آئینهای در برابر شخصیتهای از هم گسیخته
نوزدهمین جشنواره تئاتر ایرانی- کلن چهارم نوامبر به پایان رسید؛ جشنوارهای که با دو نمایش تکنفره، چند کمدی، یک تراژدی، یک برنامه موزیکال و اجرای یک رقص، مجموعهای از هنرهای نمایشی را به دوستداران هنر عرضه کرد.
در هر جشنوارهای همیشه نقاط قدرت و ضعف وجود دارد. فستیوال تئاتر امسال نیز از این قانون مستثنی نبود. در یک نگاه کلی اما به مجموعه کارهای عرضه شده، میتوان از یک فستیوال موفق نام برد.
مدیران جشنواره، بهرخ حسین بابایی و مجید فلاح زاده، با گزینشی هوشمندانه مراسم گشایش جشنواره را آغاز کردند. رقص و شوی تکنفره در بخش نخست و نمایش “فقط یک دقیقه” در بخش دوم برنامه، با رضایت تماشاگران ایرانی و آلمانی همراه بود.
دومین روز نیز آمیختهای بود از دو نمایش، یکی به زبان آلمانی و دیگری تراژدیای که به فارسی به اجرا درآمد. تئاتر آلمانی با نام “رستم و سهراب و شبح نفت” با کارگردانی “هارالد ریشتر” و بازی شبنم منادیزاده، و گویندهی توانای آلمانی “سون کپنیک”. نمایشنامه همانگونه که از نامش پیداست قهرمانان اسطورهای را در پیوند با ثروت ملی، نفت در آمیخته بود.
شبنم شعرهایی را به سبک فردوسی همراه با عود نواز ماهر، “بنیامین اشتاین” و پیانوی دلنشین “کورش زنجانی” با شیوهای متفاوت به اجرا درآورد. نویسنده با الهام از این سه عنصر میخواست به سیمرغی برسد که برای ما خرد و مهر را به ارمغان میآورد. کارگردان به هر حال کوششی کرده بود تا کاری متفاوت عرضه کند که بدون تردید هر نوع سلیقهای را نمیتوانست راضی کند.
نسیم همجنسگرا
نمایش دوم با عنوان “پسر زیبای من” با بازی و کارگردانی درخشان “سوسن فرخنیا” همراه بود که به ماجرای همجنسگرایی در ایران و برخورد با مامورین امنیتی پرداخته بود. “پسر زیبای من” بر خلاف نخستین نمایشی که سوسن در آن بازی کرده بود، از آن انسجام کافی برخوردار نبود. بعضی از بازیگران با توانایی نقش خود را اجرا کردند و بازی بعضیها آنگونهای نبود که انتظار میرفت.
نقش پسر همجنسگرا به “رضاپور” داده شده بود که به خوبی از عهده آن برآمد. انتخاب نام “نسیم” برای او که هم میتوانست نام پسر باشد و هم دختر و اداهایی که هیچکدام برای یک همجنسگرا غلوآمیز به نظر نمیرسید، سناریو را با یک روند طبیعی و باورکردنی پیش میبرد.
سوسن نیز نقش مادری را بر عهده داشت که با وضعیت فرزند کنار آمده و آن را پذیرفته اما مامورین امنیتی نمیگذارند آب خوشی از گلویشان پایین برود. دیالوگ دیگر بازیگران شاید آنگونه که باید و شاید پرورده نشده بود یا احتمالا فرصت برای تمرین آن کم بوده است.
پراکندگی ایرانیها در کشورهای گوناگون همیشه این گونه مشکلات را به وجود میآورد. حتی خود سوسن نیز متن را با روانی شب گذشته بیان نمیکرد. اما القای شخصیت مادر همانی بود که میباید باشد.
خنده پارههای تلخ
سومین شب جشنواره را با شوی تک نفره که فرهنگ کسرایی اجرای آن را برعهده داشت آغاز کردیم. فرهنگ با زبان آلمانی بسیار خوب و بدون لحظهای لغزش برنامهاش را اجرا کرد.
