گفتگویِ نوشتاری

******* دوست عزیزوارجمندم آقای علمداری پس ازعرض سلام! متاسفانه این پروبلماتیک رابطه با سلطنت طلبان هوادارِپادشاهی خاندان پهلوی به این سادگی ها دست بردارنیست. بی آنکه بخواهم به بحث های پیشین برگردم، تنها به تذکراتِ اجمالی دررابطه بانوشتۀ آقای ملک محمدی به شمامی پردازم. زیراموکداً می گوئید: «آقای ملک محمدی بسترنگرش ما نسبت به سلطنت طلبان واصلاح طلبان راخوب حلاجی کرده اند وکارمن را آسان کرده اند».(نوشتۀ آقای ملک محمدی به ضمیمه است). ازنوشتۀ ایشان نکات زیربرای بحث ما درخورِنقد ودرنگ است:
«اـ سلطنت پهلوی ادامه طبیعی نهاد تاریخی سلطنت درایران نبود. سلطنت پهلوی گسستی ازاین تاریخ بود…. پهلوی هابرخلاف تاریخ سلطنت درایران بربنیاد ایلات وعشایرواقوام سازمان نیافتند که هیج , خوداین بنیادهای مادی رادرهم نوردیدند وسلطنت رابرشالوده های جامعه مدرن استوارکردند. یعنی بروکراسی مدرن و طبقات سرمایه دارامروزی.
2 ـ سلطنت پهلوی یک دیکتاتوری با هدفها و برنامه های مدرن بود».
به نظرمی رسد آقای ملک محمدی، متاسفانه به یک تفاوتِ کلیدی وعمده، که میان سلسلۀ پهلوی با سلاطینِ دوران پیش ازآنها، وجود دارد، عنایت ندارد. وآن، برش تاریخی است که درآن سلسلۀ پهلوی مورد نقد قرارمی گیرد.
نکتۀ اساسی دیگر، که باز، به نظرم به آن بی توجّه مانده اند؛ معیارهایِ مابرای داوری به هنگامِ ارزیابی ازجایگاهِ این خاندان است. وگرنه، کسی رضا شاه راباشاه سلطان حسین، وحتّی نادرشاه وشاه عبّاس مقایسه نمی کند. وکسی نیز، اقدامات شایان تحسین رضاشاه درراستای نوسازی کشوررا، زیر پرسش نمی برد.
این نظرِایشان نیزکه می گوید: «پهلوی هابرخلاف تاریخ سلطنت درایران بربنیاد ایلات و عشایرواقوام سازمان نیافتند»، واقعاً درتاریخ سلطنت درایران تازگی نداشت. ونمی شود شاخص این خاندان وویژۀ آنها دانست.
شمابهترازمن بتاریخ دوران اسلامی آشنا هستید. ومی دانید که ازجمله همین نادرشاه که به اواشاره کردم، نیزبااتکاء به«عصبیّت قومی» ویابه گفتۀ ایشان: «بربنیاد ایلات وعشایرواقوام» به قدرت نرسیده بود. اوخود را«فرزند شمشیر»می نامید وواقعاً نیزچنین بود واصل ونسبی نداشت. ویا کریمخان زند نیزبرپایۀ «عصبیّت قومی»، شکل نگرفت. حتّی صفویان نیز«بربنیادایلات وعشایرواقوام» تشکیل نشد. روی کارآمدن آنهابرخاسته از«عصبیّت دینی»، شیعی گری ـ تصوّف بود. قزلباش هاهم که به آنها پیوستند بخاطرِتعصّب شیعی – صوفی گری آنها بود، نه برخاسته ازتبارطایفه ای وقومی آنهاباخاوادۀ صفوی. پیوستن آنهاتماماً برخاسته ازدلبستگی وارادت آنها به خانوادۀ شیخ صفی صوفی بود. شاه اسماعیل«مرشدکامل»آنها بود که می پرستیدند. درمیدان های جنگ با سینۀ بازمی رزمیدند و«یاشیخ یا شیخ» گویان درراه اوکشته می شدند. شاه عبّاس نیزپس ازقدرت گرفتن به قلع وقمع قزلباشان پرداخت.
