«علاقه به قدرت فقط با مرگ متوقف می‌شود»؛ غُربَتِ استدلال

اخیراً دانشجویی این سؤال را مطرح کرد:

آیا این آقای وزیر متوجه آمار و ارقام نیست؟ آیا او متوجه مطالعات و تحقیقاتِ علمی نیست؟ مگر او تحصیل کرده نیست؟ پس قاعدتاً باید با فکر، منطق و دلیل صحبت کند، قضاوت کند و تصمیم بگیرد. چرا این سخنانِ غیر واقعی؟ چرا از افکار و سیاست‌های مردود دفاع می‌کند؟ چرا این درجه از توهم؟

محتوای این سؤال به طیف وسیعی از سیاست مداران و مسئولان در سطح جهانی بر می‌گردد. دریک سالِ اخیر، قانون اساسی و مقرراتِ انتخاباتی چین و روسیه تغییر کرده‌اند تا روسای جمهور این دو کشور بتوانند برای یک تا دو دههٔ آینده در قدرت بمانند. در شبکه‌های اجتماعی و میزگرد‌های “علمی” این دو کشور نیز، عده‌ای به توجیهِ حقوقی، اجتماعی، ملی و سیاسی این تداوم حکمرانی حکمرانان و اُلیگارشی پرداخته‌اند.

کانونِ این بحث و سؤال دانشجو “تمایل به ماندنِ در قدرت” و “توجیه افکار و سیاست‌های موجود توسطِ اطرافیان” است.

اگر ذهن و سیستمِ تحلیلی آقای وزیر را واکاوی کنیم، (Deconstruction) به چه نکاتی ممکن است در ناخودآگاه او برسیم:

– آنقدر این پُست ومقام لذت دارد که حد ندارد؛
– این درآمد، در رسانه‌ها بودن و دیده شدن خیلی لذت دارد؛
– چقدر امکانات و منابع در اختیار است؛
– چقدر فرصتِ سفر و گرفتنِ حق ماموریت وجود دارد؛
– چقدر فرصتِ سخنرانی و مورد تمجید قرار گرفتن پیش می‌آید؛
– با این همه امکانات، می‌توان صد‌ها نفر را در اختیار گرفت؛
– چقدر فرصتِ رئیسِ جلسه بودن پیش می‌آید؛
– چقدر امتیازاتِ جانبی و نانوشته به دست می‌آید؛
– بنابراین، باید مهارت‌هایی را برای ماندن در – ۵۴ دولتِ مختلف کسب کرد. پرنسیب به چه درد می‌خورد!؛
– اگر قرار باشد دقیق و حقیقی قضاوت کرد که نمی‌توان از مزایای سِمَت بهره برد؛
– باید تمام مهارت‌های تحلیلی و توجیهی را برای دفاع از وضع موجود به کار بست؛
– باید از کلمات و عباراتی استفاده کرد که عمومِ مخاطبان را تحت تاثیر قرار داد؛
– باید دائما نقل قول کرد تا وفاداری کامل اثبات گردد؛
– بعضی وقت‌ها برای تهییج احساسات، باید کارهای سمبلیک کرد؛
– باید به میان کسانی رفت و آن‌ها را تایید کرد که در شکل گیری افکار عمومی موثرهستند؛
– سیاست مدار، روشنفکر نیست که انتقاد کند و با دلیل و آمار قضاوت کند؛
– سیاست مدار، آدمِ آکادمیک نیست که تحقیق کند وسپس اظهار نظر؛
– کجا مقرر کرده‌اند که سیاست مدار باید حقیقت را به خبرنگاران بگوید؛
– باید از فضیلتِ ابهام حداکثر استفاده را کرد؛
– ده درصد از حقیقت گفتن، زیاد هم هست؛
– به کارگیری واژه‌هایی مانند شرافت، صداقت، انسانیت و وجدان برای انحراف افکار عمومی ضروری است؛
– اصل، حفظ سِمَت و وزارت است؛
– اصل، تطویلِ سِمَت و وزارت است؛
– اصل، یادگیری روان شناسی حفظِ قدرت است؛
– اصل، توجیه، پیچاندن و گیج کردن است؛
– فردی که در پی حقیقت باشد خیلی نمی‌تواند در سیاست، قدرت و وزارت دوام آورد؛

فلاسفه اندیشه سیاسی و نویسندگان مختلف، با مضامین گوناگون، عموم عبارات فوق را در یک جمله خلاصه کرده اند: در طیفِ تمامِ لذت‌های قابل تصور در بشر، هیچ لذتی بالاتر از سِمَت، قدرت و احاطه و تسلط بر دیگران وجود ندارد. بعضی عبارات دیگر:

جان استاین بِک (John Steinbeck): قدرت فساد نمی‌آورد؛ ترس از دست دادنِ قدرت فساد می‌آورد؛

آبراهام لینکلن (Abraham Lincoln): می‌خواهید شخصیتِ فردی را آزمون کنید به او قدرت بدهید؛

افلاطون (Plato): بهترین ارزیابی از یک فرد این است که با قدرت چه کار می‌کند؛

ارسطو (Aristotle): فردی که با همه دوست است، دوست هیچکس نیست؛

کنفسیوس (Confucius): درجهٔ دانش یک فرد این است که وسعتِ جهل خود را کشف کند؛

مارک تواین (Mark Twain): گول زدن افراد از متقاعد کردن آنان راحت‌تر است؛

ماکسیم گورکی (Maxim Gorky): بی رحم‌ترین دشمن ما، پرداختنِ به گذشته است؛

فئودور داستایفسکی (Fyodor Dostoevsky): بهترین روش اقناع زندانی برای این که از زندان فرار نکند این است که هیچ وقت فکر نکند در زندان است؛

فردریک نیچه (Friedrich Nietzsche): همه ما از حقیقت می‌ترسیم؛

امانوئل کانت (Immanuel Kant): تصاحب قدرت در نهایت استفاده از استدلال را خراب می‌کند؛

توماس‌ هابز (Thomas Hobbes): علاقهٔ به قدرت فقط با مرگ متوقف می‌شود؛

جورج اورول (George Orwell): نابودی معنای حقیقی واژه‌ها، چقدر زیباست؛

آلبرت اینشتین (Albert Einstein): اهتمامی که برای ترکیبِ قدرت و منطق انجام شده به ندرت موفق بوده و فقط برای مدتی کوتاه؛

ناپلئون بُناپارت (Napoleon Bonaparte): قانون اساسی باید کوتاه و مبهم باشد؛

جورج اورول (George Orwell): ما می‌دانیم که هیچ کس قدرت را به دست نمی‌آورد که بخواهد زمانی آن را از دست دهد.

تا آنجایی که توانستم برای دانشجو توضیح دادم که او باید با ماهیت و جنس قدرت آشنا شود تا از مدارهای ایده آلیستی و یُوتُوپیا خارج گردد.

آنچه واقعیتِ تاریخ بوده ازاین قرار است: از جمله قدرت و ابهام، قدرت و زور، قدرت و حیله گری، قدرت و کتمان، قدرت و پول، قدرت و سوء استفاده از واژه‌ها، قدرت و تغافل، قدرت و لذت، قدرت و تکبر، قدرت و اخفاء، قدرت و آدرس غلط دادن، قدرت و اطلاعات غلط دادن، قدرت و ترساندن، قدرت و انحصار، قدرت و خودخواهی، قدرت و پرخاشگری، قدرت و کنترل، قدرت و حفظ قدرت، قدرت و نمایش، قدرت و تظاهر به تواضع، قدرت و هر روز در روزنامه‌ها بودن، قدرت و دستور دادن، قدرت و تحقیر دیگران، قدرت و نیاز به تایید دیگران، قدرت و لباس، قدرت و نحوه نشستن، قدرت و غیبت، قدرت و خود را اخلاقی نشان دادن، قدرت و مرتب حرف‌ها را تغییر دادن، قدرت و بخش‌های کلیدی یک موضوع را پنهان کردن، قدرت و مزایای قدرت.

این ابعادِ قدرت و ده‌ها بُعد دیگر، اجزای لاینفک قدرت هستند و حتی حالت عادی و طبیعی دارند. خیلی تربیت و آموزش میخواهد تا این گونه نباشد. چطور می‌توان تصور کرد فردی برای ده سال رئیس جمهور چین باشد، کشوری که جایگاه اول را در بسیاری از شاخص‌ها در سطح جهان دارد و بعد بخواهد از لذتِ دائمی قدرت چشم پوشی کند؟ برای اینکه این قدرت حفظ شود، بخشی از عامه را می‌توان با احساسات مهار کرد؛ برخی از همکاران را با امکانات؛ بعضی از نویسندگان را با سمت و مزایا. گروه بسیار بسیار کوچکی می‌ماند که سه راه دارند که یکی ازانها مهاجرت است.

قدرت خیلی شیرین‌تر از آن است که موقتی باشد. آیا رها کردن قدرت در کشوری مانند روسیه با توجه به مساحتِ وسیع، منابعِ طبیعی، توانِ هسته‌ای، ذخائرِ نفت و گاز، تاریخ و ادبیات، توان تسلیحاتی و جمعیت نه چندان زیاد و با ۱۱ ساعت تفاوتِ زمانی میان شرق و غرب آن، کار راحتی است؟

قدری سِمَت و امکانات توزیع شود کافی است و در کنار آن جلوگیری هوشمندانه، غیر مستقیم و دقیق از شکل گیری هر نوع تشکل رقیب. William Burns که در دههٔ ۱۹۹۰ سفیر آمریکا در اردن بود در کتاب خاطرات خود می‌گوید که مَلِک حسین به صورت دائمی، افرادِ اطراف شاهزاده حسن، که در آن موقع قرار بود جانشین او شود را، تغییر می‌داد تا مانع از تشکیل کانون مستقلِ قدرت شود. همین روش در مصرِ حُسنی مبارک، عراقِ صدام، زیمبابوهِ رابرت موگابه و بسیاری از کشورهای آفریقایی و آسیای مرکزی برقرار بوده است.

آیا قدرت و حفظ قدرت در غرب هم شیرین است؟ البته که هست.

این طبع بشر است. قدرت، لذت و استتار لذت جزء لاینفک طبع بشر است. در غرب این خصوصیت طبع بشر را پذیرفته‌اند و در مقام سرکوب آن بر نیامده‌اند. بلکه از چند روش استفاده کرده‌اند تا این خصلت را محدود، محصور و کنترل کنند:

آزادی رسانه؛
رقابت حزبی؛
انتخاباتِ فراگیر؛
محدود کردن دورۀ قدرت و سِمَت.

وقتی فرانسوا اُولاند در پایان دورهٔ اول ریاست جمهوری خود متوجه شد تنها ۱۴ درصد جامعۀ فرانسه، او را تایید می‌کنند از کاندیدا شدن خود برای دور دوم ریاست جمهوری صرف نظر کرد در حالی که می‌توانست یک دورهٔ ۵ ساله دیگر نیز رئیس جمهور باقی بماند.

باراک اوباما درانتهای دورۀ ریاست جمهوری خود به آفریقا سفر کرد و در صحبتی که با دانشجویان در دانشگاه کِنیا داشت به طنز گفت که بسیار علاقمند است که رئیس جمهور باقی بماند ولی قانون فقط یک دورهٔ هشت ساله، اجازه ریاست و قدرت را می‌دهد. صد‌ها رویه وجود دارد تا مانع از تداومِ قدرتِ او شوند و او نمی‌تواند قانون اساسی را با مانورسیاسی و به رأی خود تغییر دهد.

غربی‌ها از یک طرف موانع حقوقی برای تداومِ لذت از ریاست جمهوری ایجاد کردند و از طرفِ دیگر به جامعه و رسانه‌ها توانِ نظارت و تشکل دادند تا بدین شکل، توانِ استتار، تغافل، کتمان، حیله گری و انحصار، کم شود.

نمی توان ادعا کرد که این روش‌ها ایده آل هستند اما وضعیتِ آلمان از زیمبابوه بهتر؛ شرایطِ کانادا از پاکستان ارجح؛ افقِ نروژ از اردن امیدوار کننده‌تر است. تمدن بشری تا کنون این روشها را کشف کرده است. این روشها فعلاً باعث شده تا افراد در دانمارک به مهاجرت، تبعید یا زندان نروند.

طی چند قرن از ۱۶۴۸ به بعد، صد‌ها فیلسوف، رمان نویس، هنرمند، فعال مدنی، خبرنگار، نمایشنامه نویس و دانشمند، هزاران ساعت زمان صرف کرده‌اند تا توانِ استتار و وسعت لذت در مدارهای قدرت را محصور کنند. ظهور برنی سندرز (Bernie Sanders) در آمریکا و حمایتِ قابل توجه نسل جوان و طبقه متوسط و تحصیل کرده از او، نشان از زنده بودن اندیشه تغییر برای عدالت اقتصادی و جلوگیری از انحصار و دوقطبی شدن جامعه است.

رفتار خوب و بد انسان‌ها شرطی است. حفظ قدرت و سِمَت به مراتب مهم‌تر از استدلال، منطق، Fact، آمار، دلیل، مطالعه، تحقیق، مدرک، تحصیلات و علم است. چرا رقابت حزبی تعیین کننده است؟ چون از خود بزرگ‌بینی و خود حق‌پنداری جلوگیری می‌کند. بنابراین، داشتن تحصیلات به معنای مبرّا بودن از این آفت نیست. آنچه مهم است ساختاری است که این فرد تحصیل کرده در آن عمل می‌کند. یک ساختار او را مجبور می‌کند با دقت، Fact، و قضاوت منطقی تصمیم بگیرد(مانند آنگلا مِرکل فیزیکدان و استاد دانشگاه در آلمان شرقی سابق) و یک ساختار، تحصیل کرده را مجبور می‌کند که از اندیشه‌ها و سیاست‌های اشتباه، بی‌عاقبت و مُخرب نه تنها حمایت بلکه در تحکیم آن‌ها نیز بکوشد (مانند طارق عزیز، وزیر خارجه تحصیل کردۀ فرانسه و حقوقدان دورۀ صدام حسین).

از این رو، دانشجو شاید متوجه شد که فضائل فردی وزیر در ساختاری معیوب به عملکرد منفی او می‌انجامد. زندگی و تلاش او در لذت بردن و بهره برداری از امتیازات قدرت صرف می‌شود. وقتی تغییر ناممکن باشد، حفظِ سِمَت با همهٔ رموز آن مبنای رفتار می‌گردد.

نتیجهٔ بحث با دانشجو بدین جا ختم شد که در بیشترِ مناطقِ جهانِ فعلی، شما خیلی نمی‌توانید گله‌مند باشید و حتی انتظارِ کارآمدی داشته باشید. شما در پی کشفِ فونداسیونِ ساختمانی باشید که در طبقهٔ بیستم آن، افراد مشغولِ لذت بردن از سِمَت و قدرت هستند؛ فونداسیونی که زیرزمین است و دیده نمی‌شود. درحالیکه استدلال روی زمین است و قابل دیده شدن. استدلال فقط با شفافیت از غُربَت رها می‌شود.

 

Print Friendly, PDF & Email

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *