“تأويل” اصلاحى دين به چه منظور؟

لازم به ذكر است همانگونه كه از سر تيتر پيداست اين نوشته مى توانست دو مقاله جدا از هم باشد اما توضيح سه مورد راجع به “نقد سكولاريزاسيون سياسى”، معناى روشنفكر و نقد نسنجيده به “امتناع تفكر در فرهنگ دينى” از سوى محمد رضا نيكفر را به متن “تأويل” اصلاحى دين به چه منظور، از جنبه هايى تشابه مضمونى يافتم به همين دليل ترجيح دادم كه اين دو در يك مقاله بگنجند. نقدِ روشنگرىِ ما نيازمند برخورد آراء انديشه ها و نظرات است به همين خاطر فراگيرى صحيح چنين روش نقدى بدور از هرگونه حب و بغض و سالوس گام نخست روشنگريست.

“فلسفه اسلامى” كه وجه غالب ارزشهاى فرهنگى ماست در چهارچوب “تأويل” دينى مورد تصديق برخى تحصيل كرده هاى ايرانى مقيم غرب است اين افراد اكادميك به غلط “تأويل” را عنصرى از انديشيدن سر هم بندى مى كنند در حاليكه انديشيدن هيچ مناسبتى با موارد و مواد انديشيده شده ندارد؛ اولى معيارهاى عقل بر محور بى انتهاى كشف حقيقت براى سعادت است و دومى اعتقاد كه از پيش براى انسان و چگونگى سعادت او تعيين و تكليف كرده است و اگر نيازى به انديشيدن باشد فقط در همان حيطه ارزشهاى اعتقاديست. “استدلال” اين افراد اينست كه فلسفى كردن دين، يعنى عقلى كردن آن قدمى پيش براى عبور و دورى گزيدن از جزمگرايى دينى است. در واقع اين افراد با نااميدى به انديشيدن به مثابه زايش انديشه در فرهنگ ما و يآس از چيده شدن سنگ بناى نقدِ روشمند و خردمندانه در چنين فرهنگى، رويكرد به “تأويل” را دم غنيمت شمرده و در همين راستا مدعى “رُنسانس صغير” و “پويايى” بى سابقه “انديشه هاى” اين دوران مى شوند بدون تبيين حتى يك سطر استدلال از چگونگى “انديشه هاى” اين دوران. هنگامى از “انديشه ها” سخن بگوييم بايد در نظر فكر بكر باشد و نه “تأويل”ارزشهاى دين، كه بطوركلى اصالت دين حتى “تأويل” شده اش يعنى چيز فكر شده از پيش و تغيير ناپذير بودن احكام آن، كه در صورت تغيير، ديگر نمى تواند اصالت ارزشهاى به اصول درآمده باشد. انديشه ها از ميان روش “تأويل” از اصول و اصالت ارزشها بدست نمى آيند در حاليكه به معيار عقل و روش نقد مُهر سنجش خورده و به مفهوم در مى آيند. در يد طولاى “تأويل” گذر زمانى ما به ارزشها و ارزشهاى دينى خصوصاً در فرهنگ اسلامى ما، زايش و زايندگى انديشه را هرگز مجالى نبوده است.

در مقاله “روشنفكرى و محافظه كارى ايرانى، “حقوق بشر” و “خردمندى كوروش” نوشتم : “تداوم تأويل پذيرى ارزشهاى فرهنگى كه درون مايه گى اش امتناع از فرديت و دور تسلسل باطل التقات و درآميزى هاى ارزشهاى نامتجانس در تمام طول “تاريخ” ما بوده است، راه به جايى نبرده و مدارا به چنين روندى حكم تقويت آن در تداوم دور تسلسل باطل و نازايى انديشه خواهد بود.” اينكه اسلامگرايان ايرانى با اهتمام به تأويل اصلاحىِ دين(اسلام) به كانون محيط سياسى رجعت مى كنند به واقع امر، آنها را ادعايى ست راجع به چگونه زيستن و سعادت ايرانيان و مى خواهند اين ادعا را تحت پوشش “دموكراسى دينى” به كرسى بنشانند و اين به عيان حاكى از تلاش براى قبضه نظام سياسى ست چونكه حاصل هر تلاشى به ادعاى سعادت انسان، الزاماً مى بايست با به اختيار درآوردن نظام سياسى همراه شود، سراسر زندگى انسانى در جامعه، پسرفت و پيشرفت آن منوط به ارزشهاى فكرى و اعتقادى اى بوده كه سياست بر آنها عمود بوده است. بنابراين تلاش اسلامگرايان اصلاح طلب و يا اعتدالگرا در “تأويل” اسلام، كه اين همان تداوم سطح ارزشهاى اعتقادى-فرهنگى ماست و ارتباطِ تنگا تنگِ ريشه اى به “فلسفه اسلامى” ما دارد، در واقع تداوم همان مانعى در انديشيدن ايرانيان در دو دوره فرهنگ زردتشتى و خصوصاً اسلامى است.

وقتى در مقابل ادعاى دينداران و دين(همچون “دموكراسى دينى”)آلترناتيو فكرى موجود نباشد، دين مدام خود را بر بستر زمان تهى، به تطور بازتعريف مى كند و هيچ دليلى ندارد كه از غصب نظام سياسى چشم بپوشاند زمانى كه هيچ خطر رقيب تهديدش نمى كند. به همين خاطر وقتى دين در مغرب زمين با خطر رقيب يعنى معيارهاى عقلى و زايش علم خصوصاً در زمينه طب، فيريك و رياضى مواجه گشت تن به سازگارى و اصلاح داد و با دست شستن از ادعاى خويش مبنى بر سعادت انسان از طريق قبضه كردن نظام سياسى و قدرت بلا منازع، امروزه چراغش در غرب تنها در داخل خودِ كليسا روشن است و بس. اين در حالى است كه سكولارها و سكولاريسم ما در استغراق تأويلى از اصلاح دين خاكشير شده است و نه مى تواند سبب و عاملى باشد بر روند اصلاح دين به طريقِ قواعد رقابت و نه سببى بر عرض و اندام خود، چه رسد به ارتقاء در حد يك نيروى جدى تأثيرگذار.

فرهنگ ما فرهنگ محافظه كار بر انديشيدن و معيارهاى عقلى ست چونكه انديشيدن و معيارهاى عقلى مسئوليت مى طلبد وقتى مسئوليت بر “منِ” خويش موجود نباشد و هركس از زير بار آن از براى خويش شانه خالى مى كند چه معنا دارد جز اينكه مسؤليت “من” ها در ملجأ و مرجع و در نهايت در قدرت سياسى سرشكن شود. اين حالت، تصوير غم انگيز دوران ما نيز هست و گريبان ما را هم گرفته است؛ سكولار بودن و نيروى مستقل را با اين مضامين به پيش بردن مسئوليت مى طلبد، محافظه كارى ما چنين مسئوليتى را تقبل نمى كند و نتيجه آن مى شود كه در روش تأويلىِ ملجأ و مرجع اسلامگرايان اصلاح طلب به خدمت “دموكراسى دينى” آنها در آييم و از مسئوليت سكولار خود دست شسته و نيز عطايش را به لقايش ببخشيم.

وقتى سخن از اصلاح دين به ميان باشد منظور آنست كه دين نخست از اريكه قدرت سياسى به زير كشيده شود و به جايگاه خود يعنى جامعه مدنى باز گردد نه اينكه با تأويلى همچون اصلاحى بخواهد بر سنگينى بار بى كفايتى خود بر نظام سياسى تداوم بخشد. اصلاح دين يعنى اينكه دين نسبت به انديشه هاى جامعه خود را هماهنگ كند؛ انديشه هاى جامعه چه هستند؟ انديشه آنست كه بر بستر انديشيدن كسب ارزشى و هويت كند، چنين انديشه و انديشيدنى را به زبان مغرب زمينان سكولار گويند و به زبان ما نه بطور دقيق، اما به هر صورت عرف و يا ارزشهاى اينجهانى گويند. از سكولاريسم جنبه صرف سياسى آن را در نظر ندارم بلكه بر اين نظرم كه سكولاريسم قبل از هر چيز اينجهانى انديشيدن است. در زمان شاه سابق كه جنبه محدود سكولاريسم عنصرى از سياست حكومت را تشكيل مى داد نمى توانست به سكولاريزاسيون فراگير در جامعه منجر و منتهى شود زيرا اساس فكر روشنفكرى و اليت جامعه ما تهى از ارزشهاى سكولار كه جنبه مهم آن آزادمنشى ست بوده است و اصولاً هر سه نيروى جامعه يعنى حكومت و روشنفكرى و مناسبات اجتماعى فارغ از ارزشهاى آزادمنشى بوده است و اين نمى توانست موجب سكولاريزاسيون خصوصاً در زمينه فراهم نمودن مشاركت سياسى در جامعه شود.

حاكميت سياسى دين همچون حاكميت بلامنازع اسلام بر نظام سياسى ايران يعنى مسئوليت فردى و اجتماعى انسان تحت سيطره اسلام به ادعاى پيشبرد امر انسان و رستگارى او. چنين ادعايى در ايران با شكست روبرو شد و نشان داد كه ارزشهاى دين نمى تواند منجر به سعادت انسان شود.

ايجاد و بنياد مسئوليت فردى و اجتماعى و مسئوليت پذيرى انسان در قبال خويش معنايش اينست كه بر سرنوشت انسان در ملجأ و يا مكان سرّى اى تصميم گيرى نمى شود و انسان بواسطه ارزشهايى كه مى آفريند آنها را به خدمت سعادت خود مى گيرد.

در ايران كنونى با حاكميت دين اسلام به هر تأويل بر مقدرات احاد جامعه و غصب و قبضه نظام سياسى و غيبت انديشه هاى عرفى(سكولار) هر نوع اصلاح دين ناممكن و امكان سمت گيرى دموكراسى در جامعه نامعلوم است. دموكراسى كه حرف و شعار دادن نيست الگوى زندگى اجتماعى و سبكى از اراده مديريت سياسى كه تضمين كننده حقوق شهروندى اعم از آزادى اديان و آزادى فردى است.

در حال حاضر و در خوش خيال ترين حالت در رابطه با اصلاح دين و دينداران در ايران، امر مذكور بر “معيارها و ارزشهاى اسلام”مى چرخد و دموكراسى ايرانى بر مبانى اين اصل سنت هاى پيشين پيگيرى مى شود و اين نمى تواند معنايش جز اين باشد كه دين و دينداران “معتدل” همچنان مدعى نظام سياسى مبتنى بر اين ارزشها هستند. در اين سراب و وادى امر گام نهادن، نه اينكه اصلاح دين و هيچ اصلاحى صورت نميگيرد بلكه دين را بيشتر غره مى سازد زيرا احاطه نظام سياسى از سوى ارزشهاى دين به هر دليل و انگيزه و روش اعتدالى كه باشد يعنى ادعاى پيشبرد امر انسان به شمول سعادت او و چنين امرى كار دين نيست كه احكامى مطلق است در هر شكل و بيانش، بلكه منحصر به مسئوليت فردى و اجتماعى افراد و ساختار دولت- ملت كه آفريننده ارزشهايند و بر شرايط زمان و مكان و ممكناتش فارغ از تطبيق مطلق بر ارزشهاى اعتقادى در شكل دين و ايدئولوژيك ايفاء نقش مى كنند. زيرا زمان و مكان داراى مفهوم ارزشهاى انسانى اند و بر آفرينندگى انديشيدن انسان بر روند جستجوى حقيقت متكى ست و سعادت و خوشبختى نمى تواند متكى بر احكام مطلق و از پيش فكر شده براى همه شرايط و موقعيت ها باشد.

آنچه در ايران در جريان است روند اصلاح دين نيست (هر چند كه برخى دينداران، هم از جنس شيخ در زمينه اصلاح دين تلاش مى كنند) بلكه قدرتمند ساختن اسلام بر نظام سياسى از مواضعى ديگر است همچون “مردم سالارى دينى”(دموكراسى دينى) اصلاح دين هنگامى مى تواند به واقعيت عملى رسد كه حضور فكر و نيروهاى سكولار آنچنان باشد تا دين مجبور شود از ادعاى حكومت كردن دست بردارد، درست همانند مغرب زمين. انسان مى تواند ديندار و خداباور باشد اما زمانيكه سرنوشت خويش را با آن ارزشها درهم آميزد و بدان وانهد ديگر نمى تواند اراده و نقشى بر سعادت خود داشته باشد بلكه تمام و كمال در سلطه ابدى ارزش مطلق دين باقى مانده و ارزشهاى دين بر او تحميل اراده و بر او حكم خواهد راند.

محمد رضا نيكفر ناتوان به روش نقد:

در زمينه سكولاريسم، بررسى و تحليل بار مضمونى آن مى بايست به هر دو جنبه آن يعنى سكولاريسم به مثابه نوع انديشيدن و اتخاذ سياست را مطمح نظر قرار داد. اما سرگشتگى فكرى ما چه از ميان دينداران و چه غير آنها (كه منظور من از اين دو طيف خواص هستند) يكى همچون عبدالكريم سروش مؤمن، از جنبه نفى سكولار انديشيدن و محمد رضا نيكفر از جنبه برجسته نمودن نارسايى سياسى سكولاريسم، هر دو با بريدن عنصر اصلى و كليت سكولاريسم يعنى عنصر انديشيدن آن، سكولاريسم را ابتدا بى يال و دم و اشكم كرده آنگاه به زعم خويش مورد نقد قرار مى دهند غافل از اينكه هر نقد به ارزش انتزاعى الزاماً بايست به كليت مفهومى برسد و آنجا را در مضمون حقيقى اش سنجيد و صفات آن را نشان داد اما سه مورد را از آقاى نيكفر نشان مى دهم كه حاكى از نقض غرض نقد روشمند است.

عبدالكريم سروش سكولاريسم را از جنبه انديشيدن، آن را نفى مى كند(مراجعه شود به مصاحبه ايشان با جرس در سالهاى اوليه اقامت جرسيان در اروپا) و به ميمنت پساسكولار هابر ماس، براى ايران كه روشنفكرى اش هنوز به آغاز سكولار انديشيدن هم نيست پساسكولار تجويز مى كند ( پسا سكولار از فكرى مطرح شده است كه خود سكولار، و براى جامعه سكولار در نظر است و نه جامعه اى نظير ايران كه سكولاريسم اش هنوز در آغاز راه هم نيست در واقع سروش با طرح پسا سكولار مى خواهد جايگاه دين را در نظام سياسى محفوظ بدارد در حاليكه چنين امرى “پساسكولاريسم” در نظام سياسى و حقوقى غرب به هيچ وجه نمى تواند مطرح باشد و نيست ) منتها با واسطه و مدد سكولاريسم سياسى( ايشان در همان مصاحبه با جرس گفتند كه ما سكولاريسم سياسى را مى پذيريم اما با جنبه انديشيدن آن مسئله داريم) من به اين سخنان گمراه سروش قبلاً راجع به آن نيم نگاهى داشته ام و سروش را بعنوان فردى مؤمن كه سكولار انديشيدن را به هر قيمتى حتى با تمسك به نظرات هابر ماس سكولار نفى كند مى فهمم اما طرح دوباره اين موضوع از جانب من، متن سخنى از محمد رضا نيكفر با عنوان ” نقد سكولاريزاسيون سياسى” كه در يك صفحه فيس بوك قرار گرفته شد، دليلى بوده است تا به جنبه هاى ديگر برخورد با سكولاريسم اشاره داشته باشم.

ايشان در اين سخن مى گويند: ” سكولاريزاسيون رفع تبعيض بطوركلى نيست” و يا ” اين بار بسيارى از تبعيض ها پا بر جا مى ماند” آقاى نيكفر در اين متن بر خلاف موضع سروش به موضوع سكولاريسم كه جنبه سكولار انديشيدن آن را نفى مى كند، از جنبه سياسى آن نگريسته و بقول خودش “نقد سكولاريزاسيون سياسى” كرده است من براى نشان دادن خطاى آقاى نيكفر در زمينه برخورد با سكولاريسم به دو خطاى ديگر او كه كاراكتر او را در زمينه برخى موضوعات باصطلاح مورد نقدش، نشان مى دهد، اشاره اى مى كنم و آنگاه به اين خطا او در زمينه سكولاريسم نيز:

١- ايشان در يك مقاله نسبتاً طولانى راجع به تز آرامش دوستدار”امتناع تفكر در فرهنگ دينى” نه نقد منصفانه و روشمند بلكه كاملاً با نگاهى مغرضانه بر آن نگريستند و راضى از قاضى برگشتند، مى گويم مغرضانه زيرا در سراسر اين مقاله به مكرر از “امتناع تفكر” سخن مى گويد اما نه حتى يك بار “امتناع تفكر در فرهنگ دينى”، “امتناع تفكر” چه معنايى دارد بدون “در فرهنگ دينى”؟ اينچنين برخوردى اگر مغرضانه و نقض غرض نقد روشمند نيست پس چيست؟ همانگونه كه به اختصار توضيح داده شد نقد كردن بايد نقاد را به منتهااليه يك مفهوم كلى برساند اما نقد نيكفر بدين گونه نيست و هر چيز را در انتزاع خويش “به امان خدا” رها مى سازد.

٢- خطاى ديگر آقاى نيكفر؛ در بحثى اگر اشتباه نكنم “پرگار بى بى سى” بوده است راجع به روشنفكرى كه ايشان روشنفكر را اينگونه عنوان كردند “هركس بتواند سايتى درست كند به او مى گويند روشنفكر”، نزول دادن روشنفكر به اين حد كه برود سايت درست كند از عجايب است. روشفكر كسى ست كه قادر باشد ارزشهاى فكرى انسان را نقد روشنگرانه كند و بدان مفهوم ببخشد مى خواهد سايت درست كند و يا نكند.
در واقع آقاى نيكفر اين مورد هم خلط مبحث و همچون بند ا كه نشان دادم نقض غرض كرده و مفهوم روشنفكر را به سطح انتزاع تقليل مى دهد.

٣- و اما خطاى ديگر محمد رضا نيكفر در زمينه موضع ايشان نسبت به سكولاريسم؛ ايشان “نقد سكولاريزاسيون سياسى” را عنوان مى كند و مى گويد ” سكولاريزاسيون رفع تبعيض بطوركلى نيست” و در چند سطر پايين تر ادامه مى دهد كه “اين بار بسيارى از تبعيض ها پا برجا مى ماند” (منظورش در جامعه است) بر حسب جمله بالا مسلماً جمله زيرين يعنى ” اين بار بسيارى از تبعيض ها پا بر جا مى ماند” مى بايست از نقص “سكولاريزاسيون سياسى” منشأ بگيرد چونكه از نظر او “سكولاريزاسيون رفع تبعيض بطوركلى نيست” يعنى اينكه سكولاريزاسيون سياسى حريف بسيارى از تبعيض ها در جامعه نيست و آقاى نيكفر بر آن نقد دارند اگر اينطور است پس چرا آقاى نيكفر بگونه انتزاع سكولاريزاسيون سياسى را بررسيده است و اين نقص كه بايد از اصل و اصالت موضوع مورد نقد يعنى سكولار انديشيدن باشد، بر آن فاكتور مى گيرد؟ ايشان در همين متن سخن خويش را اينگونه ادامه مى دهد”خوش خيالى در مورد كنار گذاشتن شيخ مى تواند در حد خوش خيالى در مورد كنار گذاشتن شاه باشد” ايشان خلط مبحث مى كنند زيرا وقتى از سكولاريزاسيون سياسى حرف به ميان باشد معنايش قبل از هر چيز سكولاريزاسيون فكر در جامعه مطرح مى شود و چنين روندى در صورت گشايش در ايران يعنى پايان تسلط معيارها و ارزشهاى دين بر نظام سياسى و حقوقى و اين يعنى كنار گذاشتن شيخ و اين با سكولاريسم حكومت شاه كه مشاركت سياسى محلى از اعراب نداشت آشكارا متفاوت است. يعنى هم شاه و هم شيخ از قدرت لايزال خلع مى شوند اگر سكولاريسم فكر و سياسى به عنصر اصلى ارزش فرهنگى ما درآيد. پس مى بينيم اينجا هم نيكفر عنصرى از سكولاريسم را از كليت آن جدا كرده و به نارسايى آن، كه “رفع تبعيض بطور كلى نيست” در جامعه مى پردازد و از آن نمى تواند به كليت مفهومى اش برسد و نشان دهد اگر از نظر ايشان ايراد بر “سكولاريزاسيون سياسى” وارد است آن ايراد را بايد از طريق كليت مفهومى آن يعنى سكولار انديشيدن تبيين نمود نه از نيمه انتزاع كرده اش.

اين سه مورد نقض غرض نقد روشنفكرى آقاى نيكفر را به اختصار به اين دليل طرح نمودم تا براى آقاى نيكفر روشن نمايم كه ايشان در هر سه مورد به خطا رفته و هر مورد را به جاى بررسى و يا نقد در كليت مفهومى شان، آنها را به سطح انتزاع تنزل و عناصر آن را از هم جدا كرده و به شكل انتزاعى به بررسى پرداخت البته كارهاى ديگر ايشان هم به همين منوال است اين چه معناى نقد روشنگريست كه “امتناع تفكر در فرهنگ دينى” را به “امتناع تفكر” و روشنفكرى را به سطح سايت درست كردن و سكولاريسم را به سكولاريزاسيون سياسى تقليل دادن؟ يكى از دلايلى كه نيكفر توانايى به مفهوم درست كردن از ارزشها و به تناسب آن خلق واژه هاى مفهومى را ندارد اينست كه هم و غم خويش را در سطح ارزشهاى انتزاعى محصور نگهداشته است.

نيكروز اولاد اعظمى
Niki_olad@hotmail.com

Print Friendly, PDF & Email