تبعید سعید مدنی به زندان دماوند و واکنشها

وکیل سعید مدنی گفت: امروز با آقای مدنی ملاقات داشتم و امروز صبح از طرف زندان به ایشان گفتند احتمالا به یک زندان دیگر منتقل خواهد شد و سپس به من گفتند فعلا منتفی شده است. اما امروز خبردار شدیم که به زندان دماوند منتقل شده‌اند.

محمود بهزادی‌راد وکیل سعید مدنی در گفتگو با خبرنگار ایلنا، درباره انتقال موکلش به زندان دماوند گفت: امروز با آقای مدنی ملاقات داشتم و امروز صبح از طرف زندان به ایشان گفتند احتمالا به یک زندان دیگر انتقال پیدا می‌کند و سپس به من گفتند فعلا منتفی شده است. اما خبردار شدیم که به زندان دماوند منتقل شده‌اند.

وی افزود: انتقال زندانی باید بر اساس حکم تبعید از محلی که محل جرم یا زندگی‌اش بوده صورت گیرد یا به درخواست خود زندانی برای انتقال به نزدیک‌ترین محل سکونت‌شان باشد. ولی آقای مدنی درخواست انتقال و یا حکم تبعید نداشته است و ما نمی‌دانیم با چه مجوزی به یک زندان دیگر منتقل‌شان کرده‌اند.

وی افزود: شخص آقای مدنی هم نمی‌دانستند. امروز صبح که ملاقات داشتیم هم از این موضوع خبر نداشتند. فردا پیگیری خواهم کرد تا ببینم دلیل انتقال چه بوده است، زیرا خلاف آیین‌نامه زندان‌ها است.

سعید مدنی جامعه شناس و فعال سیاسی که در حال گذراندن ۹ سال محکومیت خود در زندان اوین بود، امروز به زندان دماوند تبعید شده است.


سعید مدنی و سایر زندانیان سیاسی در هر کجا که باشند به مبارزه خود با استبداد ادامه می‌دهند

ابوالفضل قدیانی

دیروز چهاردهم فروردین ماه خبر تبعید دکتر سعید مدنی جامعه شناس و پژوهشگر اجتماعی، از زندان اوین به زندان دماوند منتشر شد. کار سعید عزیز روشنگری، آگاهی بخشی و نشان دادن آسیب‌های اجتماعی به مردم و مبارزه با استبداد سیاسی و دینی است.

علی خامنه‌ای مستبد قدرت‌پرست و ستمگر ایران و اعوان و انصار سرکوبگرش از آگاهی و گسترش دانشِ عمومیِ مردم دائماً در خوف و هراسند و به همین علّت با مدنی و دیگرانی مانند او دشمنی می ورزند و آنان را هدف کینه توزی و انتقام جویی خود قرار می‌دهند و با تبعیدشان موجب رنج و سختی دوچندان خانواده های گرامی و صبور آنان می‌شوند .

پس از شکست مفتضحانهٔ علی خامنه‌ای در انتخابات نمایشی-فرمایشی یازدهم اسفند ماه ۱۴۰۲ بویژه با مشاهده تحریم گسترده انتخابات از طرف مردم و مشارکت حدود پنج درصدی در تهران و حدود ۲۰ درصدی در کل کشور و عیان شدن زوال مشروعیت خود و نظامش به طور کامل، آتش کینه‌توزی و انتقام جویی او و عوامل سرکوبگرش نسبت به منتقدان و معترضان تیزتر شده، دائمائ مخالفان و معترضان را به زندان می‌برند و زندانیان را در زندان مورد تهاجم قرار می‌دهند تا بلکه آنان را  ساکت کنند اما نتیجه معکوس است.

سعید مدنی و سایر زندانیان سیاسی در هر کجا که باشند تحت هر شرایطی به مبارزه خود با استبداد ادامه می‌دهند و اثر گذاری بیشتری هم خواهند داشت .

همگان می‌دانند تا نظام سرکوبگر جمهوری اسلامی هست و تا علی خامنه‌ای که اصل اساس حکومتش غیر قانونی ، نامشروع و غاصبانه است، به زور سرنیزه بر مردم ایران حکومت می‌کند، این ستمگری‌ها ادامه خواهد یافت تا این که مردم جان به لب رسیده با قیام خود او را از اریکه قدرت به زیر کشیده، نظام دل‌خواه خود را که به اعتقاد من همانا نظام جمهوری دمکراتیک سکولار بر مبنای حقوق بشر است، جایگزین نظام فاسد جمهوری اسلامی کنند .

امیدوارم که هر چه زودتر خواسته های به حق مردم برآورده شود.


مرگ بر استبداد که سعید مدنی به روز آزادی از شرش ایمان‌ دارد

یادداشت حسین رزاق درباره تبعید سعید مدنی

وقتى صبح عبداله گفت دیشب که حالت خوب نبود و خواب بودى دو بار دکتر به ما تذکر داد که “آرامتر! حسین بعداز یک هفته خوابیده” کلى ذوق کردم که اینجا بزرگترى دارم که حواسش به بدحالى‌ها و بى‌حالى‌هایم هست، اما فکر نمی‌کردم به ظهر نرسیده این ذوق را زهر خواهند کرد!

٢۰ ماه پیش که قدم به بند ۴ اوین گذاشتم، بعداز مهدى محمودیان و قبل‌از محمد حبیبى، دکتر مدنى بود که از پله‌ها بالا آمد و در آغوشش کشیدم و آنقدر گرم در دلم نشست که حالا که درباره‌اش می‌نویسم، بغض امانم را ببرد. انگار حرف سالار بعداز بدرقه دکتر و برگشتمان به اتاق درست بود که “انگار یتیم شدیم”.

٢۰ ماه با سعید مدنى، نفس به نفس زندگى کردم. اتاقمان با هم عوض شد، ۲۰۹ و بازجویى با هم بردنمان، وقت آشپزى- تا عبداله بیاید -کنارش بودم و جز چند روز مرخصى درمانى‌ام وقتى نشد که از هم دور باشیم. آنقدر نزدیک که چون پدرى دلسوز برایم پدرى کند و چون رفیقى عزیز سنگ صبور و همدمم باشد و لحظه لحظه و در هر حالى که دست‌ها و نفس‌هاى گرم بزرگتری را نیاز داشتم/داشتیم‌، دریغ نکند.

از همان روزهاى اول که پیشانى‌ام به لبه‌ى نبشى فلزی تخت خورد و شکافت و ساعت به ساعت با الکل تمیزش کرد و پماد زد که اثرش بر چهره‌ام نماند تا روزها و شبهایى که دردهاى بى‌درمانم دست از سرم برنمی‌داشت و تیمارم می‌کرد، از هر دوشنبه شبى که براى ملاقات فردایمان کیک درست مى‌کرد و میوه پوست مى‌کند تا مبادا پیش خانواده کم و کسرى برای پذیرایى داشته باشیم، تا هربارى که زیر هشت مى‌خواندنم و او سریع‌تر از من خودش را مى‌رساند که مبادا انتقال و اعزامى ناگهانى باشد و غافل‌کشم کنند، از ساعتها قدم زدن‌ در هواخورى تا زانو زدن پاى میز تاشوى کوچکش که وسط سرشلوغى‌هاى بسیارش با حوصله بسیار به مسئله‌هاى بسیارم پاسخ می‌داد و از دنیای بزرگ جنبش‌هاى اجتماعى و معجزه‌هایش می‌گفت، تا همین یک هفته‌ى اخیر که کاملا از هم پاشیده بودم و فقط دیشب خوابم برد و او ساعت به ساعت به زاغه‌ام سر میزد که بهترم یا نه، شاید ذره‌هایى از مهر اوست که همین یکماه پیش و در دومین جشن تولدى که برایم در زندان گرفت، وادارم ساخت با تمام وجود بگویم زندگى با سعید مدنى اندازه‌ى یک دانشگاه برایم آموزنده بود و مثل یک عضو عزیز خانواده‌ام خوش.

اوایل که وسط جنبش ۴۰۱ هر دونفرمان را برده بودند ۲۰۹، در راهروهایى که ازدحام جوانان بازداشتى جاى سوزن انداختن نگذاشته بود، وقتى از زیر چشم‌بند پاهاى او را مى‌پائیدم که مامور امنیتى او را به سرعت می‌برد، از سکوتش حرص می‌خوردم که مدام به نیمکت‌هاى اطراف راهرو می‌خورد اما دم نمی‌زند! و فکر می‌کردم این‌ نجابت او در برابر نانجیبى آنها دیگر شورش را درآورده اما ماه‌ها بعد که در آخرین بازجویى بر سر گفت‌وگوهاى زندان، در جواب تهدیدها و لاف‌هاى گزاف بازجو گفته بود “من عمرم را کرده‌ام و امیدى ندارم زنده از این دوره زندانم بیرون بروم، پس نه تهدیدم کن نه تصور کن از بیان آنچه به آن رسیده‌ام کوتاه مى‌آیم” فهمیدم آرامش را به وقتش دارد و شورش را به وقتش. و پخته از دهه‌ها مبارزه‌ى بى‌وقفه‌ است با استبداد.

شاید باورش سخت باشد که او اغلب دیدارهایش با مسئولان زندان یا حتى در وسط جلسات بازجویى را هم صرف مذاکره برای تمهید آزادى یا تسهیل شرایط زندان بسیارى از زندانیان دیگر با آرا و عقاید متفاوت میکرد گرچه در لحظه‌ى نیاز به مرزبندى سیاسى با هیچ احدى تعارف نداشت.

با اینکه امکان نداشت هر بار که بازجوهایمان مى‌آمدند، درباره شرایط من حرفى نزند، از اوضاع بیمارى‌هایم نگوید و براى استخلاصم مذاکره نکند یا از مسئولان زندان پیگیر اعزام و درمانم نشود اما از همین کار براى غریبه‌ترین زندانى به تفکراتش هم دریغ نمی‌کرد. چنانکه لحظه‌ى وداعش با بغض و اشک همه‌ى زندانیان و حتى برخى زندانبان‌ها گذشت.

حالا چند ساعتى بیشتر نگذشته که برای آخرین بار موهای دکتر را اصلاح کردم و کمی بعدترش او را از پیش ما بردند اما دلتنگى ویرانم کرده. دلم لک زده براى آنکه با بزله‌گویى‌هاى ذاتى اصفهانى‌اش سراغم بیاید که بیا کمى هم حبس بکش ترغیبم کند از زاغه بیرون شوم و با تمام بى‌حوصلگى‌ها، با سالار و سید و عبداله و مجید و مطلب و آقا مصطفى کمى را به شوخى و خوشى بگذرانیم تا چند لحظه‌اى غم این روزهاى تاریک گورش را گم‌ کند. اما نفرین دوزخ بر این تباهى مطلقه که چشم دیدن لختى کنار هم بودن‌ و آنى به شادى زیستن را حتی این سوى حصارهاى بلند محبس هم ندارد.

مرگ بر این استبداد که سعید مدنی به روز آزادی از شرش ایمان‌ دارد.

حسین رزاق
بند ۴ زندان اوین

Print Friendly, PDF & Email

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *