چه شد که ایران و اسرائیل تا این حد با هم دشمن شدند؟

چه شد که ایران و اسرائیل تا این حد با هم دشمن شدند و اینچنین، در آستانه یک جنگ ویرانگر قرار گرفتند؟ چه استدلالهایی برای این دشمنی عمیق وجود دارد و تا چه اندازه این استدلالها، ریشه در منافع ژئوپلتیک دارند و تا چه حد متاثر از باورهای ایدئولوژیک هستند؟
رابطه تاریخی ایران و یهودیان خاورمیانه، یک رابطه پیچیده و چند لایه است. در این تاریخ طولانی، از ستایش شاهنشاه ایران در متون دینی یهودیان و داستانسراییها درباره تاریخ باستانی ایران گرفته تا تشکیل اتحادی استراتژیک میان ایران و اسرئیل در قرن بیستم و حالا یک مخاصمه خطرناک در قرن ۲۱، دیده میشود.
بسیاری ریشه دشمنی کنونی ایران و اسرائیل را در انقلاب ۱۳۵۷ و به قدرت رسیدن اسلامگرایان شیعه در ایران میدانند. اما کمتر کسی اصولا به دلایل دشمنی کینهتوزانه اسلامگرایان ایرانی علیه کشور اسرائیل میپردازد.
باور عمومی این است که بعد از سقوط شاه ایران، کسانی که در تهران به قدرت رسیدند، به شکل قابلملاحظهای به «آرمان فلسطین» اهمیت میدادند و از حامیان سفت و سخت تشکیل کشور مستقل فلسطین و «نابودی کامل کشور یهودی اسرائیل» بودند.
اما نگاهی به تاریخ صهیونیسم در خاورمیانه و همچنین اولویتهای ایدئولوژیک سیاست خارجی ایران در چهار دهه اخیر نشان میدهد که رویارویی ایران و اسرائیل، نه آنطور که حکومت ایران در تبلیغاتش بر آن پای میفشارد، فقط یک «مبارزه حقطلبانه» از سوی حکومتی انقلابی، بلکه بخشی کوچک از پازلی بزرگتر است که در قلب آن، تنشهایی عمیقتر بر سر مفاهیمی بنیادین مانند مدرنیته، ساختار سیاسی-اجتماعی جوامع مدرن، و سلطه غرب بر جوامع غیرغربی، دیده میشوند.
روحانیون، خط مقدم جنگهای مذهبی
از زمان قدرت گرفتن جنبش صهونیسم برای تشکیل حکومت مستقل یهودی در فلسطین در ابتدای قرن بیستم، روحانیون شیعه در ایران نیز همانند همتایان سنیشان در استانبول و قاهره و دمشق، در خط مقدم مقابله با این ایده قرار گرفتند.
مسلمانان، مسیحیان و یهودیان برای هزاران سال بر سر کنترل بیتالمقدس با هم جنگیده بودند و در پایان جنگ جهانی اول، در پی فروپاشی امپراتوری عثمانی و اشغال فلسطین توسط بریتانیا، کنترل بیتالمقدس بعد از نزدیک به هزار سال، بار دیگر به دست مسیحیان افتاده بود.
به بیان ساده، در رقابتی دینی که سابقهای نزدیک به سه هزار سال داشت، اینطور به نظر میرسید که در نهایت مسلمانان از اروپاییها شکست خوردند و کنترل این شهر قدیمی خاورمیانه را از دست دادند.
در پایان جنگ جهانی اول، روحانیون شیعه در ایران که از زمان انقلاب مشروطه، به شکل فعالانهای به عنوان بخشی از جامعه مدنی رو به رشد ایران در اصلاحات سیاسی و تشکیل نخستین پارلمان نقش ایفا کرده بودند، موفق شده بودند تا در جریان گذار به دوران «مدرن» کماکان از طریق اعمال نظر در قانون اساسی و همچنین مشارکت در انتخابات مجلس شورای ملی، بخشی از قدرت سیاسی از دست رفتهشان را احیا کنند.

به همین دلیل از همین دوران که عمر جنبش صهیونیسم کمتر از ۳۰ سال بود، رابطه ایران و یهودیان صهیونیست، به رابطهای دوگانه و در مواردی پر از ابهام تبدیل شد.
احمد شاه قاجار به شدت گرفتار تحولات سیاسی داخلی بود و مخالفت عمدهای با یهودیان یا صهیونیستها از خود نشان نداد، اما روحانیون شیعه یا همان «علما» به شدت با ایده تشکیل حکومت یهودی در فلسطین مخالف بودند و بیتالمقدس را به عنوان «اولین قبله مسلمانان»، شهری «مقدس» میخواندند که باید در کنترل مسلمانان باقی بماند.
بعد از پایان جنگ اول و فروپاشی امپراتوری عثمانی، علاوه بر بیتالمقدس، بسیاری از مراکز اصلی روحانیون شیعه، از جمله شهرهای نجف و کربلا نیز توسط ارتش بریتانیا اشغال شد و تمایلات سیاسی این گروه به ایدههای ضداستعماری و البته ضدانگلیسی در هم آمیخت.
با توجه به وعدهای که بریتانیا به یهودیان برای حمایت از «تشکیل خانه ملی یهودیان در فلسطین» در سال ۱۹۱۷ داده بود، این کشور به مهمترین دشمن برای کسانی تبدیل شد که معتقد بودند، استعمارگران غربی، به ناحق و با زور اسلحه استقلال اهالی خاورمیانه را از بین بردهاند، بر همه امورشان مسلط شدهاند و برای کوچکترین ابعاد زندگیشان تصمیم میگیرند.
آژانس یهود و تشکیل کشور اسرائیل
«سازمان جهانی صهیونیسم» در بین دو جنگ جهانی با تاسیس «آژانس یهود» در تلاش بود تا زمینه مهاجرت یهودیان به فلسطین را فراهم کند و ایران به دلیل جمعیت یهودیانش برای این آژانس اهمیت داشت. اما این آژانس تنها در زمانی توانست هیاتی را به ایران روانه کند که ایران در جریان جنگ جهانی دوم توسط بریتانیا و شوروی اشغال شده بود.
آژانس یهود در سال ۱۹۴۲ نمایندگانش را با هدف رسمی «کمک به آموزش دینی یهودیان» به ایران فرستاد. اما به رغم روابطی که بین ایران و این تشکیلات آغاز شد، همچنان مواضع رسمی دولت ایران در عرصه بینالمللی، مواضعی انتقادی در ارتباط با تشکیل یک کشور یهودی در فلسطین بود؛ به حدی که وقتی ایران در سال ۱۹۴۷ به عنوان یکی از اعضای «کمیته ویژه فلسطین» در سازمان ملل انتخاب شد، یکی از سه کشوری بود که با تقسیم فلسطین بین یهودیان و فلسطینیها مخالفت کرد.

ایران در جلسه رایگیری در مجمع عمومی سازمان ملل نیز علیه طرح تقسیم فلسطین رای داد. اما در نهایت تعداد آرای موافق بیشتر از آرای مخالف بود و این طرح رای آورد. نهادهای یهودی نیز با توجه به برنامه خروج بریتانیا از فلسطین تصمیم گرفتند که با استناد به همین طرح به محض خروج سربازان بریتانیایی اعلان استقلال کنند.
این اتفاق در سال ۱۹۴۸ رخ داد و کشور اسرائیل بعد از تاسیس، از سازمان ملل درخواست عضویت کرد. ایران اینبار نیز در کنار کشورهای عربی ایستاد و به عضویت اسرائیل در سازمان ملل متحد رای مخالف داد. ایران همچنین بر خلاف ترکیه، این کشور جدید را در همان سال تاسیسش به رسمیت نشناخت.
بخشی از جامعه مدنی ایران هم در نخستین جنگ اعراب و اسرائیل در همان سالها جانب اعراب را گرفت و حتی آیتالله ابوالقاسم کاشانی که از روحانیون سیاسی مهم و با نفوذ محسوب میشد، تلاش کرد با جذب دواطلب و اعزام آنها به جنگ، از فلسطینیها حمایت کند.
شاهنشاهی ایران و اسرائیل
به رغم مواضع ضداسرائیلی دولت ایران در این سالها، از همان نخستین سالی که اسرائیل تشکیل شد، ارتباطات دیپلماتیکی بین دو کشور شکل گرفت. ماجرا از این قرار بود که در پی جنگ ۱۹۴۸، بسیاری از ایرانیان ساکن فلسطین همانند فلسطینیها، خانه و کاشانهشان را رها کردند و از این منطقه گریخته بودند. آنها وقتی به ایران بازگشتند از دولت درخواست کردند که املاک و داراییهاشان را از دولت تازه تاسیس اسرائیل پس بگیرد.
این موضوع موجب شد تا یکسال بعد از تاسیس اسرائیل، یک دیپلمات ایرانی به نام عباس صیقل به اسرائیل اعزام شود تا با مقامهای این کشور درباره املاک اتباع ایرانی مذاکره کند. آقای صیقل با عنوان «نماینده ویژه ایران» به اسرائیل رفت و همین موضوع بهانهای شد تا اسرائیل نیز درخواست کند که در مقابل، نمایندهای ویژه به تهران بفرستد. اما دولت ایران این درخواست را رد کرد.
در این زمان، اسرائیل کشوری بود که با تمامی همسایگانش در جنگ بود و هیچ یک از کشورهای منطقه حاضر نبودند با آن ارتباط داشته باشند. راهحل دیوید بن گوریون که نخستوزیری این کشور را بر عهده گرفته بود، تلاش برای ایجاد ارتباط با همسایگانِ همسایگان اسرائیل بود؛ سیاستی که به دکترین «حاشیه» معروف شد.

در این دکترین، اسرائیل همچون مرکزی فرض شده بود که نخستین حلقه همسایگانش همگی دشمنانش بودند و این کشور برای حفظ امنیت میبایست با حلقه دوم – همسایه همسایگانش – که در «حاشیه» این دایره فرضی قرار میگرفتند روابط نزدیکی برقرار کند.
بر اساس این دکترین بود که ایران در کنار ترکیه و اتیوپی در صدر اولویتهای وزارت خارجه اسرائیل برای برقراری رابطه قرار گرفتند. نخستین مذاکرات جدی برای پیگیری این ایده، در سال ۱۹۴۹ بین آبا ابن از اسرائیل و نصرالله انتظام از ایران انجام شد. هر دوی این دیپلماتها در آن زمان سفرای کشورهایشان در سازمان ملل متحد بودند.
در نهایت مداخله شخص محمدرضا شاه پهلوی موجب شد تا دولت ایران در اسفندماه ۱۳۲۸ (مارس ۱۹۵۰) و در غیاب مجلس شورای ملی که به شدت درگیر نهضت ملی کردن نفت بود، اسرائیل را به شکل «دو فاکتو» به رسمیت بشناسد.
شاه بعد از سفری به آمریکا و ملاقات با هری ترومن، رئیسجمهوری آمریکا چنین تصمیمی گرفت و البته در فاصله کوتاهی، ایران در چارچوب یکی از طرحهای بسیار مهم ترومن برای کمک اقتصادی به کشورهای دیگر، از منافع این کمکها بهرهمند شد.
همزمان به رسمیت شناختن «دو فاکتو» بدین معنا بود که ایران، اسرائیل را به عنوان یک نهاد قانونی و مشروع، به شکل رسمی به رسمیت نشناخت. بلکه تنها به عنوان واقعیت موجود، آن را به رسمیت شناخت و در چارچوب محدودیتهای ناشی از فقدان رسمیت قانونی، با این کشور روابطی را برقرار کرد.
نزدیکی به اسرائیل
ایران در حالی در سال ۱۹۵۰ اسرائیل را به شکل دوفاکتو به رسمیت شناخت که تمامی کشورهای عربی همسایه اسرائیل در تلاش بودند تا از طریق حمله و اشغال نظامی، حکومت یهودیان را در فلسطین از بین ببرند.
اما اسرائیل به شکل دور از انتظاری، در جنگهای پیاپی با اعراب پیروز شد و البته، پایههای رابطهای بسیار نزدیک و استثنایی با ایالات متحده آمریکا را هم ریخت.
برای شاه ایران که بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ (سال ۱۹۵۳) در مسیر قبضه کامل قدرت در کشور گام بر میداشت، اسرائیل آرام آرام به جایگاهی ویژه دست پیدا کرد. این کشور به پشتوانه نیروی کار تحصیلکرده و متخصص اروپایی، به سرعت از نظر اقتصادی و نظامی پیشرفت میکرد و برای شاه ایران که تشنه پیشرفتی مشابه بود، این دستاوردهای اسرائیلیها بسیار ارزش داشتند.
به همین دلیل نیز او در برابر فشارهای روحانیون برای عقبنشینی از این تصمیم مقاومت کرد. در فاصله کوتاهی بعد از به رسمیت شناخته شدن اسرائیل توسط ایران، محمد مصدق به نخستوزیری رسید که در ائتلافی نانوشته با آیتالله ابوالقاسم کاشانی، مهمترین آخوند سیاسی آن دوران به سر میبرد.
کاشانی یکی از مخالفان سرسخت اسرائیل بود و مصدق را تحت فشار قرار داد تا مصوبه به رسمیت شناختن اسرائیل را لغو کند. مصدق، در تیرماه سال ۱۳۳۰ (ژوئیه ۱۹۵۱) دفتر نمایندگی دولت ایران را در بیتالمقدس تعطیل کرد. اما اعلام کرد که دلیل این تصمیم مشکلات مالی بوده و در نهایت حاضر نشد زیر بار کاشانی برای لغو مصوبه دولت قبلی برود.
بعد از کودتای ۲۸ مرداد، نه فقط سیاستمداران مستقل از دربار و طرفداران دموکراسی، بلکه روحانیون شیعه نیز به کلی قدرت سیاسی خود را از دست دادند و کاشانی نیز همانند دیگر آخوندهای سیاسی به حاشیه رانده شد و هرگز دیگر به مجلس برنگشت.

از اینجا دیگر شاه ظاهرا هیچ مانعی برای پیگیری سیاستهای موردنظرش نداشت. او معتقد بود که رابطه ایران و اسرائیل، یک رابطه بسیار پرمنفعت برای هر دو طرف است.
برای ایران، اسرائیل یک شریک اقتصادی قابل اعتماد بود که در خاورمیانه، با تمامی رقبای ایران در حال نبرد بود و نزدیکی به آن، علاوه بر منافع اقتصادی، توجیه بسیار قدرتمند و محکمهپسند ژئوپولتیک نیز داشت. علاوه بر این، همراهی با اسرائیل در چارچوب سیاست خارجی هوادار غرب حکومت ایران نیز ارزش مضاعفی پیدا میکرد و برای ایالات متحده، دوست استراتژیک ایران در میان قدرتهای جهان، اهمیت داشت.
در این زمان اصولا وجود اسرائیل و جنگهای پیاپی این کشور با کشورهای عربی، در واقع به شکل غیرمستقیم به نفع اهداف سیاسی ایران در منطقه قابل تفسیر بود. تشکیل کشورهای جدید مانند عراق و عربستان سعودی در خاورمیانه، توازن قوا و روابط بینالملل خاورمیانه را به کلی متحول کرده بود و ایران در تلاش بود تا در این دنیای جدید، به جایگاه از دست رفتهاش به عنوان قدرت مسلط منطقه بازگردد.
برای اسرائیل، ایران دومین کشور مسلمان خاورمیانه بود که به سوی این عضو تازهوارد منطقه دست دوستی دراز کرده بود و انزوای تاریخی این کشور را در خاورمیانه شکسته بود. این اقدام ایران به حدی اهمیت داشت که در چارچوب بازتعریف «ملیگرایی عربی» به رهبری جمال عبدالناصر رئیسجمهوری مصر در آن زمان، دوستی ایران با اسرائیل به یکی از مستندات اصلی تبلیغات ضدایرانی او و همفکران ملیگرایش تبدیل شد.
روابط ایران و اسرائیل به حدی نزدیک بود که در سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد، موساد در کنار سیآیای برای تاسیس سازمان ساواک به شاه ایران کمک کرد و در سال ۱۳۳۷ نیز، وقتی عراق به تهدیدی جدی تبدیل شد، موساد در همکاری با ساواک و سازمان امنیتی ترکیه، طرح اشتراک اطلاعات را با اسم رمز «نیزه سهشاخ» (Trident) اجرا کرد.
اما همزمان با نزدیکی ایران و اسرائیل و «توسعه» پرسرعت اقتصاد و جامعه ایران در دوران پهلوی، بخشهای مهمی از جامعه ایران از سطح «وابستگی» ایران به غرب شدیدا ناراضی بودند و در دوران حکومت سرکوبگر و غیردموکراتیک پهلوی، زیر پرچم مبارزه با استبداد در تلاش بودند تا به حکومت او پایان دهند.
اسرائیلستیزی خمینی
روحالله خمینی از روحانیون شیعه بود که برای سالهای طولانی از عمرش، دستکم به شکل علنی کاری به کار تحولات سیاسی-اجتماعی اطرافش نداشت. به عنوان مثال او در زمان آغاز نهضت ضداستعماری ملیشدن نفت، نزدیک به ۵۰ سال سن داشت، اما در جریان سالهای این مبارزه پرشور که در نهایت به کودتای ۲۸ مرداد ختم شد، نامی از خمینی دیده نمیشود.
به همین دلیل، واکنشی از او به تشکیل اسرائیل که در همان سالها رخ داد، در نوشتهها یا سخنرانیهایش دیده نمیشود.
حتی به رسمیت شناخته شدن اسرائیل به شکل دوفاکتو از سوی دولت ایران، به شکل علنی و عمومی اعلان نشد و برای سالیان دراز اصولا بسیاری از این مساله اطلاع دقیقی نداشتند.
تا اینکه در سال ۱۳۳۹ (۱۹۶۰)، محمدرضا شاه در کنفرانسی خبری با روزنامهنگاران سرشناس کشور با سوالی درباره به رسمیت شناخته شدن اسرائیل توسط ایران روبهرو شد.
در این کنفرانس خبری، عبدالرحمان فرامرزی که روزنامهنگاری برجسته بود و به حمایت از حقوق فلسطینیها نیز شهرت داشت، از شاه پرسید که آیا ایران، اسرائیل را به رسمیت شناخته است یا نه. محمدرضا شاه در پاسخ گفت: «شناسایی اسرائیل از طرف ایران سابقاً به طور دوفاکتو صورت گرفته بود و امر تازهای نیست. منتهی روی جریانات روز و شاید هم از لحاظ صرفهجویی، چند سال پیش نماینده ما از اسرائیل احضار شده بود و هنوز هم وی به آنجا برنگشته است.»
اگرچه شاه این اظهارات را به شکل برنامهریزی نشده بیان کرد، اما بازتاب بینالمللی این گفتهها و کارزار وسیع جمال عبدالناصر، رئیسجمهور وقت مصر علیه شاه موجب شد تا خیلی سریع یک بحران عمیق بینالمللی شکل بگیرد که یک سو، ناصر و متحدانش ایستاده بودند و در سوی دیگر، شاه ایران که متهم شده بود به مسلمانان و «آرمان فلسطین» پشت کرده است.
بدین ترتیب مساله اسرائیل به سخنرانیهای آخوندهایی راه یافت که منتقد محمدرضا شاه بودند و از اینکه دیگر نمیتوانستند چون گذشته در امور سیاسی کشور مداخله کنند، ناراضی بودند. واکنش ساواک این بود که تلاش کند جلوی انتقادها از اسرائیل را بگیرد.

در سال ۱۳۴۱ تصویب لایحهای در دولت که بر اساس آن، زنان حق رای پیدا کردند و حذف شرط مسلمان بودن برای نامزدی در انتخابات «انجمنهای ایالتی و ولایتی» (کمابیش معادل شوراهای شهر و روستای امروز)، موجب شد تا خمینی به شکل قابل ملاحظهای بر فعالیتهای سیاسی خود علیه حکومت شاه بیافزاید.
از اینجا، او به شکل بنیادین مشروعیت حکومت شاه را زیر سوال برد و با این جمله که «دین ما در خطر است» تلاش کرد تا در برابر تغییراتی که جامعه ایران با آن روبهرو شده بود، مقاومت کند.
با افزایش فشارهای نهادهای امنیتی، در نهایت در خرداد سال ۱۳۴۲، خمینی در یک سخنرانی تاریخی به تندی علیه محمدرضا شاه موضعگیری کرد و عملا فعالیت سیاسیاش را علیه نظام شاهنشاهی آغاز کرد؛ واقعهای که در تاریخنگاری رسمی «جمهوری اسلامی» نقطه آغاز «انقلاب اسلامی» معرفی میشود.
خمینی در این سخنرانی کوتاه، ۱۸ بار به نام «اسرائیل» اشاره کرد و تنها یک بار از آمریکا و یک بار از انگلستان نام برد. او در مخالفتش با شاه، حتی یک بار از فقدان دموکراسی، نبود آزادی بیان یا شرایط بد حقوق بشری در ایران انتقاد نکرد. در عوض محور دشمنی را بر روی دو مساله گذاشت: ارتباط ایران با اسرائیل و عدم برخورد با بهائیان.
او در این روز گفت: «اسرائیل نمیخواهد در این مملکت دانشمند باشد، اسرائیل نمیخواهد در این مملکت قرآن باشد، اسرائیل نمیخواهد در این مملکت علمای دین باشند، اسرائیل نمیخواهد در این مملکت احکام اسلام باشد.»
خمینی در سخنانی که بخشی از آن به «نظریههای توطئه» شباهت داشت، اسرائیل را کشوری تصویر کرد که به دنبال نابود کردن اقتصاد ایران است و با اسلام و روحانیت شیعه دشمنی دارد.
او گفت: «ربط ما بين شاه واسرائيل چيست که سازمان امنيت مي گويد از اسرائيل حرف نزنيد، از شاه هم حرف نزنيد؟ اين دوتا تناسبشان چيست؟ مگر شاه اسرائيلی است؟ به نظر سازمان امنيت، شاه يهودی است؟»
از اینجا، اسرائیل به یکی از مهمترین نکات نوشتهها و سخنرانیهای خمینی و همفکرانش تبدیل شد که در تلاش بودند مشروعیت حکومت پهلوی را زیر سوال ببرند. خفقان سیاسی گسترده و سرکوب و دستگیریهای مخالفان، فضایی ایجاد کرده بود که هرگونه مخالفت با محمدرضا شاه، با استقبال بخشی از جامعه ایران روبهرو میشد.

استدلال او این بود که محمدرضا شاه، به آمریکا و اسرائیل وابسته است و بازارهای ایران را در اختیار این کشورها قرار داده است. او مدعی بود که شاه ایران نفت در اختیار اسرائیل قرار داده تا با مسلمانان بجنگد و سرزمینهای آنها را غصب کند.
کار به جایی رسید که حتی برخی از گروههای مسلح اسلامگرا که خود را در نبرد با نظام شاهنشاهی میدیدند، برای آموزش با گروههای فلسطینی تماس گرفتند و از حمایتهای لجستیک آنها در کشورهایی مانند اردن و لبنان بهره بردند.
برای خمینی، اسرائیل نه یک کشور یهودی «خاورمیانهای»، بلکه یک حکومت استمعاری بود که به یک ایدئولوژی مدرن و اروپایی به نام «صهیونیسم» تکیه دارد و همانند دیگر ایدههای غربی و مدرن، در خدمت به زیر سلطه درآوردن جوامع غیراروپایی است.
او علاوه بر اسرائیل با بسیاری دیگر از تحولاتی که آنها را «مفاسد غرب» میخواند مخالف بود؛ از آن جمله تساوی حقوق زن و مرد که البته آن را توطئه بهائیان میخواند.
همزمان، حتی در اطرافیان محمدرضا شاه نیز نگرانیهایی در ارتباط با نزدیکی روزافزون ایران به اسرائیل دیده میشد که برخی از آنها، در واقع بازتابی بودند از ایدههای یهودیستیزانهای که هنوز در میان برخی از نخبگان به جای مانده از دوران رضا شاه و فرماندهان ارتش شاهنشاهی، طرفدارانی داشت.
سقوط شاه
بعد از به قدرت رسیدن خمینی و اسلامگرایان همفکر او، همه ایدههای این آخوند رادیکال که تا آن زمان در حاشیه قرار داشتند، به مبانی نظامی سیاسی جدیدی تبدیل شدند که تا آن روز کمتر کسی اصولا میدانست قرار است به چه شکلی اداره شود و چه اهداف و ارزشهایی دارد.
از همان ابتدا، غربستیزی خمینی با رویکرد ایدئولوژیک احزاب وابسته به اتحاد جماهیر شوروی در هم آمیخت و رویکرد ضدآمریکایی و ضداسرائیلی این روحانی شیعه، به مبانی اصلی سیاست خارجی نظام تازه تاسیس «جمهوری اسلامی» در ایران تبدیل شد.
برای بسیاری روشن بود که دوران نزدیکی ایران و اسرائیل به پایان رسیده است. یاسر عرفات، رهبر وقت فلسطینیها، نخستین رهبر خارجی بود که تنها چند روز بعد از سقوط شاه به تهران سفر کرد و انقلابیون تازه به قدرت رسیده را ستود. این در حالی است که عرفات تا پیش از انقلاب، از کمکهای مالی شاه ایران نیز برخوردار بود.
کنترل سفارت اسرائیل در تهران نیز به جنبش فتح داده شد تا به عنوان گامی عملی، با ارزش نمادین بسیار بالا، رویکرد حکومت جدید را در برابر مناقشه اسرائیل و فلسطین نشان دهد.

در ادبیات حکومت انقلابی جدید، حتی نام «اسرائیل» نیز به مرور از سخنرانیها و بیانیهها حذف شد و جایش را به «رژیم اشغالگر قدس» داد؛ عنوان تبلیغاتی و جهتداری که تا همین امروز به شکل گسترده به عنوان جایگزین نام «اسرائیل» به کار میرود.
از تولیدات صدا و سیما و انتشار کتاب و نشریات گرفته تا پوسترهای تبلیغاتی، شعارهای سیاسی و حتی کتب درسی آموزش و پرورش، در خدمت ایدئولوژی اسلامگرایی مورد نظر خمینی قرار گرفت و طبیعتا حجم قابل توجهی از این محتوا نیز به توجیه اسرائیلستیزی حکومت ایران اختصاص داشت.
در ۴۵ سال گذشته، موضع ضداسرائیلی حکومت ایران به یکی از تابوهای عمیق «جمهوری اسلامی» تبدیل شده و برخلاف بسیاری مواضع دیگر که طی این چهار دهه، ملایمتر شدند، در دشمنی با اسرائیل، این نظام سیاسی نه تنها ذرهای عقبنشینی نکرده، بلکه چه بسا بر شدت دشمنی نیز افزوده است.
بعد از مرگ خمینی، علی خامنهای جانشین او به همان تندی و شدت عمل رهبر قبلی علیه اسرائیل موضع گرفته و حتی زمان «نابودی اسرائیل» را پیشبینی کرده است. حالا دیگر اسرائیلستیزی، نه فقط یک سیاست خارجی ایدئولوژیک، بلکه بخشی بنیادین از هویت سیاسی نظام سیاسی حاکم بر ایران است.
حالا دیگر این بخش از سیاست خارجی ایران، چنان در تار و پود این نظام تنیده که کمتر کسی حتی جرات دارد در داخل کشور، تحلیلی متکی بر مبانی سیاست قدرت، منافع ژئوپولتیک و واقعگرایی در سیاست بینالملل در ارتباط با دشمنی دنبالهدار با اسرائیل ارائه کند.
کیوان حسینی
بیبیسی