“مسعود دریا” با گیتار و آهنگهایی که بسیاری از آنها شناخته شده بودند ترانهیهای او را همراهی مییکرد. هماهنگی بسیار میان نوازنده با متن ترانهیها وجود داشت. فرهنگ موضوعهای گوناگونی را به پیش میکشید که همه با هم به نوعی در ارتباط بودند. از احساس غریبگی، از تنگی زندگی و… از او پرسیدم، اینکه آیا همچنان احساس غریبگی میکند؟ و میگوید: «زمان زیادی پیش میآید که من این غریبگی را احساس میکنم. وقتی نمیدانم که کجا ایستادهام. چون خودم را در محیطی میخواهم پیدا کنم که نمیدانم کجاست. این همان حس غریبگی است.»
کسرایی گویا آن تنگی زندگی که صحبتش را میکرد در زندگی خود نیز حس میکند: «زندگی همیشه به گونهای تنگ است. از زمانی که آدم شروع به کار کردن میکند، همیشه حس میکند برایش دنیا تنگ شده است. همیشه میخواهد از این تنگنا در برود.»
او در لابلای حرفهایی که با هیجان بسیار به آلمانی میزد، چند واژهای هم مثل مداد و خدا و… به فارسی گفت. خودش میگوید: «به عمد بود و میخواستم بگویم. زبان من زبان فارسی است. از من میتراود. فارسی بالاخره زمانی از من بیرون میریزد و نخواستم هم جلویش را هم بگیرم. اصل تراوش فکری من زبان فارسی است. این تلنگرها رابطهی صمیمانهتری شاید ایجاد میکند با آن چه که تماشاگران میشنوند.»
فرهنگ هدفش را از اجرای برنامه به زبان آلمانی ایجاد ارتباط میان نسل دوم و سوم مهاجرین عنوان میکند. نسلی که با زبان فارسی آنگونه که باید و شاید آشنایی ندارد.
برنامه ترانههای مشروطه پس از این شوی تک نفره به اجرا درآمد. برنامهای که هدفش را صرفا برگزاری یک کنسرت عنوان نمیکند. در واقع پژوهشی است در موضوع هر برنامه همراه با ترانههای مربوط به آن.
سخنان محمود خوشنام کندوکاوی بود دربارهی وضعیت موسیقی در دوران انقلاب مشروطه و تاثیر شاعرانی مانند عارف و بهار… بر موسیقی این دوره. ترانههایی که گویا در خون و ریشهی ملت ایران جای دارد. از خون جوانان وطن لاله دمیده، کی گردد صبح، خزان عشق، و… و ترانهی “مرغ سحر” که بهرخ حسین بابایی، حسین بهاربین و فرزین دارابیفر آنها را خواندند.
نغمههای زیبای تار و سه تار فرزین همراه با پیانوی دلنشین عارف ابراهیم پور و ضربههای ماهرانهای که سیاوش رستانی بر روی تنبک مینواخت، حضار را به یکصدوشش سال پیش بازگردانده بود. نکته برجستهی دیگر در این برنامه پخش گفتگوی منتشر نشده با زنده یاد مرضیه خواننده ترانههای علی اکبرخان شیدا بود.
“فردین” در تبعید
دستاندرکاران جشنواره یک برنامه عصرانه را در روز شنبه سوم نوامبر به یاد حمید سمندریان، کارگردان برجسته تئاتر و ایرج زهری منتقد و کارگردان که به تازگی درگذشتهاند اختصاص دادند. محسن طارمی با بازی در نمایش کوتاهِ “آخرین بازی سیاه” یاد آن دو را گرامی داشت.
از مدتها پیش انتظاراجرای نمایشنامه کمدی “شما کی هستید آقای فردین ؟!” را میکشیدیم. کارهای منوچهر نامور آزاد را در گذشته نیز دیده بودیم و میدانستیم که تا حرفی برای گفتن نداشته باشد به روی صحنه نمیرود. او به درون خانواده مهاجری رفته بود که در پاریس زندگی میکنند و مرد دچار یک از هم گسیختگی شخصیتی شده است.
“جمشید” در تصوراتش خود را در نقش “فردین” هنرپیشه نامدار میدید. رویاهای او برایش به واقعیت تبدیل شده و حتی وقتی اسمش را از او میپرسیدند، میگفت فردین هستم.
مرضیه علی وردی و حمید سیاحزاده در نقش همسر و روانشناس او را در این نمایشنامه همراهی میکردند. داستان نمایش در واقع از مشاهدات عینی نویسنده و کارگردان بر میخیزد. نامور آزاد درباره ی ایرانیهایی که فقط به صورت فیزیکی از مملکت خارج شده اند، میگوید:
«در مهاجرت وقتی شخص نتواند آن،گونه که باید و شاید در جامعهی نوین حل بشود و جایگاه خودش را پیدا کند، گه گاهی به گذشتهها برمیگردد و به دنبال دستاویزی است برای ساختن یک هویت نوین. بعضیها به مسائل مذهبی روی میآورند وبعضیها سراغ اسطورهها و افسانهها میروند. بعضیها خود را در نقش شخصیتی که از نزدیک میشناختند، میبییند.فردین برای اینگونه افراد، شخصیتی است مهم؛ یا تختی. کما اینکه برای بسیاری از خانمهایی که شعر میگویند، فروغ و فروغ شدن یک آرزوی بزرگ دستنیافتنی است. آنها هم به نوعی چنین میکنند. چنانکه بعضی از شعرا را دیدهام که سعی میکنند شاملو را تقلید کنند.»
نامور آزاد علت انتخاب خود را برای به صحنه آوردن فردین در محبوبیت زیاد او در میان مردم عنوان میکند: «فردین یک چهره استثنایی است. هم یک قهرمان کشتی است، هم یک هنرپیشه بزرگ سینماست و هم همه دوستش دارند.در جوانی وقتی خبردار میشدیم که قرار است یک فیلم فردین بیاید از ماهها پیش رویای دیدن آن فیلم را داشتیم. آنقدر مهم بود که حتی فروغ فرخزاد در شعرش از او نام میبرد. فراموش نکنید که پس از فیلم گنج قارون و مطرح شدن فردین، نزدیک به ۱۲۰۰ سینمای جدید در ایران ساخته شد و این یک رکورد بود.»
بازیگر و کارگردان نمایشنامه در عین حال این ازهمگسیختگی شخصیت را در بین هنرمندان تئاتر نیز میبیند: «ما هنرمندان تئاتر از دو سو لطمه میخوریم. اول این که هیچ حکومت دلسوزی در کشور بیگانه پشت سر ما نیست. مساله دوم هم این است که مردممان هم زیاد علاقمند به تئاتر نیستند. گه گاهی است که تئاتری مورد توجه قرار میگیرد. من آفرین میگویم به همه همکارانم که همچنان ایستادهاند و مشعلی را که دارد سو سو میزند همچنان روشن نگاه میدارند.»
ایرانیان خارج از کشور اغلب از خود میپرسند که چرا هنرمندان ما نتواستهاند آنگونه که باید و شاید در دوران تبعید توجه جهانیان را به خود جلب کند. آنها نمونههایی هم برای خود دارند. مثل ملینا مرکوری و تئودوراکیس، هنرمندان تبعیدی در دوران حکومت دیکتاتوری سرهنگان بر یونان. آیا کوتاهی از سوی هنرمندان ما بوده؟ نامور آزاد با قاطعیت میگوید: «اصلا کوتاهی نکردیم. هیچ ملتی تا کنون بهاندازه ملت ایران در تبعید تلاش نکرده است. یونان بخشی از اروپا بود. ملینا مرکوری پیش از آن که به عنوان سمبل هنرمند تبعیدی مطرح بشود اسم و رسمی داشت و هنرپیشه معروف هالیوودی بود. ایران در قسمت اروپایی قرار ندارد. اگر ایران در یک موقعیت جغرافیایی دیگری بود و اگر مساله یک عقیده دینی مذهبی مطرح نمیشد شاید کشورهای دیگر راحتتر به کمک ما میآمدند.»
منوچهر نامور آزاد که چهرهاش نیز بیشباهت به فردین نیست، همانطور که در قالب او فرو رفته بود ازهم گسیختگی خود را با این شعر بیان می کرد:
خویش را در سنگلاخ زندگی گم کردهام/ هر چه میگردم نمیدانم کجا افتادهام/
او این گونه هنرمندان را گلهایی مییداند که در کویر روییده بودند. اما نمایشنامه که کمدی عنوان شده بود بیشترتاملبرانگیز بود و کمتر خندهآور. نامور آزاد علت یدک کشیدن نام کمدی را جلب توجه بینندگان عنوان کرد که شاید چندان هم دور از منطق نباشد!
دویچه وله فارسی