دو ماه جنگ عادلانه
تجاوز نظامی روسیه به کشور مستقل و اروپایی اوکراین علاوه بر تاثیرات وسیع بر سیاست و اقتصاد جهانی، احزاب سیاسی و نحلههای مختلف فکری را نیز به چالش کشیده است. در میان این نحلههای فکری اما موقعیت چپ بسیار خطیر و دشوار است و محتملا از نتایج این جنگ شدیدترین ضربههای سیاسی و حیثیتی را خواهد خورد. این امر به خاطر عدم درک ماهیت واقعی این جنگ و فرو کاستن آن به یک جنگ امپریالیستی و بهطور ویژه تاثیر ویرانگر حمایت چپ سنتی طرفدار روسیه از تجاوز این کشور به اوکراین است.
این طیفها به رغم تفاوتهایشان شدیدا تحت تاثیر تئوری امپریالیسم و تبلیغات عصر جنگ سرد در باره نقش شرورانه ناتو هستند. سلطه سنگین این آموختهها امکان درک واقعیت عینی جنک تجاوزکارانه روسیه و دفاع عادلانه مردم اوکراین برای حق تعیین سرنوشت و استقلال ملی را از این گروها و نحلهها سلب کرده است. اوکراین یک کشور مستقل و در مجموع دارای نظامی دموکراتیک است. روسیه آشکارا به چنین کشوری تجاوز نظامی کرده و مردم و همه بنیادهای مادی این کشور را زیر بمبارانهای وحشیانه قرار داده است. این یک جنگ تجاوزکارانه از سوی روسیه و جنگی عادلانه از سوی اوکراین است. شرط یک سیاست مستقل دموکراتیک، درک ماهیت عادلانه جنگ و موضعگیری نسبت به آن است. موضعگیری نه محدود به محکوم کردن متجاوز بلکه حمایت از مقاومت مردمی است.
حمایت غرب از این کشور بر علیه روسیه هیچ تغییری در ماهیت عادلانه بودن این جنگ از سوی دولت و مردم اوکراین نمیدهد. این جنگ مانند جنگ ویتنام جنگی ملی و عادلانه است. یک جنگ عادلانه ملی بر زمینه رقابتهای قدرتهای جهانی. نفهمیدن این ترکیب پیچیده و عمده کردن رقابتهای قدرتها فرد را در سوی متجاوز یا بیتفاوت به آن قرار خواهد داد. در جنگ ویتنام بلوک شوروی وسیعترین کمکها را در اختیار ویتکنگها برای شکست آمریکای متحاوز قرار داد، اما هیچ کس این جنگ عادلانه مردم ویتنام را به جنگ امپریالیستها یا حتا جنگ قدرتهای جهانی تنزل نداد. زیرا شوروی و متحدینش بهطور مستقیم با امریکا وارد جنگ نشدند.
گفتن اینکه این جنگ ادامه سیاست ناتو و گسترش به مرزهای روسیه است، نیز توجیهی برای تنزل این جنگ به جنک امپریالیستی نیست. ناتو هیچ تعرضی به مرزهای سرزمینی و حاکمیت ملی روسیه نداشته است. تئوری «جنگ ادامه سیاست است با ابزارهای دیگر» که برای همسنگ نشان دادن سیاست غرب و ناتو با اقدام تجاوزگرانه پوتین به کار میبرند، تئوری کامل و دقیقی نیست، زیرا جنگ ادامه ساده سیاست ولی با ابزار دیگر نیست بلکه چیزی بیش از آن است. جنگ مبین یک تحول و کیفیت خاص در مسیر سیاست است. جنگ فقط تغییر ابزار سیاست نیست. این کیفیت در نفی و نابودی رقیب و همراه با آن کشتار مردم و نابودی زیست انسانها است. حال آنکه سیاست حتا در سختترین حالت رقابت و تنش، نفی موجودیت همگانی و رقیب مقابل نیست. قواعد این رقابتها با کارکرد جنگ تفاوت کیفی دارد.
امپریالیستی بودن جنگ، یا جنگهای میانامپریالیستی همیشه و در همه حالت غیرقابل دفاع نیستند. تفاوت در اهداف و ماهیت سیاستهای طرفین نیروهای دموکراتیک و چپ را ملزم به دخالت در جنگ و حتا حمایت از یک طرف میکند. جنگ جهانی دوم نمونه چنین وضعیتی بود. امپریالیسم فاشیستی در مقابل امپریالیستهای لیبرال دموکرات خطر عمده برای جهان بودند و باید شکست میخوردند، و خوردند و کمونیستها نیز درست عمل کردند که با لیبرالها جبهه مقاومت ملی و جبهه جهانی ضدفاشیست تشکیل دادند.
شرایط جهانی امروز و صفآراییهای در حال شکلگیری بیشباهت به روندهای دهههای بیست و سی قرن گذشته نیستند. دولتهای اقتدارگرای چین و روسیه و حامیانشان مثل جمهوری اسلامی در همسویی با احزاب ملیگرای راست و فاشیست، مارش پیروزی خود را علیه نظامهای لیبرال دموکراسی آغاز کردهاند. لیبرال دموکراسی خود دستخوش بحرانی درونی است، با این حال در این صفآرایی کلان، چپ باید موضع تاریخی و جایگاه خود را درست انتخاب بکند. در دهه سی قرن گذشته کمونیستها به پیروی از کنگره ششم کمینترن با سوسیالدموکراتها ائتلاف نکردند و موجب برآمد فاشیستها شدند. از این تجربه باید درس گرفت. موقعیت و قدرت چپ در شرایط تاریخی کنونی مطلقا با قدرت و وسعت نفوذ کمونیستها در دهه سی قابل مقایسه نیست. تعرض راست افراطی همهجا محسوس و نیرومند است بنابراین بقا و آینده چپ، بهخصوص با توجه به پیشینه اقتدارگراییاش، بیش از هر زمان با دفاع از دموکراسی و مقاومت در مقابل اقتدارگرایی پیوند خورده است.
چپ باید تجاوز روسیه را محکوم کند. باید خواهان خروج بیقید و شرط روسیه از اوکراین شد، باید از مردم و دفاع ملی اوکراین همهجانبه و از جمله کمک نظامی حمایت کرد، این سیاست نقطه آغاز و عزیمت برای طرح خواستهای دیگر همچون عقبنشینی ناتو و نفی نظامیگری در جهت تثبیت صلح است.
منبع: فیسبوک نویسنده