جنبش «زن، زندگی، آزادی»، محل جمع یا دلیل افتراق؟
برای تحلیل و البته آسیبشناسی جنبشهای اجتماعی، رعایت فاصلهی زمانی مشخصی پس از نزول جنبش برای واقعیتر کردن تحلیل و آسیبشناسی متداول است. وقتی شور و هیاهوی پیرامون جنبش تعدیل شد، امکان کسب اطلاعات دقیقتر از جزئیات آنچه که گذشت بیشتر است و علاوه بر این با شنیده شدن صداهای مختلف حول جنبش امکان نگاه چندبُعدی مهیاتر. علاوه بر این در یک فاصلهی زمانی مشخص جنبش اثرات میانمدت و بلندمدت خود را هم روشنتر میکند که ایندو زمینههای بااهمیت تحلیل و به تعبیری هدف تحلیل برای جنبشهای آتیاند.
یک سال پس از آغاز جنبش زن، زندگی، آزادی، برای مراجعه به آسیبهای این جنبش هم دیر است و هم البته زود. دیر از این جهت که تحولات اجتماعی به سرعت در حال وقوعاند و سپهر سیاسی جامعه متاثر از جنبش و نتایج آن دستخوش تغییر شده است. زود از این جهت که اولاً پیچیدگیهای این جنبش هنوز در میان صاحبان نظر محل مناقشه است و دوماً هیجانات باقی مانده حول جنبش، هزینهی هر اظهارنظر ناهمسو با «جریان اصلی» را به شدت بالا میبرد. هدف این متن نه الزاماً تحلیل و یا آسیبشناسی، که پرداختن به یکی از وجوه جنبش است که موجب خودنابودگری آن در مقطعی و در نهایت دشواری تداوم آن شد.
یکی از نکاتی که در رابطه با چرایی عدم دوام جنبش زن، زندگی، آزادی و یا به تعبیری دیگر عدم توفیق آن، مورد توافق ضمنی است، عدم حضور نیروی اجتماعی کافی برای تغییر موازنهی قواست. هرچند که فاصلهی عظیم میان «واقعیت و بازنمایی» در رابطه با بخشهای مختلف این جنبش، در رابطه با کمیت حضور مردم در خیابان هم معتبر است و در روزهای اوج جنبش رسانهها ابایی از طرح اعدادی همچون ده میلیون و بیست میلیون نداشتند، اما با نزول جنبش و طرح شدن تجربیات بازداشتیها و معترضین حاضر در خیابانها روشن شد که اعداد واقعیتر فاصلهی بسیار قابل توجهی با اعداد مطرح شده و تبلیغاتی دارند. حضور مردم در خیابانهای شهرهای مختلف، بهویژهی پس از هفتهی دوم آغاز جنبش سیر نزولی داشت. اما در همان هفتههای اول هم کمیت حضور خیابانی چنان نبود که بتواند توازن قوا را تغییر دهد.
در رابطه با دلایل کمبود مشارکت موثر مردم در جنبشهای اجتماعی به صورت عام و جنبش «زن، زندگی، آزادی» به صورت خاص، دلایل مختلفی ذکر شدهاند. این دلایل را میتوان در سه دستهی سرکوب حکومت، شکست گذشته، و ترس از آینده طبقهبندی کرد. رفع این دلایل نیازمند فهم آنها، خاصه در پرتوی جنبش «زن، زندگی، آزادی» است. مسالهی اینجا و اکنون پاسخ به این سوال است که به هر حال چه در تدارک جنبشهای بعدی و چه در واکنش به خیزشهای آتی، حضور موثر جمعیتی که بتواند توازن قوا را تغییر دهد چگونه قابل تامین است؟
مانع اصلی حضور عموم مردم یا به تعبیر معروف این روزها «قشر خاکستری» در خیابان، مسالهی سرکوب است. جمهوری اسلامی آموخته است که با افزایش هزینههای اعتراض میتواند به شکل قابل ملاحظهای خیابان را خلوت کند. خاصه وقتی حضور مردم در خیابان به لحاظ کمی چنان نیست که نیروی سرکوب را –همچون تجربیات سال هشتادوهشت- عقب براند، دستگاه سرکوب از ضرب و شتم و تیراندازی در خیابان شروع میکند و تا احکام اعدام غیر قابل توجیه حتی با قوانین جاری در جمهوری اسلامی پیش میرود. همین روند هم در مرحلهی بعد برای بخشی از معترضین ترس و محافظهکاری به بار میآورد. اعمال متهورانهای که انتصاب برخی از آنها به خود ارگانهای سرکوب چنین نامعقول نیست نیز فضا را برای چنین سرکوب و ارعابی تدارک میبیند. اپوزیسیون جمهوری اسلامی در تحلیل وضعیت بحرانی جمهوری اسلامی، همواره باید آمادگی این حکومت برای سرکوب را نیز به عنوان یک متغیر موثر در نظر داشته باشد. در این چهل و چند سال علاوه بر نیروهای رسمی سرکوب از نهادهای امنیتی تا یگان ویژه، شبکهای بزرگ از نهادهای نیمهرسمی همچون بسیج و غیر رسمی همچون هیئتهای حکومتی هم در سراسر کشور شکل گرفته است که بخش بزرگی از آن هنوز پیوندهای اعتقادی جدی با جمهوری اسلامی دارد و در بزنگاهها به نیروی سرکوب تبدیل میشوند. جنبش زن، زندگی، آزادی، دست کم در بازنمایی و تبلیغات حول جنبش نشان داد بخش بزرگی از نیروهای طرفدار تغییر خوانش روشنی از میزان امکان سرکوب و گستردگی دستگاه سرکوب حکومت ندارد و در نتیجه تعدیل و تضعیف آن هم در دستور کارشان نیست.
سد دوم حضور گستردهی مردم، «شکست در گذشته» است. علاوه بر شکست جنبشهای اعتراضی در سطوح مختلف در چهل سال اخیر، تجربهی انقلاب ۵۷ و نتایج آن نیز یک مانع اجتماعی وسیع و واقعی در مقابل جنبشهاست. انقلاب سال ۵۷ که با امیدهای بزرگ برای سعادت و بهروزی مردم ایران و عدالت و آزادی آغاز شد و ظرف چند سال، عملاً به چیزی ضد خودش تبدیل شد، بخشی از ناخودآگاهی جمعی مشترک ایرانیان در رابطه با تحولات سیاسی را شکل میدهد. علاوه بر این شکست جنبشهای اعتراضی به ویژه در سالهای اخیر که همه در هدفگذاری نانوشته، نه قدم به سوی گذار از جمهوری اسلامی، که گذار یکباره را در نظر داشتند، زمینههایی از ناامیدی را ساختند. امری که در اعتراضات اخیر، جدیتر هم شد. فاصلهی میان واقعیت و بازنمایی آن در مورد جنبش «زن، زندگی، آزادی» مولد این امید شده بود که جنبش در عرض چند ماه طومار جمهوری اسلامی را میپیچید و سران آن را به ونزوئلا خواهد فرستاد؛ و شوربختانه از پس هر امید بزرگی ناامیدی بزرگی پدید میآید. خودکشی چندین نفر از فعالان سیاسی در ماههای پس از جنبش و رخوت سیاسی ماههای اخیر، نتایج مخرب آن امیدبخشی بیاندازه است. مردم روزهایی را دیدند که به تعبیر کنشگران ِ همواره در تلوزیون، از یک طرف جمعیت میلیونی در خیابانها بودند و از طرف دیگر غرب دیگر تصمیم گرفته بود جمهوری اسلامی بر سر کار نباشد، و «دنیا» به شمول بازیگران، هنرمندان، سیاستمداران و حتی فوتبالیستها ناقوس پایان جمهوری اسلامی را به صدا در آورده بودند. این تصویر ساختگی حامل این پیام بود که بیشینهی امکانها برای گذار تدارک دیده شدهاند و بیش از این ممکن نیست. این بزرگترین امید ایجاد شده در رابطه با پایان جمهوری اسلامی در چهل سال اخیر بود و در نتیجه ناامیدی منتج از وضعیت کنونی جنبش کاملاً طبیعی است.
در دلیل سوم، یعنی ترس از فردای پساجمهوری اسلامی، اپوزیسیون روشنترین نقش را دارد. ترس به این معنی که عموم مردم با وجود بحرانهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جاری، هنوز میتوانند به صورت حداقلی به زندگی خود ادامه دهند. اما هیچ تضمین دلگرمکنندهای نه در مورد بدیل جمهوری اسلامی، و نه حتی در مورد سوی عمومی چنین بدیلی در زمینههای مختلف وجود ندارد.
چند ماه قبل از آغاز جنبش زن، زندگی، آزادی، یک روند عمومی از همگرایی در میان نیروهای نزدیک به هم در اپوزیسیون قابل مشاهده بود. نیروهایی که افق سیاسی نزدیکی داشتند به طرق مختلف زمینههای همکاری با یکدیگر را میساختند. مضاف بر این سوی عمومی بدیل هم در توافق نانوشته با سرفصلهایی همچون دموکراسی، تامین برابر حقوقی، آزادی و عدالت روشن بود. «ایران فردا»ی مورد تصور میانگین مردم، صرف نظر از نام و نشان آن، شکلی نزدیک به یکدیگر داشت.
