اصلاح طلبي در سراشيبي مقبوليت و مشروعيت

گفت و گو با «محمدرضا تاجيك» 21 سال پس از دوم خرداد

قبل از شروع مصاحبه، درباره مقاله سعيد حجاريان با او صحبت مي کنم. انگار پرتاب مي شود به سال 78 و ترور حجاريان. رو به من مي کند و مي گويد: حيف شد! بعد اشاره مي کند به زماني که در همسايگي هم زندگي مي کردند و مي گويد: حالا هم هروقت دلم تنگ شود، مي روم سري مي زنم. «گذشته» اصلاح طلبي که محمدرضا تاجيک در مصاحبه خود با من از آن با عنوان دوران طلايي ياد مي کند؛ دوراني که گذشته و جريان اصلاح طلبي در اين سال ها به گفته تاجيک آن قدر خود را در زمين قدرت و سياست تعريف کرده که بدنه هرم جامعه را از دست داده است. تاجيک سال هاست به آنچه اصلاح طلبي مرسوم مي نامد، نقد دارد؛ نقدهايي که اصلاح طلباني که وارد ساختار قدرت و سياست شده اند، گويا کمتر شنيده اند. به گفته تاجيک، اصلاح طلبي امروز در سراشيبي مقبوليت و مشروعيت است. مشروح اين گفت وگو را در پي مي خوانيد.

 بيش از 20 سال از دوم خرداد 76 گذشته است. اساسا در شرايط فعلي چيزي با عنوان اصلاح طلبي وجود دارد؟ يا به بيان ديگر از اصلاح طلبي چيزي باقي مانده است؟
اصلاح طلبان در يک مقطع خاص تاريخي به اقتضاي شرايط خود، تلاش کردند با يک تصميم و تدبير عقلايي از جرياني متفاوت از جريان اصيل اصلاح طلبي دفاع کنند؛ (در اين مسير) آگاهانه يا ناآگاهانه جريان انديشگي، اجتماعي و گفتماني اصلاح طلبي را به يک معنا ذبح عقلي کردند. به اين معنا که جريان اصلاح طلبي را از شادابي و فربگي انديشه اي و گفتماني به يک بازيگر در صحنه قدرت تقليل دادند. در واقع، چهره اي از اصلاح طلبي ترسيم کردند که چهره اي حکومتي بود. چهره يک جريان در قدرتي که تمام اهداف و آرمان آن، اين است که در حوزه ماکروفيزيک قدرت حضور داشته و سهمي از قدرت را در اختيار داشته باشد. خب، اين حرکت، بيش از آنکه فرصت هايي را متوجه جريان اصلاح طلبي کند، تهديدها و آسيب هاي بسيار جدي اي را بر پيکره و روح و روان جريان اصلاحات وارد کرد؛ تاجايي که عبورومرورهايي را که از جريان اصلاح طلبي آغاز شده بود، شدت داد و از درون و برون با نقدهاي بسيار جدي مواجه کرد. نمي توانم بگويم جريان اصلاح طلبي کلا از بين رفته است؛ کماکان معتقدم جريان اصلاح طلبي برترين آلترناتيو جامعه ماست و شايد تنها راه ممکني که بتوان در جامعه در شرايط کنوني تغييري از درون و مدني ايجاد کرد، جريان اصلاح طلبي است؛ اما اينکه چقدر مي توان اين تغيير مدني را از رهگذر جريان اصلاح طلبي در قدرت، در جامعه ايجاد کرد، من ترديد دارم. بنابراين احساس مي کنم درون جريان اصلاح طلبي تحولي ايجاد خواهد شد و ما در آينده با صورت و سيرت ديگري از جريان اصلاح طلبي مواجه خواهيم بود که چندان متفاوت از جريان فعلي نيست، بلکه اصلاح طلبي است که با مرحله کنش کنوني و با روح زمانه انطباق پيدا کرده و بيش از آنکه خرقه سياسي و قدرت به تن کند، خرقه فرهنگي و اجتماعي بر تن خواهد کرد. چنين جرياني چهره زيباشناختي و گفتماني بيشتري پيدا کرده و از اين فضاي زمخت قدرت و سياست فاصله پيدا خواهد کرد. به نظرم، تنها چنين آلترناتيوي در آينده مي تواند در ماکروفيزيک و ميکروفيزيک قدرت نقش بازي کند. در غير اين صورت، پيش بيني من اين است که جريان اصلاح طلبي مرسوم و معروفي که شکل گرفته و حيات و ممات خود را در قدرت و با قدرت تعريف کرده است، به طور فزاينده اي به حاشيه کشيده خواهد شد و از متن جامعه و حتي معادلات سياسي اي که در آينده در جامعه ما جاري خواهند شد، کنار خواهد رفت.

 جريان اصلاح طلبي آن قدر خود را در بازي ورود به قدرت تعريف کرده که از بدنه خود فاصله گرفته است. به همين دليل در بزنگاه هايي که بدنه اجتماعي توقع دارد جريان اصلاح طلبي از ايده هاي اصلاح طلبي دفاع کند، سکوت مي کند. روي اين کناره گيري که شما به آن اشاره کرديد، به مردم است و شما فکر مي کنيد مردم اين اصلاح طلبي را کنار مي زنند؛ يعني ما به دوره اي بازمي گرديم که دوره قبل از ظهور اصلاحات دوم خردادي است؛ يعني بازگشت به جايگاه اپوزيسيون و ورود به حوزه هاي انديشه اي، ديني و فرهنگي و تلاش براي کسب اين خاستگاه؟ اين کنارزدن آيا از طرف مردم صورت مي گيرد يا جريان اصلاح طلبي ناچار مي شود به اين سمت، سو بگيرد؟
اين سوالي خيلي جدي است. با رضاخان ما با اصطلاحي تحت عنوان توسعه آمرانه مواجه هستيم؛ نوعي نوسازي آمرانه و توسعه از بالا. فرض جامعه ما اين بوده است که در جامعه ايراني، اگر بناست تغيير، تحول و توسعه اي ايجاد شود، لزوما و ضرورتا اين تغيير بايد از بالا صورت بگيرد؛ بايد اصحاب قدرت به حرکت درآيند و چنين حرکتي را ساماندهي کنند.نتيجه آن يک نوع مدرنيزاسيوني بود که به تعبير فوکو عين ارتجاع و استبداد بود. يک نوع مدرنيزاسيوني که مترادف بود با يک نوع غرب زدگي فانتزي که از فرهنگ غني غربي و فلسفه آن، ابتذالش به ما رسيد و به تعبير جلال آل احمد، فکولش نصيب ما شد!
جريان اصلاح طلبي اگر يک گرانيگاه و خاستگاهي داشته باشد، آن تکيه گاه، جامعه مدني بوده است. يعني لايه هاي مياني و گروه هاي روشنفکري و نهادهايي که آنها را به صورت کلي نهادهاي مدني مي ناميم. متاسفانه شرايطي که براي اصلاح طلبي ايجاد شد، تمرکز خود را بر راس و هرم جامعه گذاشت و ميانه و قاعده هرم جامعه را فراموش کرد و به طور فزاينده اي با قاعده جامعه با توهم پوپوليستي فاصله گرفت. همچنين از لايه هاي مياني و مدني جامعه به دليل اينکه آن را در شرايط کنوني جامعه ضعيف و غيرموثر مي پنداشت، فاصله گرفت. خب، طبيعي است که با نوعي وازدگي در اين دو لايه وسيع اجتماعي مواجه شود و طبيعتا نتواند ارتباط تنگاتنگي با مردمان و روشنفکران و اصحاب فکر و تفکر برقرار کند. به نظرم، شايد اين يک اشتباه تاريخي باشد. شايد در انتها ما هم به همان نتيجه اي برسيم که سيدجمال (اسدآبادي) رسيده بود: يعني اگر عمري که گذاشت تا جامعه را از بالا تغيير دهد، صرف تغيير از پايين کرده بود، مي توانست موفق باشد. در حقيقت راس هرم جامعه عرصه سياست و قدرت، داراي فرهنگ، بازي و منطق خاص خودش است و به راحتي نمي توان اين منطق و فرهنگ را عوض کرد. بالاخره بايد جزئي از يک بازي بزرگ تر شد و با قاعده آن بازي، بازي کرد. بايد به داوري بازي دل بست و اطمينان پيدا کرد. آيا اين امکان براي جريان اصلاح طلبي وجود دارد که تمام بازي خود را در زمين قدرت انجام دهد يا بايد تاملي کرده و به گذشته خود نگاهي بکند و ببيند که در بدو تولد چه جرياني بوده و در دوره شکوفايي اش قصد داشته چه پيامي را به جامعه منتقل کند؛ يا قصد داشته چه تحولاتي را در جامعه ايجاد کرده و چه ايده هايي را عرضه کند. اين مسئله باعث شده که آنها که کماکان به جريان اصلاح طلبي دل بسته اند، به گفته زيگمون باومن، دچار نوعي رتروتوپيا (رتروپيا) يعني يک نوع بازگشت به گذشته شوند؛ يعني اتوپياي خود را در گذشته جست وجو کنند و نه در آينده. چون مسيري را که اصلاح طلبي به سوي آينده در آن قرار گرفته، مسير مطلوبي نمي داند، هرچه مي گذرد، مي بينند که اصلاح طلبي در منجلاب و چنبره قدرت بيشتر گرفتار شده و بازي آن بيشتر منطق قدرت را پيدا مي کند، گفتمان آن با قدرت ممزوج مي شود و خب بنابراين دچار يک نوع رتروتوپيا مي شود. به همين دليل مدينه فاضله خود را در گذشته جست وجو مي کند و به جاي يک گام به جلو، دو گام به عقب برمي دارد تا آن گذشته طلايي را احيا کند يا به قول بزرگي اصلاح طلبي از جريان طلايي عبور کرده و به دوران آهنين رسيده است. دوراني که در آن خيلي از شادابي ها و زيبايي هاي جريان اصلاح طلبي از آن گرفته شده و در يک قفس آهنين قدرت گرفتار شده و با منطق و چارچوب آن بازي مي کند. شايد اين دوران طلايي که در گذشته اصلاح طلبي حک شده و کماکان خاطره خوبي را براي ايرانيان ايجاد مي کند، اين منطق را توجيه پذير مي کند که شايد ما يک نوع بازگشت به گذشته داشته باشيم تا يک قدم به جلو و رو به آينده. اين فضايي است که فکر مي کنم در حال شکل گيري است. اگرچه من معتقدم که بايد ميان آينده و گذشته زيبا جمعي زد و آن دوران طلايي را در کانتکست زمانه خود نشاند و با تغييراتي در فضاي گفتماني، انديشگي، کنشي و پرکسيس جريان اصلاح طلبي آن را با روح زمانه و ذائقه نسل کنوني هماهنگ کرد. در غير اين صورت، يک نوع بازگشت صرف نمي تواند رهگشا باشد. طبيعي است که در خاطره نسل کنوني ما، گذشته اصلاح طلبي بسيار زيباتر از اکنون اوست. اين به نظر من احتياج به نوعي تامل دارد.

 فکر مي کنيد براي انطباق آن گذشته طلايي با الان جامعه، اصلاح طلبي بايد چه کاري انجام دهد؟ اصلا اصلاح طلبي در شرايط کنوني چه چيزي را بايد اصلاح کند؟ يعني چه اصلاحي را مدنظر دارد؟
اصلاح طلبي يک جريان فراگير است و فقط صورتي سياسي ندارد. يک گفتمان فراگير است که در همه ساحت هاي اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و هنري و بين المللي بايد حرفي براي گرفتن داشته باشد. ما امروز به دلايل مختلفي در همه اين ساحت ها دچار مشکل هستيم. در همه اين ساحت ها بالاخره آسيب هايي ظهور کرده که روح جامعه را اذيت مي کند و بسياري را درباره آينده، کارآمدي و گفتمان هايي که در دوره پساانقلاب مطرح شدند، دچار ترديد و پرسش کرده است؛ بنابراين جريان اصلاح طلبي بايد در همه اين ساحت ها حضور خيلي جدي رهگشا داشته باشد. جريان اصلاح طلبي بايد بتواند به صورت يک تدبير و راه برون رفت جلوه کند، بايد قسمتي از راه حل مشکلات اکنون جامعه خودش باشد. بايد تاريخ اکنون جامعه خود را بنويسد و نبايد فراموش کند که تاريخش با اراده آن و کساني که به آن دل بسته و اطمينان کرده اند، ورق بخورد؛ بنابراين بايد وارد فضا بشود و در همه ساحت ها مشکلات را برطرف کند. من برخلاف دوستاني که شايد تمام تلاش خود را متوجه تغيير در آنچه واقعا موجود است، کرده اند و تلاش دارند که شرايط واقعا موجود را به شکلي محقق کنند که لطيف تر و ظريف تر عمل کند، معتقدم نيازمند اين هستيم که ريشه اي تر نگاه کنيم.
بايد يک تلاش اصلاح گرانه ژرف را در فرهنگ سياسي خود به وجود بياوريم. بايد عادت واره هاي فرهنگ سياسي و عمومي را شکل بدهيم. بايد تلاش کنيم نخست يک انسان اصلاح طلب را توليد کنيم و بعد به سمت يک جامعه اصلاح طلب برويم. من فکر مي کنم که ما دچار يک چرخش معيوب شده ايم. چون به بنيان ها ورودي نداشتيم و اهداف تلاش هاي اصلاح طلبانه ما بنيان ها و شالوده ها نبوده، فرهنگ سياسي ما کماکان غيردموکراتيک و غيرمدني عمل مي کند. حتي فرهنگ سياسي کساني که به نام مدنيت و اصلاح طلبي سخن مي گويند، غيرمدني و غيراصلاح طلبي است. براي همين است که وقتي به بازي قدرت مي رسند، کارکرد آنها خيلي با آن گروهي که به آنها نقد مطرح کرده و آنها را عدوي خود مي دانند، فرقي نمي کند. در بيان، فرياد دموکراسي و مدنيت و اصلاح طلبي مي زنند، اما در عمل خيلي با کساني که دگر خود تعريف کرده اند، تفاوت چنداني ندارند و همان مناسبات را وقتي وارد عرصه قدرت مي شوند، به شکلي بازتوليد مي کنند. ما اگر مي خواهيم اين اتفاق نيفتد، بايد جريان اصلاح طلبي را متوجه ريشه ها و عمق قضيه کنيم، از جاهايي که خشت هاي فرهنگي، فرهنگ سياسي و عادت واره هاي ما کج گذاشته شده اند، شروع کنيم به حل مشکل. در غير اين صورت مشغول بازي در روبناها و سطح هستيم، درحالي که فوندانسيون ها و ريشه ها همان است. از اين ريشه ها و بنيان ها نمي توان انتظار داشت که روي آنها عمارتي نو و پايدار ساخته شود. معتقدم که بايد به اين مسئله توجه جدي کنيم. اگرچه نمي خواهم با اين بيانم جريان اصلاح طلبي را توصيه کنم که از بازي قدرت و ماکروفيزيک سياست کنار بکشند، بلکه اين جزئي از بازي و حرکت اصلاح طلبي است، اما جريان اصلاح طلبي بايد تور خود را جاي ديگري پهن کند و اين ساحت، از نظر من بيشتر فرهنگي و اجتماعي است تا ساحت سياسي به معناي مرسوم قضيه. اين نکته اي است که متاسفانه جريان اصلاح طلبي آن را فراموش کرده و همه چيز را در سياست و قدرت تقليل داده است، حتي فرض آن اين است که استراتژي ها و تاکتيک ها و تکنيک هاي اصلاح طلبي هيچ جايي معنا پيدا نمي کند، جز در کنار قدرت و سياست مالوف. اين رويه به نظر من يک اشتباه استراتژيک است و بايد تلاش کرد از ساحت هاي ديگر اجتماعي حرکت خود را ساماندهي کرده و پيش برويم و کماکان نيم نگاهي هم به عرصه سياست داشته باشيم، ولي نه اينکه همه نگاه خود را به سياست ببخشيم.

 از صحبت شما چنين برداشت مي کنم که بايد معطوف به اصلاح مردم يا فرهنگ عمومي مردم شد؟
جامعه اي که فرهنگ آن عوض شود، مردمي که داراي يک فرهنگ عمومي، فرهنگ سياسي و مدني غني هستند، سياست مدني غني را هم طلب مي کنند، ولي مردمي که هنوز در ماقبل مدنيت به سر مي برند و فرهنگ غني سياسي ندارند، با هر بازي مدرن و پست مدرني به ابتذال کشيده مي شوند. بازي تحزب به بازي قبيلگي، نهاد مدني به نهاد زدني و گفتمان به کوفتمان تبديل مي شود. اصالت فرد، به تفرد و جمعيت ناشدگي و دموکراسي به آنارشي تبديل مي شود. در طول 150 سالي که با اين مفاهيم آشنا هستيم، مگر اينها را تجربه نکرده ايم. چون حاملان، عاملان و کارگزاران تاريخي که بايد تاريخ را ورق مي زدند تا جامعه اي فراهم شود براي تحقق اين مفاهيم، خودشان هنوز نتوانسته بودند از چنبره چنين فرهنگي رها شوند. (نتيجه آن) شده، دموکراسي بدون دموکرات و مدنيت بدون انسان مدني. به همين دليل دچار نوعي چرخش معيوب شده ايم. به قول مرحوم شريعتي از صفر به صفر رسيده ايم. به تعبير رانسير به حالتي مي رسيم که سياست از جامعه رخت برمي بندد و پليس جاي آن مي نشيند. جامعه اي که به مدنيت نرسيده، پليس در آن حاکم مي شود، روابط پليسي بر آن حاکم مي شود. سياست مخصوص يک جامعه مدني است که در آن افراد حقوق يکديگر را بدون پليس رعايت مي کنند. جامعه اي که احتياج به پليس دارد، هنوز به آن مدنيت نرسيده است. جامعه اي که در آن افراد، گرگ هم نباشند، نيازمند پليس است، طبيعي است که اين جامعه در دوران ماقبل سياست به سر مي برد، هنوز به سياستي که رانسير مي گويد، سياست راستينه، نرسيده است، بلکه در يک دوران کهن سياست و پيراسياست به سر مي برد. در اين دوران سياست مي ميرد و جاي آن را روابط قدرت زمخت مي گيرد. حالا بايد چه کرد؟ ما به تجربه مي بينيم تا اين بنيان ها ايجاد نشود، فضاي سياسي مرتفع نمي شود. به قول بزرگي، اگر جامعه ديني شود، سياستي که طلب مي کند، ديني است. اگر جامعه سکولار شود، سياستي که طلب مي کند، سکولار است. يک جامعه اي مدني باشد، سياست مدني را هم طلب مي کند. در غير اين صورت ما از يک اصلاح طلب هم شاه، ديکتاتور مي سازيم و از يک ليدر اصلاح طلبي هم فردي کاريزما مي سازيم که بايد به دور آن طواف و همه چيز را از او فهم کنيم، درواقع يک رئيس قبيله مي سازيم. بنابراين اگر بخواهيم از اينها عبور کنيم، بايد به اين بنيان ها توجه کنيم. بي ترديد اين نيازمند يک حوصله و درنگ تاريخي است. نمي توان يک باره يک جهش ديالکتيکي و مردمان جامعه را به لحاظ فرهنگي عوض کرد و انسان نويي ساخت. اين به ممارست و تامل تاريخي نياز دارد.
در غرب سه سده طول کشيد تا تحول فرهنگي و اجتماعي ايجاد شد. از قرن پانزدهم ما با دوران رنسانس آشنايي داريم اما کسي درباره آن سه سده حرفي نمي زند. انساني ايراني سزاريني به دنيا آمده و عجله دارد، مي خواهد دفعتا به سوپر جامعه مدني و سوپر دموکراسي جهش ديالکتيکي کند؛ بدون اينکه اين سه قرن را طي کرده باشد و بدون آنکه آهسته و پيوسته بخواهد به بنيان ها شکل دهد. ما اين کار را نکرديم و اتفاقي که افتاده اين است که از صفر به صفر حرکت کرده ايم. يعني نوعي بازتوليد استبداد و جريان هاي توتاليتر کرده ايم؛ به هر نامي. من معتقد نيستم که بايد يک خروج راديکالي از صحنه سياست و قدرت داشته باشيم و عزلت نشين شويم و تلاش کنيم که از پايين شروع کرده و ميانه و بالا را رها کنيم؛ من معتقدم که استراتژي ما توامان بايد ناظر به تمام سطوح و ساحت هاي جامعه باشد. يعني هم بايد حواسمان به بازي قدرت باشد و هم در سطوح ديگر توجه کنيم و هم زمان سعي کنيم نهادهاي مدني را فربه تر کنيم و به آنها عمق بدهيم. از طرفي نبايد توده هاي مردم را هم فراموش کنيم؛ بايد نوعي بازگشت به توده هاي مردم داشته باشيم و تلاش کنيم که توده هاي مردم را به حرکت درآوريم و به فرهنگ توده ها ورود داشته باشيم و اين سه را هم به پيش ببريم. اما اگر در اين سه، بخواهم يک حرکت استراتژيک را مورد توجه قرار داده و در دستور کار اصلاح طلبي قرار بدهم، بي ترديد حرکت فرهنگي و اجتماعي است که مقدم بر حرکت سياسي در معناي مرسوم آن است.

 در اين سال ها به نظر مي رسد که از حرکت فرهنگي فاصله گرفته ايم، بيشتر وارد عرصه سياسي شده ايم. تا چه اندازه موافق هستيد که جريان اصلاحات دچار سازشکاري شده است. در واقع نوعي از کوتاه آمدن که در حال تئوريزه کردن آن هم هستند.
من موافق هستم. از منظر اينکه معتقدم بعضي از به اصطلاح اصلاح طلبان، از جريان اصلاح طلبي يک برج بابل ساختند و تلاش دارند از پله هاي اين برج بالا بروند و به عرش قدرت برسند. براي رسيدن به عرش قدرت، از جريان اصلاح طلبي ابزاري ساختند و کاملا ابزاري، از آن در جريان اراده معطوف به منفعت و قدرت خودشان بهره مي برند. متاسفانه وقتي هم به قدرت مي رسند، تنها چيزي که در گفتار و رفتار آنها مشاهده نمي شود، دقايق گفتمان اصلاح طلبي است. چون به قدرت مي رسند، توجيه مي کنند که اقتضاي قدرت اين است و ما بايد بر اين اقتضا عمل کنيم تا باشيم. تداوم خود را در اين مي دانند که دفعتا از هر اصولگرايي، اصولگراتر باشند و از هر صاحب قدرتي، بيشتر قواعد قدرت را پاس بدارند. بنابراين چه اتفاقي مي افتد؟ حيات قبل از قدرت آنها با حيات بعد از قدرتشان فرق مي کند؛ يک مرتبه حول حالنا مي شوند. يک باره از بازيگران ناقد قدرت به توجيه گران قدرتي تبديل مي شوند که براي بقاي خود مي کوشند و تئوري تغيير به تئوري بقا تبديل مي شود.

 که در اين مسير در حال تئوري سازي هستند. 
بله. در همان فضا هم جريان اصلاح طلبي شروع مي کند به نوعي قرارگرفتن در آرايش و پيرايش و تحت عنوان عقل ابزاري خيلي از حرکات توجيه مي شود. ما بايد هوشيار باشيم که آنچه داريم ذبح مي کنيم، کليت جريان اصلاح طلبي است.
نبايد جريان اصلاح طلبي را در پاي منافع و قدرت خود ذبح کنيم. به همين دليل است که در جريان اصلاح طلبي، مثل جريان اصلي قدرت در جامعه که عده قليلي در مراکز قدرت حضور دارند، کات و پيست مي شوند؛ عده قليلي که از اين منصب به آن منصب تغيير مواضع مي دهند. اصلاح طلبي هم همين طور است. عده خاصي همواره جايي که سفره قدرت پهن است، حضور خيلي پررنگي دارند و هميشه جايي که تقسيم قدرت است، حضور دارند. اينها حتي مجال را باز نمي کنند که نيروهاي جوان تر و با طراوتي که در جريان اصلاح طلبي حضور دارند، در فضاهاي اين چنيني قرار بگيرند. بنابراين تلاش مي کنند کليت جريان اصلاح طلبي را به سخره گرفته و از آن فرش قرمزي براي ورود به دژ قدرت بسازند؛ اين خطرناک است.
از قبل هم هشدار داده ام نبايد اجازه دهيم که کوتوله هايي قد رشيد اصلاح طلبي را به قامت و هيبت کريه و نازيباي خود دربياورند. بنابراين بايد تلاش کرد و نگذاشت اصلاح طلبي از افق معنايي مردم خارج شده و ديگر کسي بر اين فرض نباشد که مي تواند با اصلاح طلبي آينده بهتري را براي نسل آتي به همراه داشته باشد و آن را صرفا بازي در قدرت بداند که به اقتضا وارد صحنه مي شوند و به اقتضا هم از صحنه خارج مي شوند. نبايد اجازه دهيم اين چهره ها را عده اي به جريان اصلاح طلبي تحميل کنند. بارها گفته ام تا اين مشکلات را حل نکنيم و اصلاح طلبي را از چنبره بعضي از به اصطلاح اصلاح طلبان خارج نکنيم، نمي توانيم اصلاح طلبي شکوفا و بالنده اي داشته باشيم.

 مردم تا چه اندازه هنوز به گفتمان اصلاح طلبي باور دارند؟ به نظر مي رسد که مردم به نوعي راديکال شده و از اصلاح طلبي در قدرت فاصله گرفته و حس مي کنند قرابتي با اين گفتمان ندارند و مطالبه خود را از کانال اصلاح طلبي پيگيري نمي کنند.
در بدو تولد يا تولد دوباره اصلاح طلبي در زمانه ما، اقبالي که به اين جريان مي شد يا مقبوليت و مشروعيت اصلاح طلبي از جنس ايجابي بود؛ يعني مردم به خاطر جريان زيبا و با طراوتي که در اصلاح طلبي احساس مي کردند و تصور مي کردند با جريان اصلاح طلبي مي توانند آينده بهتر و زيباتري را براي جامعه به ارمغان بياورند، به اصلاح طلبي اقبال نشان مي دادند؛ اما به صورت فزاينده اي اندک اندک از غلظت اقبال ايجابي کاسته شده و به سوي اقبال سلبي مي رود. يعني اگر اقبالي وجود دارد، نه اينکه ايجابي نيست؛ بلکه قسمت ضميمه فربه و چاق سلبي هم پيدا کرده است. يعني به سمت جريان اصلاح طلبي اقبال دارند، به دليل سلب جريان رقيب آن. اين دوران، دوران سومي مي شود که نمي توانيم حتي خيلي اميد داشته باشيم به اين نوع اقبال سلبي. اين دوره سومي است که خطرناک است. اگر نتوانيم در جريان کلي اصلاح طلبي اصلاحات جدي و عميق را داشته باشيم و خود جريان اصلاح طلبي مرسوم را موضوع اصلاح طلبي قرار ندهيم، به طور فزاينده اي اقبال سلبي را هم از دست خواهيم داد و به سوي جريان متفاوتي از جريان اصلاح طلبي پيش خواهيم رفت. اينجاست که من دوستان را به درنگ تاريخي و محاسبه نفس و نقد هستي شناسانه خودشان دعوت مي کنم. اصلاح طلبان بايد خرقه اصلاح طلبي را که بر تن دارند، لطيف تر کرده و تلاش کنند آن را با روح زمانه و تقاضاي نسل جديد منطبق کنند. اين يک تامل جدي تاريخي را طلب مي کند که متاسفانه چنين اراده اي را نمي بينم. اگر بخواهم نوعي پيش بيني داشته باشم، پيش بيني ام اين است که جريان اصلاح طلبي در سراشيبي مقبوليت و مشروعيت به سر مي برد و پيش بيني من اين است که از دل جريان اصلاح طلبي، جريان هاي متفاوت اصلاح طلبي خواهد روييد و پديدار خواهد شد که آن جريانات شايد بيشتر بتوانند با زمانه ما رابطه برقرار کنند؛ تا آن جرياني که جريان اصلاح طلبي رسمي ناميده مي شود.

 منظور شما از جريان هاي ديگر اصلاح طلبي چيست؟ چون چيزي که ديده مي شود، بيشتر يک جو هيجاني با اغلب رويکردهاي ارتجاعي است تا نوع ديگري از اصلاح طلبي.
وقتي جريان کلي اصلاح طلبي در مسير نوعي احتضار قرار مي گيرد، فضا گشوده مي شود براي بسياري از جريانات راديکال و جرياناتي که هنوز متولد نشده، مي تواند جريان اصلاح طلبي را به عنوان «ديگر راديکال» خود محسوب کند و حتي قبل از کسب قدرت، در فضاي خيال واره خود جايي براي اصلاح طلبان باقي نگذارد و آنها را حذف شده تلقي کند. اين قسمتي از داستان است. به قول گرامشي، وقتي قديم در حال احتضار است و امکان تولد دوباره ندارد، شرايط براي پديدارشدن جريانات راديکال مهيا مي شود؛ اما به علت عقلانيتي که در جامعه ما حاکم شده، بسياري از نيروهاي جوان و نسل جديدي که به شکلي هنوز براي تغيير جامعه، به جريان اصلاح طلبي به حرکت هاي مدني و حرکت هاي دموکراتيک دل بسته اند، کماکان بازگشتي به سمت اصلاح طلبي دارند. اين بازگشت مي تواند معطوف به گذشته باشد و اينها هستند که مي خواهند جريان اصلاح طلبي را نو کنند و آن را با روح زمانه آشتي دهند، تکمله بزنند و واژگان و مفاهيم نويي را ضميمه اصلاح طلبي کنند و يک تئوري راهنماي عمل اجتماعي، سياسي و فرهنگي وارد بازار انديشگي و معرفتي جامعه کنند. بايد تلاش کنيم ققنوس وار از خاکستر خود برخيزيم و جريان اصلاح طلبي را از خمودگي و تصلب خارج کنيم و آن را در تاريخ اکنون خود بازتعريف و بازتوليد کنيم. چنين جرياني در نيروهاي جوان ما در حال شکل گيري است و من چنين تلاشي را به چشم مي بينم.

نويسنده: مرجان توحيدي

 روزنامه شرق ، شماره 3155

Print Friendly, PDF & Email