دستگیری سعید مرتضوی: واکنشها

کدام مرتضوي به اوين رفت؟

چه کسي ديروز به اوين رفت؟ قاضي دادگاه مطبوعات؟ دادستان سابق تهران؟ رئيس سابق سازمان تامين اجتماعي؟ محکوم ماجراي کهريزک؟ آيا نام «سعيد مرتضوي» به اندازه کافي جامع همه اين عنوان ها و حامل ده ها رخداد و خاطره گفته و ناگفته ديگر هم هست؟
آيا چيزهايي که از «سعيد مرتضوي» مي دانيم، درست و کافي است؟ آيا واقعيت درباره مرتضوي اين است که او قاضي جواني بود که در سن بيست و چندسالگي دادرس دادگاه عمومي و بعد رئيس دادگاه حقوقي شهر بابک شد و در سال ۱۳۷۳ از طريق اسدالله بادامچيان و در ۲۷سالگي به رياست شعبه ۹ دادگاه عمومي تهران منصوب شد؟!
يک بار در شروع يک مصاحبه گفت اين چيزهايي که در ويکي پديا درباره من نوشته شده و گفته اند بادامچيان سفارش من را کرده، اشتباه است و من را با يک مرتضوي ديگري که در دادگستري شهر بابک بوده اشتباه گرفته اند و من اصلا آقاي بادامچيان را نمي شناختم. گفتم پس درستش چيست؟ قول داد که يک بار مفصل درباره گذشته و آغاز ورودش به دستگاه قضا و پله پله بالارفتن از سمت ها را تا رسيدن به دادستاني تهران تعريف کند. قول داد که داد. شبيه همان قولي که به حدادعادل داده بود و حدادعادل راوي «قول شرف» او براي مجلسيان شد که از رياست سازمان تامين اجتماعي کنار رود و نرفت و بعد هم گفت اصلا قولي نداده است. مرتضوي ديگر هيچ وقت حاضر به هيچ گفت وگوي مفصلي درباره خودش و گذشته اش نشد. قول داد درباره روزهاي دادگاه مطبوعات، ماجراي زهرا کاظمي، قضيه فروش سوالات کنکور و ماجراي تحقيق و تفحص از قوه قضائيه که به بازداشت پاليزدار و جمعي ديگر منتهي شد هم مفصل با ما گفت وگو کند که هيچ وقت نکرد. سه يا چهار سال پيش بود که در گيرودار دادگاه کهريزک مدتي مفقودالاثر شده بود. آن زمان هم شايعه گريختنش مطرح بود. يک شب که بالاخره تلفنش را پاسخ داد، در واکنش به همين شايعه با حالت خنده گفت: «من به همه جا ممنوع الورودم؛ کجا بروم».
بعد هم گفت که بيشتر وقتش را در تفت يزد مشغول ساختن يک حسينيه است. نمي دانم سعيد مرتضوي چند خط تلفن داشت اما يک خط تلفن معروف داشت که هر وقت تمايل داشت جواب مي داد. البته اکثر مواقع هم پاسخ نمي داد. بايد آن قدر سمج مي شدي و تماس مي گرفتي تا بالاخره جواب بدهد. البته وقت هايي هم بود که با همان تماس اول پاسخ مي داد. آن هم وقتي بود که احساس مي کرد به رسانه نياز دارد يا بايد از خودش دفاع کند. زماني که روايت هاي عليه او در جريان دادگاه کهريزک يا دادگاه تامين اجتماعي، کثير و انباشته مي شد. قاضي سابق به ميدان مي آمد يا جوابيه هاي مفصل و مطول مي فرستاد.
گاهي بعد از دادگاه به ميان خبرنگاران مي آمد و گاهي از در پشتي با محافظ و ماشين به سرعت غيب مي شد. از همين بودن و نبودن هايش مي شد حدس زد که آن روز دادگاه به نفعش پيش رفته يا ضررش.
در خبرگزاري ها گفته شده مرتضوي را به بند 241 اوين برده اند. احتمالش هم زياد است. بندي شبيه حرف (z) در چهار طبقه که بخشي از آن در اختيار سازمان زندان هاست و بخش هاي ديگر در اختيار وزارت اطلاعات و حفاظت و اطلاعات قوه قضائيه. بند 241، بند افراد خاص است نه چهره هاي عادي. معمولا خبري از قاچاقچيان مواد، متهمان قتل، سرقت، کلاهبرداري يا مجرمان مالي در اين بند نيست. 241 همان بندي است که محمدرضا رحيمي معاون احمدي نژاد آنجا بود. ديروز خبرها حاکي از اين بود که معاون احمدي نژاد آزاد شده است. بابک زنجاني هم در بند 241 است. آن هم درحالي که بخشي از پرونده مرتضوي با بابک زنجاني گره خورده اما اين دو نفر هيچ گاه در يک پرونده و بابت يک اتهام مشترک (خريد و فروش شرکت هاي تابعه سازمان تامين اجتماعي) محاکمه نشدند. فرد ديگري که مي توانست با مرتضوي هم بند شود ولي نشده، حيدري فر معاون سابق اوست. حيدري فر اتهامات زياد و عجيب و حبسي طويل المدت دارد. احتمالا بنا نيست دادستان با معاون سابقش که در ماجراي کهريزک هم پرونده اي بودند، مواجهه اي در اوين داشته باشد مگر اينکه حيدري فر را هم به 241 منتقل کنند. همان حيدري فري که به «شرق» گفته بود بابت ماجراي کهريزک نه خودش توبه مي کند و نه توبه مرتضوي را شرعي مي داند!
گويا قرار نيست محکومان اوين در دو سال آتي موفق به رويت دادستان سابق شوند. البته از اين همنشيني قطعا خيري متوجه زندانيان نخواهد شد اما اگر موفق به ديدارش مي شدند، احتمالا با نوع جديدي از زنداني روبه رو مي شدند. برخلاف حيدري فر که هنگام رويارويي با يکي از بازداشت شدگان سابق کهريزک در اوين با حالتي مغموم و خجل حلاليت طلبيده بود (برعکس چيزي که به «شرق» گفته بود) بعيد است که مرتضوي چنين مواجهه اي با زندانيان پيدا کند. او حتي در لباس محکوم هم همان مرتضوي است که بود؛ با همان شيوه و منش. همان شيوه اي که روزنامه نگاران را تفتيش عقايد و بعد تحقير مي کند. همان دادستاني است که با لحن عجيب و خاص خود با متهم روبه رو مي شود.
از زنداني هم بند خود احتمالا پرسش هايي خواهد کرد اما پرسش هايش قطعا گره اي از کار پرسش کننده باز نخواهد کرد. درست مانند قاضي معلقي که در برابر يک روزنامه نگار نشسته و قرار است به سوال هايش پاسخ دهد اما فضاي گفت وگو را به شکلي مي چيند و جلو مي برد که گويي مصاحبه کننده همان متهم سابق دادگاه مطبوعات است و مصاحبه شونده قاضي دادگاه. از هر نوع پاسخگويي شفاف طفره مي رود و از بازي هاي رواني استفاده مي کند تا مصاحبه کننده را به اصطلاح آچمز کند. هم بندان احتمالي او هم به طور قطع چنين تجربه اي از همنشيني با قاضي سابق خواهند داشت. سعيد مرتضوي، سهل و ممتنع است. به ظاهر او را مي شناسيم. نقل قول از او فراوان وجود دارد. از قضاوت هايش خبر داريم. رد پايش در رخدادهاي زيادي وجود دارد. روايت مواجهه مرتضوي با افرادي مانندمحمدحسين خوشوقت، مدير اداره کل مطبوعات و رسانه هاي خارجي وزارت ارشاد دولت اصلاحات، نعمت احمدي، حقوق دان و وکيل، ماشاءالله شمس الواعظين، روزنامه نگار، محمد نعيمي پور، مديرمسئول روزنامه ياس نو، عباس عبدي و… هم از زبان خود آنها بيان شده، هم در مستندات دادگاه هاي مطبوعات آن روزگار وجود دارد. اين روايت ها را که کنار هم قرار دهيم، تصويري تقريبا يکدست و شفاف از شخصيت سعيد مرتضوي به دست خواهيم آورد اما اينها کافي نيست. کسي که ديروز به اوين رفت، هنوز چيزهاي زيادي براي نگفتن و شايد گفتن دارد. فعلا تا دو سال ديگر منتظر مي مانيم. او قول هاي زيادي داده است. بالاخره زمان عمل او هم فرامي رسد.

نويسنده: مهسا جزيني

شرق

***

روزي روزگاري مرتضوي

نويسنده: آمنه شيرافكن

برخورد سعيد مرتضوي و مجلس بيش از هر زماني به مجلس نهم ختم مي شود. همان روزهاي جولان در سازمان تامين اجتماعي و تخلف هاي پي در پي. همان روزهاي موسوم به ماه عسل احمدي نژاد، سعيد مرتضوي و بابک زنجاني.
آن روزها نرخ اعتراض به تخلف هاي سعيد مرتضوي در سازمان تامين اجتماعي گران بود. مرتضوي با دستور محمود احمدي نژاد رئيس سازمان تامين اجتماعي شده بود و همان روزها عده اي برايش در بهارستان کف مي زدند و هورا مي کشيدند و در حمايتش امضا جمع مي کردند. با اين حال نمايندگاني هم در آن بزنگاه تاييدها و تشويق ها، شجاعانه عليه فساد و تخلف در تامين اجتماعي ايستادند؛ اما واقعيت اين بود که کمتر کسي جرئت اعتراض داشت و مرتضوي بر اسب تخلف مي تاخت. آن قدر پيش رفت که ماجرا به تهاتر با بابک زنجاني رسيد و معامله پُر داستان 138 شرکت مهم تامين اجتماعي.
عبدالرضا عزيزي، نماينده شيروان در مجلس نهم [رئيس کنوني کميسيون اجتماعي مجلس دهم]، آن موقع در حمايت از سعيد مرتضوي امضا جمع مي کرد. آن هم در شرايطي که مرتضوي رئيس تامين اجتماعي بود و عزيزي مسئول نظارت مستقيم بر آن. عزيزي آن روزها توانست امضاي موافق 164 نماينده مجلس را بگيرد؛ امضاهايي در حمايت از سعيد مرتضوي. همان روزها خبرنگار روزنامه بهار از او پرسيده بود «مرتضوي پيچ کهريزک و تامين اجتماعي را رد کرده؟» و عزيزي پاسخ داده بود «اين پيچ که چه عرض کنم، دکتر مرتضوي صد تا پيچ ديگر را هم رد مي کند». حالا گويا برخلاف خوش بيني عزيزي، اين بار دکتر مرتضوي پيچ کهريزک را به خوبي رد نکرده و مستقيم از ويلايي در شمال به اوين هدايت شده است.

نطق آتشين دهدشتي
22 آذر 94. حسين دهدشتي، پشت تريبون نطق تند و تيزي عليه مرتضوي و بابک زنجاني دارد. به ويژه نوک پيکان حمله اش به سوي مرتضوي است. به گفته او يکي از موارد اتهامي سعيد مرتضوي «معامله» با بابک زنجاني در قالب شرکت سرمايه گذاري تامين اجتماعي، شستا، است. سعيد مرتضوي در زمان رياست خود بر سازمان تامين اجتماعي ۱۳۸ شرکت و کارخانه مرتبط با شستا، شرکت سرمايه گذاري تامين اجتماعي را به بابک زنجاني «واگذار» کرده است.
در گزارش تحقيق و تفحص از سازمان تامين اجتماعي مورخ آذر ۱۳۹۲ بابک زنجاني متهم شده است که بخشي از کارخانجات شرکت سرمايه گذاري تامين اجتماعي، شستا، با ارزش بيش از ۵۰ هزار ميليارد تومان را به يک سوم قيمت و تنها با پرداخت مبلغ ۱۷ هزار ميليارد تومان، آن هم به صورت چک تضميني، خريداري کرده است. آن روزها حسين دهدشتي، رئيس کميته تفحص از سازمان تامين اجتماعي بود. او سعيد مرتضوي را به دادن «پنج چک به مبلغ ۴۰۰ ميليارد ين ژاپن» به بابک زنجاني متهم کرد. او به مرتضوي زنهار داده بود که اگر تکذيب کند، شماره و تاريخ صدور چک ها را اعلام خواهد کرد.
حسين دهدشتي را در مجلس نهم به استواري در برابر تخلف ها و فساد مي شناختند. دهدشتي آن روزها رئيس کميته پيگيري پرونده تامين اجتماعي و بابک زنجاني در مجلس نهم بود. در مصاحبه اي درباره شباهت ها و تفاوت هاي زنجاني و مرتضوي به «شرق» گفته بود که «مرتضوي را در گفت وگوهاي نزديک کمي دستپاچه ديده؛ اما زنجاني به روايت او با اعتمادبه نفس و با آرامش در جلسه هاي کميسيون حاضر مي شده، اعتمادبه نفسي که بدون شک از اعتماد او به شبکه حمايتي اش ناشي مي شد. با اين حال گاه وبيگاه مرتضوي از اطلاعات تيم تفحص متعجب بوده؛ چه آنجا که به ديدار زودهنگام کميته تفحص با زنجاني و گرفتن يک سري اطلاعات از او اشاره مي شود و چه آنجا که نمايندگان از او درباره دلايل بذل وبخشش هاي مالي کانون نخبگان عدل تهران مي پرسند، انجمني که مرتضوي نايب رئيس آن بوده و در دوره مديريتش کمک هاي زيادي به همين خيريه صورت گرفته است».

84 هزار برگ سند در پرونده تفحص
گزارش تفحص از سازمان تامين اجتماعي ٨٤ صفحه و بيش از ٨٤ هزار برگ مستند ضميمه داشت. نمايندگان در بندهاي پاياني اين گزارش جمع بندي خود درباره تفحص را خطاب به مسئولان نوشتند که «در بخش درمان و بخش فني و درآمد حتي يک بررسي ساده از سوي هيچ دادگاهي صورت نگرفته يا دست کم به اطلاع نمايندگان نرسيده. تخلف مندرج در گزارش مربوط به شرکت هاي سرمايه گذاري خانه سازي ايران، شرکت شستا، املاک و مستغلات سازمان تامين اجتماعي، موسسه فرهنگي-هنري آهنگ آتيه و بانک رفاه کارگران است و پرسش به عمل آمده اقدام نشده مانده. نکته تاثربرانگيز اينکه حتي پرونده هاي بخش فني به کارشناسان يا مقام هاي ذي ربط ديوان عدالت اداري ارجاع نشده». هنوز نتيجه نهايي حکم سعيد مرتضوي در پرونده تامين اجتماعي مشخص نشده؛ پرونده اي که بيش از هر زمان ديگري نام او را در کنار نام بابک زنجاني قرار داد. با اين حال حسين دهدشتي در نطق کوبنده اي – آذر 94 – در صحن علني مجلس نهم به اصل ماجرا تاخت و اينکه «چرا نبايد دادگاهي تشکيل شود و آقاي احمدي نژاد پاسخ گوي انتصابات و قانون گريزي هاي عديده اش باشد؟».
کنايه دهدشتي به انتصاب مرتضوي به عنوان رئيس سازمان تامين اجتماعي بود؛ سازماني که در دوره مرتضوي بيش از هر زمان ديگري حياط خلوت تخلف هاي پياپي شد. اين عضو کميته پيگيري پروند بابک زنجاني در مجلس نهم آن روز در بهارستان فرياد زد که «زنجاني با صحبت هاي خود سيستم قضائي و امنيتي را به سخره مي گيرد و مرتضوي در دادگاه همچنان تصور مي کند قاضي است، با محافظِ مسلح وارد دادگاه مي شود و به جاي اينکه دادگاه وقت دادرسي تعيين کند، ايشان براي دادگاه تعيين وقت مي کند. او چه فرقي با ساير متهمان دارد؟ مگر نه اين است که در پيشگاه قانون همه با هم برابرند؟ نکند خداي نکرده سابقه قاضي و دادستان بودنش در برخورد قوه قضائيه با او تاثير گذاشته است؟».
روايت دهدشتي از يک جلسه خصوصي آقاي مرتضوي وقتي در جايگاه هاي خاصي قرار داشته و در مناصب خاصي بوده، خيلي مقتدرانه حکم مي داده اما زماني که ما ايشان را خواستيم تا توضيحاتي درباره ابعاد پرونده تامين اجتماعي ارائه دهد، واکنش ها عجيب بود. جلسه ما در واقع يک جلسه خيلي راحت بود (نه اينکه سيستم امنيتي باشد) اما ايشان به شدت مي ترسيد. يعني به شدت خودش را باخته بود و اين نکته در ذهن من ثبت شد. ايشان مدام توجيه مي کرد. هيچ مستنداتي نداشت و فقط صرفا مسائل مطرح شده را رد مي کرد و کامل خودش را باخته بود. من اصلا تعجب کردم که چنين شخصيتي اين طور در يک جلسه ساده برخورد مي کند، واقعيتش را بخواهيد دلم هم برايش سوخت.يکشنبه سياه يکشنبه سياه بهارستان از ياد مجلسي ها نخواهد رفت. استيضاح شيخ الاسلامي، وزير کار وقت دولت احمدي نژاد در دستور کار صحن علني مجلس بود. احمدي نژاد از صبح همان روز تهديد کرده بود که فيلمي را به نمايش خواهد گذاشت و عاقبت بگم بگم ها را در يک سکانس عجيب به نمايش گذاشت. دستور داد تا اتاق فرمان فيلمي را پخش کنند. نه صحبت ها قابل فهم بود و نه تصاوير چندان گويا. احمدي نژاد آن روزها در جريان دفاع از وزير خود با پخش فيلمي ادعا کرد که اين استيضاح يک نوع انتقام گيري است. او فيلم مخفيانه ضبط شده اي نشان داد که از قضا صداي واضحي هم نداشت. احمدي نژاد متن پياده شده فيلم را تا انتها براي نمايندگان مجلس در جلسه علني خواند. در آن گفت وگو بارها نام بابک زنجاني به ميان آمده بود.

 روزنامه شرق 

***

مرتضوي را مي بخشم
ماشاءالله شمس الواعظين، نخستين متهم مطبوعاتي قاضي سابق، از خاطراتش مي گويد

نويسنده: مرجان توحيدي


پشت ميز قضاوت نشسته بود، دهانش باز بود و اخم هايش درهم، مشخص بود در حال فريادزدن است. عباس عبدي و حسين قاضيان با لباس هاي طوسي رنگ که منقش به ترازوي عدالت بود، به ميز تکيه داده و مي خنديدند. اين شايد يکي از معروف ترين تصاوير دادگاه هايي باشد که سعيد مرتضوي در مدت قضاوت خود برگزار کرده است. بخشي از اين دادگاه ها به دادگاه مطبوعات شهرت يافت و ماشاءالله شمس الواعظين متهم رديف نخست آن؛ سردبير روزنامه هاي جامعه، توس، نشاط و عصر آزادگان. مرتضوي در سال 79، ريشه خيلي از روزنامه هاي اصلاح طلب را با تيغ توقيف بريد؛ البته خيلي از نويسندگان و مطبوعاتي ها سروکارشان به قاضي مرتضوي افتاد. حالا متهمان آن روزهاي دادگاه هاي مرتضوي که خبر بازداشت او را شنيده اند، خاطراتي را به ياد مي آورند که برايشان خوشايند نيست. شرح اين مواجهه شخصي را در اين گفت وگو مي خوانيد.

 از شنيدن خبر بازداشت مرتضوي چه حسي داشتيد؟
من براي خودش و خانواده اش ناراحت شدم؛ به ويژه براي همسر و فرزندانش؛ چون آنها گناهي نکرده اند و بايد تاوان اقدامات و انحرافات (نه اخلاقي بلکه انحراف از قانون، منطق و وظايف محوله) پدر و همسر خود را بپردازند. اينها چه گناهي کرده اند که دو سال را بدون پدر خود بگذرانند.

 شما احتمالا با همسر و فرزندان او در اين سال ها مواجهه اي داشتيد و اين حس دلسوزي از اين مراوده نشئت مي گيرد؟
خير؛ من روزي در دادگاه به او گفتم آقاي مرتضوي شما کاري را انجام مي دهيد که روزي در اين کشور فرزندان خود را در مدارس به دليل داشتن نام شما، ثبت نام نکنند. پوزخندي زد. بعدا با واسطه هايي (به دليل اينکه همسر من يزدي هستند؛ يعني همشهري بودن) مطلع شدم خيلي از مدارس فرزندان ايشان را در مدارس تهران، حتي مدارس غيرانتفاعي ثبت نام نمي کردند. اين موضوع براي آغاز دهه 80 است. اين خبر دقيق است و خانواده اش هم مي توانند دراين باره اظهارنظر کنند. آبان 1378 من سردبير روزنامه نشاط بودم که از دفتر آقاي عليزاده، رئيس وقت دادگستري تهران، با من تماس گرفتند و اطلاع دادند با من کار دارند. من هم به سرعت خودم را به دفتر ايشان رساندم و ديدم آقاي مرتضوي آنجاست. حس کردم قرار است اتفاقي رخ دهد. زير ميزي که مرتضوي پشت آن قرار داشت، کيسه هاي ميوه و مواد غذايي بود و من حدس زدم ايشان در حال رفتن به منزل بوده است. نيروهايي از اتاق کناري آن دفتر من را احاطه کرده، دستبند زده و به زندان اوين و بند 209 منتقل کردند. جالب است بند 209 من را نمي پذيرفت و معتقد بودند اگر زنداني مطبوعاتي باشم، بايد به محل ديگري منتقل شوم. مدت ها بين آنها و نيروهاي مرتضوي بحث درگرفت تا در نهايت من را پذيرش کردند. يا مثلا من و وکيلم را تحت عنوان عيدديدني دعوت کردند و موقع ترک محل، من را بازداشت کردند. وقتي اعتراض کردم، آقاي مرتضوي گفت حکم تجديدنظر شما همين الان در حال فکس شدن است!

 اگر به سال 79 و توقيف مطبوعات رجوع کنيم، اين موضوع يعني توقيف، در چه فرايندي رخ داد؟
من به قول آقايان «سردبير روزنامه هاي زنجيره اي» بودم. اولين روزنامه اي که توقيف شد، جامعه مدني ايران، بعدي توس، نشاط و بعد عصر آزادگان بود که همگي با حکم آقاي مرتضوي توقيف شدند؛ البته قبل از توقيف هاي ارديبهشت سال 79، فروردين همان سال بازداشت شده بودم و يک ماه يا 25 روز بعد از آن، توقيف سراسري اتفاق افتاد. من در زندان بودم که آقاي مرتضوي مي گفت ما کله گنده هاي مطبوعات را گرفته ايم تا بقيه حساب کار دستشان بيايد. در پاسخ به اينکه مي گفتم شما اصلا قاضي نيستيد، ابايي نداشت از اينکه بازجو شمرده شود. مثلا تا ساعت 10:30 شب بازجويي مي کرد. کاملا تفتيش عقايد مي کرد… .

 بعد از توقيف ها هم در بازداشت بوديد و بازجويي مي شديد؟
من اولين روزنامه نگار ايراني هستم که به اتهام مطبوعاتي از سوي آقاي مرتضوي محاکمه شدم؛ در سال 78. من در سال هاي 79، 80 و تا اواسط 81 بازداشت بودم و بعد از آن آزاد شدم. ايشان سه بار من را بازداشت کرد؛ يک بار 15 روز به طول انجاميد و بار دوم 10 روز و مرحله آخر هم که دو سال و نيم. اشاره کردم که فروردين به عيدديدني رفتم که مرتضوي من را همان جا بازداشت کرد. به او گفتم بهتر است پرنسيب داشته باشد و زمان عيدديدني چنين کاري نکند. به من گفت وقت ديگري بود، شما سروصدا راه مي انداختيد و ما خواستيم کم هزينه باشد. همچنين ارتباط با خانواده زندانيان بخش لاينفک ماموريت هاي ايشان بود.

 هدفش از اين ارتباط چه بود؟
با ذکر مثال مي گويم. مرتضوي با همسر من چه کار داشت که 28 ساعت ايشان را بازجويي کرده بود؟ همچنين تقريبا با اکثر خانواده ها ارتباط برقرار مي کرد و نکاتي را به دروغ مي گفت که منجر به اختلاف خانوادگي شود و مي شد. خيلي از جاها اين اتفاقات افتاد. مثلا به خانواده هاي بعضي از همکارانم مي گفت که «شما خيلي بايد صبر کنيد تا تکليف زنداني معلوم شود. برويد و تکليف زندگي خود را روشن کنيد. همسر شما حالا حالاها در زندان مي ماند و…»؛ يعني همسران زنداني را به جدايي توصيه مي کرد. اين اتفاق اين قدر تکرار شده که شما از هر زنداني و متهمي که مسئول پرونده اش مرتضوي بوده است، سوال کنيد اين موضوع را تاييد خواهد کرد.

 چهره هاي مطبوعاتي که با حکم مرتضوي بازداشت شده و دادگاهي شدند، از سوي خود او بازجويي شدند؟
بله. قبل از اجراي قانون تشکيل دادسراها، قاضي همه مسئوليت ها در دادگاه را برعهده داشت. از بازپرسي، بازجويي، برگزاري دادگاه علني و غيرعلني، همه کاره قاضي بود. يادم هست که روزي من را از دادگاه کارکنان دولت، درخيابان ميرعماد به پارکينگ آن ساختمان برد. از او پرسيدم من را کجا مي بري؟ در پارکينگ از صندوق عقب ماشين خود پاکتي درآورد و گفت آن را بخوان. من باز کردم و ديدم حکمي خطاب به او است كه با توجه به شايستگي که در کار خود نشان داديد از اين به بعد پرونده هاي امنيت که مربوط به دادگاه انقلاب است را هم مي توانيد رسيدگي کنيد. او قبل از اين حکم نمي توانست پرونده متهمان امنيتي را رسيدگي کند و مجبور بود آنها را به دادگاه انقلاب ارجاع دهد و از آنجايي که ماموريت داشت که به اين اتهامات رسيدگي کند، بعد از خواندن اين متن به من گفت: از اين به بعد من پدرتان را درمي آورم؛ من الان هم حکم رسيدگي به پرونده عمومي را دارم و هم رسيدگي به پرونده دادگاه انقلاب را. به همکارانت بگو که از اين به بعد با من طرف هستند. ما شنيده بوديم که قاضي بلندپايه اي بود که چون صداي خود را بر صداي متهم بلند کرده بود، توسط امام علي (ع) برکنار شد. ما اينها را شنيده و انقلاب کرده بوديم. ما اين جاذبه هاي ديني را شنيده بوديم و براساس اينها مبارزه کرديم.

 شما در جلسات دادگاه برخوردهاي متعددي داشتيد. چه حرفي يا صحنه اي از ايشان به ياد داريد که نمي توانيد از آن عبور کنيد؟
من نکته اي را همه جا تکرار کردم؛ ايشان وسط دادگاه علني من اعلان تنفس داد- دادگاه من هم مثل دادگاه عبدالله نوري و غلامحسين کرباسچي سريالي شده بود- من را به اتاقي برد و گفت اگر بخواهي در دادگاه اين طوري رفتار کني دادگاه را غيرعلني اعلام مي کنم. اتهام من هم مطبوعاتي بود. مطابق اصل 168 قانون اساسي دادگاه من بايد با حضور هيئت منصفه تشکيل مي شد. او به من گفت اگر اين وضعيت را ادامه دهي، دادگاه را غيرعلني مي کنم و پدرت را درمي آورم؛ اين تکيه کلامش بود. به من گفت که در دادگاه اعلام کن که وقتي اين مقاله در روزنامه منتشر شد، من در روزنامه نبودم؛ من هم به تو يک حکم سبک مي دهم. ما دست داديم و توافق کرديم. بعد او رفت پشت ميز و گفت متهم شمس الواعظين نکاتي دارد که مي خواهد بگويد. من پشت ميز خطاب به خبرنگاران در گزارشي توصيفي گفتم که آقاي مرتضوي در زمان تنفس به من گفت اگر بخواهي در دادگاه اين گونه رفتار کني من دادگاه را غيرعلني کرده و پدرت را درمي آورم. تو اتهامت را بپذير و… تا من اين را گفتم تکاني خورد و با صداي بلند گفت: دروغ مي گويد. من ديدم يک قاضي به اين شدت و شفافيت کذب واقعه مي کند. گفتم آقاي مرتضوي! من براي چه دروغ بگويم؟ تو به خبرنگاران بگو من را براي چه به اتاق بغلي بردي. گفت من اين کار را کردم تا آيين دادرسي را رعايت کني و من در پاسخ گفتم اين نکته نياز به جلسه محرمانه نداشت. تو به من بگو که در آن اتاق به من چه گفتي؟ اما آخرش هم دروغ گفت و سنگين ترين حکم را به من داد. من مي دانستم که نبايد بازي او را بخورم. او به متهمان مي گفت اتهام را بپذيريد، من چنين و چنان مي کنم ولي دروغ مي گفت. من قبل از انقلاب هم بازداشت شده ام. من در آن زمان 17ساله بودم. آن زمان دادگستري به پرونده هاي سياسي رسيدگي نمي کرد و اينها را به دادرسي ارتش احاله کرده بود. براي همين شخصيت هاي سياسي با ارتشي ها روبه رو بودند و دادگستري دخالت نمي کرد. بنابراين من را به دادسراي ارتش منتقل کردند. منتها چون سنم کم بود، در نهايت به دادسراي اطفال منتقل شدم. سرگرد طريقي، به من توصيه کرد که در بازپرسي ارتش اگر از تو سوال کردند که آيا خواهان سرنگوني رژيم هستي، مي گويي نه! قهرمان بازي درنياور! تو سنت هنوز 18 سال نشده است. من هم اين توصيه را گوش کردم و البته از سوي صليب سرخ و به دليل صغر سن آزاد شدم. 20 سال بعد در دادگاه، سعيد مرتضوي به من گفت اتهامت را بپذير تا من در حکمت تخفيف بدهم.

 بعد از ماجراي محکوميت و سپري شدن دوره زندان و بعد از آن، سعيد مرتضوي به شما سر زد و با او مواجهه اي داشتيد؟
بدتر از سرزدن بود! حکم من تمام شده بود. رئيس زندان به من اطلاع داد قرار است عصر همان روز آزاد شوم. برگه آزادي را هم به من دادند. من هم به خانواده اطلاع دادم و آنها با دسته گل مراجعه کرده بودند. معمولا ساعت شش بعدازظهر زنداني ها را آزاد مي کردند. ساعت چهار عصر مامور آمد و به من گفت که با وسايل شخصي همراه او بروم. تصور کردم که قرار است براي کارهاي آزادي بروم اما من را به بند ديگري از زندان بردند. دم زندان چشم بند زدند و من را به انفرادي انداختند. اينجا ديگر خشمگين شدم و محکم به در سلول زدم. رئيس زندان، به سلول من آمد و گفت آقاي مرتضوي، ظهر امروز يک حکم ارسال کرده و گفته که شما را به انفرادي ببريم و پرونده جديدي براي شما باز کرده است. گفتم من که در زندان بودم و جرمي مرتکب نشدم. گفت اتهام جديد شما، «سردبيري روزنامه هاي زنجيره اي» بود. من 124 روز در سلول انفرادي بودم. من نامه رهبري را داشتم که هر يک روز انفرادي را معادل 10 روز در نظر گرفته بودند. اين مورد را به مرتضوي گفتم و اعلام کردم که در اين صورت من 1240 روز زنداني بوده ام. به من گفت اين حکم ارشادي بوده است نه مولوي. بعد از 124 روز، من را از سلول انفرادي خارج کرده و مستقيم به در خروجي زندان بردند و آزاد کردند. به اتهام جديد من تا الان که با شما صحبت مي کنم، هنوز رسيدگي نشده است.
جمله معروف آقاي جلايي پور را احتمالا شنيده ايد. وقتي من را بازداشت کردند، منزل ما را بازرسي کردند. مرتضوي آقاي جلايي پور را مي بيند و مي گويد که شما خانواده سه شهيد هستيد، ارتباط خود را با شمس الواعظين قطع کنيد، او جاسوس است. جلايي پور مي گويد که شمس مذهبي و انقلابي و روزنامه نگار است و اين اتهامات به او نمي چسبد. مرتضوي گفته است او جاسوس است. ما در منزل او ريمل پيدا کرده ايم. جلايي پور مي گويد ريمل که در همه خانه ها پيدا مي شود! مرتضوي مي گويد نه! ريمل شمس به کامپيوتر وصل بوده است! منظورش ايميل بوده است! ببينيد حتي نسبت به صرف داشتن ايميل، بدبين بود. يا مثلا من را دعوت مي کرد و مي گفت که شما چرا به خارج از کشور نمي رويد. چرا دعوت هاي خارجي را نمي پذيريد. من به شوخي مي گفتم اگر بناست کسي از کشور خارج شود، شما هستيد، نه من!
بعد از آزادي از زندان به دعوت يکي از دانشگاه هاي کانادا براي سخنراني به تورنتو رفتم. بعد از دو روز اقامت من، سعيد مرتضوي حکم جلب من را صادر کرد. من پيام اين حرکت را گرفتم که منظورش اين بود تا من به کشور بازنگردم. من در مصاحبه اي اعلام کردم که بعد از سخنراني، در تهران خواهم بود. بعد از آن بازگشتم اما دستگير نشدم. در حقيقت تا به امروز براي آن حکم جلب، دستگير نشده ام!

 آقاي مرتضوي را مي بخشيد؟
من به خاطر خانواده اش، او را مي بخشم. چون خانواده هاي ما زجر زيادي کشيدند. من به هيچ عنوان دوست ندارم خانواده اش زجر ببينند. اميدوارم زندان او زودتر تمام بشود و متوجه شود که چه اتفاقي براي او افتاده و از مردم عذرخواهي کند.
\\\\
پدر محمد کامراني، جان باخته کهريزک: حق به حق دار مي رسد، فقط ممکن است طول بکشد
محمد کامراني يکي از سه جان باخته جنايت کهريزک بود. شکايت خانواده او و امير جوادي فر، ديگر جان باخته کهريزک به تبرئه شدن مرتضوي منتهي شد. سال ها گذشت تا شکايت سومين درگذشته دستگير شدگان ۱۸ تير سال ۸۸ دامن مرتضوي را بگيرد و او را در نهايت براي دو سال حبس راهي زندان کند. در ادامه مصاحبه گفت وگوي «شرق» را با پدر محمد کامراني مي خوانيد؛ پدري که داغش زنده است.

 اولين حسي که بعد شنيدن خبر دستگيري مرتضوي داشتيد چه بود؟ 
که يک روزي حق به حق دار مي رسد، [فقط] ممکن است زمان ببرد. ما اعتقاد داريم که همه ما بايد پاسخگوي اعمال و کردار خودمان باشيم.

 شما تا به حال از نزديک آقاي مرتضوي را ديديد؟ با ايشان صحبت کرده ايد؟ 
نه خير، بعد از سپري شدن دادگاه، من ديگر هرگز ايشان را نديدم.

 آقاي مرتضوي در حال حاضر به خاطر معاونت در قتل محسن روح الاميني، يکي از سه جان باخته کهريزک به دو سال حبس محکوم شده است، در حالي که در پرونده اول که براي دو جان باخته ديگر تشکيل شده بود، او تبرئه شد. نظر شما در اين باره چيست؟ 
بنده هرگز با آن راي [تبرئه] موافق نبودم. مردم بايد قضاوت کنند. يک بام و دو هوا نبايد باشد. قضاوت را به مردم و صاحب نظران مي سپارم که چرا بايد در مقطعي آن چنان بشود و در اين مقطع اين چنين بشود. از نظر بنده اين قابل قبول نيست.

 چه اتفاقي افتاد که ايشان در پرونده اول- معاونت در قتلِ محمد کامراني و امير جوادي فر – تبرئه شدند؟ شما چيز خاصي نديديد؟ 
اجازه بدهيد اين را بعدا بگويم.

 درباره خانواده شادروان محمد کامراني توضيح مي دهيد؟ 
بنده دو پسر داشتم و دو دختر. محمد عزيزم فرزند سوم من بود. الان هم دو دختر و يک پسر دارم. هر فرزندي براي پدر و مادرش عزيز است. ما مستحق اين جفا نبوديم. خدايا شاهد باش که من تمام تلاشم را کردم که دامن هرکسي را که به ما جفا کرد بگيرم… آنچه را نتوانستم به خالق هستي سپردم. اميدوارم زنده باشم و ببينم که مسببين آن اتفاق به سزاي اعمالشان برسند و خالق هستي دامن آنها را بگيرد.

 آيا شما و خانواده تان توانسته ايد از رنج کهريزک عبور کنيد يا هنوز هم با تبعات آن دست و پنجه نرم مي کنيد؟ 
خانم من بعد از اين اتفاقات دو بار عمل شده است. الان ۲۱ قطعه پروتز در بدنش گذاشته اند. به لحاظ اعصاب و روان (بغض مي کند) … داغ جوان خيلي مشکل است… خيلي مشکل است… آن هم به ناحق. تا من نفس و جان در بدن دارم اين موضوع را فراموش نمي کنم. خدا براي هيچ کس نياورد اما هرکس جاي ما بود همين وضعيت را مي داشت. فراموش شدني نيست. اگر ۹۰ سال ديگر هم بگذرد قطعا فراموش نخواهد شد. بي گناه… فقط معذرت خواهي و معذرت خواهي. اين دردي از ما دوا نمي کند. از روزنامه «شرق» و عزيزاني که در طول اين سال ها مجدانه با ما همراه بودند و ما را فراموش نکردند با تمام وجود تقدير و تشکر خودم را اعلام مي کنم.

 نکته اي هست که بخواهيد به قول خودتان براي «ثبت در تاريخ» بگوييد؟ 
حقيقت اين است که در طول اين سال ها من موضوعاتي را با چشم خودم ديدم و با گوش هاي خودم شنيدم که انتظارش را نداشتم. انتظار نداشتم که اين طور بشود…

 روزنامه شرق 

***

سعید مرتضوی و کیفر زندان / احمد زیدآبادی

به جای حکم زندان برای مرتضوی به نظرم شایسته‌تر این بود که از عموم قربانیان و محکومان زیر دست او خواسته شود تا در دادگاهی علنی از او طرح شکایت کنند و او هم به دفاع از خود بر خیزد. همین دادگاه به خودی خود مجازات مرتضوی بود و نیازی به فرستادنش به زندان هم نبود.

از اجرای حکم دو سال زندان سعید مرتضوی خیلی از افراد خوشحال شدند؛ من اما دلیلی برای خوشحالی ندیدم.

مرتضوی در سال ۷۹ به عنوان رئیس شعبۀ ۱۴۱۰ مجتمع قضایی کارکنان دولت، خیلی رفتار بی‌ادبانه و پرخاشجویانه‌ای نسبت به من و خانواده‌ام داشت و البته تا می‌توانست دروغ گفت و سخت گرفت و آزار داد. با این همه احساس می‌کنم از او کینه‌ای به دل ندارم. صرف این احساس اما، دلیل نارضایتی‌ام از زندانی شدن او نیست.

ما انسان‌ها عموماً به درجاتی خطاکاریم و مهمتر از آن وقتی به موقعیتی دست پیدا می‌کنیم بعضاً خدا را هم بنده نیستیم. از این رو، چنان بی‌پروا می‌تازیم تا اینکه زمین می‌خوریم. پس از زمین خوردن، از نظر من دیگر سرنوشت فرد اهمیتی ندارد. مهم این است که رسیدگی به بزه یا جنایت یا تخلف او به گونه‌ای صورت گیرد که مانع تکرار آن رفتار شود. از این رو به نظر من، کشف حقیقت و اجرای عدالت بالاتر از کیفر و انتقام می‌نشیند.

طبعاً اجرای عدالت اقتضاء می‌کند که هر جنایت، کیفری به دنبال داشته باشد؛ اما به نظرم روح آدمی باید بزرگتر از آن باشد که کیفر را صرفاً در آزار جسمی و یا روحی – با منشأ بیرونی – مجرم و یا در انتقامجویی جستجو کند. همین که مجرمی در ملأ عام به جرمش اعتراف کند و در نگاه عموم سرافکندۀ بی وجدانی خود شود و امکان ادامۀ جنایت نیز پیدا نکند؛ به نظرم هم نوعی اجرای عدالت است و هم برای دیگران آموزنده و عبرت آمیز.

در مورد سعید مرتضوی به نظرم کشف حقیقت صورت نگرفت. در واقع، نقش واقعی او در حوادث هولناک پس از انتخابات سال ۸۸ بخصوص تشکیل دادگاه‌های کذایی و فشار بر متهمان، همچنان در هاله‌ای از ابهام است. از این رو، به راستی نمی‌دانم که دقیقاً به چه دلیل راهی زندان شد و سهم هر یک از اتهاماتش از جمله دخالتش در فاجعۀ کهریزک و طرح اتحاد و دوستی توطئه آمیزش با محمود احمدی‌نژاد، در صدور حکم زندان برای او تا چه اندازه تأثیرگذار بوده است.

به جای حکم زندان برای مرتضوی به نظرم شایسته‌تر این بود که از عموم قربانیان و محکومان زیر دست او خواسته شود تا در دادگاهی علنی از او طرح شکایت کنند و او هم به دفاع از خود بر خیزد. همین دادگاه به خودی خود مجازات مرتضوی بود و نیازی به فرستادنش به زندان هم نبود.

البته مطمئنم که در بند عمومی به سعید مرتضوی بد نخواهد گذشت. اینگونه افراد در روزهای نخست وردشان به بند، بعضاً مورد متلک پرانی و تمسخر و حتی تهدید برخی از زندانیان قرار می گیرند؛ اما آنها به سرعت از طریق نقل شیرین کاری های خود در دورۀ خدمتشان و بازگویی خاطرات خود از افراد مشهور، جمع بسیاری را دور خود گرد می آورند و به نُقل محفل آنان تبدیل می شوند! با گذشت زمان، آنها از ادامۀ نفوذ خود در دستگاه‌ها و نهادهای مختلف سخن به میان می آورند و بدینوسیله، جمعی زندانی مستأصل را به گشودن گره پرونده شان از طریق اعمال نفوذ خود امیدوار می‌کنند و به طمع می‌اندازد و از این طریق آنان را مرید خود می کنند. این مریدان در خوش خدمتی و حتی چاپلوسی آنان تا بدانجا پیش می‌روند که مبلغ بی‌گناهی و جوانمردی آنها در بین دیگر زندانیان می‌شوند و از دوره‌ای به بعد، انجام کارهای شخصی آنها را نیز به دوش می‌گیرند به طوری که اجازه نمی‌دهند حتی دست به سیاه و سفید بزنند! بدین ترتیب، امثال مرتضوی به سرعت امپراتوری کوچک خود را در بند بنا می‌کنند و خودشان هم باورشان می شود که هم بیگناه و قربانی‌اند و هم در بین «مردم» از محبوبیت بالایی برخوردارند!

این درست اتفاقی است که برای قاتلان داریوش و پروانۀ فروهر در سالن سه بند هفت زندان اوین اتفاق افتاد. روزی که کاظمی و عالیخانی وارد بند شدند؛ بیشتر زندانیان با انزجار از آنها فاصله گرفتند اما روزی که از بند منتقل می شدند؛ جماعت بسیاری ضمن بدرقۀ آنها برای سلامتی و آزادی شان صلوات می‌فرستادند!

ایران امروز

***

حق شهروندی ما، حق عمومی ملت!

عیسی سحرخیز

در شرایطی که قربانیان اصلی جنایت‌های سعید مرتضوی نسبت به دو سال حبس این قاضی حلقه به گوش اعتراض دارند، چند تن از محکومان او در دادگاه‌های مطبوعات از جمله دوستان عزیز شمس‌الواعظین و زیدآبادی از منظرهای گوناگون بحث عفو و بخشش این جرثومهٔ فساد را مطرح کرده‌اند.

آن‌ها پس از گذشت زمان، اکنون خاطرهٔ کمرنگی از برخوردهای وقیحانه و ابلهانهٔ وی را به ذهن دارند؛ دوره‌ای جوانی که از سر بلند پروازی در جایگاه قاضی دادگاه کأرکنان دولت و مطبوعات به «خوش رقصی» می‌پرداخت تا به آب و نان، جاه و جلال و بالاخره به مناصب بالا‌تر دست پیدا کند، که پیدا کرد!

پیش از ادامه بحث، بد نیست خاطره‌ای نقل کنم. روزی در اوایل انتصاب وی به مقام دادستانی به چهار راه گلوبندک رفته بودم تا پیگیر ماجرای شکایتم از محسنی اژه‌ای شوم، بابت پروندهٔ معروف به «گاز و قندان» و همچنین زدن تهمت‌های ناموسی به مادر و همسر و دختر و پسرم که حکم هر کدام خوردن ٧٠ ضربهٔ شلاق در ملاعام است.

در زمان خروج، مأموری نزدم آمد و گفت که از دفتر جناب دادستان شما را احضار کرده‌اند! با خودم گفتم: «ای دل غافل، کجا آمدی؟ آمدی باز برایت پرونده سازی کنند، تو که می‌دانی شکایتت علیه اژه‌ای به جایی نمی‌رسد، چرا باز برای زن و بچه‌ات دردسر درست کردی؟!»

پس از اندکی بالاخره اِذن ورود دادند. مرتضوی طبق معمول بر صندلی‌ای نشسته بود که زیر پایه‌هایش را بلند کرده بودند تا از پشت میز دیده شود! پس از سلام و احوالپرسی سوال کرد که چای می‌خورم یا گل گاوزبان. ضمن دادن دستور چای، از صندلی خود بلند شد، پائین آمد و پشت میز گم شد. لحظاتی بعد، با برگه‌ای که از کشوی میز بیرون آورده بود، ظاهر شد و روی صندلی نشست.

پرسید: «می‌دانی این چیست؟» ابراز بی‌اطلاعی کردم. گفت: «حکم بازداشت تو.» باز در دل گفتم: «دیدی چه غلطی کردی…» اجازه نداد زمزمه‌ام با خود به پایان رسد، اضافه کرد: اما،‌‌ همان روز صدور گفتند که «خوب نیست اولین حکم دادستانی ت دستور بازداشت سحرخیز باشد!»

شگفت زده علت صدور حکم بازداشت و اتهام جدید را پرسیدم. پاسخ داد: «توهین به دادستان تهران». تعجبم بیشتر شد چون همیشه اتهامم «توهین به رهبرى» بود و «تبلیغ علیه نظام»، نه آمران احکام دیگران و عاملان اجرای آن‌ها! توضیح داد که علت صدور حکم بازداشت این بوده است که پس از انتصاب وی به دادستانی در مصاحبه با رادیو بی‌بی سی گفته‌ام که مرتضوی پاداش «خوش رقصی‌های خود را گرفته است!»

توضیح دادم که البته منظور من پاداش «خوش رقصی» نبوده، «خوش خدمتی» بوده است که این هم «توهین» نیست، بلکه «تعریف» است! تو کارمند خوب و گوش به فرمان بودی و جایزه خوش خدمتی ت را گرفتی، اما مراقب باش که همیشه بالاسری‌ها نیستند که تشویق کنند و پاداش و لوح سپاس بدهند، روزی هم نوبت مردم می‌رسد که «حق خوش رقصی‌ها» را کف دست انسان بگذارند!

بیرون که آمدم یاد گفت‌و‌گوی تلفنی‌ام چند سال پیشنم، پشت در دفتر خصوصی احمد بورقانى افتادم، هشداری که پس از دستگیری چند روزنامه نگار إصلاح طلب، از جایگاه مدیر کل مطبوعات وزارت ارشاد به قاضی جوان دادگاه مطبوعات، داده بودم.

اشاره داشتم به عکس‌های افرادی که در‌‌ همان ساعات اولیه انقلاب در میدان اصلی شهر کرج طعمهٔ خشم مردم شده و از درخت حلقه آویزشان کرده بودند، با این تذکر که «جناب، زیاده روی نکن و از تاریخ درس بگیر!»

حال، این روز‌ها وقتی که مرتضوی در اوین زندانی است و یک پدر زجر کشیده و داغدار سخن از عدالت می‌گوید، درک می‌کنم که حرف حسابش چیست و سخنان از روی روشنفکری ما جماعت روزنامه نگار – هر چند هم درست و منطقی- از عفو و بخشش، چه دردآور است و چه نمکی بر زخم‌های التیام ناپذیر افرادی چون خانواده شهید کامرانی، پدر یکی از قربانیان جنایات بازداشتگاه کهریزک می‌پاشد که با دل پردرد فریاد می‌کشند:

«ماجرای اجرای حکم مرتضوی باعث تسکین ما نشد… من از قوه قضائیه گلایه دارم. شکایت از مرتضوی را من شروع کردم ١۶ ماه طول کشید تا اتهام معاونت در قتل را به دادگاه تفهیم کنم، اما رأی تبرئه صادر شد. اما در پرونده آقای روح‌الامینی، صدور حکم برای این اتهام ممکن شد. من به شخصه از این حکم راضی نیستم نه از مدتش و نه از اینکه در دو پرونده مشابه دو حکم کاملاً متفاوت صادر شد.. این حکم و ماجراهای پیش آمده در اجرای آن نه تنها گوشه‌ای از درد ما را التیام و تسکین نداد بلکه ما را جریحه‌دار کرد.»

در این وضعیت، دیگر آنچه بر سر اهالی مطبوعات آمده محلی از اِعراب ندارد و این دست سخنان از جایگاه بالا- در سطح رهبران پیروز کشورها- بی‌معناست:

– «طبعاً اجرای عدالت اقتضاء می‌کند که هر جنایت، کیفری به دنبال داشته باشد؛ اما به نظرم روح آدمی باید بزرگ‌تر از آن باشد که کیفر را صرفاً در آزار جسمی و یا روحی – با منشأ بیرونی – مجرم و یا در انتقامجویی جستجو کند. همین که مجرمی در ملأ عام به جرمش اعتراف کند و در نگاه عموم سرافکندۀ بی‌وجدانی خود شود و امکان ادامۀ جنایت نیز پیدا نکند؛ به نظرم هم نوعی اجرای عدالت است و هم برای دیگران آموزنده و عبرت آمیز.»

– «من برای خودش و خانواده‌اش ناراحت شدم؛ به‌ویژه برای همسر و فرزندانش؛ چون آن‌ها گناهی نکرده‌اند و باید تاوان اقدامات و انحرافات پدر و همسر خود را بپردازند. این‌ها چه گناهی کرده‌اند که دو سال را بدون پدر خود بگذرانند.»

بله، می‌توان پس از رسیدن به قدرت از جایگاه رهبرانی چون مهاتما گاندی و نلسون ماندلا از عفو و بخشش حاکمان پیشین و أبواب جمعی آنان سخن گفت، یا چون حضرت محمد (ص)، پس از فتح مکه خطاب به مسلمانان دستور رفتار انسانی با شکست خوردگان و آسیران صادر کرد، یا حتی چون امام علی در آخرین ساعات حیات خود به بخشیدن قاتل یا در ‌‌نهایت تجاوز نکردن از زدن بیش از یک ضربه در هنگام قصاص توصیه کرد، اما نمی‌توان در جایگاه یک شهروند به جای دیگران نشست، حقوق آنان را نادیده گرفت و با دست و دلبازی از حق آن‌ها بخشید!

آن هم صحبت از بخشش در مورد مزدوری که نان به نرخ روز می‌خورد و تا آخرین ساعات دستگیری مفتضحانه تکیه داده بود به وعده و وعیدهای آمران و عاملان جنایت‌های گوناگون، و در دادگاه نیز بدون ابراز ندامت همچنان برای وکلای مدافع شاکیان شاخ و شانه می‌کشید و با اعتماد به نفس به ریش آن‌ها می‌خندید و پس از صدور حکم زندان، باز وکیلش از «خوش رقصی‌ها» و «حق و حقوقش در راه حفظ نظام» خطابه می‌خواند و خودش به ییلاق می‌رفت و خوش دلانه به ریش ملت می‌خندید.

ایران امروز

Print Friendly, PDF & Email