فقدن كاويدن و نگريستن در ميان ما ايرانيان

هر ملتى كه توانايى كاويدن به ارزشهاى پيشينيان و بانيان فرهنگى خويش را بيابد و به كاويده ها بر بستر زمان بازنگرى كند آن ملت مى تواند فرهنگ ساز باشد اما ما ايرانيان توانايى براى كاويدن ارزشهاى پيشينيان مان را نداشيم و نداريم و اصلاً نمى توانيم به بانيان فرهنگى مان به دريافت اينكه چه گُلى بر سر ما نهادند نزديك شويم و از هم اينرو توانايى كاويدن ما بر ارزشهاى آنها خنثى است و بر ذهن مان كاملاً احاطه دارند. بنابراين قدرت نگريستن به كاويده ها ديگر جاى خود دارد كه بدون فراگيرى به كاويدن، نگريستن به كاويده ها محال است. اين مسئله را امروزهاى فرنگ ديده ما چون قدرت كاويدن از آنها سلب شده و خيره به غرب چشمان شان از حدقه بدر آمده و براى اينكه به روى مبارك شان نيآورند و نگويند كه ما از آنها كمتر نيسيم راه سهل را بر مى گزينند و متوسل بدان مى شوند كه بله بر ايرانيت (تو بخوان دينيت)، و اسلاميت ما عيب و ايرادى نيست و با مدرنيت قابل جمع است و چون از نظر اين جماعت ايرانيت و اسلاميت با مدرنيت مى تواند همطراز شود در نتيجه مشكل عقلگرايى ما را بدينوسيله قابل حل مى كنند و فلسفيدن ما را نيز بهمچنين. بنابراين بدون فراگيرى كاويدن و نگريستن به كاويده ها با عقلگرايى يونانيان و غربى ها همطراز مى شويم.

اما واقعيت فرهنگى ما چيز ديگرى از جنس “فرهنگ غنى” ست – كه بى جهت هم بر طبل بى حاصلى آن مى كوبيم- بى آنكه غير از خود ما گوش شنوا يى پيدا شود. هيبت چنين طبلى برايمان نغمه هاى موزونى مى شود تا ازخودباختگىِ غريزىِ صيانتِ نفس حاصل فرهنگ ما نهان بماند تا مبادا گوشه هايى از آن به كنكاش درآيد چونكه از خودباختگى حاصل محافظه كاريست و محافظه كارى كه نشانه ترس و دلهره از رسوخ ارزشهاى جديد است در نتيجه با كنكاش خلاقانه ميانه اى ندارد؛ تداوم نازايى فرهنگ ما اين امر را به ثبوت مى رساند.

واقعيت فرهنگى ما با هويت ايرانى قبل اسلام كه دينيت بود و اسلام كه در كالبد همان دينيت برازنده ما شد، هويت دينى ما را معلوم مى سازد كه اين هويت دينى هيچ سنخيت و يا تناسبى با فلسفيدن كه فلسفيدن حاصل عقلگرايى يونانيان و غربيان است، ندارد يكى ايمان داشتن و اعتقاد است و آن ديگرى انديشيدن و باز انديشى بر انديشه ها بنابراين حرف از آشتى اين دو جنس ناهمجنس تلاش براى وصله پينه كردن آنها به دليل گريز از انديشيدن است ( از پى انديشيدن مسئوليت است و ما ايرانيان تاريخاً بى مسئول بوديم و هستيم به همين دليل هميشه به قيموميت خواص تن مى دهيم و بار مسئوليت خويش را بر عهده آنها مى نهيم)و اين تنها يارى رساندن به روندِ تداومِ “فلسفه اسلامى” است كه هزاران سال ذهن ايرانى را بر خود كشيده و به انديشيدن و از پى آن توليد فكر بكر ممانعت بعمل آورد.

هر چيزِ مربوط به انسان چه از او باشد و چه خارج از او، در هر زمان و مكان قابل كاويدن است بدون توجه به در نظر گرفتن منافعى از خواص. اما فرهنگ رفتار ارزشى ما از آنجائيكه شالوده اش بر افراط و تفريط است افراطش بشكل ملاحظه كارى برآمد مى كند و تفريطش در شكل خشونت يعنى به همان ترتيبى كه سر به آستان خواص با دلايل گوناگون مى ساييم به همان ترتيب وقتى جانمان به لب رسيد همان خواص را مى خواهيم سر ببُريم. اين همان رفتار فرهنگى اى است كه اثرى از كاويدن و نگريستن به كاويده شده كه همان بازكاويدن است در آن مشهود نيست چونكه افراط و تفريط به كاويدن مربوط نيست و كاويدن قبل از هر چيز تأمل و تعمق به چيزيست وقتى چيزى شناخته شد بر آن ارزشگذارى مى شود چنين روالى از روند كاويدن، تأمل و تعمق به چيزى و شناساندن آن نمى توانست در فرهنگ رفتارىِ افراط و تفريط ما جايى باز كرده باشد.

زمينه هاى فرهنگ افراط و تفريط ما ابعادى گوناگون دارد مثلاً موسيقى ما كه بركنار از آنها نيست و وضع بسيار رقت انگيزى دارد هم مى توان همطرازى با سنت روضه خوانى را در آن مشاهده كرد و هم شادى كاذب و موقت، يعنى ايرانى با گوش فرادادن به موسيقى وطنى خويش در آنِ واحد توأمان شاد و غمگين مى شود و هر يك از اين دو احساس در وجود انسان ايرانى پاسخ به نيازى است كه بسته به موقعيت روحى، از جان و تنش به بيرون مشتعل مى شود اين نشان مى دهد كه موسيقى ما نه بر بستر معناى زندگى به روال عقلى بلكه بر بى معنايى زندگى كه طبعاً عجز انسان در آن نهفته است و اين عجز در نهان خويش زجر دارد همنوا شده است يعنى عجز و زجر ما بايد آن نوع موسيقى اى را خلق كند كه ضرورتاً با آن هماهنگ شود و وقتى اين هماهنگى در غمبارگى سرريز شود بايد نوع موسيقى اى به دادش برسد كه حكم داروى موقت شاد آور باشد. شاد گشتن در فرهنگ ما بر بستر زايش ارزشهاى انسانى و تسلط انسان بر آن نيست به همين خاطر مبرا از معناى زندگى ست و صرفاً جنبه زدودن موقتِ خستگى روح و روان دارد كه از فرط زجه مجبور مى شويم كه دمى هم شده بدان پناه گيريم.

براستى موسيقى از نوع سنت روضه خوانى كه در جمهورى اسلامى هم بدان بهاء بى شائبه و بسيار داده شد و موسيقى از نوع لوس آنجلسى آن، نمايانگر افراط و تفريط در موسيقى ما نيست كه از بى معنايى زندگى به بازتوليد بى معنايى خويش تداوم مى بخشد؟

افراط و تفريط فرهنگى و خشونت حكومتى:
اگر حكومت (و يا رهبر) صالح نباشد حال رعيت خوش نباشد*

