی به غذا دادن گاه و بیگاه جمعی به بینوایان، توسط ثروتمندان مبدل شد.
بر اساس ادبیات مسیحی مهمترین کار مسیح در این دنیا پاک کردن گناه اولیه آدم و برداشتن مجازات اخراج ابدی از بهشت بود. تنها پسازاین بخشودگی است که مسیحیان میتوانند پس از مرگ به بهشت بروند. مسیح پیشبینی پیامبران یهود را در برقراری بهشت روی زمین تحقق نبخشید. تنها اثر مهم اجتماعی او دشمنی با ثروت و ایجاد نوعی زندگی جمعی و اشتراکی بود. چیزی که از دوران قبل در میان فرقه یهودی اسنی وجود داشت. بنابراین بازگشت دوباره او برای ایجاد بهشت روی زمین ضرورت داشت. در کتاب مقدس مسیحیان “عهد جدید” بازگشت دوباره مسیح هزار سال پس از حکومت نرون وعده داده شده است.
در انجیل متی میخوانیم: زمانی میآید که شما صدای جنگها را از نزدیک و اخبار مربوط به آنها درجاهای دور خواهید شنید، هراسان نشوید، چنین وقایعی باید رخ دهد، اما پایان کار هنوز نرسیده است، زیرا ملتی با ملت دیگر و دولتی با دولت دیگر جنگ خواهد کرد و قحطی و زمینلرزه در همهجا پدید خواهد آمد اینها همه مانند آغاز درد زایمان است….شرارت بهقدری زیاد میشود که محبت آدمیان نسبت به یکدیگر سرد خواهد شد، اما هرکس تا آخر پایدار بماند نجات خواهد یافت، و مژده پادشاهی الهی در سراسر عالم، اعلام خواهد شد….و آنگاه پایان کار فرا خواهد رسید. [۱۲]
یوحنا در مکاشفه خود مینویسد: ” و چون هزار سال به پایان رسد، شیطان از زندان خود خلاصی خواهد یافت. تا بیرون رود و امتهایی را که در چهارگوشه جهانند یعنی جوج و ماجوج را گمراه کند و آنها را که عددشان چون ریگ دریاست، برای جنگ آماده کند، و بر عرصه جهان برآمده و شهر محبوب را محاصره کردند. پس آتش از جانب خدا از آسمان فروریخته و ایشان را بلعید. و ابلیس که ایشان را گمراه میکرد به دریاچه آتش و گوگرد انداخته شد، جایی که جایگاه وحش و پیامبران کاذب است…..و دیدم آسمانی جدید و زمینی جدید…و شهر مقدس اورشلیم جدید را دیدم که از جانب خدا از آسمان نازل میشود، چون عروسی که برای شوهر آراسته میشود، حاضر شده، و آوازی از آسمان شنیدم که میگفت، اینک خیمه خدا با آدمیان است و با ایشان ساکن خواهد بود…. و خدا هر اشکی را از چشمان آنها پاک خواهد کرد و بعدازآن مرگ نخواهد بود، و ماتم و ناله و درد دیگر رو نخواهد نمود….شهر مربع است…بنای دیوار آن از یشم بود و شهر از زر خالص چون شیشه مصفا بود….شهر احتیاج ندارد که آفتاب یا ماه آنها روشنایی دهد زیرا که جلال خداوند را منور میسازد….و دروازههایش همیشه باز است، چون شب در آنجا نخواهد بود….”[۱۳] در همه این پیشگوییها سه عنصر اصلی فرجام گرایی یعنی گذشتن یک مرحله تاریخی یا هزاره، وجود نجاتدهنده و جنگ میان خیر و شر یا انقلاب اجتماعی و طبیعی که در انجیل متی به دردهای زایمان جامعه جدید تشبیه شده، وجود دارند.
با قدرت گرفتن کلیسا بهعنوان جانشین مسیح درروی زمین ایدههایی که میتوانست به هر فرد یا جمع یاغی مشروعیت دینی بدهد دیگر قابلتحمل نبود. در قرن پنجم میلادی اگوستین قدیس تمام ایدههای هزارهای را ارتداد نامید و بهاینترتیب کلیسای رسمی، سرزمین رستگاری آینده را از زمین به آسمان فرستاد. درنتیجه ازاینپس تمام ایدههای هزارهای باید در تقابل با کلیسا قرار میگرفتند بخصوص که کلیسا با مبدل شدن به بزرگترین زمیندار اروپا، و فساد آشکار در سطوح بالای آن برای مخالفان به نهادی شیطانی و جایگاه ضد مسیح مبدل شده بود. [۱۴]
قدیمیترین گروه کمونیستی قرونوسطی فرقه والدنس است که در جنوب فرانسه و نیمه دوم قرن دوازدهم به وجود آمد. اعضای گروه به کاملها و تازهواردان تقسیم شده بود. کاملها حق ازدواج نداشتند اما شاگردان میتوانستد ازدواج کنند. فرقه دیگری در حدود ١٢۶٠ میلادی در آلکانو نزدیک شهر پارم درست شد. آنها یکدیگر را برادر و خواهر خطاب میکردند، و اجازه نداشتند خانه یا ملک خصوصی داشته باشند. اگر شخص جدیدی وارد فرقه میشد باید تمام دارایی خود را میفروخت و در اختیار جمع میگذاشت. [۱۵] در شمال فرانسه فرقهای با نام طرفداران رسولان Apostelicans که از متحدان والدنسیها بودند، گرایش کمونیستی داشتند. آنها به اصول مسیحیان اولیه اعتقاد داشتند. کمونیسم قرونوسطی مانند کمونیسم مدرن راه حلی بود روشنفکرانه برای حل مشکل فقر، که توسط روشنفکران آن دوران یعنی صنعتگران، تجار روحانیان و نجبا با اتکا به ادبیات مسیحیت اولیه و ایده هزارهای تبلیغ و رهبری میشد.
نوشتههای موردعلاقه کمونیستهای قرونوسطی عهد جدید و مکاشفات یوحنا بود که در آن رسولان با حرارت سقوط جامعه موجود را با توصیف اعمال وحشتناک گناهکاران پیشبینی میکنند. علاوه به راین، آنها باعلاقه عهد قدیم که ظهور نجاتدهندهای را نوید میداد مطالعه میکردند. کمونیسم مسیحیت اولیه غیرسیاسی و منفعل بود، اما کمونیسم قرونوسطی سیاسی و همراه با یاغیگری بود.
جنبش هوسیتی
اولین جنبش موفق رفرمیستی هزارهای در بوهمیا (چک و اسلواکی کنونی) به وقوع پیوست. از قرن دوازدهم یک اقلیت آلمانیتبار در بوهمیا زندگی میکردند. زبان آنها آلمانی بود و فرهنگ قومی خود را حفظ کرده بودند. بخش بزرگی از روحانیان ردهبالا از میان آنها بودند در سالهای ۱۳۶۰ یک راهب اصلاحگر به نام یان میلیک نفوذ گستردهای در پراگ پیدا کرد. او معتقد بود روحانیت باید مانند مسیحیان اولیه در فقر زندگی کند. او زندگی اشرافی روحانیان را غصب قدرت میدانست و در تبلیغات خود از ظهور نزدیک ضد مسیح (دجال) خبر میداد. او اولین کسی بود که از ضرورت اصلاح دینی صحبت کرد. مبلغین بعدی راه او را دنبال کردند. در کنار او نظریات وایکلیف بود که از سال ۱۳۸۰ در بوهمیا شناختهشده بود. [۱۶]
جان وایکلیف (١٣٨٣-١٣٣٠) تئولوگ و فیلسوف انگلیسی، از پیشروان جنبش اصلاحگری کلیسا و مشوق اولین ترجمه کتاب مقدس به زبان انگلیسی بود. او خواستار این شد که کلیسا داراییهای دنیوی را رها کند، و از سال ١٣٧٨ حملات منظمی را بر ضد عقاید و رفتار کلیسای کاتولیک آغاز کرد. عقاید وایکلیف جنبش دهقانی لولارها را در انگلستان به وجود آورد. اما این جنبش نتوانست حکومت انگلستان را به مقابله با رم برانگیزد.
وقتی اخبار مربوط به وایکلیف و نظریات او به بوهمیا رسید، با اشتیاق پذیرفته و تبلیغ شد. در بوهمیا معادن نقره کوتنبرگ میان دهه آخر قرن چهاردهم تا قرن شانزدهم منطقه را به ثروتمندترین بخش آلمان مبدل کرده بود. به خاطر این معادن تجارت و صنایع در بوهمیا و بخصوص در پراگ شکوفا شد. در این دوران در پراگ ساختمانهای باشکوهی ساخته شد و اولین دانشگاه آلمان در آن شهر تأسیس شد. دوسوم استادان و شاگردان این دانشگاه آلمانی بودند و فقط یکسوم آنها از اهالی چک بودند. ثروت منطقه صومعهها و کلیساها را هم افزایش داد. کلیسای باشکوه بت لهم در شهر پراگ ساخته شد. [۱۷]
شروع جنبش معروف به هوسیت با بکار گرفتن بحثها و اعتراضهای طرفداران وایکلیف Wycliffe در انگلستان شروع شد. در این دوران کلیسا صاحب یکسوم تمام زمینهای فرانسه، ایتالیا و انگلستان بود. علاوه بر این گاهوبیگاه به بهانههای مختلف از مسیحیان مالیات میگرفت. جنبش برای کوتاه کردن دست کلیسا از مالیات گیری شروع شد. فرانسه و ایتالیا علاقهای به محدود کردن قدرت پاپ نداشتند. فرانسه آنقدر قوی شده بود که پاپ را مجبور به نقلمکان به آوینیون بکند. انگلستان که پاپ را آلت دست دشمن خود فرانسه میدید، به فکر جدایی از کلیسای رم بود.
یوهانس (یان) هوس Johannes Huss از سال ١٣٩٨ استاد دانشگاه پراگ و از ١۴٠٢ کشیش کلیسای بت لهم و بزرگترین مبلغ ادبی جنبش ضد پاپ و ضد آلمانی در منطقه بود. او که نظرات وایکلیف را ستایش میکرد، ادعا کرد که جنبش او دیگر جنبه محلی ندارد و جنبش تمام دنیای مسیحی بر ضد فساد کلیسای کاتولیک است. هوس علاوه بر استادی دانشگاه مبلغ خوبی برای مردم عادی هم بود و علاوه بر این روابط بسیار خوبی با دربار داشت. این مجموعه از او چهرهای استثنایی و بانفوذ ساخته بود. دانشگاه پراگ بر ضد هوس و وایکلیف موضع گرفت و ۴۵ تز وایکلیف را ارتداد خواند. دعوایی که ابتدا جنبه دانشگاهی داشت ابعاد ملی پیدا کرد. در این دعوا چکها و طرفداران رفورم در اقلیت بودند. اما پادشاه با دخالت خود تعادل قدرت را به نفع بوهمیها به هم زد. او سه رأی از چهار رأی دانشگاه را به بوهمیها اختصاص داد. پسازاین استادان و دانشجویان آلمانی دانشگاه را ترک کردند و دانشگاه عملاً در اختیار هوس قرار گرفت.
اختلاف میان یان هوس و کلیسای رم دائماً بزرگتر میشد. اختلاف بهخصوص وقتی شدت گرفت که در ١۴١١ پاپ جان بیست و دوم نمایندگانی را برای تبلیغ یک جنگ مذهبی علیه پادشاه ناپل که مخالف سیاسی او بود به پراگ فرستاد، و به تمام کسانی که برای این کار کمک مالی بدهند وعده حکم بخشایش تمام گناهان را داد. هوس مخالفت شدیدی با فروش این اوراق بخشش کرد و پاپ را ضد مسیح (دجال) نامید. او گفت فرمان پاپ برخلاف قانون الهی آنطور که در کتاب مقدس شرح داده شده است و دینداران واقعی نباید از او پیروی کنند. [۱۸] ونسل فون لوکزمبورگ ، Wenzel von Luxemburg پادشاه بیطرفی خود را حفظ کرد. بهطور همزمان یان هوس و تئولوگهای طرفدار پاپ را از شهر پراگ بیرون کرد. امکانات آلمانیها در پراگ را از بین برد و فرمان داد ازآنپس شورای شهر باید در اختیار چکها باشد. کلیسای رم یان هوس را در ١۴١١ خارج از دین اعلام کرد، و سال بعد شورای کنستانس از او برای محاکمه دعوت کرد. او که به بیگناهی خود اعتقاد داشت خودش به آنجا رفت اما شورا او را مرتد اعلام کرد و او در ١۴١٢ در آتش سوزانده شد. پس از اعدام هوس تودههای بیچیز در پراگ چندین بار با قیام خود کلیسای شهر را تاراج کردند. بزرگترین برنده این قیامها اشراف فئودال بودند. آنها مدافع افکار هوس شدند زیر به بهانه انتقام گرفتن از کشته شدن او با اسقفها میجنگیدند، و دارائیها و املاک کلیسا را به تصرف خود درمیآوردند. این شرایط وضعیتی مناسب برای اعلام موجودیت فرقههای کمونیستی هزارهای که تا این زمان اجباراً مخفیانه فعالیت میکردند، به وجود آورد. فرقههای کمونیستی هزارهای در پراگ ضعیفتر از آن بودند که بتوانند بهطور علنی فعالیت کنند، اما در شهرهای کوچکتر این امکان وجود داشت. مبلغان کمونیسم تبلیغ میکردند که زمان تحقق وعده خداوند و برقراری بهشت زمینی فرا رسیده است و بهزودی پراگ با آتش آسمانی خواهد سوخت. مسیح باز خواهد گشت و جهانی به وجود خواهد آورد که در آن دیگر تفاوتی میان ارباب و خدمتکار باقی نخواهد ماند. گناه و کمبودی نخواهد بود، رنج جسمانی و نیاز از میان خواهند رفت و دیگر کسی به آمرزش کلیسا نیازی نخواهد داشت. [۱۹] کمونیستهای هزارهای برای خود شهرکی مشرف بر رودخانه لوزنیک Luznic ساختند و برای آن نام توراتی تابور را انتخاب کردند. طرفداران از تمام مناطق به آنجا مهاجرت کردند و روستائیان برای شرکت در مراسم مذهبی و موعظههای تابور به آنجا میرفتند. تلاش فئودالها برای جلوگیری از این کار نتیجه منفی داشت و موجب فرار دهقانان بیشتری شد. کوههای دیگری در منطقه جنوبی بوهمیا به مناطق تجمعهای مذهبی مبدل شد. به این مناطق نامهای توراتی مانند هورب Horeb و اولبرگ Ölberg داده شد. در ٢٢ ژوئیه ١۴١٩ بین چهل تا پنجاههزار نفر از بوهمیا و موراویا در بزرگترین تجمع از این نوع در فضای آزاد گرد آمدند. آنها یکدیگر را برادر و خواهر خطاب میکردند. هنگام نهار هرچه را که با خود آورده بودند بهتساوی میان یکدیگر تقسیم کردند. سخنرانها در مورد پایان سختیها و آغاز قریبالوقوع هزاره صحبت میکردند. نام گزاری مناطق، ملاقات موسی با خدا در هورب و صحبت عیسی و شاگردانش در اولبرگ را تداعی میکرد. [۲۰] هشت روز بعدازاین اجتماع قیامی در پراگ به حاکمیت کاتولیکها پایان داد. یان ژلیوسکی Jan Zhelivsky که خود را واعظ فقرا، نگونبختان، دردمندان و تحت ستمها مینامید این قیام را رهبری کرد. مردم به کلیسای سنت استفان حمله کردند. و پس از تصرف آن به سمت شهرداری شهر رفتند. اعضای کاتولیک شورای شهر که از سوی پادشاه انتخاب شده بودند مقاومت کردند. شورشیان ١٣ نفر از آنها را از پنجره به پائین پرتاب کردند و بقیه را هم درجا کشتند. پادشاه اجباراً با شورشیان سازش کرد و اعضای جدید شورای شهر منتخب آنها را پذیرفت اما دو هفته بعد خودش در اثر سکته قلبی درگذشت. پس از مرگ ونسل پادشاه بوهمیا، رادیکالها در شهر آشوب به پا کردند. یان ژیژکا، یک سرباز حرفهای که به جمع آنان پیوسته بود همراه با جمعیتی صومعه کارتوزرها در سمیچو که در مقابل دروازه شهر پراگ قرار داشت را تاراج کرد. رادیکالهای پراگ به رهبری ژیژکا و ژلیوسکی به قلعه ویشهارد حمله و آن را تصرف کردند. ملکه سوفی و شاهزادگان خطر را جدی گرفتند. نیروهای پادشاهی حمله را آغاز کردند و قلعه ویشهارد را پس گرفتند. افرادی که از نواحی دیگر به پراگ آمده بودند مأیوس شهر را ترک کردند. در زمستان ١۴٢٠-١۴١٩ واعظان برای آرام کردن هواداران مأیوس شده خود، پایان نزدیک جهان و ظهور دوباره مسیح و نابودی دشمنان به دست او را نوید میدادند. و اینکه باایمانها باید به پنج شهر بوهمیا که در آن رادیکالها پایگاه داشتند عقبنشینی کنند.[۲۱]
استادان دانشگاه پراگ در توضیح عقاید تابوریتها، از قول آنها نوشتند، در این روزها هیچ پادشاه یا فرمانروا و رعیتی در جهان نخواهد بود و هیچ مالیات، یا کار اجباری وجود نخواهد داشت. هیچکس دیگری را به کار وادار نخواهد کرد، زیرا همه برابر و خواهر و برادر هستند. مانند شهر تابور مال من و تو وجود نخواهد داشت همه اموال به همه تعلق دارد. و هیچکس چیزی برای خودش نخواهد داشت. این کار گناهی درخور مرگ است.
بر این اساس تابوریها اعلام کردند ازاینپس حکومت خداوند بر زمین حاکم خواهد بود و مردم خودشان دولت را اداره خواهند کرد. تمام شاهزادهها، اشراف و جنگجویان آنها باید مانند علف هرز ریشهکن شوند. تابوریها فرقههای مختلفی بودند که به درجات متفاوتی از زندگی اشتراکی اعتقاد داشتند. شکل غالب کمونیسم تابوریها این بود که هرکس در خانه یا در زمین خود کار میکرد و پس از برداشت آنچه خودش نیاز داشت بقیه را در اختیار جمع قرار میداد. اما فرقههای رادیکالتری هم وجود داشتند که در همهچیز با یکدیگر شریک بودند. در میان تابوریها فرقهای بود به نام آدامیت، که اعضای آن به زندگی شبیه زندگی آدم در بهشت اعتقاد داشتند. آنها در جزیرهای در رودخانه لیزنیک، برای خود اقامتگاهی به نام بهشت درست کرده بودند. آنها ادعا میکردند تمام قوانین قدیم منسوخ شدهاند زیرا فرمانروایی الهی در جامعه آنان تحقق پیدا کرده است. آنها خود را در شرایط معصومیت قبل از گناه نخستین تصور میکردند. نوشته شده که آنها مرد و زن لخت زندگی میکردند، زیرا لباس را محصول پس از رانده شدن از بهشت میدانستند. آنها در مقابل حملات جریان اصلی تابوریها از خود دفاع میکردند اما در نبرد در مقابل ژیژکا شکست خوردند و تعدادی زیادی از آنان توسط او سوزانده شدند. شایعه زندگی لخت زن و مرد در کنار یکدیگر نمیتواند درست باشد. این اتهامات کلیشهای قرونوسطایی علیه مخالفان دینی بود. بخصوص که شرایط جوی منطقه امکان لخت زندگی کردن را نمیداد. [۲۲]
نیروهای کلیسای کاتولیک و نیروهای اشراف و شاهزادگان به رهبری پادشاه ، زیگیسموند، از سال ١۴٢٠ تا ١۴٣۴ پنج جنگ صلیبی علیه هوسیتها به راه انداختند. پاپ مارتین پنجم در مارس ١۴٢٠ نیروهای کاتولیک را به جنوب بوهمیا به جنگ هوسیتها فرستاد، اما آنها شکست سختی خوردند. نیروهای کاتولیک همراه با امپراتور بعدی زیگیسموند در تابستان همان سال، بار دیگر به نیروهای ژیژکا حمله کردند، تا بر تمام پراگ مسلط شوند، اما باز شکست خوردند. حمله دیگر در پائیز هم به شکست نیروهای کاتولیک انجامید. این پیروزیها شهرت یان ژیژکا را در مقام رهبر نظامی افزایش داد. نیروهای کاتولیک در جنگهای سالهای ١۴٢١ و ١۴٢٢ هم شکست خوردند. در ژانویه ١۴٢٢ نیروهای کاتولیک در کوتنبرگ و دویچبورد بار دیگر شکست خوردند. در سال ١۴٢٣ میان هوسیتهای معتدل و هوسیتها رادیکال به رهبری ژیژکا اختلاف افتاد. زیگیسموند کوشید با هوسیتهای معتدل قرارداد صلح منعقد کند. اما وقتی مذاکرات به نتیجه نرسید. بار دیگر به هم پیوستند. در ١۴٢۴ در جنگ سختی در مرن Mähren هوسیتها مناطق جدیدی به دست آوردند، اما در این جنگ ژیژگا کشته شد و آندرهآس پروپ جانشین او شد. هوسیتها تحت فرماندهی پروپ هم پیروزمند بودند.
جنگهای هوسیتها تا سال ١۴٢٧ جنبه دفاعی داشت اما ازآنپس تهاجم را آغاز کردند. در جنگ صلیبی چهارم از ١۴٢٧ هوسیتها نیروهای کاتولیک را در بوهمیای غربی شکست سختی دادند. در جنگ صلیبی پنجم از ١۴٣٢ که کاردینال جولیانو چزارینی خودش فرمانده ارتش کاتولیکها شده بود، هوسیتها غرب اسلواکی را تصرف کردند، و تهاجم به سمت شمال را آغاز کردند. بین سالهای ١۴٣٣ و ١۴٣۶ نیروهای متحد پاپ و پادشاه با جناح معتدل هوسیتها صلح کردند و به آنها اجازه دادند، عقاید مذهبی خودشان را حفظ کنند. این کار قدرت نیروهای جنگنده هوسیت را کاهش داد. در آخرین نبرد هوسیتها در ١۴٣۴ نیروهای اشراف، با تابوریها وارد جنگ شدند. نیروهای اشراف ۲۵ هزار سرباز و تابوریها ۱۸ هزار سرباز داشتند. تابوریها در این جنگ به خاطر خیانت و فرار ژنرال یوهان کاپِک فرمانده سوار نظام شکست خوردند. از ۱۸ هزار سرباز تابوری ۱۳ هزار نفر کشته شدند. زیگیسموند بهعنوان تنها قدرت منطقه موقعیت خودش را تثبیت کرد. و با فرمان عفو عمومی به جنگها پایان داد. تابوریها بهطور کامل از بین نرفتند. آنها تا ١۴٣۶ استقلال شهرهای خود را حفظ کردند. گزارشی از سال ١۴٣۶ نشان میدهد که آنها زندگی اشتراکی و اشتغال به ریسندگی را حفظ کرده بودند. اما گزارش دیگری از سال ١۴۵١ نشان میدهد که زندگی اشتراکی بهطور کامل ازمیانرفته بود. [۲۳]
توماس مونتسر
ایدههای هوسیتها و روایاتی از سبک زندگی آنها در تمام آلمان پخش شد. در آغاز قرن شانزدهم مبلغانی که به دلیل تبلیغات مخفیانه به غارنشین شهرت یافته بودند، فرصت پیدا کردند، عقاید خود را بهطور علنی تبلیغ کنند. اولین گروههای کمونیسم هزارهای در ١۵٢٠ در سویکو Zwickau که از مراکز بافندگی و معادن مهم آلمان بود تشکیل شدند. آنها رهبران خود را رسول Apostel مینامیدند. بافندگان سویکو با معدنچیان متحد شدند و تعداد زیادی روشنفکر هم به جرگه آنان پیوست. آنها خارج از سویکو هم هوادارانی پیدا کردند، بخصوص در شهر ویتنبرگ تعدادی روشنفکر ایدئالیست به آنها پیوستند. این جنبش رنگ کاملاً مذهبی داشت، و هدفش را تصفیه و سالمسازی کلیسا و بازگرداندن مسیحیت اولیه قرار داده بود. یکی از رسولان سویکو توماس مونتسر بود که از سال ١۵٢١ تا هنگام دستگیری در مرکز جنبش کمونیستی هزارهای آلمان قرار داشت.
توماس مونتسر ابتدا به پراگ رفت تا در سرزمین تابوریها به تبلیغ بپردازد. اما در آنجا شرایط تغییر کرده بود. او که به کمک مترجم تبلیغ میکرد، نتوانست توجه عده زیادی را جلب کند. او تحت مراقبت پلیس قرار گرفت و بعد از مدتی از شهر اخراج شد. توماس مونتسر معتقد بود هرکس باید خودش از درون ندای الهی را بشنود، این کار با رفتار زاهدانه و ترک تمام لذات جسمانی ممکن میشود. هرکس که نتواند از این طریق به شاهد زنده خدا مبدل شود، حتی اگر هزاران انجیل را بلعیده باشد، شناختی از خدا ندارد. ورود ایمان باید برما اثر بگذارد و محکم نگهداری شود تا ما موجودات جسمانی و زمینی، توسط حلول روح مسیح درخور همراه با او به فرزندان خداوند مبدل شویم، تا اینکه زندگی زمینی به زندگی آسمانی مبدل شود. این نمونهای از عرفان هزارهای است که در قرن هفدهم در میان فرقههای زیادی رایج شد. از دید این نوع عرفان، کوچکترین لذت در این دنیا هم یک نوع گناه است. شرایط رسیدن به فرزندی خداوند، پرهیز از هرگونه گناه، تزکیه نفس با روزه گرفتن، لباس بد پوشیدن، کم صحبت کردن، داشتن قیافه عبوس و سروصورت نتراشیده است. توماس مونتسر میگفت انسان باید بداند که خدا در اوست، او نباید تصور کند خدا در مکانی دوردست قرار دارد، بلکه زمین و آسمان پر از خداست و خداوند بدون وقفه پسر را در ما میآفریند. [۲۴]
مونتسر طرفدار مدارا جویی دینی بود. او تفاوت در اجرای آئین مذهبی در نقاط مختلف را مهم نمیدانست و حتی معتقد بود ترکها هم در آئینشان زیاد بدتر از مسیحیان نیستند. این مدارا جویی را تابوریها و بوهمیها هم داشتند. او باوجود این تساهل در مقابل بیدینان سختگیر بود و اعتقاد داشت آنها باید نابود شوند.
مونتسر در شهرهای مختلف طرفداران خود را به سازمانیابی تشویق میکرد. او نوشت، هر شاهزاده، کنت یا بارون پسازآنکه بهطورجدی در جریان آنچه باید انجام بدهد قرار گرفت، اگر مایل به اطاعت از آن نبود باید سرش قطع شود، یا به دار آویخته شود. [۲۵] در جنوب و مرکز آلمان فرقههای هزارهای زیادی وجود داشتند، که علاوه بر جذب افراد زیاد، با سفرهای خود میان این فرقهها ارتباط برقرار میکردند. وقتی مونتسر به جنوب آلمان رفت از این شرایط اطلاع داشت. او میدانست که شورش دهقانان شتولینگن ، به تمام سرحدات سویس سرایت کرده است. در شروع سال ١۵٢۵ مونتسر به تورینگن رفت چون احتمال میداد قیامی که در انتظارش بود از تورینگن شروع شود. قیام همزمان در مناطق زیادی آغاز شد. طرفداران مونتسر در مولهاوزن پس از تصرف شهرداری نظم کمونیستی مسیحی خود را در آنجا برقرار کردند. در گزارشی آمده است که آنها تمام اموال کلیسا را مصادره کردند. آنها میگفتند مانند آنچه در اعمال رسولان نوشته شده همهچیز باید اشتراکی باشد. [۲۶] و اگر کسی مقاومت میکرد بهزور اموال او را میگرفتند. در گزارش دیگری آمده حکومت مونتسر دیکتاتوری بود و همهچیز را بهدلخواه خود سازمان میداد. بخصوص جامعه اشتراکی موردنظر خود را با زور به وجود میآورد. نتیجه به دست آوردن ثروت جدید این شد که مردم کار روزانه و فعالیت خود را رها کردند. آنها باور داشتند که پس ازمصرف کامل اموال شاهزادگان، اشراف و کلیسا خداوند خودش روزی آنها را خواهد داد. این شیوه زندگی برای چندین ماه توسط مونتسر برقرار شد. البته حکومت مونتسر در مولهاوزن بیش از دو ماه به طول نینجامید، و رها شدن کار به خاطر تدارک جنگی و ضرورت شرکت در آن بود. آنچه مسلم است تمام اهالی مولهاوزن زندگی اشتراکی نداشتند و فقط یک کمون از طرفداران مونتسر به این شکل زندگی میکردند.
مونتسر در بسیج نیروهای انقلابی متعدد در ساکسونی ناموفق بود. تفرقه میان نیروهای شورش دهقانی زیاد بود. شاهزادهها موفق شدند در مناطق مختلف با خشونت زیاد این شورشها را خاموش کنند. تجمع نیروها در فرانکنهاوزن هم برای شورشیان و هم برای نیروهای فئودالها اهمیت زیادی داشت. طبیعی و درست این بود که نیروهای شورشیان در مولهاوزن که دارای باروی محکم و توپخانه برای دفاع از آن بود متمرکز بشود. اما شورشیان علاوه بر پراکندگی رهبری نظامی خوبی هم نداشتند. ارفورت و آیزناخ که هردو در دست شورشیان بود امکانات دفاعی بیشتری داشتند. [۲۷] اما مونتسر اهمیت بیشتر به دفاع از فرانکنهاوزن میداد و تمام نیروهایش را برای دفاع ازآنجا بسیج کرد.
در فرانکنهاوزن نیروهای دو طرف در مقابل یکدیگر قرار گرفتند. مونتسر با هشت هزار دهقان بدون اسلحه خوب و نیروی فئودالها با همان تعداد سرباز اما با اسلحه خوب و توپخانه. نتیجه نبرد از قبل روشن بود. در هنگام نبرد رنگینکمانی در آسمان ظاهر میشود و مونتسر میگوید ملائک به کمک ما آمدهاند و دیگر احتیاجی به جنگ نیست.[۲۸] ارتش مقابل با حمله خود دهقانان که با دعا از روحالقدس کمک میخواستند را سلاخی کرد. شش هزار نفر کشته شدند. از لشگر شاهزادگان فقط ۶ نفر کشته شدند. خود مونتسر توانست فرارکند، اما او را در شهردستگیر کردند و پس از شکنجه زیاد کشتند. مونتسر پس از دستگیری ادعا کرد، نرسیدن کمک الهی به دلیل محکم نبودن ایمان سربازانش بوده است. [۲۹]
جنبش آناباپتیست
جنبش آناباپتیست برخلاف جنبش مونتسر که صرفاً دهقانی بود، هسته مرکزی بزرگ روشنفکرانه داشت. روحانیان، مدرسان، تاجرها، صنعتگران، دهقانان و اشراف جزء این گروه بودند. این جنبش، توسط افراد متعددی رهبری شد. نه رهبر واحد تئوریکی برای آن هست و نه منشأ تئوریک واحدی. اصطلاح آناباپتیست در مورد تمام کسانی بکار میرفت که نه کاتولیک بودند، نه لوتری و نه کالوینیست. خود آناباپتیستها این نام را قبول نداشتند و در آلمان خود را برادر مینامیدند. آناباپتیسم یعنی تعمید دوباره، آناباپتیستها معتقد بودند. تعمید در کودکی که در اکثر فرقههای مسیحی هنوز هم مرسوم است، ارزشی ندارد. تعمید که به معنی ورود به جرگه مسیحیان است باید، با اختیار و عقل صورت گیرد. بنابراین باید در بزرگسالی وهنگام بلوغ باشد، و نه در کودکی پس از تولد. بهاینترتیب آنها اعضای خود را دوباره تعمید میدادند. [۳۰] جنبش اناباپتیست در قرن شانزدهم در سوئیس، جنوب آلمان، موراویا و هلند وجود داشته است.
زندگی کمونیستی در میان گروههای مختلف آناباپتیست به اشکال مختلف وجود داشته، و آنها مانند تابوریها اهل مدارا با عقاید دیگر بودند، و نمیخواستند شکل زندگی جمعی خود را به دیگر گروههای آناباپتیست تحمیل کنند. بهطورکلی میتوان کمونیسم آناباپتیستی را به دو جریان اصلی تقسیم کرد. گروهی که معتقد به زندگی کامل اشتراکی بودند. آنها هر نوع مالکیت را ممنوع کرده بودند. و بهطور جمعی زندگی میکردند و در سالنهای عمومی با هم غذا میخوردند. و گروهی که مالکیت خصوصی را بهطور کامل رد نمیکردند اما معتقد بودند هرکس باید بهاندازه احتیاجش مصرف کند و بقیه را در اختیار کسانی که به آن احتیاج دارند قرار دهد.[۳۱] در ٢٧ دسامبر ١۵١٨ اولریش سوینگلی Ulrich Zwingli برای انجاموظیفه بهعنوان کشیش در شهر زوریخ سوئیس اقامت گزید. نه مقامات شهر او را بهعنوان اصلاحگر دینی استخدام کرده بودند و نه خود او چنین ایدهای داشت. ترکیب پیچیدهای از شرایط اجتماعی اقتصادی و عوامل دینی شهر را به گهواره آناباپتیسم مبدل کرد. عامل دوم دشمنی با کلیسای رم و ضد روحانیت رایج در قرن شانزدهم بود. عامل سوم جنبش وسیع دهقانی و شورشهای آنان بود که در ١۵٢۵ به اوج خود رسید، و معمولاً بهعنوان جنگهای دهقانی از آن یاد میشود.[۳۲] سوینگلی سخنران و موعظهگر بسیار خوبی بود. او مرید و شاگرد مدرس اومانیست هلندی اراسموس Erasmus بود. او یادگیری زبان یونانی را آغاز کرد. در سال ١۵١٩میتوانست کتاب عهد جدید را که اراسموس در سال ١۵١۶ و ١۵١٩ به زبان یونانی با حواشی و تفسیر، چاپ و منتشر کرده بود، بخواند و آن را با ترجمه عامیانه لاتین که مورداستفاده کلیسای رم بود مقایسه کند. واقعه دیگر این بود که سوینگلی در سپتامبر ١۵١٩ به بیماری طاعون مبتلا شد، اما به طرز معجزه آسایی شفا پیدا کرد و زنده ماند. این واقعه به او اعتماد به نفس داد که خداوند او را برای راهی که در پیش گرفته انتخاب کرده است. آندرآس کاستلبرگر یک کتاب فروش سوئیسی که ادبیات اصلاحگرانه دینی را در اختیار سوینگلی قرار میداد محفلی از کسبه و صنعتگران زوریخی ایجاد کرد که در آن سوینگلی ترجمههای روزانه خود از عهد جدید را میخواند و به بحث میگذاشت.
محفل دیگری از روحانیان روستاهای اطراف زوریخ ایجاد شد. این محفل که تحت تأثیر عقاید آندرآس کارلشتات Andreas Karlstadt بود، پایهگذار آناباپتیسم رادیکال شد. کارلشتات همکار قدیمی مارتین لوتر در دانشگاه ویتنبرگ بود. او چند ماه قبل از پخش ٩۵ تز معروف مارتین لوتر ١۵١ تز در مورد اصلاح دین منتشر کرد. اما تزهای مارتین لوتر بود که موردتوجه تمام اروپا قرار گرفت. کارلشتات اولین کسی بود که مراسم دینی سال نو را به زبان آلمانی برگزار کرد و با لباس عادی در مراسم ظاهر شد. او به رسم تجرد روحانیان پایان داد و خودش با دختری ١۶ ساله ازدواج کرد.
در جریان سال ١۵٢۴ تعمید بزرگسالان به جزئی از اصلاح دینی رادیکال مبدل شد. به دنبال شروع بحث درباره تعمید در کودکی، شورای شهر زوریخ دستوری صادر کرد که تعمید در کودکی آئین رسمی دینی است و همه کودکان تا هشت روز بعد از تولد باید تعمید شوند. این شورا محافل مخالفان را تعطیل کرد، و مخالفان تعمید در کودکی که ساکن زوریخ نبودند را از شهر اخراج کرد. عکسالعمل در مقابل این دستور این بود که گروههای رادیکال در ٢١ ژانویه ١۵٢۵ دوباره تعمید دادن بزرگسالان را آغاز کردند. این تاریخ رسمی آغاز جنبش آناباپتیستی است.
آناباپتیستها از سبک زندگی مسیحیان اولیه که در کتاب اعمال رسولان آمده، پیروی میکردند. در سو
یس اجرای جامعه اشتراکی، بهصورت ایجاد یک صندوق عمومی بود که همه خانوادههای برای کمک به محتاجان به آن کمک میکردند. آنها گرفتن بهره پول یا کرایه زمین را ممنوع کرده بودند. آنها شکل ملایمتری از اشتراک را در مقایسه با جوامع آناباپتیست که بعداً به وجود آمد داشتند. همین تجربه اشتراک هم دوام زیادی نیاورد. وقتی آنها تحت فشار مقامات شهری قرار گرفتند، اطلاع دادند که آنها هرگز طرفدار یا مبلغ مصادره اموال پولدارها نبودهاند، آنها فقط میخواهند به سبک رسولان زندگی کنند.
میشائل زاتلر Michael Sattler در ١۵٢٧ رهبری جناح رادیکال آناباپتیستهای زوریخ را در دست گرفت. او در فوریه همان سال هفت مقاله در مورد آناباپتیسم نوشت. که مهمترین نکته آن استقلال کلیسای آناباپتیست از کلیسای رسمی و قدرت سیاسی بود. آناباپتیستهای سوئیس مخالف استفاده از جنگ یا خشونت برای پیشبرد عقایدشان بودند. مقاله ششم زاتلر در مورد شمشیر بود. او نوشت شمشیر در جوامعی وسیله برقراری نظم است که در آن قوانین الهی برقرار نیست. بنابراین در یک جامعه واقعاً مسیحی نه میتوان از شمشیر استفاده کرد و نه میتوان در خدمت آن قرار گرفت. آنها دستگیری و مرگ توأم با شکنجه را هم سنت مسیح میدانستند. زاتلر را مقامات اتریشی دستگیر و با قساوت زبان او را قطع کردند و پس از سه روز شکنجه در انظار عمومی، او را در آتش سوزاندند. همسر زاتلر، مارگارتا هم از خود رشادت نشان دادن و تا پایان از عقیدهاش دفاع کرد. او را با انداختن در رودخانه نکر در روتنبرگ کشتند. [۳۳]
سند دیگر به نام “قرارهای جامعه مذهبی سوئیس” موجود است که شباهت زیادی به هفت مقاله زاتلر دارد. تفاوت مهم این قرارها با نوشته قبلی مقاله پنجم آن است که به زندگی اشتراکی جماعت مربوط میشود، که در آن آمده، هیچکدام از برادران و خواهران این جماعت چیز مخصوص به خودشان نخواهند داشت، بلکه مانند مسیحیان دوران رسولان همهچیز میان آنها اشتراکی خواهد بود. یک صندوق عمومی درست میشود که به فقیران متناسب با خواست و نیازشان پرداخت خواهد کرد.
مرکز آناباپتیستهای جنوب آلمان شهرهای استراسبورگ، اولم، کنستانس، لیندا، ماینینگن، آگسبورگ و نورنبرگ بود. دو کنگره نخست آناباپتیستها در شهر آگسبورگ برگزار شد. رهبران مهم این جنبش هانس دنک، Hans Denck هانس هوت Hans Hut و بالتازار هوبمایر Balthasar Hubmeier در این کنگرهها شرکت داشتند. باوجوداینکه آناباپتیستهای جنوب آلمان به کاربرد شمشیر و مبارزه مسلحانه اعتقاد نداشتند، امیدوار بودند، حمله ترکها موجب سقوط امپراتوری بشود، آنها حملات ترکها را ابزار خداوند در تحقق اهداف خود میدانستند. هانس هوت حتی برای شروع هزاره تاریخ ١۵٢٨ را تعیین کرد. درواقع ترکها وارد اروپا شدند. سلطان سلیم عثمانی یک سال بعد از تاریخ شروع هزاره در ١۵٢٩ مجارستان را فتح کرد اما در پشت دیوارهای وین متوقف شد و نتوانست وارد خاک آلمان شود. [۳۴]
تعقیب آناباپتیستها بعد از جنگهای دهقانی گسترش یافت. فئودالها در پی انتقامگیری بودند. کاتولیکها و پروتستانها در این انتقامگیری شریک بودند. در بند ششم از یک فرمان رایشتاگ آلمان آمده بود، آناباپتیستها هر جا که دستگیر شدند بدون حکم دادگاه و حتی بدون تحقیقات قضایی باید مانند حیوان وحشی کشته شوند. تمام سران آناباپتیست کشته شدند. هوب مایر در ١۵٢٨ در وین آتش زده شد. و همسرش الیزابت را هم در رودخانه دانوب غرق کردند. در سال ١۵٣٠ تعداد کشتههای آناباپتیست به دو هزار نفر رسید. آناباپتیسم در جنوب آلمان ریشهکن شد. تعداد زیادی از آنان به موراویا فرار کردند.
آناباپتیسم در موراویا
موراویا در اوایل قرن شانزدهم تحت حاکمیت بوهمیا بود. جنگ میان کاتولیکها و پروتستانها که در آلمان با شدت دنبال میشد، در بوهمیا به سازش میان دو عقیده انجامیده بود. در این کشور نوعی مدارای مذهبی وجود داشت. هوسیتها و اولتراکوئیستها با آرامش به زندگی خود ادامه میدادند بدون اینکه نظم اجتماعی یا حکومت را به خطر بیندازند. در آنجا امپراتوری مقدس قدرت خود را بهکلی از دست داده بود و بارونها استقلال کامل داشتند. و اگر یکی از آنها با فرقهای موافق بود اعضای آن میتوانستند بهراحتی در قلمرو او زندگی کنند. هوب مایر در سال ١۵٢۶ به موراویا رفت و در قلمرو بارون لئونارد فون لیشتنشتاین که خود او هم تعمید دوباره شده بود، یک جماعت آناباپتیست به وجود آورد. و هوب مایر در آنجا یک چاپخانه تأسیس کرد که در آن نوشتههای خودش به چاپ میرسید. فراریان آلمان به این جماعت پیوستند. در موراویا هم شکافی میان رادیکالها و معتدلها به وجود آمد. هوب مایر رهبر میانهروها بود. بعدازاینکه در ١۵٢٧ خبر خطر محاصره وین توسط ترکها منتشر شد. لئونارد فون لیشتنشتاین برای جنگ درخواست مالیات کرد. هانس هوت شدیداً با این خواسته مخالفت کرد زیر گذشته از اینکه او مخالف هرگونه جنگی بود، او به پیروزی ترکها امید بسته بود. بارون او را در قلعه لیشتنشتاین زندانی کرد. او به کمک دوستانش از زندان فرار کرد و در پائیز ١۵٢٧ بار دیگر به آگسبورگ رفت و همانطور که شرح داده شد دستگیر و کشته شد.
هوب مایر در جزوهای بر ضد رادیکالها در مورد جامعه اشتراکی موردنظر خود نوشت، من همیشه تأکید کردهام که جامعه اشتراکی به معنی داشتن همدردی با دیگران ، سیر کردن گرسنگان و آب دادن به تشنهها و لباس پوشاندن به برهنهها است. زیر در حقیقت ما صاحب مایملک خود نیستیم، بلکه خدمتگزار دیگران هستیم. البته نباید تصور کرد که ما هر چیزی که به افراد تعلق دارد را از آنها میگیریم و به ملک جمعی مبدل سازیم. او پس از دستگیری در محاکمهاش گفت مسیح علائم زیادی به ما نشان داده که روز بازگشت او چقدر نزدیک است. باوجوداین هیچکس نمیتواند تاریخ ظهور او را پیشبینی کند. این در مخالفت با تعیین تاریخ ظهور از سوی هانس هوت بود. [۳۵]
در پائیز ١۵٢٩ یاکوب هوتر Jakob Huter با هواداران خود از تیرول به اوسترلیتز رفت. وقتی شرایط موراویا را مناسب دید، به تیرول بازگشت و جوامع متعددی را روانه موراویا کرد. خودش هم در آگوست ١۵٣٣ با هواداران زیادی به آنجا رفت. به گفته او استبداد در تیرول بهاندازهای رسیده بود که دیگر تحملش ممکن نبود. تازهواردان شور جدیدی میان آناباپتیستهای موراویا به وجود آوردند. آنها تا زمان عزیمت خود به مونستر در آنجا ماندند. ورود تعداد زیاد آناباپتیست اشرافیت منطقه را که تا آن موقع از آنها حمایت میکرد، به وحشت انداخت. آنها دست از حمایت آناباپتیستها برداشتند و تعقیب آنان آغاز شد. جوامع آناباپتیست مجبور به انحلال خود شدند و سران آن دستگیر و کشته شدند. یاکوب هوتر فرار کرد، اما در ١۵٣۵ دستگیر شد. او را از ترس شورش مردم مخفیانه آتش زدند. در ١۵٣۶ دوباره به آناباپتیستها اجازه داده شد در موراویا اقامت کنند. علت بازگشت آنها این بود که پس از پراکندگی و فرار آنها تازه اشراف منطقه متوجه شدند که وجود آنها که اکثراً صنعتگر بودند چه اهمیت اقتصادی برای موراویا داشته است. [۳۶] سازمانیابی دوباره آناباپتیستها در موراویا با انضباط شدیدتر کمونیستی بود. کوچکترین دارایی خصوصی گناه بزرگ بهحساب میآمد. در گزارشی از این دوران آمده است. هرکسی که به این جماعت میپیوندد باید تمام دارایی خود را در اختیار مدیر آنجا قرار دهد. جماعت عمدتاً متشکل از افراد فقیر، کارگران و فروشندگان بود اما افراد پولدار هم به آنان میپیوستند. آنها هرگونه شرکت در جنگ یا پرداخت مالیات را گناه میدانستند. حدود ٧٠ مجتمع مسکونی در موراویا ساخته شده بود که هرکدام ۴٠٠ تا ۶٠٠ نفر را در خود جا میدادند. در هرخانه یک آشپزخانه و یک نانوایی، یک اتاق مخصوص زنانی که تازه وضع حمل کرده بودند وجود داشت. در هر خانه فقط یک نفر مسئول خرید آرد، پشم، شراب، نمک و سایر مواد موردنیاز بود. افراد سالمند در جاهای جداگانه نگهداری میشدند. بچهها پس از دو سال از مادر جدا شده در مکانهای جمعی مخصوص به خود نگاهداری میشدند. در این مکانها آنها درس میخواندند و آموزش میدیدند. برادران درزمینهٔ پرورش اسب، کار در آسیاب، آبجوسازی و نخریسی، پارچهبافی و دوختن لباس تخصص داشتند. آنها تولید بیش از نیاز خود را میفروختند. مواد خام را با یکدیگر مبادله میکردند. قصاب پوست گاو را به دباغ میداد و او چرم را در اختیار کفاش، یا سازنده زین و یراق اسب قرار میداد و…تنها مواد اولیه کمی مانند آهن، روغن و سایر چیزهایی که خودشان تولید نمیکردند از خارج وارد میشد. بسیاری از محصولات آنها مانند چاقو، داس، پارچه، لباس و کفش خریداران زیادی در خارج از جماعت داشت. یکی از مواد خامی که میخریدند پشم بود، زیرا لباسهای پشمی موراویا آنچنان شهرت و خریدارانی داشت که عرضه آن همیشه کمتر از میزان تقاضا بود. آنها مجبور به وارد کردن پشم از مجارستان بودند. آنها گاهی افرادی را برای یادگرفتن تکنیکهای جدید حرفهای به سوئیس میفرستادند. یکی از برادران نوشته، نیمی از شهر شکایت از این دارند که ما آنها را ورشکسته کردهایم. درحالیکه ما قصد زیان رساندن به هیچکس را نداریم و فقط در فکر همبستگی برادرانه خود هستیم [۳۷]
در سال ١۶٠٠ سروصدای زیادی از سوی رقیبان در مورد اینکه برادران موراویا بیشازاندازه رشد کردهاند بلند شد. به همین دلیل شاهزادگان دستور دادند جلوی گسترش مجتمعهای مسکونی گرفته شود.
در سال ١۶٢٠ در جنگ میان امپراتوری هابسبورگ و اشراف موراویا، اشراف بهکلی نابود شدند و به همراه آنها جوامع کمونیستی بوهمیا و موراویا که موردحمایت آنها بود هم از میان رفتند. در ٢٢ فوریه ١۶٢٢ کاردینال دیتریش شتاین فرمانی صادر کرد که تمام کسانی که در برادریهای هوتری زندگی میکنند، اگر ظرف چهار هفته مجتمعهای خود را منحل نکنند با بدترین مجازات روبرو خواهند شد. در پی این فرمان جوامع آناباپتیست موراویا منحل شدند و بسیاری از اعضای آنها از ترس مجازات سنگین کاتولیک شدند، و بسیاری به خاطر مهاجرت در زمستان سرد از میان رفتند وعدهای از آنها به مجارستان رسیدند. در مجارستان از سال ١۵۴۶ چند مجتمع آناباپتیست وجود داشت، اما به خاطر اشغال ترکها و جنگهای داخلی هرگز رشد نکردند و در قرن هفدهم بهتدریج از میان رفتند.
آناباپتیسم در شمال غربی آلمان و هلند
بنیان گزار آناباپتیسم در هلند و شمال غربی آلمان ملشیور هوفمان Melchior Hoffmann بود. او ابتدا طرفدار عقاید مارتین لوتر بود اما بهتدریج افکار هزارهای در او تقویت شد و به این نتیجه رسید که او یکی از شاهدان آغاز هزاره است که در مکاشفات یوحنا ١١:٣ به آن اشاره شده است. او تفسیری بر قسمت دوازدهم کتاب دانیال نبی نوشت و پیشبینی کرد که در ١۵٣٣ تغییرات بزرگی در جهان به وقوع خواهد پیوست. فردریک پادشاه دانمارک، اداره کلیسای نیکلاوس در شهر کیل را به هوفمان سپرد. گسست قطعی هوفمان از مارتین لوتر در دوران اقامت او در کیل بود. او در ژانویه ١۵٢٩ کارلشتات را به شلزویگهولشتاین دعوت کرد. او در مارس همان سال به هوفمان پیوست و این دو پنج ماه بهطور مشترک در شلزویگهولشتاین و فریزلند شرقی کار کردند. گسست هوفمان از لوتر به خاطر عقاید فرجام گرایانه و تفسیر باطنی از کتاب مقدس و اتهامات اخلاقی به جریان مارتین لوتر بود. عقاید او در میان مردم وحشت ایجاد کرد و او مجبور به ترک هولشتاین شد. هوفمان به استراسبورگ رفت. میان سالهای ١۵٢٩ تا ١۵٣٠ نوشتههای متعددی از هوفمان درباره آغاز هزاره و تفسیرهایی درباره بخشهای فرجام گرایانه کتاب مقدس منتشر شد. او فردریک پادشاه دانمارک را که دو سال از او حمایت کرده بود را بهعنوان یکی از پادشاهانی که در بخش دوازده کتاب دانیال آمده، معرفی کرد. همکاری با کارلشتات، هوفمان را به آناباپتیستها نزدیک کرد، او به دست کارلشتات دوباره تعمید شد. هوفمان یک گروه هوادار که خود را ملشیوری (طرفداران ملشیور هوفمان) مینامیدند به وجود آورد. سرانجام وقتی مقامات شهر او را به دادگاه فراخواندند، مجبور به فرار از استراسبورگ شد. هوفمان نقش مهمی در گسترش آناباپتیسم در منطقه هلند داشت
جریان اصلاح دینی در هلند از سال ١۵٣٠ تا ١۵۶٠ عمدتاً آناباپتیستی بود. نظرات هوفمان در مورد شروع دوران جدید موردتوجه فقرای هلند قرار گرفت. علاوه بر این ثروتمندانی که از موضع ناسیونالیستی مخالف حاکمیت امپراتوری مقدس و کلیسای رم بودند، هم به طرفداری از این نظرات پرداختند. افکار هوفمان در مورد پایان جهان در چند ماه آینده، مهمترین پیام او بود. یک آناباپتیست فریزی سالمند پیشبینی کرد که او برای یک سال زندانی خواهد شد. اما بعد برای اجرای نقش الیجاه در آماده ساختن بازگشت مسیح آزاد خواهد شد. هوفمان این پیشگویی را بهعنوان الهام الهی پذیرفت و باور کرد که او همان الیجاه موعود است. او بهطورجدی باور کرده بود که استراسبورگ از سوی خود خداوند بهعنوان اورشلیم جدید انتخاب شده است.[۳۸] هوفمان پیشبینی میکرد که قبل از ظهور دوباره مسیح شهرهای آزاد از سه شر اصلی، امپراتور، پاپ و معلمان دروغین مانند مارتین لوتر، به وجود خواهند آمد. استراسبورگ مرکز و رهبر این شهرها خواهد بود. شمشیر ترکها دشمنان خدا را از میان خواهد برد. در این دوران انتقام الهی توسط ترکها، آناباپتیستها در جنگ شرکت نمیکنند. آنها با دعا برای ترکها به تقویت استحکامات دفاعی در شهرهایی مانند استراسبورگ خواهند پرداخت. پس از شکست، و از میان رفتن دشمن مطابق پیشبینی در مکاشفه یوحنا، دو شاهد مسیح که هوفمان یکی از آنان است. با ١۴۴هزار نفر از مؤمنان واقعی در سراسر زمین حرکت خواهند کرد و پیام شاد رسیدن روز موعود را به جهانیان خواهند داد. [۳۹] ازنظر هوفمان تمام این وقایع به دست خداوند اجرا میشد و نه مردم. هوفمان در دسامبر ١۵٣۲ اقامت کوتاهی در استراسبورگ داشت. او دوباره در بهار ١۵٣٣ به آنجا بازگشت، در آنجا دستگیر و به زندان ابد محکوم شد. او پس از ده سال در زندان جان سپرد. هواداران او شایع کردند که زندانی شدنش ظاهری است و نه واقعی، او پس از شش ماه دوباره برمیگردد و زمان بازگشت مسیح فرا خواهد رسید.
هواداران رادیکال هوفمان خیلی زود یک سرزمین انقلابی در مونستر به وجود آوردند. آنها برخلاف هوفمان که انتظار تحول و هدایت همه کارها را از سوی خداوند داشت، این تحول را به امری زمینی مبدل کردند.
آناباپتیسم در مونستر
مهمترین واقعه جنبش ملشیوری در مونستر به وقوع پیوست. در زمان زندانی شدن ملشیور هوفمان، یان ماتیس، نانوایی از شهر هارلم رهبری جنبش اناباپتیستی ملشیوری را در دست گرفت. ماتیس ادعا کرد که روحالقدس در او دمیده شده است. او هم مانند هوفمان خود را یکی از شاهدان یاد شده در مکاشفه یوحنا ٣: ١١ دانست. او تعمید دوباره را از سر گرفت و گفت نزدیکی روز موعود ایجاب میکند که باایمانها را به دورهم جمع کنیم. او زمان آغاز هزار را یک سال به عقب کشید و عید پاک ١۵٣۴ را روز موعود اعلام کرد. در لایدن یان ماتیس چندین روز به دیدار یان بویکل که بعدها به یان فان لایدن (یان اهل لایدن) معروف شد، رفت. یان فان لایدن از قبل عقاید ملشیور هوفمان را پذیرفته بود. ماتیس او را بهعنوان رسول خود برای تبلیغ به بریل، رتردام، آمستردام و شهرهای دیگر فرستاد.
ماتیس از لایدن مستقیم به آمستردام مقر هواداران و یاران قدیمی هوفمان رفت. او توانست با تمهیداتی رهبری ملشیوریهای آمستردام را به دست آورد. پذیرش رهبری ماتیس از سوی یاران قدیمی هوفمان موقعیت او را بهعنوان رهبر همه ملشیوریها تثبیت کرد. فرستاده ویژه ماتیس، پیتر هوتزاگر به فریزلند رفت و تعداد زیادی را با این وعده که آنها جزئی از لشگر ١۴۴ هزار نفر هستند که در مقابل دجال Antichrist خواهند ایستاد، تعمید دوباره کرد. او قول داد که بهزودی تمام جباران از روی زمین محو خواهند شد.
در این میان در شهر مونستر مبارزهای سهجانبه میان کاتولیکها، پروتستانها و آناباپتیستها، جریان داشت. در تابستان ١۵٣٢ آناباپتیستها به رهبری برنهارد روتمان که عضو شورای شهر هم بود اداره تمام کلیساهای شهر به غیر کاتدرال را به دست گرفته بودند. در این میان آناباپتیستهای سرکوبشده در آمستردام به مونستر مهاجرت کردند. در سال ١۵٣٣ شورای شهر روتمان را اخراج کرد. در سال ١۵٣۴ فرستادههای ویژه یان ماتیس که از لئوواردن به مونستر آمده بودند، همراه با روتمان که به دست آنها تعمید شده بود ظرف چند هفته ١۴٠٠ نفر از اهالی شهر را تعمید دادند. روتمان در تائید عقاید یان ماتیس در کتابی که منتشر کرد، نوشت امت خداوند نهتنها باید از خودشان دفاع کنند بلکه باید به او برای مجازات گناهکاران کمک کنند.+
٢٣ ژانویه ١۵٣۴ اسقف والدک با فرمانی خواستار دستگیر و زندانی کردن آناباپتیست ها شد. چون آناباپتیست ها موردحمایت اصناف و پروتستانهای محافظهکار بودند، حمایت عمومی کافی برای اجرا نشدن این فرمان وجود داشت. هاینریش رِدکر اشرافزاده قدرتمند همراه با اتحادیه اصناف، مردم شهر را علیه حمله احتمالی نیروها اسقف به شهر سازماندهی کرد، و با این کار اتحادیه اصناف به قدرت واقعی شهر مبدل شد. اسقف والدک از مونستر خارج شد و با نیروهایش شهر را محاصره کرد. این واقعه قدرت آناباپتیست ها را در شهر افزایش داد. در ٢٣ فوریه یکی از تاجران مهم مونستر و هوادار روتمان شهردار شهر شد. محاصره شهر و ضرورت دفاع از آن امکان سازماندهی دمکراتیک آن را کاهش میداد. و فرماندهان نظامی به قدرت مسلط تبدیل میشدند. در ٢۵ فوریه یان ماتیس اعلام کرد که تمام کافران یعنی کسانی که تعمید دوباره را نمیپذیرند باید کشته شوند. شهردار جدید او را راضی کرد تا یک هفته به مردم فرصت تصمیمگیری بدهد، که یا تعمیم ببینند یا شهر را ترک کنند. یان ماتیس از این تاریخ تا زمان مرگش حاکم مطلق مونستر بود. ماتیس و روتمان هردو فکر میکردند آغاز هزاره نزدیک است، و تغییر اساسی با تبلیغ رسولان و نابود کردن کافران انجام خواهد گرفت. اجرای این وظایف موجب ظهور دوباره مسیح خواهد شد. یان ماتیس اعلام کرد خداوند به دلیل گناهان استراسبورگ مونستر را بهعنوان محل اورشلیم جدید انتخاب کرده است. [۴۰] در دوران میان فوریه تا عید پاک ١۵٣۴ یان ماتیس رهبر بدون منازع شهر بود. آناباپتیست ها تمام پستهای مهم اداره شهر را اشغال کرده بودند و مونستر موردتوجه تمام اهالی وستفالی و هلند بود. یان ماتیس از تمام مردم هلند درخواست کرد برای رهایی از مجازات روز قیامت، به مونستر، شهر خدا، مهاجرت کنند. آنها باید فقط پول لباس و اسلحه با خود بیاورند. گروههای زیادی به سمت مونستر حرکت کردند. بزرگترین انگیزه حرکت آنان تصور نزدیکی روز موعود بود. بسیاری از آنان که تحت تأثیر عقاید ملشیور هوفمان، حاضر به اعمال خشونت و استفاده از شمشیر نبودند، به مونستر نرسیدند. نزدیک گنمویدن در هلند یک گروهان نظامی با کمتر از صد نفر یک گروه مسلح سههزارنفری آناباپتیست را بدون اینکه مقاومتی از خود نشان دهند، دستگیر کردند. آنها منتظر رسید جرمیاه آسمانی بودند تا حرکتشان را بهسوی اورشلیم جدید سازماندهی کنند و بدون موافقت او حاضر به نبرد نبودند. در آمستردام تعداد زیادی آناباپتیست مسلح که منتظر دمیده شدن شیپور هفتم و ظاهر شدن جرمیاه از میان ابرها بودند بدون مقاومت دستگیر و سه روز بعد کشته شدند.
بههرحال نابودی کافران و آغاز هزاره که یان ماتیس وقوع آن را در عید پاک تعیین کرده بود به وقوع نپیوست، و او برای تحقق بخشیدن به آن حملهای را علیه نیروهای اسقف والدک که شهر را محاصره کرده بودند آغاز کرد. در این جنگ خودش و بخش بزرگی از همراهانش کشته شدند.
پس از مرگ یان ماتیس رسولان و واعظان آناباپتیست تصمیم گرفتند دولت را از میان ببرند. آنها به سبک ریشسفیدان دوازده قبیله اسرائیلی ، دوازده نفر از میان عاقلترین و مؤمنترین ریشسفیدها برای اداره شهر انتخاب کردند. در ٣١ اوت محاصره کنندهها با توپخانه حمله شدیدی به شهر کردند اما جنگجویان شهر به فرماندهی یان فان لایدن آنها را شکست دادند. پسازاین واقعه روتمان و دوازده ریشسفید، در حضور مردم شهر، تمام قدرت خود را به یان فان لایدن دادند، چیزی که عملاً هم وجود داشت. [۴۱] حکومت فردی یان آغاز شد او خود را پادشاه یهودیان دانست، پادشاه یهودیان لقبی است که به مسیح داده شده بود. مقاومت در مقابل یان فان لایدن به معنی مقاومت با نظم الهی بود. او با ادعای اینکه از دستورات خداوند پیروی میکند، دوازده ریشسفید را کنار گذاشت. و افراد زیادی را به دلیل اجرا نکردن قوانینی که خودش با الهام از خداوند وضع میکرد به دست جلاد سپرد. با این نظم نوین همه شهروندان مونستر، اسرائیلی نامیده میشدند.
علاوه بر استفاده انقلابی از شمشیر، آناباپتیست های مونستر سبک زندگی کمونیستی و چند هم همسری داشتند. زندگی اشتراکی که در نوشتههای روتمان بهعنوان شیوه زندگی مسیحی مطرح شده بود، از زمان یان ماتیس برقرار شده بود. روتمان در جای دیگری نوشته بود، در مونستر پول و خریدوفروش و کار برای پول، بدهکاری و تنزیل خواری از میان رفته است. یان ماتیس مالکیت خصوصی را از میان برداشت، و اعلام کرد همه اموال عمومی هستند. باوجوداین زندگی اشتراکی مونستر به درجه زندگی اشتراکی هوتری ها نرسید. پادشاه یان استثناهایی برای اقلیتی ممتاز و درباریان خودش به وجود آورد. یان فان لایدن بهزور چندهمسری را رایج کرد، او الگوی کتاب مقدس یهودیان عهد قدیم را به اجرا گذاشت. این قانون به این دلیل بود که تعداد زنان در شهر سه برابر مردان بود. اما باوجوداین شهردار سابق شهر و عدهای از همراهانش در مخالفت با این قانون شورش کردند و یان را دستگیر و زندانی کردند. متقابلاً هواداران یان فان لایدن در شهر او را آزاد کردند. و او شهردار سابق و چهلوهشت نفر از یاران شورشی او را اعدام کرد. یان فان لایدن با موفقیت جلوی حمله نیروهای اسقف والدک را گرفت و او را شکست داد. یک روحانی معتبر شهر یان را پادشاه صهیون جدید اعلام کرد. و یان فان لایدن در اوج قدرت بهعنوان پادشاه تاجگذاری کرد. پادشاه جدید از ترور و اعدام درجا برای تحکیم اتوریته خود و در هم شکستن مقاومت مخالفان و کسانی که از قوانین او پیروی نمیکردند استفاده میکرد. او یکی از زنان حرم خودش را که جرئت کرده بود از او انتقاد کند در بازار شهر اعدام کرد و جسدش را جلوی زنان دیگر حرم انداخت.
ماههای آخر پادشاهی مونستر اوضاع برای همه سخت شده بود. مواد غذایی بهاندازه کافی به شهر نمیرسید روحیهها خراب بود، یان فان لایدن به خاطر کمبود مواد غذایی زنان کودکان و سالخوردگان را به بیرون شهر فرستاد. در ژوئن ١۵٣۵ بسیاری از آنان بهوسیله محاصره کنندگان شهر کشته شدند. یکی از گاردهای نگهبانی دیوار شهر پست خود را ترک کرد و راه ورود به شهر را به ارتش محاصره کننده نشان داد. وقتی در ٢۵ ژوئن ١۵٣۵ نیروهای اسقف وارد شهر شدند فقط هشتصد مدافع شهر در مقابل نیروی سههزارنفره اسقف قرار داشتند. کشتار مدافعان شهر دو روز به طول انجامید، تقریباً تمام مدافعان شهر کشته شدند و اسقف سلطه خود را بر شهر تحکیم کرد. برنهارد روتمان در درگیریها کشته شد اما یان فان لایدن و همراهانش دستگیر شدند و پس از ماهها شکنجه در ژانویه ١۵٣۶ در میدان شهر به طرز فجیعی به قتل رسیدند.
باوجوداینکه جریان آناباپتیست، بهغیراز مونستر همهجا مخالف خشونت و استفاده از شمشیر بود، در افکار عمومی اروپا همیشه با مونستر هم هویت میشد. و مقامات رسمی تبلیغ میکردند که هرگونه مخالفت با نظم حاکم به مونستر دیگری منجر خواهد شد.[۴۲]
آناباپتیست های ملشیوری بعد از مونستر
پس از سقوط مونستر آناباپتیستها به چهار گروه اصلی تقسیم شدند. هسته آن دسته از آناباپتیستهای ملشیوری که تسلیم ظاهر فریبنده انقلابی نشده بودند، بهتدریج گروه اصلی ملشیوری های هلند را تشکیل دادند. داوید یوریس تا چند سال پس از سقوط مونستر، رهبر برجسته این گروه بود. پس از او دو برادر اوبه و دیرک فیلیپس و از شهر لئوواردن و منو سیمونز از رهبران برجسته این گروه بودند. این گروه از ملشیوری ها، شمشیر را بهعنوان وسیله برقراری حکومت الهی بر روی زمین رد کردند.
گروه دوم، طرفداران قدیم ملشیور هوفمان در استراسبورگ بودند که در تمام هلند پخش شدند. این گروه هم خشونت را نفی میکردند اما به دمیده شدن روح خداوند در آنها و پایان کار در آیندهای نزدیک اعتقاد داشتند. گروه سوم پیروان یان اهل باتنبورگ Jan van Batenburg بودند. آنها اعتقاد داشتند که دوران دعا و تعمید دوباره سپری شده و زمان انتقامگیری رسیده است. عضویت کامل در گروه همراه با پذیرش چندهمسری و زندگی اشتراکی بود. یان باتنبورگی در وستفالی و سرزمینهای پست هلند حملاتی را برای غارت صومعهها و منازل و اموال مخالفان سازماندهی کرد. گروه چهارم پیرو الگوی مونستر، یعنی زندگی اشتراکی و چندهمسری و برقراری اورشلیم دوم با ضرب شمشیر بودند. آنها که شیوه غارتگری یان باتنبورگی را بیحاصل میدانستند، توانستند مقری در اولدنبورگ برپا کنند و هوادارانی در وستفالی و هلند پیدا کردند. تعقیب و سرکوب آناباپتیستها پس از سقوط مونستر موجب شد تا در تابستان ۱۵۳۶ بیستوچهار نماینده از گروههای مختلف برای پیدا کردن راه مشترک در شهر بوخولت گرد هم آیند. هیچکدام از رهبران اصلی حضور نداشتند. ملشیور هوفمان در زندان بود. اوبه فیلیپس، یان باتنبورگی، و دیگران به دلیل خطرات احتمالی تجمع همه رهبران در یکجا، در این گرده همآیی شرکت نکرد. در این جلسه اختلاف اصلی میان گروه اوبه فیلیپس و طرفداران روش مونستر بود، داوید یوریس David Joris از گروه اول کوشید با مطرح کردن نکات مشترک چهار گروه وحدتی میان آنها به وجود آورد. داوید یوریس، کاربرد اسلحه را رد کرد، اما انتقام الهی از کافران را امری نزدیک و با ابتکار خود خداوند، دانست. بهاینترتیب او، ایده انتقام الهی را با تحمل صبورانه سختی و شکنجه، به هم پیوند زد. نقش داوید یوریس در جلسه شهر بوخولت او را به معروفترین رهبر آناباپتیستها مبدل کرد. [۴۳] داوید یوریس در پایان ۱۵۳۶ ادعا کرد روح مقدس در او دمیده شده و او برگزیده الهی است. او رهبری خود را نه بر اساس نوشتههای مقدس بلکه الهام مستقیم از روحالقدس میدانست. او پیروان بسیار وفاداری پیدا کرد، و توانست نیروی قابل توجهی از اعضای گروههای دیگر را هم جذب کند. جناح چپ، به رهبری یان باتنبورگ به غارت کلیساها ادامه میدادند و میان باتنبورگ و یوریس رقابتی در رهبری آناباپتیستها به وجود آمده بود. یان باتنبورگ به شاگردانش گفت هرکدام از این دو که بیشتر زنده ماند برگزیده خداوند خواهد بود. وقتی او در پایان ۱۵۳۷ دستگیر و یک سال بعد اعدام شد، تعداد زیادی از هواداران او به یان یوریس پیوستند. یکی از دلایل محبوبیت یان یوریس در قابلیت او در فرار از خطرات فراوان بود. از اجلاس بوخولت در ۱۵۳۶ تا ۱۵۴۴ صد نفر از هواداران او دستگیر و کشته شدند، اما خود او هموار میگریخت. علت این امر مهارت و شجاعت خود او و فداکاری اطرافیانش بود که به خاطر نجات او خود را به مهلکه میانداختند. در سال ۱۵۳۹ داوید با پناهندگی در شهر آنتورپ ، خیلی زود به رهبر معنوی دو خانواده ثروتمند شهر مبدل شد. و دخترش را به همسری یکی از جوانان آنها در آورد. رفتار او در مقابل ثروتمندان و اشرافیت، از شک و بدگمانی به ستایش آنان تغییر کرد. داوید اعلام کرد که او پس از مسیح که داود دوم بوده، داود سوم است و خداوند پایان دادن به کار ناتمام مسیح را به او واگذار کرده است. او سازنده شهر خداوند خواهد بود، که نه در خارج بلکه در رفتار هر انسان است. در ظاهر میتوان تعمید کودکی و حتی شرکت در مراسم کلیسای حاکم را هم پذیرفت، اما در باطن جدا و با خداوند باقی ماند. او کتابهای زیادی نوشت که از میان آنها ۲۴۰ اثر چاپ شده، باقی مانده است. داوید در سال ۱۵۴۴ به بازل سوئیس مهاجرت کرد. و در آنجا تا زمان وفاتش در ۱۵۵۶ با نام یان بروژی Jan van Bruge زندگی مرفه و پر احترامی را سپری کرد. او در آنجا به مکاتبه با هوادارانش در هلند ادامه داد. افکارش را بیشتر تعدیل کرد و از ادعای داود سوم بودن دست برداشت. مقامات رسمی و روحانیان سوئیس پس از مرگش به هویت واقعی او پی بردند. جسدش را از قبر در آوردند و آتش زدند.
از جلسه آناباپتیستها در شهر بوخولت رهبر مهم دیگری هم شناخته شد. او منو سیمونز Menno Simons بود. منو سیمونز بنیان گزار مذهبی است که هنوز هم با نام منونیست در سوئیس، آلمان، هلند و بخشهایی از آمریکا وجود دارد. منو سیمونز دارای تحصیلات در الهیات مسیحی و کشیش رسمی کلیسای کاتولیک رم بود. شرح مفصل تغییرات ذهنی و روحی او به قلم خودش موجود است. ضربه نهایی به اعتقادات او در صومعه اولد کلوستر وارد شد. در آنجا سیصد فراری آناباپتیست که به صومعه پناه آورده بودند قتلعام شدند. و برادر او هم در میان آنها بود. [۴۴] زمان دقیق تعمید دوباره منو سیمونز روشن نیست اما او از سال ۱۵۳۶ بهعنوان کشیشی که کلیسا را ترک کرده و آناباپتیست شده تحت تعقیب بود. او از سال ۱۵۳۷ به توصیه برادران، هدایت آناباپتیستهای گرونینگن و فریزلند شرقی را به عهده گرفت و چهار سال مخفیانه در آن مناطق زندگی کرد. در سال ۱۵۳۹ پس از صدور فرمان دولتی برای خروج تمام آناباپتیستها از گرونینگن، او به نواحی هلندی فریزلند فرار کرد. جرج پنجم پادشاه امپراتوری مقدس روم، برای هرکس که او را معرفی کند، علاوه بر قول بخشش، صد گیلدر طلا جایزه تعیین کرد. اما کسی او را معرفی نکرد. چند تن از کسانی که او را پناه داده بودند دستگیر و با شکنجه کشته شدند. [۴۵]
در دوران پس از مونستر دو جریان متمایز آناباپتیستهای ملشیوری، جریان منو سیمونز و داوید یوریس رقابت سختی با هم داشتند. منو سیمونز علاوه بر طرفداری از تبلیغ بدون خشونت، طرفدار کلیسای جدا و مستقل اقلیت آناباپتیست بود. اما جریان داوید یوریس بیشتر بر تغییر درونی و باطنی تأکید داشت. پس از مهاجرت داوید به بازل در ۱۵۴۴، منو به مهمترین رهبر آناباپتیستهای هلندیزبان تبدیل شد. منو از ۱۵۴۱ تا ۱۵۴۳ به آمستردام و استانهای شمالی هلند توجه بیشتری نشان داد. از سال ۱۵۴۴ او به آلمان رفت و دو سال در شهر کلن زندگی کرد و با آناباپتیستهای آن منطقه تماس برقرار کرد. از سال ۱۵۴۶ تا زمان وفاتش در ۱۵۶۱ فعالیتش را در هولشتاین متمرکز کرد. تبلیغات او از شرق گرونینگن و شمال آلمان تا پروس را پوشش میداد. در سال ۱۵۴۹ به پروس رفت تا با هلندیهای آناباپتیست پناهنده شده در آن کشور دیدار کند. سفرهای متعدد همراه با نوشتههای تبلیغی او، توانست با هماهنگ کردن عقاید آناباپتیستهای ملشیوری، مذهبی وجود آورد که از میانه قرن شانزدهم پیروانش با نام او منو نیت یا منونیست شناخته میشوند.
ویلیام بارلو نمایشنامهنویس معروف انگلیسی در سال ۱۵۳۱ گزارش مفصلی از آناباپیستهای اروپا نوشت و آنها را بهعنوان بخش سوم و رادیکال جنبش رفرماسیون معرفی کرد. تعداد زیادی از آناباپتیستهای آلمان برای فرار از تعقیب به انگلستان مهاجرت کردند. در ماه مه ۱۵۳۵ بیستوپنج آناباپتیست هلندی در انگلستان دستگیر شدند و چهارده نفر از آنان به مرگ محکوم شدند و در ژوئن همان سال در لندن در آتش سوزانده شدند. ایروینگ هورست، نویسنده مقاله انگلستان در دائرهالمعارف منونیتها مینویسد، تعداد آناباپتیستهایی که در دوران هنری هشتم سوزانده شدند از تعداد لولاردها (پیروان جان وایکلیف) که در قرن پانزدهم اعدام شدند بیشتر بوده است. هشتاد درصد کسانی که در دوران پادشاهی ماری ملقب به خونآشام، دختر هنری هشتم در آتش سوزانده شدند، آناباپتیست بودند. [۴۶]
جنبش برابری خواهان Levellersدر انگلستان قرن هفدهم
جنبشهای سیاسی و اجتماعی برابری طلبانه در دوران جنگهای داخلی انگلستان میان سالهای ۱۶۴۲ تا ۱۶۵۱ به وجود آمدند. این جنگها نتیجه درگیری میان طرفداران پارلمان و سلطنتطلبان هوادار چارلز اول پادشاه انگلستان بود. چارلز اول که از سال ۱۶۲۹ بدون توجه به پارلمان حکومت کرده بود، برای جنگ با اسکاتلند و تأمین هزینههای آن به پارلمان مراجعه کرد. اما پارلمان که تا آن موقع عملاً کنار گذاشته شده بود. از پرداخت کمک خودداری کرد. این امر آغازگر جنگ میان پارلمان و هوادارانش و پادشاه شد. فرماندهی ارتش پارلمان با آلیور کرامول بود. در جنگ، ارتش پارلمان، لندن را تصرف کرد و در سال ۱۶۴۷ پادشاه زندانی و دو سال بعد در ۱۶۴۹ اعدام شد. و با اشغال ایرلند و اسکاتلند توسط سپاهیان کرمول جمهوری متحد ایرلند، اسکاتلند و انگلستان به وجود آمد. آلیور کرامول از سال ۱۶۵۳ رسماً بهعنوان سرپرست حکومت انتخاب شد و تا هنگام مرگش در ۱۶۵۸ در این سمت باقی بود.
معروفترین چهره جنبش برابری خواهان دوران جنگهای داخلی، جان لیلبرن John Lilburne بود. او به خاطر عقایدش چندین بار به شکنجه زندان و تبعید محکوم شد. او معتقد بود که انسانها آزاد به دنیا آمدهاند، و این آزادی با امتیازاتی که توسط شاه و حکومت به وجود آوردهاند مغایرت دارد. او از اصطلاح برابری خواهان را نمیپسندیدِ، زیرا نگران این بود که خواست برابری در مالکیت هم به آن نسبت داده شود. در جنبش برابری خواهان طرحهای متعددی برای قانون اساسی تدوین شد. این جنبش خواستار جمهوری سکولار، انحلال مجلس لردها، برابری در مقابل قانون، حق رأی برای بخشهای وسیعتری از مردم، آزادی تجارت، از میان بردن سانسور، آزادی بیان، آزادی برای همه ادیان بود.
در داخل جنبش برابری خواهان با تغییر فضای سیاسی شعارهای بنیادیتری هم مطرح میشدند. در یک نوشته که نویسنده آن معلوم نیست درباره آنچه مردم میخواهند نوشته شده ۱- سهمی عادلانه برای زندگی هرکس، تا هیچکس مجبور نباشد از روی نیاز به دزدی یا تکدی دست بزند. ۲- قوانین عادلانه برای مردم، قانونهایی که در کتاب مقدس نوشته شده است. ۳- حقوق برابر برای همه. ۴- حکومت توسط قضاتی که ریشسفید نامیده میشوند، و منتخب مردم هستند. ۵- حکومت وفور همگانی با الگوی کتاب مقدس. [۴۷] نوشتههای این دوران دو ویژگی مهم دارند. آنها زبانی بسیار تند و دشمنانه بر ضد سلطنت، کلیسا و طبقه اعیان و بخصوص وکلا دارند. دومین ویژگی دشمنی با شکل موجود مالکیت است. آنها اعتقاد داشتند سیستم موجود مالکیت نتیجه تجاوز و اشغالگری نرمانها در قرن یازدهم است. برابری طلبان انگلستان بدون مطالعه بریسو یا پرودون معتقد بودند زمین باید به همه تعلق داشته باشد، آنها مالکیت را نوعی دزدی میدانستند. [۴۸]
کمونیسم عملی برابری خواهان واقعی
در یکشنبه ۸ آوریل ۱۶۴۹ درحالیکه لیلبرن و بقیه رهبران برابری خواهان دوباره دستگیر و در برج لندن زندانی بودند، عدهای با بیل شروع به کندن زمینهای دستنخورده در نزدیکی کوبهام در ایالت ساری شدند. قصد آنها کاشتن غله و محصولات دیگر بود. آنها به روستاییان محل توضیح دادند که اکنون تعداد آنها کم است اما بهزودی به چهار هزار نفر خواهد رسید. آنها میخواستند زمینهای عمومی (بیصاحب) را بکارند و محصول آن را در اختیار محتاجان قرار دهند. آنها معتقد بودند این حق غیرقابلانکار مردم عادی است که بدون استخدام کسی یا بدون پرداخت بهره و مالیات به کسی زمینهای بدون صاحب را کشت کنند و در آن خانه بسازند. پس از یک هفته کار آنها چادرهایی برپا کردند و زمینهای تپه دیگری را هم برای کشت آماده ساختند. تعداد آنها به چهل نفر رسید و افزایش مییافت. در هفته دوم تعدادی از آنها دستگیر شدند. رهبران آنها ویلیام اورارد William Everard و جرارد وینستنلیGerrard Winstanley را به حضور ژنرال فیرفکسFairfax فرمانده ارتش آوردند. اورارد گفت او مانند تمام مردمی که ساکسن نامیده میشوند از نژاد یهود هستند.[۴۹] تمام آزادیهای مردم با حمله ویلیام فاتح به انگلستان و تصرف آن، برباد رفته است. مردم خدا با استبداد و ستمی شدیدتر از دوران بردگی پدران ما در مصر⸲ زندگی کردهاند. اما اکنون زمان آزادی فرارسیده است و خداوند قوم برگزیده خود را از این بندگی نجات خواهد داد و آنها را از مائدههای زمینی بهرهمند خواهد ساخت. اورارد ادامه میدهد که خداوند در خواب به او دستور داده که برخیز و زمین را شخم بزن⸲ بذر بیفشان و از ثمره آن برداشت کن. هدف آنها بازگرداندن خلقت به شرایطی است که خدا وعده آن را داده است. آنچه آنها اکنون انجام میدهند برپایی دوباره جامعه قدیم و استفاده از محصولات زمین و توزیع آن میان فقیران و محتاجان و سیر کردن گرسنگان و لباس پوشاندن به عریانها است. هدف آنها تصرف زمینهای دیگران نیست⸲ بلکه زمینهای بایر را کشت میکنند. آنها با مالکیت دیگران کاری ندارند. برای تمام کسانی که آنجا کار کنند غذا⸲ نوشیدنی و لباس یعنی نیازهای اولیه انسان فراهم خواهد بود. بهزودی زمانی خواهد رسید که همه بیکاران⸲ فقرا و ستمدیدگان به آنها خواهند پیوست و از ولگردی به شهروندان خوب مبدل خواهند شد. زمانی خواهد رسید که زمینداران کنونی⸲ ادامهدهندگان استبداد نرمانها حصارهای خود را بر خواهند داشت⸲ از املاک خود میگذرند و با اشتیاق به ما میپیوندند⸲ و به جباریت و بردگی پایان خواهند داد و حکومت خداوند بر زمین برقرار خواهد شد. [۵۰]
برابری خواهان واقعی نامی بود که رهبران جنبش برای خودشان انتخاب کرده بودند. اما چون جنبش آنها با کندن و شخم زدن زمین آغاز شد مردم آنها را “حفاران”(Diggers) نامیدند.
جرارد وینستنلی با نوشتههای خود به مروج اصلی جنبش برابری خواهان واقعی مبدل شد. او در یکی از نوشتههای اولیه خود نوشت که باوجود اعدام شاه و تغییر رژیم از پادشاهی به جمهوری وضع مردم تغییر چندانی نکرده است و اوضاع به روال گذشته پیش میرود. زمینهای سلطنتی و کلیسا بجای اینکه برای استفاده همه در اختیار مردم گذاشته شوند به افسران زمینخوار ارتش، و محتکران از هر نوع، واگذار میشود. او طرحی اجتماعی برای جامعه عادلانه تهیه کرد. بر اساس این طرح، در جامعه جدید همه افراد حقوقی برابر در تملک خواهند داشت. خریدوفروش باید ممنوع شود. وینستنلی شروع تجارت را سقوط انسان میداند. او نوشت، آیا خریدوفروش قانون درستی است؟ نه، این قانون فاتحان است و نه قانون عادلانه خلقت. چگونه چیزی که کلاهبرداری است میتواند عادلانه باشد. هنگامیکه بشر شروع به خریدوفروش کرد، معصومیت خود را از دست داد. زیرا شروع کرد به فریب دادن و ستم بر دیگران و پایمال کردن حق حیات موجودی دیگر. این خریدوفروش در گذشته و حال نارضایتی و جنگ به وجود آورده است. تا زمانی که این ابزار حقهبازی یعنی خریدوفروش همراه با کثافت پادشاهی به دور انداخته نشود، دولتهای جهان از جنگ دست برنخواهد داشت. او در مورد آینده سؤال میکند آیا نباید کسی ثروتمندتر از دیگری باشد؟ پاسخ او این است که احتیاجی به این نیست. زیرا ثروت برای انسان شکوه قلابی و غرور به وجود میآورد، موجب ستم به هم نوعان و در مواردی جنگ میشود. [۵۱] وینستنلی به سبک سوسیالیستهای قرن نوزدهم ثروت بدون استثمار را غیرممکن میدانست. او نوشت، تمام ثروتمندان با کار دیگران میخورند و میپوشند. ثروتمندان هرچه به دست میآورند از دست کارکنان است، آنچه به دیگران میدهند هم از کار دیگران است و نه خودشان.
در نوشتههای اولیه وینستنلی تحول فکری او از عرفان دینی به مبلغ راهحل کمونیستی برای انگلستان و بشریت، دیده میشود. اولین کتاب او “اسرار خدا” یک اثر هزارهای است. او با نقلقولهای فراوان از کتاب مقدس چارچوب رهایی و رستگاری را مشخص میکند. خداوند در درون تمام خلقت خواهد بود، در درون هر مرد و زن. او ابتدا به درون برگزیدگان حلول میکند و بهتدریج در جسم بقیه، و تمام انسانها را از بندگی نجات خواهد داد. کتاب دوم او “طلوع روز خدا” بهطور مشخص بر ضد قدرت کلیسا و دین رسمی است. او به برتری آگاهی تجربی بر آگاهی بهدستآمده از متون مقدس و به قدرت بیشتر روح در مقابل متون اشاره میکند. ازنظر او در هر فرد نبردی میان خوبی و شرارت موجود است. در کتاب سوم او “بهشت مقدسان” خدا را برابر عقل میداند او تأکید میکند که نباید در مکانی مشخص یا مقدس یا در پس آسمانها به دنبال خدا گشت. او در هر موجودی وجود دارد. غیرقابل رؤیت با چشمان جسمانی و قابلتشخیص با چشمان روحانی است. روحی که خدا نامیده میشود همان عقل است. عقل همهچیز را به وجود آورده و بر همهچیز حاکم است. اگر عقل بر انسان حکومت کند، او نمیتواند بر انسان دیگر تعدی کند. عقل حکم میکند وقتی همسایه تو گرسنه و عریان است به او غذا و لباس بده. وینستنلی در کتاب “قانون جدید درستکرداری” شروع مالکیت خصوصی را با سقوط انسان از بهشت گره میزند. [۵۲] رویای هزارهای او در مقدمه کتاب دیده میشود. او نوشت، بذری که ابراهیم در روح همه کاشته و تاکنون نهفته مانده، اکنون آماده شکوفایی در تمام خلقت است، و بشریت را از بندگی نجات خواهد داد. رستگاری در میان تمام ملل گسترده خواهد شد.
او انسانیت را به دو مرحله تقسیم میکند. آدم اولیه که با گناه خود از بهشت سقوط میکند و آدمی که با دمیده شدن روح مسیح در او رها میشود. او برابری را از تجلیات این رهایی میداند. “هنگامیکه زمین به ملک عمومی تبدیل شود، همانطور که ابتدای خلقت اینطور بود، و پادشاه درستکاری بر قلبها حاکم شودِ، آدم اول کشته میشود. طمعکاری به این وسیله کشته میشود. انسان با کار خودش، غذا، آشامیدنی و لباس خواهد داشت و در آزادی خواهد زیست، در این دنیا به چه چیزی بیش از این نیاز است؟ غرور و حسودی از میان خواهد رفت و هرکس به دیگری بهعنوان برابر در خلقت خواهد نگریست.” ظهور مسیح در انسانها، قانون جهانی برابری که قبل از سقوط آدم از بهشت موجود بود را دوباره برقرار میکند. در نظم اجتماعی آینده خریدوفروش و بازار وجود نخواهد داشت، تمام زمین خزانه عمومی همه افراد خواهد بود. هیچکس به خاطر نیاز گرسنگی نخواهد کشید و مجبور نخواهد شد دست به دزدی و غارت بزند. هیچکس مجاز نخواهد بود جان دیگری را به بهانه مجازات سرقت، بگیرد. تنها مجازاتی که جامعه اعمال میکند، بازآموزی است که گناهکار خالق خود را بشناسد. در جامعه جدید همه با قانون راستکرداری و عشق به یکدیگر زندگی خواهند کرد. زندان، شلاق و زندان از اعمال دوران لعنت شدگی انسان بوده است. این تغییرات باید صلحآمیز و تدریجی باشد و نمیتواند بهوسیله یک اقلیت بهزور تحمیل شود. هیچ ملکی بهزور تصرف نخواهد شد. [۵۳]
وینستنلی تأکید دارد که زمینهای خصوصی تا زمانی که مالکان آن خودشان نخواستهاند نباید تصرف شوند. بنابراین یک دوران گذار که در آن مالکیت خصوصی در کنار مالکیت جمعی باقی خواهد ماند ضروری است. [۵۴]
در آگوست همان سال پس از حملات متعدد، حفاران تپههای سن جرج را ترک کردند.
مردان پادشاهی پنجم
مردان پادشاهی پنجم حزبی سیاسی و مسیحی بود که نام خود را از پیشگویی کتاب دانیال نبی گرفته بود. بخشهای چهارم تا هشتم کتاب دانیال نبی از تورات درباره دو رؤیا از نبوکدنضر و دو رؤیا از دانیال نبی است. در رؤیاهای دانیال، چهار حیوان درنده یکی پس از دیگری ظاهر میشوند. و در پایان “پسر انسان ” که با ابرها از آسمان میآید با کمک مقدسان برهمه آنها پیروز میشود. این خواب اینگونه تعبیر میشود که بعد از چهار پادشاهی بابلی، پارسی، مقدونی و رومی، پادشاهی پنجم که پادشاهی خود مسیح است آغاز خواهد شد. مسیح قبل از پایان جهان، هزار سال در روی زمین پادشاهی خواهد کرد. تعداد زیادی از اعضای مردان پادشاهی پنجم از سربازان و افسران ارتش پارلمان بودند. شروع جنگهای داخلی انگلستان مصادف بود با سالهای پایانی جنگهای سیساله (۱۶۱۸-۱۶۴۸) در اروپا و آغاز تجزیه امپراتوری مقدس روم. علت جنگ خواست فردیناند دوم پادشاه اتریش برای همگانی کردن مذهب کاتولیک رم در تمام کشورها و مخالفت کشورها و شاهزاده نشینهای پروتستان با این خواسته بود. مردان پادشاهی پنجم جنگ ارتش پارلمان با ارتش چارلز اول را جزئی از جنگهای داخلی اروپا میدانستند که به اعتقاد آنها باید به پادشاهی چهارم یعنی امپراتوری مقدس روم پایان میداد. در دوران جنگهای داخلی انگلستان پس از اعدام چارلز اول، آزادیهای سیاسی زیادی به وجود آمده بود و ایدهها بدون سانسور میتوانستند منتشر شوند. اکثر فرقههای هزارهای که در این دوران به وجود آمدند ارتش کرمول را همان ارتشی میدانستند که به یاری مسیح شرارت را از روی زمین پاک کرده و عصر جدید را برقرار خواهد ساخت. آنها پیشبینی میکردند پس از پیروزی ارتش پارلمان در انگلستان، نبرد به داخل قاره اروپا گسترش خواهد یافت و پاپ از مسند قدرت به زیر کشیده خواهد شد. یهودیان با شکست دادن ترکها به فلسطین بازخواهند گشت، پادشاهی چهارم به پایان خواهد رسید و دوران هزارساله حکومت مسیح آغاز خواهد شد. در نوشتههای مختلف تاریخهای زیادی برای وقایع تعیین کرده بودند. در یک پیشگویی سال ۱۶۵۵ سال بازگشت یهودیان به فلسطین و سال ۱۶۶۰ سال شروع هزاره تعیین شده بود و در نوشته دیگر سال ۱۶۶۰ شکست پاپ و سال ۱۶۶۶ زمان شروع هزاره حاکمیت مسیح مشخص شده بود. شروع جنگ با هلند در سال ۱۶۵۲ این باور را تقویت کرد که جنگ نهایی به داخل قاره اروپا کشیده شده است. اما زمانی که کرومول حکومت فردی خودش را برقرار کرد و زمانی که مذاکرات صلح با هلند آغاز شد. مردان پادشاهی پنجم به مخالفت با او برخاستند. تعدادی از رهبران آنها دستگیر و زندانی شدند. [۵۵]
هنگامیکه پارلمان انگلستان به کرمول پیشنهاد پادشاهی داد، مردان پادشاهی پنجم این کار را انحراف از مسیر الهی و مخالفت با پادشاهی مسیح دانستند، آنها قبل از اینکه کرمول در مورد این پیشنهاد تصمیم بگیرد، همراه با گروههای دیگر جمهوریخواه دست به قیام زدند. کرمول قیام آنها را سرکوب کرد اما خودش هم پادشاهی را نپذیرفت. [۵۶]
جریان مذهبی مهم دیگری با ایده زندگی اشتراکی در دوران جنگهای داخلی انگلستان پیدا شد. که پیروان آن کواِیکِر نامیده شدند. کوایکر به معنی لرزان است. منشا این نام دقیقاً روشن نیست. یک تعبیر از میان خود آنها این است که در مقابل قدرت خداوند لرزان هستند. بنیانگزار این جریان، جرج فاکس ادعا میکرد مذهب او منشا الهی دارد. اما او دانسته یا نادانسته بخش بزرگی از عقاید آناباپتیستها را به شکل جدیدی بیان میکرد. مذهب او بخصوص در آمریکا پیروان زیادی پیدا کرد. کوایکرها تا زمانی که در انگلستان زندگی میکردند، به دلیل نامساعد بودن شرایط، عقاید خود را در زمینه زندگی اشتراکی پنهان میکردند.
جوامع کمونیستی در آمریکا
کریستف کلمب پس از رسیدن به آمریکا شکی نداشت که به بهشت زمینی نزدیک شده است. برای او جستجوی بهشت فقط یک خیال نبود. هنگامی که او به خلیج پاریا و رودخانه اورینوکو در ونزوئلای کنونی وارد شد، زیبایی بی نظیر طبیعت زنان جوان عریانی که در ساحل دیده میشدند و جریان چهار رودخانه که بهم میپیوستند او را به این فکر انداخت که در آستانه ورود به بهشت قرار دارد. از آنجایی که هیچ کس بدون اجازه خداوند حق ورود به بهشت را ندارد. با سرعت از منظقهای که فکر میکرد ورودش به آن ممنوع است فرار کرد. [۵۷] دریانورد بزرگ، اهمیت فرجام شناسانه زیادی برای کشفیات جغرافیایی خود قایل بود. رسیدن به سرزمینهای جدید برای او زمینهای برای تبلیغ و ترویج مسیحیت بود. او به پیش بینیهای کتاب مقدس در مورد گسترش مسیحیت در تمام جهان قبل از پایان آن اعتقاد جدی داشت. [۵۸]
قاره آمریکا از ابتدا محل امنی برای فرقههای مسیحی که نمیتوانستند در اروپا آزادانه عقاید خود را تبلیغ کنند مبدل شده بود. آناباپتیستهای اروپای بری و باپتیستهای انگلیسی از قرن هفدهم در نیوانگلند، نیویورک کنونی مستقر شده بودند.
منونیتهای هلندی از ۱۶۴۳ در نیوآمستردام، (جزیره مانهاتان در نیویورک کنونی) ساکن شده بودند. آنها همراه با منونیتهای آلمانی که بخشی از آنها به کوایکرها پیوسته بودند، در سال ۱۶۸۳ اولین شهرک مسکونی خود را به نام جرمن تاون در پنسیلوانیا ایجاد کردند. این گروه اولین کسانی بودند که در آمریکا علیه برده داری تظاهرات براه انداختند. [۵۹] در سال ۱۶۸۰ یک گروه از عارفان پروتستان که به لابادیست معروف بودند در شمال مریلند در زمینی به وسعت ۴۰۰۰ هگتار یک مجتمع اشتراکی با چند صد نفر ساکن به وجود آوردند. در سال ۱۶۹۴ جامعه اشتراکی “زنان در برهوت” در پنسیلوانیا به وجود آمد. اما هیچکدام از این جوامع نتوانستند مدتی طولانی باقی بمانند. قدیمیترین جامعه اشتراکی نسبتاً دیرپا به نام افراتا ٍEphrata در سال ۱۷۳۲ تاسیس شد. بنیان گزار این جامعه کنراد بایسل بود. او برای پیوستن به جامعه “زنان در برهوت” به آمریکا مهاجرت کرد. اما مشاهده کرد که این جامعه از میان رفته است. او به گروه مذهبی به نام دونکرها پیوست. در سال ۱۷۲۴ در این گروه دوباره تعمید یافت. اما عقاید او مورد مخالفت دونکرها قرار گرفت. او با نشر عقایدش پیروان مخصوص به خود را پیدا کرد. و در سال ۱۷۳۲ جامعه افراتا را در پنیسلوانیا به وجود آورد. تعداد اعضای این جامعه به ۳۰۰ نفر رسید. آنها ساختمانهای جداگانهای برای زنان و مردان ساختند. آنها کارگاه کاغذ سازی، آسیاب برای تهیه آرد و کارگاه روغن گیری داشتند پارچه پشمی را خودشان تهیه میکردند، نانوایی چاپحانه و مدرسه داشتند. با وجود اینکه انباشت ثروت را برای سلامت روحی زیان بخش میدانستند در رفاه زندگی میکردند. هنگامی که فرماندار آن ناحیه پیشنهاد دادن پنج هزار هکتار زمین را مطرح کرد، آنها آن را نپذیرفتند. در جامعه افراتا برابری کامل حاکم بود. افراد سه نفر را برای مدت چهار سال برای هدایت جامعه انتخاب میکردند. آنها بر اساس نوشته تورات که سلیمان معبد یهود را بدون شنیدن صدای چکش، تبر یا کوبیدن میخ بنا کرد، خانههای خود را بدون استفاده از آهن میساختند. این مجتمع تا اوایل قرن بیستم باقی بود. اعضای باقی مانده آن را به صورت شرکتی سهامی در آوردند. [۶۰]
شیکرها اولین مجتمع خود را در سال ۱۸۸۷ با نام لبنان جدید در کلمبیا بنا کردند. آنها گروه مذهبی با قوانین مدون و روشنی هستند. آنها به طور مجرد، مرد و زن باهم زندگی میکردند. و هر واحد مسکونی خود را خانواده مینامیدند. اساس اقتصاد آنها کشاورزی بود. لباس یکسان میپوشیدند و معماری خانههای آنها همه جا یکسان بود. شیکرها به تدریج در هفت ایالت آمریکا هجده مجتمع مسکونی بنا کردند. جمعیت آنها به سه هزار نفر میرسید.
در سال ۱۷۴۷ تعدادی از اعضای کوایکر در انگلستان برای تجدید حیات دینی جامعه مخصوص به خود را به وجود آوردند. رهبران آنها جین و جیمز واردلی بودند. آن لی و پدر و مادرش در سال ۱۷۵۸ به این جمع پیوستند. تمام اعضای این جماعت دستگیر و زندانی شدند. در سال ۱۷۷۰ آن لی در زندان بود که ” با ظهپر نور ویژه خداوند در وی دمیده شد. خداوند راه کنونی رستگاری و زندگی ابدی را به طور کامل بروی آشکار ساخت” از نظر او رضایت زندگی و نفس اماره منشا تمام پلیدیها و فساد انسانی است. در نوشتهای از شیکرها آدم در صحبت با فرزندانش به تفصیل منشا فساد و اخراجش از بهشت را توضیح میدهد. به دلیل تعقیب و آزارهای مکرر به اعضای این جماعت در سال ۱۷۷۳ به آن لی وحی میشود که به آمریکا مهاجرت کند. و کلیسای دوم مسیح را در انجا بنیان گذارد. سال بعد او با هشت همراه به آمریکا مهاجرت کرد. آن لی علاوه بر کار سخت برای زندگی، رهبر مذهبی و واعظ گروه خودش هم بود. در سال ۱۷۸۰ عدهای از آناباپتیستهای ساکن آمریکا به آن لی پیوستند. او با وعظهای خودش شهرت زیادی پیدا کرد. او را برای سخنرانی به مجامع مختلف ماساچوست دعوت میکردند. او را مادر آنا یا به طور مختصر مادر خطاب میکردند. به او انجام معجزاتی هم نسبت داده میشود. از جمله اینکه یک زن ار که سرطان دهان داشته با لمس انگشتانش شفا داده است. آن لی در سال ۱۷۸۴ در سن چهل و نه سالگی درگذشت. بین سالهای ۱۷۸۷ و ۱۷۹۲ دوازده مجتمع از شیکرها به وجود آمد. دو مجتمع در نیویورک، چهار مجتمع در ماساچوست سه مجتمع در نیوهمپشایر، دو مجتمع در ماین و یکی در کنکتیکات. در سال ۱۸۱۵ پنج مجتمع دیگر در اوهایو، کنتاکی و ایندیانا تاسیس شدند.
شیکر ها خودشان را “کلیسای هزارهای” و یا “جامعه متحد با ایمانها” مینامند. نام شیکر را دیگران به آنها دادهاند زیرا آنها هنگام عبادت خود را به جلو و عقب تکان میدادند. [۶۱]
آنها معتقدآند که خداوند دوگانه است. مرد و زن. و انسان هم مانند خداوند به صورت مرد و زن آفریده شده است. جدایی جنسها ابدی و در خود روح نهفته است. هیچ فرشته یا روحی موجود نیست که دو جنس نداشته باشد. مسیح روح است که اولین بار بصورت عیسی که نماینده مرد است ظاهر شد. و بعد به صورت آن لی که مظهر عنصر زنانه خداوند است. آنها آن لی را ظهور دوم مسیح که وعده آن داده شده میدانند. آنها تاریخ دینی انسانها را به چهار دوره تقسیم میکنند. دوره اول قبل از توفان نوح است. نوح و همراهانش به بهشت اول و گناهکاران آن دوران به دوزح اول رفتهاند. مرحله دوم یهودیان تا ظهور مسیح هستند. در این دوران مومنان به بهشت که پردیس نامیده میشود میروند. دوره سوم از ظهور مسیح تا ظهور آن لی است. آنها خود را کلیسای آخرین دوران مینامند. آنها معتقدند ظهور پادشاهی مسیح در روی زمین از زمان تاسیس کلیسای آنها شروع شده است. پنج اصل دینی آنها عبارتند از: اول، مالکیت اشتراکی. دوم، زندگی در حالت تجرد. سوم، عدم مقاومت در مقابل خشونت. چهارم، حکومت جداگانه (مخصوص به خودشان) پنجم، تسلط بر بیماری جسمی. آنها میگفتند، چهار اصل اول را اجرا کردهاند اما برای اجرای اصل پنجم در تلاش هستند.
کمال گرایان اونیدا و والینگفورد، بنیان گزار این گروه جان همفری نویِس در ورمونت به دنیا آمد و کالج ورمونت را به پایان رسانید و به آموزش حقوق پرداخت. پس از مدتی به آموزش دینی روی آورد. در نیوهاون تحت تاثیر یک واعظ مسیحی طرفدار تجدید حیات مسیح قرار گرفت. در دوران اقامتش د نیوهاون به تجربیات و دیدگاههای جدیدی از رستگاری رسید و آن را کمال گرایی نامید. او در ۱۸۳۴ به زادگاهش برگشت و به تبلیغ عقاید و چاپ آنها پرداخت. به تدریج پیروانی پیدا کرد و در سال ۱۸۴۶ در پوتنی جامعهای اشتراکی به وجود آوردند. آنها که نظرات خود را پنهان نمیکردند، آنچنان اهالی محل را نگران کردند که آنها را از منطقه بیرون راندند. از سال ۱۸۴۸ آنها در اونیدا واقع در فرمانداری مدیسون نیویورک ساکن شدند. این کار هواداران نویس را تشویق به ایجاد جوامع مشابه کرد. در سال ۱۸۴۹ مجتمع دیگری در بروکلین نیویورک درست شد و یک سال بعد مجتمع دیگری در والینگفورد کانکتیکات به وجود آمد. آنها در سال اول اقامت در اونیدا نشریهای به نام کمونیسم توراتی منتشر کردند. این نشریه مجانی پخش میشد. تیراژ این نشریه در سال ۱۹۰۷ به دو هزار نسخه رسید. کمال گرایان معتقد بودند اولین رستاخیز مسیح در دوران تخریب اورشلیم بوده است. بعد از آن پادشاهی نهایی خداوند در آسمان آغاز شده و تجلی آن پادشاهی، در دنیای قابل رویت کنونی نزدیک میشود، و این به دومین و آخرین رستاخیز منجر میشود. کلیسای روی زمین به تدریج به کلیسای آسمانی شبیهتر میشود تا سرانجام شکلی مشابه آن را به خود میگیرد. الهام یا ارتباط باز با خداوند و آسمانها به تقدس کامل در ارتباط میان کلیسای روی زمین با کلیسای آسمانی و قدرتی که با آن حاکمیت خداوند در جهان برقرار میشود، نیاز دارد. به همین دلیل آنها خود را کمال گرایان مینامند. یعنی رستگاری از هر گناه. آنها تمام مردم را عضوی از کلیسای خداوند میدانند، که تعدادی از مردم در آن به درجه کمال رسیدهاند و بقیه هنوز در راه هستند. زندگی بدون گناه جایگاهی است که همه میتوانند به آن برسند. آنها معتقد بودند زندگی اشتراکی دستور مسیح و شرط ضروری برای کمک او است. آنها باید به فکر همه باشند و از شر مالکیت خصوصی رهایی یابند. از نظر آنها کمونیسم نظم اجتماعی رستاخیز است. بنا بر این عقیده تضاد مرگ و زندگی به شکل زیر تجسم مییابند.
اصول دین ارتداد
ایمان بی دینی
اطاعت از مسیح اطاعت از مامون (خدای ثروت)
کمونیسم مالکیت خصوصی
زندگی جاودانی مرگ
آنها تک همسری را رد میکردند و معتقد بودند همانطور که مالکیت خصوصی از میان رفته است، مالکیت همسر هم باید از میان برود. بنابراین تمام گروه مرد و زن با هم مشترک هستند. [۶۲] تا پایان قرن نوزدهم بیش از ۴۰ مجتمع کمونیستی مسیحی در آمریکا به وجود آمد.
فریدریش انگلس در سال ۱۸۴۴ در مقالهای به توصیف مجتمعهای کمونیستی در آمریکا پرداخته است. او میخواهد در این مقاله به ناباورانی که کمونیسم و زندگی اشتراکی را خوب ولی غیر عملی میدانند نشان دهد که کمونیستم نه تنها عملی است، بلکه جوامع کمونیستی واقعاً وجود دارند. او ابتدا توضیح میدهد که اکثر این جوامع را فرقههای دینی بنا کردهاند که برخی از آنان عقاید پوچ و غیر عقلانی دارند. اما بلافاصله اضافه میکند، وقتی با این عقاید میتوان جامعه اشتراکی موفق به وجود آورد. با آزادی از این اوهام خیلی بهتر میتوان این کار را انجام داد.
او به توصیف جوامع شیکرها میپردازد: “…بهرحال تمام جوامع کمونیستی پس از ده تا پانزده سال فوقالعاده ثروتمند شدهاند. و همه چیز را که ممکن است بخواهند در فراوانی کامل دارند. اولین گروهی که در آمریکا جامعهای بر اساس اشتراک به وجود آوردند شیکرها بودند. آنها فرقه معینی با عقاید دینی عجیبی هستند. آنها ازدواج نمیکنند. و اجازه رابطه جنسی نمیدهند…..آنها اکنون ده جامعه وسیع دارند که هرکدام از آنها میان سه تا هشت صد عضو دارند. هرکدام از این مجتمعها در یک شهر بسیار خوب بنا شده زندگی میکنند. که در ان خانهها، کارخانهها، کارگاهها، مکانهای تجمع و انبارهایی دارند. آنها باغهای گل و سبزی کاری دارند. درختان میوه، جنگل، تاکستان، چراگاه و زمینهای درخت کاری شده فراوان دارند. آنها دامها از هر نوع، اسب و گلههای گاو و گوسفند و خوک و مرغ از بهترین نژادها بیش از احتیاجشان دارند. انبارهای آنها پراز غله است و پر از لباس و مواد لازم برای دوختن آن. تا حدی که یک سیاح انگلیسی تعجب کرده بود که این مردم با این همه ذخیره مواد مصرفی چرا هنوز کار میکنند. کار برای آنها نوعی وقت گذرانی است. آنها کار دیگری ندارند. در میان این جمع هیچکس مجبور به کار نیست و هیچکس کار بیهوده نمیکند. خانه فقرا یا درمانگاه وجود ندارد. آنها حتی یک فرد فقیر و بی چیز، یا بیهوده رها شده و یتیم ندارند. تمام نیازهای آنها برآورده شده است و ترسی از نیازمندی ندارند. در هر ده شهر آنها حتی یک ژاندارم یا پلیس وجود ندارد. نه قاضی نه وکیل و نه یک سرباز وجود ندارد. زندان و ندامتگاه ندارند. با وجود این نظم کامل بر امورشان حاکم است. قوانین کشور برای آنها یکی است و تا آنجا که به آنها مربوط است میتوان از میان رفته محسوب شود. و هیچ کس تمایزی مشاهده نمیکند زیرا آنها صلح جوترین شهروندان هستند و هرگز حتی یک مجرم را به زندان نفرستادهاند. همان طور که گفته شد آنها از جامعه اشتراکی کامل بهرهمند هستند و در میانشان نه تجارت و نه پول وجود ندارد.” [۶۳] در جمعبندی انگلس از وضعیت جوامع کمونیستی مسیحی تمام خصوصیات جامعهای که “کمونیسم علمی” پیش بینی میکند، و در جزوه اصول کمونیسم به قلم خود انگلس شرح داده شده است، مانند از میان رفتن طبقات، ارتش، پلیس، دولت و گردش کالایی و پول وجود دارد.
بغیر از جوامع کمونیستی مسیحی در آمریکا ۱۴ مجتمع توسط طرفداران ایدههای رابرت آون میان سالهای ۱۸۲۴تا ۱۸۲۵ به وجود آمد و ۲۷ مجتمع بعد از ۱۸۴۳ توسط پیروان جیمز فوریه سوسیالیست فرانسوی تاسیس شد. مجتمعهای طرفدار آون خیلی زود منحل شدند. و مجتمعهایی که با افکار فوریه تاسیس شده بودند به طور متوسط ده سال دوام آوردند. جوامع کمونیستی مسیحی پایداری بیشتری داشتند. تعدادی از آنها بیش از ۶۰ سال باقی ماندند. ایدئولوژی یا اعتقاد دینی نقش مهمی در پایداری این جوامع داشت. معمولاً پس از مرگ رهبران دینی اگر جانشین قدرتمندی برای رهبر قدیم پیدا نمیشد، جامعه به تدریج تجزیه و منحل میشد. این جوامع قدرت جذب افراد جدید نداشتند. و نسل بعدی (اگر وجود داشت) علاقهای به ادامه زندگی اشتراکی نشان نمیداد.
بخش بعدی: ۲- بهشت سکولار
۱٫ Hesiod and Theognis, Penguin classics pp 62-64
۲- بندهش، گزارنده، مهرداد بهار ص ۱۴۲ و یشت ها، پورداود، انتشارات دانشگاه تهران جلد دوم ص ۱۰۱
۳- عهد عتیق، سفر لاویان، باب هفدهم ۲۶-۳
۴- عهد قدیم، کتاب اشعیای نبی، باب یازدهم، ٩- ١
۵٫ Karl Kautsky, Foundations of Christianity, Russell and Russell, 1953 PP 226-227
۶٫ Ibid p 233
۷٫ The new complete works of Josephus, Kregel publications, PP 736-737
۸٫ H. H. Ben-Sasson, History of the Jewish people, PP 272-273
۹- عهد جدید، اعمال رسولان ۴۷-۴۴/۲
۱۰- همان، ۳۵-۳۲/۴
۱۱٫ Karl Kuatsky, Foundations of…. P 267
۱۲- انجیل متی، ۱۴-۳\۲۴
۱۳- مکاشفه یوحنا، باب بیستم
۱۴٫ Karl Kautsky, die Vorläufer des neuen Sozialismus, S. 34
۱۵٫ Karl Kautsky, Communism in Central Europe in the Time of the Reformation, P 16
۱۶٫ Norman Cohn, Les Fanatiques de L’Apocalypse, P 229
۱۷٫ Karl Kautsky, Communism in Central…. P 43
۱۸٫ Norman Cohn, Les Fanatiques de L’Apocalypse, P 300
۱۹٫ Karl Kautsky Communism in central… P 45
۲۰٫ Malcolm Lambert, Häresie im Mittelalter S. 333
۲۱٫همانجا P 338
۲۲٫ همانجا P347
۲۳٫ Karl Kautsky, Communism in Central… PP 70-71
۲۴٫ همانجا P 110
۲۵٫ همانجا P 125
۲۶٫ همانجا P 133
۲۷٫ همانجا P 139
۲۸٫ Wilhelm Weitling, Das Evangelium des armen Sünders 176
Tom Scott, Thomas Müntzer, Theology and Revolution in the German Reformation. P 166
۲۹- انگلس در مقاله جنگهای دهقانی در آلمان در مورد توماس مونتسر نوشت؛ ” او در زیر اشکال مسیحیت نوعی پانتئیسم وحدت وجود میآموخت که با دیدگاههای نظریه پردازانه جدید تشابه قابل توجهی داشت، و اینجاوآنجا حتی به آتهئیسم پهلو میگرفت. او انجیل را بهصورت وحی منزل و احکامی لایتغیر رد کرد. وحی واقعی و زنده به نظر او خرد بود. آن وحی که برای همه زمانها و برای تمام خلقها وجود داشته و خواهد داشت. برتر دانستن انجیل بر خرد مانند کشتن روح با کلمات است. زیرا آن روح مقدس که انجیل از آن سخن میراند هیچچیزی در ماورای وجود ما نیست. این روح مقدس همان خرد است. اعتقاد چیزی جز جان گرفتن خرد در انسان نیست. بهشت را باید در زندگی جست و این وظیفه معتقدان است که چنین بهشت و چنین سرزمین خدایی را در همینجا روی همین زمین ایجاد کنند” Marx Engels, Werke 7/353
اینگونه آرایش نظرات توماس مونتسر از سوی فردریش انگلس درست نیست. تمام صحبتها و اعمال مونتسر خلاف این را نشان میدهند. بهشت روی زمین اختراع مونتسر نبوده بلکه در کتاب مقدس وعده داده شده است. خرد هم مفهوم ثابتی نیست. خرد موردنظر انگلس با خرد یک رهبر دینی با افکار هزارهای، مانند مونتسر تفاوت بزرگی دارند.
۳۰٫ J. Denny Weaver, Becoming Anabaptist, The Origin and Significance of Sixteenth-Century Anabaptism. P 20
۳۱٫ Karl Kautsky, Communism in Central… P 157
۳۲٫ J Denny Weaver, Becoming Anabaptist, P 28
۳۳٫ همانجا P 61
۳۴٫ Karl Kautsky, Communism in Central… P 177
۳۵٫ همانجا P 184
۳۶٫ همانجا P 189
۳۶٫ همانجا P 189
۳۷٫ همانجا P 202
۳۸٫ William R. Estep, The Anabaptist Story, An Introduction to Sixteenth-Century Anabaptis, Third Edition. P 154
۳۹٫ J. Denny Weaver, Becoming Anabaptist. P 120
۴۰٫ همانجا P 127
۴۱٫ Karl Kautsky, Communism in Central….P 240
۴۲٫ J. Denny Weaver, Becoming Anabaptist PP 129-131
۴۳٫ همانجا P 135
۴۴٫ William R. Estep, The Anabaptist Story P 164
۴۵٫ همانجا PP 168-169
۴۶٫ J. Denny Weaver, Becoming Anabaptist. PP 274-275
۴۷٫ Eduard Bernstein, Cromwell and Communism, Spoksman, Russel, 2000, P 97
۴۸٫ همانجا P 99
۴۹- آناباپیستها هم خود را اسرائیلی خطاب میکردند. مقصودشان این بود که آنها همان قومی هستند که خدا رستگاریشان را با ظهور دوباره مسیح وعده داده است.
۵۰٫ Eduard Bernstein, Cromwell and Communism, P 106
۵۱٫ همانجا PP 119-120
۵۲٫ John Gumey, Brave Community, The Digger Movement in the English Revolution, Manchester University Press (2007) PP 91-92
۵۳٫ همانجا P 100
۵۴٫همانجا P 104
۵۵٫ Louis Fargo Brown, The Political Activities of the Baptists and Fifth Monarchy Men in England. P 23
۵۶٫ Eduard Bernstein, Cromwell and Communism, P 183
۵۷٫ Frank E. Manuel and Fritza P. Manuel, Utopian Thought in the Western World. P 61
۵۸ Mircea Eliade, La Nostalgie des origins PP 152-153
۵۹ The Anabaptist Story P 268
۶۰٫ William Alfred Hinds, American Communities and Co-operative Colonies, 1902 P 23
۶۱٫ Charles Nordhoff, The Communistic Societies of the United States. 1907 PP 118-134
۶۲٫ همانجا PP 268-269
۶۳٫ Marx, Engels, Collected Works, 4/215-216