اصلاح‌طلبان نمی‌توانند همزمان روی دو صندلی بنشینند

گفت‌وگوی روزنامه همشهری با سعید حجاریان:

«احیای اصل اصلاحات»، «ضرورت تدوین مانیفست اصلاح‌طلبی براساس ۴معیار»، «پیرایش هویت اصلاحات و ساختن هویتی جدید از دل آن» و «گلایه از عذرخواهان جریان اصلاحات و ضرورت روشن‌شدن مرزبندی‌های جدید در این جریان» نسخه سعید حجاریان برای خروج اصلاحات از رخوت و به‌روز شدن آن است. مصاحبه با او را از مرزبندی‌های اخیر تندرو و کندرو در جریان اصلاحات شروع کردیم؛ برچسبی که اگرچه زمانی از سوی جریان رقیب به این جریان وارد می‌شد اما چندصباحی است در دل این جریان بروز یافته و خود اصلاح‌طلبان را به رودررویی با هم واداشته است. به باور حجاریان، شدت‌گرفتن بحث تندرو و کندرو چند خاصیت دارد؛ از جمله اینکه مسئله نمایندگی اصلاح‌طلبان را تا حدودی ترمیم می‌کند. حجاریان می‌افزاید: مثلا اگر اصلاح‌طلبی در ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای، ۱۸تیر، توقیف نشریات یا دیگر مسائل مانند انتخابات مجلس ششم اصلاح‌طلبان را مقصر بداند، خودبه‌خود بی‌اعتبار می‌شود و به اعتبار جریان پیشروی اصلاح‌طلبان اضافه می‌کند. وی سپس به دوستانش -اصلاح‌طلبان- توصیه می‌کند اگر در گفتار و کردارشان گرهی از کار کشور باز نمی‌کنند و کمکی به تعمیق تفکر نمی‌کنند، لااقل به ته‌مانده جریان اصلاحات لطمه نزنند! حجاریان معتقد است اصلاح‌طلبی علاوه بر دمکراسی و لوازمش باید درباره ۴مولفه «عدالت»، «بحث شهروندی»، «الگوی سیاست‌ورزی»‌ و «سیاست خارجی» نظر دقیق و صریح داشته باشد. او در اهمیت این مهم می‌افزاید: اصلاح‌طلبی و اصلاح‌طلبان دیگر نمی‌توانند همزمان روی ۲صندلی بنشینند و هم این باشند و هم آن؛ حالا ممکن است کسی اسم این رویکرد را تندروی بداند، خب بداند! مشروح گفت‌وگوی ما با تئوریسین نامدار جریان اصلاحات در پی می‌آ‌ید.

گفت‌و‌گوی ما درباره تندروی و کندروی در سیاست ایران است که به‌نظر می‌رسد مرزبندی‌های سیاسی سختی را ایجاد کرده است. این مرزبندی به‌نظر می‌رسد حتی درون جریان اصلاحات هم به‌مثابه یک تاکتیک در حال انجام است.

مرزبندی در سیاست، گریزناپذیر است و نیروها و اندیشه‌های سیاسی، به‌ویژه بخش‌هایی که سازمان‌یافته‌اند، در مقاطعی باید دست به مرزبندی بزنند. این مرزبندی‌ها گاه به‌صورت پیش‌دستانه است و گاهی جنبه هویتی و دفاع از خود می‌گیرد. من موافق هر دو اینها هستم و معتقدم ضروری است جریان اصلاحات از برخی تفکرها و جریان‌ها زدوده شود. اگر توجه کرده باشید، طی سالیان گذشته من بارها تحت عناوین مختلف از بازسازی و بازآرایی گفته‌ام؛ زمانی از مرگ اصلاحات و چگونگی زنده ساختن آن گفتم و مدت‌ها بعد از ضرورت تشکیل هسته سخت اصلاحات؛ همه اینها معطوف به‌نوعی مرزبندی بوده که حتماً تندروی و کندروی هم در آن مستتر است.

ریشه بحث تندروی و کندروی کجاست؟ از چه مقطعی اصلاح‌طلبان با این خط‌کش از دیگر نیروهای سیاسی تفکیک شدند؟

بعد از انتخابات دوم خرداد ۱۳۷۶ از آن مقطع، زمزمه‌هایی بلند شد که جریان پیروز انتخابات تندرو و رادیکال است. این عبارت‌ها اول بار از سوی شکست‌خوردگان مطرح شد و گفتند، ستاد خاتمی بر تخریب ناطق نوری متمرکز شده و ذیل آن پروژه قاطبه جریان راست سنتی را بی‌اعتبار کرده و حتی تمامیت نظام را هدف قرار داده است. این زمزمه‌ها در انحصار این جریان نماند و به‌مرور، به جریان راست مدرن و اصلی‌ترین نماینده آن، حزب کارگزاران سازندگی رسوخ کرد و آنها نیز گفتند جریانی درون دوم خرداد، به‌ترتیب در دولت، شورای شهر، مجلس و دیگر نهادها فرض را بر تندروی و تقابل گذاشته است. این رویه متأسفانه به درون جریان محوری اصلاحات هم کشیده شده است و بعضی اصلاح‌طلبان به‌عنوان انتقاد از خود، به عقبه ‌خود می‌تازند که به‌عنوان نمونه می‌توانم به اظهارات متأخر بعضی دوستان عزیز اشاره کنم. حتی می‌توان به گفتار‌های منتسب به آقای خاتمی هم ارجاع داد که ایشان هم بعضی را تندرو می‌داند!

مبنای استدلال منتقدان که بخشی از جریان اصلاحات را هم دربر می‌گیرد، روشن است. اینها معتقدند بخشی از نیروهای منتسب به این جریان به‌ مبانی اصلاح‌طلبی پایبند نیستند؛ گاه انقلابی می‌شوند ولی از رویکرد پارلمان‌تاریستی صحبت می‌کنند.

من صحبت کردن در این‌باره را بسیار مفید می‌دانم و امیدوارم سایر دوستان هم به‌تدریج اظهارنظر کنند. واقعیت این است که اصلاح‌طلبی چارچوب مشخصی دارد؛ اگر از آنها عدول کنیم دیگر اصلاح‌طلب نیستیم و من توصیه می‌کنم این قبیل دوستان، به پارادایم‌های گذشته‌شان بازگردند یا لااقل به احزاب همسو بپیوندند تا هزینه اصلاح‌طلبان تندرو بر آنها بار نشود! مثلاً شما به نمونه سازمان مجاهدین انقلاب توجه کنید. طیفی از دوستان مانند آقایان قدیانی، آقاجری و با کمی اختلاف تاج‌زاده رویکرد انتقادی‌تر پیش گرفته‌اند و طیفی دیگر مانند آقای نبوی معتدل هستند و حتی به سمت حزب کارگزاران سازندگی گرایش پیدا کرده‌اند. خب، این اختلاف‌نظر از جنس انشعاب -که پیش‌تر در این حزب رخ داد- نیست اما از نوعی مرزبندی حکایت دارد. حالا شاخص تندروی و کندروی چه‌کسی و کدام رویکرد است؟ قدیانی، آقاجری و تاج‌زاده به‌زعم برخی تندرو هستند چون انتقادات مبنایی مطرح می‌کنند و نبوی تندرو نیست چون حتی از دولت روحانی هم انتقاد نمی‌کند. من معتقدم باید هر دو صدا را به‌رسمیت شناخت اما ضروری است که مرزها شفاف‌ شود. در نیروهای حزب مشارکت هم، چنین الگویی صادق است. افرادی رویکرد انتقادی دارند و به‌دنبال اصلاحات عمیق‌تر هستند، اما عده‌ای همچنان گرایش انجمن اسلامی دارند؛ چه در اعلام موضع و چه در الگوی فعالیت جمعی. مع‌الوصف، ضرورت دارد هر کس جایگاه خودش را مشخص کند. نمی‌شود از عنوان و سابقه اصلاح‌طلبی خرج کنید، در مناسبت‌ها و دیدارهای رسمی خود را نماینده طیف پیشروی این جریان معرفی کنید و نهایتاً، مانند اصولگرایان موضع بگیرید.

شما از چارچوب‌های لایتغیر اصلاح‌طلبی و ضرورت مشخص کردن جایگاه‌ها گفتید. این چارچوب‌ها چیست و چگونه می‌توان آنها را در قالب نوعی دستور کار صورت‌بندی کرد.

امروز، قریب ۲۳سال از دوم خرداد گذشته و چارچوب‌ها کم‌وبیش مشخص است. شاید، بتوانیم برای اصلاح‌طلبی متنی از جنس مانیفست تهیه کنیم تا افراد و احزاب خود را با آن تطبیق دهند و دیگران نیز بتوانند سره را از ناسره تشخیص دهند. اما در کوتاه‌مدت معتقدم اصلاح‌طلبی علاوه بر دمکراسی و لوازم‌اش باید درباره چند مؤلفه نظر دقیق و صریح داشته باشد. نخستین آنها «عدالت» است. به هر حال یکی از بن‌مایه‌های انقلاب، خیزش علیه نابرابری و فاصله طبقاتی بود که اکنون با هر دو درگیر هستیم. پس، فرد یا حزب اصلاح‌طلب باید به‌لحاظ نظری و عملی بداند و بگوید پاسخ‌اش به مسئله عدالت چیست. این امر مستلزم آن است که فساد و ناکارآمدی خودی و غیرخودی نشود و نقد دائماً در جریان باشد حتی اگر نزدیک‌ترین افراد مورد انتقاد قرار بگیرند. دومین آنها بحث «شهروندی» است. چه بپذیریم، چه نپذیریم شهروند درجه دوم و شهروندانی که اساساً به رسمیت شناخته نمی‌شوند، بخشی از واقعیت موجود هستند. فرد یا حزب اصلاح‌طلب باید مشخص کند آیا به «شهروند برابرحقوق» معتقد است یا او هم شابلون و متر و معیارهای محدودکننده دارد؛ مثلاً باید بگوید آیا نظارت استصوابی صرفاً به‌دلیل حذف اصلاح‌طلبان ناصواب است یا چون شایسته‌ستیز است، باید لغو شود. سومین مؤلفه، «الگوی سیاست‌ورزی»‌ است. سیاست‌ورزی، شاید از شدت تکرار از معنا خالی شده باشد، اما مردم باید بدانند اصلاح‌طلبان مطابق چه اصول و با چه اهدافی سیاست‌ورزی می‌کنند. آیا کسی که به هر قیمت خود را درون بازی از پیش تعیین‌ شده سیاست پرتاب می‌کند، اصلاح‌طلب است؟ آیا کسی که ناظر شرایط موجود است و سیاست داخلی را متغیر درجه دوم می‌داند، اصلاح‌طلب است؟ لااقل، پاسخ من به هر دو پرسش منفی است. اصلاح‌طلبی باید بر سر اصول و شروط و راهبردهایی بایستد و اگر چنین نکند بی‌هویت می‌شود. چهارمین مؤلفه «سیاست خارجی» است. واقعیت این است دیگر نمی‌توان در سیاست‌ خارجی از راهبردهای دوگانه سخن گفت و تعارف کرد. یا سیاست خارجی کشور در خدمت توسعه و منافع ملی است، یا فاقد چنین نقشی است و در خدمت توسعه نیست. فرد اصلاح‌طلب بدون مسامحه باید اعلام کند، حامی کدام راهبرد است و صف خود را از راهبردهای هزینه‌ساز جدا کند. به این مؤلفه‌ها می‌توان مواردی دیگر را اضافه کرد اما باید به یک گزاره وفادار بود؛ اصلاح‌طلبی و اصلاح‌طلبان دیگر نمی‌توانند همزمان روی دو صندلی بنشینند و هم این باشند و هم آن. حالا ممکن است کسی اسم این رویکرد را تندروی بداند، خب بداند!

به همان بحث تندروی برگردیم. آیا سنجه و شاخصی برای تفکیک تندروی از کندروی وجود دارد؟

این‌دو معمولا در سطح الفاظ بوده‌اند اما باید سنجه‌هایشان تعریف و تدقیق شود. اولا باید یک نگاه تاریخی را ضمیمه کارمان کنیم تا بدانیم این خط‌کشی‌ها به چه دلیل آغاز شده است. زمانی کسانی که دوم خردادی‌ها را رادیکال خواندند، به این نتیجه رسیدند که خاتمی خوب است و مشکل از اطرافیان‌ اوست. اطرافیان هم اسم رمز حزب مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب بود. یعنی اگر آنها حذف شوند، مشکلی با خاتمی وجود ندارد. اما هرچه پیش‌تر آمدیم، دیدیم دایره تندروها گسترده شد! کسانی را تندرو خواندند که اندک فعالیتی در عرصه عمومی نداشتند و این نشان می‌داد مشکل جای دیگری است و دوگانه تندرو-کندرو برساخته ذهنی است. اما ببینیم تندروها چه کسانی بودند. مبدأ بحث ما دوم خرداد بود، و من هم به همان زمان ارجاع می‌دهم. به‌نظر من نخستین جرقه‌های تندروی که معطوف به عمل سیاسی بود، مربوط می‌شود به ستاد انتخاباتی آقای خاتمی در بندرعباس. آنجا ستاد را به آتش کشیدند و یکی از اعضای ستاد در آتش سوخت و از دنیا رفت. علاوه بر این چندین نوبت به میتینگ‌ها و سخنرانی‌های ستاد خاتمی حمله شد که شرح این وقایع کمابیش به قلم مرحوم بابک داد ثبت و ضبط شده است. ولی شاید بد نباشد به جلد جدید خاطرات مرحوم هاشمی -انتقال قدرت- ارجاع بدهیم. بنا به روایت ایشان، از ۳۱فروردین ۱۳۷۶ حملات انصار حزب‌الله به خاتمی شروع شد و همینطور جسته و گریخته صحبت‌هایی از فشار بر خاتمی به میان می‌آمد تا حدی که شائبه حمایت مستقیم رهبری از آقای ناطق مطرح شد. حتی هاشمی به دیداری با آقای روحانی ارجاع داده و در صفحه۱۵۴ کتاب می‌نویسد: «دکتر حسن روحانی آمد. اظهار نگرانی کرد از اینکه پس از موضع‌گیری رهبری، اگر آرای مردم با نظر ایشان هماهنگ نباشد، ضربه بزرگی به نظام خواهد بود و اینگونه موضع را اشتباه می‌داند…» بخش زیادی از خاطرات این برهه زمانی مربوط است به حمایت‌های یک‌سویه، وزن‌کشی‌‌ها، تندروی‌ها و مقابله با نظر مردم. تا اینکه هاشمی در تاریخ ۳۰اردیبهشت می‌نویسد: «آقای موسوی خوئینی‌ها، تلفنی خبر داد که با حکم دادگاه انقلاب، امشب دارند ستاد انتخابات آقای خاتمی را تخلیه می‌کنند.» خب اینها نشانه‌های تندروی است. حالا باید بپرسیم دوم خردادی‌ها تندرو بودند یا جریان مقابل‌شان. من برای جلوگیری از طولانی‌شدن بحث از ارجاع به روزنوشت‌های بعدی هاشمی و ذکر بعضی دیگر از مسائل خودداری می‌کنم اما خوب است علاقه‌مندان سیل عذرخواهی‌های معاونان و مدیران وزارت اطلاعات آقای فلاحیان را در این جلد از خاطرات آقای هاشمی بخوانند. به‌عنوان نمونه هاشمی در روزنوشت ۱۷خرداد می‌نویسد: «جمعی از مدیران وزارت اطلاعات آمدند. از احتمال اینکه در کابینه جدید، وزیر خارج از اطلاعات بیاورند و جمع‌شان را پراکنده کنند، اظهار نگرانی نمودند. از دخالت در انتخابات به نفع آقای ناطق نوری شرمنده‌اند. برای اینکه وزیر جدید، فردی از خودشان باشد، استمداد کردند.» اینها همان افرادی بودند که کارناوال عاشورا را ساختند و در گذشته نیز سوابق مشعشعی داشتند! خب، اینها مگر نشانه تندروی نیست؟

به‌نظر منظور منتقدان تندروی، چه از درون و چه از بیرون جریان اصلاحات، عملکرد دوم‌خردادی‌ها یا اصلاح‌طلبان پس از ورود به قدرت است.

اگر اینطور باشد، باز هم می‌شود مبتنی بر داده‌های تاریخی و تحلیلی نشان داد تندروها چه کسانی بودند. ببینید؛ چند مسئله درباره چپ‌ها (خط‌امامی‌ها یا اصلاح‌طلبان) مطرح است؛ اعدام وابستگان رژیم پهلوی، اشغال سفارت آمریکا، انفجار نخست‌وزیری و حتی قتل‌های سال۱۳۶۷! من هم منتقد اقداماتی مثل اعدام و اشغال سفارت هستم، اما این مسائل را باید امتداد انقلاب دانست و گفت منشأ صدور این احکام و دلیل بروز این اتفاق‌ها در همان اندیشه انقلابی است و نمی‌توان آنها را به اقدامات یک فرد یا چند جوان دانشجو تنزل داد. درباره پرونده انفجار نخست‌وزیری هم که بحمدالله همه دوستان ما را چندسال پس از واقعه زندانی کردند، در انفرادی نگه داشتند و مفصل بازجویی کردند؛ آن هم در دوره سیطره چپ‌ها! الان هم معتقدم هر نوع اتهامی متوجه چپ‌هاست، کنفرانس خبری بگذارند و اعلام کنند. اعدام‌های سال۱۳۶۷ هم بحث خاص خود را می‌طلبد، اما اجمالا می‌توانم بگویم اولا آن اقدامات اساسا نمی‌توانست در سطح اقدامات و تصمیم‌های یک جریان سیاسی رخ دهد، ثانیا دست‌اندرکاران در قید حیات هستند و حتی از اقداماتشان دفاع می‌کنند. اما کسی که درباره این مسائل حساس است، چه خوب است کارنامه آقای لاجوردی را هم بررسی کند و گریزی به دوره فعالیت آقای فلاحیان در وزارت اطلاعات بزند. شعبه۷ دادستانی و وزارت اطلاعات آقای هاشمی در اختیار جریان راست بود و کیس‌های زیادی هم قابل بررسی است. نقد من به هاشمی اینجاست. ایشان دوم خردادی‌ها را رادیکال می‌دانست اما هیچ‌گاه مسئولیت وزارت اطلاعات دوره خود را نپذیرفت. مگر می‌شود آن حجم از وقایع ریز و درشت رخ دهد و رئیس‌جمهور -آن هم با سطح اختیارات دوره سازندگی- بی‌اطلاع باشد؟ چرا هاشمی سکوت کرد؟! به هر حال یک نفر باید پاسخگوی کارنامه سعید امامی و باندش می‌بود.

در دوره اصلاحات چطور؟

در این مقطع هم از سوی اصلاح‌طلبان تندروی رخ نداد و نمی‌دانم چرا دوستان بر سر عذرخواهی رقابت می‌کنند. جریان انصار حزب‌الله انتهای منطقی تندروی خیابانی بود و وقت زیادی از دولت اصلاحات گرفت. شما امروز نمی‌توانید تصور کنید وزیر دولت مستقر را در خیابان کتک بزنند، اما اینها نوری و مهاجرانی را کتک زدند. شما نمی‌توانید تصور کنید رسماً اسامی سوژه‌های ترور منتشر شود و تهدید به قتل کنند، اما کردند. ببینید؛ اینها دکترسروش را کتک زدند و حتی قصد از بین بردن او را داشتند؛ به چه جرمی؟ بحث اندیشه‌ای. در این دوره، سطوحی از قدرت رسما در موضع جنگ با دولت قرار داشتند. وزارت اطلاعات آقای دری نجف‌آبادی رسما حرف رئیس‌جمهور را نمی‌خواند! خب، اینها همه یعنی چه؟ کمی صریح‌تر حرف بزنم. من معتقدم حتی اکبر گنجی هم رادیکال نبود، او واقعیت‌ها را ‌نوشت… شما توجه کنید که بخشی از اتهامات ما یا به بیان برخی، تندروی‌های ما مربوط است به انتقاد از هاشمی. هاشمی در دوره اصلاحات حقیقتا دمکرات نبود اما دوری از قدرت و نگاه درجه دوم به وقایع ایشان را به نقطه‌ای رساند که موضع‌گیری‌های دقیق و اصلاحی کند تا اینکه از سال۱۳۸۴ به بعد، اساساً هاشمی جدیدی متولد شد.

در انتخابات سال ۱۳۸۸ چطور آن زمان هم اصلاح‌طلبان متهم به تندروی شدند…

بسیار خب! باید مصداقش را بگویند. در آن انتخابات، همان وقایع ستاد به‌آفرین در قیطریه تکرار شد اما به‌شکل سیستماتیک. مگر می‌شود ستاد انتخاباتی یک نامزد را پلمب کرد؟ مگر می‌شود با حکم سفید امضا افراد یک ستاد را دسته‌جمعی بازداشت کرد؟ من معتقدم دوستان عذرخواه باید تاریخ بیست و چندساله اصلاحات را چند مرتبه دوره کنند تا بدانند تندروی‌ها از سوی چه کسانی سر زده است.

دوستان به ته مانده جریان اصلاحات لطمه نزنند

من معتقدم شدت گرفتن بحث تندرو و کندرو چند خاصیت دارد. اول اینکه مسئله نمایندگی اصلاح‌طلبان را تا حدودی ترمیم می‌کند. مثلا اگر اصلاح‌طلبی، در ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای، ۱۸تیر، توقیف نشریات یا دیگر مسائل مانند انتخابات مجلس ششم، اصلاح‌طلبان را مقصر بداند، خودبه‌خود بی‌اعتبار می‌شود و به اعتبار جریان پیشرو اصلاح‌طلبان اضافه می‌کند چرا که لااقل امروز مشخص است مسئله برخورد با نشریات به چه قصدی بوده و قاضی مخلوع چه پروژه‌ای را پیش برده است. یا در قضیه مجلس ششم مشخص شد مسئله نطق آتشین و مسائل حقوقی و استعفا نبوده است، روندی در جریان بود که به‌تدریج نهاد قانونگذاری خالی از محتوا شود. اما من به دوستان توصیه می‌کنم اگر در گفتار و کردارشان گرهی از کار کشور باز نمی‌کنند و کمکی به تعمیق تفکر نمی‌کنند لااقل به ته‌مانده جریان اصلاحات لطمه نزنند! من معتقدم اصلاح‌طلبی باید نقد شود. این کار به قوت گرفتن اصلاح‌طلبی کمک می‌کند. اصلاح‌طلبان هم باید نقد شوند و تک‌تک‌شان به نقد کشیده شوند اما نه از موضع‌ تندروی. شاید بتوان آنها را از منظر فرصت‌سوزی نقد کرد زیرا آنها خیلی کارها را باید می‌کردند و نکردند. اما من با دست‌و‌پا کردن هویت‌ جدید مخالفم و اعتقاد دارم با پیرایش همین هویت، هویتی جدید ساخته می‌شود. یعنی از درون خاکستر، جرقه‌ها بیرون می‌زنند و روشنی می‌آفرینند. از آن سو، قدرت گرفتن راست‌های رادیکال باعث می‌شود که بسیاری از اصلاح‌طلبان دست‌آموز کم‌کم‌ به کنجی بخزند یا به‌دنبال کاسبی بروند یا حتی به اردوی رقیب نقل مکان کنند. به‌قول معروف فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون! هنگامی که با بلا امتحان شوند، مؤمنان کمتری باقی خواهند ماند. این بلاها شامل حذف از بوروکراسی، قطع شدن مواهب، تنگ‌تر شدن فضای رسانه، فیلترینگ، تجسس‌های مضاعف و… خواهد بود. این رویه نوعی خودپالایشی را به‌دنبال دارد و از دل آن هویت اصلی اصلاح‌طلبان احیا می‌شود و آنها که دوام می‌آورند مانند درختان استوار گذر کرده از توفان می‌مانند تا ان‌شاءالله نسل جدید اصلاح‌طلبی پروار شده و راه را ادامه دهد.

روزنامه همشهری / فرزانه آئینی

*******

کدام اصلاحات؛ حجاریان یا نبوی؟

مهرشاد ایمانی: اصلاح‌طلبان نه امروز بلکه چندوقتی است در دوگانه‌ای سیاسی قرار گرفته‌اند؛ بازگشت به جامعه یا حضور در قدرت. همین دوگانه باعث به‌وجودآمدن صف‌بندی‌های جدیدی شده است. نیروهای حزب کارگزاران در گفت‌وگوهای مختلف بارها اعلام کرده‌اند که استمرار اصلاح‌طلبی بدون حضور در قدرت سیاسی معنی ندارد و اگر اصلاح‌طلبان درپی به‌دست‌آوردن مسئولیت‌های سیاسی نباشند، لاجرم جریان اصلاحات حذف خواهد شد. برای مثال غلامحسین کرباسچی، دبیر کل حزب کارگزاران سازندگی، چندی پیش گفته بود: «من به دوستان اصلاح‌طلب خودمان می‌گویم، شما که مدام می‌گویید باید جامعه‌محور باشیم و روی به جامعه بیاوریم و فقط به فکر این نباشیم که در قدرت باشیم، خب این الان جامعه! آقایان و خانم‌های اصلاح‌طلب، چه طرح و چه همبستگی‌ای برای خدمت به این مردم و رفع مشکلات آنها در مسئله کرونا ارائه دادید؟». یا حسین مرعشی، سخنگوی این حزب، گفته بود: «احیای سرمایه اجتماعی و حضور در قدرت هیچ منافاتی با یکدیگر ندارند و نمی‌توان اصلاح‌طلبان را در دو‌راهی انتخاب یکی از اینها قرار داد. چون اصلاح‌طلبان قدرت را برای خودشان نمی‌خواهند، بلکه قدرت را برای اصلاح امور کشور و حل مشکلات مردم می‌خواهند. البته قدرت مثل همه خوبی‌های دیگر دنیا می‌تواند شر هم باشد. خیروشربودن قدرت به این بستگی دارد که شما با چه هدفی دنبال کسب قدرت باشید».
طیف مقابل اما باور دارند که اصرار بر حضور در قدرت سیاسی به هر قیمتی باعث شد تا سرمایه اجتماعی اصلاح‌طلبان مخدوش شود و نیروهای اصلاح‌طلب مانند سابق مورد اعتماد قاطبه جامعه نباشند؛ به همین دلیل در شرایطی که امکان حضور در قدرت وجود ندارد نباید به هر قیمتی و با هر شرایطی خود را تطبیق دهیم و لازم است که قدری دوران فطرت را تجربه کنیم و به جامعه بازگردیم تا دوباره بتوانیم اعتماد عمومی را به دست بیاوریم. محمدرضا تاجیک یکی از شخصیت‌هایی است که همواره به نقد اصرار برخی اصلاح‌طلبان به حضور در قدرت پرداخته است. خواندن این سخنان تاجیک در شناخت نوع نگاه این طیف از اصلاح‌طلبان خالی از لطف نیست: «در فردای پیروزی جریان اصلاح‌طلبی و تبدیل آن به گفتمان مسلط، اصلاح‌طلبان چندان به رخداد اصلاح‌طلبی و نظام آکسیومی آن وفادار نماندند. بی‌تردید، نفوذ و رخنه خودآگاه و ناخودآگاه عشق به قدرت در این بی‌وفایی تأثیری شگرف داشت. در فردای تبدیل پادگفتمان اصلاح‌طلبی به گفتمان مسلط و مستقر، سوبژکتیویته‌ قدرت و بقا در قدرت جای سوبژکتیویته‌ نقد و اصلاح مستمر قدرت را گرفت… دیری نپایید که گفتمان اصلاح‌طلبی نیز به‌نوعی آپاراتوس و دیسپوزیتیف قدرت تبدیل و در پای قدرت و منفعت ذبح شد… نخست بگویم که روایت اصلاح‌طلبان، روایت واحد و یگانه‌ای نیست و در ساحت فراخ جریان اصلاح‌طلبی، رقص تفاوت‌ها و تمایزها و تکثرها (بازی‌های زبانی و گفتمانی گونه‌گون) برپاست. چون نیک بنگریم بسیاری از اصلاح‌طلبان امروز را در هیچ‌کجا و هرکجای نظری و عملی می‌بینیم. اینان، اصلاح‌طلبی را دقیقا در همان موقف و موضعی تعریف می‌کنند که قدرت و منفعت‌شان اقتضا می‌کند. این عده، برای رسیدن به قدرت آرام و قرار ندارند. کک قدرت افتاده در تن و جان‌شان و آرامش و قرار را از آنان ربوده است».
یا مصطفی تاجزاده در میزگرد با احمد زیدآبادی درباره این موضوع گفته بود: «مسئله این است که با حضور در قدرت توانسته‌ایم به اهداف خود برسیم؟ از انقلاب مشروطه به این طرف همواره نیروهای تحول‌خواه کشور چشم به حضور در قدرت داشته‌اند، همین که امروز معتقدیم کشور در توسعه موفق نبوده است، نمی‌تواند نگاه به قدرت را مشکل دانست؟… راه اصلاح جامعه تقویت جامعه مدنی برابر دولت است و حضور در قدرت بدون داشتن جامعه مدنی قوی اشتباه است. در مورد مصدق هم معتقدم نباید نهضت ملی نفت را با نخست‌وزیرشدنش گره می‌زد؛ چراکه مناسبات بین‌المللی مانع انجام هدفش بود یا زمانی که در قدرت متوجه موانع شد، در 30 تیر به نحوی با قوام بر سر ادامه حیات نهضت ملی‌شدن به تعامل می‌رسید تا این جنبش اجتماعی بتواند هدف خود را همچنان ادامه دهد».
اما شاید شاخص‌ترین نظری که در چندوقت اخیر به گوش رسید، پیشنهاد سعید حجاریان پیش از انتخابات مجلس در سال 98 بود. او چند ماه قبل از انتخابات گفت که حضور اصلاح‌طلبان در انتخابات باید مشروط باشد؛ به این معنی که اگر شروط اصلاح‌طلبان تأمین نشود، آنها از حضور در انتخابات کناره‌گیری می‌کنند. او در یاداشتی نوشته بود: «اصلاح‌طلبی به‌لحاظ تئوریک پیشتاز محسوب می‌شود و همواره باید به‌عنوان پیش‌قراول در صحنه سیاست و جامعه حضور داشته باشد و دنبال‌رویِ رقیب از هر جریان کوتاه‌مدتی پاشنه آشیل این جریان است. دنباله‌روی به تعلیق وجه تئوری اصلاح‌طلبی و قلبی افق‌های یک‌روزه منجر می‌شود، از این گذشته به لحاظ منطقی و با توجه به پیشینه تاریخی چنانچه اصلاح‌طلبان (دارای پروژه سیاسی مشخص) و معترضان به وضع معیشت یک‌صدا شوند نخستین گزینه برخورد قهری اصلاح‌طلبان خواهد بود نه توده مردم حاضر در خیابان… . این مدل درباره انتخابات نیز کاراست. اصلاحات باید موضع خود در برابر انتخابات را به‌صراحت اعلام کند. در مباحث پیشین ازجمله میزگرد سیاست‌ورزی انتخاباتی، چند رویکرد پیش‌روی اصلاح‌طلبان ترسیم‌ شده است، اما در کوتاه‌مدت شاید عقلانی‌ترین راهبرد خود را بتوان در مشارکت مشروط جست».
این سخن حجاریان در مقطع پیش از انتخابات بسیار مورد نقد قرار گرفت که شاید بتوان قطب مخالف حجاریان در این موضوع را بهزاد نبوی بدانیم. او درباره این موضوع به‌صراحت گفته بود که بدون هیچ قید و شرطی باید در انتخابات شرکت کرد: «من جزء افرادی هستم که به حضور بی‌قیدوشرط و پرشور در انتخابات معتقدم. کسانی که می‌گویند شرکت نمی‌کنیم اصلاح‌طلبی را جوری دیگر می‌فهمند و معتقدان به مشارکت مشروط این شرط را برای چه کسی می‌گذارند؟ مخالفان اصلاحات در ظاهر از حضور گسترده استقبال می‌کنند اما از حضورنیافتن ما خیلی خوشحال می‌شوند چون در این صورت امکان پیروزی دارند، درحالی‌که حضور پرشور موجب پیروزی طیف اصلاحات می‌شود… حداقل مشارکت در انتخابات مجلس ۵۰درصد، حداکثر هم ۷۰درصد و حدود ۳۰درصد هم در انتخابات شرکت نمی‌کنند بنابراین ۲۰درصدی که مخاطب شما هستند طبقات متوسط شهری است که نتیجه انتخابات را تعیین می‌کنند؛ بنابراین شرط‌گذاشتن برای طرف مقابل نتیجه‌بخش نخواهد بود… با این اوصاف پیشنهادم این است که حضور بی‌قیدوشرط در مجلس داشته باشیم».
البته که سخن حجاریان در این موضوع به واقعیت نزدیک‌تر بود، زیرا با ردصلاحیت‌های گسترده شورای نگهبان و حذف نامزدهای اصلاح‌طلب از کارزار انتخابات لحظه آخر عموم اصلاح‌طلبان به این نتیجه رسیدند که در نبود نامزدهای مطرح نباید لیست واحد ارائه داد؛ تقریبا همان نتیجه‌ای که پیش از اینها سعید حجاریان پیشنهاد داده بود. از سوی دیگر پیش‌بینی نبوی هم درباره جامعه مخاطب سخن حجاریان دقیق نبود، زیرا مشارکت عمومی بسیار کمتر از 50درصد بود و طبیعتا جامعه مخاطبان ایده حجاریان بیش از 20درصد مذکور در سخنان نبوی بود.
بعد از ردصلاحیت‌های شورای نگهبان برخی اصلاح‌طلبان بیش از پیش به این نتیجه رسیدند که عملا امکان حضور در قدرت سیاسی فراهم نیست و به‌دلیل ریزش سرمایه اجتماعی که متعاقب حمایت اصلاح‌طلبان از روحانی و نوع عملکرد دولت خاصه از سال96 تاکنون به وجود آمد باید به جامعه بازگشت اما برخی همچنان بر موضع پیشین خود اصرار کردند که حضور در قدرت سیاسی برای اصلاح‌طلبان یک اصل است که بازهم کارگزارانی‌ها را می‌توان در این دسته فرض کرد. از طرفی برخی هم چه پیش از انتخابات مجلس و چه پس از آن، بنای خود را ادامه حمایت از دولت گذاشتند و به‌هیچ‌وجه ریزش سرمایه اجتماعی را متوجه نوع عملکرد دولت و حمایت اصلاح‌طلبان از دولت ندانستند؛ چنانکه چندی پیش بهزاد نبوی گفته بود: «معتقدم مشکلات موجود کشور در حدی است که قوی‌ترین دولت‌ها نیز به‌سادگی از عهده حل آنها برنمی‌آیند. بسیاری از مشکلات کشور معلول عملکرد کلیه ارکان نظام و بعضا خارج از کنترل نظام است که طبعا نمی‌توان آنها را به حساب دولت گذاشت. همه می‌دانند که در مواضع سیاست خارجی، داخلی، فرهنگی، اجتماعی و حتی اقتصادی جمهوری اسلامی سهم دولت محدود است. مع‌الوصف عملکرد دولت حداقل در زمینه سیاست خارجی، چنانچه با کارشکنی‌های برخی مواجه نمی‌شد، می‌توانست به سرمایه‌گذاری گسترده خارجی و حل مشکلات اقتصادی منجر شود و این عملکرد را می‌توان افتخارآمیز دانست. البته عملکرد دولت ترامپ را هم در به بن‌بست‌کشاندن این عملکرد در مراحل بعد نباید فراموش کرد». در واقع نبوی حتی مشکلات پیش‌آمده در دولت را نه‌تنها متوجه دولت نمی‌داند بلکه از سر کارشکنی‌های داخلی و خارجی می‌داند. او حتی به‌صراحت اعلام کرد: «من سینه‌چاک آقای روحانی نیستم ولی باید از او دفاع کرد».
بنابراین اصلاح‌طلبان در دو زمینه دچار اختلاف شدند؛ نخست حمایت از دولت روحانی که برخی سعی کردند تا همین حالا به‌صورت همه‌جانبه از دولت حمایت کنند و از حمایت در سال92 تخطی نکنند و برخی دیگر سعی کردند از جایی به بعد حساب خود را از دولت جدا کنند تا به تعبیر خودشان عملکرد دولت به حساب اصلاح‌طلبان نوشته نشود.
برای مثال وقتی سعید حجاریان گفت که دیگر نمی‌شود جنس بنجل به مردم داد، محمد عطریانفر در گفت‌وگو با «شرق» به این سخن واکنش نشان داد و گفت: «جمع‌بندی آقای حجاریان امر واقع و مقبولی نیست و پذیرش چندانی ندارد. وقتی سخن از جنس بنجل می‌شود، باید مشخص شود منظور چیست؟ آقای روحانی اگرچه در ساختار تشکیلاتی اصلاح‌طلب نبود اما رویکردش اصلاح‌طلبانه بود. آقای روحانی به‌لحاظ عملکرد در دولت اول اگر بالاتر از آقای خاتمی عمل نکرده باشد، پایین‌تر هم نیست. پس اگر آقای خاتمی فاخرترین شخصیتی است که اصلاح‌طلبان به عرصه آوردند و پیروز شدند، روحانی هم از این جنس است. ما همیشه اتفاقا جنس مرغوب به مردم ارائه دادیم و هنوز هم در سطح کلان از اقداماتی که از سال۹۲ تاکنون صورت گرفته است، دفاع می‌کنیم».
با چنین گزاره‌هایی شاید بازهم همان «بین‌العباسینِ» معروفِ اصلاح‌طلبان که از عباس عبدی تا عباس دوزدوزانی می‌توانند اصلاح‌طلب محسوب شوند، به ذهن متبادر می‌شود؛ این پرسش‌ها که معیارهای دقیق شناسایی یک اصلاح‌طلب از غیراصلاح‌طلب چیست؟ و چگونه می‌توان گفت یک اصلاح‌طلب در یک بزنگاه سیاسی چه تصمیمی باید بگیرد؟ برای مثال وقتی بهزاد نبوی در سخنانی تلویحا حتی مجلس یازدهم را که یکسره اصولگراست، معتدل قلمداد می‌کند و راضی به این می‌شود که از مجلس هفتم پخته‌تر است و به نوعی می‌گوید که می‌شود روی آن حساب کرد و طرفداران قالیباف در مجلس را معتدل می‌داند، چگونه می‌توان گفت که اصلاح‌طلبان چه خط سیاسی دقیقی دارند و برایشان چه فرقی دارد که مجلس در اختیار اصولگرایان باشد یا اصلاح‌طلبان؟
شاید همین پرسش‌هاست که اخیرا سعید حجاریان را وادار به سخن کرد تا در گفت‌وگو با روزنامه همشهری بگوید: «واقعیت این است که اصلاح‌طلبی چارچوب مشخصی دارد؛ اگر از آنها عدول کنیم دیگر اصلاح‌طلب نیستیم و من توصیه می‌کنم این قبیل دوستان، به پارادایم‌های گذشته‌شان بازگردند یا لااقل به احزاب همسو بپیوندند تا هزینه اصلاح‌طلبان تندرو بر آنها بار نشود! مثلا شما به نمونه سازمان مجاهدین انقلاب توجه کنید. طیفی از دوستان مانند آقایان قدیانی، آقاجری و با کمی اختلاف تاج‌زاده رویکرد انتقادی‌تر پیش گرفته‌اند و طیفی دیگر مانند آقای نبوی معتدل هستند و حتی به سمت حزب کارگزاران سازندگی گرایش پیدا کرده‌اند. خب، این اختلاف‌نظر از جنس انشعاب -که پیش‌تر در این حزب رخ داد- نیست، اما از نوعی مرزبندی حکایت دارد. حالا شاخص تندروی و کندروی چه‌ کسی و کدام رویکرد است؟ قدیانی، آقاجری و تاج‌زاده به‌زعم برخی تندرو هستند چون انتقادات مبنایی مطرح می‌کنند و نبوی تندرو نیست چون حتی از دولت روحانی هم انتقاد نمی‌کند. من معتقدم باید هر دو صدا را به‌رسمیت شناخت اما ضروری است که مرزها شفاف‌ شود. در نیروهای حزب مشارکت هم، چنین الگویی صادق است. افرادی رویکرد انتقادی دارند و به‌دنبال اصلاحات عمیق‌تر هستند، اما عده‌ای همچنان گرایش انجمن اسلامی دارند؛ چه در اعلام موضع و چه در الگوی فعالیت جمعی. مع‌الوصف، ضرورت دارد هرکس جایگاه خودش را مشخص کند. نمی‌شود از عنوان و سابقه اصلاح‌طلبی خرج کنید، در مناسبت‌ها و دیدارهای رسمی خود را نماینده طیف پیشروی این جریان معرفی کنید و نهایتا مانند اصولگرایان موضع بگیرید».
گزاره‌ای که سعید حجاریان مطرح می‌کند ناظر به تعیین یک خط روشن میان اصلاح‌طلبی با غیراصلاح‌طلبی است؛ شاید همان‌چیزی که بسیاری از اصلاح‌طلبان در عمل به آن باور دارند؛ چنانکه به نظر می‌رسد که تکیه شورای عالی سیاست‌گذاری اصلاح‌طلبان و بسیاری از نیروهای اصلاح‌طلب بر استفاده از یک نامزد کاملا اصلاح‌طلب و نه دیگر یک نامزد اصولگرا حتی اصولگرای میانه‌رو بر همین تعیین خطر اصلاح‌طلبی باشد. هرچند این موضوع را می‌توان در حوزه سیاست انتخاباتی تعریف کرد اما شاید لازم است که در حوزه تئوریک هم با ارائه یک مانیفست دقیق برای نخبگان سیاسی و البته مردم تعیین شود که چه کسی اصلاح‌طلب است و چه کسی اصلاح‌طلب نیست.

شرق ۲۷ خرداد

Print Friendly, PDF & Email

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *