خطر انحراف در جنبش «زن، زندگی، آزادی»

در ارزیابیهای مختلفی که تا کنون ارائه شذه یک فصل مشترک وجود دارد و آن این است که رژیم خامنه ای دیگر به قدرتش در کشور در حد قبل از جنبش «زن، زندگی، آزادی» دست نخواهد یافت. روند سرنگونی رژیم خامنه ای، با تداوم مبارزات مردم ناگزیر پیش خواهد رفت و اجتناب ناپذیر است. ولی بدبختانه، حتی با وقوع سرنگونی رژیم خامنه ای، جنبش «زن، زندگی، آزادی» می تواند شکست بخورد. همه در ایران و جهان می دانند که «زن، زندگی، آزادی» در کشورما به جنبشی همگانی تبدیل شده که در آن مرزها، تفاوتهای طبقاتی، جنسیتی، قومی، مذهبی به طور موقت و به نفع خیر عمومی بزرگتری رنگ باخته اند. لیکن، بازیگران پولدار و دارای حامیان قدرتمندی وجود دارند که منافعشان با «زن، زندگی، آزادی» ناسازگار بوده است. حتی با شعار “مرد، میهن، آبادی” به مقابله با جنبش مردمی پرداختند که البته تا کنون ناموفق مانده است.
هرکس بارها این گفته را شنیده که اول تمام امکانات نیروهای مختلف، با هر مرام و عقیده ای، بر سرنگونی رژیم حاکم متمرکز شوند، و مسائل مورد اختلاف به بعد از سرنگونی سپرده شوند. پیشفرضی در این گفته وجود دارد که گویا همگی بر سرجایگزینی رژیم اسلامی با یک رژیم دموکراتیک و لائیک اشتراک دارند. اگر چنین بود، از ایراد بر اول سرنگونی و بعد جایگزینی می شد چشم پوشی کرد. نکته اینجاست اگر بعد از سرنگونی رژیم خامنه ای، نیرویی قدرتمند برآمد کند که حاکمیتی تمامیتخواه به جای تمامیتخواهی دین سالاری را بطلبد، عمل به گفته بالا خسران است و دیگر هیچ. زیرا میان دموکراسی و ضد دموکراسی اشتراکی وجود ندارد و مبارزه با ضد دموکراسی اصل است نه مماشات با آن.
آیا وجود نیرویی ضد دموکراتیک و تمامیتخواه، در میان بازیگران اجتماعی امروز کشور واقعی است؟
سه شرط لازم برای برآمد و دست درازی چنین نیرویی به طرف قدرت، عبارتند از وجود یک طبقه اقتصادی دشمن شفافیت، وجود طبقه سیاسی ضد دموکراتیک و وجود جمعیتی زندگی باخته و پریشان، ازخودبیخود و تابع بی گفتگو از آمریت مطلق شاهی خیالی.
 
1    طبقه اقتصادی
دینسالاری خامنه ای ساختاری سه ضلعی است. یک ضلع آن روحانیت است. ضلع دیگر آن دستگاه نظامی-امنیتی و به خصوص سپاه پاسداران و ماموران مخفی و ضلع سوم آن طبقه ای اقتصادی است که توسط جمهوری اسلامی با سهمدهی از طریق خصوصی سازی، رانتخواری و فساد شکل گرفته و خود را مالک انحصاری کشور می داند. املاک، بناها، معادن، کارخانجات، بانکها، طرحهای عمرانی، مراتع و جنگلها، آبها و زمینها، دامداری و کشاورزی، تجارت داخلی و خارجی و امتیازات صادرات و واردات، مؤسسات آموزشی، بهداشتی و تفریحی و خلاصه تمامی اقتصاد کشور واگذار شده است. این واگذاریها، غالباً به طرق پشت پرده و پنهانی صورت گرفته اند. طبقه اقتصادی رانتخوار و فاسد از عدم شفافیت مالی به شدت سود برده و سود می برد. بیشترین سود را این طبقه از افزایش قیمت طلا و ارز به دست آورده است. صاحبان رانت در کشور آنقدر قدرتمند هستند که هم اکنون در تصمیمگیریهای کشوری نقش قاطع بازی می کنند. این طبقه، با انسداد کنونی در امور داخلی و در روابط خارجی کشور، زیان می بیند و با سکوت خود تا کنون، واکنش منفی و نارضایی خود را نشان داده است. گله خامنه ای از سکوت خواص اشاره به همین موضوع نیز هست. اما پرسش مهمتر این است که با حادتر شدن بحران، در شرایطی که لحظه سرنگونی رژیم خامنه ای و تسخیر مراکز قدرت فرا رسد، این طبقه چه راهکاری را برمی گزیند؟ بعید به نظر می رسد که مالکیت انحصاری خود بر کشور را فدای بقای رژیم خامنه ای بکند. هم منطق و هم تجارب تاریخی نشان می دهند که طبقه اقتصادی حاکم این درس را آموخته و خوب به کار می گیرد که سرنگونی رژیم حاکم را پذیرفته و موقعیت اقتصادی خود را نجات دهد. این نیروی قدرتمند اقتصادی، که وجودش با عدم شفافیت، پیوند حیاتی دارد، به عنوان یک نیروی ضد دموکراتیک و غارتگر، برای بعد از خامنه ای، جایگزین مطلوب خود را هم می خواهد و هم تدارک می کند. همان گونه که در جنبش مردمی در مصر روی داد و جنبش مردم حسنی مبارک را برکنار کرد ولی طبقه حاکم و نظامیان صاحب قدرت، از حاکمیت دموکراتیک و مردمی جلوگیری کردند.

2-    طبقه سیاسی
بدون یک طبقه سیاسی، طبقه اقتصادی در برآوردن نیات خود فاقد ابزار است. طبقه اقتصادی نامبرده که هستی اش در دشمنی با شفافیت است، به تقویت و تحکیم طبقه سیاسی ای می پردازد، که آن نیز با هر گونه شفافیت در عمل مخالفت و دشمنی کند. همان طور که وجود طبقه اقتصادی ضد شفافیت، واقعیتی است قابل درک برای همگان، در خطوط زیر نیز با اشاره به موضوعاتی که عموم از آن ها مطلعند، نشان داده می شود که طبقه سیاسی ای در میان بازیگران سیاسی امروز ایران نیز وجود دارد که خواهان سرنگونی خامنه ای است، ولی دشمن شفافیت و دموکراسی نیز هست.

یکتاگرایی علیه تکثرگرایی
عدم شفافیت، با تکثرگرایی، با وجود و اندیشه های مستقل و آزاد نمی تواند سازگار باشد. بتواره ای را به میدان می کشد، خدایی آسمانی، خدایگانی روی زمین، رهبری، سلطانی، ایدئولوگی، باید حرف اول و آخر را بزند، و نقد یا نظر دیگری در میان نباشد. اصل کردن یا بتواره کردن و پرستش آن، باعث می شود که همه افکار و اعمال مقید به آن اصل و بتواره و یعنی دچار محدودیت در آزادی باشند. اصل کردن یا دگم کردن یک فکر، یا عقیده، یا ارزش یا سیستم فکری به مقید کردن اندیشه آزاد می انجامد و آزادی را از اندیشه می گیرد تا راهی برای چون و چرا و شفافیت نماند. یکتاگرایی در وضعیت کنونی جنبش به فردمحوری و سلبریتی محوری و طلب اعتماد مطلق به افرادی که به دلیل برخی اکسیونها، نفوذ فردی پیدا کرده اند، منجر می شود. بدیهی است فردی که اکسیونیست برجسته ای در زمینه ای مشخص است، نمی تواند حتما مدیر شایسته ای برای جنبش انقلابی و کشور باشد. با این وجود، فرد محوری رواج داده و چک سفید برای فرد یا نهاد یکتاگرا مطالبه می شود، بدون این که کارنامه و برنامه سیاسی آن مورد چون و چرا قرار گرفته باشد. تمام رفتار و اعمال غالب بر فردمحوری با این گزاره شکل می گیرد که مسئولیت پذیرنیست ولی می خواهد در کانون توجه رسانه ها و افکار عمومی باشد، او آمر و بقیه تابع باشند. جاوید شاه گویان، تبلور این گرایش سیاسی هستند.

برخورد حذفی با چهره های معتبر برای عموم
با دروغ و تحریف، به نسرین ستوده، حامد اسماعیلیون و افراد دیگر نسبت داده شده که در دفاع از زندانیان و جلوگیری از مجازات اعدام اقدامی نکرده اند. غرض این نیست که نامبردگان در اینجا مورد دفاع از سوی نویسنده هستند. قاضی نهایی اعمال هر کنشگر جمعی، جمع و مردم می باشد. با ذکر این نمونه برخورد حذفی گرایش سیاسی ضد دموکراتیک نامبرده نشان داده می شود. فریبكاریشان انعكاس این است كه “یا با ما هستی، باش! و یا برما، پس نابود شو!” یکتاگرایی، و مخالفت با تکثرگرایی، نمی تواند مخالفت نورزد با چهره های مورد احترامی که در میان مردم در نتیجه شایستگیهای خود قد برافراشته اند. این دقیقا نقطه مقابل تکثرگرایی است که وجود چهره ها و اندیشه های مستقل و آزاد را بنیاد دموکراسی می داند.

برخورد حذفی با احزاب سیاسی
ضربه فنی کردن “کمونیست و مجاهد و تجزیه‌طلب و نایاکی و اصلاحطلبِ خجالتی (که این روزها خود را تحولخواه می‌نامند) و خلاصه همه پنجاه_و_هفتی ها”، “نفهم دانستن همگی، از اصلاحطلب ها تا ملی مذهبی ها تا نواندیشان دینی تا خاتمی و تا كمونیستها كه به درخواست ٤٣ ساله رضا پهلوی كه فرصت است جواب نداده اند”، “اصلاحطلبان و چپها از هر چیزی فیکش رو برای شما می سازند: رهبران فیک، خبرنگار فیک، زندانی سیاسی فیک، وکیل حقوق بشری فیک، اپوزیسیون فیک….”، “همیشه سعی کردیم در میان کارمندان من و تو، از همه جور طرز فکر و باور سیاسی داشته باشیم. فقط سه گروه در میان ما جایی ندارن؛ طرفداران حکومت، طرفداران فرقهٔ رجوی، و تجزیه طلبها. به غیر از این سه گروه، قدم همه روی چشم” که البته در جای دیگر همین گوینده که از مدیران رسانه گرایش سیاسی نامبرده است لیست را طولانی ترهم می کند و می نویسد: “اون دسته از گروه‌های تجزیه طلب و اکثراً چپ که در کشورهای آزاد اروپایی سعی میکنن مردم رو در تظاهرات از به دست گرفتن این پرچم محروم کنن، نشون میدن که بویی از دموکراسی و آزادی نبردن و با هویت ما و حق انتخاب مردم مشکل دارن.” اینها تنها چند نمونه اند از برخورد حذفی گرایش سیاسی ضد دموکراتیک با احزاب و گروه های سیاسی ریشه دار درون ملت ایران که همواره مورد سرکوبهای خونین دولتهای حاکم بوده اند. عدم شفافیت، نمی تواند با وجود احزاب سیاسی، سازمانهای صنفی و سازمانهای مردم نهاد (سمن) سازگاری داشته باشد، در حالی که دموکراسی، ظرفی است برای حضور همگان. همگان توافق می کنند که مانعی برای فعالیت دموکراتیک، آزادانه شهروندان در چارچوب حقوق بشر برای هیچ کس وجود نداشته باشد. برعکس، گرایش اقتصادی و سیاسی ضد شفافیت، با حذف تا تامخواهی وآدم كشی می رود. همگی را بنده می كند و تنها یكی را آزاد. حذف، خلاف دموكراسی و برابری و آزادی أست. ایران بر محور مكتب، مذهب، میراث، رهبر، امام و خاندان، تكرار گذشته است. آینده انسانی و آزادانه، در ایرانی است كه ظرفی بشود برای حضور همگان وهمزیستی و تفاهم.
برخورد با تاریخ و با انقلاب بهمن 57
عدم شفافیت، نمی تواند با انقلاب بهمن 57 برخوردی تجربه اندوزانه داشته باشد. انقلاب بهمن 57 در سرنگونی استبداد فردی شاه توسط ملت ایران، خطا نکرد. حق شناخته شده ملت ایران مانند هر ملت دیگر در جهان بوده، هست و خواهد بود که علیه جباریت قیام کند و مستبد را ساقط سازد. آن چه خطا بود، اعتماد به دینسالاری به جای استبداد فردی شاه بود. اگر از انقلاب 57 درسی گرفته شود، آن می باید کار درست را تایید و کار خطا را تصحیح کند. تا با سرنگونی دینسالاری، راه استبداد جدیدی باز نماند. این روش برخورد، با تمایلات طبقه رانتخوار و فاسد و هواداران استبداد فردی سابق، سازگار نیست. اینها، برخورد با انقلاب بهمن 57 را به شیوه ای ترجیح می دهند که بتوان به استبدای دیگر باز گشت.
نمونه ای از برخورد ضد تاریخی چنین است: “خوبست که دشمنان ایران این گونه خود را رسوا می‌کنند و نقاب از چهره برمی‌دارند. ملت ایران هیچ نیازی به اتحاد و ائتلاف با چنین گروهکهای خائن بی‌وطنی ندارد. ملت ایران این گروهکها را که دنباله انقلاب ننگین ۵۷ و جمهوری کثیف اسلامی هستند را باهم به زباله‌دان تاریخ می‌اندازد.” تو گویی سرنگون شدگان می خواهند از 57 انتقام بگیرند.
یک نسل را شستن و کنار گذاشتن، ساده است، احساسی عوام پسند، مد روز و جانبدارانه است از گذشته و نشانه ای از نوستالژی سلطنتی و انتقام سرنگونی 1357است. این شیوه ای دشمنانه و عوامفریبانه است. برعکس، ‏به نسل۵۷ و به تمامی نسلهای این چهل و چهار ساله باید تاریخی، نقادانه، خردمندانه، حقیقت جویانه و انساندوستانه نگریست که دشوار است ولی روشنگرانه و منصفانه است.
برخورد با دیگری
دیگری یا غیر، می تواند دارای اندیشه ای متفاوت باشد. برای طبقه اقتصادی و سیاسی دشمن شفافیت، دیگری یا غیر، خطرناک است. پس برخورد و خشونت و حذف آن به میان می آید. خشونت با هر دو شیوه: خشونت کلامی و خشونت فیزیکی. در نقطه مقابل این تنفر از دیگری یا غیر، گفتار و رفتار دموکراتیک، که بر پایه تکثر قرار دارد، وجود تکثر را مستلزم احترام به غیر می داند.
در خشونت کلامی، قصه گرایش سیاسی ضد دموکراتیک مورد اشاره، طولانی و تکراری است. بسیاری آن را گوشزد کرده اند. گوشزد کردنی که بیهوده مانده چون “نیش عقرب نه از سر کین است …”.
تکرار طوطی وار وطنفروش، وطن ستیز، مزدور چپ، روشنفکرنما، تجزیه طلب عوضی، تو کله پوکت فرو کن، و … تو چپ، فکر کردند می توانند کثافت کمونیستی اینجا برقرار کنند. آرمان‌های چپولیشون مثل بیمه درمانی همگانی و بهداشتی عمومی دردسترس برای همه، آموزش عمومی ارزان، حمل و نقل عمومی، حق مسکن، قوانین کار و حمایت از حقوق کارگر، حقوق اقلیت‌ها و بقیه‌ی از این قبیل اهداف شیطانی رو به گور میبرن. یا این که این اتحاد اتحاد هم که الان راه انداختن برای اینه که بوی کباب به مشام مبارک خورده، غافل از این که اینجا داریم خر داغ می‌کنیم.

دگم پرچم
با عمده کردن موضوع پرچم، میدان بازی را این بازیگران، به گمان خود، تعیین کرده اند. بدیهی است نبایست در آن میدان افتاد. می گویند: “دشمنی با پرچم شیروخورشید ایران فقط دشمنی با پهلوی و دوران طلایی پهلوی نیست، دشمنی با تخت جمشید و کورش است، دشمنی با تاریخ چندهزار ساله ایران، هویت ایرانیان، تمامیت ایران و یکپارچگی سرزمینی ایران است، دشمنان شیروخورشید همه ایران‌ستیزان هستند، از خمینی و جمهوری اسلامی تا…”
با یک پرچم زبان بسته، با یک شی حتی برخوردار از تاریخی طولانی، ملت ایران را دو دسته می کنند، با هویتها و بیهویتها، ایرانیها و ایرانی ستیزها. داور انداختن این شکاف نیز پرچم داران پهلوی طلب هستند. می گویند هر کسی خلاف میل پرچمداران پهلوی طلب حرف زد او دشمن است و هر صدای ناخودی را باید حذف و ترور کرد. اما در واقع با پرچم مثل هر چیز دیگر می توان مخالف بود و اندیشه ای دیگر ارائه داد که شاید بسیار مفید نیز باشد. این که ایران ستیزی نیست. چرا بودونبود هموطنی را به برداشتی افراطی و فاشیستی از پرچم مرتبط می کنند؟ مسئله دقیقا همین است. آزادی اندیشه برای این گرایش سیاسی ضد دموکراتیک و ضد شفافیت، وحشت آور است. آن که مصالح عدم شفافیتش مبنای انتخاب سیاسی اش است، باید شی ئی، ایده ای، فردی را محور کند تا جای تکثر و آزاداندیشی را بگیرد. محور کردن پرچم، نشاندهنده این گرایش است. در حالی که برای جامعه متکثر و متنوع ما محور «زن، زندگی، آزادی» است بر بستر دموکراسی و آزادی و عدالت.

3-    جمعیت ازخودبیخود و تابع
تابعیت از یک آمر، یا از فردی، یا از ایده ای، یا از مذهبی، یا از حزبی، به عبارت دیگر تابعیت از حقیقتی مطلق، و صلاح و سرنوشت خود را به دست و فرمان ان سپردن، گوشها و چشمهای تابع را می بندد و این گنج بادآورده ای است برای یک مستبد. به جماعت ازخودبیخودشده می گویند که آزادی به ایران بر می گردد. در حالی که اگر در ایران آزادی سیاسی و صنفی و مدنی بود سال 57 انقلاب نمی شد. جماعت تابع و پهلوی طلب، نمی شنود و نمی خواهد بشنود سلطنت پهلوی چه بوده و چه نبوده است؟ مدرنیزاسیون و آزادیهای فردی در آن غیر قابل انکار بوده، ولی استبداد، بی قانونی، ضدیت با دموکراسی، آمریت فردی و تابعیت ملت، کشتن روشنفکران در زمان رضاشاه و در دوره محمدرضا شاه، تک حزبی، فساد، سرکوب نیز غیر قابل انکارند به همان دردناکی و غمناکی استبداد خامنه ای. برای کسانی که زندگیشان برباد رفته و پریشان اند، و تابع یک فرد خدایگانه شده اند، برای جماعتی که صلاح و سرنوشت خود را به دست آن داده، تاب و تحملی باقی نمانده در شنیدن این سیاهکاریهای رژیمهای پهلوی. گوش این جماعت به مرادش است و هیچ رغبتی ندارد که به دیگری گوش دهد، نقد و نظر دیگری را بسنجد. جماعت تابع، در باره آن دوران، دوران سلسله پهلوی، می گوید: “فراموش نکردیم که دموکراسی ترین و سکولارترین دوره ی حکومت ایران متعلقست به ایران اریامهری.” یکی از ایراداتی که به نگرش گذشته مخالفین به حکومت سلسله پهلوی گرفته شده و به درستی گرفته شده، این بوده که به همه چیز آن حکومت در سایه استبداد حاکم نگاه می شده است. هر اقدام آن حکومت به دلیل نظام استبدادی آن منفی ارزیابی می شد. اکنون در میان جماعت هوادار، شاهد عکس این نگرش هستیم. به هر اقدامی از زاویه مدرنیزاسیون و آزادیهای فردی آن نگریسته می شود و بقیه مسائل نسبت به آن فرعی هستند. می گویند شاید اشکالاتی هم داشته است و استبداد خونین رضاشاه تا قتل نزدیکترین دستیارانش و استبداد فردی محمدرضاشاه را تا قتلهای سیاسی آزادیخواهان را با “شاید اشتباهی” برگزار می کنند. قصد این نیست که برگهای ضد انسانی و شوم تاریخ ان حکومتها را مبنای قضاوت هواداران امروزی آنها قرار دهیم. نوع نگاه جماعت ازخودبیخود و پناه برده به عقل دیگر به جای اتکا به خود موضوع بحث من است. حاکمیت دینسالاری که به هر گونه آزادی فردی، تعدی و تجاوز کرده، فلاکت اقتصادی و محرومیت عمومی را دامن زده، به موجی از رویگردانی به گذشته و نوستالژی از آن انجامیده است. این موج در سایه تبلیغات عوامفریبانه رسانه های ضد دموکراتیک، هر چه قوی تر شده و یک ایدئولوژی را سامان داده است. بر این پایه است که تشکیل سیاه لشکری از بخشی از مردم ایران، برای به قدرت رساندن طبقه اقتصادی ضد شفاف و طبقه سیاسی ضد دموکراتیک دور از انتظار نیست.
‏طبقه اقتصادی ضد شفافیت، طبقه سیاسی ضد دموکراتیک، جماعتی کم یا زیاد زندگی باخته و پریشان و ازخودبیخود و تابع شاهی خیالی، واقعیاتی مشهود و مسلم هستند. این واقعیات را که در شکست جنبش «زن، زندگی، آزادی» نقش قاطع دارند، باید خطری جدی شناخت و منزوی ساخت. حلقه اصلی در خطر سه وجهی فوق، پندار و کردار و عوامفریبی طبقه سیاسی ضد دموکراتیک است.
سلبریتیها، کنشگران و فعالان بسیاری در داخل و خارج از کشور، از ایران داغدار، غمگین اند و با هر امکانی سعی دارند غمخوار مردم سرزمین خود باشند. با این وجود شاهدیم که برخی از این سلبریتیها، کنشگران و فعالان حزبی یا غیر حزبی، مرزبندی با طبقه اقتصادی و جریان سیاسی ضد شفافیت و ضد دموکراسی را عملا نادیده گرفته اند و به این جریان خطرناک زمینه رشد می دهند. از این خطا، کسانی شیادانه با نقشه و برنامه سود خود می برند. این خطاها خطر انحراف در «زن، زندگی، آزادی»، به نفع استبداد سابق را دامن می زنند.

سایت به پیش

Print Friendly, PDF & Email

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *