«واسطه استراتژیک» چه باید کرد؟
(۳)بخش
در دو بخش پیش به کارکرد واسطههای استراتژیک و نقش آنان در تحدید و تهدید ایران و سپس به راهحلها پرداختیم. اینک باقی ماجرا:
6. توازن در ارتباطات مهم است. این توازن در تاریخ ایران سابقه روشنی دارد که به موازنه مثبت یا موازنه منفی مشهور است. وضعیت ژئوپلیتیک ما بهگونهای است که قدرتگیری ما به سود بسیاری از کشورها و از جمله قدرتهای بزرگ نیست. ازاینرو همه تخممرغها را در یک سبد نباید و نمیتوان گذاشت. بیپرده باید گفت هیچ «دوستی» جای مواجهه یا رابطه مستقیم با دشمن را نمیگیرد اگر هم بگیرد معادله را پیچیدهتر میکند و بارِ غمی بر غمها میافزاید؛ «نظریه بازیها» این نکته را بهخوبی روشن کرده است که افزایش شمار ذیربطان، بازی را پیچیدهتر و مسئله را لاینحل میکند. هیچ گربهای برای رضای خدا موش نمیگیرد؛ شمار گربهها را افزایش ندهید. قرار نیست رابطه با روسیه یا چین -که در جای خود مفید است- جایگزین روابط ما با قدرتهای غربی باشد.
امیدوارم سیاستمداران ما متوجه این نکته
مهم باشند که چین و روسیه و بهتازگی ترکیه و پاکستان عملا نقش «واسطه
استراتژیک» را در روابط خارجی ما پیدا کردهاند. به نظر من در شرایط کنونی
کارکرد «واسطه استراتژیک» اگر خطرناکتر از رابطه مستقیم ما با غرب نباشد
کمتر نیست. هشدار.
7. و اما مشکل رابطه یا مذاکره با غرب این است که اولا و برخلاف تصور
موجود، این آنها هستند که مایل به تعمیق این روابط نیستند؛ چراکه از وضعیت
فعلی هم بهره استراتژیک میبرند، یعنی اعراب و دیگران را میدوشند و هم
ژستها و شعارهای حقوقبشری خود را پیش میبرند. ثانیا نمیخواهند ایرانِ
جمهوری اسلامی الگوی موفق تمدنی برای دیگر کشورهای مسلمان باشد. نگرانی از
هستهایشدن ایران، هرچند به دروغ، از این نگرانی سرچشمه میگیرد؛ از
اینرو همواره در مذاکره با غرب این خطر وجود دارد که ایران را از راهی که
در پیش میگیرد معطل، منحرف یا متوقف کنند. یک فرضیه جدی این است که هرچه
ایران «پروژه دیپلماتیک» و «پروژه توسعه» نداشته باشد، خطر این معطلی در
مذاکرات افزایش مییابد؛ بنابراین نتیجه مهم این «قضیه شرطیه» این است که
این فقدان پروژه است که مذاکره را به تهدید تبدیل میکند و نه ضرورتا نفس
مذاکره و رابطه.
8. در هر دو حوزه، یعنی «پروژه دیپلماتیک» و «پروژه توسعه»، متأسفانه
ضعفهایی جدی داریم. اولا، فعالیتهای دیپلماتیکی ایران معمولا انفعالی
بوده و اصطلاحا به پروژه قَد نداده است. تهدیدات علیه جمهوری اسلامی از
نخستین روزهای تولدش، بهگونهای بوده که دائما در حال رفع بحرانهای خارجی
«نیز» بوده است. وضعیت بهگونهای بوده است که گزینهها و بازیهای ما در
تعادل مشهور «جان نش» همواره محدود و محدودتر میشده است. بهتدریج و با
بهرهگیری از «ترمینولوژی» نظریه بازیها، گزینههای ما طی فرایندهای حذف
مکرر (iterated elimination) محدودتر شده است و عملا در ماتریس «ماتریس دو
در دو» بازیگری ما به یک «سطر» محدود و بازیگری «آنها» به چند «ستون» گسترش
یافته است. در نتیجه امکان «بازی استراتژیک» ایران به محاق میرود. همه
سخن من در اینجا معطوف به «بازی استراتژیک» است و نه موقعیت یا نفوذ ما در
این یا آن نقطه. از اینرو است که تأکید میکنم دامنه نفوذ در یمن باید
استراتژیک دیده شود. اینها حرفهای شیک دانشگاهی نیست. اینها پشتوانهای از
محاسبات فنی و ریاضیات (ترکیبیات) دارد. دقیقا به همین دلیل است که
تأکید بر این دارم که استراتژیهای بینالمللی را به شکل «سازه ارتباطاتی»
ببینیم. نگرش سازهای، بسیاری از رفتارهای کشورها را تعیّن میبخشد. امتیاز
مهم برای ایران حضور در یمن و لبنان است. یمن اینک اهمیتی بسیار بیش از
گذشته پیدا کرده است که به نظرم حتی نباید در سایه بهبود ارتباطات با
عربستان به حاشیه رود و کماکان و به شکل جدیتر و متفاوتی باید دنبال شود.
ارتباط با یمن باید شکلی استراتژیک-تاریخی به خود بگیرد. ثانیا گفتیم که یک
فرضیه این است که هرچه ایران «پروژه توسعه» نداشته باشد، خطر معطلی در
مذاکرات افزایش مییابد. دراینباره باید گفت که حذف یا میدانندادن به
شمار گستردهای از نیروهای کارآمد و ظرفیتهای ملی، چشمانداز
امیدوارکنندهای را از «پروژه توسعه» به دست نمیدهد. حرکت حتی برعکس است و
گویا مسابقه میداندادن به نیروهای ناکارآمد جریان دارد.
هرچند ایران در کشاکش ضدبشریترین تحریمهای تاریخ قرار دارد، ولی این دلیل
واقعی فقدان یا ابهام در «پروژه توسعه» نیست، بلکه مشکل در فقدان فراگیری
«نیروهای ملی توسعه» است.
9. گره تحریم آنچنان در ساختارهای حقوقی ایالات متحده تنیده شده است که
بهسادگی و در کوتاهمدت یا میانمدت قابل رفع و رجوع نیست. این هم دلیل
دیگری است که آمریکا نمیخواهد رابطه با ایران تعمیق یابد و بهلحاظ
استراتژیک به نفع خود میداند که زمان ایران را بخرد و تحریم را تسهیل
نکند. طولانیشدن مذاکرات هم به نفع ما نیست. ساختار حقوقی و سیاسی
تحریمهای ظالمانه و غیرانسانی آمریکا بهگونهای است که فقط باید از
پیچیدهترکردن آن خودداری شود. از رفتن پرونده به شورای امنیت، قرارگرفتن
ذیل فصل هفتم منشور ملل متحد، تنشهای گفتاری در روابط خارجی، سردی در
پیگیری مذاکرات و… باید جلوگیری کرد. انتظار از مذاکرات را در باب تحریم
بهصورت حداقلی ببینید، یعنی فعلا و البته فقط فعلا، همین که اوضاع به
دوران پیش از ترامپ برگردد کافی است. توقع ما از مذاکرات بیشتر باید این
باشد که فرصتهای گستردهتر ارتباطات خارجی را فراهم کند، نقشآفرینی افزون
شود، فرصتهای اقتصادی و رسانهای فراهم کند و… . ضمن تأکید بر درستی
آرمانهای حقانی باید گفت که خیالپردازیهای شبهتئوریک و انزواجویانه ذیل
عنوان «شجاعت» نتیجه خوبی برای منافع ملی ما ندارد.
10. به مفهوم «واسطه استراتژیک» توجه کنید. آنچنان که گفته شد، از طریق
«واسطه استراتژیک»، «دوستان»، کارکرد «دشمنان» را پیدا میکنند، نیروهای
نیابتی را از کار میاندازند و کارکرد آنان میتواند بدتر از کارکرد دشمن
باشد. به قول سعدی «چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم». وانگهی، دشمن از
طریق واسطهگری دوستان از دشمنیاش کم نمیگذارد، بلکه قدرتش را تحکیم
میکند. آمریکا تا اطلاع ثانوی هیچ چیز از دشمنی با ما کم نمیگذارد؛
دموکرات و جمهوریخواه هم ندارد. سادهلوحی است اگر خیال کنیم که حتی با
ارتباطات گسترده با آمریکا از خنجرش در امانیم؛ همان خنجری که اخیرا در
ماجرای نوسازی ناوگان زیردریایی استرالیا به پشت فرانسه وارد کرد. اساسا در
این «جنگل» همه خنجر دارند؛ خنجر منافع ملی و ملاحظات استراتژیک. خنجر
آمریکا و اروپا با خنجر چین و روسیه تفاوتی ندارد. البته بهعنوان یک معلم
از این بیاخلاقی و توحش مدرن که با نام منافع ملی دامان بشریت را آلوده
کرده است، بسیار متأسفم؛ ولی به قول آن دیپلمات فرانسوی
«c est la vie»، زندگی همین است. حتما تصویر شام خانوادگی جان کری دموکرات و
بشار اسد با همسرانشان را دیدهاید که چقدر «دوستانه» به نظر میرسد.
دیپلماتها خنجری را نیز با خود به میهمانی میبرند؛ بشار اسد با خنجر
دموکراتها تا آستانه سقوط رفت و با واسطهگری استراتژیک روسها به بند
تحقیر کشیده شد و حتی اجازه ندادند که در پشت سر ولادیمیر پوتین بایستد و
عکس بگیرد. جان کلام اینکه در عین حفظ بیاعتمادی، روابط با غرب نیز باید
گسترش یابد و رویکرد به شرق نباید به واسطهگری استراتژیک دیگران میدان
دهد. سخنان وزیر محترم امور خارجه را باید از این منظر ببینیم. معمولا این
سخنان در حد تعارفات دیپلماتیک است و به نظرم ایشان باور ندارند که روسیه
واقعا مایل باشد که «نسبت به تغییرات احتمالی در مرزهای کشورها در منطقه
واکنش و حساسیت نشان دهد و نسبت به حضور تروریستها و تحرکات رژیم
صهیونیستی در منطقه که علیه صلح و امنیت است حساس باشد». چنین سخنانی به
باور من نوعی هشدار محترمانه دیپلماتیک وزیر خارجه ایران به روسیه است. اگر
امید واهی به روسیه ببندیم، اسیر واسطهگری استراتژیک شدهایم. آنچه سبب
میشود روسیه در شمال کشور به «تغییرات احتمالی در مرزها یا حضور
تروریستها و تحرکات رژیم صهیونیستی» حساس نباشد، دقیقا این است که ما هنوز
موقعیت بازی استراتژیک در این منطقه را نداریم. اوضاع نه مانند لبنان است،
نه یمن و نه عراق. اینکه چگونه باید در این منطقه دستان پر داشته باشیم،
محل تأمل و تدبر فراوان است.
11. از منظر رئالیسم یک گزینه مهم برای ایران افزایش قدرت سخت است. اینکه
ایران قدرت موشکی داشته باشد، در ایران کمتر مورد مناقشه است؛ اما اینکه
ایران یک قدرت اتمی باشد، به دلیل سایه سنگین تحریمها و واکنشهایی که در
داخل و خارج برمیانگیزد، مورد کنکاش نظری و عملیاتی قرار نگرفته است. به
نظرم در محافل آکادمیک باید باب بحث درباره پیامدهای داشتن و نداشتن قدرت
اتمی ایران باز باشد و نباید بحث علمی در این زمینه را به تابویی برای
پژوهشگران تبدیل کرد. اینکه داشتن بمب اتم از سوی رهبری تحریم شده و موضع
رسمی ایران این است که سلاح هستهای در استراتژی جمهوری اسلامی جایی ندارد و
همگان باید از این موضع رسمی تبعیت کنند، بحث درستی است؛ اما برخی ممکن
است چنین استدلال کنند که اگر «بنبستهای استراتژیک» در شمال، شرق، غرب و
جنوب بر «گربه ایرانی» تحمیل شود و اگر طمع دشمنان در تجزیه ایران بخواهد
زمینه جدی بیابد، باید در این سیاست تجدید نظر کرد. از سوی دیگر استدلال
این است که اتمیشدن خلیج فارس با توجه به بیثباتی و بیمسئولیتی رژیمهای
سیاسی، رواج تروریسم بینالملل، وابستگی برخی از این رژیمها به
سازمانهای پنهان جاسوسی و… میتواند این منطقه را بسیار خطرناک کند.
هرچند گروه اول پاسخ میدهند هزینه این خطر نباید فقط بر سر ایران خراب شود
و قدرتهای اصلی جهانی باید حدی از تحمل برای ایرانیان متصور باشند. از
سوی دیگر «رژیم اتمی» همه کشورهای منطقه را دچار تأخیر تاریخی در دموکراسی و
حقوق بشر خواهد کرد و فشارهای اقتصادی بر مردم افزایش خواهد یافت. بماند
اینکه تلاش برای سلاح هستهای مخالفت همه قدرتهای دوست و دشمن را در پی
دارد و جنگ عمومی علیه ما را سامان میدهد. در چنین حالتی و از حیث عملیاتی
«زمان دستیابی» متغیری اساسی برای ایران است. الغرض، دامنه مباحث گسترده
است و باید چنین مباحثی در محافل آکادمیک رواج یابد؛ هرچند باید بهشدت از
جناحیشدن آن اجتناب کرد. حداقل تأثیر آن این است که در مذاکرات برجامی و
غیربرجامی این ملاحظات مطمح نظر قرار خواهد گرفت و پیام را میگیرد آنکه
باید بگیرد.
12- میگویند ترس برادر مرگ است. در هنگامههای بحران نباید ترسید. ترس
عامل وادادگی و شکست زودهنگام است. قدرت ملی باید از طریق مشارکت همه
نیروهای داخلی افزایش یابد. قدرت مردم بیش از هر ابرقدرتی است. به نظرم
باید یکی از بنیانیترین لایههای این قدرت در «ملیت ایرانی» شکل بگیرد.
دیگری، تعمیق اندیشه دینی است و دیگری، ایجاد فرصت دسترسی به قدرت سیاسی از
سوی مردمان. اینکه این روزها کشورهای هممرز ایران گستاخ و گردنکش
شدهاند، در پی تحلیل و تصوری است که از ضعف داخلی ما دارند. البته در داخل
نیز هریک از ظرفیتهای قدرت ملی به کژتابی مورد سوءبهرهبرداری قرار
گرفته و دچار انحراف کارکردی شده و «وضعیت اقلیتی» در کشور شکل گرفته است؛
اقلیت تفسیری در ایدئولوژی، اقلیت سیاسی، اقلیت اقتصادی، اقلیت فرهنگی و
حتی اقلیت عرف و سبک زندگی از سوی شماری خاص بر مردمان تحمیل میشود و
بدبختانه زمینههای واگرایی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را دامن میزند.
«جمعیت ایرانیان مهاجر در سه سال گذشته بیش از دو برابر شده است… عوامل
خروج آنان فقط پایینبودن دستمزد نیست، بلکه احساس بیتوجهی به آنان بیش از
هر چیز دیگری برایشان عذابدهنده است»؛ این خطری برای امنیت ملی ماست. راه
بازگشت از این رویه غلط بازگشت واقعی به مردم است و نه مهندسی آنان. این
راه روشن است، اما دو مانع عمده دارد: یکی بلوغ فکری مسببان وضعیت فعلی و
دیگری منافع زودگذر آنان. راهحلها ضرورتا به ضرر منافع آنان نیست. درخصوص
بلوغ فکری، وظیفه اندیشمندان و بهویژه فعالان سیاسی است که در سایه تعامل
و گفتوگوی خستگیناپذیر و مشفقانه این بلوغ فکری را تمهید کنند. مهمترین
شرط آن این است کسانی که اندیشه اصلاحی دارند، بهگونهای با آنان گفتوگو
کنند که هراس آنان را برنینگیزد. در سالهای اخیر برخی فعالان سیاسی را
میبینیم که با وجود همه رنجهایی که از زندان کشیدهاند، رویکرد
گفتوگویی، ملایمت، نصیحت، دغدغه و امید حداقلی به اصلاح سیاستها را در
فضای رسانهای دنبال میکنند. تجربه اصلاحات پیشروی ماست. نوع گفتمانی که
اصلاحطلبی در ایران پس از خرداد 76 در پیش گرفته بود، بهگونهای بود که
آنان را هراسان کرده بود؛ هراسی که به نظر من بخشی از آن منطقی بود. اما
رویکردهای اخیر برخی از اصلاحطلبان امیدوارکننده است؛ هرچند از سوی برخی
خارجنشینان به انواع اتهامها نواخته میشوند، اما چه باک اگر به درستی
استراتژی گفتوگوی اصلاحطلبانه ملی ایمان داریم. همه ما در یک کشتی
نشستهایم.
شرق ۱۸ مهر
(۲)بخش
بازیای دید و دو صد بازی ندید پس ستون خانه خود را برید
در بخش نخست این نوشتار گفتیم که وضعیتی متناقض در مناسبات استراتژیک علیه ایران وجود دارد. ابزارهای قدرت ایران در منطقه از سوی دوستان سنتی ما تحدید و تهدید شده است. این وضعیت را «واسطهگری استراتژیک» نامیدیم که دیوارهای محاصرهای را پیرامون ما برافراشته است. در این بخش به چه باید کردها میپردازیم. اما پیش از آن لازم است اشاره کنم که مقاله هفته گذشته بازخوردهای گوناگونی داشت که یکی از آنها سرمقاله دیروز روزنامه «شرق» به قلم جناب آقای غلامی، سردبیر محترم روزنامه بود. در اینجا لازم میدانم ضمن تشکر از ایشان مطالبی را مطرح کنم. البته بخشی از پاسخ در متن مقاله این هفته و هفته آینده میآید:
جناب آقای غلامی نوشتهاند: «اشتریان در یادداشت خود از ایران بهگونهای سخن میگوید که گویا ایران اصلا نقشی در توازن قوا ندارد و دچار «انفعال سیاسی» است». در پاسخ عرض میکنم که ایران از حیث نفوذی که در لبنان، یمن و عراق دارد منفعل نیست اما از حیث بازیهای استراتژیک کلانتر در سطح جهانی در فشار است و گاه دچار انفعال یا حداقل بهقول شما خونسرد است. سخن این است که بازی استراتژیک ایران نباید در همین منطقه خلاصه شود در غیر اینصورت واسطههای استراتژیک این نفوذ را خنثی میکنند. چین سرمایهگذاریهای بزرگی در بندر حیفا کرده است تا جایی که صدای اعتراض آمریکا هم بلند شده است. در چنین صورتی پرسش این است که در برخوردهای احتمالی ایران با اسرائیل آیا ایران میتواند بندر حیفا را تهدید کند؟ در چنین صورتی با واسطه استراتژیک دیگر یعنی چین طرف میشود که امکان مقابله ایران را محدود میکند. درباره روسیه هم همین موضوع در سوریه وجود دارد. ایران بدون «هماهنگی» با روسیه نمیتواند تهدیدی برای اسرائیل باشد، این «هماهنگی» هیچوقت اتفاق نمیافتد اما از آنسو و هنگام حمله اسرائیل به نیروهای ما متأسفانه این «هماهنگی» ظاهرا سادهتر انجام میشود. این ماهیت بازی با واسطه استراتژیک است و ما باید به آن توجه داشته باشیم. امید این است که با طرح مفهوم واسطه استراتژیک مسئولان سیاست خارجی را به این مهم توجه دهیم که این واسطهها محدودیتهای جدی دارند؛ همه سخن مقاله من این بود. البته من نقش فاعلی ایران را نادیده نگرفتهام اما این نقش نمیتواند و نباید محدود به یمن، لبنان و عراق باشد. دامنه بازی بسیار وسیعتر از اینهاست. صریحا بگویم نقش فاعلی گستردهتر ما بدون ارتباط انتقادی، عملیاتی و اعتراضی با غرب امکانپذیر نیست. انتقادی و اعتراضی از حیث مبارزه با تحریمها و عملیاتی از حیث ارتباطات اقتصادی و استراتژیک. ارتباطات استراتژیک با غرب برای جلوگیری از سوءاستفاده واسطههای استراتژیک شرقی مهم است. مطالب دیگری در نقدهای آقای غلامی بود که در متن مقاله امروز پاسخ آن وجود دارد. اما چه باید کرد؟
1- روابط بینالملل بازی «دستهجمعی» است نه انفرادی. این یک موضوع اساسی است که دقایق و ظرایف و الزاماتی دارد. بازی «دستهجمعی» سازهای ارتباطی است که در آن تلاش برای کسب قدرت شکل میگیرد. این سازه ضرورتا و بهخودیخود ایدئولوژیک نیست و بیش از هرچیز یک ساختار یا میدان مبارزه است؛ چیزی شبیه ساختار بازیهای المپیک یا جام جهانی. قرار است که در آن مبارزه جریان یابد و نه اینکه نتیجه به حریف واگذار شود. باید به ماهیت دستهجمعی بازی روابط بینالملل توجه کنیم؛ یعنی دامنه عمل خود را در این بازی دستهجمعی تعریف کنیم و این ممکن نیست مگر با ارتباطی فعال و پویا با غرب و شرق و در همه زمینهها. «متأسفانه» در جنگل روابط بینالملل، دوست و دشمن مرز دقیقی ندارند. ماهیت ارتباطات بینالمللی بهگونهای است که در آن کشورهای کوچکی چون آذربایجان، ارمنستان، امارات یا قطر میتوانند با «جاگیری استراتژیک» در قامت یک یا حتی دو ابرقدرت ایفای نقش کنند.
اگر پیمانها و ائتلافهای استراتژیک شکل بگیرد «دوستان و برادران» میتوانند دیوارهای نیمهکاره دشمنان را تکمیل کنند و حتی پیادهنظام آنان شوند. بازی ارتباطات که شکل بگیرد، مانند آن است که قرعهکشی جام جهانی انجام شده و ما در هیچ گروهی نیستیم؛ بنابراین باید برویم و در زمینهای خاکی و با تیمهای محلات بازی کنیم. یا مانند آن است که لیگ برتر آغاز شده و از فصل دوم لیگ هم زمانی سپری شده و ما یک بازیکن آزاد تلقی میشویم که «دربهدر» در پی پیوستن به یک تیم هستیم. ممکن است که لیگ تمام شود و ما به هیچ تیمی و هیچ بازیای راه نیابیم؛ در نتیجه اساسا به حساب نمیآییم و منافع ملی قربانی میشود. اساسا مناسبات جهانی در بازی لیگهاست که جریان دارد. نمیتوان با حضور در لیگهای دسته دوم و سوم منافع خود را حفظ کرد و از آن مهمتر نمیتوانیم صرفا با خودمان بازی کنیم. آمادگی برای حضور در این لیگها نیز وابسته به حضور معنیدار در مناسبات اقتصادی-اجتماعی جهانی است و صرفا به مناسبات نظامی خلاصه نمیشود؛ هرچند قدرت نظامی و حضور استراتژیک در منطقه (یمن و لبنان) یک عامل اساسی در قدرت ماست. بنابراین در پاسخ به پرسش «چه باید کرد؟» میگویم یک راه پرزحمت و البته درازمدت این است که در ارتباطات بینالملل حضوری همهجانبه و فعال داشت تا بهتدریج در بازارها و ائتلافها و پیمانها حضور یافت. برجام و گوام (FATF) را باید در همین چارچوب دید نه اینکه این دو پروژه بتوانند همه مسائل و همه تحریمها را رفع کنند. نکته اساسی این است که تعاملات ما در لیگ شرق جای تعاملات در لیگ غرب را نمیگیرد و بالعکس. چون روابط بینالملل روابطی بههمپیوسته است. به طریقی متناقضنما ارتباطات چندجانبه به تقویت شما در برابر «دشمنان و دوستان» منجر میشود؛ برعکس، پیوستن به یک سو شما را اسیر و زمینگیر میکند. مثل اینکه شما در بازار فعالیت میکنید و بخشی از بازار را منطقه سبز و بخشی را به خط قرمز خود تبدیل کردهاید و هیچ معاملهای در آن بخش قرمز ندارید. این سبب میشود که موقعیت شما در بخش سبز نیز تضعیف شود. واقعا نمیتوانم از این سادهتر مقصودم را بیان کنم. به طرز شگفتآوری این مهم در عمل و اخیرا حتی در «نظر» نادیده گرفته میشود.
2- مهم این نیست که شما در هنگامههای اساسی انقلاب مخملین در آذربایجان یا کودتای آمریکایی در ترکیه سران این دو کشور را یاری داده باشید؛ اندکی بعد و در عرصهای دیگر منافع استراتژیک، آنان را مدهوش میکند و خدمات شما را فراموش میکنند. مهم این است که در این بازی دستهجمعی «حضور» ندارید. جریانهای بینالمللی جریانهایی اقتصادی-سیاسی-اجتماعی و جریانهایی دستهجمعیاند که در آن گروههای مختلف به صورتی سیال در حرکتاند و منافع لحظهای خود را در «پیوندهای استراتژیک» جستوجو میکنند. آنها بر تختههایی در رودخانهای خروشان در حرکتاند و با تقویت قدرت شناوری خود و البته با یاریجستن از تختهبندهای بزرگتر مسیر خود را مییابند. این تختهبندها هم دائما در حال تغییر و تحولاند و قرار نیست همیشه به ضرر شما یا به نفع شما باشد. باید بتوانید تختهبازی و بندبازی کنید؛ حتی اگر یک کشور «ایدئولوژیک» باشید. میپرسید چرا؟ میگویم چون ماهیت بازی اینچنین است. در بازی فوتبال نمیتوانید کشتی بگیرید! همین. رهبران برخی از کشورهای شمالی ما که گاهی آنان را «دوست و برادر» خطاب میکنیم، افراد جاهطلبی در حد مسعود رجوی یا امنیتیهای سابقا کمونیست هستند که با گرهزدن خود به بازیهای دستهجمعی بینالمللی در پی مطامع خود هستند؛ واقعیت نظام بینالملل همین است. برای ما جاهطلبی یا شباهت آنان به رجوی و صدام مهم نیست. برای ما مهم این نیست که برخی از اینان امنیتیهای سابقا کمونیست هستند. حتی شاید ارتباطات خانوادگی و حکومتی این «برادران» با سرویس امنیتی اسرائیل اهمیت کمتری داشته باشد. برای ما مهمتر از همهچیز آن است که اینها به «جریانهای بینالمللی» پیوستهاند. این جریانها هم ضرورتا مِلک طِلق قدرتهای بزرگ نیست. حتی خود آنان هم سیالاند. مثال فرانسه در جریان ناوگان زیردریایی استرالیا و آمریکای ترامپ کاملا گویاست. ترامپ بازی یکجانبهای را بیرون از جریانهای بینالمللی در پیش گرفته بود که به تضعیف موقعیت آمریکا و حذف خود او منجر شد. این، حکایت دو «ابرقدرت» است، حساب دیگران که روشن است. هنگامی که بحران سر برمیآورد (مانند امروز که بحرانی در همسایگی شمال ایران در حال سربرآوردن است)؛ یعنی زمان پیوستن به جریانها و فرصت جریانسازیها سپری شده است. اینجا دیگر فعلا باید به نیروی نظامی خود اتکا کنید. سه واژه کلیدی در این هنگامه سخت مهم است: نترسیدن، مقاومت و احتیاط؛ شما فعلا و البته فقط فعلا، باید به نیروی نظامی خود متکی باشید و بر ضعفهای رقیبان تمرکز کنید؛ راه دیگری نیست. به نظرم مانور نظامی اخیر ما همین معنا را داشت. اردوغان مدتهاست که راه دیکتاتوری صدام را میپیماید. چین و روسیه نمیتوانند در بحرانهای نظامی احتمالی به ما کمکی کنند. روسها 14 کشور خود را عملا «رها» کردند تا شوروی به روسیه تبدیل شود. ما که جای خود داریم. وانگهی اتکای نظامی به چنین قدرتهایی سبب میشود که مانند کره شمالی به «چکش اتمی» چین تبدیل شویم.
3- «جریانهای بینالمللی» که در جایجای این مقاله آمده است، از حیث فنی و نوع «بازی» و سازه ارتباطاتی اهمیت دارند؛ نه اینکه به خودی خود واجد حقانیتی باشند. اینکه این ساحت فنی تا چه حد میتواند «حقانیت آرمانهای بشری» را مخدوش کند؛ البته محل بحث است؛ اما آنچه مسجل است، این است که این فنون میتوانند در خدمت آرمانهای بشری «نیز» قرار گیرند؛ همین. بنابراین آرمانها میتوانند «روابط شما با کشورهای متخاصم» را «غسل تعمید» دهند؛ اما این روابط نمیتوانند به خودی خود مخرب آرمانها باشند. این تصور که ابزار ارتباط و تعامل بینالمللی حتما به آرمان آسیب میرساند، تصور دقیقی نیست و ما را به سوی انزوا در بازارهای بینالمللی پیش میبرد. گاهی انزوای ارتباطات سبب میشود که یا به «چکش اتمی» تبدیل شوید یا به ابزاری برای پولشویی به سبک «سن مارینو»؛ کشور کوچک «سن مارینو» که عملا در درون ایتالیا قرار دارد کارکرد پولشویی و فرار مالیاتی برای روسها و ایتالیاییها و… پیدا کرده است.
4- اگر امروز مشکلی در مرزهای شمالی و شمال غربی ما پدید آمده است، متأسفانه راهحل سریع و کوتاهمدتی ندارد. این مشکل، نتیجه طبیعی جریانسازی طولانیمدت علیه ماست که امروز و پس از دو انتخابات اخیر در ایران و تأخیر مذاکرات برجامی «فرصت بروز» یافته است. سیاستگذاری در دیپلماسی بینالمللی باید تدریجی و پیوسته باشد و به عزم کلی نظام و زیرمجموعههای آن تبدیل شود. در سیاستگذاری دیپلماسی بینالمللی جایی برای تفرقه، عوامزدگی و نیروهای خودسر نباید وجود داشته باشد. استفاده از نیروهای خودسر برای اعمال فشار بر طرفهای خارجی اگر استثنا هم بوده باشد، نباید به قاعده سیاست خارجی تبدیل شود. نباید ذهنیت عوام را به گونهای شکل داد که خود اسیر توهمات آنان شویم. مسئله، مسئله منافع یک ملت است که نباید بازیچه سادگی شماری از عوام بشود. جدیت و سختگیری حکومت در این امور لازم است. عوام، افسانه و توهم را درمیآمیزند و با اندکی چاشنی از تئوری توطئه دچار «خود پروفسوربینی» شده و برای منافع ملی هزینهزا میشوند.
5- به همین شکل، سیاست خارجی باید از زیر یوغ منازعات جناحی خارج شود تا به دستاویزی برای منازعات باندهای قدرت یا سبکسری جناحها تبدیل نشود؛ که دراینصورت فاجعهای بزرگ اتفاق خواهد افتاد. اگر دانش سیاست خارجی به سطح منازعات جناحی کاهش بیابد، زمینه برای توجیه «روسوفیل»، «چینوفیل» و «انگلوفیل»شدن برخی افراد و بهویژه دیپلماتها و نظامیان فراهم میآید که در چنین صورتی «انا لله و انا الیه راجعون و علی «الایران» السلام». سخنان تعجبآور یک مقام مؤثر نظامی درباره پیمان شانگهای در این چارچوب باید دیده شود که گفته بود: «همگان شاهد بودند که غرب و غربگرایان چگونه بر این سیاست (رویکرد به شرق) تاختند! … رفتار غرب و غربگرایان … مغایر با منافع ملی است». چنین سخنانی دیپلماسی و روابط خارجی را به دعواهای «حیدری-نعمتی» تبدیل میکند. اگر کسی هم نقد کارشناسانهای داشته باشد، از بیم هجمههای اینچنینی زبان در کام میکشد. حریت و آزادگی را نباید از متفکران و دلسوزان سلب کرد؛ بهویژه در آنچه به روابط خارجی مربوط میشود. توهینها و هجمهها علیه مذاکرهکنندگان در دولت قبل نیز در این چارچوب باید دیده شود. همه اینها بدیهیئتی است که متأسفانه عکس آن عمل میشود.
در بخش بعدی این موضوع را انشاءالله ادامه خواهم داد؛ به شرط حیات.
شرق ۱۱ مهر
بخش (۱)
وضعیتی متناقض در مناسبات استراتژیک علیه ایران وجود دارد. ابزارهای قدرت ایران در منطقه (ابزار نفوذ در لبنان، یمن، عراق و افغانستان و ابزار قدرت موشکی ایران) نه از سوی دشمنان که از سوی دوستان مورد تحدید و تهدید قرار میگیرد. این وضعیت را «واسطهگری استراتژیک» مینامیم که دیوارهای محاصرهای را به قرار ذیل در پیرامون ما بنا میکنند:
دیوار روسیه. اسرائیل دشمن رسمی ایران -که در سالهای اخیر نفوذ روزافزونی در کشورهای حاشیه خلیج فارس داشته است- در چتر حمایتی «کشور دوست» ایران یعنی روسیه قرار میگیرد. این جمله لاوروف تأکیدی مجدد است بر این موضوع: «امنیت اسرائیل اولویت ماست». به طریقی متناقضنما حمایت از اسرائیل نه صرفا به دست آمریکا که به دست روسها و چینیها صورت میگیرد. بازی استراتژیک همین است. این سناریو دور از انتظار نیست که هرگونه حمله اسرائیل علیه ایران بهسادگی توسط حامیان ما در جنوب لبنان قابل پاسخ نخواهد بود؛ آنچنانکه از سوریه نیست. واسطه استراتژیک یعنی کشوری که وارد منازعه شما با طرف دیگری میشود و شما را وادار به تغییر اساسی در راهبردهایتان میکند. این، جبهه جدیدی برای منازعه با شما میگشاید. اینک اسرائیل نهتنها به نیابت از خود و غرب بلکه به نیابت از طرف سوم میتواند با شما وارد منازعه یا جنگ شود.
اگر طرف سوم، خواه روسیه، چین یا ترکیه یا هر کشور دیگری که واسطه استراتژیک شده است، مطالبهای اساسی از شما داشته باشد و شما انجام ندهید، او میتواند راه حمله و ضربه به شما را موقتا بگشاید تا شما منافع او را برآورده کنید. اینجا دیگر نهتنها دشمنان بلکه دوستان را هم باید راضی کنید تا از خطرهای حیاتی بگریزید.
دیوار چین. خلیج فارس و منطقه خاورمیانه برای چینیها اهمیتی حیاتی پیدا کرده است. دیوار اقتصادی چین بر جهان سایهای مهیب افکنده است. هر گونه واکنش احتمالی ایران در برابر تهدید اسرائیل یا حتی کشورهای کوچک خلیج فارس «دوست بزرگ زرد» را خوش نخواهد آمد و مشمول ملاحظات استراتژیک اقتصادی او خواهد شد. سخنگوی وزارت خارجه چین گفته بود که «ایجاد یک نظام امنیتی جدید و جامع و بر اساس همکاریهای مشترک و پایدار در یک بستر جمعی و بر اساس مفاهیم امنیتی نوین از اهمیت بالایی برخوردار است». چین با سرمایهگذاری در زیرساختهای فیزیکی، بندرها، خطوط لوله، راهآهن، تجارت و سرمایهگذاریهای دوجانبه به دنبال تحکیم ایده «چین مرکز جهان» خود و اتصال به آسیا، اروپا و آفریقا و توسعه جاده ابریشم زمینی و دریایی است. خلیج فارس، دریای عمان و بندر حیفا از مراکز حیاتی این سیاست است. بنابراین کارایی قدرت موشکی ایران نه صرفا یک ملاحظه فنی بلکه در ملاحظات استراتژیک «چین مرکز جهان» قابل محاسبه است. سنگینی «دوستِ بزرگ پیکرِ زرد» به گونهای است که ممکن است در ملاحظات استراتژیک به محاصره ایران معنا شود. به بیان دیگر، اینک چین هم وارد منازعه شما با اسرائیل میشود و از شما بهرهبرداری میکند. حمله اسرائیل به شما به نفع چین هم میشود چون بهره دوجانبه از آن میبرد. هم از اسرائیل حمایت میکند و هم از شما بهره میبرد؛ بنابراین اسرائیل نیازمند چراغ سبز چین برای برخورد با شما و شما نیازمند چراغ قرمز چین برای حملهنکردن اسرائیل به خود خواهید بود. اینجا حکایت دوباره تکرار میشود؛ اگر طرف سوم، اینبار چین که بهصورت طبیعی واسطه استراتژیک شده است، مطالبهای اساسی از شما داشته باشد و شما انجام ندهید، او میتواند راه حمله و ضربه به شما را موقتا بگشاید تا شما منافع او را برآورده کنید. اینجا دیگر نهتنها دشمنان بلکه دوستان را هم باید راضی کنید تا از خطرهای حیاتی بگریزید. واسطه استراتژیک واسطهای است که خودش مهمتر از اصل میشود.
دیوار ترکیه. «دوست» دیگر ایران، ترکیه است که از دو سو بهصورت بالقوه عرصه را بر ما تنگتر میکند. نخست از سوی افغانستان و پیوند محکمتری که با طالبان دارد؛ این پیوند ائتلاف ترکیه را با اعراب خلیج فارس نیز مستحکمتر میکند. از سوی دیگر تمایل ذاتی ترکیه به گرایشهای ناسیونالیستی در کشور آذربایجان که آتشی را برای روز مبادای بحران قدرت مرکزی در ایران در زیر خاکستر پنهان میکند. تاریخ ایران پر است از زمانههای ضعف قدرت مرکزی و سربرآوردن نیروهای تجزیهطلب.
دیوار پاکستان. دوست دیگر ایران پاکستان است که با وجود نزدیکیهای فرهنگی، از بد حادثه بازی استراتژیک امنیتیهای این کشور به تور ما خورده و حامی اصلی طالبان است. طالبان در درازمدت تهدید ماست و به طرق گوناگون میتواند ملعبه اسرائیل و اعراب باشد و دوست پاکستانی ما هم در این کمربند استراتژیکِ محاصره همسو با ما نیست. عملا دست ما از یمن هم کوتاه خواهد شد چون میتوانند طالبان را به مثابه بدیل یمن به کار بگیرند.
دیوار دوستان درون. اتحاد همه نیروهای سیاسی در حوادث واقعه تاریخی مهم است. اگر از درون، نیروهای سیاسی به انحصار «دوستان» درآید، حلقه محاصره تکمیل است. حوادث واقعه تاریخی میتواند جنگ یا انقلاب یا مهمتر از همه فقدان یک قدرت عالیه بر اثر حوادث طبیعی باشد. محاصره از درون به آن معناست که ظرفیتهای درونی جامعه سیاسی تعطیل شده و مجال نقشآفرینی سیاسی نداشته باشند. مثلا مجلس و دولت پرقدرتی که مستظهر به حمایت قاطبه ملت باشد، در عرصه حضور نداشته باشد. یا اینکه رجال سیاسی خوشنام ملی که اعتماد بخشهایی از مردم را پشتوانه خود داشته باشند، از عرصه و اریکه نقشآفرینی سیاسی کنار گذاشته شده باشند.
دیوار دشمنان. البته که نمیتوان از اینان چشم پوشید. ایران در معرض بزرگترین محاصرههای اقتصادی تاریخ بشر قرار داد. تحریمهای ضدبشری آمریکایی با تسامح و رضایت اروپا حلقه بیرونی محاصره است که درباره آن بسیار سخن رفته است و نیازی به بازگویی ندارد. میبینیم که رقابتهای استراتژیک سبب میشود که «دوستان» دست ما را در برابر دشمنان ببندند. به قول سفیر پیشین فرانسه در ایالات متحده: «جهان جنگل است و این حقیقت تلخ با اقدام آمریکا و انگلیس در چاقوزدن از پشت از طریق استرالیا به فرانسه یادآوری شد. زندگی همین است». آری! در روابط بینالملل «زندگی همین است» و نباید انتظار «مرام و معرفت» از دوستان داشت؛ آنگونه که وزیر دفاع پیشین ما از روسها انتظار داشت و درباره انتشار خبر استفاده هواپیماهای روسی از پایگاه نوژه همدان توسط روسیه گفته بود: «روسها بیمعرفتی کردند». اگر عمری باشد سرمقاله هفته آینده را به چه باید کرد، اختصاص میدهم.
شرق ۴ مهر