وداع با «امپریالیسم»

بدنبال چند یاد داشتی که علیه سیاست های جمهوری اسلامی و مساله تحریم اقتصادی نوشتم؛ دوستانی گفتند, مرتضی به امپریالیسم باور ندارد و جنایت ها و شرارت های آمریکا را نادیده می گیرد. برای این دوستان نوشتم که من این نوع تفکر “ضد آمپریالیستی” را که عمدتا از طرف چپ سنتی به ما به ارث رسیده است نمی پسندم و با سرچشمه های فکری و فرهنگی آش, مشگل دارم. این نگرش یک بار در استانه انقلاب و فعلیت یافتن مبارزه با آمریکا، آزادی و همراه با آن آینده و اعتبار چپ را قربانی کرد و حالا بار دیگر با بالا گرفتن درگیری جمهوری اسلامی با آمریکا و تنگ شدن محاصره و تحریم ها درمسیر مبارزه با نظام دارد اخلال می کند. در دوره نخست مبارزه ضدامپریالیستی در اتحاد با جمهوری اسلامی پیش برده شد. اکنون تعدیل شده ترین شکل آن این است که می گویند باید با هر دو جبهه به یک سان مبارزه کرد. عقیده و ارزیابی طرفداران این فکر این است که آمریکا و جمهوری اسلامی به یک سان درباره تحریم ها و فشارها مسئولیت دارند. این ارزیابی از لحاظ فاکت و داده های عینی واقعیت ندارد و می توان براحتی با مراجعه به دوره ها و رویدادهای میان جمهوری اسلامی و دولت های مختلف آمریکا نادرستی آن را ثابت کرد. کافی است یک نگاه بیندازیم به دوره رفسنجانی که سیاست تعدیل و نتش زدایی نسبی را شروع کرد و فورا جواب مثبت گرفت و بخشی از تحریم ها معلق شد، یا دوره خاتمی و شعار گفتگوی تمدنها با آغوش باز آمریکا و غرب روبرو شد و باز امتیازاتی داده شد. در دوره احمدی نژاد که سنگ پرانی هسته ای آغاز شد تحریمها با شدت و همه جانبه تر از سرگرفته شد. ولی با آمدن باراک اوباما اینبار دست دوستی و عادی سازی مناسبات از طرف آمریکا اغاز شد؛ همان موقع که مردم با عصبانیت فریاد زدند “اوباما، با آنهایی یا با ما؟” که با مخالفت سخت خامنه ای روبرو شد. گفتند زیر این دست کش مخملی دستی چودنی پنهان است. دولت روحانی با شعار تعامل با جهان به میدان آمد و از برجام دوم و سوم حرف زد و غرب و امریکا هم باز پاسخ مثبت دادند. داستان تخریب بار دیگر از سوی حاکمیت تکرار شد. نتیجه نهایی گسترش بی اعتمادی کامل به نظام. این بی اعتمادی تنها دستاورد نظام است که نمی خواهد این رابطه عادی و مسالمت آمیز بشود. و تداوم این تنش آن چیزی است که نظام برای ادامه حیات خود به آن نیاز دارد. تفکر ضدآمریکایی ضدامپریالیستی از فهم این واقعیت ها ناتوان است. زیرا در کنه این تفکر نگرشی مطلق به امپریالیسم وجود دارد؛ نوعی ذات گرایی به ماهیت شرارت آمیز آمپریالیسم که همواره و در همه جا سلطه و منافع خود را از راه جنگ و تحریم پیش می برد.
این نگرش در چپ محتاج اصلاحات است. اصلاحاتی لااقل درهمان حد که با نگاه مطلق و فناتیک به “سوسیالیسم” اتفاق افتاد. طیف های مختلف چپ با پیگیری و وسواس سالها با مقوله سوسیالیسم و سوسیالیسم شوروی کلنجار رفتند؛ اما مقوله امپریالیسم و بخصوص جایگاه آمریکا در سیاست ایران از هر نوع بازنگری انتقادی در امان مانده است. ظاهرا تصور این است که در این عرصه اشکال و انحراقی وجود ندارد. البته در رابطه با انتقاد به “سوسیالیسم شوروی”، این فکر کم یا بیش وجود داشت که اشتباهات ما عمدتا ناشی از بی اطلاعی از واقعیت اردوگاه بوده است و نه انحرافات فکری و بدفهمی از مارکسیسم، اما آن گرایشاتی که معتقد هستند نقد سوسیالیسم شوروی محصول فهم جدید و درست تری از سوسیالیسم و مارکسیسم بوده، قاعدتا این را هم باید بپذیرند که با همین تفکر جدید و صحیح باید امپریالیسم و جهان امروز را تحلیل کرد. یک تحول فکری و تغییر در نگرش نمی تواند فقط شامل بررسی نیمی از جهان بشود؛ و نیم دیگر را معاف کند. البته در اینجا توجه من به بعد سیاسی مساله است و نه ابعاد اقتصادی یا تئوریک آن. آنچه من در شیوه برخورد طیف معینی از چپ کمونیست و سنتی ایران با سیاست های آمریکا بخصوص در رابطه با ایران و منطقه می بینم ادامه همان الگوی برخورد گذشته در عصر جنگ سرد با همان فرهنگ و شعارهاست. “مرگ بر امپریالیسم مرگ بر ارتجاع”.
فکر ما چپ های ایران دراین زمینه از دو منبع سیراب شده است؛ یکی از منبع همسایه “سوسیالیست” در شمال و دیگری از حوزه فرهنگی اسلامی – عربی در جنوب. چپ ایران در جهان دو قطبی و در دامان قطب “سوسیالیستی” رشد کرد. جهانی که چپ ایران در آن چشم باز کرد, یک “شر جهانی” بیشتر نمی شناخت. آمریکا. دست سرنوشت هم چنین کرد که این چپ توسط همان “شرجهانی” و عواملش در کودتای ۲٨ مرداد سرکوب شود و از هم بپاشد. این سرکوب و نابودی کل جنبش ملی، حس نفرت و کینه عمیقی بجا گذاشت که تا دو نسل بعد از آن ادامه یافت. تداوم این نفرت در نسل چپ بعد از سرکوب کودتا مصادف شد با رویدادهای دیگری که این زخم را کاری تر و عمیق تر ساختند. با برآمد جنبش ناسیونالیسم عربی و جنبش ضداسرائیلی فلسطین و همینطور گسترش اسلام سیاسی ضدغرب در ایران، نفرت از آمریکا روح و روان ما را به تسخیر خود درآورد. کاری که چپ ایران با این ماتریال فکری و عاطفی کرد این بود که آن را در دستگاه مارکسیسم روسی خود چنان میکس کرد که از آن ملاطی شبیه “شیطان بزرگ” ساخته شد که در برابر هیچ نقد و نظر مخالف آن نرمش و تحمل نداشت. بگونه ای که حتا احزاب ملی گرای ایران مثل جبهه ملی یا نهضت آزادی در برابر آن احزابی سازش کار و متزلزل جلوه کردند. ما چپ ها و نیروهای رادیکال مذهبی پرچم دار چنین نگرش و برخوردی بودیم. ماجرای سفارت و گروگان گیری شاهکار و اوج انفجار آن ملاط متراکم خشم و عصیان بود که ملت ما را در جهان سرافکنده و انگشت نما کرد. جنبشی عجیب براه افتاد. بی هیچ اهمیت و احترامی برای افکار عمومی جهان و بی تفاوت به ارزش ها و عرف بین المللی؛ و بی خیال به مقام و جایگاه نهادهای جهانی. برای این تفکر “ضد امپریالیستی” چه باک از این نهادها و فرهنگ ها، مگر نه اینست که این نهادها همه عامل و ابزارکار همان امپریالیسم هستند؟

این “ضدامپریالیسم ایرانی” که چپ هم در آن نقش مهمی داشت یک پدیده طبیعی نیست. این همه نفرت علیه کشوری که جنگی با ما نداشته، خیلی عجیب است. کودتای بیست و هشت مرداد هم برای توجیه این نفرت قانع کننده نیست. ایرانی ها آنقدر انترناسیونالیست نبوده و نیستند که جنایت های آمریکا در دیگر نقاط جهان کینه آنها را آبیاری کرده باشد. ایا ریشه این نفرت راه به حوزه فرهنگی اسلامی – عربی خاورمیانه که پرورشگاه پدیده هایی چون داعش و طالبان است نمی برد؟ چرا ملتهای دیگر که دشمنی های عمیق تر و سخت تر و حتا جنگ های طولانی با آمریکا داشته اند چنین برخوردی ندارند. به چین نگاه کنیم، به ویتنام نظر کنیم، به ژاپن، به آلمان، به برزیل، به آرژانتین، به اروپای شرقی، به روسیه که امپراتوریش به تازگی به کمک همه جانبه همین “امپریالیسم” از پا درآمد. در کدام کشوری دیده شده که از پای نشریات گروه های کوچک تا مطبوعات و رسانه ها و در و دیوار شهر نقش شعار مرگ بر آمریکا آذین شده باشد؟ در کدام کشورها از سالن های سخنرانی چپ ها تا صفحه تلویزیون ها صدای مرگ بر آمریکا شنیده می شود. این بیشتر به یک هیستری ملی بیمارگونه شبیه است تا مبارزه ضدامپریالیستی.
اینجا بحث تئوری امپریالیسم درمیان نیست. داریم از یک مساله حاد سیاسی کشور صحبت میکنیم که چهل سال است توسط جمهوری اسلامی به کانون و محور عمده سیاست کشور تبدیل شده است. جمهوری اسلامی نمی خواهد حتا به قیمت فروپاشی کشور از این هیستری ضدآمریکایی و ضداسرائیلی خود دست بردارد. و این در حالیست که بقایای تفکر چپ سنتی ضدامپریالیست بر سر راه مبارزه با این سیاست مانع ایجاد می کند. نباید پنداشت که این چپ با دروغین دانستن این سیاست های جمهوری اسلامی حساب خودش را از آن جدا کرده است. ابدا چنین نیست، مدتهاست که سطح و کیفیت مبارزه با این سیاست های ارتجاعی از افشاگری گذشته است. بحث بر سر طرح مثبت یک سیاست ملی و مردمی است. بحث بر سر این است که چه رویکردی در سیاست خارجی در این شرایط مشخص به سود منافع ملی ایران است؟ کدام برخورد در جهان امروز با قدرت های جهانی و در راس آن آمریکا به سود مردم ایران، بسود آزادی و توسعه و خوش بختی آنهاست. با طرح دروغین بودن مبارزه جمهوری اسلامی؟ یا با طرح ضرورت کنار گذاشتن شعار مرگ بر آمریکا و حمایت از رابطه مسالمت آمیز و دوستی؟ برای نشان دادن ضعف و انحراف تفکر ضدآمپریالیستی و ضدآمریکایی کافی است به ادبیات و تبلیغات طیف های چپ انقلابی و سنتی نگاه کنید. هیچ کجا اثری از توضیح و تبلیغ ضرورت عادی کردن رابطه ایران با آمریکا نمی بینید. هیچ گاه سخنی و صدایی از آنها در لزوم دوستی ایران با آمریکا نمی شنویم. کلمه ای درباره مبرمیت برسمیت شناختن کشور اسرائیل و پایان دادن به شعارهای تحریک آمیز مرگ بر اسرائیل و لزوم دوستی با این کشور نمی شنویم. کلامی در این باره نمی گویند که این دشمنی ایران با اسرائیلی که مرزی با ما ندارد بر سر چیست؟ این خواست ها باید در سطر اول و در راس تبلیغات نیرو های اپوزسیون چپ باشد. باید این تصور مردم از چپ تغییر کند که سیاست آن ادامه همین سیاست ضدآمریکایی رژیم اسلامی است. اما چنین نمی بینیم و نمی شنویم؛ یا صدای آن چنان خفیف و خجولانه است که بگوش کسی نمی رسد. زیرا این تفکر حساب خود را هنوز با مقوله “امپریالیسم” در جهان کنونی و راه های مبارزه صحیح با آن روشن نکرده است. از میان همین طیف می شنویم که می گویند “برخورد یک نیروی اپوزسیون با یک دولت رسمی با آمریکا متفاوت است”. می گویند “نیروی اپوزسیون از محدودیت ها و مسئولیت های دولتی و قواعد دیپلوماتیک کشوری مبراست “. معنای این حرف ها این است که اپوزسیون مجاز است هر موضعی که خواست اتخاذ کند، بدون احساس مسئولیت از عواقب آن و هزینه ای که ملت باید تحمل کند. گذشته از بی اعتباری این استدلال، سوال این است که برای آن نیروی اپوزسیونی که دولت کشورش سرکرده مبارزه ضد “استکباری” و ضدامریکایی است وظیفه مبرم و معقول در این رابطه چیست؟ آنجا که یک حاکمیت ارتجاعی پرچم دار مبارزه با “استکبار جهانی” و قدرت های زورگو است, وظیفه آن اپوزسیون چیست؟ آنچا که حاکمیت با این باصطلاح مبارزه، مردم را به گروگان گرفته و زندگی و آینده شان را تباه کرده، نیروی اپوزسیون چه تکلیفی دارد؟ کدام موضع گیری و سیاست در این شرایط مشخص راهنمای این اپوزسیون است؟ وظیفه دفاع و تبلیغ همزیستی و برقراری مناسبات متعارف با “امپریالیسم”؟ یا تکرار فرمول های کهنه؛ “ما در دو جبهه می جنگیم هم علیه امپریالیسم خونخوار و هم رژیم اسلامی آدم خوار”.

بطور خلاصه باید گفت الگوی مبارزه “ضد آمپریالیستی” چپ سنتی مدتهاست که به بن بست رسیده است. این الگو دربند و در دام مدل مبارزه جمهوری اسلامی است. با این فکر و سیاست نمی توان به درون رویاهای مردمی که خواهان پایان تنش با جهان و آمریکا هستند نفوذ کرد و حمایت آنها را جلب کرد. مردمی که خود پیشتازانه فریاد می زند “دشمن ما همین جاست اینها می گند آمریکاست” و جوانانش با شادی و طعنه به تبلیغات چی های نظام بجای آتش زدن، پرچم آمریکا را در هوا تکان می دهند و ابا دارند که پا روی پرچم آن کشور بگذارند. آری من با این تفکر “ضد امپریالیسم” مخالفم. باید از این تفکر فاصله گرفت. باید راه های امروزی و متمدنانه و متناسب با آگاهی و عرف مردم پیشرو جهان با امپریالیسم و قدرت های زورگو مبارزه کرد. مبارزه با امپریالیسم مدل های دیگر و بهتری دارد. بهتر است با الگوی خاورمیانه ای وداع گوییم و الگوهای سازنده و معرف فرهنگی والاتر که در جنبش های چپ و دموکراتیک کشورهای پیشرفته دیده می شود را سرمشق قرار بدهیم.

***

بقا در تحریم

از وقتی که پرچم جمهوری اسلامی در آن مملکت بالا رفت پای خیلی از بدبختی ها هم به آن مملکت باز شد؛ از جمله همین تحریم اقتصای، چهل سال است که ایران زیر فشار تحریم اقتصادی است. به اندازه عمر همین “نظام”. ولی هنوز ایرانیان از عام و خاص در این باره که علت و عامل تحریم اقتصادی چیست و کیست به توافق نرسیده اند. هنوز خیلی ها به رابطه میان ظهور این نظام و پدیده تحریم اقتصادی پی نبرده اند. تبلیغات جمهوری اسلامی در باره بدخواهی های آمریکا و دشمنی آن با ایران و ایرانی، گوش خیلی ها را نوازش می دهد. این یک علامت خوشحال کننده بود که تظاهرکننده گان در جنبش دی ماه فریاد زدند “دشمن ما همین جاست اینها می گن امریکاست”. ولی با این حال هنوز نه فقط در میان مردم بلکه حتا درمیان الیت و قشر روشنفکر جامعه گروه هایی پیدا می شوند که آدرس غلط به مردم می دهند؛ عامل بدبختی های مردم را به خارج حواله می دهند. از کاخ سفید شکایت می کنند. یا به مردم دیگر جهان التماس می کنند. اینها طوری از آثار ویرانگر تحریم ها صحبت می کنند که گویی اگر این تحریم ها نبود اقتصاد کشور پرگاز در راه توسعه و تعالی بود و اثری از این گرقتاری ها در زندگی و معیشت مردم نبود. پنداری تمام دغدغه این نظام برنامه ریزی برای پیشرفت بوده ولی غربی ها به خاطر حسادت با ایران و عقب نگاه داشتن اسلام آن را بایکوت کرده اند. پنداری جمهوری اسلامی همه زمینه های لازم و کافی برای جذب سرمایه گذاری های خارجی و تشویق کارشناسان ایرانی و خارجی برای سازندگی را در کشور فراهم کرده اما غربی ها و صهیونیست ها توطئه کرده اند و با تحریم جلوی رشد ایران را گرفته اند. پنداری نویسندگان این نامه ها خبر ندارند که بلای تحریم از وقتی برسر مرم نازل شد که حزب الله از دیوار سفارت بالا رفت و آمریکایی ها را گروگان گرفتند. تحریم از وقتی به جزء لاینفک سیاست و اقتصاد ایران تبدیل شد که رژیم گروگان گیر رفت بدنبال صدور انقلاب و بمب گذاری در مراکز و موسسات این یا آن کشور و برائت طلبیدن از مشرکین، و ارشاد جهانیان با فتوای قتل نویسندگان و ترور مخالفین در ممالک دیگر، مداخله در امور سایر کشورها و تشکیل ارتش های مزدور و تدارک مخفیانه انرژی هسته ای و آتش زدن پرچم آمریکا و اسرائیل به هر مناسبت.
در واقع یک علت عمده این آشفتگی ها و آدرس غلط دادن ها ناشی از سردرگمی در فهمیدن ماهیت سیاست خارجی نظام در برابر آمریکاست. هنوز خیلی ها تنوانسته اند این گره فکری خود را باز کنند، نتوانستند از این پیچی که جمهوری اسلامی در سیاست درست کرده خود را خلاص کنند. کافی است که جمهوری اسلامی دست به یک مانور میان اروپا و آمریکا بزند یا از خود یک چهره قربانی بسازد؛ کافی است مثل همین چندی پیش رئیس جمهوری در سیمای یک دیپلومات امروزی و منطقی و مسالمت جو در سازمان ملل نقش بازی کند با دیدن این نمایشات تمام سیاه کاری های حاکمیت فراموش می شود؛ توپ با موفقیت می افتد توی زمین آمپریالیسم, و حالا این یک دندگی ها و شرارت های او علیه مردم ایران است که جلوی صحنه را پر می کند. و احساسات ملی گرایی این گروه مردم و روشنفکران هم گل می کند. در واقع جادوی میان تحریم و سلطه جهانی آمریکا نمی گذارد این تفکر از طلسم ناسیونالیسم نجات پیدا کند. جمهوری اسلامی موفق شده تحریم اقتصادی را درست در متن ناسیونالیسم و پوپولیسم جاسازی کند و با آن خراب کاری ها و عقب ماندگی های خود را پنهان کند، درست مثل داستان انرزی هسته ای. انرژی هسته ای هم در زرورق ناسیونالیستی فروش خوبی داشت و برای مدت نسبتا درازی احساس ملی گرایی و عظمت طلبی بخش مهمی از مردم را غلغلک داد. ویژگی تحریم اقتصادی این است که با آن نه فقط می شود احساسات ملی را داغ کرد و دامن زد و بلکه با مظلوم نمایی و قربانی زور شدن ترحم همگانی را علیه شیطان بزرگ برانگیخت. چه چیز ظالمانه تر از گرسنگی دادن به یک ملت؟ چه چیز پلیدتر از محاصره یک کشور. در میان اپوزسیون هم صدای شکایت از این بی عدالتی ها و تحریم ها بلند است. صحبت از کشتار ملیونی می شود، سخن از مرگ خاموش و تنبیه عمومی و توده ای می گویند. این صدا در اپوزسیون، سانتیمانتالیسم را به جای تحلیل نشانده است. آه و ناله را به جای ریشه یابی گذاشته است، بجای دست گذاشتن روی عامل اصلی، دست به دامان افکار عمومی جهانی شده است. بجای طرح سوال از نظام اسلامی که تو در سوریه چه می کنی؟ سوریه چه ربطی به ایران دارد، کی گفته که ما باید از حزب الله لبنان حمایت کنیم، برای خارجی ها نامه می نویسند که جلوی آمریکا را بگیرد. آمریکا دلش برای ایرانی نمی سوزد، برای هیچ کشوری نمی سوزد. آمریکا بدنبال منافع ملی خودش است. آمریکا یک غول بین المللی است. آمریکا وارث پیروزی در دو جنگ جهانی, پیروزی بر فاشیسم, و پیروزی بر کمونیسم است. در افتادن با این غول به سبک جمهوری اسلامی خیانت به مردم ایران و بازی با سرنوشت آنهاست. این درگیری نظام با آمریکا هیچ ربطی به منافع ملی و مردمی ایران ندارد.

این رژیم با این رفتار و اعمال خود، بایکوت و تحریم اقتصادی را به بخشی از سیاست و اقتصاد کشور تبدیل کرده است. زیرا “نظام” از این فشارها و از این درگیری ها سود می برد، آنها از تحریم اقتصادی مانند جنگ که برایشان نعمت بود استفاده می کنند. تلاش آنها در مذاکرات و مانورهای دیپلوماتیک برای رفع تحریم همه گزینشی و دفع جوانب مزاحم و مخل تحریمهاست و نه نفی کامل و کلیت تحریم ها. رفع کامل پدیده تحریم نیازمند تغییر ماهوی در مناسبات و سیاست خارجی است. جمهوری اسلامی خواهان چنین چیزی نیست. او نه می خواهد و نه می تواند. تاریخ این نظام نشان داده است که آنها بقا و دوام خود را نه در سازندگی و سرمایه گذاری و توسعه و رشد اقتصادی و اجتماعی بلکه در بحران سازی و نظامی گری و توسعه اسلام و دشمنی با آمریکا و غرب می جویند. بنا براین تحریم اقتصادی جزء جدایی ناپذیر یک چنین سیاستی است و هر ایرانی که مخالف تحریم و کاستن از درد و رنج مردم است باید با چنین سیاستی به مخالفت برخیزد.

برگرفته از سایت اخبار روز

Print Friendly, PDF & Email