جرياني در راه است‌ پسااصلاح‌طلبي

آسيب‌شناسي جريان اصلاحات در گفت‌وگو با محمدرضا تاجيك

کرونا فرصت تحلیل و بررسی عملکرد جریانات سیاسی در انتخابات دوره یازدهم مجلس را گرفت و برای مدتی همه امور صرفا حول محور این بیماری جهانی چرخید. شاهد موضع‌گیری سیاسی خاصی در کشور برای حدود دو ماه نبودیم و گویی در عرصه سیاست همه‌چیز به حالت تعلیق درآمد؛ رفته‌رفته همان‌طور که ابعاد بیماری و برخورد با آن روشن‌تر می‌شود، گروه‌های سیاسی هم خود را پیدا کرده و به عرصه برمی‌گردند. در این میان به نظر می‌رسد نقد جریان اصلاحات در این برهه بیش از هر زمان دیگری ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است. جریان اصلاحات گرچه در انتخابات با ردصلاحیت کاندیداها و نمایندگان خود در مجلس مواجه بود، اما از سوی بدنه اجتماعی خود نیز با انتقادهای گسترده رو‌به‌رو شد. حزب کارگزاران با تصمیمی متفاوت از شورای‌عالی اصلاح‌طلبان لیستي مستقل برای انتخابات داد که با شکست کامل مواجه شد. از سوی دیگر برخی چهره‌های این جریان عبور از سیدمحمد خاتمی را کلید زده‌اند؛ سناریویی که پیش از این نیز مطرح شده است. در سال جدید استعفای موسوی‌لاری از شورای‌عالی سیاست‌گذاری اصلاح‌طلبان، توجه‌ها را به عملکرد این شورا و پرده‌برداشتن از اختلافات درونی آنها سوق داد. در شرایط فعلی و با توجه به اینکه انتخابات ریاست‌جمهوری پیش‌روست، شاید ضروری‌ترین کار برای جریان اصلاح‌طلب، نقد عملکردها و تغییر راهبردهای این جریان است. محمدرضا تاجیک، رئیس «مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست‌جمهوری» در دولت خاتمی، تئوریسین و تحلیلگر سیاسی اصلاح‌طلب است که از نقد بی‌رحمانه و تند این جریان ابایی ندارد. اگرچه درحال‌حاضر از اصلاح‌طلبان و عملکرد آنها در قبال این جریان ناامید است، اما درمان را هم در جریانی «پسااصلاح‌طلب» می‌داند که «کماکان از گوهره و درون‌مایه و سویه‌ای غیررادیکال (مدنی یا اصلاحی) برخوردار خواهد بود، اما در فصل و فاصله از اصلاح‌طلبی «واقعا موجود» تعریف و تدوین می‌شود، اگرچه هویت خود را کاملا «بر قدرت» تعریف نمی‌کند، اما تلاش می‌کند سویه‌ «بر‌قدرتی» خود را برجسته‌تر کند، اگرچه کماکان به کنشگری در عرصه‌ سیاست ادامه خواهد داد، اما در هیبت و صورت یک کنشگر فرهنگی، اجتماعی، هنری و زیباشناختی نیز نمایشی پررنگ‌ دارد». تاجیک همچنین انتقادهای تندی به شورای‌عالی سیاست‌گذاری اصلاح‌طلبان مطرح می‌کند که به اعتقاد او «شورای‌عالی اصلاح‌طلبی از همان آغاز شورایی برای «شور»‌نکردن، برای «عالی» نبودن و برای «اصلاح‌طلب» نبودن بوده است. تاجیک مهم‌ترین تغییر برای این شورا را «تعطیلی» آن می‌داند. گفت‌وگو با دکتر تاجیک در ادامه می‌آید.‌ برخي عنوان مي‌کنند جريان اصلاحات در اين برهه در بن‌بست تاريخي قرار گرفته است. از يک‌سو، رأس اين جريان نتوانستند با عملکرد و تصميماتشان حاميان خود را راضي نگه دارند و از سوي ديگر، راهي به قدرت و حاکميت پيدا کنند؛ بنابراین با ريزش شديد بدنه و حاميان خود و دلسردي آنها از سياست مواجه شده‌اند. آيا ما با شکست و پايان جريان اصلاح‌طلبي مواجه هستيم؟ترجيح مي‌دهم به‌جاي «بن‌بست تاريخي» به تأثير از بديو، بگويم که امروز اصلاح‌طلبان در آن نقطه تاريخي‌اي ايستاده‌اند که صرفا پايان نيست، آغاز هم هست. بديو مي‌گويد: يک نقطه لحظه‌اي درون يک رويه حقيقت است که انتخابي بين دو گزينه (انجام اين يا آن کار) آينده کل فرايند را تعيين مي‌کند… تقريبا همه شکست‌ها به اين واقعيت مربوط مي‌شوند که با يک نقطه به شکلي نادرست برخورد شده است. محل هر شکست در حکم درسي است که در نهايت مي‌توان آن را در کليت ايجابي‌ساختن يک حقيقت درج کرد؛ اما آن نقطه مي‌تواند محل پيروزي نيز باشد، زيرا هر شکست از ما دعوت مي‌کند تا آن نقطه‌اي را بجوييم و تبيين کنيم که اينک اجازه نداريم در آن شکست بخوريم يا دعوت مي‌کند که شکل درست برخورد‌شدن با آن نقطه را بيابيم. البته روايت امروز اصلاح‌طلبان، روايت واحد و يگانه‌اي نيست و در ساحت فراخ جريان اصلاح‌طلبي، رقص تفاوت‌ها و تمايزها و تکثرها (بازي‌هاي زباني و گفتماني گونه‌گون) برپاست.‌مي‌توان گفت بخشي از وضعيت فعلي جريان اصلاح‌طلب به اين دليل است که جريان يک‌دست و واحدي نيستند؟بله؛ چون نيک بنگريم بسياري از اصلاح‌طلبان امروز را در «هيچ‌کجا» و «هرکجا»ي نظري و عملي مي‌بينيم. اينان اصلاح‌طلبي را دقيقا در همان موقف و موضعي تعريف مي‌کنند که قدرت و منفعتشان اقتضا مي‌کند. اين عده براي رسيدن به قدرت آرام و قرار ندارند. کک قدرت افتاده توي تن و جانشان و آرامش و قرار را از آنان ربوده است. اينان تابعان قدرت‌اند؛ بنابراین هرکجا قدرت هست، آنان نيز هستند. به بيان ديگر، اين عده در خود و در ساحتِ گفتماني خود نيز متوقف نيستند و به تعبير مولانا، سر پنهان هستند اندر صد غلاف. ظاهرشان اصلاح‌طلب و باطنشان برخلاف. امروز همچنين، در ميان برخي از مناديان اصلاح‌طلبي شاهد تمايل و گرايشي فزاينده به‌سوي نوعي انسداد و تصلب و انجماد گفتماني هستيم. برخي گونه‌هاي پارادوکسيکال اصلاح‌طلب تلاش دارند از «گفتمان»، يک «ايدئولوژي» – آن‌هم از نوع ارتدوکسي – بسازند و به ‌نام اصلاح‌طلبي آيات محکم نازل کنند و نص‌گون بگويند و بنويسند. اينان می‌کوشند به‌دور گفتمان اصلاح‌طلبي هاله‌اي قدسي بکشند، آن را اخته کنند و آن را پاياني بدانند بر توالي و تکثر گفتمان‌ها. از نظر اين عده، اصلاح‌طلبي همان است که آنان مي‌گويند يا نمي‌گويند، مي‌فهمند يا نمي‌فهمند؛ نه يک کلمه کم، نه يک کلمه زياد. ازاين‌رو، در قاموس اينان، هر خوانش ديگر و هر تلاش براي نونوکردن گفتمان اصلاح‌طلبي، نوعي ريويزينيسم (تجديدنظرطلبي) و بدعت تعريف مي‌شود. بعضي ديگر شتابان در مسير محصور و محدودکردن نظر و عمل اصلاح‌طلبي به کسب و حفظ ماکروفيزيک قدرت و ماکروپلتيک قرار گرفته‌اند و حيات و مماتِ هستي‌شناختي، معرفت‌شناختي و روش‌شناختي اصلاح‌طلبي را سخت به آموزه «در قدرت»بودن گره زده‌اند و برون از قدرت را مترادف با برون از حيات سياسي خود فرض کرده‌اند، ازاین‌رو براي نيل به قدرت، پرهيزي از بهره‌برداري ابزاري از جريان اصلاح‌طلبي و هزينه‌کردن تمام هزينه تاريخي و اجتماعي و نمادين آن ندارند. کسان ديگر، آناني هستند که به‌ظاهر واعظ احکام اصلاح‌طلبي، اما در باطن صفير و دام آن هستند. کساني که بر سر هر کوي و برزن اصلاح‌طلبي فرياد برآورده‌اند که بهر اصلاح‌طلبي جان سپاريم، سر دهيم، صد هزاران منّتش بر خود نهيم. حيف مي‌آمد ما را که آن جريان پاک، در ميان جاهلان گردد هلاک. شکر خدا را و خلق را که ما، گشته‌ايم آن کيش حق را رهنما. اينان همان اصلاح‌طلبان اصلاح‌نشده و دروغيني هستند که به صف اصلاح‌طلبان درآمده‌اند تا با کژنظري و کژعملي خود چشم‌هاي مردمان را بشورند تا صورت و سيرت زيبا و فريباي اصلاح‌طلبي را باژگونه ببينند. بعضي ديگر اساسا نمي‌دانند کجا بايد بايستند و چرا بايد بايستند. اينان در فضاي گنگ و گيج شبه‌گفتماني خود سرگردانند و نمي‌دانند اصلاح‌طلبي چيست و قلمرو و حريمش کدام است و توقف‌گاه‌هايش کجايند. اين گروه از اصلاح‌طلبان تنها نامي را يدک مي‌کشند و از اين نام صورتکي ساخته‌اند براي پنهان‌‌کردن صورت و سيرت نااصلاح‌طلب خود. بي‌ترديد با اين‌نوع اصلاح‌طلبان، جريان اصلاح‌طلبي در اين «نقطه» نيز شکست مي‌خورد و از افق معنايي و انتظارات جامعه خارج مي‌شود.‌برخي احزاب و چهره‌هاي وابسته به جريان اصلاحات بحث کنارگذاشتن سيدمحمد خاتمي را براي احيای اين جريان مطرح مي‌کنند. آيا اين به‌دليل عبور مردم از اين چهره است يا اين نگاه را براي احياي جريان اصلاحات لازم مي‌دانند؟در نگاهي خوش‌بينانه، اين نوع تلاش‌ها مي‌تواند راه برون‌شدي غلط براي يک دغدغه و مسئله درست  فرض شود و در نگاهي بدبينانه، نوعي اراده معطوف به قدرت عده‌اي است که آرزوهايشان را رنگ واقعيت پنداشته‌اند و تلاش دارند عمارت قدرت خود را در ويرانه جريان اصلاح‌طلبي بنا کنند. از منظري بدبينانه‌تر، اين تلاش -حذف ستون خيمه يک جريان و گفتمان- همان بهايي است که عده‌اي براي اهليت‌يافتن و نشستن در آستانه حريم قدرت بايد بپردازند؛ اما در نگاهي واقع‌بينانه، بايد به ترکيبي از انگيزه‌ها و انگيخته‌هاي گوناگون در پس و پشت اين‌گونه تلاش‌هاي موسمي اشاره کرد. ازجمله اين انگيزه‌ها و انگيخته‌ها، يکي تيمارِ بيمار است. برخي از «تازه‌اصلاح‌طلب‌شده‌ها» بعد از تأملات، تفکرات و توجهات بسيار دريافته‌اند که با پاي لنگ و بدن نحيف اصلاح‌طلبي امروز نمي‌توان در تسابق قدرت پيروز شد و با اين ريش اصلاح‌طلبي نمي‌توان رفت تجريش (پاستور). بنابراين بر آن شدند تا اين مرکب رنجور را تيمار کنند؛ اما از آنجا که درد نمي‌شناسند و درمان، در ميان اين «برخي»، عده‌اي گوش مرکب را مي‌پيچند سخت، وان دگرشان در زير کاهش مي‌جويند لخت، وان دگرشان در نعل او مي‌جويند سنگ و وان دگرشان در چشم او مي‌جويند زنگ و نهايتا آن دارو که مي‌کنند بر رنجوريش مي‌افزايد. دو ديگر، اين تأملات ژرف بر آنان واضح و مبرهن کرده که تا وقتي که خاتمي هست، امکان جهيدن بر پشت مرکب و تاختن به‌ سوي کاخ قدرت وجود ندارد. پس بايد به ‌نام واسازي و بازسازي جريان اصلاحات، بازي «اصلاحات، بدون خاتمي» را راه و جا انداخت. سه ديگر، اکنون که کمر آن سرو طناز و رشيد (اصلاح‌طلبي) خم شده، هر آن‌کس که از کنارش مي‌گذرد، شاخه‌اي از آن مي‌کند و به اين ‌طريق خود را «آوانگارد» بنمايانند و هم‌صدا و هم‌کنش با نسل و عصر جديد. غافل از اينکه در اين نقش و نقاشي که از آن در فرارند، نقش و نقاشي خودِ آنان نيز هست و با اين فرار رو به جلو، راه به جايي نمي‌برند. چهار ديگر، دميدن روحي جديد به کالبد نيمه‌جان اصلاح‌طلبي «واقعا موجود» (رسمي)؛ اين انگيزه و انگيخته اگرچه در سطح خود درست مي‌نمايد، اما از آنجا که با هيچ ارزش‌ افزوده گفتماني، انديشگي، منشي، روشي، ساختاري و… همراه نيست، بيشتر به نمايشي تکراري روي صحنه و پرده ديگر مي‌ماند. ‌برخي از احزاب اصلاح‌طلب معتقد به چانه‌زني با حاكميت هستند و عبور از چهره‌هايي اصلي جريان اصلاحات را در همين راستا مطرح مي‌کنند. چقدر اين نگاه مي‌تواند واقع‌گرايانه باشد؟ آيا تصور اينکه برخي چهره‌ها مانع ورود و رسيدن اصلاح‌طلبان به قدرت هستند، تصور درستي است؟همان‌گونه که گفتم، امروز حذف خاتمي، تسطيح و هموار‌کننده مسير برخي شبه‌اصلاح‌طلبان به ‌سوي دروازه‌هاي قدرت است. اينها داستان‌هاي عاشقانه ايراني زياد خوانده و شنيده‌اند و بر اين باور شده‌اند که براي رسيدن به معشوق بايد دست به معامله‌اي بزرگ زد و قرباني‌ها تقديم کرد و وفاداري را به اثبات رساند. اينان همان «عشق قدرت»هايي هستند که از همان آغاز از اصلاحات، تصوير و تصور برج بابلي را داشتند که مي‌تواند آنان را به عرش قدرت برساند يا با اهالي قدرت محشور و همنشين کند. اينان از اصلاح‌طلبي که مي‌خواست يک جريان گفتماني، انديشگي، فرهنگي، اجتماعي، زيباشناختي و سياسي باشد، تنها سياست و نوعي تکنولوژي قدرت ساختند. اين «اصلاح‌طلبان شنبه» ظاهرا در عجله‌اي که براي رسيدن به معشوق (قدرت) دارند، سوراخ دعا را گم و انگشت در بد سوراخي کرده‌اند. ‌به‌طور‌کلي امروز نسبت خاتمي و جريان اصلاحات چگونه قابل تعريف است؟ اصولا جريان اصلاحات ذيل او تعريف مي‌شود يا بالعکس؟امروز خاتمي يک شخص نيست، نماد و نمود يک گفتمان است، چکيده و عصاره يک نظام انديشگي و يک نظم نمادين مدني است، يک گره‌گاه يا نقطه آجيدن (کوک) است که به بدن بدون اندام و اندام‌هاي بدون بدن جريان اصلاح‌طلبي سامان مي‌دهد و در پراکندگي اين بدن نوعي انتظام ايجاد مي‌کند. بنابراين خاتمي امروز «روکش» (به بيان لاکان) است که چون از ميان برخيزد، نه از تاک نشان ماند و نه از تاک‌نشان؛ در نتیجه در شرايط کنوني بديلي براي او متصور نيست. به بياني ديگر، نسبت خاتمي با جريان اصلاح‌طلبي همچون نسبت لنين با مارکسيسم است؛ اگرچه لنين خود واضع و تقرير/تدوين‌کننده اين مکتب نبود (اگرچه افزوده‌اي داشت)، اما جداکردن لنين از تماميت و کليت اين مکتب بسيار سخت است. بگذاريد خطر کنم و بگويم امروز خاتمي (نه به‌مثابه يک شخص، بلکه به‌عنوان يک نماد) همان «دال اعظم» جريان اصلاح‌طلبي است که ساير دال‌هاي تهي و شناور از او معنا مي‌گيرند.‌شوراي عالي اصلاح‌طلبان يکي از عملکردهاي آقاي خاتمي بوده است که رئيس و برخي ارکان آن را ايشان تعيين کرده. چقدر مسئوليت عملکرد اين شورا به ايشان برمي‌گردد؟ عملکرد اين شورا را چطور ارزيابي مي‌کنيد؟ آيا دستاوردي براي اصلاحات داشته است؟شوراي عالي اصلاح‌طلبي از همان آغاز شورايي بود براي «شور»نکردن، براي «عالي»نبودن و براي «اصلاح‌طلب»نبودن. در درون اين شورا، از همان آغاز «شوراها» برپا بود و بازي زباني هفتادودو گروه و حزب و شخصيت. بنابراین از همان آغاز در پس و پشت هر تصميم و تدبير، هر ورود (عضويت) و خروجي (عدم عضويت)، هر موضع و مواضعي، هر استراتژي و تاکتيکي، هر ائتلاف و انفصالي و بالاخره هر دم و بازدمي، نوعي تنازع قدرت و بقا نقش بازي مي‌کرد. عده‌اي در اين شورا، از همان آغاز از سانتراليسم دموکراتيک، فقط سانتراليسم آن را فهم کردند و بساط نوعي توتاليتاريسم فردي و گروهي (حزبي) را در صحن عمومي و خصوصي شورا گستراندند و به‌ نام نامي اصلاح‌طلبي آوردند و بردند، گذاشتند و برداشتند، نوشتند و خط زدند، بازي «در قدرت» و «بر قدرت» راه انداختند، حامي و نافي دولت شدند، ملاک و معيارهاي خودي و غيرخودي را تعريف کردند، شرط و شروط حضور و عدم حضور در انتخابات را ترسيم و تجويز کردند، تئاتر پارلمان اصلاحات/شوراي سياست‌گذاري/يا… را روي صحنه بردند، دعواي اعضاي حقيقي و حقوقي، قديمي و جديد، پير و جوان برپا کردند،… و با شورا و جريان اصلاح‌طلبي و حتي با شخص و شخصيت خاتمي (طنز قضيه اينجاست که برخي از پيام‌آوران عبور از خاتمي عضو اين شورا يا شوراي مشورتي هستند) آن کردند که هيچ «دگر راديکالي» نمي‌کرد. اکنون صلاح نمي‌دانم بيش از اين سخن بگويم، در آينده با ذکر اسم و مورد در اين زمينه خواهم گفت. ‌همان‌طور که اشاره کرديد تلاش‌هايي مانند تشکيل شوراي عالي اصلاح‌طلبان از همان ابتدا با انتقادات فراواني مواجه بود. به اعتقاد شما آيا اصولا اين شورا چه از نظر ساختاري و چه از نظر ماهوي جريان اصلاح‌طلبي را نمايندگي واقعي مي‌کند؟در اين مجال تنها مي‌توانم بگويم «خير»: ذات نايافته از هستي‌بخش، کي تواند که شود هستي‌بخش؟ ‌استعفاي چهره‌اي از اين شورا که همواره از مدافعان آن بوده و اکنون تحت عنوان نياز شورا به تغيير راهبردها کناره‌گيري مي‌کند، آيا نشان از شکست سياست‌هاي شوراي سياست‌گذاري اصلاح‌طلبان و اختلافات دروني شورا دارد يا می‌تواند يک استراتژي براي ترميم اين شورا باشد؟بعيد است تغييري که با حضور اين چهره‌ها محقق نشد در غيابشان تحقق يابد. نفسِ کناره‌گيري چنين چهره‌هايي (قائم‌مقام شوراي سياست‌گذاري) نشان از پيچيدگي بازي قدرت در اين شورا دارد. صريح بگويم، امروز «تغيير» اين شورا در «تعطيلي» آن است.‌برخي ائتلاف با جريان اعتدال و توسعه در انتخابات رياست‌جمهوري و حمايت از حسن روحاني در انتخابات رياست‌جمهوري با توجه به عملکرد او و نااميدي مردم را تير خلاص به بدنه اجتماعي اصلاحات مي‌دانند. اين مسئله چقدر تأثيرگذار بوده است؟ آيا اينکه جريان اصلاحات از بدنه خود دور شده و پشتوانه‌ای به آن عظيمي را از دست داده، واقعي است يا قابل جبران براي اين جريان است؟بارها در اين زمينه سخن گفته‌ام و گفته‌ام که آن ائتلاف تاريخي، با آن سازوکار در آن شرايط با اين جريان (اعتدال و توسعه) به نام عقلانيت سياسي، هر چه بود نه عقلاني بود و سياسي (به‌معناي دقيق کلمه). طنز تاريخ امروز ما اين است؛ همان‌هايي که ديروز به نام اصلاح‌طلبي چک سفيد بدون امضا به اين جريان دادند، امروز ناقد و نافي و عدوي آن شده‌اند و همان‌هايي که با اين اقدام نعش اين مقتول عزيز (اصلاح‌طلبي) را روي دستان ما گذاشته‌اند، زير تابوت آن زار مي‌گريند و خاک بر سر مي‌کنند. همان‌هايي که جريان رشيد اصلاح‌طلبي را کشتند، در خاک کردند و روي خاکش گل و رياحين کاشتند (يا به بيان شيرين فارسي «ور نم نهادند») امروز بر مزارش جمع شده‌اند و نوحه‌سرايي مي‌کنند. البته، در پاسخ به قسمت آخر پرسش شما بايد بگويم که من از امثال دريدا آموخته‌ام سياست نه علم ممکنات که دانش ناممکنات است. بنابراين، کماکان معتقدم چنانچه اراده معطوف به آگاهي و تغييري باشد، اصلاح‌طلبي مي‌تواند ققنوس‌وار از خاکستر خويش برخيزد. با بياني دريدايي، اصلاح‌طلبي به‌مثابه يک «وعده» همواره در حال بازآمدن باقي خواهد ماند. زيرا وعده حافظه‌اي است نه از گذشته، بلکه رو به آينده، بنابراين، نه تنها نباید وعده مدني و اصلاحي جريان اصلاح‌طلبي را انکار کرد، بلکه ضروري است بيش از پيش بر آن اصرار ورزيد، مسئوليت وارث در شرايط کنوني، ‌«مسئوليت‌پذيري‌ اجتماعي و سياسي و فرهنگي» و احياي «روحِ راديکالِ نقدِ اصلاح‌طلبي» و وفاداري به آن (در بيان بديويي) در عين واسازي (در بيان دريدايي) مدام آن است. در اين بيان، وفاداري يعني وفاداري به شبحي از اشباح اصلاح‌طلبي که به درون هر لحظه کنش معطوف به تغيير ما حلول مي‌کند، ما را در معرض «نگاهِ خيره» خود قرار مي‌دهد، بي‌وقفه «بازجويي»مان مي‌کند، فرامي‌خواندمان – به‌گونه‌اي که نمي‌توانيم از «پاسخ‌گويي» به آن «طفره» رويم، در‌‌ همان حال که از پاسخ‌گويي به آن نيز «ناتوان»‌ايم. بنابراين، اگرچه مي‌توانيم بســياري از دقايق گفتماني اصلاح‌طلبي را به کناري نهيم، اما نمي‌توانيم به‌عنوان افقي زنده، ايده‌هاي مدني و زيباشناختي و انديشگي و سياسي‌اش را ناديده بگيريم. اين افق و مسئوليت در جايي پايان نمي‌پذيرد، بلکه مدام در شکلي تازه خود را به‌ ما نشـان مي‌دهد. شـبحِ اين‌چنين، تابع زمان متعارف نيسـت که بميرد و از بين برود، بلکه زمان را مختل مي‌کند و از هم مي‌گســـلاند و جابه‌جا مي‌کند.‌آنچه مسلم است جريان اصلاحات با ادامه روش فعلي نمي‌تواند در انتخابات آينده رياست‌جمهوري چه در کسب اين جايگاه و چه در بسيج بدنه خود براي شرکت در انتخابات شانسي داشته باشد. به‌نظر شما چه راهکار معقول و اجرائي‌ای پيش‌روي اين جريان براي بازسازي و نفش‌آفريني در عرصه سياست وجود دارد؟جريان اصلاح‌طلبي براي اينکه بتواند به‌عنوان کنشگر حال و آينده جامعه خود نقش مؤثري ايفا کند نيازمند تحول حال و احوال گفتماني، تشکيلاتي، رفتاري، انديشگي و… به احسن حال است، در اين شرايط، معتقدم که تنها يک خدا مي‌تواند چنين تحولي را در اصلاح‌طلبان و اصلاح‌طلبي «واقعا موجود» ايجاد کند. پس، بياييد دعا کنيم.‌نقطه شروع تحول و بازبيني جريان اصلاح‌طلبي را کجا مي‌دانيد و روش مناسب آن چيست؟ اولويت با بازنگري در فرم است يا محتوا؟ آيا کساني که اکنون داعيه‌دار پيشگامي در مديريت جريان اصلاحات هستند (مانند شوراي عالي، احزاب بزرگ فعلي يا حتي آقاي خاتمي) مي‌توانند نقش اصلي در بازنگري و ترميم چه در فرم و چه در محتوا داشته باشند؟در اين شرايط، جريان رسمي و اسمي اصلاح‌طلبي را سنگين‌پاتر و سترون‌تر از آن مي‌دانم که کارگزار تغيير تاريخ اکنون خود و جامعه شود و جريان در راه را موضوع اراده معطوف به آگاهي و آفرينش خود قرار دهد. بنابراین معتقدم جرياني در راه است: جرياني «پسااصلاح‌طلبي». از «پسا» مرادم هم «گسستن از»، هم «تداوم و استمرار» و هم «در تقابل با»، «متفاوت از و متفاوت با»، «در واکنش به»، «فراسو»، «مابعد»، «گسست» و «پيوست» است. مشخص‌تر بگويم؛ جريان در راه اگرچه کماکان از گوهره و درون‌مايه و سويه‌اي غيرراديکال (مدني يا اصلاحي) برخوردار خواهد بود، اما در فصل و فاصله از اصلاح‌طلبي «واقعا موجود» تعريف و تدوين مي‌شود، اگرچه هويت خود را کاملا «بر قدرت» تعريف نمي‌کند، اما تلاش مي‌کند سويه «بر قدرتي» خود را برجسته‌تر نمايد، اگرچه کماکان به کنشگري در عرصه سياست ادامه خواهد داد، اما در هيبت و صورت يک کنشگر فرهنگي، اجتماعي، هنري و زيباشناختي نيز، نمايشي پررنگ‌ دارد، اگرچه از نوعي باهم‌بودگي و سامان جمعي برخوردار است، اما اين سامان نه در قالب حزب بلکه عمدتا در قاب يک پارتاژ – هم مشترک بودن و هم سهيم‌ بودن. يا با-هم-بودن، در-هم-نبودن – و يک کمونيتاس – باهم‌بودگي براساس قسمي وظيفه يا دِين – سامان مي‌يابد، اگرچه از زبان و خوبگان پوپوليستي (در معناي قديم آن) برخوردار نيست، اما گرايش گسترده‌تر و عميق‌تري با توده‌هاي مردم دارد، اگرچه نگاه و بصيرتي جهاني دارد، اما از نوعي تمايلات ناسيوناليستي نيز برخوردار است، اگرچه مفاهيمي همچون دموکراسي و آزادي و پلوراليسم دقايق گفتماني آن هستند، اما دقايق انضمامي و ناظر بر زندگي روزمره و عدالت اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي و قوميتي و جنسيتي از برجستگي بيشتري برخوردارند.‌شما در يادداشتي عنوان کرديد «زمان آن فرارسيده که اصلاح‌طلبان نقش و نقاشي خود را نه در قاب قدرت و سياست که در قاب اجتماع و فرهنگ و هنر قرار دهند». آيا از يک جريان و تشکيلات سياسي مي‌توان چنين توقعي داشت که عرصه سياست را ترک کند و به فعاليت در حوزه‌هاي ديگر روي آورد؟ترک سياست نه ممکن است نه مطلوب. بنابراين، مرادم از آنچه به آن دعوت کرده‌ام، آفرينش زيباشناختي، اجتماعي و فرهنگي سياست و فهم امر سياسي در معنايي موسع و بديع آن است که به هر گفته و ناگفته، هر شکل و شکلک، هر رنگ و بي‌رنگي، هر نوشته و نانوشته، هر نشان و نشانه، هر پيدا و ناپيدا دلالت مي‌دهد. در اين حالت، هر چيز و ناچيز زباني مي‌يابد و به سخن درمي‌آيد و از هيچ‌چيز چيزي مي‌سازد و آن را با ارائه‌اي از جنس «امر سياسي» مي‌آرايد. چنين است که با سياستي از نوع خط گريز – خطي از خلاقيت و ابداع و آفرينش – مواجه مي‌شويم: سياستي که همان تجربه‌گري فعال است، زيرا پيشاپيش هيچ‌يک از ما نمي‌دانيم يک خط در کدام لحظه قرار است به کجا بپيچد، شبيه بدن در اسپينوزا که هنوز نمي‌دانيم چه کارها مي‌تواند بکند. در اين ساحت بديع، سياست به لحاظ هستي‌شناختي نامتعين و گشوده مي‌شود و همواره ما را به يافتن و ساختن زميني جديد و مردمي جديد؛ يعني خلق اشکال نوين سوبژکتيويته فرامي‌خواند؛ سياست نافي و عدوي هرگونه تصلب و جمود به هر نامي مي‌شود، ضد فعليت‌مندي مي‌گردد و به‌ ما مي‌گويد: «همه امور بالفعل را کنار بگذار، همه‌چيز را فراموش کن، بلندپروازي‌ها و اهداف انقلابي تفاوت و تکرار اينجا معلوم مي‌شود». در پرتو اين نگاه و رويکرد زيباشناختي سياستي خلق مي‌شود که با نمايندگي، بازنمايي، هويت، ارگانيسم (کليتي محدود با يک هويت و غايت) و مکانيسم (ماشيني بسته با کارکردي خاص) سر سازگاري ندارد و تبديل به يک فرايند مستمر اتصال‌آفريني با منطق ريزوماتيک و مونتاژي «و…و…و…»، و مستلزم تشخيص سياليت و تغييرپذيري هويات داده‌شده و جست‌وجوي چيزي که از چنگ اين هويات مي‌گريزد، مي‌شود. سياست عرصه شدت‌ها و تکينگي‌ها و طبيعتي اشتدادي (نوسان و ارتعاش دائمي) – يا همان بسگانگي نهفته در آن که از فرمانروايي سوژه گريزان است و به همان اندازه از امپراتوري ساختار – مي‌شود. سياست با تخيل پيوند مي‌خورد و تخيل شرط توليد امکان‌هاي جديد: امکان تخيل و تصور جهان يا تنوع جهان‌هايي که مي‌تواند ساخته شود، مي‌شود. اخلاق (اتيک) در بسط خود همان سياست مي‌شود. سياست همان آفرينش امر نو يا توليدي مي‌شود که با تماميت گشوده هستي مرتبط است. سياست از امکان و استعداد بازتوزيع امر محسوس و ساخت و جايگزيني اتصالات متفاوت و متخالف در تقابل با اتصالات اکسيوماتيک قدرت مسلط را مي‌يابد. سياست همان هنر خلاقي مي‌شود که نمي‌توان آن را رمزگذاري و کدگذاري کرد؛ همان آنتي‌سوسيوسي (ماشين‌هاي اجتماعي) مي‌شود که نتيجه مهار و رمزگذاري سيلان‌ها و جريان‌هاي ميل است. آن سياست که در ايران امروز تجربه مي‌کنيم، امري «نازيبا» – و به‌تبع، «ناسياست» – است. سياست به فرشته مرگ خود تبديل شده است. سياست ديرگاهي ا‌ست که اسير و در حصار خود است: اسير استعلاها و بت‌هاي مفهومي و نظري (ايدئولوژيک) برخاسته خود، اسير متافيزيکي که به آن امکان و استعداد تحطي و امتناع و انحراف – يا به بيان کلوسوفسکي، جرح‌وتعديل‌ها و اصلاح‌هـا يـا وانمـوده‌ها – طرد هويت، پذيرش تفاوت‌ و نگاه و رويکردي درون‌ماندگار – که قواعـدش را از همين جهان مي‌گيرد و با تغيير و شدنِ جهان آن نيز تغيير مي‌كند – را نمي‌دهد. اين سياست محمل آزادي و آفرينشگري نيست. در پيکره اين سياست، واژگان پير و بي‌رمق و کرخت و خسته شده‌اند، مفاهيم ديگر کنش نيستند، استعداد آفرينندگي ندارند، واحدي تغييرپذير نيستند، در پيوند با مسائل زاده نمي‌شوند و از مسئله‌اي به مسئله ديگر تغييري در آنها حاصل نمي‌شود، تاريخيت ندارند، سنگ زندان سنتي واحد و ثابت را بر دوش مي‌کشند، باز (به بيان ويتگنشتاين) نيستند، بنابراین امکان چالش‌پذيري ذاتي ندارند، از هستي‌ مبتني‌بر شدن و صيرورت تهي شده‌اند، از پلي و گذرگاهي عبور نمي‌کنند تا در آن‌طرف پل با مفاهيم ديگر آشنا شوند و بدل به مفاهيمي ديگر شوند، از ورود به محفل ناهمساني‌ها پرهيز مي‌کنند، در سطح درون- ذات صورت مي‌بندند نه در سطح ارجاع و کارکردها، تبديل به عناصر ايدئال مي‌شوند که در خدمت گونه‌هاي هنجارمندند (به بيان دريدا)، مرزناپذير و مبهم نيستند، چيزها يا در ذيل آنها قرار مي‌گيرند يا نه، حالت سومي هم وجود ندارد. بنابراین آنچه امروز به ‌نام سياست تجربه مي‌کنيم، ترکيبي غيراخلاقي و غيرزيباشناختي از: کهن‌سياست (نوعي زندگي جماعتي، فضاي اجتماعي همگن با ساختاري ارگانيستي و اندام‌وار و بدون فضاي تهي و ناممکني چينه‌برداري و چينه‌گذاري)؛ پيراسياست (سياست بدون سياست، منطق پليس، حذف آنتاگونيسم و امکان سوژه‌شدگي فردي)؛ فراسياست (نوعي تئاتر خيمه‌شب‌بازي‌)؛ ابرسياست (اخته‌کردن امر سياسي و مسکوت‌گذاشتن قابليت ثبات‌شکني آن)؛ پساسياست (پايان يا طرد و قدغن‌کردن سياست) و سياست استعلايي و اديسه‌وار افلاطون (سياست چونان امر متعالي بر فراز هستنده‌ها، نيل به هستي‌اي متعالي پر، سرشار و کامل (عالم مثل) که هر آنچه وجود دارد سايه و روگرفتي ناقص از آن است و ما نيز از آن دور افتاده‌ايم). به بيان ديگر، سياست در جامعه امروز ما همچون سوسياليسم در آن لطيفه قديمي ضدکمونيستي لهستاني است که مي‌گويد: «سوسياليسم، ترکيبي است از عالي‌ترين دستاوردهاي تمام ادوار تاريخي گذشته: از جامعه قبيله‌اي، وحشي‌گري را گرفته؛ از عهد باستان، برده‌داري را؛ از فئوداليسم، روابط سلطه را؛ از سرمايه‌داري، استثمار را؛ و از سوسياليسم، اسمش را». اين سياست همان ناسياستي است که درباره آن نمي‌دانيم چه مي‌خواهد بکند، نه چه مي‌تواند بکند. اين سياست همان سياستي است که يک رخداد در راه را نه به بو مي‌شناسد و نه به لب و دندان، نه پيش از گلو و گلو و بدن و حدث، نه حتي بعد ايام و شهور و بعد مرگ از قعر گور و يوم‌النشور. اين سياست همان سياستي است که اصحاب آن چون به مشکلي برمي‌خورند، يکي گوشش مي‌پيچد سخت، ديگري زير کامش مي‌جويد لخت، وان دگر در نعل او مي‌جويد سنگ، وان دگر در چشم او مي‌بيند زنگ و نهايتا، آن دارو که مي‌کنند بيمار مي‌کنند. اين سياست، سياستي است که فقط يک فلات مي‌شناسد که در آن مونتاژ مشخص و معين و ثابت و واحدي ميان ميل‌ها، بيان‌ها، زبان‌ها، قلمروها، کثرت‌ها، ناهمساني‌ها و… ممکن و جايز است.‌بسياري شرايط امروز را به دوران پيشاکرونا و پساکرونا تقسيم مي‌کنند و معتقدند با توجه به اينکه زمان زيادي از دولت روحاني نمانده، باقي اين دوران صرف کنترل کرونا و عوارض اقتصادي ناشي از آن مي‌شود. اين به نفع جريان اصولگرا خواهد بود يا در دوران پساکرونا بايد انتظار تغييرات و تحولات عظيمي در گفتمان سياسي ‌ را داشته باشيم؟ آيا فرصتي براي بازسازي جريان اصلاحات فراهم مي‌شود؟در مطلبي با عنوان «ايرانِ پساکرونا» نوشته‌ام که «کرونا مي‌آيد و مي‌رود، بيمار مي‌کند، مي‌کشد، اقتصاد را به‌‌هم مي‌ريزد، انبوهي را بي‌کار مي‌کند، بحران‌هاي اجتماعي و سياسي موضعي و متوالي و متراکم بسياري را ايجاد مي‌کند و متعاقبا سبک‌هاي زندگي، منش و خويگان و شخصيت آدميان را و شيوه‌هاي مديريتي آنها را تغيير مي‌دهد، اما در مورد ايران و ايرانيان اين «متعاقبا» دفعتا غيبش مي‌زند و دولت و ملت ايراني همچنان کپي برابر اصل و دست‌نخورده باقي خواهند ماند». بنابراين به‌رغم اينکه ابر و مه و باد و فلک ما را به تغيير مي‌خوانند (به‌ويژه در اين وضعيت کرونايي)، اما انسان ايراني، جامعه ايراني، سياست ايراني، دولت ايراني، احزاب و جريان‌هاي سياسي ايراني، به ‌شکل عجيب و شگرفي شکل اکنونش باقي مي‌ماند. مطمئن باشيد کرونا هم از پسِ ما برنمي‌آيد.

اعظم ویسمه
شرق ۱۵ اردیبهشت

*********

تاجیک: کارگزاران حالا به لاریجانی دخیل بسته‌اند!/ آنها یک‌بار دیگر اصلاح‌‌طلبی را می‌کُشند و در خاک می‌کنند

اصلاحات نیوز؛ روزنامه صبح نو نزدیک به «محمدباقر قالیباف» گفت و گویی که با محمدرضا تاجیک (فعال سیاسی اصلاح‌طلب) انجام داده است که مشروح آن را می‌خوانید:

چندی است که شاهد بازگشت مجادلات کلامی میان حزب کارگزاران سازندگی با برخی طیف‌های اصلاح‌‌طلبی مشخصا «اتحاد ملت» بر سر نوع نگاه به عرصه‌ سیاست‌ورزی و قدرت هستیم. به نظر شما، دلیل این مجادلات موسمی چیست؟ آیا اساسا نقطه پایانی بر این نوع مجادلات هست؟


زمانی مباحثه و مبادله‌ کلامی[دیالوگ] تبدیل به مجادله می‌شود که زیبای فریبکاری به‌نام «قدرت» از یک در وارد می‌شود و زیبای درستکاری به‌نام فرهنگ مدنی[اصلاح‌‌طلبی] از در دیگر بیرون می‌رود. «فوکو» به‌ ما می‌گوید که خشونت کلامی و گفتمانی می‌تواند کریه‌ترین چهره‌ خشونت باشد. امروز برخی با برپا‌کردن «جنگ کلام» قصد ربودن «ارباب حلقه‌ها» و فتح کاخ قدرت کرده‌اند. آنچه در مورد این جنگ کلامی تردید ندارم، این است که این جنگ یک «جنگ مقدس» نیست، «جنگ آگونیستی برای اصلاح» هم نیست بلکه نوعی تنازع آنتاگونیستی برای «بقا در قدرت» است؛ اما با این‌ حال و در تحلیل نهایی، اینگونه مجادلات کلامی را برای جریان اصلاح‌‌طلبی مفید می‌دانم، زیرا آنان را متوجه وضعیتِ ناوضعیتِ خود می‌کند و نشانه‌های بی‌نشان ناخوشی و ناخویشی را بر آنان آشکار می‌گرداند، شاید که یک رگ‌شان هوشیار شود و قبل از اینکه از تاریخ اکنون خود به بیرون پرتاب شوند، علاج و دارویی بکنند.


 علاوه بر این، برخی جدا‌شدن صف کارگزاران سازندگی از جبهه اصلاح‌‌طلبی را دوا و درمان چنین مجادلاتی می‌دانند. آیا شما هم چنین نظری دارید؟


با بیانی «بدیو»یی معتقدم که جریان اصلاح‌‌طلبی همان امر کثیری است که تحت نام اصلاح‌‌طلبی به امر احد تبدیل شده؛ لذا طبیعت و ماهیت شیزوفرن آن را پاس می‌دارم و اساسا معتقد به دگر‌‌سازی و حذف و طرد نیستم.   


 شما از میان دو نگاه «اصلاحات در قدرت» و «اصلاحات بر قدرت» کدام را برمی‌گزینید؟ از میان این دو سنخ از سیاست‌ورزی، صلاح و ثواب اصلاح‌‌طلبی را حداقل در کوتاه‌مدت یعنی انتخابات 1400 در کدام جست‌وجو می‌کنید؟
این دوانگاری، دوانگاری تصمیم/ تدبیرناپذیری و ناسازه‌گونی است، زیرا انتخاب هر یک نه ممکن است و نه مطلوب و هم ممکن است و هم مطلوب. ممکن نیست، زیرا در/ بر قدرت‌بودن امر نسبی و اعتباری است و هیچ ‌فرد و جریانی نمی‌تواند خود را کاملا «در» یا «بر» آن تعریف کند. از این منظر، من جایی در میانه‌ «در» و «بر» قدرت ایستاده‌ام، با این تفاوت که قدرت را صرفا «ماکروفیزیک قدرت» یا قدرت حقوقی و حکومتی نمی‌دانم. به تاثیر از فوکو، بر این نظرم که قدرت در همه‌چیز و همه‌جا هست و هر امری می‌تواند به‌مثابه نوعی فناوری[تکنولوژی] قدرت به‌کار رود؛ بنابراین، این دوانگاری معنا و منطق خود را از دست می‌دهد اما مطلوب نیست، زیرا یک جریان سیاسی با قرار ‌گرفتن در ساحتِ هر یک[در یا بر قدرت] به دنیایی متفاوت پرتاب می‌شود که امکان و استعداد «در دسترس‌بودن» یا «قابلیت استفاده‌شوندگی/ تاثیرگذاری» را از آن می‌گیرد؛ اما اگر اندکی از این منظر و نظر دور شویم و به قلمرو قدرت حاکم درآییم، «در/ بر قدرت‌بودن» گاه ممکن و گاه مطلوب می‌شود؛ این مقدمه را گفتم تا بگویم معتقدم اصلاح‌‌طلبان همواره و در هر شرایط -چه آنگاه که درون قدرتند و چه آنگاه که بیرون آن- باید ناقد[و نه لزوما نافی] قدرت باقی بمانند و همواره و در هر شرایط باید به‌عنوان یک جریان مدنی و مردمی از میکروفیزیک قدرت[قدرتی که در ریزبدنه‌های جامعه پخش و منتشر است] و میکروپلتیک غافل نباشند. هستی و وجود جریان اصلاح‌‌طلبی فربه‌تر و فراخ‌تر از آن است که به حریم تنگ و تاریک قدرت حاکم و قدرت حقوقی تقلیل داده شود. در مورد استراتژی کوتاه‌مدت اصلاح‌‌طلبان، قبلا هم گفته‌ام که معتقدم اصلاح‌‌طلبان سخت نیازمند نوعی تعطیلات تاریخی[سفر از دیار ماکروقدرت و ماکروسیاست] هستند. آنان باید ره‌توشه بردارند و سفر آغاز کنند و ببینند آسمان آیا همه‌جا همین رنگ[رنگِ آسمان قدرت] است یا می‌توان زیر آسمانی دیگر، با رنگی دیگر، آن کار دیگر کرد و بت‌های پندار و کردار را شکست، از کلیشه‌ها رهایی یافت و جریان اصلاح‌‌طلبی را با «آن» و «آرایه»ی متفاوتی آراست. تا زمانی که اصلاح‌‌طلبان دیار قدرت را ترک نکنند و سفر آغاز نکنند، تصویری از آنچه اکنون هستند و می‌کنند، نخواهند داشت. آینده‌ اصلاح‌‌طلبان در گرو این سفر و دور‌شدن از «خودِ-در-قدرت-خود» است. در این سفر است که عیب و هنر اصلاح‌‌طلبان بر خودشان عیان می‌شود و آنان را به وا‌‌سازی و باز‌‌سازی فرامی‌خواند و این یعنی، برخاستن ققنوس‌وار جریان اصلاح‌‌طلبی از خاکستر خود.     


در پیش‌‌گرفتنِ سیاست ائتلاف دوباره با جریان راست میانه‌رو برای انتخابات پیش‌رو را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ گفته می‌شود برخی طیف‌های اصلاح‌‌طلبی در سودای حمایت از چهره‌هایی به سیاق علی لاریجانی هستند.


عرصه‌ سیاست، عرصه‌ اختلاف‌ها و افتراق‌ها و انشقاق‌ها در عین ائتلاف‌ها و اتحادها و اتفاق‌هاست؛ اما در پس و پشت هر یک منطق و ضرورت[جبرگونه] و عقلانیتی استراتژیک نهفته است. ائتلاف‌ها و اتحادها معمولا برای کسب و حفظ قدرت صورت می‌گیرند. همین‌جا باید تاملی عقلانی-استراتژیک داشت و مشخص کرد که نخست چرا حیات و ممات یک جریان را اساسا باید به قدرت حاکم[ماکروفیزیک قدرت] گره زد؟ آیا این‌نوع تقلیل و تحدید یک جریان به «یک بازی رسمی در قدرت» جفا و خیانت به آن جریان نیست؟ آیا کسب و حفظ قدرت گاه در ترک و دوری از قلمرو قدرت حاکم نهفته نیست؟ دوم اینکه دیگر باید مشخص کرد میان طرفین این ائتلاف و اتحاد چه نسبت و همپوشانی معنادارِ منشی-خویگانی[اتوسی] و زبانی و نظم نمادینی[لوگوسی] از یک‌سو و چه نقطه‌ اتصال تاکتیکی و استراتژیکی از سوی دیگر وجود دارد. سوم اینکه دیگر، باید مشخص کرد در این ائتلاف و اتحاد «آورده‌ها» یا «سهمِ» اعتباری، حیثیتی، شخصیتی، مقبولیتی، اجتماعی و استعاری هر یک از طرفین چقدر است، تا مشخص شود در ایجاد جغرافیای مشترک این ائتلاف و اتحاد تا چه میزان باید از سرمایه‌های انسانی، اجتماعی، نمادین، روانی، حیثیتی، اعتباری و تاریخی یک جریان هزینه شود. چهار دیگر، باید به‌طور منطقی[علمی-عقلی] برآیند میان هزینه و فایده‌ این ائتلاف و اتحاد مشخص شود، یعنی باید مشخص بشود در قبال پرداخت چک سفید بدون امضا یا قراردادن تمامی تخم‌مرغ‌ها در سبد طرف مورد ائتلاف، قرار است چه دریافتی‌ای داشته باشیم. به‌نظرم این موارد در ائتلاف 96 محاسبه نشدند و به قول مولانا عده‌ای که «بر خیالی صلح‌شان و جنگ‌شان و وز خیالی فخرشان و ننگ‌شان» بود، اصلاح‌‌طلبی را کُشتند و در خاک نهادند و بر سر خاکش گل و ریاحین کاشتند. آن به‌ظاهر اصلاح‌‌طلبانی نیز که این‌بار با دخیل‌بستن به امثال لاریجانی طمع در قدرت کرده‌اند، یک‌بار دیگر اصلاح‌‌طلبی را می‌کُشند و در خاک می‌کنند، اما این‌بار دیگر بر خاک آن گل و ریاحینی نخواهد رویید.    


به‌نظر جنابعالی، نامزد خالصِ نیابتیِ آگاه به مناسبات قدرت، برای اصلاح‌‌طلبان وجود دارد؟ آیا امثال آقای جهانگیری می‌توانند چنین نقشی را ایفا کنند؟


مشکل جریان‌های سیاسی در جامعه‌ ما از گذشته تاکنون این بوده است که در پشت ویترین دکانِ سیاسی‌شان همواره شخصیت‌های مشابه و تکراری به نمایش گذارده شده‌ و می‌شوند، اگرچه روی شیشه‌ ویترین‌شان با خط درشت نوشته‌ شده: ما چرخش نخبگان را پاس می‌داریم. به‌عنوان یک اصلاح‌‌طلب، واقعا برای خودم و نسل جدید اصلاح‌‌طلبی متاسفم که هر وقت سخن از انتخاب و انتخاباتی است، نام‌های تکراری و نه چندان اصلاح‌‌طلب در لیست انتخابم می‌درخشند. کاملا معتقدم دیگر با دم مسیحایی این شخصیت‌های تکراری و پرحاشیه و پرحرف و حدیث گرهی گشوده نمی‌شود؛ لذا باید مجال را برای کنشگری و سیاست‌ورزی کسانی فراهم کرد که پر از ایده و ‌انگیزه و انگیخته و خلاقیت و دانشِ تدبیر منزل‌اند اما در زیر سایه‌ سنگینِ سنگین‌وزن‌ها دیده و شنیده نمی‌شوند. همین‌جا پرانتزی باز کنم و بگویم که اینگونه افراد فقط موضوع کشف نیستند، بلکه موضوع تربیت و پرورش هم هستند. جریان اصلاح‌‌طلبی به اقتضای ماهیت و طبیعت خود، باید با آموزش و پرورش نخبگان جدید، به شعار چرخش نخبگان خود صورتی عملی دهد. شاید بگویید با کارتی که در دست نیست نمی‌توان بازی کرد، اکنون و با کارت‌های موجود چگونه باید وارد تسابق سیاسی بزرگ پیشاروی شد؟ در این حالت، شخصا شخصیت‌های اخلاقی و سالم و علمی و تیم و مشورت‌پذیر را که کمتر اهل سروصدا و جار و جنجال‌های مرسوم سیاسی هستند، بر شخصیت‌هایی که حاشیه‌شان فربه‌تر از متن‌شان و سروصدایشان بلندتر از صدایشان است، ترجیح می‌دهم.  


 چندی پیش شاهد استعفای آقای موسوی‌لاری از نایب‌رییسی شورای‌عالی سیاست‌گذاری اصلاح‌‌طلبان بودیم. ارزیابی شما از این استعفا چیست؟ آیا نیازی هست شخص آقای عارف هم استعفا بدهد؟ جایگزین و بدیل شورای‌عالی، باید واجد چه خصایصی باشد؟


در این شورا از همان روزهای آغازین، بسیار بودند که بدون مشورت «استعفای نانبشته» یا «استعفای ساکت و صامت» دادند و رفتند. سرزمین این شورا استعفاخیز است و در آن گل بقا و استمرار نمی‌روید و لذا در آینده باید شاهد استعفای بزرگان دیگری نیز بود. روایت آقای عارف روایت عارفانه‌ای است، شاید[و امیدوارم] زمانی خودشان به حکایت این روایت بپردازند. بی‌تردید، اخگر این حکایت بسیاری را خواهد سوزاند. از خصایص جایگزین این شورا همین بس که باید – به‌معنای دقیق کلمه- «شورا» باشد، «عالی» باشد، و «اصلاح‌‌طلب» باشد.  


به‌نظر شما محور گفتمانی جریان اصلاح‌‌طلبی برای انتخابات 1400 باید حول چه گزاره‌هایی شکل بگیرد؛ آزادی و دموکراسی‌خواهی یا مباحث معطوف به اقتصاد؟


به اعتقاد من همانگونه که ساحت‌های مختلف اجتماعی در هم فرورفته‌اند و نمی‌توان آنان را از یکدیگر کاملا تفکیک و متمایز کرد، نیازهای اجتماعی نیز با یکدیگر دارای نوعی رابطه‌ همپوشانی و هم‌افزایی هستند؛ لذا همواره بر این نظر بوده‌ام که نقطه‌ کانونی یا گره گفتمان اصلاح‌‌طلبی -در هر شرایطی- باید چنداوربیتالی[امتزاجی و ترکیبی] باشد و نیازهای گوناگون مردمان گوناگون را کنار هم بنشاند تا از خاصیت استعاری‌‌شدن برخوردار شود؛ اما این بدان معنا نیست که در نقش و نقاشی «دال اعظم» گفتمانی -به اقتضای شرایط و اولویت‌ها و فوریت‌ها  نباید رنگ برخی نیازها [مثلا نیاز اقتصادی و معیشتی در شرایط کنونی] پررنگ‌تر و برجسته‌تر از سایرین باشد. گفتمان‌ها تاریخی هستند و آن گفتمانی از امکان و استعداد هژمونیک‌‌شدنِ بیشتر برخوردار است که با زمان و زمانه‌ خود دیالوگ و رابطه‌ تفهیم و تفاهمی داشته باشد و بتواند نیازها و ضرورت‌ها و فوریت‌های جامعه را در آینه خود منعکس کند. به‌عنوان یک اصلاح‌‌طلب واقعا برای خودم و نسل جدید اصلاح‌‌طلبی متاسفم که هر وقت سخن از انتخاب و انتخاباتی است، نام‌های تکراری و نه چندان اصلاح‌‌طلب در لیست انتخابم می‌درخشند. کاملا معتقدم دیگر با دم مسیحایی این شخصیت‌های تکراری و پرحاشیه و پرحرف و حدیث گرهی گشوده نمی‌شود.

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *