مؤسسان و موسوی، هم استراتژی، هم تاکتیک!

صورت مساله در لحظه کنونی این است که ما شاهد یک گسست در میان سه کانون یا سه حلقه اصلی سهیم در ساختن آینده ایران هستیم که اگر به نوعی بر طرف نشود، کار دست کشور می‌دهد.

کانون اول و اصلی، جنبش «زن، زندگی، آزادی» است که سومين هفته حضور خیابانی خود را پشت سر می‌گذارد. در ستایش این جنبش بسیار نوشته و گفته شده و حرفی برای این یادداشت نمانده است. این جنبش در حوزه گفتمان، با همین شعار جامع و مانع «زن، زندگی، آزادی» چیزی کم ندارد و می‌تواند بخش عظیمی از نیرو‌های تحول‌خواه کشور را به یک گفتمان عمیق و بدیع تجهیز کند.

در وجه سلبی سیاست‌ورزی، سمتگیری جنبش در رد دیکتاتوری حاکم با اسم و آدرس مشخص، متجلی شده است. اما هنوز خواسته و شعار سیاسی اثباتی روشن و مشخصی به میان نیامده است. کمبودی که برای عبور از یک خیزش خود انگیخته به یک جنبش سامان‌مند اهمیت کلیدی دارد.

کافی نیست بدانیم که چه نمی‌خواهیم، مهم است که بدانیم چه می‌خواهیم. خیزشی که فاقد هرگونه سازمان هرمی و رهبری سیاسی مشخص باشد و نداند که دقیقا چه می‌خواهد، شاید به دلیل نقش پررنگ زنان و شبکه بسیار منعطف، جوان و هوشیار خود بتواند دوام بیاورد، اما در جلب سی تا هفتاد ساله‌ها، دچار مشکل جدی خواهد شد.

سی تا هفتاد ساله‌ها به مثابه کانون دوم مبارزه، همه زندگی خود را در جمهوری اسلامی سپری کرده و بالا و پایین بسیاری را – از انقلاب، جنگ، جنبش اصلاحات و جنبش سبز – زیسته یا شنیده‌اند. آنها که ستون‌های اصلی جامعه در همه عرصه‌ها روی دوش شان استوار شده، هنوز چیز‌هایی برای از دست دادن دارند و تا حدودی «محافظه کار» هستند. برای یکبار بریدن ده بار گز می‌کنند و بی‌گدار به آب نخواهند زد. همانطور که در جنبش سبز نشان دادند، اگر از رهبری قابل اعتماد برخوردار باشند و شانس پیروزی را هم در افق ببینند، از خیابان هراسی نخواهند داشت، اما به آسانی نسل زد هم راهی خیابان نمی‌شوند.

آنها برای مبارزه انتخاباتی، نامه‌نگاری، تحصن، بست‌نشینی و اعتصاب استعداد بیشتری دارند و خیابان را آخرین راه حل می‌دانند. در ایران هیچ جنبشی به فرجام نمی‌رسد، اگر اکثریت این گروه سنی در آن مشارکت فعال یا منفعل نداشته باشند. گرچه هنوز نتایج هیچ مطالعه میدانی در دسترس نیست، اما بنا به قرائن می‌توان حدس زد که در این روز‌ها بحث‌های داغی در درون خانواده‌ها جریان دارد و والدين، حاملان همزمان احساس‌های همدلی و نگرانی هستند. آنها به فقدان افق، رهبری و سازمان می‌اندیشند و می‌خواهند مبارزه را به شیوه تا کنونی خود نظیر جنبش‌های کارگری، فرهنگیان و بازنشستگان پیش بيرند.

کانون سوم سهیم در بازی قدرت را می‌توان کانون جانشینی نامید که طیف بسیار گسترده‌ای را در بر می‌گیرد. این فقط جوانان، زنان، طبقه متوسط، کارگران و دانشکاران نیستند که خود را در موضوع جانشینی ذینفع می‌دانند و می‌خواهند با مرگ خامنه‌ای که چندان دور نیست، بر ولایت فقیه و ج.ا. نقطه پایان بگذارند. بخش‌های بزرگی از سرمایه‌داران، نظامیان و روحانیون هم با گزینه خامنه‌ای و بیت او سر سازگاری ندارند و اصلا معلوم نیست که سپاه، روحانیت، تجار بزرگ و سازمان‌های اطلاعاتی که حکومت را در اختیار دارند، بتوانند به اجماعی بر سر رهبر سوم برسند. سال شاهمرگی یک شانس بزرگ است که هیچ کس نمی‌خواهد آنرا نادیده بگیرد.

به همان اندازه که همکاری دو کانون اول و دوم جنبه راهبردی و پایدار دارد، همسویی در امر جانسینی می‌تواند زود گذر و تاکتیکی باشد. اما این همکاری تاکتیکی مهم است و می‌تواند تحت شرایطی نقش تعیین کننده‌ای بازی کند.

اکنون روشن شده است که جنبش زن، زندگی، آزادی، از مقولات حجاب و گشت ارشاد فراتر رفته، جنبشی علیه اسلام سیاسی است و سمتگیری آشکار سکولار-دموکراتیک دارد. خصلت ضداتوریته نسل زد و روندی که تا کنون این جنبش طی کرده، شکل‌گیری یک رهبری فردی یا جمعی بلاواسطه در این جنبش را، بسیار نامحتمل کرده است و به احتمال زیاد، با فراتر رفتن آن به یک جنبش همگانی‌تر، شاهد جنبشی با مراکز رهبری متعدد در داخل و خارج از کشور خواهیم بود و می‌توان گفت که تجربه جنبش مشروطه، در سطح و کیفیت دیگری تکرار خواهد شد. چنین جنبشی برای آنکه تداوم پیدا کند و به فرجام برسد به یک ایده وحدت بخشنده نیازمند است. مجلس ملی و عدالتخانه چسپ وحدت بخشنده مراکز متعدد رهبری جنبش مشروطه بود.

سوال کلیدی این است که کدام خواست و شعاری می‌تواند نقش وحدت‌بخشنده را در جنبش رنگین کمانی و فاقد رهبری واحد مردم ایران بازی کند؟

در برخی از تجمعات اخیر، مانند گذشته، شعار رفراندم پیش کشیده شده است. پیرامون نقاط ضعف این شعار به تفصیل در جنبش بحث شده است. اجمالا، از رفراندم در درون نظام پیرامون این یا آن مساله که بگذریم، به رفراندم گذاشتن اصل نظام به وسیله خود نظام بی معنی است و رفراندم پس از اسقاط نظام هم به بستن اسب به پشت گاری می‌ماند. شعار رفراندم به دليل استعداد دوگانه‌سازی شدیدش، شانس جنبش برای تعامل با بخش‌هایی از حکومت را حذف می‌کند و کل حکومت را در مقابل کل جنبش قرار می‌دهد تا در یک بازی مرگ و زندگی. تکلیف‌شان را روشن کنند و در نتيجه، در عمل به دنبالچه شعار قيام برای براندازی بدل خواهد شد.

از رفراندم که بگذریم، مجلس موسسان، تنها شعاری است که به منظور حل مساله قدرت در یک روند مبارزه و سازش، از سوی برخی از جمهوریخواهان و جبهه ملی ایران مطرح شده است. این شعار به دليل انعطافی که در درون خود دارد و بر پذیرش نتایج یک وزن‌کشی عادلانه، سالم و منصفانه متکی است، می‌تواند جریانات مردد درون حکومت را جلب و یا بی‌طرف کند و این احساس را در جامعه تقویت نماید که هیچ کس حذف نخواهد شد. در نتيجه انتخابات آزاد و تشکیل مجلس موسسان، تنها دست یک اقلیت کوچکی از باند‌های امنیتی، سران سپاه، روحانیون حاکم و تجار بزرگ موتلفه که حکومت را به انحصار خود در آورده‌اند، از قدرت کوتاه می‌شود و نمایندگان برگزیده مردم در مورد آینده کشور تصميم می‌گیرند.

طبعا واگذار کردن تشکیل مجلس مؤسسان به بعد از حل مساله قدرت، همانند شعار رفراندم، بلاموضوع کردن آن به مثابه حلقه اصلی گذار مسالمت آمیز خواهد بود. همانطور که سپردن آن به حکومت، امری بی‌معنی است. مجلس مؤسسان به عنوان حلقه اصلی در مدیریت گذار باید از جانب اپوزیسون، در شرایط برآمد جنبش و به اتکای آن، به مثابه ارگان سازش، به حکومت تحمل شود. یعنی، پیش از آن باید حکومت متقاعد شده باشد که نتیجه تن ندادن به انتخابات آزاد، می‌تواند فروپاشی، قیام و سرنگونی باشد.

ایده مجلس مؤسسان، شاید در جنبش «زن، زندگی، آزادیس» به راحتی مورد استقبال قرار نگیرد، اما نيرو‌های کانون دوم، مستقل از تعلقات طبقاتی، قومی و گروهی، در آن یک ایده رهایی بخش را خواهند دید که می‌توانند به تاسی از پدران مشروطه‌خواه خود، مساعی خویش را حول آن متمركز کنند. وقتی والدين حول این مطالبه ملی به تفاهم برسند، متقاعد کردن فرزندانی که اینک نقش لوکومتیو جنبش را بر عهده گرفته‌اند، راحت‌تر خواهد بود.

ناراضیان درون حکومتی که با گزینه بیت برای جانشینی مساله دارند، نیروی سومی هستند که می‌توانند در شرایط ناگزیری، با پذیرش مجلس موسسان و تن دادن به انتخابات آزاد، خرج خود را از الیگاشی مافیایی حاکم جدا کنند

به این ترتيب می‌توان تصور کرد که در چارچوب یک مدل راهبردی برای گذار خشونت‌پرهیز به دموکراسی، در شرایط تکثر جنبش و تعدد مراکز رهبری، ایده مجلس موسسان بیشترین شانس را برای همآهنگ کردن جنبش و ایفای نقش. «ایده وحدت‌بخشنده» را داشته باشد.

تاکید بر مؤسسان، شاید بتواند خلاء استراتژی را تا حدودی پر کند، اما در حوزه تاکتیک هنوز حفره بزرگی باز می‌ماند. جنبش غیر متمرکز، برای مذاکره و تعامل با حکومت و جهان نیازمند یک فرد یا مرکز معتبر برای همآهنگی است که در شرایط سلطه استبداد، به راحتی شکل نخواهد گرفت. ما در این عرصه بیش از هر زماني نیازمند بهره برداری از سرمايه‌هایی هستیم که از گذشته به‌جا مانده‌اند.

جنبش سبز مهمترین میراث ملی ما از گذشته نزدیک است که هنوز در حافظه جمعی ما زندگی می‌کند و امروز حضورش در جنبش زن، زندگی، آزادی هم غیرقابل‌انکار است. این جنبش بیش از هر کس در وجود مهندس موسوی شناخته می‌شود. مردی که بسیار پیشتر از مدعیان امروز، نسل جدید را شناخت و با نوآوری‌ها و با تاکید بر نقش خود به مثابه همراه جنبش، موفق به ایجاد بیشترین و پایدارترین پیوند‌ها با جوانان سبز شد. ده ماه با آنها در خیابان زندگی کرد. به پیمانش با جوان‌ها وفادار ماند و تاوانش را با یازده سال حبس خانگی که هنوز هم ادامه دارد، پرداخت و به نماد «صبر و استقامت» بدل شد.

بد یا خوب، موسوی حاضر نشد که بندنافش با انقلاب بهمن را ببرد و همواره خواسته است که نماینده وجهی از این انقلاب باشد که او و بقيه روشنفکران دیندار، «اسلام رحمانی» نامیده‌اند که در آن آزادی و کرامت انسان محترم شمرده می‌شوند. سیر رویداد‌ها نشان داد به همان نسبت که خامنه‌ای در گرداب گندیده اسلام فقاهتی غرق شد، موسوی دامن خود را از این آلودگی پاک نگه داشت، از قدرت چشم پوشید و در تمام سال‌های حصر در خانه کوچکش، هر بار که سخنی بر زبان آورد، خروشی بود علیه بیداد و استبداد و پایمال کردن حقوق مردم. حاصل این نگرش و اینگونه سیاست‌ورزی، یکی از آخرین غول‌های عصر انقلاب اسلامی است که در دهه نهم عمرش، در کنج حصر در مقابل خامنه‌ای و سرداران فاسدش بی‌محابا سینه سپر می‌کند و پروای هیچ چیز جز حقوق مردم را ندارد.

پروفیلی که موسوی از خود ساخته، به او امکان می‌دهد که در واپسین سال‌های عمرش، نقش حلقه وصل همه حلقات جنبش را بازی کند. پلی باشد میان سکولار-دموکراسی جنبش «زن، زندگی آزادی» و لایه‌های سنتی جامعه! او می‌تواند بازی جانشنی را به هم بزند و جنبش برای انتخابات آزاد و مجلس مؤسسان را در کنار بی‌شمار رهبران آن، به فرجام برساند.

والدینی که نمی‌خواهند و نمی‌توانند پا به پای فرزندان خود در خیابان جانفشانی کنند، می‌توانند برای شکستن حصر و آزاد کردن موسوی، همه کار بکنند. کم نیستند پاسداران بسیجیان و روحانیونی که با چنین جنبشی همدلی کنند و نجات کشور را از این طریق میسر بدانند. آنها در مقابل سبز‌هایی که بار دیگر به صحنه می‌آیند، به راحتی دست به ماشه نخواهند برد. شعار «رفع حصر» خامنه‌ای را به کنج دیوار خواهد کشاندو گشودن در‌های زندان اختر گامی بزرگ برای همآهنگی جنبش‌ها و برگزاری انتخابات آزاد مجلس موسسان خواهد بود. روزی که همدلی ملی بر سر ایده وحدت بخشنده استراتژیک با اتخاذ تاکتیک محوری مناسب تکمیل شود، هدف استراتژیک در آستانه تحقق قرار خواهد گرفت.

حداکثرخواهانی که همه تلاش‌شان را بر رادیکالیزه کردن جنبش «زن، زندگی، آزادی» متمرکز کرده‌اند و این توهم را دامن می‌زنند که به زودی والدین به فرزندانشان در خیابان‌ها خواهند پیوست و قیام نزدیک است، درک درستی از واقعیت‌های جامعه ندارند و آرزو‌هایشان را به‌جای واقعیت می‌گذارند. آنها برای برای خراب کردن امثال موسوی از هیچ تلاشی فرو گذار نمی‌کنند و با برجسته کردن این یا آن جمله – خارج از کنسپت، زمان و مکان – دنبال حذف همه حلقات واسط هستند. امروز موسوی، فردا نسرين ستوده و نرگس محمدی و هر کس دیگری که بخواهد از گذار مسالمت‌آمیز دفاع کند، مورد حمله قرار خواهند گرفت. فرهنگ نخبه‌کش ما، سرمايه‌سوز است و چه سرمايه‌های ملی که در آتش قهر این فرهنگ، برباد نرفت.

برای آغاز کازار رفع حصر در خارج، می‌توان به ابتكارات چندی دست زد. دوست فرهیخته‌ای پیشنهاد کرده است که مجمعی از سیاسیون، اهل علم، فعالین حقوق بشر و نهاد‌های مدنی در خارج و چهره‌های شاخص در داخل تشکیل بشود و از موسوی بخواهد که سخنگویی آن را بر عهده بگیرد و از این طريق پیکار جمعی برای رفع حصر آغاز شود و تداوم بیابد. این یا آن ابتکار، قبل از هر چیز باید شرایط حساس کشور را درک کنیم و بپذیریم که در چه مرحله‌ای قرار داریم و در همه حال، حق سوزاندن هیچ سرمایه‌ای را نداریم. 

Print Friendly, PDF & Email

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *