قمار با آخرین لحظه‌ها

اگر خلع قدرت از نیروی تقابل‌گرا و اتخاذ استراتژی تعامل صورت نگیرد، با شتابی رو به فزونی، به وضعیتی خواهیم رسید که در بهترین حالت، حکومتی فرومانده و جامعه‌ای فرسوده خواهیم داشت؛ و در بدترین حالت، گرفتار جنگی ویرانگر با اسرائیل خواهیم شد. برای گریز از چنین فاجعه‌ای، و تا آنجا که به دولت مربوط است، سه گام دشوار اما ضروری باید فوراً برداشته شود

جنگ ۱۲ روزه‌ای که ایران به‌تازگی پشت سر گذاشته، با بیش از هزار کشته، چند هزار زخمی، و آسیب‌های سنگین به زیرساخت‌های کلیدی در تهران، اصفهان، تبریز، خوزستان و چند نقطۀ دیگر، نشان داد که کشور وارد مرحله‌ای تازه از تهدیدهای نظامی شده است. اگرچه فعلاً سلاح‌ها خاموش شده‌اند، اما دلایل آغاز جنگ همچنان پابرجاست و خطر بروز درگیری شدید، واقعی‌تر از هر زمان دیگری بر فراز کشور سایه افکنده است. در چنین وضعیتی، انتخاب استراتژی صحیح در سیاست خارجی دیگر یک بحث نظری نیست، بلکه تصمیمی حیاتی برای بقای ملی است. تداوم بلاتکلیفی یا اتخاذ سیاست‌های نیم‌بند ممکن است هزینه‌های جبران‌ناپذیری در پی داشته باشد.

در مواجهه با ایالات متحده، یا باید شمشیر کشید یا دست داد؛ راه سومی وجود ندارد. استراتژی تقابل، همان سیاست آمریکاهراسی و اسرائیل‌ستیزی است که از نخستین روزهای انقلاب در تار و پود سیاست خارجی جمهوری اسلامی تنیده شده است. در مقابل، استراتژی تعامل مستلزم وداع با این دشمن‌سازی مزمن و ترک مخاصمه با اسرائیل است. تصمیم‌گیری دربارۀ پرونده‌های هسته‌ای، برنامه موشکی و شبکۀ تضعیف‌شدۀ نیابتی‌ها، همگی تابع نوع استراتژی‌اند؛ نه برعکس. نخست باید استراتژی را انتخاب کرد، سپس تاکتیک‌هایی را برگزید که با آن هم‌خوان باشند.

اگر استراتژی تقابل انتخاب شود، منطق حکم می‌کند که تمامی نیروها پشت سر رهبر نظام صف ببندند. اما اگر استراتژی تعامل در دستور کار قرار گیرد، بدون خلع قدرت از نیرویی که دهه‌ها سکان تقابل را در دست داشته، هیچ تعامل پایداری شکل نخواهد گرفت. تعامل با آمریکا به هدایت همان نیروهای تقابل‌گرا، همان‌قدر غیرممکن است که ساختن پل با مصالح باروت.

مشکل دولت پزشکیان در دل‌بستگی‌اش به سیاست وفاق نهفته است؛ تلاشی بیهوده برای کسب چراغ سبز از هستۀ سخت قدرت به‌منظور آغاز مذاکرات با آمریکا. از این هم عبث‌تر، دل‌بستن به توافقی از مسیر مذاکره در شرایطی که سکان قدرت همچنان در دست جریان تقابل‌گراست. این سیاست، آن‌هم در آستانۀ احتمال حملۀ دوبارۀ اسرائیل، چیزی نیست جز اتلاف زمان و قمار با واپسین لحظه‌های باقی‌مانده.

اگر هدف، جلوگیری از تهاجم مجدد اسرائیل باشد، باید در کوتاه‌مدت اقدامی قاطع انجام داد. اما در همین بازۀ کوتاه، مردم و نیروهای اجتماعی مخالف، عاملیتی بالفعل در اختیار ندارند. تنها میانه‌روهای عمل‌گرای درون هیئت حاکمه‌اند که شاید چنین ظرفیتی داشته باشند؛ مشروط به آن‌که هم اراده‌اش را داشته باشند و هم توانش را. آیا دارند؟ نمی‌دانیم. آنچه می‌دانیم این است که فعلاً، در بهترین حالت، در سطحی از مجادلۀ گفتمانی متوقف مانده‌اند.

نیز می‌دانیم که اگر خلع قدرت از نیروی تقابل‌گرا و اتخاذ استراتژی تعامل صورت نگیرد، با شتابی رو به فزونی، به وضعیتی خواهیم رسید که در بهترین حالت، حکومتی فرومانده و جامعه‌ای فرسوده خواهیم داشت؛ و در بدترین حالت، گرفتار جنگی ویرانگر با اسرائیل خواهیم شد.

برای گریز از چنین فاجعه‌ای، و تا آنجا که به دولت مربوط است، سه گام دشوار اما ضروری باید فوراً برداشته شود:

۱. پایان دادن به سیاستِ بی‌ثمرِ وفاق؛

۲. تکیه بر نیروهای مردمی در سطح سیاست غیررسمی؛

۳. خلع قدرت از نیروهای تقابل‌گرا در ساختار قدرت.

زمان در حال پایان است. یا امروز باید تیغ را در دست گرفت، یا فردا تیغ بر گلوی ایران خواهد نشست.

اکنون که کشور از دل جنگی ویرانگر بیرون آمده و در آستانۀ احتمال درگیری دیگری قرار دارد، دیگر نمی‌توان سیاست‌ورزی را به مجادلات فرسایشی یا امید بستن به اجماع‌های بی‌ثمر محدود کرد. پیامدهای استراتژی تقابل را در جنگ ۱۲ روزه به‌روشنی تجربه کردیم؛ زخمی سوزان که هنوز بر تن ایران زنده است. اگر از این تجربه تلخ درسی گرفته شود و مسیر تعامل به‌عنوان راه برون‌رفت انتخاب گردد، چنین تغییری نیازمند عزمی راسخ و بازآرایی واقعی در ساختار قدرت است. زمان تصمیم‌گیری فرا رسیده، و هر روز تأخیر، بهایی سنگین‌تر بر دوش ایران خواهد گذاشت.

* نقل از تلگرام نویسنده


مقاله دوم

ابتدا دفعِ خطرِ آنی، سپس طراحی ساختارِ آتی

پرسش اساسیِ امروزِ ما این نیست که چه وضعی عادلانه‌تر است و کدام خط‌مشی‌ها دموکراتیک‌ترند و کدام کنش‌ها پاک‌دستانه‌تر. پرسش عاجل کنونی‌مان این است که چگونه می‌توان از آغاز حملۀ ویرانگر مجدد اسرائیل جلوگیری کرد، آن‌هم در شرایطی که به ساعت صفر حمله چه‌بسا هر چه نزدیک‌تر می‌شویم. پاسخی که به این پرسش داده‌ام در برداشتن دو گام سرنوشت‌ساز خلاصه می‌شود: یکم، حمایت مشروط و محدود و موقتی از میانه‌روهای عملگرا در هیئت حاکمه برای مهار هستۀ سخت قدرت که کماکان در پی اتخاذ استراتژی مقاومت است تا مرز نابودی مملکت؛ دوم، همراهی با گذارطلبان برای بازآرایی اساسی صحنۀ سیاست داخلی در اثنای تنگناهایی ساختاری که گریبان مملکت را سخت‌تر از پیش خواهند گرفت. این پیشنهادم ناخشنودی برخی همفکرانم را برانگیخته و اتهام همسویی با نولیبرال‌های درون نظام را روانه‌ام کرده است.

 صورت مسئله را نباید وارونه کرد. اگر جنگ از نو سربگیرد، دیگر نه نولیبرالیسم موضوعیت خواهد داشت، نه چپ، نه عدالت، نه دموکراسی، نه مقاومت. آنچه باقی می‌ماند فقط ویرانی است و میدانی خالی برای تاخت‌وتاز آمیزۀ پیشاپیش نامعلومی از سردارها و امنیتی‌ها و ارتش‌های بیگانه و نوچلبی‌های وطنی و کفتارهای ژئوپولیتیک و انبوهی از ویرانه‌بازها در بستر سرزمینی سوخته. آن دسته از منتقدان من از دل چپ رادیکال که به‌درستی در قبال همسویی با میانه‌روهای درون حاکمیت حساس‌اند در تحلیل سطح‌بندی خطرها و تقدم و تأخرهای زمانی چندان درنگ نکرده‌اند.

 میانه‌روهای عملگرای حکومتی چه کسانی‌اند؟ بله، همان مدیران بندوبست‌باز سابق و کنونی، همان تکنوکرات‌های عدالت‌ستیز، همان الیگارش‌های اصلاح‌طلب پاگنده، همان اقتصاددانان تک‌بُعدی‌نگر، ایضاً صف طویلی از اعضای اتاق‌های بازرگانی. اما، در فقدان نیروی متشکل مردمی و احزاب مترقی و نهادهای قدرت‌مند جامعۀ مدنی، اینان یگانه نیرویی‌اند که در کوتاه‌مدت چه‌بسا فاعلیت مؤثر سیاسی برای اِعمال تغییر در سیاست خارجی ویرانگرمان را داشته باشند، اگر به‌دل بخواهند و به‌جد بتوانند. در لحظۀ اکنون که احتمال ازسرگیری جنگ تا این اندازه بالاست، آیا نباید اگر اینان راه افتادند از همراهی تاکتیکی اما موقتی و گزینشی در راه‌شان برای عقب‌زدن خطری بزرگ‌تر ابا نداشت؟

منتقدان می‌گویند این همراهی قطعاً آلوده‌سازی سیاست مترقی است. من می‌پرسم سیاست مترقی در کدام میدان می‌خواهد بازی کند اگر میدان سیاست به‌کلی زیر آوار جنگ دفن شده باشد؟ حملۀ مجدد اسرائیل اگر رخ دهد آرزوی هر نوع افق گذارطلبانه را برای سال‌ها مدفون خواهد کرد. پیشنهاد همراهی با میانه‌روها نه از سر توهم بلکه از سر اضطرار و ضرورت است برای خریداری زمان در متن ضعف چشمگیرِ انواع فاعلیت‌های مؤثر سیاسی در کوتاه‌مدت.

 اما این نخستین گام اصلاً کافی نیست. میانه‌روهای عملگرا، علی‌رغم دفاع از ضرورت تغییر اساسی در شیوۀ حکمرانی، به‌جد در پی تحکیم ساختار سیاسی نظام جمهوری اسلامی‌اند و مخالف گذار ساختاری از نظم سلسله‌مراتبی مستقر. گام دوم نه با میانه‌روها بلکه همراه با جبهۀ گذار‌طلبان باید برداشته شود برای بازآرایی اساسی صحنۀ سیاست داخلی.

 گذارطلبان چه کسانی‌اند؟ متنوع‌اند، از جمله نیروهایی برآمده از دل جنبش‌های اجتماعی مستقل و از متن میدان‌های واقعی مبارزه و متکی بر توان جمعی سازمان‌یافته در فرصت‌هایی که اگر جنگ نیاید به احتمال قوی به چنگ خواهد آمد.

 سیاست، به این معنا، دو سطح دارد: ابتدا دفعِ خطرِ آنی، سپس طراحی ساختارِ آتی. ما نمی‌توانیم دومی را بدون اولی پیش ببریم. در اولی هم اگر بمانیم، به بازتولید همان نظم پیشین تن داده‌ایم. دفاع از هیچ‌یک به‌تنهایی کفایت نخواهد کرد. بله، احتساب میانه‌روهای عملگرا همچون ترمزی برای ارابه‌های مرگ شاید بازی با آتش باشد. می‌توان در این مسیر اشتباه کرد. می‌توان فریب خورد. اما آن‌چه هرگز نباید در دستورکار قرار داد انفعال است. بی‌عملی در بزنگاه یعنی ناخواسته تن‌دادن به نابودی.

 کسانی که در این شب سیاه برای حفظ خلوص مواضع سیاسی‌شان از مداخله سر باز می‌زنند، فردا در ویرانه‌ای از خواب نازشان بیدار خواهند شد که دیگر هیچ سیاستی در آن ممکن نیست. سیاست‌ورزی واقعی در آستانۀ جنگ یعنی ایستادن در برابر جنگ‌افروزان، حتی اگر این ایستادگی در گذرگاهی باشد ناخوش‌آیند و ناهموار و آلوده.

منبع کانال تلگرامی محمد مالجو  اقتصاددان

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *