حكم ارتداد ” ضد ايرانى” براى آرامش دوستدار

محافظه كارانِ به ظهور انديشه هاى نوين، حكم ارتداد ” ضد ايرانى” براى آرامش دوستدار صادر كرده اند

حاصل رُستنى هاى كشتزاران فكرى تان چه است كه بر انديشيدن آرامش دوستدار و نقد فرهنگى او خشم و عصبانيت مى گيريد و با مكتب سازان ارزشهاى الهى و دينى در قالب جهل و جعل “روشنفكر دينى” كه حكم ارتداد “ضد ايرانى” بر انديشمند ايرانى صادر مى كنند،كام دلبرى مى ستانيد؟ 
آنها به جنگ انديشه و انديشيدن، شمشير از رو بسته اند و زهرِ كشنده محافظه كارى از پى جزميتِ آشيان بر ذهن، كه از نيش شمشيرِش به رگ هاى انديشيدن جارى مى سازند، انديشيدن و ناقدِ پشتكار به نقد فرهنگ ايران را هدف كين خود قرار داده و حكم ارتداد “ضد ايرانى” انديشمند نامى كشورمان آرامش دوستدار را صادر مى كنند. اينان كه به نقد فرهنگ نابالغ ايرانى شاكى اند به واقع امر، محافظه كارانِ بر ظهورانديشه هاى نوين اند و زائده و بقاياى تفتيش عقايد. تفاوت نمى كند از كدام جنس باشند دينى-سكولار يا غيردينى- سكولار، در هر دو صورت نقد فرهنگى و زايش انديشه را بر نمى تابند و به همين سبب مجبور به صادر كردن حكم ارتداد “ضد ايرانى” بر انديشه انديشمند، مى شوند. 

روزهايى كه براى شركت در پنجمين همايش “اتحاد جمهورى خواهان ايران”در آلمان بسر مى بردم، فرصت و امکانی يافتم تا با انديشمند نامى ايران آرامش دوستدار سخنى تلفنى داشته باشم تا به فارغ از فرهنگ نخبه كُشى و انديشه كُشى ايرانى كه قرن هاى متمادى از درون و بسترش حكم ارتداد انديشه صادر مى شود و بقاياى آن همچنان مانند تيغ تیز بر گلوى مان نشسته، فضيلتِ نخبه را قدر دانسته باشم. و نيز كلامى در ذهن داشتم اما به بازگويى آن، زبان به چرخش در نمى آمد؛ رفتار گستاخانه و توهين ناروا از سر حسد و بى مايگى و بيمارى ذهنى ناكسان دليلى بر پرهيز بيان آن از سوى من به اين انديشمند بود، تا نخواسته باشم زبان بى بند و بار كه سوى هيچ آداب و تربيتى نمى چرخد را برايش بازگو كنم. ولى امروز وقتى مشاهده می کنم در میان ما افرادی هستند که پاى خود را از گليم شان بالاتر برده اند و به این پیر فرزانه اندیشمند شهره در نقد “فرهنگ دینی” ایرانیان لقب “ضد ایرانی” می دهند نمی توانم در برابر این هجمه از سوی ذهن آغشته به احکام الهی که از آن دادگاه الهی تفتیش عقاید جهت منکوب کردن اندیشه متبلور و به جريان است و حکم ارتداد “ضد ایرانی” صادر می کند، سکوت کنم. دفاع من دفاع از انديشيدن است مرا چه مدارا با جزمگرایان اندیشه کُش كه براى انديشيدن حكم ارتداد صادر مى كنند و از انديشمند به دليل نقد فرهنگى تأوان مى خواهند كه “ضد ايرانى” بودن را سزاوارش. آن روز ترجيح دادم كه كلامِ در ذهنم را به همان سببى كه بيان كردم با آرامش دوستدار در ميان نگذارم اما امروز به قصد فارغ شدن از حرمان وجدان از آقای دوستدار عذرخواهی مى كنم از اينكه در يك محفل نسبتاً بزرگ، يكى دو نفر از حيث كم بضاعتى و ضعف فكرى براى تحریک و يا به خيال خام خود براى به غيظ درآوردن من _كه اينان با انديشيدن بيگانه و مالاً از نقد منصفانه مبرا_، هر فرصتی را برای دشنام به شما مغتنم مى شمارند.

اما به اين حضرات مى گويم آنچه موجبات غيظ مرا از لحن كلام بى خردانه و ذهنِ به بلاهت استوار مانده، برانگيخته و برافروخته نمى سازد، تجربه حس اعتماد بنفس من است، اعتمادبنفسى كه به نيروى منِ “من” بر هم آميخته است و آگاهانه آن را از دستبرد ناكسان لاف زن و حرمت شكن ضد خرد در محضر آموزش و مكتب دادگاه الهى كه به تنهايى در جلد رئيس دادگاه، دادستان، و هيئت منصفه ظاهر مى شوند، محافظت مى كنم. اين را گفتم تا بدانند كه بيدى نيستم تا با باد بى خردىِ روشِ نامبارك شان بلرزم. مزیت اعتماد به نفس تقویت نیروی اندیشیدن و آموختن آن است، آنکس که اندیشه و زایش اندیشه را بر نتابد نمی تواند از اعتماد به نفس برخوردار باشد و این، فرد را در جای خود فرو برده و نسبت به موقعیت های جدید محافظه کار می کند.

به ناكسانِ مؤسسِ دادگاهِ درونِ ذهنِ خويش به نيرو و آموزه احکام الوهيت همین كافى که گفته شود، عمر چنين دادگاهايى که بر ازلی بودن گناه انسان به درجه بندگی او مُهر تأیید می نهد در حال غروب کردن است. و در اين زمانه کمتر کسى یافت می شود که ” برخوان آن خوانسالار معنویت” نشسته باشند تا بخواهند جهت کسب معرفت ” از دست او جرعه معرفت” بنوشند. و منِ انديشنده و مستقل خويش را از طريق “جرعه معرفت” كه چيزى جز بساط خشونت بر تارك تاريخ نبود، در آن ذوب نمايند.

شمه اى در باره اعتماد به نفس و ارتباط آن به موضوع اين بحث:

چرا در ميان ما ايرانيان، بخصوص ميان نخبگان سياسى و كمتر نخبگان انديشمند، زهر تلخ كلام طعنه و لعن به جاى نقد منصفانه كه مى تواند كلامى سازنده دور از حب و بغض باشد، رواج دارد؟

به باور من يك دليل آن را بايد به “جنگ اطلاعات” در ميان ما ايرانيان جستجو نمود. هر كس با مسعى در اين “جنگ”، با به رخ كشيدن “اطلاعات” و مستعد به فهم بيشتر به موضوعات از ديگرى، جهت غلبه بر حريف مقابل، به انحاء مختلف و به شيوه هاى ناپسندِ غير اخلاقى مى خواهد او را از ميدان به در كند. غيظ طرف را در آوردن امر عادى در نزد ما ايرانيان است. اين را بخوبى همه به كرات در مناسبات مان تجربه كرده ايم. در چنين “جنگ” ى كه مشخصاً حكم ارتداد بر انديشيدن نيز از ميان آن صادر مى شود ، نشانه هاى از خودباختگى و فقدان اعتماد به نفس در افراد محرز مى گردد. زيرا فرار از گفتگو اعلان “جنگ” به حريف است و كسانى كه به جاى گفتگو و اعلان نظر بر نظر طناب دار ارتداد مى آويزند همان هايى هستند كه در “جنگ اطلاعات” فعال اند و اصلاً شرايط جنگ را آنها مهيا مى كنند. اينچنين كسانى بى باور و بى اعتماد به “منِ” خويش، مدام افكار عمومى را به كمك مى طلبند تا با آراى آن، بى “من” اى خويش را تا مبادا “از پرده برون افتد” از انظار پنهان دارند. 

در اعتماد بنفس همه چيز از “من” خويش آغاز مى شود بعبارت ديگر اعتماد بنفس قبل از هر چيز به “من” بعنوان سوژه و كنشگر مربوط است. اعتماد به نفس يعنى احساس اطمينان نسبت به منِ خويش داشتن، و ابراز هستى كردن_به مصداق اين گفته دكارت “من مى انديشم پس هستم”_ (در اينجا “من” بعنوان وجود، وجود مستقل است) و از آن شرايط نامساعد را فهم كردن و راه حل گشودن و بواسطه آن آمادگى براى مواجهه با شرايط گوناگون را داشتن و گام نهادن در مسير صحيح و تشخيص درست را تجربه كردن. احساس خوب نسبت به خود كه منشأ اعتماد به نفس دارد به سهولت به انتقاد پذيرى و پذيرش خطاها مى انجامد و اين منجر به توانايى، شناخت، مسئوليت پذيرى آگاهانه و اراده در تصميم گيرى هاى درست مى شود. 

اعتماد بنفس دشمن خودشيفته گى و خودپرستى است و با آنها هيچ سنخيتى ندارد و انسان با اتكاء به آن و با چيره گى بر رفتار خود و شناخت از خود، گويش زبانى خود را تعديل بخشيده و كلامش به اعتدال فضا ى موجود مؤثر مى افتد و اين طريقتى است كه مى توان به راز ارتباط با قدرت درونى خود پى برد.

اگر ما موفق شويم شخصيت حقيقى درونى خود را به ديگران نشان دهيم، گامى در اعتماد بنفس خود بر داشته ايم، پس اينجا، اين “من” فاعل هستم كه بايد خود را در معرض ديد كنشگرانِ ديگر قرار دهم نه وظيفه براى معرفى شخصيت ديگران به زعم و برداشت خودم، كه معمولا تخريب شخصيت است. اغلب در محفل هايمان به اين مسئله برخورد كرديم كه به دليل ضعف “منِ” خويش به “ما” متوسل مى شويم. بعنوان مثال، مى گوييم چرا با “ما” چنين كردى؟ در اينجا به واقع از حضور ديگران(ما) در حاشيه خودمان طلب كمك كرده ايم تا طرف مقابل، خود را نه با “من” مفرد بلكه با “ماِ” جمع، رو در رو احساس كرده و از ميدان بدر رود. و اين همان ترس و واهمه از “منِ” خويش است كه در نتیجه ضعف و به دليل ترس از برملا شدن آن به “ما” پناهنده مى شويم.

زندگى ما انسان ها براى بهبود و تكامل طراحى شده و مى شوند، زيرا داراى هوش و استعداد ذاتى براى سازندگى محيط خود هستيم و اين هوش ذاتى، شخصيت هر يك از ما را در كنش با ديگران شكل مى دهد يعنى چگونگى شخصيت ما در ارتباط با كنش ديگران معنا و مفهوم مى يابد، پس بايد فايده بردن از ديگران راجهت شكوفايى شخصيت خود بياموزيم. 

متأسفانه در بين گروهاى نخبگان سياسى ايرانى، زبان گويشى جارى، شديدأ تلخ و زهرآگين به خيال و به جهت خوارشمردن و از ميدان بدر كردن حريف است. بنظر مى رسد كه اين موضوع بى ارتباط با “جنگ اطلاعات” در ميان آنها نباشد يعنى اينكه هر يك از طرفين با به رخ كشيدن اطلاعات، مى خواهند برنده در “جنگ اطلاعات” باشند. غافل از اينكه در واقع و قبل از هر چيز، هر يك نخست به خود آزار و آسيب روحى مى رسانند چنين آسيبى همان ضعف اعتماد به نفسِ “من” است که شخصيت فرد را در “ما” معنا می بخشد. 

شرم كردن را براى خود و شخصيت خود ضايع كننده و در نهايت زايل مى دانيم و فكر مى كنيم اگر شرم كنيم حقيقت مان بر ملا شده و آنگاه همه پى به درون مان خواهند برد، در واقع نوعى ترس از بيرونى شدن شخصيت مان بر ما حاكم است و توان اعتماد بنفس را از ما مى ربايد. اعتماد بنفس و شرم كردن لازم و ملزوم هم اند، اگر به اشتباه خود صحه ننهيم رفتارمان پالايش نمى يابد و تصحيح رفتار صورت نمى گيرد. يكى از دلايل گرفتار آمدن به عادت كهنه و برآيند آن بر رفتار، ضعف نيروى پذيرش به اشتباهات است، فقدان بالانس روحى كه بالانس روحى از اعتماد بنفس حاصل مى شود از همين امر منشأ مى گيرد و در نتيجه و در چنين حالتى روح و روان آدمى دائماً بر مدار عذاب خودخواهى به چرخش در مى آيد. 

به همين ترتيب وقتى آگاهانه از هيچ، اشتباه و از اشتباه تقلب مى سازيم، نيز ناشى از ضعف اعتماد بنفس است. در واقع يك رفتار را تا حد بيهوده بودگى به ضريب بالا سنجش مى كنيم تا زمينه را براى منكوب كردن آن آماده سازيم. در اعتماد بنفس به دليل اعتماد به خود و سالار بودن “من” بعنوان فاعل، نياز به چنين سنجشى نيست زيرا “من” با روبرو شدن با رفتارها و كنش هاى ديگر معنا، صيقل و به بالغى خود مى رسد. 

شناخت از درون خود و تسلط بر آن مانع رفتار افراط و تفريط در شخص مى شودو شخص را به سوى اعتدال پيش مى راند. شخصيت ما بر بستر ارتباط با كنشگران در جامعه دائمأ در حال دگرديسى و دگرگونى قرار دارد، و اگر كنترل و تسلط بر آن نباشد به سراشيب هرز و بيهودگى كشيده مى شود.

طعنه زدن، خوار شمردن، فحاشى كردن و افكار يكديگر را به ملجأ يى مربوط دانستن و سپس آن را كوبيدن، و از سوى ديگر خود را بر برج عاج نشين ديدن عين فقدان اعتماد به نفس است زيرا كسى كه از خود و از “منِ” مستقل خويش برخوردار باشد، نيازمند خوار كردن ديگرى نيست تا از پى آن شخصيت خود را به گونه اى بى عيب و نقص جلوه دهد.

همه ما اگر اخلاق و انصاف را در مناسبات سياسى مان مدعى هستيم و يا دست كم تلاش مى كنيم كه آنها را در مناسبات سياسى بكار بريم، قدر مسلم بايد رگه هايى از چنين مناسبات و رفتار را به نمايش در آوريم كه كمترين آن دوری جستن ازطعنه زدن به يكديگر و از پىس آن رك گويى است، در رك گويى حتى اگر نقض و نقد كه لازم و ملزوم هم اند،کم اهمیت باشند اما حداقل صداقت رعايت اخلاق در آن منظور است.

با اين توضیح و توصيفِ روشِ اعتماد به نفس مى خواهم بگويم كه ناكسان شيفته به دادگاه “روشنفكر دينى” كه حكم ارتداد “ضد ايرانى” آرامش دوستدار را صادر كرده اند به دليل فقدان “منِ” خويش در قامت شخصيت مستقل و ارادت و مودت به بارگاه مكتب جزمگرايى كه برانديشيدن و نقد فرهنگى آرامش دوستدار او را تكفير مى كنند، نمى توانند از اعتماد به نفس برخوردار باشند زيرا همانگونه كه پيداست اعتماد بنفس از “منِ” مستقل ناشى مى شود و “منِ” مستقل بدون كنش، خلاقيت و آموختن انديشيدن وجود خارجى ندارد، كسى كه بر انديشيدن و نقد فرهنگى شمشير از رو ببندد، دارای فقدان اعتماد به نفس است و اين يعنى از خودباختگى از بى وجودى “منِ” خويشتن خويش.

نیکروز اولاد اعظمی
niki_olad@hotmail.com

Print Friendly, PDF & Email