“اسلام ستیزی” نیکفر، ستون “نظام کشتار” اوست

در مقاله “بنیان های ویران خطابه محمد رضا نیکفر”، از منظر یک جامعه شناس نشان دادم که چه گونه بسیاری از مدعاهای آقای نیکفر شعارگونه، سطحی و تناقض آمیز است و در جوی که در اثر عملکرد جمهوری اسلامی بسیاری از دین نیز خشمگین هستند ایشان برای رضایت خاطر آنان انصاف روشنفکرانه را فدای بازارکرده و با ولنگاری در تعاریف در زیر ظاهر کار فلسفی تحقیقی نوشتاری شعار گونه و سطحی ارائه میدهند. از جمله یکی از دلیل های او برای اثبات “رژیم کشتار”، الهیات(یعنی اسلام) پشتوانه جمهوری اسلامی بود.آقای نیکفر در پاسخ گنجی نوشت:
“الاهيات سياسی ای که دستگاه نظری حکومت اسلامی را می سازد، ايدئولوژی ای مرگ آور است. مبنای آن انطباق دهی تفکيک خودی – غير خودی به تفکيک مؤمن – کافر است و کافر، از آن ديد الاهياتی، شيطانی است و بايد به درک واصل شود.”.
من در آن نوشته بطلان این سخن را نشان دادم. ایشان در “سکولاریسم چیست” همین مطلب را به زبانی دیگر گفته است:
“الاهيات سياسی می‌تواند به شکل‌های مختلفی درآيد . ما اکنون در ايران با شکل خاصی از آن درگيريم . خودی‌ها کسانی هستند که زير بيرق ولايت قرار می‌گيرند و غير خودی‌ها کسانی هستند که يا ذاتاً نمی‌توانند خودی محسوب شوند ( چون مثلاً سنی هستند، يهودی و مسيحی هستند، بی‌دين هستند ) ، يا با ولايت مشکل دارند، به دليل نظريه‌ی آن يا کارکرد عملی آن ( در نمونه‌ی ” اصلاح‌طلبان “). راديکاليسم اين الاهيات در اين است که گرايش تعيين‌کننده‌ای به آن دارد که به دوگانگی ” خودی – غير خودی ” همان باری را دهد که دوگانگی دينی ” مؤمن – کافر ” دارد.”.
در مقاله قبلی گفتم که ادعا ی آقای نیکفر بر خطا است و حکومت غیر خودی ها را اگر از نظر سیاسی برایش خطر نداشته باشند به دلیل عقایدشان کافر نخوانده و به درک واصل نکرده است از ان جمله مثلاً اصلاح طلبان دینی چون آقای محمد مجتهد شبستری را کافر نخوانده و به درک واصل نکرده است.

اسلام ستیزی نیکفر

در این نوشتار بر سر آنم که نشان دهم “اسلام ستیزی” هدف بسیاری از نوشته های آقای نیکفر است . دفاع از اسلام در تخصص من نیست اما از نظر جامعه شناسی است که کارهای ایشان را نقد کرده و نشان می دهم که نفرت از اسلام ومراعات پسند خاطر دلخستگان سبب شده که ایشان بیشتر مثل یک منبری و یا کسی که هدفش پلمیک است تا یک محقق و روشنگر سخن می گویند و بدون مراعات اصول علمی هر جا هر چه دل تنگشان می خواهد می گویند. نوشتارهایی از این دست بیش از آنکه به روشنی ذهن جامعه کمک کند آب به آسیاب بنیادگرایان و منبری های حکومتیان می ریزد.
آقای نیکفر با آنکه میداند هرکس که با الفبای علوم انسانی این زمان آشنا باشد سخن از “ذات گرایی ” برای یک دین نمی کند. دینی که در آن صدها وهزاران تفسیر از آن وجود دارد و بسیاری از باورمندان خوانش های خشونت گرا را کاملا بر باطل می دانند . یکی دین اسلام را دین رحمت می خواند و بر آن مبنا هرگونه تساهل و تسامح را روا می دارد و دیگری از قاصم الجبارین می گوید و کشتن هر دگر اندیشی را صوابی بزرگ می داند. یکی ترور می کند که به بهشت برود و دیگری، یعنی حافظ ، همه مسلمانان را به مدارای با دشمنان فرا می خواند:
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا
به این نوشته های آقای نیکفر توجه کنید که چگونه بر خلاف تمام آموخته های امروزین و تربیت دانشگاهی خودش و ادعای آن که ذات گرا نیست مثل یک متعصب اسلام ستیز از ذات اسلام سخن می گوید .ذاتی سراسر الوده و خشن و خونریز و رذل و پست. وی در ” الهیات شکنجه” می گوید:
“با زندان‌شناسی خداشناسی می‌کنيم و با خداشناسی زندان‌شناسی…چه کسی مسئول اين خداست؟ چه کسی مسئول خدايی است که نظرکردگانشان تجاوز می‌کنند، شکنجه می‌کنند، آدم می‌کشند، دروغ می‌گويند، نظام دينی‌ای برپا کرده‌اند که عصاره‌ی همه‌ی تبهکاری‌هاست؟…در اسلام بی هيچ مشکلی جدی می‌توان دروغ گفت، رياکاری کرد، تجاوز کرد، آدم کشت…در اسلام گرايشی عجيب به تروريسم وجود دارد. دين‌های ديگر ستمگری کرده‌اند و می‌کنند، اما همانند اسلام به تروريسم گرايش نداشته‌اند…تبعيض ميان خودی و غير خودی از احکام ثابت اين خداست: با خود همبسته باشيد و بر ديگران سخت گيريد. اين خدا عجله دارد، بی‌قرار است، زياده‌خواه است و سخت کينه‌توز است. او دلش برای “گنهکاران” نمی‌سوزد…قرن بيستم به همان دليل که قرن تماميت‌خواهی بود، قرن اسلام هم بود”.
و در گفتگوی با “ره آورد” می گوید:
“اسلام بدان صورتی که در مسیحیت دیدیم، استعداد رفورم ندارد…اسلام با فراموش شدن قابل تحمل خواهد گردید، و اسلام شانس فراموش شدن دارد، اگر از عرصه قدرت دور داشته شود و مردم از آن حد از تأمین اجتماعی و ارزشی برخوردار باشند که نخواهند امنیت و معیارهای ارزشی خود را از دین بگیرند…روشنفکری دینی جریانی است که محتوای معرفتی دین را جدی می گیرد، در حالی که دیانت مدرن براساس جدی نگرفتن محتوای معرفت دینی است…مسلمانان هنوز الفبای تحمل را نیاموخته اند. این باور در میان علما و نخبگان آنان هم چنان قوی است…که به یمن آموزه “خاتم”، ختم فهم و اخلاق هستند”.
