عباس امیرانتظام: آرزومندم سال جدید آزادی، امنیت، عدالت اجتماعی، احیای انسانیت، آبادانی کشور و آرامش دل یکایک هموطنان را با خود به همراه آورده و شادمانی را به دلهای غم گرفته در آحاد این جامعه بشارت دهد.
به نام حامی حق
پیام نوروزی
هموطنان صبور و آگاه،
نوروز باستانی، این کهن آیین ایرانیان بار دیگر از راه میرسد تا دلها را شاد کرده و آغاز نو سال دیگری را در گذر زمان نوید دهد. همزمان بهاران نیز از راه میرسد تا اعجاز خالق خود را به رخ روزگاران کشیده و در صدد است که با افسون نهفته در جلوه هزار رنگش حزن خفته در پاییز و زمستان زیبا را به سرخوشی و رخوتی دلنشین مبدل سازد. من اما که قدیمی ترین زندانی سیاسی این آب و خاک بوده و شاید جزء معدود بازماندگان نسل سیاسی خود باشم که همچنان در میان شما سعادت حضور دارم بایستی علیرغم خواسته باطنی ام اینبار اعتراف نمایم که غم بزرگی را در دل به یدک میکشم. در آستانه ۸۶ سالگی و با پشت سر گذاشتن سی و هشتمین سال محکومیت ناروای خود، که نزدیک به بیش از سه دهه آنرا چه به طور مستمر و چه به تناوب در زندانهای مختلف کشور گذراندم اکنون خود را به لحاظ عاطفی شکننده و آسیبپذیرتر از همیشه احساس میکنم. شاید وقایع تلخ غیرقابل جبران طی سالهای اخیر، و شاید تشدید بیماریهای غیر قابل علاجم ، موجب بروز این احساس بوده باشد. اما مهم این است که حاصل تمامی این عوامل ایجاد حزنی در دل و ذهنم است که مدتهاست با آن در نبرد هستم.
آری! من محزونم: محزون از پریشانی حال هموطنانم به خصوص در میان اقشار جوان و پاک این مرز و بوم، از نابسامانی وضعیت جامعهای که از برای صیانت از آن فقط خود میدانم و خدای خود که چهها کردم، چهها کشیدم، چهها گفتم و چهها شنیدم!! از بابت تحمل این نارواییها نیز ابداً منت بر کسی نیست، زیرا آگاهانه و با دلی پر شور از نوجوانی گام در مسیری نهاده و عشق در گرو هدفی گذاردم که لاجرم میبایستی هزینه آن را با گذر سخاوتمندانه از خویشتن خویش میپرداختم. و من آگاهانه این هزینه را پرداخته و همچنان میپردازم. از این بابت همواره به درگاه خالقم شاکرم که چنان توانی را به درگاه بنده خود عطا فرمود تا بتوانم رسالت تاریخی خود را در حد قابل قبولی انجام داده، و با کشت تدریجی محکم و ثمربخش بذر خالص آزادی و آزادگی در خاک پاک میهن، دروی مطلوبی را برای سازندگان ایران فردا میسر سازم. به امید روزی که نام و یاد نیکی از یکایک دهقانان عاشق وطن در یادها ماندگار گردد.
اکنون در کمال امید و خوشباوری آرزومند ورود مبارک شما به سال جدید میباشم. اما نمیتوانم از شما که عزیزترینم هستید حزن درونیام را کتمان نمایم. آری، بدانید که من محزونم: محزون از یاس و ناامیدی جوانان وطنم، از شکمهای گرسنه، از دلهای پر درد، از بیپناهی مظلومان در بند و عصیان زدگی خانوادههای چشم به راه آنها، از فرار مغزها و تهی شدن جامعه از آینده سازان، از مضروب کردن غرور و حیثیت ملی و به انزوا کشیده شدن میهن پر افتخارم در دهکده جهانی نیز مکدر از رویش قارچگونه برجهای افسانهای به قیمت تاراج و نابودی طبیعت خدادادی برای تنفس، از ویرانی آثار باستانی که بسیاری از جوامع در حسرت داشتن آن بوده و هستند، از تهی کردن جنگلهای زیبا و خشک کردن رودخانهها و به نابودی کشیدن ثروت ملی این آب و خاک. از همه و همه این رویدادها در خشم و اندوهم. از اینکه شاهد فجایع غیرقابلجبرانی مانند فرو ریختن ساختمان پلاسکو، یا غرق شدن کشتی سانچی، یا سرنوشت تلخ مسافران یاسوج، و مرگ مظلومانه عزیزان این آب و خاک، اینها جملگی حوادثی بودند که جامعه ما را عزادار کرده با از بین رفتن جوانان نازنین وطنمان، قلب هر انسانی را به درد میآورند.
من عاجزانه به دنبال یافتن گمشدههایی میگردم: گوش شنوایی، وجدان بیداری، چشم با بصیرتی، اما در پایان روز خسته و مانده خود را در خانه اول مییابم. آنچه موجب آرامش ذهنم میگردد یادآوری این حقیقت است که حداقل خود من آنچه را که در توان داشتهام در طبق اخلاص تقدیم میهن و هم میهنانم کردم: گفتنیها را طی سالها گفته و نوشته ام، هشدارها را داده ام، راهکارها را پیشنهاد نموده ام و رسالت عظیمی را که آینده ایران بر دوش یکایک ما پیروان صدیق و بی مدعای راه امیرکبیر و مصدق و بازرگان نهاده است بارها به همه باورمندان یاد آور شده ام. لذا نیازی نمیبینم که مصدع اوقات شما عزیزان گشته و برای هزارمین بار یادآوری کنم که ما کیستیم و چه میخواهیم و دست در راستای دستیابی به اهداف ملیمان چه بایستی بکنیم.
خوشبختانه صدای سخن گفتن از رفراندوم و همهپرسی و اصلاح و تغییر اکنون از هر کوچه و برزنی به گوش میرسد، اما امیدوارم در یادها بماند که در زمانی که هیچ کس را یارای سخن گفتن از حقایق تاریخی نبود این خدمتگزار کوچک وطن، گوش جهان و جهانیان را از دادخواهی ملت بزرگ ایران پر نمود و در بالا بردن آگاهی همگان نسبت به رویدادهای ناخوش ایام از هیچ تلاشی فروگذار ننمود.
درست است که صدای من فقط یک صدا بیش نبود، اما پژواک آن اثر گذاریهای لازم را در بزنگاهان داشته به طوریکه من اکنون میتوانم با وجدان آرامتری بر روی صندلی چرخدار خود نشسته، گو اینکه مشوش و بی تاب و ناآرامم ولی حداقل از کابوسهای شبانه خود را در امان داشتهام. عزیزان اعتراف کردهام که محزونم ولی بدانید که نومید هرگز! زیرا باور دارم که پیشینه درخشان ملت ایران نمایانگر این واقعیت تاریخی است که در طول زندگی پر افتخار ایرانیان پاک نهاد بارها و بارها پیشانی قلدران، قانون شکنان و متجاوزین به حقوق ملت به خاک ذلت مالیده شده است و لذا امید به رسیدن روزی را دارم که برای عموم آزادگان، آزاد زندگی کردن در این مرز و بوم میسر آید.
اراده پولادین نیز طی سالها مبارزه بیامان از پس جنین ذهنیتی نشئت گرفت و به رغم تمامی تنگناهای غیر قابل تصوری که مرا در عرصه زندگانی در میان آنها قرار دادند، هرگز از فرا رسیدن چنین فرخنده روزی نومید نگشتم. ایمان دارم روزی فرا خواهد رسید که پرونده محکومیت ظالمانه من، که روزی به جرم صداقت مداری و وفاداری به همرزمان و آرمانهای مشترکمان و به گناه عشق ورزیدن به وطن و داشتن آرزوی خدمتگزاری شرافتمندانه به آن ناجوانمردانه گشوده شد به پیشگاه عدالتخانه تاریخ سپرده شود تا من هم یک صبح هنگامی چشم گشوده و طعم واقعی آزاد زیستن را بار دیگر تجربه کنم. روزی که دیگر شاهد آن نباشم که صدها چشم، اعمال روزانه مرا تنگ نظرانه رصد میکنند و بسیاری گوشها که گفتارم را شنود و سایههای سرکوبگری که همه جا به دنبالم هستند. روزی فرا خواهد رسید که موجودیت خود را دیگر زیر تیغه سانسور نیابم.
طی دههها زمامداران و مسئولین حکومتی تلاش کردند که جامعه را متقاعد سازند که امیرانتظام یک مرده سیاسی است. بدخواهان در جا انداختن این تصور تلاش کردند، بی تفاوتها آن را باور کردند ولی آنهایی که به بیگناهی من ایمان داشتند مرا همچنان در میان خود دیدند و یافتند و من اما هنوز در میان شما هموطنان آگاه و قدرشناسم قرار دارم، با شما و در میان شما نفس میکشم و این بودن در کنارتان قوی ترین انگیزه برای من در ادامه حیات و تداوم راهم بوده است.
به طبع این «بودن» اکنون آرزوهایم را در آستانه سال نو اینگونه تقدیمتان مینمایم:
آرزومندم سال جدید آزادی، امنیت، عدالت اجتماعی، احیای انسانیت، آبادانی کشور و آرامش دل یکایک هموطنان را با خود به همراه آورده و شادمانی را به دلهای غم گرفته در آحاد این جامعه بشارت دهد.
امیدوارم نوروز سال ۱۳۹۷ روزی نو را برای همگان رقم زند، حال از هر قوم و مذهب و آیینی که باشند، اما مهم اینه این کهن مرز و بوم را آشیانه خود قرار دادهاند. اگر روزی از روزهای سال نو فرا رسد که شاهد احیای حقوق از دست رفته این ملت باشم، آن روز زمانی خواهد بود که من نیز هر چند در عالم خیال درب آهنین قفس تحمیلی خود را گشوده یافته و با دلی پرشور به پرواز در خواهم آمد گرچه بالهایم شاید دیگر توان پرواز پر فراز را نداشته باشد!
سال نو بر همه شما عزیزان مبارک باد
عباس امیر انتظام
(تهران، نوروز ۱۳۹۷)
***
گفتگوی عباسامیرانتظام با حسین دهباشی
***
نامبارک عید آنها که هفت سال امیرانتظام را از دمپایی منع کردند
فرزانه روستایی
مصاحبههای اخیر عباس امیرانتظام عرق شرم را بر پیشانی مینشاند و نفس را از شدت خشم به شماره می اندازد. سخنگوی دولت مهندس بازرگان، نخست وزیر زمان انقلاب، از اولین کسانی بود که مغلوب باندهای مافیایی اطراف بیت آیتالله خمینی شد و امروز پس از چهل سال٬ هر گاه از دوران زندان خود سخن می گوید ابتدا اشک میریزد و از میان هقهقهای پیرمردی که امثال لاجوردیها تلاش کردند او را خرد کنند، هنوز احساساتی بینظیر و ناب از ایران گدوستی و انسانگرایی از کلامش میجوشد.
در آخرین مصاحبه از مجموعه تاریخ شفاهی٬ عباس امیر انتظام کفش پارچهای مندرسی را نشان میدهند که یادگار اولین هفت سال زندان اوست. این کفش به دور از چشم نگهبانها در زندان اوین از تکه گهای پتو دوخته شده و گاها در کریدورهای زندان از آن استفاده میکرده است. برای هفت سال حتی به او دمپایی هم نمیدادند و او تنها زندانی سیاسی بود که اجازه داشتن هیچ پاپوشی را نداشت تا با تحقیر او پایههای حکومت تاریخی طیف روحانیون دروغگو و دغلباز ریشه بگیرد. حتی همین پاپوش دوخته شده از پتو را در زندان از او گرفتند زیرا گفته بودند که برای تحقیر او و ملیون ایرانی٬ امیر انتظام حتی با پای برهنه باید به توالت و حمام برود.
هر آنچه از علم قضا در نظام حوزوی خوانده یا آموخته یا تدریس شده است را میتوان پاره کرد و به آب رودخانه سپرد، وقتی حکام شرع جنایتکار مستقر در زندان اوین که بویی از انسانیت نبرده اند بر اساس ادله و کینههای قبائل عرب ۲۰۰۰ سال قبل نجد و حجاز به قضاوت انسانهای بیپناه مینشینند. امیر انتظام نقل میکند که یک بار او و دو نفر دیگر را از زندان اوین به بیمارستان مدرس در سعادت آباد برده اند اما او و دو نفر دیگر را زنجیروار به دم الاغ بسته اند. از میان این سه نفر تنها کسی که کفش بر پا نداشته و پا برهنه بوده امیر انتظام بوده است.
آنچه که داستانهای امیر انتظام از خاطرات سالهای زندان را دردناکتر می کند این است که او برای ۳۶ سال اجازه دیدار با فرزندانش را نداشته است و در تنهایی برای آنها مویه میکرده است. ۱۷ سال ممنوع الملاقات بوده است. ۱۷ سال نیز از زندان بیرون نرفته است. او بدون ملاقات برای بیش از سه دهه چنان دلتنگ فرزندانش بوده است که از میان مجلههای زندانیان عادی عکس کودکان را در میآورده به روی یک تکه مقوا میچسبانده و به دیوار کنار تخت خود الصاق میکرده است. تعدادی از این عکسها یادگار زندان امیر انتظام است که در این مصاحبه نشان داده می شود. امیر انتظام در حسرت دیدار فرزندانش که دیگر بزرگ شده بودند و دیگر تصوری از سیمای آنها نداشت به هنگام دلتنگی به عکس این کودکان نگاه میکرده و میگریسته است. همین زندانی پس از سه دهه که از زندان به مرخصی آمد به دیدار محمدی گیلانی رفت که در بسترمرگ افتاده بود. بسیاری از دانشجویان پیرو خط امام که با ندانمکاری خود بازیچه دست مافیای قدرت در ایران شدند و با انتشار اسناد کاری و عادی سفارت امریکا زمینهساز محکومیت او شدند به دیدار او رفتند و از کرده خود اظهار ندامت کردند.
این برای اولین بار نیست که اخبار هولناکی از زندانیان و زندانهای ایران به گوش میرسد. اما امیرانتظام سرافراز اما درهمشکسته سند زنده آن نظام قضایی فاسد مطرودی است که از همان روزهای ابتدای جمهوری اسلانی پایههای آن ریخته شد و امروز دیگر همه توافق دارند که تبدیل به اصلیترین ابزار سرکوب مردم ایران و مجرای تاراج ثروتهای ملی ایرانیان شده است.
هر چند مصاحبههای امیر انتظام انسان را دلریش میکند ولی شاید او هنوز حامل بدترین خاطرات زندانیان زندانهای جمهوری اسلامی نیست. کم نبودند زندانیان سیاسی پسر و دختر که در دوران محکومیت مورد تجاوز قرار گرقتند یا از سوی مسئولان زندان به لاتهای زندان فروخته شدند. کم نبودند دخترانی که با حکم قضات شرع شب قبل از اعدام از سوی پاسداران زندان مورد تجاوز قرار گرفتند و فردا لباس و مهریه آنها به خانواده آنها تحویل داده شد تا شرعیت و حلال بودن تجاوز در زندانهای جمهوری اسلانمی رعایت شده باشد.
کم نبودند زندانیان دختر گروههای سیاسی که به پس از شکنجه اجازه توالت رقتن هم نداشتند و در سلولهای بیست نفری درون کیسههای پلاستیکی قضای حاجت میکردند و بعدها از بوی تعقن دچار بیماریهای ریوی شدند.
و البته، کم نیستند و نبودند زندانیان سیاسی و امنیتی که نه مورد تجاوز قرار گرقتند و نه آنها را به لاتهای زندان فروختند و نه بازجو نیمه شب با نگاههای کثیف به سلولهای انفرادی آنها سر زدند٬اما خبر خودکشی آنها به خانواده آنها اطلاع داده شد و کسی نمیداند چرا و چگونه آمار زندانیان امنیتی و سیاسی که خودکشی میکنند اینقدر افزایش یافته است.
اما هرچه هست امیرانتظام سند زنده و حامل یکی از دردناکترین تجربههای یک زندانی سیاسی در ایران است که بر اساس شواهدی که ارائه میدهد میتوان همه سران جمهوری اسلامی و همه روئسای زنده قوه قضاییه٬ و همه روئسای چهل سال گذشته زندان اوین را در دادگاههای بینالمللی مسئول رسیدگی به نقض فاحش و مستمر حقوق بشر مورد محاکمه قرار داد.
روزی که دیر نیست خواهد آمد که مسببان چنین موارد دردناک نقض حقوق انسانی مانند سران خمرهای سرخ٬ یا سران صربهای بوسنی٬ یا نازیها و همکاران سازمان اس اس یا اطلاعات و امنیت ادلف هیتلر مورد پیگرد و محاکمه قرار گیرند. سند این ادعا این است که چهل سال کسی اطلاع نداشت که یک شهروند ایرانی به نام عباس امیرانتظام حتی برای رفتن به توالت اجازه نداشته است دمپایی به پا کند٬ اما مصاحبه یکی دو روز پیش او در مورد خاطرات زندان مانند بمب در همه رسانههای خبری فارسیزبان صدا کرد.