ترس با بار مثبت و منفى در رفتار فرهنگى

( توضيحاً بگويم كه در دو نوشته پيش از اين اعلام كرده بودم مقاله اى با عنوان “تبيين سطوح ارزشى اصلاحات در كليتى مفهومى” منتشر مى كنم اين مقاله پس از تكميل و تدقيق منتشر خواهد شد.)

منظور من از ترس مثبت آگاهى يافتن به عجز و ناتوانى خويش است يعنى جرئت ترس كردن براى روبرو شدن با عجز و ناتوانى خويش،(چه مى خواهد عجز و ناتوانى در يك كارى خُرد باشد و چه در سطح كلان فرهنگى) مجموع اين آگاهى و جرئت موجب اراده و تلاش براى برون رفت از اين وضعيت مى گردد اما ترس منفى ما را از آنچه كه هستيم و بيان خودمان بعلت معذوريت هاى منحصر به رفتار فرهنگى كه داريم باز مى دارد و جرئت ترس كردن براى روبرو شدن با عجز و ناتوانى را از انسان سلب مى كند. به واقع امر ترس نكردن در چنين موقعيت ها و يا هر موقعيت ديگر، در هر حال نشانه شانه خالى كردن از بار مسئوليت است چونكه مسئوليت، بار سنگينى از وظايف چند جانبه ايست بر شانه انسان. از آنجائيكه ضمير آگاه ما پى به سنگينى چنين بارى مى برد و از آن مطلع مى شود در نتيجه يا همان ابتدا سنگينى آن را تقبل مى كند (ترسى كه اراده مثبت بوجود مى آورد) و يا آن را در همان ضمير آگاه خويش دفن مى كند(ترسى كه اراده را در هم مى شكند)بعنوان مثال اِبا داريم بگوييم “ما سكولاريسم هستيم” چونكه آنوقت مى بايست وظايف سنگين آن را بر دوش كشيم و چون چنين سنگينى اى را در توان خود نمى يابيم در نتيجه پشت سر ارزش هاى اصلاحى اصلاح طلبان دينى سنگر مى گيريم و از شدت واهمه نسبت به پذيرش بار مسئوليت خويش( مسئوليت سكولاريستى)كه اين تأمل، نبوغ و ابتكار عمل مى طلبد، احتضار رو به مدفون شدن مان در ارزش هاى دينى اصلاحى را ترجيح مى دهيم و با زبان بى زبانى مى گوييم حال كه آن يكى را نداريم حداقل در دفاع جانانه و بى نقد از اين يكى غافل نمانيم تا شايد فرجى حاصل شود و بى مسئوليتى ما(سكولارها) در مسئوليت اصلاحى-دينى آنها پنهان شود و بدينسان بر هويت مان با توجيه هنوز شرايط براى سكولارها مناسب و فراهم نيست، خط بطلان مى كشيم، در عمل سياسى در حوزه سياست ورزى بواقع اينگونه است. از روز قبل از نام نويسى جناح هاى حكومتى در وزارت كشور براى احراز كانديداتورى انتخابات رياست جمهورى تا امروز و پس از رد صلاحيت آقايان مشايى و رفسنجانى، كافيست رد پاى روند سياسى باصطلاح برخى سكولارها را دنبال كنيم تا وصال بند ناف را بيابيم، و اين نشان مى دهد سكولاريسم ما محافظه كار تر از آن است تا بخواهد به عجز و ناتوانى خود بيانديشد تا سياستى مستقل بر پا دارد. البته كه شرايط تحولات اجتماعى و مطالبات مدرن شهروندى منجر به فكر اصلاح دينى شده است اما رفتار برخى “سكولار” هاى سياسى در برخورد با تحولات اجتماعى، مطالبات شهروندى و فكر اصلاح دينى عكس وارونه ايست تو گويى از نظر اين جماعت ذوب شده در ارزشهاى اصلاحات دينى، فكر اصلاح دينى منجر به تحولات اجتماعى و مطالبات شهروندى شده است. به همين خاطر در برخورد با جنبش هاى مدنى و اعتراضى و دموكراسى خواهى كه در نيازمندى ها و مطالبات مردم و جامعه برآيند نموده، ارزشهاى اصلاح طلبان دينى از نظر آنها ارج بيشترى دارد و در سياست شان تحول در بالا اصل است و نه جنبش هاى اعتراضى مدنى كه تعيين كننده تناسب قوا و مناسبات نيروهاست، دليل آن روشن است اگر در سياست ورزى خود جايى براى تناسب قوا به جهت توازون و تواضع ميان نيروها باز كنند، مسلماً بايد به جنبش هاى مدنى ارجحيت دهند و اين با سياست اصلاح طلبان دينى سازگارى ندارد در نتيجه و به همين دليل ناچاراً منتظر مى مانند تا اصلاح طلبان سياستى اتخاذ كنند و آنها هم تأييد. بنابراين بار منفى چنين ترسى كه نتيجه فرار از بودگى خويش است و فرق نمى كند اين بودگى در سكولاريسم تعريف شود و يا هر تعريف ديگر، در هر صورت دورى جستن از خويشتن خويش و خود را در ديگرى تعريف كردن به جهت پنهان نگاه داشتن ناتوانى در استقلال خويش است.

متعارف بودن ترس منفى در رفتار فرهنگى ما اينست كه از پذيرش سرشت ترسوى خويش كه در احساس و ضمير آگاه ما جا دارد و شناخته شده است بدليل ناتوانى تعقل در روند آفرينش ارزشها كه همسان و متعاقب آن بر دوش داشتن بار مسئوليت است، طفره مى رويم و بدينسان سهل ترين راه كه تصديق ارزشهاست را آنچنان مدتى بدان خو مى گيريم كه به مصداق “خواب خرگوشى” در اين خو كردن به خواب بلند مدت فرو مى رويم. در ترس مثبت تعقل است و از پس آن ارزش آفرينى و مفهوم ساختن، در ترس منفى ناتوانى تعقل و رو به احتضار و زوال رفتن در ارزشها و آنها را جاودانه كردن. اعتقادات و جهانبينى ايدئولوژيكى ما در تمام تاريخ ما همين را نشان مى دهد.

ترس جزء سرشت آدمى ست و اى چه بسا تداوم، بسط و ارتقاء زندگيست. انسان در مقابل خطرى كه حيات او را تهديد كند از خود دليرى و بى باكى نشان مى دهد و با آگاهى ها و تدبيرها به ترس خويش پاسخ مى دهد؛ گفته اند “ترس برادر مرگ است” در حاليكه ترس برادر زندگيست، ترس موجب آن مى شود تا انسان براى تداوم حيات خويش از پى برنامه ريزى ها و طرح ها بقاى زندگى خويش را در جامعه اى همبسته و حس مشترك ضمانت كند. بواقع ترس و شجاعت لازم و ملزوم براى بقاى زندگى انسان است و از هم جدايى ناپذير.

ملتى كه به عجز و ناتوانى فرهنگى اش بى باكانه مفتخر به نداشته هاى فرهنگى مى شود به واقع امر مى خواهد به اين عجز و ناتوانى با رفتارى شجاعانه در قاموس مدعاى ارزشهاى “فرهنگ خردمندانه” پاسخ گويد اينچنين شجاعتى دور زدن ترسى است كه رفتار فرهنگى بشكسته ملت را معترف نيست. از ترسِ مواجه شدن با ارزشهاى فرهنگى به “شجاعت فرهنگى” بدون راه گشا و راه حل پشتوانه اى غلطيدن معنايش، توانايى برخورد با خويش و فرهنگ خويش را نداشتن است چنين ملت بشكسته اى زودتر از مرگ خويش مى ميرد. كسى كه زندگى خويش را در مخاطره ببيند ترس بر او رخنه مى كند و از آن آگاهى مى يابد و اين آگاهى موجب تدبير براى رفع و رجوع مخاطره مى گردد اما كسى كه تهديدِ مخاطرات زندگى اش او را به واكنشى وابدارد كه بخواهد آن تهديد ها را جدى نگيرد و بدان بها ندهد بديهى ست كه در مقابل آن تهديد ها بجاى انديشيدن و چاره عقلانى جستن، از خود شجاعت كه در واقع مقابل به مثل است، و بايد آن را شجاعت كذايى دانست، نشان مى دهد. در فرهنگى كه انسان هايش هيچگاه قادر نشدند به زندگى اجتماعى خويش بنگرند و بدان سر و سامان با شرايط زمان بخشند معنايش اين است كه در اين زمينه هيچ ترسى را به خود راه نداده اند تا برايش چاره كنند و طرحى نو درافكنند و مسلماً براى اينكه عجز و ناتوانى فرهنگى شان پنهان بماند كه اين در واقع ضمير آگاه روانشناسانه است، بدون توجه، آگاهى و تمركز يافتن بر ترس، از خود شجاعت افتخارآفرين فرهنگى نشان مى دهد و وانمود مى كند كه در تاريخ فرهنگى او افتخار ات بى شمار است اما وقتى پرسيده شود پس چرا در اين تاريخ همواره نظام بى كفايت سياسى پابر جا بوده است، آنوقت فاكت مى آورند و مى گويند: گوته آلمانى حافظ ايرانى را ستود، تمدن، ابتدا در نزد ما بود و غربى ها از ما گرفتند اصلاً دموكراسى و مدارا مربوط به فرهنگ ما ايرانيان است و مداراى دينى هخامنشيان را به رخ مى كشند و بر شجاعت بيان چنين خزعبلاتى آنقدر غره مى شوند كه “دموكراسى آتنى” اين يگانه معيار عقلى روش زندگى جامعه كهن را دموكراسى جنايتكار معرفى مى كنند، اين چنين شجاعتِ بى ترس از سوى “نخبگان” و “سياست ورزان” ملتى، اگر نشانه هاى از خود باختگى از سر استيصال نيست پس چيست؟ ملتى كه ترس از مواجه شدنِ ارزشهاى خويش دارد ناچاراً و الزماً بايد در قامت شجاع و نترس برآمد كند و اينچنين فرهنگ ملتى است كه سراسر گذر زندگى اش آلوده به خشونت، كشتاردينى، به انحصار خود داشتن حقيقت، نظام بى كفايت سياسى، است در واقع اينها شجاعت او هستند و نه شجاعت از سر ترس منطقى كه اين ترس مى تواند راه گشاى معضلات او گردد.

يكى از ضعف هاى بزرگ تاريخى ما اينست كه ترس مان را در مفهوم نساختن ارزشهايمان مفقود مى كنيم و از آن مغفول مى مانيم مفهوم ساختن ارزشها عكس العملى ست كه نگرانى و ترس زندگى بر ما تحميل مى كند، (اينكه حيوان نه مى تواند ارزش بيآفريند و نه مفهوم بسازد دليلش را بايد در اين جست كه ترس زندگى بر ذهنش راه ندارد) و همين منجر به اين مى شود تا در شجاعتِ همانه كردن ارزشهاى فرهنگى مان در استمرار گذر زندگى استاد شويم. در واقع به اين دليل ترس را دور مى زنيم تا مبادا اسرار ارزش فرهنگى ما هويدا شود و ناتوانى مان در برخورد با اين اسرار فرهنگى معلوم گردد و چون توانا در انديشيدن نبوديم در نتيجه به احتضار فرهنگى خويش ترس به خود راه نداديم و اين معنايش جز محافظه كارى چيز ديگرى نبود محافظه كارى يعنى ترس از مواجه شدن با شرايط جديد و شرايط پيشرفته در واقع بايد اينگونه گفته شود: هر ساخت و سازى براى مان ترس آور بود و در نساختن و چاره نجستن شجاع و بى باك اين شجاعت به حدى ست كه داشتنيهاى غرب را محصول فرهنگى خودمان مى دانيم و اين همان چيزيست كه از لحاظ روانى ما را ارضاء مى كند وقتى بى باكانه و مفتخرانه، خودمان رابه نداشته هاى فرهنگى مواجه نمى كنيم.

عجز و ناتوانى در ما بگونه و به حدى ست كه كه از سكولار بودن و ترويج سكولاريسم به منظور سكولاريزه كردن نهاد هاى حقوقى و سياسى كشور كه كانون اصلى گذر به دموكراسى ست ابا داشته و مى ترسيم، كه اين نوع ترس ما را به تأمل چاره جويانه جهت رهايى از مخمصه استبداد دينى نمى كشاند بلكه ما را در نيروهاى رقيب و ارزشهايش به تحليل و در پى اش به تقليل مى برد در واقع در ابراز و معرفى خودمان(مواجهه با ترس مثبت)، خودباخته( كه خود باختگى پيامدش ترس منفى ست) هستيم. مواجهه نشدن به ترس مثبت و كنار كشيدن از آن موجب آفرينش ارزشهاى جديد و شناخت از آنها نمى شود بلكه ما را در ارزشهاى موجود ذوب مى كند و بدينسان بود كه در جارى شدن ارزشهاى دينى در ساختار سياسى و حقوقى مان در دهه پنجاه ، “سكولاريسم” ما نيز در آن ذوب شده بود.

نيكروز اولاد اعظمى
Niki_olad@hotmail.com

Print Friendly, PDF & Email