پوپولیسم؛ آن روی سکه جهانی‌شدن

احزاب راست پوپولیست در همه کشورهای اروپا در حال گسترش‌اند. این روند را خطری برای دموکراسی ارزیابی می‌کنند. نگاهی به علل برآمد و ایدئولوژی این احزاب نشان می‌دهد که این نگرانی ناموجه نیست.

از اواسط دهه هشتاد قرن بیستم در کشورهای صنعتی اروپا جریان‌های تازه‌ای پدید آمدند که در طیف احزاب سیاسی، جایگاهی میان احزاب محافظه‌کار سنتی و احزاب راست افراطی را به خود اختصاص می‌دادند. آنها تدریجا خانواده جدیدی از احزاب سیاسی ایجاد کردند که به آنها «احزاب راست پوپولیست» یا «پوپولیست‌های راستگرا» می‌گویند. این احزاب در مقایسه با احزاب راست افراطی در اروپا از موفقیت بیشتری برخوردارند، اگر چه برخی پژوهشگران آنها را روایت تعدیل شده‌ای از همان راست افراطی می‌دانند و اصطلاح «راست افراطی لایت» را در مورد آنها به کار می‌برند.

جریان‌هایی مانند «جبهه ملی» در فرانسه، «حزب برای آزادی» در هلند، «حزب مردم» در دانمارک، «حزب پیشرفت» در نروژ، «جنبش پنج ستاره» در ایتالیا، «حزب آزادی» در اتریش، «یوکیپ» در بریتانیا و «حزب آلترناتیو برای آلمان» نمونه‌هایی از احزاب گوناگون راست پوپولیست هستند.

بعدها احزابی از همین خانواده در کشورهای شرق اروپا پدید آمدند که به ویژه در لهستان و مجارستان موفقیت چشمگیری داشتند. وجه اشتراک همه این احزاب مخالفت با سمتگیری‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نخبگان قدرت در کشورهای خود است. گفتنی است که در دهه‌های‌اخیر در طیف نیروهای چپ نیز احزابی شکل گرفتند که آنها را «پوپولیست‌های چپگرا» می‌گویند و از محدوده ملاحظات این یادداشت بیرون هستند و باید به آنها جداگانه پرداخت.

اصطلاح «پوپولیسم» از ریشه لاتینی «پوپولوس» به معنی  مردم می‌آید. «پوپولیسم» در زبان روزمره دارای بار منفی است و به جریانی گفته می‌شود که برای سیاست‌گذاری به دنبال حال و هوای مردم می‌رود. به دیگر سخن، برای پوپولیست‌ها خود امور و موضوعات مهم نیستند، بلکه صرفا نظر مساعد انتخاب‌کنندگان اهمیت دارد. بنابراین پوپولیسم در وهله‌نخست رویکردی است که به نفع «مردم ساده» علیه نخبگان قدرت موضع می‌گیرد.

برای تعریفی حداقلی از پوپولیسم، می‌توان آن را روایتی دانست که جامعه را به دو گروه همگن آشتی‌ناپذیر تقسیم می‌کند: در یکسو «مردم میهن‌دوست و قانونگرا و شرافتمند و سختکوش»؛ و در دیگرسو «نخبگان فاسد و بی‌اخلاق و انگل‌صفت». بنابراین پوپولیسم جامعه را از منظری اخلاقی قطبی می‌کند. حاملان پوپولیسم می‌توانند اشخاص، جنبش‌ها، احزاب یا حتی رژیم‌ها باشند. برای تحلیل دقیق‌تر «پوپولیسم راستگرا» لازم است به چرایی و چگونگی پیدایش و نیز محتوای نظری و پیام کانونی آن نگاهی بیندازیم.

زمینه‌های پیدایش پوپولیسم

برای بررسی علل پیدایش احزاب پوپولیست راستگرا و موفقیت آنها در وهله نخست باید به بافتار ملی نظام سیاسی هر کشوری توجه کرد. اما رشد همزمان احزابی هم‌خانواده در کشورهای گوناگون اروپا نشان می‌دهد که برای این پدیده علت‌هایی فراملی نیز در کار است. یکی از رایج‌ترین و مقبول‌ترین توضیحات در مورد پدیده‌ پوپولیسم این است که آن را یکی از پیامدهای روند «مدرنیزه شدن» می‌دانند. منظور از «مدرنیزه شدن» در این بافتار، همان روند «جهانی شدن» (گلوبالیزاسیون) است. بیهوده نیست که بسیاری از سیاست‌شناسان پوپولیسم را «آن روی سکه جهانی‌شدن» می‌دانند. پس نخست ببینیم «جهانی شدن» چه ویژگی‌هایی به همراه آورده است.

امروزه از «جهانی‌شدن»، اشکال گوناگونی از «ناسیونالیسم‌زدایی» فهمیده می‌شود، یعنی روندهایی که از جنبه‌های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی، چارچوب‌های دولت ملی را در هم می‌شکنند و از آن فراتر می‌روند. به دیگر سخن، این روندها به گونه‌ای «بی‌مرز شدن» می‌انجامند، بدون اینکه دولت ملی را به عنوان بستری کلاسیک برای سیاست بلاموضوع کنند.

روند «جهانی‌شدن» دارای ابعاد گوناگونی است. مهم‌ترین بعد آن اقتصادی است که هسته مرکزی این روند را می‌سازد. جهانی‌شدن اقتصادی به معنی رشد منظم جریان تبادل کالا و سرمایه میان کشورهای گوناگون و این خود بیانگر شتاب‌گیری تقسیم کار میان ملت‌های گوناگون است. در این پیوند، صنایع معطوف به صادرات در کشورهایی نیز پدید می‌آیند که تا چندی پیش فقط واردکننده‌کالا بودند. این کشورها که به آنها «کشورهای تازه‌صنعتی» می‌گویند با کشورهای صنعتی وارد رقابت می‌شوند و این رقابت شامل دستمزدها نیز می‌شود. دستمزدها در کشورهای تازه‌صنعتی پایین‌تر است و طبعا این کشورها برای سرمایه‌گذاران جذاب‌ترند. پس جهانی‌شدن اقتصادی و رقابت بین‌المللی، در کشورهای صنعتی به کوچ سرمایه‌ها، بیکاری، تغییر شغل اجباری، کاهش دستمزدها و نهایتا متضرر یا تنگدست شدن بخشی از لایه‌های اجتماعی می‌انجامد که می‌توان آنها را «بازندگان روند جهانی‌شدن» دانست.

بیشتر بخوانید: رواداری؛ پیش‌شرط صلح اجتماعی

دومین بعد «جهانی‌شدن»، بعد فرهنگی است که در وهله‌ی نخست به افزایش ارتباطات فرامرزی می‌انجامد. نه فقط تبادلات فکری افزایش می‌یابد، بلکه آنچه «صنعت فرهنگ» خوانده می‌شود و طیفی از فیلم و کتاب و تبلیغات را دربرمی‌گیرد، در سطح جهان گسترش می‌یابد. یک جنبه‌دیگر این روند افزایش مهاجرت است که حتی کشیدن دیوار توسط کشورهای صنعتی نیز قادر به جلوگیری از آن نیست. در نتیجه‌مهاجرت و با ورود عناصر فرهنگی بدیل به درون فرهنگ و شیوه‌زندگی کشورهای صنعتی، هویت‌های فرهنگی گوناگونی در کنار هم زیست می‌کنند و اشکال فرهنگی تازه‌ای پدید می‌آیند. این تحولات برخی انسان‌ها در کشورهای صنعتی را مضطرب و نگران می‌کند. آنان نمی‌توانند یا نمی‌خواهند این تحولات را بپذیرند و بیم دارند که هماهنگی سنتی و هویت فرهنگی خود را از دست بدهند. این افراد را نیز باید جزو ناراضیان روند «جهانی‌شدن» دانست.

سومین بعد «جهانی‌شدن»، بعد سیاسی آن است که بطور تنگاتنگ با دو بعد دیگر در پیوند است. مشکلات سیاسی، اقتصادی و زیست‌محیطی امروزه چنان عظیم‌اند که دیگر نمی‌توان در چارچوب سیاست ملی به آنها پاسخ داد. حل این مشکلات به ابزارها و اقداماتی بین‌المللی نیازمند است و همین امر به کمرنگ شدن سیاست‌های ملی می‌انجامد و از دامنه تاثیرگذاری دولت‌های کلاسیک ملی می‌کاهد. جایی که دولت‌های ملی باید برای مشکلات پیچیده راه‌حلی بیابند، سیاست برای شهروندان دیدناپذیرتر می‌شود. آنان احساس می‌کنند که بر دولت منتخب خود کنترل دموکراتیک ندارند و نمی‌توانند بر سیاست‌های آن تاثیر بگذارند.

یک نمونه روشن در این زمینه اتحادیه اروپاست. کشورهای عضو این اتحادیه ناچارند مشکلات بزرگ را در سطحی بالاتر از ظرفیت‌ها و توانایی‌های ملی خود حل کنند. اما بخشی از شهروندان که نمی‌توانند روال پیچیده تصمیم‌گیری‌ها را به درستی دنبال کنند، دولت‌ها را به عدم شفافیت، دور زدن مردم و نقض مناسبات دموکراتیک متهم می‌کنند. طبعا عدم اطلاع‌رسانی درست سیاستمداران به مردم و بعضا ناکارآمدی رسانه‌ها نیز در این میان بی‌نقش نیست. هر چه هست این امر به ناخشنودی لایه‌هایی از مردم می‌انجامد و زمینه را برای رویگردانی آنان از سیاست و ناخرسندی از سیاستمداران فراهم می‌کند. این بخش از شهروندان نیز جزو ناراضیان «جهانی‌شدن» هستند.

بیشتر بازندگان و ناراضیان روند جهانی‌شدن را می‌توان به طور بالقوه جزو رای‌دهندگان به احزاب پوپولیست به شمار آورد. شاخص‌های اصلی آنان ناخشنودی، سقوط اجتماعی، ترس و نگرانی و بحران هویت است. آنان همچنین دارای ظرفیت اعتراضی بالایی هستند. اما چرا این طیف بیش از همه به احزاب و جنبش‌های پوپولیستی گرایش می‌یابند؟ یکی از دلایل مهم آن نقش «آژیتاسیون پوپولیستی» است. احزاب راست پوپولیست در تبلیغات خود به ویژگی‌هایی تکیه می‌کنند که کارآمد و مؤثرند.

عناصر ایدئولوژیک پوپولیسم

پوپولیسم یک ایدئولوژی منسجم با عناصری ثابت نیست. محتوای آن ناهمگن‌تر از آن است که بتوان از درون آن یک ایدئولوژی روشن سیاسی مانند لیبرالیسم، سوسیالیسم یا کنسرواتیسم بیرون کشید. بسیاری از سیاست‌شناسان به دلیل همین رقیق بودن بار ایدئولوژیک پوپولیسم، از آن بیشتر به عنوان یک «سندروم» یاد می‌کنند تا یک «دکترین». با این همه پوپولیسم هم مانند ناسیونالیسم دارای یک منطق درونی قابل تشخیص است و می‌توان یکسری عناصر کانونی یافت که در همه جنبش‌های پوپولیستی مشترک‌اند و پوپولیسم را دست‌کم به عنوان یک «ایدئولوژی کمرنگ» توجیه‌‌پذیر می‌کنند.

ایدئولوژی پوپولیستی در وهله نخست بر دو پایه «نخبه‌ستیزی» و «تکثرگریزی» استوار است. در کانون این ایدئولوژی تعبیر خاصی از «مردم» وجود دارد که با «نخبگان فاسد» یا «آن بالایی‌ها» دارای مرزی روشن است. پوپولیست‌ها معتقدند که سیاست باید «بیان اراده عمومی مردم» باشد. اما «مردم» به معنایی که پوپولیست‌ها می‌گویند، یک ساخته ذهنی صرف برای دستیابی به یک تئوری سیاسی منسجم است. پوپولیست‌ها می‌خواهند «اراده مردم» را به کرسی بنشانند، اما از نظر تجربی چیزی به نام «مردم» به عنوان توده‌ای همگن وجود ندارد و نمی‌توان آن را به طور پیشینی تعیین کرد. بنابراین پوپولیست‌ها ناچارند به تصورات نمادینی از نمایندگی متوسل ‌شوند و از «مردم واقعی» سخن می‌گویند و خود را «نمایندگان مردم واقعی» می‌دانند. در واقع پوپولیست‌ها مناسبات نمایندگی در نظام دموکراتیک را تفسیری اخلاقی می‌کنند. آنان بر این اساس برای خود دو مخالف اصلی ایدئولوژیک تعریف می‌کنند: نخبه‌گرایی و تکثرگرایی. مخالفت با نخبه‌گرایی بر ثنویت «مردم خوب» و «نخبگان فاسد»  استوار است و تکثرستیزی پوپولیستی چنین القا می‌کند که مردم توده‌ای همگن و غیرمتکثر و جامعه پدیده‌ای واحد و یکپارچه است.

پیام اصلی ایدئولوژی پوپولیستی این است که سیاست «نخبگان فاسد» حاکمیت مردم را از کنترل آنان بیرون آورده و هدف اعلام‌شده باید سلب قدرت از «طبقه سیاسی حاکم» و بازگرداندن آن به مردم باشد. همه دیگر موضوعات کانونی دیدگاه‌های پوپولیستی را می‌توان تابع همین روایت اصلی از تقابل «مردم» با «نخبگان» دانست. در واقع می‌توان گفت که پوپولیسم با ایده‌آلیزه کردن «مردم» و انکار این واقعیت که جامعه مدرن پدیده‌ای متکثر و بر پایه منافع و علایق گوناگون استوار است، رویکردی ضدمدرن اتخاذ می‌کند. تکثرستیزی ایدئولوژی پوپولیستی ضدلیبرال و با تاکید بر «حاکمیت کلکتیو» آشکارا با اصل تقسیم قوا و حقوق فردی در تقابل قرار دارد.

به ترفندهای تبلیغاتی پوپولیست‌ها نیز باید اشاره کرد. پوپولیست‌ها برای تهییج مخاطبان خود غالبا خصایل و صفاتی مثبت و بعضا رومانتیک برای آنان قائل می‌شوند، مثلا از «مردم صادق»، «مردم شرافتمند»، «مردم کوشا»، «مردم عاقل» و «مردم فراموش‌شده» یا «اکثریت خاموش» سخن می‌گویند. این صفات را باید مرهمی بر زخم‌های روحی «بازندگان روند جهانی‌شدن» دانست. از این طریق به آنان که تکیه‌گاهی ندارند یا جایگاه اجتماعی خود را در خطر می‌بینند، حسی از تعلق داشتن به یک هویت معین اجتماعی القا می‌شود.

این حس زمانی تقویت می‌شود که پوپولیست‌ها روایت ایده‌آلیزه شده خود از «مردم» را در برابر «نخبگان» و «استبلیشمنت» قرار می‌دهند. در روایت‌های پوپولیستی «نخبگان» همواره «فاسد» و «خودپرست» هستند و هیچ تفاوتی میان اکتورهای مختلف سیاسی در میان آنان وجود ندارد. کل «استبلیشمنت» علیه «مردم» متحد شده و در حال دسیسه است. «تئوری‌های توطئه» در میان پوپولیست‌ها گسترش زیادی دارد. بدین‌سان نارضایتی «بازندگان روند جهانی‌شدن» و خشم فروخورده آنان علیه نخبگان سیاسی، درست به کانالی هدایت می‌شود که پوپولیست‌ها می‌خواهند، یعنی به رویارویی با «استبلیشمنت» و همه نهادهای دموکراتیک حکومت. پوپولیست‌ها همچنین از احزاب تثبیت شده با تحقیر و نفرت یاد می‌کنند و آنها را «احزاب کهنه» و نیز «طبقه سیاسی فاسد» می‌نامند و خود را بدیلی «شریف و صادق» در برابر این احزاب معرفی می‌کنند.

ویژگی دیگر احزاب پوپولیستی گرایش آنها به شخصیت‌پرستی و شیوه‌های اقتدارگرایانه و تلاش برای بزرگنمایی یک رهبر فرهمند است. چنین القا می‌شود که چنین رهبری «نماینده واقعی مردم» است و دقیقا می‌داند مردم کوچه و بازار چه می‌خواهند و آنچه را مردم می‌اندیشند، بر زبان می‌آورد. موفقیت و استمرار احزاب و جنبش‌های پوپولیستی تا حد زیادی با عروج رهبران فرهمند آنها در پیوند است. در سخنان رهبران پوپولیست بر ملی‌گرایی و پشتیبانی از «منافع و هویت ملی» تاکید زیادی می‌شود. سال‌ها پیش از آنکه دونالد ترامپ با شعار «نخست آمریکا» وارد صحنه شود، رهبران پوپولیست اروپا با شعارهای «نخست اتریش»، «نخست فرانسه» یا «نخست مردم ما» صحنه را اشغال کرده بودند.

یکی دیگر از ویژگی‌های احزاب پوپولیست مرزبندی آنها با اقلیت‌ها و گروه‌های اجتماعی خاص است. یکی از محورهای اصلی تبلیغات آنها علیه خارجی‌هاست و این بیگانه‌ستیزی غالبا با تبلیغات کین‌توزانه و پرخاشجویانه دنبال می‌شود. برای نمونه سیاست مهاجرپذیری دولت‌ها را «کشتار مردم خودی» می‌خوانند یا پناهجویان را افرادی می‌نامند که برای «غارت کشورهای اروپایی» و «تجاوز به زنان اروپایی» و «نابودی فرهنگ اروپایی» به این قاره آمده‌اند. پوپولیست‌ها در ظاهرخواهان «دموکراسی بیشتر» هستند اما همزمان تلاش می‌کنند حقوق انسانی بسیاری از اقلیت‌های اجتماعی را سلب کنند.

مارین لوپن (راست) و ماتئو سالوینی از چهره‌های جنبش‌های پولیستی در فرانسه و ایتالیا

با این همه اشتباه است اگر احزاب راست پوپولیست را فقط احزاب ضدمهاجرت یا ضدجهانی‌شدن بدانیم، زیرا کین‌توزی در تبلیغات آنها یک اصل است و آن را می‌توان به دلخواه علیه هر گروه یا اقلیت اجتماعی دیگری نیز به کار برد. برای نمونه یهودستیزی به شکل آشکار یا پنهان یکی از ویژگی‌های جریان‌های راست پوپولیست است. زمانی ژان ماری لوپن مؤسس «جبهه ملی» در فرانسه گفته بود که دیگر حاضر نیست «دیکتاتوری یهودیان چپ افراطی» را تحمل کند. او «کولیان» را «اوباش» و همجنسگرایان را «منحرفانی» خوانده بود که باید زندانی شوند و بیماران مبتلا به ایدز را به «جذامیانی» تشبیه کرده بود که باید طرد شوند. کین‌توزی و دشمنی با اقلیت‌ها و به بهانه «تقویت هویت خودی» در احزاب پوپولیست راستگرا خصلت جهانشمول دارد.

افزون بر آن پوپولیست‌های راستگرا با جریان‌ها و محافل راست افراطی و نئونازی‌ها ارتباطات آشکار و پنهانی دارند. هر اندازه احزاب راست پوپولیست بیشتر رادیکالیزه شوند، با احزاب راست افراطی وجوه اشتراک بیشتری می‌یابند و هر چه بیشتر از احزاب منتقد دموکراسی لیبرال به احزاب خواهان براندازی آن تبدیل می‌شوند.

پوپولیست‌های راستگرا همچنین با همه رسانه‌هایی که درباره آنها گزارش‌های انتقادی می‌نویسند خصومت می‌ورزند و آنها را بدنام می‌کنند. به باور پوپولیست‌ها این رسانه‌ها «بنگاه‌های دروغ‌پراکنی» و صرفا «بلندگوهای تبلیغاتی نخبگان قدرت» هستند. اما نه فقط رسانه‌ها بلکه بسیاری از سازمان‌ها و نهادهای جامعه مدنی هم که از پوپولیست‌ها انتقاد می‌کنند، هدف خصومت و نفرت‌پراکنی آنها هستند. پوپولیست‌های راستگرا فاقد برنامه‌های روشن و راه‌حل‌های اقتصادی هستند و وعده‌های غیرعقلانی و غیرمسئولانه‌ای می‌دهند که قابل تحقق نیستند.

در یک کلام می‌توان گفت که پوپولیسم ساده اما دموکراسی پیچیده است. اروپا با احزابی که تلاش کردند با بسیج عوامفریبانه «اراده مردم» از طریق رهبری فرهمند، سیاستی توده‌ای را به کرسی بنشانند، تجربیات فاجعه‌آمیزی داشته است. امروزه احزاب راست پوپولیست می‌خواهند به معارضه‌هایی پاسخ دهند که جهانی‌شدن با خود آورده است. اما آنها بدین منظور سناریویی آخرالزمانی از «زوال مغرب‌زمین» ارائه می‌کنند که به هراس و پیشداوری و تنش‌ها و شکاف‌های اجتماعی دامن می‌زند. آنها از هومانیسم، همبستگی و عدالت درک به غایت معیوبی دارند و به پلورالیسم بی‌باورند. ایدئولوژی پوپولیست‌های راستگرا حامل عناصر نیرومندی در دشمنی با نظام دموکراتیک و ارزش‌های آن است. به نظر نمی‌رسد که پوپولیسم راستگرا در اروپا پدیده‌ای زودگذر باشد و می‌تواند برای آینده دموکراسی در اروپا خطرناک باشد.

برگرفته از سایت دویچه وله

Print Friendly, PDF & Email

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *