بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
به چه گناهی کشته شد؟
دست اندرکاران نشریه گرامی میهن از من خواستند که این بار آنچه را که بر مرحوم پدرم رفته، با توجه به و در ذیل موضوع سیاست و اخلاق و رابطه آن دو با هم برای مجله بنویسم.
خوشبختانه این روزها، پس از سالهای طولانی سکوت عامدانه در این مورد حساس، این جا و آن جا و جسته و گریخته پارهای به آن پرداختهاند.
من همیشه از اینکه در مورد پدرم بگویم و یا بنویسم اکراه داشتهام. شاید ترجیح من این بوده که فراتر از جنبه شخصی این مساله، که البته برای من همیشه بسیار مهم باقی خواهد ماند، با نحوه نگاه و قضاوت دیگران در این مورد که از هر لحاظ یک مسئله مهم تاریخی و تراژدی بزرگ انسانی است، آشنا شوم و قادرباشم ازعینک آنها نیز نگاهی به این حادثه جانسوز داشته باشم و قضاوت دیگران را نیز بدانم.
بیطرفی در این کار برای من معنی ندارد و به هیچ وجه ممکن نیست.
نه تنها به این لحاظ که درباره پدرعزیزی است که هنوز هرگاه نامش را میآورم، بغض گلویم را میفشارد و از بیعدالتی و بیحرمتی و ظلمی که در حق او رفت به شدت متأثر میشوم، بلکه بیشتر به این سبب که او درسوئی از تاریخ ایستاده بود که میتوانم همواره به آن افتخارکنم و من نیز همه عمر و هماکنون نیز آنجا ایستادهام و آن را سوی صحیح تاریخ و در جهت بهروزی ایرانیان میدانم.
خوشترداشتم که این وظیفه شاق به من محول نمیشد. او فقط یک شخص نبود تا من به آسانی زندگینامه او را بنویسم.
شرح زندگانی او توضیح یک مکتب است. مکتب خرد و مسالمت و همزمان صراحت و شجاعت ایستادن در برابر افکار عمومی منحط، آن هم درغوغای جهل و جنون و جنایتی که متاسفانه چون سیلی عارف وعامی را به یکسان با خود میبرد و شعاعش سراسر مملکت را فرا گرفته بود.
ابتدا خاطرنشان کنم که دراین نوشته کمتراحساسات راراه دادهام ودرآنچه مینویسم هیچ مبالغه ندارم. باور کنید عین حقیقتی را که بآن باوردارم مینگارم.
متاسفانه حجاب معاصرت و گرد و غبار ناشی از نزدیکی حوادث و ایام، هنوز بسیاری از قضاوتها را تحت تأثیرخود قرارمیدهد. هنوز نسلهای انقلاب و انقلابزدگان بعدی هیاهوی بسیار دارند و رگهای بسیار کسان به حجت قوی است.
هنوز برهان قاطع، از آن نوع که فداییان اسماعیلیه در نیمه شبی به امام فخررازی آشکارساختند و او را به حقانیت خود مجاب نمودند، روش معمول بازجویان و مأموران مخفی امام زمان است و بسیاری را چنین برهان قاطعی، سخت مجاب مینماید.
هنوز مشتهای گره کرده و دهانهای کفآلود امت حزبالله و تهدید به داغ و درفش، مجالی برای بحثی آزاد در فضائی آرام نمیگذارد.
هنوز بسیاری از نسل انقلاب تحت سؤال بردن انقلاب اسلامی و یا خشونت همزاد با آن را به چالش کشیدن جوانی خود، که میخواهند همچنان به آن افتخارکنند و شاید در موارد بسیاری نیز آنان را به امتیازاتی رسانده است برنمیتابند.
درمرکز قرار دادن مساله شریعتمداری، به چالش کشیدن شخص خمینی است وبه نوعی به چالش کشیدن انقلاب اسلامی و در نتیجه همه آنها با هم است.
به خصوص آنها که خود شریک جرم و آتش بیار معرکه بودند و آنها که با سکوت خود به انجام این جنایت و جنایتهای بسیار دیگر رضا دادند.
زندگانی اوخواه ناخواه توام با به چالش کشیدن انقلاب و انقلابیگری، به خصوص از نوع اسلامی آن و جنون خشونت و شهوت قدرت است و امروز بازخوانی سرگذشت او نیز به چالش کشیدن تاریخی دورانی است که شوربختانه هنوز نیز در بخشهای مهمی ازحکومتگران و جامعه ما همچنان ادامه دارد.
پس تعجب نخواهید کرد اگر بیپرده و عریان بنویسم وحقیقت را فدای مصلحت سیاسی ننمایم. به خصوص که سخن از رابطه اخلاق و سیاست است و در این آستان هرسخن غیرشفاف، غیر اخلاقی نیز میباشد.
اما شریعتمداری چه میگفت
آیتالله شریعتمداری پس از وقایع سال ۴۱ وقبل از وقایع سال ۴۲، در نطق افتتاحیه دارالتبلیغ اسلامی گفت:
تجربه اخیرنشان داد که روحانیت عمیقاً به یک تحول فرهنگی و اخلاقی نیازمند است. او مؤسسه دارالتبلیغ اسلامی را اصولاً به این منظور بنا نهاد. در همان هنگام که شریعتمداری دارالتبلیغ را تأسیس میکرد خمینی نیز هیئت مؤتلفه اسلامی را برای ادامه راه فدائیان اسلام به راه میانداخت.
در همان زمانی که دارالتبلیغ اسلامی به گفتگوی بین ادیان میپرداخت ودائماً شیوخ الازهر و سوریه و کاردینالهای مسیحی برای سمینارهای مختلف گفتگوی ادیان، به دارالتبلیغ میآمدند، شاخه ترور هیات موتلقه اسلامی، یعنی سازمان ملل اسلامی نیزمشغول آماده سازی مقدمات اولین ترورخود بود، تا منصور نخستوزیر شاه را ترورکند. ترور با اسلحهای که ستون فقرات جبهه اعتدال امروز!یعنی هاشمی رفسنجانی، آنرا تهیه و به بخارائی قاتل منصور داده بود.
امروزه بیائید فارغ از مصلحت سنجیهای گروهی و فرقهای، منصفانه کلاهتان را قاضی کنید. به راستی کدام یک راه صحیح را پیدا کرده و پیشنهاد میکردند؟
آیا امروز بر همگان آشکار نگردیده که روحانیت شیعه چقدر از لحاظ اخلاقی و فرهنگی از قافله تمدن عقب است وچقدر افتادن قدرت سیاسی به دست آنان کار اشتباهی بوده و مملکت را به این روز انداخته است؟
در همان روزهائی که بر طبق اسناد جدیدا انتشار یافته آقای خمینی به کندی رئس جمهور آمریکا بوسیله آیتالله کمرهای از علمای تهران پیام میفرستاد که ما با حضور آمریکا در ایران موافقیم و آنرا برای ایجاد توازن با نفوذ شوروی و انگلیس مفید میدانیم، یا به عبارتی دیگر اگر برسرقدرت بیائیم منافع شما تامین خواهد بود و به این وسیله قصد جدی خود را برای تصاحب قدرت سیاسی به اطلاع کدخدا میرساند تا همراهی نمایند و مانع نشوند؛ آیتالله شریعتمداری به همراه مرجع تقلید دیگر برجسته آن زمان یعنی آیتالله میلانی، از آیتالله حاج آقا مهدی حائری یزدی فرزند آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، موسس حوزه علمیه قم، میخواست تا به علم نخست وزیر وقت پیام ببرد که اگر راست میگوئید بیائید انتخابات آزاد بگذارید و آزادی بیان و احزاب و اجتماعات را تامین کنید و زندانیان سیاسی را آزاد نمائید.
ببین تفاوت ره از کجاست تا بکجا
بیائید این مسیر تاریخی را با هم ادامه دهیم
شریعتمداری درسالهای منتهی به انقلاب میگفت تغییر نظام اولویت ما نیست. میتوان به قانون اساسی ۱۹۰۶ م، یعنی قانون اساسی دست آورد گرانبهای پدران ما در انقلاب مشروطه بازگشت ودستاورد انقلاب مشروطه را همچنان پاس داشت. در این قانون اساسی، اختیارات شاه محدود است و اونخواهد توانست به دیکتاتوری خود ادامه دهد.
آقای خمینی میگفت شاه باید برود.
لطفاً به وجدان خود مراجعه نمائید و قضاوت کنید؛ آیا دستاورد انقلاب مشروطه اصیلتر و پیشروتر بود و میتوانست شرائط نیل به دموکراسی وحکومت قانون، یعنی آرمانهای انقلاب مشروطه را فراهم کند و از دخالت نهاد دین درنهاد دولت بیشترجلوگیری کند ویا شعارشاه باید برود خمینی، که در شرایط آن روزها به معنای آخوند باید حکومت کند بود و محصولش قانون اساسی کنونی جمهوری اسلامی میباشد؟ شریعتمداری دقیقا میدانست از چه سخن میگوید.
واقعاً کدام یک از این دو درجهت منافع ملی صحبت میکردند وحفظ صلح و ثبات مملکت را درنظر داشتند وکدام در آرزوی بدست گرفتن قدرت استبدادی سیاسی؟
بخاطردارم درهمان ایام و دریکی ازملاقاتهای مهندس بازرگان با پدرم، او به بازرگان گفت که من همه شما را خوب واز نزدیک میشناسم. شما مجموعا حتی یک ده راهم نمیتوانید خوب اداره کنید. شما تجربه مملکت داری ندارید. بهتر است این کار را به آنان که صلاحیت بیشتری دارند واگذار کنید و دنبال حکومت نباشید.
ولی همزمان خمینی میگفت پدران ما چه حق داشتند که برای ما تعیین تکلیف کنند. این مردم شاه را نمیخواهند.
آیا مسئله فقط دررفتن یا ماندن شاه خلاصه میشد؟ یا شریعتمداری با فراست تمام، نتایج بعدی حاصل از رفتن شاه را که سقوط نظام قبلی وبقدرت رسیدن آقای خمینی و روحانیت بود به عیان میدید و هشدار میداد ولی متأسفانه گوش شنوایی نبود.
شریعتمداری طرفدار دموکراتیزاسیون نظام موجود بود و خمینی به کمتر از انقلاب رضایت نمیداد. اینجا روی سخن من با باصطلاح اصلاحطلبان دیروز واستمرارطلبان امروز است است. میپرسم چگونه است که به تدریج مسئله عدم وجود ملاک واحد درمساله حصر درمیان تک و توکی ازشما نیزکم وبیش به سوالی درخور پاسخ تبدیل شده وشما هم متوجه تضادی که در نوع برخورد با مساله حصرآیتالله شریعتمداری و قمی و روحانی و منتظری نسبت به برخوردتان با حصر مهندس موسوی و خانم رهنورد و آقای کروبی وجود دارد، شده اید و به خصوص اخیراً پس از اینکه آقای محمد رضا گائینی ملقب به اصولگرا، در نشریه تسنیم وابسته به سپاه پاسداران، فارغ از هر منظوری که داشت، براین تضاد انگشت گذاشت وآنرا مطرح کرد، اینجا وآنجا شما نیزکه آن روزها متاسفانه بسیاری ازنام آورانتان خود از فعالترینها درانجام این جنایتها بودند، گاهی برلزوم برخورد با این مسئله چیزهائی مینویسید. ولی هیچ گاه تا کنون و هیچ کدام ازشما درباره تضادی که همچنان درعمیقترین لایههای افکارتان درباره حقانیت روش انقلابی ویا اصلاحطلبانه وجود دارد، هنوزهیچ سؤالی را ازخود مطرح نکرده اید؟
به عبارتی دیگر؛ آیا روش انقلابی تا آنجا که شما را دردوران طلایی امامتان درقدرت سیاسی پابرجا میداشت مقدس بود و از روزی که کشتی بان را سیاستی دگر آمد، روشهای انقلابی مردود شدند و اصلاحات اسم رمز جدید بازگشت دوباره به قدرت سیاسی گردید؟
اگرمیگوئید چنین نیست، پس چگونه با این تضاد اساسی کنارمیآیید و از آن بدون پرداختن به این معضل و پرسش به این تضاد میگذرید؟
آیا واقعاً رفرم تا زمانی که امید به تغییرات را با خود حمل کند بر هرروش دیگری مزیت ندارد؟ اگر این حکم صحیح است، پس چرا به صحت آن درآستانه سالهای منتهی به انقلاب اذعان ندارید؟
آیا با وجود شاه بیماروپشیمان که صدای انقلاب راهم شنیده بود، انقلاب واقعا ضروری بود و بر اصلاحات پیشنهادی آیتالله شریعتمداری مزیت داشت ؟
آیا احتمال وقوع درجاتی از دموکراسی درسلطنت ازنفس افتاده و بیتوان بیشترازروی کارآمدن باقیمانده فدائیان اسلام وروحانیت انقلابی تازه نفس و تشنه قدرت وحریص ثروت نبود؟
آیا حتی اگرگذارازسلطنت امری لازم بود، آیا امکان حصول باین هدف ازروشهای پارلمانتاریستی به کمک نمایندگان مجلس شورای ملی که آنروزها خواسته و ناخواسته با مردم همصدا شده بودند، به منظور جلوگیری از فروپاشی سیاسی و در نتیجه روی کار آمدن تازه به دوران رسیدههای انقلابی بهتر نبود؟
شما اصلاحطلبان این سؤال بزرگ را به وجدان خود و افکارعمومی بدهکارید و متاسفانه تاکنون آنرا جدی نگرفتهاید.
ازچه زمانی اصلاحات به انقلاب تقدم بافت و چرا؟ آیا آنچه بر شریعتمداری و دیگران رفت خود نتیجه و تابعی ازافکارو امیال وخشونت آنرزوی شما نبود؟ شما حاضربه رویاروئی با تضادی که امروزهمه آنرا احساس میکنند و مواجهه جدی با آن نیستید.
هر چقدرهم گروه شما به زندان برود و شکنجه شود و مقاله بنویسد، نهایتاً اگر صمیمانه به رفع این تضادها نپردازید، قضاوت عمومی این خواهد بود که سودای بازگشت بقدرت محرک اصلی شماست نه بهروزی ملت. به خصوص امروز که درصفتان دوباره به جانیان اسم ورسم داری امثال ری شهری و دری نجفآبادی و فلاحیان راه داده اید وآنها را به سیدحسین موسوی تبریزیها و خلخالیها که ازقبل بودند اضافه نموده اید وآنها مجددا از حمایت شما برای بازگشت بقدرت برخوردارند.
انصافا آیا هرگزبا خود صمیمانه نشستهاید تا به امروز و گذشته خود نگاهی انتقادی دالشته باشید؟
بگذریم، بهر حال انقلاب انجام شد و نوبت به رفراندم تعیین نوع نظام رسید
شریعتمداری میگفت اسلام نوع خاصی از نظام سیاسی را تعیین ویا تأیید نکرده است و جمهوری اسلامی ترکیبی متناقض بیمعنی و دارای تضاد ماهوی است. اسلام یک دین است و جمهوری یک نظام سیاسی متکی برآراء مردم. ترکیب یک نظام سیاسی با یک دین معنا ندارد و چنین ترکیبی دردرون خود متناقض است.
خمینی میگفت جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه کلمه زیاد.
آیا انصافاً امروزتضادهای جمهوری واسلام خود را در حد اعلای ممکن به نمایش نگذاشته و بیمعنایی این ترکیب را متأسفانه با پرداخت قیمتی گزاف و پس ازچهاردهه خسران و رنج تحمیل شده بچند نسل به نمایش نگذاشته است؟ آیا انصافاً هیچ حکیمی، فیلسوفی، سیاست مداری یا فرزانهای دقیقترازاین را میتوانست پیشبینی کند؟
متأسفانه نسل انقلاب زده آنروزاین پیام را نشنیده گرفت، یا نشنید و یا اصولاً نفهمید که دعوا بر سر چیست. تبلیغ میشد که دعوا بر سر قدرت است وشریعتمداری میخواهد برصندلی خمینی بنشیند.
اکنون خیلی وقت است که آنروزها سپری شده اند. دیگرامروز چرا گذشته خود را به فراموشی میسپارید وسؤالات اساسی را که دردل جامعه موج میزند، برای خود مطرح نمیکنید. شاید چون جوابی جز اینکه ببخشید فرزندانمان ما اشتباه کردیم و نفهمیدیم برای آن ندارید.
شریعتمداری میگفت از کارداران و کاردانان نظام سابق دراداره مملکت استفاده کنید. آنها را بیجهت تعقیب نکنید و پاکسازی ننمایید. قرارداد منع تعقیب صادر کنید و نه عفوعمومی. عفو عمومی عنوان مناسبی نیست زیرا آنان اکثرا گناهی مرتکب نشده اند تا شما لازم باشد آنها را عفو کنید.
انقلابیون وسیعا ادارات را پاک سازی کردند وعدهای ندانم کاربرسرآن نشاندند که با هزینه گزاف همه چیزراخواست با آزمون وخطا فراگیرد و درنتیجه مملکت باین روز افتاد.
او میگفت اعدام نکنید. مصادره اموال ننمایید وبه جان ومال ونوامیس مردم تجاوزنکنید.
متقابلا خمینی میگفت پشیمانم وازدرگاه خداوند طلب عفو میکنم که مانند انقلابهای دیگررفتارنکردم. او از روز اول و بمحض استقراردر مدرسه رفاه، در بام مدرسه آدمکشی را آغاز کرده بود. با این وجود پشیمان بود. او این پشیمانی خود را در سال ۶۱ و ۶۷ کاملا جبران کرد.
انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی شروع می شد
بحث بر سر تغییر نام مجلس موسسان قانون اساسی به مجلس خبرگان بود. شریعتمداری با تغییرنام مجلس مؤسسان به مجلس خبرگان مخالف بود.
آقای خمینی ویارانش برنام مجلس خبرگان قانون اساسی پافشاری میکردند. شریعتمداری اشکال تراشی نمیکرد و فقط بر یک اسم خشک. خالی اصرار نمینمود. بلکه اوبا این کار خود نکته بسیار مهم و اساسی را متذکر میشد.
او مانند صدر مشروطه مجلسی با مشارکت همه اصناف وطبقات اجتماعی میخواست تا حاصل آن یک قانون اساسی منعکسکننده خواست همه آحاد اجتماعی باشد. برعکس آقای خمینی و روحانیون اطرافش میخواستند که روحانیت مجلس خبرگان را قبضه کند تا بنیاد ولایت فقیه را شالوده اصلی قانون اساسی نموده و حکومت روحانیت را برای همیشه تضمین نمایند.
آیا در این مورد نیز حق با شریعتمداری نبود؟ آیا او با شناخت عمیقی که از نیات و اهداف آقای خمینی و روحانیت وابسته اش داشت، بسیار قبل ازوقوع فاجعه ازعمق آن خبرنیافته و آن را به اطلاع ملت نرسانده بود؟. افسوس که این مزرعه را آب گرفته بود. افسوس که نسل خواب نما و جادو شده را امکان درک حقایق نبود. اما امروز چه ؟ آیا هنوز زمان بیداری فرا نرسیده است.
اولین علامت بیداری درطرح سئوالات میباشد. چرا نفهمیدیم ؟ چرا سکوت کردیم ؟ چرا رضایت دادیم ؟ چرا تمکین کردیم؟ چرا از تسلط روحانیت به خود دانسته و ندانسته حمایت کردیم ؟ چرا خود نیزبا آنان همراه شده و دگراندیشان راسرکوب نمودیم ؟ چرا خشونت اعمال کردیم ؟ چرا و چرا و چرا؟
بدون جواب به این چراهای بیپایان، هنوز این نسل در بند جادوی بت بزرگی است که خود اورا آفرید و پرستید ولی هنوزهم قادربه شکستن اش نیست و نمیتواند خود را ازجاذبه مخرب جادوئی آن رهائی بخشد و آزاد شود.
به هرحال مجلس خبرگان تشکیل شد
شریعتمداری مخالف وجود اصل ولایت فقیه درقانون اساسی بود و میگفت اصول مربوط به ولایت فقیه با اصول مربوط به حاکمیت مردم در این قانون اساسی با یکدیگر در تضاد ماهوی میباشند و این امر قانون اساسی را که دستاورد فداکاریهای این ملت است بیاعتبار خواهد نمود.
خمینی اما ولایت فقیه را بر مردم امری بدیهی میدانست که صرف تصورش موجب تصدیق آن است. اوبه این هم بسنده نکرد و دراولین فرصت ولی فقیه را تبدیل به ولی مطلق فقیه کرد وگفت که درهنگام لزوم ولی فقیه ضروریات دین را نیزمیتواند تعطیل کند.
آیا امروز که به گذشته بازمیگردید خود را ملامت نمیکنید که چه قدربیتفاوت وخونسرد از کنار این قضیه اساسی که سرنوشت نسلها را باین تلخی رقم زد گذشتهاید وحتی شاید از رفراندوم قانون اساسی نیزحمایت نموده اید؟ آیا یک انسان آزاد میتواند ولو باختیار، سند بردگی وصغیربودن خود را طی رفراندم امضاء کند؟ آیا شریعتمداری دست روی حساسترین وسرنوشت سازترین نکته ننهاده بود؟
شعار مرگ برضد ولایت فقیه، پس از مخالفتهای شریعتمداری با ولایت فقیه، درهر نماز جمعه و سخنرانی سران جمهوری اسلامی، برای او آرزوی مرگ میکرد. آیا شما نیزاین شعار راداده اید؟ و یا بیتفاوت آنرا گوش کرده و گذشته اید؟
این شعار،ندای مرگ برهمه آزادگان ومخالفین صغارت و حضانت ملت است و نه شریعتمداری تنها. و هنوز هم از بلندگوها طنین افکن است.
شریعتمداری میگفت ارتش را پاکسازی نکنید و شعارانحلال ارتش خیانت به استقلال مملکت است.
اما خمینی دراولین فرصت همه سران ارتش را تا رده سرهنگ پاکسازی کرد. آنروزها بسیاری از سازمانهای رنگارنگ چپ و مذهبی ازاین کاراوحمایت کردند.
حمله صدام بسیارزود نشان داد که چه کسی حق داشته است. همه به نقش ارتش در آزادسازی خرمشهراذعان کردند. چون همان ارتش نیمهجان قهرمانانه توانست خرمشهر را بازپس گیرد.
شریعتمداری تاوان مواضع اصولی، صحیح، انسانی وبخردانه خود را به قیمت جان خودپرداخت. رودرروبا شخص خمینی ودرغوغای جنون انقلابی توده عصیان زدهای که هر روز بیشتر از پیش بوسیله سران انقلالب به مسیر تعصب و جنون کشانده میشد.
هیج چیز سنگین تر از رودرروئی با افکارعمومی منحط و متعصبانه نیست. به خصوص که درراس آن نیز رهبری خودکامه و ماجراجو قرار گرفته باشد.
شریعتمداری میدانست که کاراو آب درهاون کوبیدن است. بارها با هم در این مورد صحبت کرده بودیم. اما او میگفت آیندگان خواهند فهمید که من چه گفتهام وچه کردهام و چرا گفتهام وچرا کردهام. باید در این مملکت لا اقل یکی حقایق را بدون کتمان بگوید و اکنون قرعه این فال بنام من زده شده است.
او بخوبی میتوانست عاقبت این مخالفتهای رودررو و علنی را پیش بینی کند. او آگاهانه مسیر خود را انتخاب کرده بود.
اومیگفت من قصد مخالف خوانی و رودرروئی ندارم ولی آنچه انجام میدهند بقدری برای آینده مملکت خطرناک است که راه دیگری پیش پای من نمیگذارد.
در سال ۴۲ پدرم با وجود همه اختلافات اساسی که با خمینی داشت، در نجات جان خمینی از اعدام تردیدی بخود راه نداد وبرای انتقال او ازتبعیدگاه ترکیه به عراق نیز بنا بخواست پسرش آقا مصطفی اقدام کرد و موفق شد.
اما خمینی نمک نشناس ترازآن بود که این چیزها را بحساب آورد. برعکس او در اولین فرصت از مدرسه رفاه که در آن مستقر شده بود بوسیله حاج آقا محمود مرعشی فرزند بزرگ آیتالله نجفی مرعشی که بدیدارش رفته بود پیام داد به سید کاظم بگو که اینقدر چوب لای چرخ من نگذارد که بد خواهد دید.
او هنوز پایش به مملکت بازنشده تهدیدات خود را آغاز کرده بود. اومسئله را کاملاً شخصی تلقی میکرد و بسیار کینهتوز و بیرحم بود.
او با حادثه مرگ فرزند بزرگش آقا مصطفی، با بیاعتنایی کامل وخونسردی عجیبی روبرو شده بود و در موقع ورود به ایران نیزپس از ۱۷ سال تبعید اجباری و دوری از وطن با گفتن این که هیچ احساسی نسبت به بازگشت به خاک وطن ندارد، کاملا مستوای انسانی خود را نشان داده بود. بنا بر این آشکار بود که خشونت و بیرحمی وقساوت به زودی دربالاترین سطح قدرت سیاسی پایگاهی بنیادین خواهد یافت و ایران انقلابی مسیر خونینی در پیش خواهد داشت.
آیا واقعاً امروزملی مذهبیها و نهضت آزادی ازاینکه دورخمینی را درنوفل دو شاتوگرفته و آنچه را نیز نمیدانست به او و روحانیون دوروبرش آموختند، و به حواریون او تبدیل شدند، سخنانش مرتجعانه اش را آذین بستند و او را بزک کردند تا دنیا پسند شود ووسیله ارتباطی او با اروپائیها و آمریکائیها شدند، باز هم بخود آفرین میگویند؟
آیا آقای دکتر یزدی ازاینکه طرح چند مرحلهای برای تاسیس حکومت اسلامی به خمینی داد و برای تحقق آن هرچه درتوان داشت انجام داد، لا اقل در دادگاه وجدان خویش خود را تبرئه مینماید؟
آیا آنان که روزورود خمینی سرود خواندند، هنوزبر این باورند که دیو بیرون رفت و فرشته درآمد؟
آیا مهندس صباغیان از اینکه رئیس هیئت استقبال خمینی بود هنوز بخود میبالد؟
تا سفر خمینی به پاریس، بازرگان و سنجابی بسیار به شریعتمداری و طرز فکرش نزدیک بودند. اما جوانان انقلاب زده ودو آتشه سازمانهایشان ازاین مرحله ببعد، بجد کوشیدند تا بازرگان و سنجابی را از شریعتمداری جدا کنند وبرای بیعت با خمینی عارم پاریسشان نمایند. این پیرمردها را آلت دست خمینی ساختند تا یکی نخستوزیر ودیگری وزیر خارجه دنیا پسند و مطابق روانشناسی آنروز مردم شوند و پلی باشند تا آخوند جماعت که هنوزازپذیرش مردم اطمینان نداشت، با پا گذاشتن بر روی شانههای آنها حکومت روحانیت را با هزینه کمتری عملی سازند. آیا جوانان آنروز و پیران کنونی، همجنان از نتایج درخشان کار خویش رضایت دارند؟
اگر بازرگان وسنجابی به حال خود رها شده بودند و اینقدر تحت فشار جوانان سازمانهای خود نبودند، چه بسا که درچنین دامی نیز گرفتار نمیآمدند.
حزب توده بدستور مسکو و بطمع نفوذ در دستگاه خمینی، با احمد خمینی همکاری میکرد. طبق اسناد فاش شده در کتاب متروخین آرشیو– جلد دوم قسمت مربوط به انقلاب اسلامی ایران – خواست مسکو از مامورانش این بود که برای تغییر جهت سیاست خارجی ایران، دو چهره به تعبیر مسکو لیبرال، یعنی آیتالله شریعتمداری و مهندس مهدی بازرگان باید از صحنه حذف شوند. حزب توده با همفکری احمد خمینی، از ساده لوحی قطب زاده استفاده نموده بوسیله دو تن از افسران بلند پایه وابسته بخود یعنی سرهنگ کبیری و عطاری او را تشویق به کودتا بر علیه دولت مینمایند. باین ترتیب آنها نظامیان خود را در کنار اومیکارند و او را به کودتا تشویق میکنند و نقشه میکشند تا پای شریعتمداری به نحوی ولو بعنوان اطلاع از این قضیه باین ماجرا کشیده شود و سپس آن را علم میکنند و شریعتمداری را بنا به دستور مستقیم خمینی توسط جامعه مدرسین حوزه علمیه از مرجعیت خلع و دچارجصر منتهی به مرگ مینمایند. در این مورد علاوه بر این کتاب خاطرات مرحوم منتظری نیز بسیار گویا وافشاکننده است.
درخواب هم میدیدند که به فاصله اندکی چه سرنوشت شومی در انتظارآنهاست ؟ آیا سران حزب توده ،آیا چپهای تودهای وچپ انقلابی که با شعارمرگ برلیبرال به میدان آمده بودند و با پخش اسناد مالکیت دارالتبلیغ اسلامی برسهام چند کارخانه ( که به موسسه غیرانتفاعی و رسمی و ثبت شده دارالتبلیغ اسلامی بخشیده شده بود)، به عنوان اموال شریعتمداری سرمایه دار و همراه با پخش اسناد دیگری از این قبیل که بوسیله ایادی احمد خمینی دراختیار آنان قرارمیگرفت، در ترورشخصیت او ازهرسو و قبل از انجام حصراوشرکت نمودند، هنوز از این کارخوداحساس افتخار میکنند؟ آیا آنان با حذف شریعتمداری درهمان حال و در همانجا، زمینه حذف خویش را نیز فراهم نکرده و گور خود را به دست خویش نمیکندند؟
آیا کیانوری و احسان طبری نمیدیدند که چگونه درفاصله کوتاهی پس از شریعتمداری آنان نیز برای اعتراف به تلویزیون کشانده میشوند وکتاب فرمایشی مینگارند.
من نمیخواهم کسی را ملامت کنم. درصدد وعظ و خطابه اخلاقی نیزنیستم. من هیچ چیز را نه میخواهم و نه میتوانم فراموش کنم ولی توانستهام در درون خود همه حتی آمرین و عاملین این جنایت را تا آنجا که سهم من و مربوط به من است ببخشم. خطاب من صرفاً به وجدانهای بیداردرهمه گرایشهای سیاسی واجتماعی است. طرف صحبت من دیدهای انتقادی و رویکردهای خرد محور میباشند.
روی سخن من با آنان که درگیر تعصبات فرقهای و قبیلهای خویش هستند نیست. آنها همواره راهی برای توجیه خطاها و طفره رفتن از پاسخ به سئوالات دارند.
حال مختصرا به رابطه اخلاق و سیاست بپردازیم
اخلاق و یا اتیک (بسته به اینکه منشأ این فضیلت را مفاهیم مجرد و آموزههای متافیزیکی و یا آنرا حاصل زندگان اجتماعی انسانها بدانیم یکی ازاین دونام را به خود میگیرد) الگوی رفتار برتر انسانها با یکدیگر است.
بنابراین همه حوزههای زندگانی اجتماعی انسانها را دربر میگیرد وسیاست نیز یک استثنا نیست. نه پشت کردن به اخلاق ازالزامات جدانشدنی سیاست است و نه انسان اخلاقی با ورود به عالم سیاست مجبور به ترک اخلاقیات خود میشود. حتی ماکیاولی نیز به شهریارتوصیه میکند که زیرکانه ظلم خود را به توده مردم به نام زیبای عدل بفروشد و خود را پرهیزگاروبا اخلاق حسنه جلوه دهد. یعنی او با وجود این که التزام به اصول اخلاقی را برای شهریار مانع دستیابی او بقدرت برتر و پایائی این قدرت استبدادی میداند، ولی درعین حال تظاهر به درستی و اخلاق را وسیله مهمی برای استحکام قدرت به شمارمیآورد.
شاید امروز بتوان آموزههای ماکیاولی را نیز دوباره چنان بازخوانی نمود که آن تعارض ناشی ازروشهای موثر بودن اقتدارگرائی را (که خود از اساس یک نظام سلطه غیر اخلاقی است) لزوما با اخلاق نداشته باشد. در پهنه نظامهای مردم سالار که مشروعیت نظام سیاسی در آن بر یک بنیاد اخلاقی که رضایت مردم از وجود آن است، نهاده شده، باید روشهای حکومت را نیز متناسب با آن تعریف نمود
این صحیح است که هدف غائی سیاست بعنوان یک دستگاه، اعمال یک سیستم ترویج اخلاقی نیست، بلکه مدیریت صحیح جامعه و کشوراست.
ترویج اخلاق در جامعه بعهده حکومت نیست. ولی سیاستمداردرهمه حال یک انسان است و اگر شخصی ملتزم به اخلاق بود، صرف ورود به سیاست او را از اخلاق بری نخواهد نمود.
سیاستمدار معادل یک نظامص سیاسی نیست. سیاستمدار یک انسان است و مانند هر انسان دیگری باید در روابطش با انسانهای دیگر و جامعه ازالگوی رفتاری برتراخلاقی سود جوید.
لحظاتی اززندگانی هرسیاستمدار، پیش میآید که او ناچار است البته درمشاغلی خاص و به خصوص در تصمیم گیریهایش بین دو وضعیت بد و بدتر، یکی را انتخاب کند. حتی در این حالات دشوار نیز انتخاب مسئولانه درچنین وضعیت هائی خود یک انتخابی اخلاقی میباشد. تصمیم کندی و خروشچف برای امتناع از جنگ دربحران موسوم به خلیج خوکها و پرهیز از ماجراجوئی هستهای و تصمیم متعاقب آن دو بر تنش زدائی ازروابط دو ابرقدرت، نمونهای ازیک تصمیم مشترک اخلاقی دو انسان در دشوارترین مراحل تصمیم گیری است.
برعکس تصمیم به ادامه جنگ از سوی سران جمهوری اسلامی، پس از دفع متجاوزوفتح خرمشهر با وجود پیشنهاد صلح ازسوی مقابل و تعهد کشورهای عربی به پرداخت غرامت به ایران و لجبازی و ماجراجوئی وادامه بیدلیل هشت سال جنگ خانمانسوز وکشته و مجروح شدن هزاران هزار انسان از دو سو وخرابی شهرهای بسیارو ا بین رفتن سرمایههای طرفین، نمونه اعلای بیمسئولیتی و غیر اخلاقی بودن تصمیمات درعالیترین سطوح تصمیم گیری آنروز جمهوری اسلامی است.
امروز در دوران مدرن دیگر اخلاق یک دسته قواعد عام و قابل تفسیرویا وابسته به فرهنگهای متفاوت بشری و دارای نسبیت فرهنگی و جغرافیائی نیست. بشریت پس ازدوجنگ خانمانسوز جهانی و در تنبه از آن، به طور گسترده بر سراصول و حقوق بشرتوافقی اخلاقی و حقوقی نموده است. اجماع به این گستردگی تاکنون برسراصولی عمیقاً اخلاقی که شالوده رفتارشرافتمندانه و کرامت آمیز انسانها با یکدیگر وحکومتها با انسانهاست هرگزدربشریت سابقهای به این وسعت نداشته است.
باین دلیل ارزشهای حقوق بشری، ارزشهای جهان شمول میباشند و برای همه انسانها، در همه زمانها و مکانها اعتبار دارند.
امروزه اخلاق و یا اتیک، معنایی جز پذیرش اصول حقوق بشروالتزام عملی به آنها ندارد. این اصول فراتر از اخلاق، به الگوی رفتاری و اصول حقوقی ارتقاء یافته اند.
بدیهی است هر حقی مسئولیتی را متوجه دارنده حق مینماید.
مسئولیت در انسان به عنوان دارنده حقوق بشر، اذعان عمیق قلبی به برابری و کرامت ذاتی انسانها ودر نتیحه استنتاج سایر اصول بشر از این دو اصل و پاسداری از آنها، بمعنای پاسداری ازحقوق خود و دیگران و اعمال و رعایت این حقوق درحوزه کنش و واکنش اجتماعی انسان با اجتماع و حتی حیوانات و محیط زیست میباشد.
دولتها نیز بعنوان نمایندگان مردم، خود موظف به رعایت این اصول میباشند. در دولتهای دموکراتیک اغلب امروزه اصول حقوق بشردرنظام حقوقی این کشورها جایگاه قانون را یافته است و آنها موظف به رعایت آن درحق شهروندان خویش میباشند.
متاسفانه هنوز صحنه بین المللی تقریبا منطقه الفراق قوانین حقوق بشر است و در این صحنه هر روزه ما شاهد فجایع بیشتری در حق انسانها میباشیم. امروزه خاورمیانه نمونهای است که در آن نه فقط حکومتهای مستبد منطقه، بلکه اکثر دموکراسیهای صاحب عنوان جهان نیز، در آن به بیداد و کشت و کشتار مشغولند.
این رفتارغیرانسانی دموکراسیهای بزرگ، چیزی ازاعتبارحقوق بشرومسوولیت انسانها در قبال آن نمیکاهد و فقط دموکراسیهای موجود را با سوالات جدی و انتقادات بحق و بجا مواجه مینماید.
دولتهای استبدادی در سراسر جهان و در شمول آنان جمهوری اسلامی نیز با سوء استفاده از این واقعیات همواره وبطور مداوم در صدد بیاعتبار ساختن این دست آورد گرانبها و ویژه بشریت میباشند. آنها بیشتر میخواهند اصول حقوق بشررا نامعتبرجلوه دهند تا دموکراسیهای درگیراین جنایات و دولتهای ناقض آن را. زیرا خود نه تنها در سطح بین المللی، بلکه در سطح داخلی نیزدائما درصدر لیست ناقضان حقوق بشر قرار دارند.
آنها همواره بدون این که اعمال خود را در نظر داشته باشند، به قدرتهای بزرگ ایراد میگیرند. با وجود این که نوعی حقانیت در این گفتار است، آنها گویا این حقوق و مسئولیت حفظ آن را، فقط در حوزه دولتها وآنهم قدرتهای بزرگ جهانی جلوه میدهند. غافل ازاینکه حتی اگر همه دولتهای جهان نیز این حقوق را بازیچه دست خود قراردهند، حقوق انسانها به زعم بازیچه قرارگرفتن از آنان سلب نخواهد شد. بلکه همه موظفند که آن را به جد و درحد اعلا حفظ کنند.
اولین قربانی خشونت اخلاق و حقوق و کرامت انسان است
خشونت همزاد و همراه با انقلابهای سنتی، به معنای روشهای خرد کردن ماشین حکومتی و جایگزین شدن آن به وسیله مخالفین سازمانیافته وخشونت پیشه میباشد.
در اینجا باید حساب این گونه انقلابها را با پدیدههای جدید معاصرکه در طی آن انقلابهای مفهومی و ارزشی، همراه با روشهای مسالمتآمیز انجام میشود، جدا کنیم. انقلابهایی که آنها را جمهوری اسلامی انقلابهای مخملی نام نهاده است.
به این معنی که انتقال از نظامهای اقتدارگرا به دموکراسی، خود یک انقلاب در مفهومها و ارزشهااست، ولی لزوماً این انتقال نباید با روشهای قهرآمیز صورت گیرد. بلکه اغلب از طریق انجام انتخابات آزاد و عادلانه وسایرروشهای مسالمت آمیزمانند مقاومت مدنی واعتصابات وتظاهرات صورت میپذیرد.
در ایران انقلاب خود بیخشونت صورت گرفت ولی ازهمان سالها قبل ازانقلاب، در زمان ترورهای اسلامی و چریکی بوسیله هیئت مؤتلفه و گروههای چپ و مجاهدین که خشونت مجاز شناخته شده بود اخلاق درقربانگاه خشونت سیاسی قربانی شده بود.
خشونت فقط منحصربه قتل وجرح انسانها نیست. همزمان با وقایع سالهای چهل، روحانیون انقلابی حدیث جعل میکردند که تهمت و افترا در حق دشمن فرضی مجاز است و به قول امروزیها ترور شخصیت مخالفین جایز است و منع شرعی ندارد و نام آنرا مباهته گذاشتند. آقا مصطفی خمینی با خلخالی و گروهی از روحانیون طرفدارآقای خمینی مینشستند وعمدتا درحق پدرمن و گاهی دیگرمراجع نیز شایعههای مخرب میساختند و پخش میکردند.
امروز نیز این عمل غیر اخلاقی در جمهوری اسلامی توجیه شرعی شده است و هر گروه نسبت بدیگری آنرا اعمال مینماید.
با اتکا به همین روش، احمد خمینی و امام جمارانی با گروهی از روحانیون اهل بخیه، جوکهای سخیف درباره مرحوم منتظری درست میکردند که آماجش این بود تا اورا شیخی ساده لوح و گیج و گول جلوه دهد، با این هدف که شایستگی جایگزینی خمینی را دراومورد سوال قرار دهد.
ترورشخصیت منتظری بسیار قبل ازبرداشتن رسمی او ازمقامش، بوسیله احمد خمینی و دارودسته اش آغاز شده بود.
متاسفانه ترور نیز ازهمان ابتدا وسیله برگزیده اسلام سیاسی بود
این راه همان ادامه برهان قاطع اسماعیلیان بود که بوسیله دیگران نیز به کار گرفته شد و بسیارهم کارآمد بود.
بعدها که روحانیون طرفدار خمینی بقدرت رسیدند، نام النصرۃ بالرعب را به آن دادند.
متأسفانه مجاهدین وفدائیان نیزازهمان دوره شاه ازاین روشهای غیرانسانی واخلاقی برای حذف دیگران ازجمله رقبای درون سازمانهای خود استفاده مینمودند و چون امکان جنگ مسلحانه نداشتند (که خوشبختانه نداشتند) آن را تبدیل به حذف مسلحانه نموده بودند. ساواک شاه نیزازپشت سرزندانیان سیاسی خود را ترورمیکرد تا ازاین گروهها عقب نیافتد.
اخلاق با وجود چنین واقعیاتی درسیاست ایران چه معنایی میتوانست داشته باشد؟ و اکنون نیز اخلاق چه جایگاهی درجامعه و سیاست ما میتواند داشته باشد؟
آقای خمینی فریاد برمیآورد بکشید ما را میکشیم شمارا و به شعار خود نیز عمل کرد.
او بر سرمنبرداستان باغبانی را میگفت که دید یک سید و یک فرد دیگری مشغول دزدی از باغ انگور اوهستند. باغبان روبه سید کرد وگفت که تو چون سیدی اینها مال جدت است، تو میتوانی از انگورها برداری ولی این یکی دیگرچه میگوید ؟ اوسید را همراه خود کرد وبا کمک سید آن شخص را به درخت بست وسبپس به سراغ سید رفت وهر دو را مجازات کرد.
خمینی نیزابتدا با حزب توده وسازمان فداییان اکثریت همدلی بیشتری نشان داد و بهمراهی آنان مجاهدین و سایر مخالفین را قلع و قمع کرد وسپس نوبت آنان رسید و به سراغ خود آنان رفت.
البته او قبلا بکمک آنان افرادی را که مزاحم نقشههای خود تشخیص داده بود، بعنوان لیبرال و بیدین ویا مروجین اسلام آمریکائی از صحنه حذف کرده و ازبین برده بود.
رفتار خمینی با پدرمن یکی از نمونههای بارز دنائت اخلاقی شخص اوست. هنوزمتاسفانه پارهای سعی دارند اورا مجسمه اخلاق و انسانیت جلوه دهند و ازاین راه اقتدارخود را بازیابند.
در مورد جزئیات این رفتارشخص آقای خمینی و دست اندرکاران آنروزجمهوری اسلامی پارهای نوشتهها موجودند و یکی از مهمترین و بهترین آنها به وسیله دانشمند محترم آیهالله کدیور به رشته تحریر درآمده است و بهتراست مشتاقان به این نوشتهها مراجعه کنند.
در این مقاله قصدم پرداختن به این قضیه نیست.
اما بطور خلاصه:
– پدر من آیتاللهالعظمی سید محمد کاظم شریعتمداری، از مراجع تقلید بنامی بود که خود مخالف دخالت روحانیت درحکومت بود و بنابراین خود نیز هیچ قصدی برای تصرف صندلی رهبری خمینی نداشت. ولی هم خمینی وهم پسرش احمد خمینی واطرافیانش ازجمله رفسنجانی که از وضعیت سلامتی خمینی و وضع وخیمی که پس ازسکته اولش داشت باخبربودند، بیم داشتند که مبادا پس ازخمینی این صندلی به خطر بیفتد و از دستشان خارج شود. بنابراین با اطلاع و همراهی خمینی ابتدا شریعتمداری و سپس منتظری را از صحنه سیاسی حذف کردند.
امروز نیزعین همین دعواها برای ایام پس از خامنهای در جریان ودرحال تکراراست و باید منتظر خصومتها وخشونتهای بیشتربود.
– آقای خمینی از ابتدا از پوچ بودن و نقشه بودن قضیه کودتای منتصب به قطب زاده آگاه بود ولی آنرا وسیلهای ساخت برای حذف شریعتمداری که فکر میکرد چوب لای چرخش گذاشته است.
– خمینی شخصا ازشروع ابتلاء پدر من به سرطان در روزهای قبل از حصر او خبر داشت. او با نهایت قساوت قلب، معالجه را از پدر من دریغ داشت و اورا بسمت مرگ برد.
با این وجود تاریخ جزدرکنارمستبدین خون آشام جائی برای او باقی نگذاشته است. هرروز که سپری میشود محبوبیت و حقانیت شریعتمداری افزون شده و دنائت اخلاقی و بیرحمی خمینی حتی بر طرفداران دو آتشهاش واضحتر میشود.
در نتیجه مجموعهای از این اعمال، شاید امروز بتوان گفت که بزرگترین دستاورد این انقلاب، اخلاق زدائی ازسیاست و جامعه بوده است.
متاسفانه اکنون این نظام چامعه را نیز با خود به سقوط اخلاقی بیسابقهای کشانده است.
خشونت و فریبکاری و دوز و کلک دائماً در حال فزونی است و اخلاق نه تنها ازسیاست بلکه درحد فاجعه آمیزی ازجامعه نیزرخت بربسته است
ایران قبل ازهرچیزبه یک رنسانس اخلاقی نیازمند است.
برای شروع این رنسانس اخلاقی، مقدم بر هر چیز دیگر، دوران خمینی باید مورد نقد جدی قرار گیرد و تابو شکنی شود. عدهای متاسفانه هنوزهم در صدد احیا دوران او میباشند و خود را پیروان او بشمار میآورند. اما:
به قول مولوی :
هر که را پیرش چنین گمره بود
کی مریدان را به جنت ره بود
حسن شریعتمداری
هامبورگ –
سه شنبه چهارم خردادماه ۱۳۹۵
برابر با ۲۴,۰۵.۲۰۱۶
[i]. The Mitrokhin Archive II, The KGB and the World, Christopher Andrew Vasil Mitrokhine, Penguine Press ۲۰۱۴
این کتاب را در این لینک میتوانید رایگان مطالعه نمایید :
[ii]. کتابچه حقیقت – پیروز دوانی
http://www.mahnaaz.com/mm/K_B.pdf
[iii] . در این لینک خاطرات آیت الله منتظری را مطالعه نمایید
[iv] . لطفا در این لینک بحران موشکی کوبا و ماجرای خلیج خوکها را مطالعه کنید
[v]. اسنادی از شکسته شدن ناموس انقلاب – محسن کدیور
برگرفته از نشریه میهن شماره 9