به آقای خامنهای در پیوند با «پیام به جوانان اروپا و آمریکای شمالی»
نخست بگویم، از نوشتن این نامه توسط آقای خامنهای رهبر جمهوری اسلامی، و از متن ساده و بدون تکبر و امضاء شده با نام سادهی سید علی خامنهای، خرسند شدم. بدون شک در این لحظهی خطیر بحرانی در مناسبات غرب با مسلمانان، اقدام ایشان میتواند یک گام مثبت در گفتگو با منتقدان حرکتهای اسلامی باشد.
دوم بگویم، من، در جایگاه یک همزندان و همبند آقای خامنهای، و در جایگاه یک اندیشهورز شناختهشدهی بخشی از جنبش چپ و دموکرات ایران، فکر میکنم که این نامه خوانده خواهد شد. پس، انتظارم این است که ناخوانده وانمود نشود و پاسخ بیابد تا باب خیر بیش از این گشوده شود.
آقای خامنهای در نامهی خود خطاب به جوانان اروپا و شمال آمریکا نوشتهاند:
«از دو دهه پیش به این سو ــ یعنی تقریباً پس از فروپاشی اتّحاد جماهیر شوروی ــ تلاشهای زیادی صورت گرفته است تا این دین بزرگ، در جایگاه دشمنی ترسناک نشانده شود.»
در این حکم حقیقتی منعکس شدهاست که از نگاه دیگر میتواند کامل به نظر نرسد. تاریخ نشان میدهد نیروهایی که سیاستشان تابع امیال استعماری و تسلیمخواهان است و خاورمیانه برایشان معنایی جز خاور نفتی ندارد٬ در یک صد سال اخیر دشمن اولشان بیداری ملی و ملیگرایی استقلالخواهانه در این منطقه بوده است. آنها بسیار کوشیدند میهندوستان این منطقه را دشمن خود و همدست دشمنان خود و عامل روس و ضد اسلام و ضد مذهب معرفی کنند و نسبت به آنها دشمنی و بیزاری پدید آورند. سرنوشت مصدق بزرگ و دولت سکولار و ملی و محترم ایشان در کشور ما آشکارترین نمودار این برخوردها است. نیروهای فوق در بسیاری موارد از باورهای اسلامی و تندروان اسلامی علیه این جنبشها و دولتهای ملی استفاده کردهاند. اما٬ همانگونه که آقای خامنهای اشاره کردند٬ در سه دههی اخیر رفته رفته اسلامستیزی در جهان غرب اوج گرفت و اکنون به خطری تهدید کننده و هولناک بدل شده است. خطری که میتواند مسلمانان را به سرنوشت یهودیان رنجدیده در جریان جنگ دوم جهانی دچار کند. این خطر همهی مردم کشورهای اسلامی را تهدید میکند و همگی ما باید برای بر طرف کردن به موقع آن چارهاندیشی کنیم. از این رو٬ این نامه اقدام خوبی در این مسیر است. اما زمانی کاملاً مؤثر است که به خود نیز نظری انتقادی بیافکنیم و به اشتباهات فاحش خود نیز توجه کنیم.
بهراستی آیا، سنگپایهی بزرگ ادعای فرهنگی جنبش به رهبری آقای خمینی مخالفت با غرب و فرهنگ آن اعلام نشده است؟ آیا شعار مرگ بر آمریکا شعار مرکزی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی نشده بود؟ چه حجمی از نوشتهها و گفتههای تبلیغی و ترویجی جمهوری اسلامی به نفی و افشاء غرب و فرهنگ آن اختصاص داشت؟ آیا پرچم آمریکا را فرش زیر پا نکرده بودند؟ سفارتها را اشغال نکرده بودند؟ آیا سعی نشد ثابت شود که غرب و فرهنگ غربی بزرگترین دشمن اسلام است؟ آیا واژه دشمن یک واژهی تثبیت شده در تعریف غرب نشده بود؟ آیا هیچ فکر شده بود که اگر غرب باور کند این حرفها را آنگاه از سوی آنان نیز اسلام دشمن بزرگ غرب معرفی خواهد شد؟
مستقل از نظر ما نسبت به ماهیت و مقصد سیاستهای نیروهای تندرو در ایالات متحده آمریکا و برخی از کشورهای اروپایی٬ جنبش چپ ایران در مهمترین بخشهای خود به خطای فاحش خویش در ترویج یک تلقی نادوستانه از آمریکا و غرب اعتراف کرد و خطای خود را پذیرفت و اصلاح کرد. این جنبش اکنون به عنوان یک جنبش سوسیالیست و دموکرات نزدیکترین متحد و الهام دهندهی خود را دموکراسی آمریکا و اروپا میداند و هدف اصلی آن برخوردار کردن کشور ما از همین دموکراسی است. تلاش برای مهار نیروهای استعماری و سرکوبگر در غرب جز به کمک همین فرهنگ و دموکراسی غربی ناممکن است. این واقعیتی است که هیأت نمایندگی ایران در مذاکرات هستهای نیز بدان اشراف دارد و به درستی میکوشد از آن به سود حل بحران مصنوعی مذکور بهره بگیرد.
من نه باور دارم و نه به سود کشورم میدانم که بگویم امروز هم دولت ایران تمام همان سیاستها را پیش میبرد. نه٬ اینگونه نیست! در مسیر زمان همه چیز تغییر میکند و تحول مییابد. دولت روحانی میکوشد تا مناسبات دوستانه و مبتنی بر همکاری با غرب برقرار کند. اما تا امروز در قلمرو حکومت اسلامی ایران بر این غربستیزی ایدئولوژیک نقطهی پایان گذاشته نشد. جنبش اسلامی هنوز متوجه آثار ویران کنندهی تبلیغ و ترویج خود علیه غرب نشده است. اگر رهبری جمهوری اسلامی بخواهد غرب را از دشمن تصور کردن اسلام و ایران برحذر دارد حداقل همزمان باید جنبش اسلامی ایران را از دشمن تلقی کردن غرب و فرهنگ آن برحذر دارد. باید ادبیات سیاسی به گونهای اصلاح شود که از آن رایحهی میل به دوستی برآید. برای از بین بردن دشمنی لازم است واژهی دشمن از ادبیات سیاسی حذف شود.
آقای خامنهای مواردی از انتقاد از خود غرب را بر میشمرند و مینویسند:
«این بهخودیخود جای تحسین دارد»
برای آنها که تشنهی شنیدن یک کلام ملایم از دهان قدرتمداران اسلامی هستند این با ارزش است. حال، باید به غرب هم این امکان را بدهید که انتقاد از خود شما را ببیند و تحسین خود را نسبت به آن اعلام کند. آیا شما نیازی به انتقاد از خود ندارید؟ یعنی، نظام شما و جنبش شما و تفسیر شما از رسالت مذهب نیازی به انتقاد ندارد؟
خطاب به جوانان گفته میشود:
«اجازه ندهید ریاکارانه، تروریستهای تحت استخدام خود را به عنوان نمایندگان اسلام به شما معرفی کنند. اسلام را از طریق منابع اصیل و مآخذ دست اوّل آن بشناسید. با اسلام از طریق قرآن و زندگی پیامبر بزرگ آن (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) آشنا شوید.»
آیا بهراستی روحانیون و رهبران دینی و حکومتی و فرقههای همستیز در ایران و خاورمیانه اجازه میدهند افراد بدون واسطهگری آنان به قرآن و منابع اصلی رجوع کنند و با مغز و قلب خود به قضاوت بپردازند؟ آیا فرقههای همستیز گوناگون میتوانند جز تفسیر خود از اسلام را به عنوان یک برداشت معتبر از اسلام قبول کنند؟ آیا دستگاه مذهبی در ایران میتواند بدون مبنا قرار دادن تفسیر خود از قرآن و گفتههای پیامبر اسلام و دیگر کتب دینی به برداشتهای آزادانهی افراد احترام بگذارد؟ اگر پاسخ منفی باشد، در آن صورت پیشنهاد شما مبنای واقعی پیدا نمیکند. چرا که اگر جوان اروپایی منابع اصلی دینی را که شما معرفی کردید مطالعه کند و نتیجهای همراه با انتقاد بگیرد شما او را گمراه خواهید خواند. اما اگر پاسخ مثبت باشد، اگر ممکن شود که انسان بدون واسطهی فرقههای مذهبی به قرآن و سخن پیامبر رجوع کند و نظر خود را داشته باشد، در آن صورت این جنگ هفتاد و دو ملت برای چیست؟ در آن صورت این همه برداشتهای همستیز از اسلام در قلمرو کشورهای اسلامی برای چیست؟ آیا داعش مسلمان ادعایش این نیست که همهی شاخ و برگها و تفاسیر را کنار گذاشته و تنها بر پایهی خود قرآن مجید و گفت پیامبر اکرم عمل میکند؟ حاصل این ادعا چیست؟
واقعیت این است که بدون پذیرش دموکراسی و آزادی سیاسی و عقیدتی، بدون جدا کردن دین از دولت و سمت دادن دین به سوی معنویت و رحمت و روح آدمی، بدون تفکیک ساختار مذهب از ساختار حزب و ارتش سیاسی، امکان برای محترم شمردن برداشتهای دگراندیشانه از دین و مذهب پدید نمیآید. خود شما آقای خامنهای، در شبکهی فشار گرد خود نمیتوانید نظر واقعی خودتان را بیان کنید، تا چه رسد به افراد فاقد قدرت در ساختار جامعهی دینسالار ما.
شما نوشتهاید:
«اجازه ندهید ریاکارانه، تروریستهای تحت استخدام خود را به عنوان نمایندگان اسلام به شما معرفی کنند»
من هم موافقم. تروریستها نماینده اسلام نیستند و چهرهنمای اسلام نمیتوانند باشند. من مقالات متعددی در نقد و انتقاد اسلامستیزی و عواقب آن نوشتهام و جدا شریرانه میدانم که کسی تنها تروریستها را به عنوان نماینده اسلام معرفی کند. اما آیا در مسیر انقلاب اسلامی در ایران چنین اعمالی صورت نگرفت؟ فکر میکنید مسلسلهای میکونوس و چاقوهای پاریس و جسدهای خاوران و جگرهای دریدهی فروهرها هیچ گواهی بر تروریسم نیستند؟ گذشته را نادیده میگیریم٬ از فرمان قتل سلمان رشدی هم میگذریم، همین دیروز را که میتوانیم حساب کنیم. بهراستی وقتی سه مرجع تقلید در ایران یک خوانندهی معصوم را تنها به خاطر ذکر یک اسم و یک انتقاد مُرتد اعلام میکنند و زندگی او را آماج قرار میدهند این چه معنایی جز تروریسم دارد؟ آیا قتل آن نویسندهی آذربایجانی توسط متعصبان فتوا گرفته و تهدید زیستی آن خوانندهی ایرانی تروریسم نیست؟ اگر گفته شود که اینها تروریسم نیست، دیگر در انتقاد به تروریستها هیچگونه صداقتی نخواهد بود. اگر پذیرفته شود که اینها نیز از جنس ترور است آن گاه باید وظیفهی پایان دادن به این فتواها و اوامر تروریستی برعهده گرفته شود. برای این که به اسلامستیزان نشان داده شود که اسلام با تروریسم مخالف است باید به اسلاممداران امر شود و تعلیم داده شود که اسلام و تمدن و جهان معاصر با ترور، از جمله در شکل فتوا و تکفیر مخالف است. تا وقتی و تا آنجا که اجازهی فتوا علیه جان انسان وجود دارد تروریسم هم وجود دارد.
آقای خامنهای در انتهای پیام مثبت خود به جوانان غرب نوشتهاند:
«من از شما میخواهم اجازه ندهید با چهرهپردازیهای موهن و سخیف، بین شما و واقعیّت، سدّ عاطفی و احساسی ایجاد کنند و امکان داوری بیطرفانه را از شما سلب کنند. امروز که ابزارهای ارتباطاتی، مرزهای جغرافیایی را شکسته است، اجازه ندهید شما را در مرزهای ساختگی و ذهنی محصور کنند.»
جناب آقای خامنهای! اگر این حرف شما که امروزه «ابزارهای ارتباطاتی مرزهای جغرافیایی را شکستهاند» واقعیت دارد، اگر این پیام شما که مردم نباید «اجازه دهند که در مرزهای ساختگی و ذهنی محصور شوند» صحیح است، اگر نسبت به این نظر و پیام باور و تعهد وجود دارد، چرا در جمهوری اسلامی همین امروز عکس آن را انجام میدهند؟ چرا اینترنت کنترل و کند میشود، فیسبوک تصفیه میشود، یوتیوب سانسور میشود، وبلاگها تجسس میشوند و سایتها بسته میشوند؟ جنگ سی ساله جمهوری اسلامی با آنتنها بر سر چیست؟ چرا جوانان ایرانی به خاطر این که طبق پیام شما نمیخواهند «اجازه دهند که در مرزهای ساختگی و ذهنی محصور شوند» شلاق میخورند و زندان میشوند و گاه به قتل میرسند؟ آیا جنابعالی تناقضی در حرف خود و عمل نظام نمیبینید؟
پایان سخن٬ جمهوری اسلامی و جنبش سیاسی بهرهبری آقای خمینی در برانگیختن تقابل فرهنگی و سیاسی غرب با شرق اسلامی نقشی تعیین کنده داشته است. تلاشهای کنونی برای تغییر وضع نمیتواند بدون اصلاحات لازم به جایی برسد. سرمشق جمهوری اسلامی، نظامی که عزیزترین فرزندان خود را به شکل غیر قانونی و بدون تفهیم اتهام و امکان دفاع سالها در حصر نگهمیدارد و به طور روزمره بیقانونی و سرکوب و دیکتاتوری را به نمایش میگذارد آموزهی نیکی برای فهم خصائل نیکوی اسلام به دست نمیدهد.
تلاش برای مهار اسلامستیزی و گشودن باب گفتگو با مردم در کشورهای دیگر بسیار مثبت است. اما پشتوانه برای موثر واقع شدن این تلاشها همانا نشان دادن نمونهای نیک از سیاست و قانونیت و مدنیت و دموکراسی در کشور خویش است. اگر از اوجگیری اسلامستیزی میترسید، که باید بترسید و این ترس مشترک ماست، از تداوم راه و روشهای ضددموکراتیک و نامدرن و آزاردهنده در حکومت خود بترسید.
وقتی که دستگاه قضایی یک کشور هنوز همانند سیاهترین دورههای قرون وسطی٬ کسی را به قصاص چشم و گوش و بینی محکوم میکند و دنبال پزشک میگردد تا بیاید و محکوم را جراحی کند و چشمش را در آورد و گوشش را ببرد و بینیش را قیچی کند و مقدار معینی از گوشت و پوست گردنش را بکند و سپس او را با این چهرهسازی هولناک بفرستد به درون جامعه تا مایه عبرت شود، ما کدام روسفیدی بزرگ را داریم که نشان دهیم به آن جوانان مخاطب نامه و از کرامات خویش حیرانشان کنیم!
آیا وقتی آن رسانههایی که فرمودید فرامرزی شدهاند چهرهی هولناک پس از قصاص یک قربانی را در جهان به نمایش میگذارند٬ وقتی صحنهی اعدام در میدانها و هزاران تماشگر ریز و درشت را نشان میدهند٬ وقتی قمهزنی صدها هزارنفری هر ساله و فوران خون را به تماشا میگذارند٬ نامهی شما چگونه میتواند تصویر دیگری را در ذهن آن مخاطبان پدید آورد؟
برای ایجاد تصویری دیگر و بهتر از دین و از سیاست٬ که خواست همهی ماست٬ باید تغییری دیگر در دین و در سیاست ایجاد کرد. باشد که شما و دیگر سران حکومت حرفهای خیرخواهانه را بشنوید و قبل از آن که این کشور آماج حوادث هولناکتری بشود به گونهی خردمندانه و آیندهنگرانه و با مشورت ملی بگذارید دین و دستگاه عظیم آن حساب خود را از دولت و دستگاه اداری آن جدا کند. بگذارید آزادی باشد و مردم از کرامت تعامل اسلام با دموکراسی بهرهمند شوند! نشان دهید که اسلام با دموکراسی راستین و با نوسازی و زیباسازی خود در تضاد نیست و در جهان اسلام انسانها میتوانند حرف خود را بزنند و اسلام را نقد کنند.
اگر تفسیر شما از اسلام با آزادی و دموکراسی و حقوق بشر همخوان شود مطمئن باشید که آزادی و دموکراسی و حقوق بشر نیز با اسلام همخوان خواهد بود و دروازهی جهنم بهروی ملتهای به خون کشیده شدهی خاورمیانه تدریجا بسته خواهد شد.