آیا این سخنان تهیجی از پشتوانه منطقی برخوردارند؟
اسلام فاقد استعداد اصلاح است. چرا؟ استدلال شما چیست؟
دیانت مدرن محتوای معرفتی دین را جدی نمی گیرد. چرا؟ صدها شاهد نقض( آلوین پلنتینجا، ویلیام آلستون، و…) را چه می کنید؟
مردمی که معیارهای ارزشی خود را از اسلام می گیرند، تقریباً در حد ارزشی پائینی قرار دارند. چرا؟ آیا این نوعی اهانت به بیش از یک میلیارد مسلمان نیست.
اسلام فقط با فراموش شدن قابل تحمل خواهد شد. چرا؟
کینه آقای نیکفر چنان عمیق و بی پروا است که او را مرتب در چاله تناقض گویی می اندازد از سویی در “ره آورد” می گوید:
“دین توانایی شگفت انگیزی در پدیداری به شکل های مختلفی دارد. فردا خواهند گفت که آن چه مبنای جمهوری اسلامی بود، نه “اسلام راستین”، بلکه اسلام دروغین بوده است. باز “اسلام راستین” می آید وسط میدان، و می خواهد میدان داری کند و باز خواهیم دید که “اسلام راستین” جدید انبوهی طرفدار خواهند داشت”.
واز سویی در همان جا می گوید:
“اسلام بدان صورتی که در مسیحیت دیدیم، استعداد رفورم ندارد…اسلام با فراموش شدن قابل تحمل خواهد گردید، و اسلام شانس فراموش شدن دارد، اگر از عرصه قدرت دور داشته شود و مردم از آن حد از تأمین اجتماعی و ارزشی برخوردار باشند که نخواهند امنیت و معیارهای ارزشی خود را از دین بگیرند…روشنفکری دینی جریانی است که محتوای معرفتی دین را جدی می گیرد، در حالی که دیانت مدرن براساس جدی نگرفتن محتوای معرفت دینی است…مسلمانان هنوز الفبای تحمل را نیاموخته اند. این باور در میان علما و نخبگان آنان هم چنان قوی است…که به یمن آموزه “خاتم”، ختم فهم و اخلاق هستند”.
و یا در “سکولاریسم چیست” خود را به مقام پیامبری و غیب گویی برکشیده و آینده اسلام را با حکمی کلی در هم می پیچد:
“ما در اسلام با جنبش اصلاح دين مواجه نخواهيم شد. وقت اين حرفها گذشته است…اصلاح اسلام اساساً يعنی ايجاد شرايطی که شرع امکان بسط يد نيابد، منقبض، ساکت و منفعل شود و گام به گام به دست فراموشی سپرده شود.”.
ایشان نمی گویند چرا وقت اصلاح اسلام گذشته است؟ چون سخن شعار گونه محتاج دلیل و استدلال نیست ، هنر چنین گوینده ای مورد پسند پای منبری ها سخن گفتن است، نه اثبات کردن. آیا کارهای آقایان عبدالکریم سروش و محمد مجتهد شبستری اصلاح دینی نیست؟ چرا؟ چون هدف آنان مانند آقای نیکفر نه اسلام و خدا را محصول توهمات انسان ها می دانند و نه به دنبال نابودی این توهمات هستند؟
قرآن به تعبیر آقای نیکفر یعنی زندان و شکنجه و تجاوز و دورغ و ریا و تبهکاری و تروریسم و تمامی بدیهای عالم و آدم. آقای نیکفر می گویند که محصول انسان سازی قرآن فقط و فقط “فساد و بی اخلاقی شرم آور” بوده است. و چون اصلاح هم در این دین ممکن نیست پس ناچار تنها راه آن است که قرآن را باید در ته صندوقچه مخفی کرد تا فراموش شود:
“بهترین دوره برای نواندیشی اسلامی آن دوره ای است که قرآن، از کتابی که آن را در تظاهرات سیاسی به دست گیرند، تبدیل به کتابی پیچیده در پارچه ای شیک بر روی طاقچه یا در ته صندوقچه می شود. این بهترین حالت برای رفورم اسلامی است: آرام گرفتن و تا حدی فراموش شدن.”.
هر کس اندکی با جامعه شناسی دینی آشنا باشد و تنها چند مطلب در این زمینه خوانده باشد میداند این خیالبافی تنها از یک آدمی ممکن است که با واقعیت هیچ ارتباطی نداشته باشد. این که نیرومندترین و قوی ترین نهاد اجتماعی به وادی فراموشان برود چه شعار خام و بی منطقی. رهبران الگوی سابق آقای نیکفر در اتحاد جماهیر شوروی و همه کشورهای “پرده آهنین” به مدت 70 سال کتب دینی را سوزاندند و در صندقچه ها مخفی کردند، اما آنان رفتند و دین قدرتمندانه حضوری چشمگیر در تمامی آن خطه دارد.
البته این بار اول نیست که آقای نیکفر خوش خیالی های خود رابا عمل و واقعیت یکی می انگارد . زمانی در مصاحبه با مدرسه فمینیستی کوشید تا آنان را به زیر بیرق سکولاریسم اسلام ستیز خود بکشاند. او که در غرب راحت نشسته، آنان را به مقابله علنی با حکومت و اسلام فرا می خواند. نوشین احمدی خراسانی به نمایندگی از زنانی که در آن مبارزه هزینه های بسیار داده بودند، به او پاسخ گفت. شجاعت نیکفر، شجاعت تهمت زدن و کنار گود نشستن و لنگش کن گفتن است. نوشین احمدی به نیکفر گوشزد کرد که دیدگاه لنینیستی او تمامیت خواهانه و خشونت زا است. یعنی همان نکته ای که در “خشونت دینی و خشونت سکولار” مورد تأیید خود نیکفر قرار گرفته است:
“کمکی خشونت‌زاست که یک نظام تبعیضی را بازتولید کند، ما را در برابر آن دیگران بنهد، ما را در برابر آنان تقویت کند، “ما” را تولید کند و مایی که پدید می‌آییم، در برابر “دیگران” قرار گیریم”..
نیکفر یک “ما” ی سکولاراسلام ستیز می سازد که به دنبال در صندوقچه گذاردن کتاب اعتقادی “دیگران”(قرآن) است. کتاب آنان را هم به تروریسم و شکنجه و تجاوز و ریا و دروغ و بقیه بدیها تقلیل می دهد. نفرت از اسلام چنان در آقای نیکفر قوی است که به آسانی احکامی صادر می کند که هیچ دلیلی برای آنها ارائه نمی دهد یک شعار دهن پرکن از نوع خطابه های سیاسی از جمله در “خشونت دینی و خشونت سکولار” می گوید:
“اگر از کتاب‌های مقدسی چون قرآن همه‌ی مفهوم‌هایی را حذف کنیم که ریشه در تجربه‌ی نابرابری و بندگی دارند، از آنها چیزی باقی نمی‌ماند”.
ادعای بزرگی که لازمه اش سالها مطالعه و تدقیق در قرآن است.
تقلیل گرایی اساس اسلام ستیزی آقای نیکفر است. او قرآن و اسلام را به شکنجه، تجاوز، نابرابری، و همه راذایل اخلاقی تقلیل می دهد. در “خشونت دینی و خشونت سکولار” می گوید:
“در کل تاریخ دین یک “عدم صداقت” اساسی مشهود است. دین وعده داده که فرد را به موجودی نامتناهی، بی‌نیاز و رحیم متصل کند، اما آخر سر او را بنده‌ی این یا آن سلطان، شیخ، کاهن و فرقه کرده است. عصر جدید، عصر برملا شدن این دروغ‌گویی است. اما همین عصر امکان‌هایی چون آوازه‌گری و بسیج‌گری مدرن در اختیار دین می‌گذارد تا بتواند به وعده‌دهی ناصادقانه خود ادامه دهد.”.
اگر این ادعا ها درست باشد یعنی یا میلیاردها انسان مسلمان همه عاشق جنایت و شکنجه و فریب هستند و یا همه نادان هستند واین حقایق روشنی را که آقای نیکفر می بیند درک نمی کنند و به تعبیر قرآنی حجاب جهالت گوش وچشم آنان را از کار اندخته است. آیا این نهایت خودمداری و تبختر نیست آن هم در حالیکه هزاران انسان شریف و پاکدامن (مثل آقای حسن یوسفی اشکوری) در همین پیرامون او هستند که نه احمق هستند و نا آگاه و نه اسلام و دین خود را چنین میدانند .البته پاسخ آقای نیکفر آنست که اینان اسلام را نمی شناسد و قرائت آنان از اسلام بر خطااست و اسلامی غیر حقیقی برای خود درست کرده اند . چنین ادعایی واقعا جسارت می خواهد این که مثلا آقایان بازرگان، سحابی، سروش ،آیت الله منتظری و هزاران مسلمان مومن از این دست درایران و جهان ، که تمام عمرشان را صرف شناخت اسلام کرده اند، اسلام را نمی شناسند و این آقای نیکفر است که اسلام حقیقی را می شناسد.
من بر آن باورم که آقای نیکفر شهره به دانایی مسلما بر نادرستی داوری های ذات گرایانه از دین آگاهند و از دست آوردهای جامعه شناسی دینی در این مورد بی خبر نیستند اما اسلام ستیزی درونی شده شان اجازه نمی دهد که حتی به فرهنگ وادب خود ما هم عنایت کنند آنجا که رند جهان سوز می گوید:
معشوق چون نقاب زرخ بر نمی کشد
هرکس حکایتی به تصور چراکند
و یا این سروده حافظ که چنان در فرهنگ ما جا افتاده که به صورت ضرب المثلی حتی بر زبان بی سوادان نیز جاری است :
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
متاسفانه این تنها آقای نیکفر نیست که چنین خام طبعانه خشم و نفرت را جایگزین عقل و منطق کرده است بلکه این روزها دراثر بیداد جمهوری اسلامی شعار های اسلام ستیزانه کالای پر خریداری در فضای مجازی خارج کشور شده است و بسیاری از دانش آموختگان لائیک به پسند بازار به این رویه غیر علمی روی آورد ه اند. اینان مرا یاد آخوندها یی می اندازد که با خواندن چند کتاب در مورد مارکسیسم ،آن هم معمولا متون دست دوم ،مدعی می شدند که مارکسیسم واقعی را می شناسند. و وقتی به آنان میگفتیم که این مطالب متعلق به مارکسیسم قرن نوزدهم است ، و اینان حتی نمی دانند که دهها بلکه صدها خوانش از این مکتب بزرگ وجود دارد که گاه با همدیگر تضاد بنیانی دارند ویکی نافی دیگری است ،می گفتند در حقیقت همه این تفاسیر یکی هستند و علت اختلافشان هم عدم فهم این دانشمندان یا دولتمردان از مارکسیسم واقعی است، که ایشان به خوبی می شناسند.
متاسفانه این هر دوگروه برای پوشیدن ضعف آشکار معرفتی خودشان ، که با هیچ معیار جامعه شناسانه همخوانی ندارد، از یک ترفنداستفاده می کنند، و آن ارعاب مخاطب از طریق هنر خطابه است. آن یکی وقت و بی وقت با خواندن چند جمله عربی بر سر منبر به شنونده نا آشنا با این زبان نشان می دهد که او فردی است عالم و دانشمند. و این دیگری با ردیف کردن یک سری اصطلاحات فلسفی و آوردن نام یک عده دانشمند غیر ایرانی و بکار گیری لغات و اصطلاحات نا مانوس و چه بسیار ناشناخته خواننده را چنان مرعوب می کند که متوجه ایرادات بنیانی گوینده نمی شود .بسیاری از اوقات وقتی از مخاطبان این هر دو گروه می پرسی که ایشان چه گفته اند سحر شده می گویند او مرد بسیار فاضلی است.
اسلام ستیزی آقای نیکفر منحصر به این چهار اثر نیست، اما فعلا به همین حد کفایت کرده و با مرور بقیه مدعیات او در “الهیات شکنجه”، مستدل بودن یا باطل بودن همه ادعاهایش را نشان خواهیم داد.

شکنجه و تجاوز تنها راه اثبات حقانیت اسلام

نیکفر ماتریالیست اسلام ستیز، اسلام را یاوه ای بیش نمی داند. ابتدأ به تعریف آقای نیکفر از استدلال نگاه کنید: “آنچه در اينجا استدلالش ناميديم، در صورتی يقين‌آور است که يقينِ دليل، مسلم باشد.” توافق کنیم که حق با نیکفر است. حالا به ادعاها و استدلال های او نگاه کنیم:
ادعای نیکفر: “حقیقت حکومت اسلامی همواره در زندان ها تجلی می یابد”.
استدلال نیکفربرای اثبات آن ادعای ستبر: “می‌خواهيد حقيقت جمهوری اسلامی را درک کنيد؟ به زندان برويد! زندان، غار حِرای جمهوری اسلامی است. فرشتگان امين، در آن کنج امن، حقيقت مقدسشان را بر شما آشکار می‌کنند…حقيقت رژيم، همان زندان‌های آن است. اگر جز اين بود، می‌توانستند در خارج از زندان برای بازجوهای معجزه‌گرشان سخنرانی بگذارند تا همگان متنبه شوند. می‌دانيم که بازجوهايشان، سردبير و نويسنده و خطيب نيز هستند. سخن آنان اما بر دل نمی‌نشيند، اگر سخنرانی‌شان در جايی خارج از زندان باشد. اگر هوسرل زنده بود، شايد می‌گفت: پديداری اصيل جمهوری اسلامی در زندان است”..
ساده ترین راه برای ابطال حرف های آقای نیکفر آن است که جای زندان را در کلمات او با دانشگاه و نماز جمعه و مدارس عوض کنیم. هیچ تغییری رخ نخواهد داد. چون همه فاقد استدلالند.
در عین حال ، این شعار چند ایراد بنیانی دارد:
نخست- آنکه چگونه آقای نیکفری که حتی یکشب هم در زندان نبوده اند حقیقت جمهوری اسلامی و اسلام را چنان شناخته اند که حتی اصلاح طلبان دینی هم نمی توانند ایشان را به فریبند . ایشان میدانند اسلام اصلاح طلبان دینی اسلام دروغین است و اسلام واقعی همین اسلام خشن و خونباری است که ایشان تعریف می کنند. فرض کنید (مطابق ادعای آقای نیکفر) آقایان عبدالله نوری و حسن یوسفی اشکوری و محسن کدیور در زندان اوین به حقانیت اسلام پی بردند. آقایان عبدالکریم سروش و آرش نراقی و علی پایا که مروج لیبرالیسم غربی بوده و غرب نشین هستند ، در کجا به حقانیت اسلام دست یافتند؟ آنان که زندان نرفته اند تا شکنجه شده و به حقانیت اسلام پی برند.
دوم – در کلیه انتخاباتی که جمهوری اسلامی تاکنون برگزار کرده، چیزی حدود 50 تا 85 درصد مردم شرکت کرده اند. آیا همه آنها را به زندان برده اند و در آنجا بازجویان آنان را “متنبه” کرده اند که در انتخابات شرکت کنند؟ یا همه آنها فاقد شعور هستند و حقیقت جمهوری اسلامی را چون آقای نیکفر زندان ندیده و بازجویی نشده نمی شناسند ، و با انکه شب وروز در زیر مهمیز این حکومت زندگی می کنند شناختی را که ایشان در امن خارج به دست آورده اند ، ندارند ؟
سوم- در 35 سال گذشته جمهوری اسلامی از طریق راهپیمایی های سراسری( روز قدس، 22 بهمن، و…) مشروعیت خود را به نمایش می گذارد. به این می گویند”مشروعیت اظهاری”. آیا میلیون ها فردی که در سراسر کشور در این گونه راهپیمایی ها شرکت کرده اند را اول به زندان برده و در آنجا بازجویان آنان را “متنبه” کرده اند که در راهپیمایی به سود رژیم شرکت کنند؟
مشکل این است که مارکسیسم آقای نیکفر همچنان به بلشویسم تقلیل می یابد. درک زیربنا- روبنایی می گوید روبنای ایدئولوژیک تأثیری در تحولات اجتماعی ندارد. سرکوب های لنینی و استالینی که به فاجعه قتل حداقل 20 میلیون فقط در دوران استالین منجر شد، تا حقیقت مارکسیسم را به تعبیر آقای نیکفر در زندان ها و گولاک با شکنجه و تجاوز اثبات کنند. چون بلشویسم این گونه حقانیت خود را اثبات می کرد، آقای نیکفر هم فکر می کند اگر جوامع و مکاتب را هم این گونه تحلیل کنیم، تحلیل مارکسیستی ناب کرده ایم.
ولی گرامشی آن چه را که اربابان قدرت قرن ها است انجام میدهند فرموله کرده و گفته که هیچ طبقه ای نمی تواند تنها با زور حکومت کند، بلکه به قدرت فرهنگی (هژمونی) نیاز دارد که با توسل به آن بتواند رضایت واقعی طبقات زیر سلطه را تأمین کند. نهادهای فرهنگی نوعی جهان بینی یا جهانی “عامه فهم” می سازند که رفتار افراد را سامان می دهد و تنظیم می کند. گرامشی معتقد بود که این درک متعارفی نهادی طی فعالیت های روزمره در مدرسه، کلیسا، اتحادیه های صنفی و سایر سازمان ها، بازآفرینی می شود.
آلتوسر نظریه او را با مفهوم “دستگاه ایدئولوژیکی دولت” متحول کرد. او میان ابعاد “سرکوبگرانه” و “ایدئولوژیک” دولت تمایز قائل شد. بعد سرکوبگرانه دولت، از مناسبات حاکی از زور مستقیم و عریان تشکیل شده است که به وسیله پلیس، ارتش، زندان و مانند آنها سازمان می یابد. از سوی دیگر، بعد ایدئولوژیک، مبتنی بر درونی ساختن آن جهان بینی ها، برداشت ها و نظام مفهومی است که به این مناسبات اجتماعی مقبولیت می بخشد. این اجتماعی شدن از طریق نهادهای اجتماعی ای از قبیل مدرسه، دین، اصناف، انجمن های سیاسی، رسانه های همگانی و قوانین صورت می گیرد.
اما آقای نیکفر می گوید: “حکومت اسلامی آنی است که با معجزه‌ی شکنجه‌ و تجاوز جنسی در زندان رخ می‌نمايد”. . این سخن منبری را اگر گرامشی و آلتوسر می دیدند، جز پوزخند چه تحویل می دادند؟
نیکفر در “الهیات شکنجه” به شعار دادن ادامه داده و می گوید:
“حقيقت رژيم، که بازجو آن را به زندانی “تفهيم” می‌‌کند، در اين است که دستگاه حق دارد و آن حقی که دارد، حقی دينی است…حقيقت دينی، حقيقت گفتمانی نيست، يعنی نمی‌توان با بحث و استدلال آن را دريافت…رخداد آن در حکومت اسلامی اساسا در زندان است. آن غشائی که در قرآن (بقره ۷) از آن سخن می‌رود و همانی است که چشم و گوش و دل فرد را به روی حقيقت می‌بندد، در زندان پاره می‌شود.”.
این ادعای کلی( یعنی: شکنجه و تجاوز در زندان تنها راه اثبات حقانیت اسلام است) بیشتر از جنس شعار های سیاسی و تهییجی است تا یک سخن مستدل وسنجیده . اگر این سخنان تهیجی بخواهد اندکی به حقیقت نزدیک شود، 2 بار باید محدود و ضعیف شود:
محدودسازی اول: اثبات حقانیت اسلام برای زندانیان سیاسی و عقیدتی ، نه کلیه زندانیان .
آیا جمهوری اسلامی در زندان ها به دنبال اثبات حقانیت دین استدلال گریز اسلام است؟ این حرف باطل است. به این دلیل ساده که اکثریت زندانیان سیاسی 35 سال گذشته مسلمان و شیعه بوده اند. از سازمان تروریستی مجاهدین خلق گرفته، تا نهضت آزادی، ملی- مذهبی ها، جبهه ملی، اصلاح طلبان، اقلیت های قومی سنی مذهب و شیعه مذهب(آذری ها). آنان قبل از زندان به حقانیت اسلام باور داشتند.
فقط همفکران کمونیست نیکفر در دهه شصت ماتریالیست بودند.
نیکفر چون هیچ گاه زندان نرفته ، خیال بافی و روضه خوانی می کند. اثبات حقانیت دین اسلام (که به نظر او غیر استدلالی است) برای مسلمان ها کاری عبث است. اکثر آنان در زندان ها و سلول های انفرادی نماز شب خوانده، روزه گرفته و خود را از همه سران جمهوری اسلامی مسلمان تر می دانند. عبدالعلی بازرگان، حسن یوسفی اشکوری، احمد زیدآبادی، تقی رحمانی، مهندس توسلی، ابراهیم یزدی و…برخی از آنانند.
محدود سازی دوم: اثبات حقانیت اسلام برای زندانیان کمونیست و غیر مسلمان ها
گزارش هایی از دهه شصت برای تأیید این مدعا می توان ارائه کرد. اما باید فرق نهاد میان مجبور کردن زندانیان به نماز خواندن و روزه گرفتن با اثبات حقانیت دین اسلام. نیکفر حداکثر می تواند این مدعای بسیار محدود و ضعیف شده را مطرح کند: “کمونیست ها را به زندان می بردند تا حقانیت اسلام را از طریق شکنجه و تجاوز برای آنها اثبات کنند”.
این مدعا ضعیف هم نقدهای بسیار بر می دارد. چون بازجویان به دنبال اعتراف گیری وکسب اطلاعات وخرد کردن مقاوت زندانی بودند تا مسلمان کردن آنان. در دهه اول انقلاب هدف آنان این بود که کمونیست ها دوستان وگروهشان و خانه های تیمی را لو دهند وبه جرم هایی که نکرده بودند ومواردی از این دست اعتراف کنند. . برای زندانیان نیز روشن بود که اجبار به نماز خواندن و روزه گرفتن بیشتر به منظور خرد کردن و شکستن شخصیت و روحیه آنان بود تا مومن و معتقد کردنشان به اسلام هر چند گاه حاصل این فشار طاقت فرسا فرو دیختن کامل شخصیت زندانی وتواب شدن و مسلمان دو آتشه شدن بود.
آقای نیکفر در “الهیات شکنجه” ادعا می کند:
“هيچ تناقضی نيست که به فرد تجاوز شود، تا او پس از تجاوز به برتری اخلاق دينی بر هر گونه منش اخلاقی ديگری اعتراف کند. در اين دنيای برزخی، تجاوز هم اخلاقی است. اخلاق آن است که بازجو می‌کند. تجاوز هم عملی است که اخلاق پس از آن خلق می‌شود”.
فرض کنیم حق با اوست و به کلیه دختران سازمان مجاهدین خلق قبل از اعدام تجاوز کرده اند. فرض کنیم به آن چند تن دیگر هم پس از جنبش سبز تجاوز کرده اند. اما همه آنها مسلمان بوده اند و هدف تجاوز جنسی مورد ادعای نیکفر مطلقا نمی توانسته “اعتراف به برتری اخلاق دینی بر هرگونه منش اخلاقی دیگری” باشد.
از سوی دیگر، باطل و کاذب بودن مدعای روضه خوانی نیکفر یقینی است. چون نمایش های اعتراف بسیاری را شاهد بوده ایم، اما تاکنون حتی یک زندانی سیاسی و عقیدتی “به برتری اخلاق دینی بر هرگونه منش اخلاقی دیگری” اعتراف نکرده است. بچه های مسلمان سازمان مجاهدین که اعدام شدند، فقط در عالم برزخ که نیکفر ماتریالیست بدان باور ندارد، باید چنین اعترافی کرده باشند. چند تن دوران جنبش سبز هم چنان اعترافی نکرده اند. تمام این روضه خوانی خیال پردازی و بافندگی ذهنی است که از اسلام نفرت و کینه عمیقی به دل دارد. برای تسکین نفرت و کینه خود دروغ هایی جعل می کند که اثبات دروغ بودنش ساده ترین کار است.
آیا سخنی شعارگونه تر و بی مایه تر از این میتوان گفت؟ آیا این یک سخن علمی است یا یک اتهام برای خالی کردن خشم. کدام مقامی در کدام مجمعی از تجاوز دفاع کرده و آن را یک امر اخلاقی خوانده است چه رسد به آنکه آن را برتری اخلاقی هم اعلام کند آیا چون در زندان ها در موردی این جنایت صورت گرفته پس نویسنده مجاز است که آن را از نظر حاکمان فضیلت اخلاقی بخواند نه ابزاری برای تنبیه و شکنجه به امید ویران کردن شخصیت زندانی . نارواتر این که گفته شود که مقصود این مسلمانان از این تجاوزها نشان دادن برتری اخلاقی دینشان است اگر چنین است چرا همه مقامات سعی بر انکار آن دارند وحتی گاه فردی را کشته اندتا پرده از این جنایت برداشته نشود.

چرا سخنان شعاری

شاید خواننده بپرسد که چرا سخنان نیکفر را شعاری و حتی منبری می خوانم؟ به چند مورد زیر نگاه کنید:
نمونه اول- در “سکولاریسم چیست” می گوید:
“توضيح جهان توسط خود جهان باعث سستی گرفتن اعتقادات دينی می‌شود و برعکس، با سسست شدن اعتقادات دينی، تازه کشف جهان ممکن می‌گردد. اين دو، دو مشخصه‌ی عصر سکولار هستند و صفت سکولارِ آن را معنا می‌کنند”.
این ادعایی است نادرست. آمریکا به عنوان قدرتمندترین دموکراسی جهان، دارای بهترین دانشگاه های جهان است و بیشترین تولید “توضیح جهان توسط خود جهان” در آن انجام می شود. ولی، اعتقادات دینی در این کشور سستی نگرفته است. به گزارش گالوپ، در سال ۲۰۱۱ بیش از ۹ نفر از هر ۱۰ نفر آمریکایی گفتند به خدا اعتقاد دارند. نیکفر میان “توضیح جهان توسط خود جهان” و “سست شدن اعتقادات دینی” نوعی روابط علی و معلولی یا همسبتگی برقرار می کند. اما مهمترین کشور تولید کننده دانش به شیوه مورد نظر او، ادعای او را باطل می سازد.
نمونه دوم- در “سکولاریسم چیست” می گوید:
“در نظام سکولار هيچ يارانه‌ی مستقيم و غيرمستقيمی به دين تعلق نخواهد گرفت…شاخص يک نظام سکولار جدی حذف همه گونه اختصاص يارانه به دين است”.
این سخن منبری حداقل در آمریکا و آلمان که نیکفر در آن زندگی می کند، باطل است. در آمریکا کلیسا نه تنها از پرداخت مالیات معاف است، بلکه فرد به هر میزانی که به کلیسا کمک کند، آن میزان از شمول مالیات خارج می شود. کمک های چند میلیونی میت رامنی به کلیسای مورمون ها یک نمونه است. .تا یک دهه پیش هر یکشنبه صندلی های سالن اصلی کنگره (روتندام) راجمع می کردند تا در آن مراسم یکشنبه توسط کشیشان اجرا شود. هنوز هم هر یکشنبه از سالن بسیاری از مدارس و فرمانداری ها و شهرداری ها برای همین منظور استفاده می شود با این استدلال که این مراکز متعلق به مردم است و کلیسا هم به عنوان یک نهاد خدماتی از آنها می تواند استفاده کند. دین در آمریکا از انواع امتیازها بهره می برد. در آلمان و اتریش وچندین کشور دیگر نیز کلیه افراد شاغلی که ادعا کنند دیندارند، بخشی از حقوق شان به عنوان مالیات کلیسا کسر خواهد شد در حقیقت دولت مامور جمع آوری مالیات کلیسا می شود.در کتاب “سکولاریم از نظر تا عمل” (1) دهها موارد از این دست را در کشورهای غربی نشان داده ام مواردی که با سکولاریزم مورد ادعایی که امثال آقای نیکفر در خیال خود می شناسند، در تضاد کامل است.
نمونه سوم- نیکفر اصلاح طلبان و نواندیشان دینی و روشنفکران دینی را با بنیادگرایان یکی می کند و فرقی میان آنان نمی بیند. در سکولاریسم چیست” می گوید:
“نهايتِ الاهياتِ سياسیِ افراطی‌ها و معتدل‌ها، بنيادگرايان و اصلاح‌طلبان، يکی است…در نهايت من فرقی نمی‌بينم ميان آن کس که معقتقد است من به سبب دگرانديشی‌ام در نهايت شايسته‌ی جهنم هستم، و آن کسی که از هم اکنون زندگی را بر من جهنم می‌کند…بر پايه‌ی امکانی که حافظه‌ی نسل‌ها‌ی معاصر برای مقايسه دارد، می‌توانيم بگوييم که اين سرزمين هيچ گاه تا اين حد به دروغ و رذالت آلوده نبوده است”.
فرض کنید یکی کسی را که مشروب خورده چنان کتک میزند که کلیه او از کار بیفتد و دیگری به دوست مشروب خور خود بگوید این مشروب خواری کلیه ها ی تو را اسیب میزند آیا این دو تا یکی هستند این جماعت روشنفکران دینی در اوجش به فرد می گویند آنچه در این دنیا بکاری در آن دنیا درو می کنی که البته برای امثال آقای نیکفر که به جهان دیگر باور ندارند این تذکر و هشدار هم بی معنی است.
خطای بزرگتر آقای نیکفر کمی اطلاعات دینی ایشان است از جمله این که بر طبق آموزه های اسلام اصول دین تقلیدی نیست لذا به باور بسیاری از مسلمانان اگر کسی به این نتیجه رسید که خدا نیست یا محمد پیامبر نیست به جهنم نمیرود.شمس تبریزی که سخت دین دار ومتشرع بود تا آنجا که بر یکی از بزرگترین عرفای جهان اسلام محی الدین ابن عربی چون چندان مراعات شریعت را نمی کرد خرده می گیرد که “اهل متابعت نبود”. شمس در تمام عمرش از یکی دو نفر تجلیل کرده وبجز مولانا با تنها کسی که با انیس بوده واز مصاحبتش لذت می برده “شهاب هریوه “خراسانی ساکن دمشق بود که معروف به فلسفه بود وسخت عقل گرا و انبیا را از زمره حکما می شمرد که خیر وصلاح انسان ها را می خواستند و متاسف بود که به جای تفکر در حقایق اشیاء با جماعت عوام در گیر شده اند . وی نه تنها منکر معجزه و پیامبری بود بلکه منکر قیامت و جهان دیگرهم بود . با این وجود شمس در مقالات در باره او گوید” خوش کافرکی بود شهاب”یا “آن شهاب اگر چه کفر می گفت اما صافی و روحانی بود “(2 )
ابن سینا و ملاصدرا، سده ها پیش مفصل توضیح داده اند که براساس قرآن اکثریت انسان ها به بهشت می روند. هنوز مدرنیته نبود که آقای نیکفر بگوید مدرنیزاسیون خدای ساخته شده به وسیله انسان ها را رام کرده و از خشونت مطلق در آورده بود. و حافظ مسلمان مفتخر به حفظ قرآن می گوید
بیا که رونق این کارخانه کم نشود
به زهد هم چو تویی یا به کفر هم چم منی
آقای نیکفر باید بگویند چگونه دین جاهلان بر مسند قدرت نشسته را دین ملیون ها مسلمان جهان دانسته اند و این نظر با کدام بینش علمی و تحقیقی هم خوانی دارد آیا خشم ما از جمهوری اسلامی ما را مجاز به تحقیر میلیون ها مسلمان می کند.
