اثرات ماندگار جنبش اعتراضی آبان‌ماه در سقوط و صعود رهبران سیاسی

رهبران سیاسی دارای سه مولفه پیوستگی درونی، خمیر مایه و نیز دکترین فکری اند. این سه مولفه از تربیت و پیشینه آنها جان گرفته و در کوره زندگی و کشاکش های سرنوشت و ازادی اراده شان پخته می‌شود. این ادعا را باید بویژه در آن بخش از رویدادهای زندگی آنها سنجید که به واکنش در برابر بزنگاهها و چرخش های تند می پردازند یا بناچار کشانده می شوند. زیرا چگونگی واکنش آنان نسبت به حوادث که همچون طنین و پژواک درونی، در جان فروخفته آنان جای دارد، حضور و وجود خود را در سر هر بزنگاه و هر چرخش و هر لحظه حساس اعلام می کند. همین واکنش هاست که آنها را به سقوط یا صعود می کشاند.

آنچه که دکتر مصدق را به رهبر ملی ایران تبدیل کرد، مواضع و رفتار شفاف و وطن دوستانه وی در طول زندگی و بویژه در دهه بیست در برابر شاه و انگلیس و تیزهوشی سیاسی او بود. آنچه که وینستون چرچیل را در ۶۵ سالگی به نخست وزیری بریتانیا و رهبر جنبش ضد فاشیستی اروپا و «مرد نیمهٔ اول قرن بیستم» تبدیل کرد، مواضع و رفتار هدفمند، پشتکاری و خمیر مایه و تیزبینی او در برابر مماشات و بی تفاوتی رقبای انگلیسی، اروپایی و امریکایی اش در برابر خطر هولناک هیتلر بود.

درست بر عکس اگر ضرورت تاریخی از سوی رهبران شناخته نشود و یا سیاستمداران از مایه و توانایی تشخیص و هنر رهبری برخوردار نباشند، سرنوشت سیاهی در انتظار آنان است. عدم صلاحیت و لیاقت سیاسی زمامدار یا رهبر، او را به مجازاتی سخت میرساند. رفتار اینگونه رهبران شبیه بیماری سل یا سرطان است که درباره آن پزشکان می گویند که این بیماری ها در مراحل اولیه آسان درمان پذیر است ، اما در مراحل پیشرفته دیگر بیماری قابل درمان نیست. همچنین است در سیاست. بحرانهایی را که در کشور جوانه می زنند، اگر زود شناسایی شوند، که البته برای اینکار یک مغز دانا و توانا و یک خمیر مایه لیاقتمندی و شایستگی لازم است، بسیار زود رفع خواهند شد، اما اگر بیماری ها شناخته نشوند و پیشرفت کنند، تا جایی که هر کس قادر به شناخت آن باشد، دیگر هیچ دارویی آن را درمان نخواهد کرد. نمونه ان رفتار شاه در دو سال پایانی زمامدارای اش بود. وفتی که دیگر دیر شده بود و همه کارهایش حتی رفتار درست ولی دیر هنگام اش در گمارش شاهپور بختیار، بر ضد او تبدیل شد.

از نگاه سقوط و صعود رهبران سیاسی ، جنبش بزرگ اعتراضی آبانماه ایران، نه موجی گذرا بلکه شیاری بود عمیق بر سرنوشت و فرجام رهبران سیاسی کشور . یک دگردیسی اساسی که دیگر بازگشتی به نقطه صفر ندارد.

این جنبش گرچه هدفمند و سازمان یافته نبود، اما هرگز بیهوده و بر باد رفته نیست. درست بر عکس در ادامه جنبش سبز و دی ماه ۹۶ ، این بار به مراتب چند گام دیگر کشور را به پیش بود و توانست جایگاههای رهبری و ذهنیت سیاسی میلیونی مردم را فرسنگها جابجا کند.

نخستین دستاورد این جنبش باقی نگذاشتن هیچ تردیدی در بازشناسی عامل و آمر اصلی جنایت است. عمق بحران و ناکامی جمهوری اسلامی تا حدی بود که برای تسلط حکومت بر اوضاع راهی جز به میدان آمدن شخص رهبری، در عمل وجود نداشت. آقای خامنه ای، این بار با موضع گیری و رفتار سیاسی اش از ابتدا تا پایان همچون عامل و آمر اصلی جنایت و کشتار و سخنگوی تندروان مذهبی در راس حاکمیت، و فرمانده نیروهای  «آتش به اختیار» عمل کرد. این رفتار بی تردید نقطه پایانی بر عدم شایستگی و سقوط قطعی وی از زمامداری است. همه رفتارهای بعدی او تنها می تواند، این بدفرجامی تلخ و زهرآگین اما سزاوار را کمی به دیر و زود بیاندازد.

سقوط ازاد روحانی رئیس جمهوری که با گفتمان اعتدال در سیاست داخلی و خارجی کشور و حقوق شهروندی به قدرت رسیده بود، یکی دیگر از اثرات جنبش اعتراضی در گفتمان سیاسی کشور است. دروغ بافی ها، لفاظی های میان تهی و ضد و نقیض گویی های او، ضربه جبران ناپذیری به حیثیت سیاسی وی و شرکای سیاسی اش وارد کرد. اما بدتر از ان ظهور اوهمچون چهره ای امنیتی و ایفای نقش در حد یک رئیس کلانتری لاف زن و بی شخصیت بود. زهر خندهای خونسردانه و جشن پیروزی او در کشتار مردم، چنان در افکار عمومی حک شد که حس فرو کردن خارهای دردناک نظام اسلامی در بدن شهروندان را هرگز نمی زداید.

یکی دیگر از اثرات ماندگار جنبش اعتراضی باورناپذیر کردن محمد خاتمی بعنوان رهبر معنوی اصلاح طلبان بود. او با ستایش از نقش خامنه ای در سرکوب خونین جنبش اعتراضی نشان داد که فرهنگ مدارا و دکترین سیاسی او در فقدان لیاقت و خمیرمایه‌ی رهبری، به سادگی می تواند در عرصه سیاست ورزی، از او یک چهره بی مصرف و یک کالبد بی روح بسازد. همان پاشنه آشیل مرغ‌دلی و بی‌مایگی سیاسی که او را به  «یک رئیس جمهوری آبدارچی» تبدیل کرده بود، این بار ، از او یک شخصیت  مردود سیاسی و شریک دزد بی جیره و مواجب ساخت. خاتمی نشان داد، مردی است که اصولا برای سیاست کشوری همچون ایران ساخته نشده است. او یکبار دیگر از توانایی درک این واقعیت عاجز ماند که برای یافتن درست‌ترین راه بهشت، نخست باید از راه دوزخ دوری کند.

اما میر حسین موسوی رهبر نمادین جنبش سبز که ده سال اخیر را در حبس گذرانده با موضع گیری تاریخی اش ، آنچه را گفت که از ژرفای کابوسی ترسناک رو به ستارگانی دارد که آسمان‌ ایران را روشن کرده‌اند. او که هرگز تن به معامله با ارکان قدرت نداده است، لیاقت و سزاواری خود را بدون آنکه ادعای رهبری داشته باشد، یکبار دیگر اثبات کرد. میرحسین با موضع گیری تاریخی اش راه تازه ای را به همه کسانی نشان داد که به دنبال تحول ساختاری بنیادی نظام سیاسی حاکم و محاکمه قانونی خامنه ای بعنوان فرمانده کل قوایند.

میرحسین بروشنی گفت که:
«برخورد خشن و خونین با مردمی خشمگین و فرودستانی جان به لب رسیده که در اعتراض به یک تصمیم غیر معقول کاسبکارانه و مخالف منافع اقشار مستضعف، و زخم خورده از سیاست‌های خانمان برانداز به خیابان‌ها آمده بودند، و تأمل در گستردگی اعتراض‌ها در تهران و سایر نقاط کشور که نشان‌دهنده سرخوردگی همگانی در میان اقشار جان به لب رسیده از اوضاع کشور دارد شباهت تام و تمام با کشتار بیرحمانه مردم در ۱۷ شهریورخونین ۵۷ دارد.»

میرحسین موسوی گفت: «زخم وارد شده بر جان و تن ملت التیام نخواهد یافت مگر با معرفی آمرین و مباشرین این کشتار و محاکمه علنی آنها و توضیح بدون لکنت دلایل این جنایت آشکار.»

موسوی افزود: «آدمکشان سال ۵۷ نمایندگان یک رژیم غیر دینی بودند، و ماموران و تیراندازان آبان ۹۸ نمایندگان یک حکومت دینی. آنجا فرمانده کل قوا شاه بود و اینجا ولی‌فقیه با اختیارات مطلقه.»

این موضع گیری تاریخی موسوی بدون تردید از او چهره ای ملی می سازد که بعنوان یک سرمایه تاریخی ایران ، می تواند نماد یک همبستگی ملی در شناسایی و محاکمه قانونی خامنه ای و دیگر عاملان کشتار در کشور گردد.

این بدین معنی است که ایرانیان نیازی ندارند که در واکنش به فساد نهادی شده حکومت خامنه ای، به رژیم پهلوی توسل جویند. رضا پهلوی می تواند بعنوان یک عامل فشار به جمهوری اسلامی و یک شهروند ایرانی کارکردی داشته باشد، اما راه به قدرت رسیدن او در ایران هم به دلایل تاریخی و نیز قطبی کردن غیر ضرور کشور و دریای خشونت ناگزیری که بر سر راه آن قرار دارد، تنها یک خیالبافی است.

از سوی دیگر همچنانکه در آستانه انتخابات مجلس دهم می بینیم تحولات سیاسی کشور حتی قبل از شورای نگهبان، به تاریخ مصرف اصلاح طلبانی نظیر خاتمی و عارف مهر باطل زده است. اینک اصلاح طلبان تغییر وتحول خواه و همه خواستاران یک جمهوری پارلمانی در ایران، راهی جز این ندارند که استقلال منش خود را در مرز بندی روشن با نظام ولایت مطلقۀ فقیه ی در اشکال گوناگون به نمایش گذارند و نقشه راه خود را پیش کشند. با ساختار سیاسی که خامنه‌ای در همه قوای تصمیم گیرنده و اجرایی کشور شکل داده است، نقش مجلس دهم با هر ترکیبی تنها چرخ پنجم خواهد بود.

در انتخاب رهبری و راهی که در پیش کشور قرار دارد، میان اصلاح طلبی بی مایه و بی دندان خاتمی و راه تحول خواهانه موسوی، همه نیروهای بینابینی ناگزیر به انتخاب در پیوستن به اکثریت تحول خواه کشور یا اقلیت بی حیثیت و بیداد گر حاکم قرار گرفته اند. بی تردید راه اکثریت شهروندان، رهبران تازه ای را در صفوف دهها میلیونی زنان و مردان تشنه ازادی و عدالت ایران خواهد آفرید.

آرزوی نو ‌شدن، دروازه‌اش را به روی هر کسی باز نمی‌کند. چون چشم لحظه‌بین فقط آنچه را می‌بیند که در لحظه دشوار، در دالان تنگ و تاریک و طولانی کابوس زمستان جاری است. شاید از همین روست که کسانی برده سرنوشت می‌شوند و در کشاکش سرنوشت وآزادی اراده، تقدیر خویش را بی هیچ ‌واکنشی می ‌پذیرند. کسانی نیز رهایی از این دالان تنگ و طولانی را تنها در یک دنیای خیالی جستجو می‌کنند. اما کسانی نیز بدون آنکه اسیر خیالبافی شوند با چشمی تاریخی اما واقعیت گرایی ناب، آنچه را می‌بینند که از ژرفای کابوسی ترسناک رو به ستارگانی دارد که آسمان‌ نه چندان دوردست ایران را روشن کرده‌اند.

Print Friendly, PDF & Email