با بروز جنبش «زن، زندگی، آزادی» این سوی عمومی به طور کلی دچار خدشه شد. و حتی فراتر از آن خود مفهوم «ایران» هم در همین مجادلات با چالش مواجه شد. چالشی که دیگر تنها در فضاهای سیاسی نماند و تا بدنهی جامعه نیز کشیده شد. چرخی در شبکههای اجتماعی و تورق مجموعه مقالاتی که در این مدت از سوی طیفهای مختلف سیاسی تالیف شدهاند نشان میدهد مفهوم ایران اگر در یک سمت مخالفان جمهوری اسلامی چون یک کشور ازلی و ابدی و مرز غیر قابل خدشه است، در سمتی دیگر یک موجودیت تمامشده و محکوم به فناست و برای نیروهایی همچون امکان توافق برای همزیستی چندین ملت و نه بیشتر. حتی «دموکراسی» هم دیگر یک فرض بدیهی اپوزیسیونی نیست. در هنگامهی جنبش زن، زندگی، آزادی، مخالفتهای صریح بخش بزرگی از نیروهای پادشاهیخواه با دموکراسی را دیدیم و شنیدیم و البته تفاوتهای محتوایی فهمهای متنوع از دموکراسی در میان نیروهای دموکرات را. بنابراین میتوان مدعی شد همگرایی ِ پیش از زن، زندگی، آزادی، با طی کردن این جنبش به واگرایی غیر قابل کتمانی تبدیل شد.
حضور فعال متنوعترین گرایشها و فهمهای سیاسی و اجتماعی در این جنبش، البته در مقطعی برگ برندهی آن بود. به عنوان مثال و مصداق، در رابطه با تجمع بزرگ برلین، عمدتاً در مورد کمیت جمعیت حاضر صحبت میشود. اما آن تجمع از حیث تنوع نیروهای سیاسی و اجتماعی حاضر در آن نیز، اتفاقی بیمانند بود. تجمعی که چند ساعت بعد از برگزاری، خود به دلیل تنشها و اختلافات سیاسی جدیدی تبدیل شد و عملاً امکان تکرار آن دست کم در میانمدت از بین رفت.
تلاشهای مصنوعی برای یکشکل کردن نیروهای سیاسی در اثنای این جنبش هم عملاً نتیجهی عکس داد. بحث «همهباهمی» موضوع جدیدی در سپهر سیاسی ایران نیست. از سالها قبل چندین پروژهی سیاسی به اَشکال مختلف ساختن مدل «همهباهمی» دروناپوزیسیونی را در دستور کار داشتهاند. پروژههایی که هرچند در اجرا توفیقی نداشتند، اما در ساختن گفتمان حول «همهباهمی» و ترویج فهم مبتنی بر رهاییبخش بودن آن موفق بودند. همین گفتمان عمومی هم سبب شد در روزهای اوج جنبش نهادهایی نظیر «شورای همبستگی» تشکیل شود. جانمایهی این نهادها، عمیقتر از «همهباهمی تمام نیروهای سیاسی»، تقلیل و همشکلسازی تمام نیروهای سیاسی با بهرهگیری از فضای عمومی جدید بود. در نتیجه پیشبینی ناپایداری و همچنین صدمات درهم شکستن این نهادها برای کل جنبش، از همان آغاز چندان دشوار نبود. تحرکات حول جنبش «زن، زندگی، آزادی» نه تنها در ساختن «چشمانداز بدیل» موفق نبودند، بلکه توافقات ضمنی، نانوشته و عمومی حول «سوی عمومی تغییر» را هم از بین بردند.
امروز زمان زیادی به سالگرد جنبش «زن، زندگی، آزادی» نمانده است. اینکه در سالگرد جنبش چه خواهد شد، نه سوالی برای تحلیل که پرسشی برای پیشگویی است که در توان نیروهای سیاسی نیست. اما چه در سالگرد و چه در ماههای آتی، با توجه به بحران اقتصادی در حال تشدید، پیشبینی وقوع دور جدید اعتراضات چندان دشوار نخواهد بود. نیروهای سیاسیای که اتکا به جنبشهای اجتماعی در داخل کشور و همچنین خیابان را، مسیر گذار میدانند، وظیفه دارند در رفع نواقص که در جنبشهای سراسری سالهای اخیر قابل مشاهده هستند، اقدام کنند.
یک دستآورد جنبش «زن، زندگی، آزادی» برای اپوزیسیون، این بود که صدای احزاب، گروهها و سازمانهای اپوزیسیون در طیفهای مختلف، بیش از همیشه در جامعه شنیده شد. فرصتی بیهمتا که قدر مسلم بیانتها نخواهد بود و اپوزیسیون چه در تثبیت سطحی از آن و چه در تبدیل آن به امکان راهجویی در وضعیت موجود موظف است.
اخبارروز