نمونه چهارم- نیکفر در “خشونت دینی و خشونت سکولار” می گوید:
“دین از پردازندگان و پاس‌دارندگان اصلی سنت رتوریک خشونت است. همه‌ی خطابه‌های جنگی، چه سخنران هیتلر باشد، چه استالین، چه بوش، چه صدام، چه خمینی یا اسامه بن لادن، نطق‌های ایمانی هستند. همه‌ی جنگاوران مؤمن‌اند. بدون ایمانی آتشین، نمی‌توان سرداری بزرگ و سربازی دلاور شد. منظور از ایمان در اینجا اعتقادی متعصبانه به امر خویش است، چنان که پذیرفته شود به خاطر آن خون ریخته شود. گروندگان به آن تا پای جان “مجاهدت” ‌کنند و “شهید” شوند و مخالفان آن معدوم گردند. همه‌ی شکل‌های ایمان، آبشخوری و منطقی دینی دارند”.
نیکفر برای اثبات شعارهای ضد دینی اش به هر ترفندی متوسل می شود. استالین کمونیست را “مومن” می سازد تا 20 میلیون کشته “مردپولادین” سابقش را هم به گردن ادیان و اسلام بیندازد. شلختگی در کاربرد مفاهیم این امکان را به او می دهد تا هر جنایتکاری را مومن و دیندار نشان دهد. اگر معنای ایمان به خداوند و آخرت و پیامبر اسلام به معنای “ایمان” داشتن به هر چیزی بسط یابد، خوب ایمان به آته ایسم و سکولاریسم و لیبرالیسم هم ایمان است. چرا مومن ماتریالیست و سکولار جنایکار را به ادیان نسبت می دهید؟
آقای نیکفر حتی در بکار بردن کلمات نیز حیله می کنند. این روزها همه آموخته اند که به جای “دین” بگویند “هر نوع ایدئولوژی” اما ایشان برای استفاده از شرایط زمانه همه جا می گوید دین و ایمان . حتی در موردهیتلر و استالین هم. بهمین سبب هم برای رفع این اشکال ناچار می شود با یک بازی لفظی دیگر لغت “ایمان” را بکار گیرد. اما در این توجیه نیز مراقب است که ازاصطلاح دینی استفاده کرده باشد.
اما آقای نیکفر باید روشن کنند چه می گویند در حق کسانی که با این جانیان و ستمکاران می جنگند.آیا آن ها هم مومن نیستند و چنان به آرمان های خود مومن هستند که در پای چوبه دار می خندند . آیا احمد زاده ها و پویان ها و جزنی ها هم جزو مومنان نبوده اند اختلاف بر سر مومن بودن نیست بلکه نوع ایمان است که سبب تمایز می شود.
جالب است که نیکفر گفته است:
“دولت منفک‌ شده از نهاد دين، دولت سکولار نام دارد. صفت سکولار دولتی را توصيف می‌کند که بر زمينه‌ی تفکيک نهاد و نقش‌ها در عصر جديد، از نهاد دين منفک شده است”.
بر همین مبنا، حکومت نازی ها هم حکومتی سکولار بود، اما نیکفر جنایات عظیم نازی ها، از جمله هولوکاست، را هم به گردن دین می اندازد. به گفته او تمام ایدئولوژی های تمامیت خواه دین ستیز نیز دعاوی دین را برگرفته اند. این نوع شلختگی در کابرد مفاهیم کاملاً ایدئولوژیک و برای توجیه اسلام ستیزی است.
حکومت آمریکا هم حکومت سکولار بوده است. ولی نیکفر می گوید که بمباران اتمی ژاپن توسط حکومت سکولار آمریکا نیز هیچ ربطی به سکولاریسم ندارد.
منبری سخن گفتن بیش از این می شود؟ حکومت کره شمالی سکولار است یا دینی؟ حکومت مصر از سال 1952 تاکنون سکولار بوده یا دینی؟ حکومت های آرمانی دوران جوانی شما در بلوک شرق سابق سکولار بودند یا دینی؟
نمونه پنجم- از یک سو می گوید: “حقيقت دينی، حقيقت گفتمانی نيست، يعنی نمی‌توان با بحث و استدلال آن را دريافت”، ولی از طرف دیگر می گوید: “روشنفکری دینی جریانی است که محتوای معرفتی دین را جدی می گیرد، در حالی که دیانت مدرن براساس جدی نگرفتن محتوای معرفت دینی است”.
تناقض گویی آشکار است. دین غیر استدلالی است، ولی متأسفانه، برخلاف مدرنیته، روشنفکران دینی به محتوای معرفتی دین می پردازند. آیا نیکفر نمی داند که معرفت، باور صادق موجه است. بحث معرفتی درباره گزاره های صدق و کذب بردار اسلام، آیا می تواند غیر استدلالی باشد؟ آنها باید دلایل صدق مدعیاتشان را ارائه کنند. ممکن است آن دلایل از نظر ماتریالیست ها مخدوش باشد، اما در هر صورت، بحث بحث استدلالی است که نیکفر هم از آن ناراحت است. مهمتر آنکه این باور به استدلالی نبودن اعتقادات دینی شامل ادعای مسیحیت است و الا دین اسلام چنین ادعایی را ندارد . این که بگوئیم مسلمانان قادر به اثبات عقلانی باورهای خود نیستند یا در مقابل غیر مسلمانان از انجام چنین ادعایی ناتوانند مسئله دیگری است .
نمونه ششم- نیکفر می گفت با ابراز دگراندیشی منطق “نظام کشتار” به راه افتاده و دگراندیش و غیر خودی را به درک واصل می کند. باطل بودن این شعار مردم پسند را در مقاله پیش نشان دادم. به یک شاهد دیگر توجه کنید. آقای علی خامنه ای هولوکاست را “افسانه” و “مجهول الحال” خوانده است. وی در 18 بهمن 1384 به پرسنل نیروی هوایی می گوید، در غرب آزادی بیان وجود ندارد، چون انکار افسانه هولوکاست مجازات دارد.
حدود دو ماه و نیم بعد، در اردیبهشت 1385، فصلنامه مدرسه- متعلق به روشنفکری دین، مقاله بسیار تندی از محمد رضا نیکفر ، به نام “دو جنبه انکار هولوکاست” منتشر می کند(صفحه 75 الی 81). این مقاله دگراندیشانه که به شدت به انکارکنندگان هولوکاست تاخته و دین اسلام را هم نقد می کند، منطق “نظام کشتار” را به کار نینداخت و و جمهوری اسلامی گردانندگان این نشریه را به درک واصل نکرد. در نوشته پیشین به موارد دیگری از این دست اشاره کردم و در پایین نمونه دیگری را خواهم آورد. به این دلیل سخنان آقای نیکفر بیشتر خطابه و شعار است تا بیان واقعیت.
یکی از آخرین موارد ابطال کننده ادعای ابراز دگراندیشی و غیرخودی بودن متضمن به درک واصل شدن است ، مراسم 16 آذر سال جاری دانشگاه تهران بود. در این مراسم علی شکوری راد آقای خامنه ای را فرعون کرد و مهندس موسوی را یوسفی که در زندان او در حصر است. آنگاه خطاب به خامنه ای گفت:
“کسانی که یوسف ما را در بند و حصر کردند بدانند که اگر یوسف زندان کشید، به عیارش افزوده شد. از یوسف ما طلب توبه نکنید. چگونه می‌خواهید که یوسف ما توبه کند؟ او توبه نخواهد کرد و پیغام داده است که نگران من نباشید. او در حصر باقی می ماند تا عیارش بالا رود تا روزی به عزیزی برسد”.
اگر حرف نیکفر درست بود، تا الان باید علی شکوری راد را به درک واصل می کردند.

سکولار معنوی درستکار و دروغ گویی

آقای نیکفر به سکولاریزم که میرسد دیگر عنان قلم از دست می دهد وهر حکمی را که می خواهد صادر میکند. دو جهان ذهنی می سازد یکی جهان دینی که سراسر ابتذال است و دروغ و خشونت و بی اخلاقی و یکی جهان سکولار که همه اخلاقی است و پاکی . درست گفته اند که قربانی یک نظام خصوصیات همان نظام را می گیرد کافر ومسلمان حکومت در زبان آقای نیکفر می شود دین داری و سکولاریزم. از ایشان بخوانیم:
“مبارزه برای سکولار شدن نظام سياسی و حقوقی، تنها مبارزه‌ای سياسی بر سر قدرت نيست. بخش بزرگی از اين مبارزه، مبارزه برای معنويت، تربيت، هنر و پالودگی و آراستگی فکری و رفتاری است. مبارزه برای سکولاريزاسيون، مبارزه عليه ابتذال است. ابتذال است که در حکومت دينی به قدرت انباشته تبديل می‌شود و در زندان به صورت تجاوز نمود می‌يابد.منطق معنوی سکولار جهان ما، دينداران را در برابر گزينه‌های بديل معنويت يا ابتذال، و شکنجه‌گری يا اخلاق قرار می‌دهد. سکولاريسم، تحميل اخلاق به دين است”.
در مصاحبه دیگری هم گفته: “شرط اخلاقی بودن، سکولار بودن است”.
برای این ادعاهای بزرگ چه استدلالی دارند . اگر بگویند “هر سکولاری اخلاقی است” درستی این ادعا را درسطح دولت ها و افراد چگونه نشان میدهند از نازی ها و دولت های کمونیست هم اگر چشم بپوشیم وبگوئیم آن ها هم ایدئولوژیک( به قول ایشان دین دار بودند) از جنایات آمریکای سکولار در هیروشیما و کودتاهای آن در سراسر جهان خاکی چه می گویند. از این همه انسان فاسد و خشونت ورز بی دین چه می گویند . و اگر بگویند که” دولت یا حکومت اخلاقی سکولار است” که این مصادره به مطلوب است مشابه آن که یک مسلمان بگوید که هر مسلمانی شریف است و وقتی خلاف آن را نشان دهی بگوید او مسلمان راستین نیست”. به عبارتی :
سکولار به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست از ناسکولاربودن ماست
بالاخره ایکاش ایشان و سکولارهای مدافعشان این ادعا را در عمل نشان میدادند. وقتی ایشان در نقد بر گنجی نوشتند سکولارها اجازه ندهند تا گنجی یا استفاده از “رانت‌های مستقیم و غیرمستقیم حکومتی واقعیت‌ها را تحریف” کند. گنجی را از “فرزندان امام” می خواند که “به انتقاد از ولی نعمت خود” پرداخته است. و یا در همان جا نوشتند مقاله انتقادی گنجی “متأسفانه به دفاعیه دستگاه قدرت می‌ماند”. و یا گفتند: “هرگاه اصلاح‌طلبان امتیازاتی می‌گیرند، می‌توان در شور و شعفی که برمی‌خیزد نقش آن محافظه‌کاری و آن دورویی و ادبار را به خوبی دید”. بعد هم گزارش تاریخی گنجی را با خمینیست ها فرانکیست ها یکی می کند: “تاریخ خمینیست‌ها مثل تاریخ فرانکیست‌ها به بقای خود ادامه خواهد داد، حتّا زمانی که قدرت از دست این جماعت خارج شود”.
و البته این اتهامات در برابر حتی فحاشی ها و اتهامات مدافعانش در مورد گنجی ،هیچ است که البته از ایشان نیز آن گونه بی پروایی در گفتار و هتاکی در قلم انتظار نمیرود. اما آیا حتی ایشان به عنوان یک انسان سکولار که بر طبق ادعایشان باید اخلاقی باشند آن قدر جسارت اخلاقی داشتند که از این اتهامات آشکارا پوزش بخواهند تا الگویی شوند برای سکولارهایی که در اتهام زنی و بدگویی سخت بی پروا هستند.
آیا این نظرات نشانگر یک انسان فرهیخته اخلاقی خشونت ستیز و روشنگرانه است یا مجموعه ای از شعار های سیاسی برخواسته از خشم و نفرت و توجیه گر خشونت . مهمتر آنکه برای رسیدن به این نظرات ایا اصول انصاف مراعات شده و یا بیشتر با بیانی ولنگارانه ، تعاریفی مغشوش، داوری هایی یکسویه و با تحقیر نگریستن بر دین داران آتش بیار معرکه ای شده که افراطیون دیندار در ایران بر پا کرده اند ؟

پانوشت:

ا- سکولاریسم از نظر تا عمل ،محمد برقعی ، تهران ، نشر قطره، 1381.
2- شمس تبریزی ، محمد علی موحد، تهران، طرح نو، 1375.

Print Friendly, PDF & Email