در مذاکرات هسته‌ای بُرد ایران توافق است

پذیرش شکست فضیلت است. درک و پذیرش واقعیت به هنگام یک شکستِ واقعی، نه ننگ است، نه تسلیم‌طلبی است، نه بی‌خردی، نه بی‌غروری است و نه هیچ منفی دیگری. نه برای یک شخص و یک نهاد و نه برای یک کشور و یک ملت. عنصر منفی نه در درک واقعیت یک شکست بلکه در آغاز و پیشبرد یک روند محکوم یا منجر به شکست می‌تواند باشد.

درک و پذیرش یک شکست می‌تواند همچون اعلام پایان یک روند بی‌سرانجام  و آغاز یک روند نوین باشد. تشخیص شکست در یک روند بخشی از آگاهی و اقدام لازم برای اصلاح شیوه و روش و هدف  است. در مقابل، عدم تشخیص و یا انکار خودسرانه‌ی وضعیت شکست مانع اصلاح راه و روش شکست خورده است. عدم تشخیص و پذیرش شرایط شکست بیانگر سه عنصر عمده است. نادانی، تحجّر و بی‌مسئولیتی.

نادانی است، چون عامل انسانی، آگاهی و هوش و قدرت تشخیص لازم برای فهم شرایط شکست را در حد لازم از خود نشان نمی‌دهد.
تحجّر فکری است، چون عامل انسانی فکر می‌کند که پذیرش شکست ضد ارزش است و مثلا در یک نبرد بهتر است همه بمیرند اما شکست را نپذیرند.

“همه سر به سر تن به کشتن دهیم
از آن به که کشور به دشمن دهیم”

بی‌مسئولیتی است، چرا که عامل انسانی، به قیمت آسیب زدن به خود و دیگر انسانها و به جامعه از ارزش‌های دُگماتیستی دفاع می‌کند.

برخی تصور می‌کنند که پذیرش شکست همواره با نوعی خفت همراه است. چنین نیست. حتی می‌تواند بر عکس باشد و عظمت آفرین گردد. در گذشته، قبایل جنگجوی زولو در جنوب آفریقا، یک رسم زیبا در پذیرش شکست داشته‌اند. وقتی به اندازه‌ی کافی می‌جنگیدند، اگر تشخیص می‌دادند که حریف قوی تر است و آنها راهی به پیروزی نمی‌برند، پس از مشورت اقدام به یک حرکت جمعی می‌کرند. آنها در میدان جمع می‌شدند و با زدن نیزه بر سپرهای خود و کشیدن هورا حریف جنگی خود را درود می‌فرستادند و تحسین می‌کردند و اعلام می‌کردند که آن حریف به پیروزی رسیده است. این کار قبایل زولو یکی از مهمترین عناصر تصویر پرشکوه زولو در ذهن استعمارگران اروپائی شد.

در شاهنامه فردوسی‌، پس از جنگ‌های بیشمار بین ایران و توران، به هنگام جنگ سرنوشت‌ساز نهایی٬ گودرزِ کشوادگان خردمندترین سپهسالار ایران و پیران ویسه سپهسالار مدبر و خیرخواه تورانیان با هم در باره‌ی جنگی که در پیش بود گفتگو می‌کنند و به این نتیجه می‌رسند که به جنگ لشکری دو طرف خاتمه دهند تا انسانها قربانی نشوند. در عوض قرار می‌گذارند از هر سپاه یازده نفر پهلوان انتخاب شوند و این افراد به نبرد‌های فردی دو طرفه بپردازند. تعداد برد هر سپاه که بیشتر بود برنده جنگ اعلام شود و کل جنگ خاتمه یابد. پس چنین کردند. پس از پیروزی پهلوانان ایرانی، سر انجام دو سردار پیر نیز نبرد می‌کنند و متأسفانه پیران کشته می‌شود. با این همه تورانیان پیمان را رعایت می‌کنند و ایران پیروز جنگ شناخته می‌شود و لشکرها به روی همدیگر شمشیر نمی‌کشند. پس از آن، ایرانیان چنان بر نعش سپهسالار پیران ویسه ماتم می‌گیرند که مثل آن فقط در مرگ اسفندیار و سهراب دیده شده است. گودرز خود با چشم گریان پرچم ایران را بالای سر نعش پیران در خاک می‌کوبد تا آفتاب چهره‌ی بشری او را نسوزاند. سپس، تمام سپاه ایران و توران مشترکاً پیران را با عظمت بر تابوت پاشاهی می‌برند و در آرامگاهی با شکوه در سینه‌ی کوه مشرف به پایتخت ایران به خاک می‌سپرند. تورانیان و سرداران آنان در هیچ کجا آن چنان زیبا جلوه گر نمی‌شوند که در جنگ یازده رخ. جانمایه‌ی زیبایی و عظمت پیران و تورانیان در این نبرد در همین اصل درک و پذیرش خردمندانه‌ی شکست نهفته است.

در مقابل اینگونه نگاه پر عظمت عقلانی به حاصل یک نبرد یا مبارزه، روش‌های دیگری چون روش ناپلئون بوناپارت و آدولف هیتلر و سامورایی‌های ژاپنی وجود دارد. ناپلئون که فردی بسیار باهوش و محاسبه‌گر بود، علیرغم عقل خود، در پذیرش نتیجه نبردها برده‌ی احساسات و خودپرستی خویش بود. او نه تنها ماجراجویانه نبرد بی‌سرانجام واترلو را براه انداخت بلکه حتی پس از آشکار شدن شکست خونین فرانسویان در این جنگ حاضر بود تک تک سربازان فرانسوی را به کشتن بدهد اما جام زهر را سر نکشد. او دشت واترلو را در خون انسانها غرق کرد تا غرور پوک خود را پاس‌ بدارد.

آدولف هیتلر نیز همینگونه کرد. او وقتی سربازان شوروی و نیروهای آمریکایی و انگلیسی سپاهیان آلمان را در هم شکسته بودند و وقتی که برلین خرد شده و نابود شده آخرین دروازه‌هایش را به روی سپاهیان مهاجم باز می‌کرد باز حاضر نشد  آتش بس و صلح را بپذیرد. برای او نه آلمان که هیتلر مورد دفاع بود و هیتلر هم چیزی جز یک ادعای پیروزی پوک نبود.

در یک بررسی می‌توان به این نتیجه رسید که انسان منعطف و توانا برای درک و پذیرش شرایط گوناگون در قیاس با انسان ناتوان در درک و پذیرش اینگونه شرایط بسیار بهتر عمل می‌کند. به گروه‌های سیاسی ایرانی نگاه کنیم. آنهایی که بضاعت کمتری در درک و پذیرش واقعیت‌های ناگوار دارند به نسبت این ناتوانی خود دچار دگماتیسم و انحراف بیشتری شده‌اند. برخی از این گروه‌ها با انکار شکست‌های خود به فسیل‌های واقعی بدل شدند. بخش بزرگی از جنبش چپ توانست بر جاده‌ی درک و پذیرش خطاها و شکست‌های خود زندگی نوینی پیداکند و به نیروی‌ نوین سوسیالسیم و دموکراسی بدل شود.

اکنون، در ایران امروز، ما با پدیده‌ی چگونگی برخورد با واقعیت‌های جهانی و تعادل قوای جدید روبرو هستیم. قصد ندارم در این نوشته به کسی یادآوری کنم که من چه نظری در باره‌ی جمهوری اسلامی و ایدئولوژی راهنمای آن دارم. توجه خاص من در اینجا به مذاکرات هسته‌ای و وضعیت ایران است. من مدافع خلع سلاح جهانی و برچیده شدن کل تسلیحات و نیروگاه‌های اتمی هستم. در جایگاه یک مدافع محیط زیست استفاده از انرژی اتمی را همچون نشستن بر سر شاخ و بریدن بن می‌بینم. اما، آنجا که به توافقنامه‌های جهانی و حقوق ملتها و دولتها برمی‌گردد آشکارا می‌بینم که حق و حقوق ملت ما رعایت نمی‌شود. مذاکرات هسته‌ای به صورت یک زورگویی آشکار و مبتنی بر سمتگیری‌های امپریالیستی پیش برده می‌شود. سخن از برد برد در میان نیست. حرف اول و آخر طرف‌های اصلی مذاکره برد خود بود و هست. آنها کالا و وسیله‌ای به نام زور دارند و عصری که در این دو سه دهه‌ی خیر آغاز شده است عصر فروش و اعمال همین کالا است. زور کمتر زمانی در تاریخ مثل امروز عریان و بیشرمانه وارد میدان شده بود.

با این همه، می‌توان درک کرد که، حتی برد یک طرفه طرف مذاکره، به شرط برقراری توافق و تأمین امنیت کشور، در عمل برد بزرگتر ایران است. چرا که، توافق در این مذاکرات کمک به دفع آن خطری است که با سرمایه‌ی عظیم تسلیحاتی و پولی و نفتی، با اصرار می‌خواهد عدم توافق به کرسی بنشاند و آن را به آغاز تلاش‌های جدیدی برای تحمیل شرایط جنگی به کشور ما بدل کند. در این مذاکرات، با هر بردی که طرف مذاکره داشته باشد، نفس توافق برد اصلی و مهمترین برد ایران است. ایران راه دیگری جز حل مسایل عمده خود از مسیر تأمین دوستی و همکاری با ایالات متحده آمریکا ندارد. اگر ایران برای تأمین این دوستی و همکاری ارزش اساسی قایل باشد می‌تواند موفق شود و به هدف برسد.

در سیاست خارجی اساس استراتژی ایران باید حل مجموعه مشکلات در رابطه با آمریکا و اروپا و گزینش راه همکاری و دوستی با آنها باشد. هیچ دلیلی وجود ندارد که ایران در این کار موفق نشود مگر تداوم ایدئولوژی و سیاست انقلابی و نابینای گذشته. شک نیست که کماکان تأمین بنیادین امنیت کشور بر اتحاد مردم در یک نظام دموکراتیک متکی است. می‌توان مثل عربستان دوست و متحد قدرت‌های جهان بود و در عین حال حکم یک بمب آماده‌ی انفجار را داشت. ایران نمی‌تواند به دموکراسی نوع اروپایی مجهز نشود. بدون تأمین دموکراسی در این کشور حل بسیاری از مسایل ناممکن است.

خوشبختانه جنبش دموکراسی در ایران در وجه غالب به آن حدی از بلوغ رسیده است که مبارزه‌ی پیگیر برای دستیابی به حقوق دموکراتیک مردم را ضمن مراقبت کامل از شرایط امنیت کشور و مردم پیش ببرد. این جنبش با این خصوصیت راه تکامل و توانمندی بیشتر را خواهد پیمود. بنیادگرایانِ مخالف دموکراسی و عادی شدن شرایط کشور٬ که اغلب اهمیت توافق در مذاکرات جاری را نیز درک نمی‌کنند و علیه مذاکرکنندگان دست به توطئه می‌زنند٬ می‌توانند به خودآیند و بیش از این با سرنوشت هشتاد میلیون ایرانی بازی نکنند.

اگر ایران جدا از جهان باشد راه انفجار را خواهد پیمود و اگر جزیی از جهان باشد٬ که هست و خواهد بود٬ راهی جز پیوستن به کاروان دموکراسی و پیشرف و سکولاریسم ندارد. دوران سیاست شعار و شعائر به پایان رسیده است. ایران استبداد را برنخواهد تابید. مذهب مردم ناچار باید آزادی خود را از حکومت بازپس بگیرد و مستقل از دستگاه‌های اداری کشور به مسایل دینی مردم بپردازد. درآمیزی دین با دولت و سیاست عامل اصلی عقب ماندگی اجتماعی ایران و خاورمیانه و مسبب اصلی فاجعه‌های جاری در این منطقه است. نیروی دموکرات ایران هیچ فرصتی را برای مطرح کردن این خواست اجتماعی نمی‌توان از دست دهد. به امید روزها و نوروزهایی که دین در مسجد و دولت در اداره و مردم در جامعه‌ی آزاد خود موفقیت مشترک ملی و مردمی خویش را در رسیدن به اتحاد بر اساس دموکراسی جشن بگیرند. نوروز مبارک باد!