روشنگرى، اخلاق و مدارا

به كرات و به وضوع، در بطن و متن روزمرگى هاى زندگى مان گفته مى شود”اين كار تو اخلاقى نبود”، منظور از اين شكوه اين است كه، عمل صورت گرفته بلحاظ جنبه خير، تهى از ارزش انسانى بوده است. اينكه كدام عمل نمايانگر خير و كدام ضد آن است، بحث هاى مفصلى در خصوص آن از سوى فلاسفه كهن و مدرن مطرح گردید و همچنان اين بحث ها در جامعه در فضای مناسبات مدنی انسانها جارى و سارى است. اما، بنظر مى آيد بتوان از طريق اخلاق وظيفه گرا و تكليف گراى كانتى آنجا كه سخن از اراده آزاد و عقل عمل به ميان است بطور نسبى به معيارهاى اخلاقى دست يافت. كانت در كتاب “فلسفه اخلاق” عقل عملى را معطوف به امر خير استدلال مى كند و از آنجائيكه اخلاق از نظر وی زاده عقل عمل است به زایش امر خير می انجامد زیرا عقل عمل به جستجوی سعادت است.
آنچه مسلم است ارزشهاى اخلاقى اكتسابى اند يعنى با تحول در شيوه زندگى انسان، ارزشهاى اخلاق متناسب با همان شيوه آفريده مى شوند. شيوه زندگى كه از طريق انديشيدن و آفريدن ارزشها شكل مى گيرد معنايش اراده ى آزاد افراد است كه در مشاركت جمعى، هنجار اجتماعى مى سازند و تابع آن مى شوند و اين تابعيت تكليفى است كه از طريق اراده آزاد بر عهده كنشگران و شهروندان گذاشته مى شود. بنابراين اين شيوه زندگى انسان مبتنى بر اراده آزاد و آگاهانه است كه در يك قرارداد اجتماعى، هنجارها و قوانين بر سرنوشت و سعادت انسان حاكم مى شوند و مى توان از آنها ارزشهاى اخلاقى را سنجش نمود.
با ایجاب و ایجاد فلسفه سياسى مدرن از دوران نوزايى جامعه اروپا به اينسو، بر سنت ارسطويى فلسفه سياسى خدشه وارد آمد و فلسفه افلاطون كه جامعه اى مبتنى بر “فيلسوف-شهريار” را تجويز مى نمود و تا آن زمان رويكرد روشنگرانه به حساب مى آمد مُهر باطل خورد. درآميزى عنصر اخلاق و سياست كه از دوران كهن مطرح بود به موضوعيت و بحث جامعه مدرن در آمد. البته فلسفه سياسى ارسطو با اخلاق درآميزى دارد آنجا كه در “اخلاق نيكوماخس” مى گويد: “همچنانكه در اخلاقيات گفته ايم، سعادت راستين در آن است كه آدمى، آسوده از هر گونه قيد و بند، با فضيلت زيست كند و فضيلت نيز ميانه روى است، ارسطو اضافه مى كند كه “معيار ميانه روى بايد در باره خوبى و بدى يك حكومت و سازمان آن درست باشد، زيرا سازمان حكومت هر كشور نماينده شيوه زندگى آن است”. خدشه وارد آمدن به فلسفه سياسى ارسطو از اين بابت است كه در جوامع مدرن فردگرايى نوع ديگرى از ارتباط فرد و جامعه برقرار مى كند و ارزشهای اخلاقی مدرن مبتنی می شود بر رابطه این دو در دو غایت مختلف یعنی غایت فرد و غایت جامعه در حاليكه ارسطو غايت فرد و جامعه را يگانه مى پنداشت. از آنجائيكه ويژگى هاى اخلاقى امر اكتسابى اند و بر محور شَوَند قرار مى گيرند با روشنگرى هموند مى شود كه روشنگرى يعنى توليد ارزشهاى زندگى و جارى ساختن فضيلت(که از بی روشنگری رذیلت و جاهلیت حاصل و حاکم است) بر شيوه زندگى. دانش و فضيلت انسان نيز ارزشهاى اكتسابى بر روند شَوَند هستند كه بوسيله روشنگرى در پيوند با ارزشهاى اخلاق، زندگى انسان را هدفمند و روشمند مى سازند.
روشنگرى به مثابه توليد ارزشهاى انسانى و آگاهى، اساس مراوده و قراردادهاى اجتماعى كه مشاركت عموم بر تقدير خود است را پى مى افكند و امكان مشاركت شهروندان بر امورات خويش را مهيا مى سازد، مشاركتى كه مبانى قراردادهاى اجتماعى را بدست مى دهند به همت مسئوليت پذيرى شهروندان صورت مى گيرد. مسئوليت پذيرى امريست آگاهانه و داراى ارزش اخلاقى( چون مسئوليت پذيرى در قبال تقدير خود امرى خير است و هر امر خير كه معطوف به سعادت انسان باشد داراى ارزش اخلاقى است)، هر امر آگاهانه خارج از سيطره نيرو و مرکز برتر از انسان چه مرئی و چه نامرئی، معطوف بر منافع همگانى باشد، آن امر داراى ارزش اخلاقى و فضيلت است. زيرا ارزشهاى اخلاقى تابع هيچ فرامين جادوانه نيست بلكه از خلال روشنگرى كه اين نيز از قدرت تعقل بر مى خيزد، بدست مى آيد. بنابراين اخلاق دينى به منزله حكم قطعى اخلاق در يك قالب مشخص و معين است كه تحولى بر آن متصور نيست در حاليكه اخلاق در كنار روشنگرى به تعهدى مى انجامد كه اين تعهد در بر گيرنده منافع عموم بوده و به سبب تحرك توليد ارزشها، سكون ندارد و ايستا نيست. جنبه اخلاق سياسى كه از عصر روشنگرى به ايده انسان مدرن درآمد، سنت تك بُعدى سياسى را ممتنع ساخت و به قراردادهاى اجتماعى جنبه انسانى-اخلاقى داد و هنجارهاى اجتماعى-اخلاقى را در جوامع غرب به منصحه ظهور رساند و بدينسان به سنت تك بُعدى سياسى ارزش اخلاقى ارزانى بخشيد نمونه برجسته این ارزانی در شکل قوانین جاری همان بازگشت دادن طبیعت انسان به خود او یعنی آزادی است.
جمهورى افلاطون كه ناظر بر “فيلسوف-رهبر” یا “فیلسوف-شهریار” است، قدرت فائقه دارد و يگانه و تنها مسئوليت در جامعه به حساب می آید که در عروج است و مسئوليت تجریدی شهروندان در هبوط، در تاريخ فرمانروايى قبل از اسلام در ايران با ساختار سلطنت مطلقه، شاه يزدان گزيده و پس از اسلام “شاه سايه خداست” يعنى تمركز مسئوليت در نزد شاه و اختيار تام در ساختار قدرت، تكثر قدرت و مسئوليت موضوعيتى ندارد تا به پشتوانه آن ارزش هاى زندگى آفريده شود و اين بدين معناست كه مسئوليت فردى سرشكن شده در ساختار مدنى كه اصل مشاركت عمومى را بر انگيزاند در چنين نظام بسته اى مهيا نمى شود و اخلاق در اين نوع نظامات كه توليد ارزشى ندارند فارق از معناى انسانى است، چونكه روشنگرى نيست تا توليد ارزشها شود و اخلاق كه جنبه عميق خير بشر را شامل مى شود بر نيستى روشنگرى از پیش نيست مى شود. زايل بودن سياست در چنين نظاماتى در همين نيستى روشنگرى و اخلاق ريشه دارد. در كنش و واكنش فعال انسان هاست كه تحرك بوجود مى آيد و انسان كسب مسئوليت مى كند و در واقع نوعى احساس غرور فضل گونه از مجراى ابتكار ارزش آفرينى زندگى خود پيدا مى كند كه فرديت او را شكل مى بخشند و اين فرديت بواسطه قرارداد هاى اجتماعى تابع قواعد و هنجارهايى مى شوند كه آنها مانعى بر ارتقاء شيوه زندگى او نيستند، اخلاق در چنين بسط ای از نظام داوطلبانه قراردادهاى اجتماعى و قواعد و هنجارها و مشاركت و مسئوليت شهروندان كه هيچ سكونى در آنها نيست معنا مى يابد همه ى اين مفاهيم ذكر شده با عقل انديشنده انسان مرتبط است بنابراين رفتار اخلاقى از عقل ناشى شده و هيچ نيروى فراى عقل انسان نمى تواند به تولید ارزشهای اخلاق انسانى او منجر شود. ارزشهاى اخلاقى از عمل و رفتار انسان منشأ مى گيرد و جنبه صرف انسانى دارد و با اخلاق دينى كه منشأيى خدايى است، متمايز است.
شعار جنبش سبز مبنى بر “رأى من كجاست” نمونه روشنى از اخلاق مدنى است كه با منِ خود بعنوان فاعل، كنش پرسشگرانه انجام مى دهد. وقتى انسان به نيروى اراده ى خود بر مبانى “من” به موجوديت و هستى خود پى برد به آگاهى هايى مى رسد كه بطور طبيعى به جرئت پرسش كردن دست مى يابد، اين وضعيت مترتب و مرتبطِ من و پرسش يعنى كنش منِ پرسشگر، هيچ سنخيتى با كنش خشونت آميز ندارد و اين همان ارزشهاى اخلاق مدنى جنبش سبز بود كه به سمت پيشروى بر محقق ساختن امر خير يعنى سعادت و خوشبختى خود ارزشهاى اخلاقى را به نمايش درآورد و اين معناى روشنگرى است كه جنبه آگاهى هاى مدنى جنبش سبز، اخلاق مدنى را آفريد. بنابراين روشنگرى كه معطوف به آگاهى هاست و آگاهى ها بر ضد جهالت كه جهالت به خشونت آغشته است، در متن خود اخلاق مدنى ضد خشونت نهفته دارد. بر اين مبانى روشنگرى مى توان فهميد كه هدف روشنفكر عرف انديش فارغ از هر نوع ايسم و امر مطلق كه از اينها جهل و بلاهت بر مى خيزد، روشنى بخشيدن بر تاريكى ها و مفهوم كردن ابهامات است و اين عين فضيلت و وجدان بيدار در پيوند با ارزشهاى اخلاقى است، ارزشهايى كه سعادت انسان بر آن معطوف است.
اخلاقِ روشنگرى بر تابيده از مدارا نيست: حقوق طبيعى انسان منجمله آزادى كه در غرب به هنجارهاى حقوقى و اجتماعى در آمد و به شكل قوانين در مناسبات جارى گشت از طريق فلاسفه روشنگرانى نظير ژان ژاك روسو و ديدرو و جان لاك و بسيارى ديگر مطرح شد و در اين زمينه آنها آزادى را حق طبيعى انسان تبيين كرده و نه عطيه اى از سوى شخص و مرجع قدرتمند. مدارا كردن يعنى بخشنده گى كردن، اهدا كردن و آزادى چون طبيعت انسان است در شمول مدارا نمى گنجد. كسى مى خواهد مدارا كند يعنى مى خواهد چيزى را به كسى اهدا كند در حاليكه آزادى اهدايى نيست بلكه سرشت انسان است به واسطه همان قواى انديشيدن و زبان( كه زبان خاصيت بيان دارد).پس در اين حالت مى توان تبيين نمود كه روشنگرى و روشنفكرى با مدارا خط فاصل دارد زيرا عمل روشنگرى بواسطه بهرمندى روشنفكر از آزادى خويش محقق مى شود و نه بخشنده گى و اهدايى كسى و مرجعى.
روشنگرى در ستيز دائمى با گمراهى و تاريكى است و از پى اش، دانش و آگاهى شكوفا مى شود. قدر مسلم روشنگری در نهایت گیر و مانعی است بر مؤمن و باورمند آنجا كه بوسيله نقد،مسلمات رويكرد باورمند شان سست تلقى شود، به همين خاطر از طریق راه حل مدارا و شفقت هر نوع نقد را بر اصول اعتقادی شان می بندند. آزادی حق طبیعی انسان است نه ضرورت که مشمول مدارای کسی باشد. دين داران( “روشنفکران دینی”) كه خود را در حيطه الهيات و مقدسات بعنوان مراجع ای به كمال رسيده معرفى مى كنند و بعنوان قدرت فائقه كه گويا برترى و كمال اش مورد مجذوب جماعت است، مى خواهند از قِبل اين نیروی كمال يافته، آزادى را هديه کنند در حاليكه آزادى در معناى انسانى مى گنجد نه به نيروى كمال و غايت رسيده در حيطه تقدس الهى كه از حوزه انسان يعنى از بعدُ زمان و مكان خارج است.
اين مدارا نيست كه حد آزادى را متعين مى سازد بلكه قانون است كه حد آزادى را از پى قراردادهاى اجتماعى و مشاركت مستمر شهروندان بر سرنوشت خويش، در جامعه جارى مى سازد و شهروندان با رعايت قانون، آزادى يكديگر را در عمل محترم مى شمارند و به سرشت خود كه همانا آزادى که به قواى عقلى و زبان انسان متصل است، مى رسند. چيزى كه سرشت انسان باشد يعنى آزادى، چه حاجت به هديه و يا بخشيدن آن به يكديگر؟ اخلاق روشنگرى که همان وجدان بیدار روشنفکر است مرهون و معطف به آزادى است و اگر بر آن مدارا تحميل گردد از حقيقت آزادى بعنوان طبيعت انسان ممانعت مى شود و ممانعت از حقيقت آزادی يعنى تخطئه روشنگرى و هبوطِ وجه آگاهى آن، آگاهى اى كه بايد بر شيوه زندگى و ساخت جامعه مؤثر افتد و از ايستايى جامعه جلوگیری کند. از آنجائيكه مدارا كردن، رعايت حال ديگرى صرفنظر از رذيلت و فضيلت آن حال است، مسئله و روش مدارا بدانجايى مختوم مى شود كه بحث مابين آقايان كديور دينى و جهانبگلو سكولار در زمينه “اخلاق، سياست و قانون” (در پالتاک اتحاد جمهوری خواهان ایران)، حالتى مكمل بگيرد تا براى مدارا جويى مغتنم شمرده شود و بدين صورت و بدين روش مسلمأ وضوع يافتن تمايزات ارزشهای اخلاق از منظر دينى و سكولار مبهم باقى مى ماند. اين تمايزات واقعى و وجود دارند و بايد جهت آگاهى رسانى روشن و معلوم گردند. اگر قرار است دو نفر در تكميل نظرات يكديگر سخن بگويند اين كه بحث نمى شود بلكه می شود تلاش طرفين براى مدارا در بحث. لحن سخنان آقايان كديور و جهانبگلو در اين چهاچوب مى گنجيد نه بحث روشنگرانه، بحث روشنگرانه زمانى در مى گيرد كه ديدگاه هاى متفاوت راجع به موضوعى مبهم، وجود دارند. تحميل و يا سياست مدارا در امر روشنگرى حد نهايت روش محافظه كارانه است كه از آن روشنگرى یعنی آگاهی رسانی به دست نمى آيد بلكه صرفأ مماشاتى است مابين بحث كننده گان .من بارها به اين مسئله اشاره كردم كه روشن شدن تمايزات امرى كاملاً مثبت است خصوصاً براى جامعه ايران كه در شُرف تحولات و تكوين است، اصلاً معناى روشنگرى جز نشان دادن تمايزات نيست و با آزادى نيز كاملاً وفاق دارد زيرا آزادى يعنى وجود و بيان تمايزات و مخالفت ها.
جايى كه روشنگرى نباشد و يا بخواهيم موقتاً روشنگرى را براى پيشبرد امر سياسى تعطيل اعلام كنيم مدارا جلوه گر مى شود و اين مانعى مى شود بر كسب آگاهى و دانش و نيز مماشات هاى غير عقلانى. مماشات و سازش ها بايد نه بر حسب مدارا بلكه بر حسب قواعد آزادى و علنى بودن مخالفت ها صورت پذيرد، قرار است ما در مخالفت هايمان آزاد باشيم، مدارا جستن يعنى تن دادن آقايان كديور دينى و جهانبگلو سكولار به موضوعاتى كه آنها تبيين متفاوتى از زاويه نگاه دينى و سكولار دارند. اگر آقاى كديور اخلاق را از منظر دينى تعريف مى نمود و آقاى جهانبگلو از منظر سكولار، جز منفعت آگاهى رسانى هيچ ضررى عايد نمى شد. بنابراین بحث های تبینی از تمایزات منجر به تمرين آزادى مى شود، تمرين آزادى يعنى تمرين مخالفت ورزى و بيان نقاط افتراق. مى توان فهميد كه منظور برخى نخبگان سياسى راجع به مدارا، همان برسميت شناختن مخالف است اما چرا اين مخالفت ها تبيين نشود؟ تبيين مخالفت ها يعنى آزادى نه مدارا. آزادى حق طبيعى انسان است و مدارا مى خواهد آنرا به انسان عطا بخشد. اگر دو نفر به اين نتيجه برسند كه بخواهند بر سر آزادى يكديگر به مدارا برسند، يعنى ميخواهند آزادى را به يكديگر هديه كنند، از آنجائيكه آزادى سرشت انسان است جلوه گری اش در تواضع بخشش امريست غير عقلانى. بنابراين مدارا روشى نيست كه روشنگر و آگاهى دهنده باشد و بايد از آن پرهيز نمود.
ژان پل رابو يكى از رهبران انقلاب فرانسه در جلسه ٢٢ اوت ١٧٨٩ در رد مدارا و پايبندى به آزادى در “مجمع ملى” خطابه اى ايراد مى كند- در آن زمان كه كاتوليك ها از سوى نظام پادشاهى مورد حمايت و كاتوليك مذهب رسمى بود، نابرابرى حقوقى ميان كاتوليك ها و پروتستان ها برقرار و كاتوليك ها از حقوق برترى برخوردار بودند. ژان پل رابو در اين خطابه مى گويد: ” من به اينجا نيامده ام تا در باب مدارا موعظه كنم، آزادى در نامحدود ترين شكل آن كه از سلطه مذهب رها شده، در نگاه من حقى است هرچه مقدس تر نسبت به مدارا. كلمه اى كه براى من از جهاتى جبارانه است، مدارايى كه مى خواهد آزادى را توضيح دهد. اما چرا جبارانه؟ براى آنكه وجود منشأ قدرتى كه قادر است تا مدارا كند خود سؤقصدى است براى آزادى انديشه.*
هيچ كس نبايد و نمى تواند ادعا كند كه از طريق مدارا آزادى بدست مى آيد، براى استقرار آزادى باور به آزادى و آگاهى به اينكه آزادى سرشت هر انسان است، لازم است. آزادى يعنى برجسته شدن تخالف و تمايز و مدارا يعنى اغماض آنها. ژان پل رابو مى گويد: ” مدارا، تحمل، بخشش و شفقت همگى ايده هاى ناعادلانه حاكمى است كه در باره نافرمانان و خاطيان اعمال مى گردد.” در حاليكه آزادى اين طبع انسان نيازمند اين ايده ها نيست. اگر ادعا شود مدارا رعايت حق ديگرى است، اين ادعا بدون پشتوانه منطق است زيرا رعايت حق مخالف معنايش آزادى است و از طريق قراردادهاى اجتماعى در چهاچوب قانون اعمال مى گردد و شهروندان موظف به رعايت قانون كه آزادى مخالف در آن لحاظ شده است، مى شوند
پارادوكس ذهنى برخى مدارجويان سياسى ايرانى: همانگونه كه بيان كرديم روش مدارا و مداراجويى يك فرد نسبت به فرد ديگر و يا مداراى متقابل در واقع بخشش و هديه ى چيزى است. و اين نوع روش مى تواند به پارادوكس ذهنى منجر شود و بخشى از واقعيت رويدادها، پديده ها و مفاهيم شامل نقد صلبى قرار گيرد و بخشى ديگر مورد “مهرورزى” مداراجويانه و بطئى. از آنجائيكه ايهام به ابهام و بى پروايى نقد را(همچون نقد آقاى بابك امير خسروى به حزب توده ايران) شرط روشنگرى مى دانم، به همين روشِ نقدِ با صلابتِ آقاى اميرخسروى به حزب توده ايران باور دارم اما نه فقط معطوف به برخى واقعيت ها و كجراه ها بلكه به همه ى آن مبانى اى كه دغدغه ماست و مى تواند سرنوشت يك ملت را تحت شعاع قرار دهد. بخصوص مبانى اى كه با حال ما سر و كار دارد و مى تواند گمراهى و سرگشتگى در پى آورد.
آقاى بابك امير خسروى در مقاله اخيرشان تحت عنوان ” راه مصدق همچنان، ستارهِ قطبى راهنماى ماست” كه به مناسبت ١٣٠ زادروز دكتر محمد مصدق منتشر ساختند نقد بى مدارا( كه مدارا بى نقد است) را بر سياست هاى نادرست حزب توده ايران وارد مى سازد و در اين زمينه از روشنگرى جهت نشان دادن تيره گى ها و كجراه ها به جهت آگاهى رسانى مدد بى كران مى جويد اما در قبال مجهولات و ابهامات نظير “معيارها و ارزشهاى اسلامى” محمد خاتمى و يا “دموكراسى دينى” و همچنين ” روشنفكر دينى” كه ترويج اين مفاهيم مى تواند به مراتب جانسوزتر از اشتباهات حزب توده ايران در قبال دكتر مصدق باشد و ملت ايران را به كجراه ديگرى هدايت كند، كاملاً به جلد يك مداراجو ظاهر مى شود و در اين زمينه، سرنوشت ملتى، كه مى تواند به ريسك كارخانه توليد ايدئولوژيك سازى “روشنفكر دينى” رقم بخورد، مُهر سكوت بر لب مى بندد. آخر اين چه رسم و معيار ى است كه برخى نخبگان سياسى همچون آقاى بابك امير خسروى در يك جا، آنجائيكه خود از آن كنده شده نقد بى مدارا را روا مى داند و در جاى دگر مدارا و سكوت جانسوز؟ در همان زمان که اشتباهات و خطاکاری های حزب توده ایران و یا حتی برخی اشتباهات مصدق بر آن مدارا و سکوت می شده امروز نیز به همان ترتیب بر اشتباهات اصلاح طلبان حکومتی به تأسی از مدارا مجاب شمرده نمی شود گویا نخبگان سیاسی ایران نقد این اشتباهات را بر عهده نسل های پنجاه سال آینده گذاشته اند! البته ناگفته نماند اين از خصوصيات روش مضمونی مداراجويانه است يعنى اينكه، كسى كه در جايى چيزى را مى بخشد مى تواند در جاى ديگر نبخشد. اما اگر انسان از بخشيدن و نبخشيدن مفهوم مدارا در قبال پژوهش ها و بررسى رويدادها و يا مفاهيم فارغ باشد، قدر مسلم مى تواند بعنوان فرد آزاد بر مبانى روشنگرى به همه ى موضوعات و نه استثنائات به ديده نقد منصفانه جهت اطلاع رسانى و آگاهى اقدام نمايد.

نیکروز اولاداعظمی

niki_olad@hotmail.com

Print Friendly, PDF & Email