آثار افراط و تفريطِ فرهنگى ما را مى توان در همه ى زمينه هاى زندگى سراغ داشت و اين آيينه تمام نماى خنثى بودن ما در كاويدن و نگريستن به امور مربوط به ماست كه به بى بصيرتى ما تداوم بخشيده و قادر نمى شويم بر ارزشهاى پيشينيان رخنه كنيم و ارزشهاى زمانِ خود را در يابيم تا آنها را پس از تبيين و زدودن ناخالصى هايش به شريان هاى زندگى مان بطور آگاهانه جارى سازيم. ناتوانىِ تبيين ارزشها پيوند تنگاتنگ با فقدان كاويدن و نگريستن ما دارد يك نمونه روشن و بارز آن و البته به بهانه “مدارا” جويى، نتوانستن و نخواستن در تبيين اصلاحات است چونكه در صورت تبيين اصلاحات چوبين بودن پاى سياست دفاع از اصلاحات دينى معلوم مى گردد و چون به اصلاحات سكولار محافظه كاريم و قد و قواره انديشيدن ما به اين حد، در ناتوانى خويش است در نتيجه و بطور طبيعى در ارزشهاى اصلاحات دينى تا آنجا پيش مى رويم كه سياستِ مدارا با يك حكومت جهل و جهنمى و خشونت طلب را در پيش مى گيريم و مشابه چنين مدارايى را با مخالفان چنين حكومتى نه اينكه روا نمى دانيم بلكه سرِ هر فرصت از آنها بعنوان سرنگونى طلب با غلظت رفتار خشونت آميز داد و قال راه مى اندازيم تا جائيكه خشونت حكومتى برايمان رنگ باخته مى شوند و انگار اين حكومت نيست كه با انگيزه صيانت از نظام(حفظ نظام) دينى خوشونت مى ورزد. و اين به اين مى ماند كه در دوران پهلوى دوم، كودتاى خشونت بار و بعدها ابزار خشونت در دست حكومت كه بوسيله آن قبرستان سكوت برپا داشته بود را ناديده انگاريم و بگوييم چريك ها خشونت مى كردند و حكومت مجبور به عكس العمل شد در حاليكه درست برعكس آن صدق مى كند چونكه بيشترين مسئوليت اِعمال خشونت و ترويج آن در جامعه به پاى قدرت حكومت است اين حكومت است كه تمامى ابزار آن را در اختيار دارد و مى تواند با قدرت مانور دهد اين مانور مى تواند هم مثبت و در جهت كاهش خشونت باشد و هم ترويج آن، در حكومت هاى ديكتاتورى و استبدادى “حفظ نظام” به هر قيمت، آن اصلى است كه حكومت را به سوى اِعمال خشونت جهت سركوبى و منكوب كردن آحاد جامعه مى كشاند بنابراين قدرت در چگونگى اِعمال خشونت نقش اصلى را دارد. قرن ها پيش ابن مقفع گفت اگر حكومت(ويا رهبر) صالح نباشد حال رعيت خوش نباشد(نقل به معنى) و اين مى رساند اگر حكومت خشونت كند، در نهايت رعيت نيز عكس العمل نشان خواهد داد.

در باب مدارا:

مدارا كردن در معناى عام كلمه يعنى احترام گذاشتن. اينكه دو نفر به عقايد يكديگر احترام بگذارند تفهيم نيست اگر اين دو در عقايدشان ضدين باشند. عقايدى را كه من نمى پسندم و آنرا مضر مى دانم بدان با روش نقد برخورد خواهم كرد و نه احترام، وقتى پاى احترام (مدارا) به عقايدى كه مورد قبول نباشد به ميان آيد يعنى خفه شو و حرف نزن(نقد نكن) اين نحوه برخورد يعنى احترام به نظر مخالف در ميان برخى ما امروزى هاى دير آمده كه سر به سوداى زود رفتن داريم و مى پنداريم كه اصل موضوع را فهميديم پس بايست اين فهم را عالم گير سازيم، در واقع ارتباط مستقيم به بقاياى زائده هاى اعتقادى-فرهنگى اى دارد كه هيچگاه از آن كاويدن و نگريستن برنخواست. مدارا از سوى شخص نسبت به عقايدى كه مخالف آن است به آنجايى خواهد كشيد كه به جاى نقد حكومت و قدرت برخى عقب نشينى ها جهت تدوام بساطى، مورد ستايش قرار گرفته و عمده شود تا جائيكه نقد به حكومت و قدرت بعنوان امر سرنگون طلبى خنثى شود. بنابراين آنچه كه به نام مدارا در ميان برخى متداول شده كجى فهمى اى ست كه در مسير راه كج و معوج در تداوم خنثى بودن روش نقد در نزد ما، اهتمام ورزيده و عملاً به كاويدن و نگريستن اعلان جنگ مى كند در حاليكه كاويدن و نگريستن با روش مدارا هيچ سازگارى اى ندارد.

* نقل به معنى از باب برزويه طبيب/ ابن مقفع

نيكروز اولاداعظمى
Niki_olad@hotmail.com

Print Friendly, PDF & Email