این رانیزبه مناسبت بحث، ناگفته نگذارم که اگرمن به«نهاد سلطنت»، همچون یکی ازپایه های استبداد وخود کامگی درایران اشاره کردم؛ مقصودم این نیست که همۀ شاهان ایران اهریمن بودند وکاری در راستای شکوفائی اقتصادی وفرهنگی ورفاه مردم ایران نکرده اند. به طورمثال، درعهد همین شاه عباس(وتاحدی کریمخان زند) نیزاقدامات گسترده ای درجهت شکوفائی اقتصادی ورشد صنایع مانو فاکتوری وبازرگانی جهانی متناسب بازمان خود، صورت گرفت. اعتلای اقتصادی ورفاه مردم درعهد شاه عبّاس، بحدی بود که ناظران تیزبین نظیرژان شاردن فرانسوی وضع دهقانان ایران رابه مراتب مرفّه ترازدهقانان فرانسه ارزیابی کرد اند! می توان حتّی نمونۀ ملکشاه وسلطان سنجرسلجوقی راشاهد آورد. ویاحتی به شاهرخ فرزند تیمورلنگ اشاره کرد. تیمور، آن هیولای وحشی که ازکله هامنارهامی ساخت! ولی مورخین فرزند وجانشین او، شاهرخ شاه رایکی ازبهترین وفرهنگ دوست ترین پادشاهان تاریخ ایران می دانند. منظورم ازاین یادآوری فقط این است که اولاً تصوّرنشود که من به سلطنت در ایران، درطول تاریخ بس طولانی آن، تنها نگاه منفی دارم. منظورم تنها، تاکید برتفاوتِ نقش وجایگاهِ «نهادسلطنت» دردودورۀ پیش ازانقلاب مشروطه، با دورۀ پس ازآنست.
اززمان غزنویان به بعد، وتاآستانۀ انقلاب مشروطه درایران وشرایط ژئوپولیتیک کشور، معمولاًهمۀ سلسله ها به زورشمشیرتشکیل شده وسلطنت مطلقه سیمای عمومی آنها بوده است. لذا شکلِ حکومتی جزسلطنت که آن هم معمولاًاستبدادی ودردوره هائی، خودکامه بوده است، امکان ناپذیربود. دراروپا نیزتا فرارسیدن عصرجدیدِ تمدنِ سرمایه داری، که خاستگاه اقتصادی ـ اجتماعیِ دموکراسی مُدرن است، هرجا دولت متمرکزبه وجود آمد، درشکل سلطنتِ استبدادی ومطلقۀ آن بود.
ممکن است بی توجّهیِ آقای ملک محمدی به شرایط تاریخی، اجتماعی سیاسیِ پیش وپس ازانقلاب مشروطه، اشکال معرفتی ایشان درداوری دربارۀ سلطنت استبدادیِ پهلوی است. به هرحال، متاسفانه ایشان برای توجیه برقراریِ رابطه باطرفداران سلطنت پهلوی، این خاندان رادرمقایسه باشاهان مطلقۀ پیش ازانقلاب مشروطه قرارمی دهد. حال آنکه می بایست، سلطنت دیکتاتوری پهلوی ها رادربرشِ تاریخیِ پس ازانقلابِ مشروطه قرارداد؛ وآنگاه به داوری نشست.
انقلاب مشروطه سرآغازدوران نوین درایران، با دوهدفِ برقراریِ حاکمیّت قانون وتاسیس حکومت مشروطه ونوسازی کشوردرراستای استقرارسرمایه داری بود. ازهمان مجلس اوّل تاسیس بانک ملی، ساختمان راه آهن سرتاسری واصلاحات دیگردردستورکاربود ولوایحی نیزازتصویب گذشت. ولی بد بختانه، به دلایل گوناگونِ داخلی ودخالت های خارجی ها، پیش نرفت. حکومت قانون واعلام مشرطه، سرآغازِگام نهادن ایران درمسیرآزادی ودموکراسی بود. رضا شاه، این درخت نونهال آزادی وحکومت مشروطه راکه هدف انقلاب مشروطه بود، ازریشه برانداخت. نقد من ازسلطنت دیکتاتوریِ پهلوی ازهمینجاست. زیراخلاف آمدِ عصرِمشروطه بود.
ملیّیون ایران ازرضاخان سردارسپه، درهمۀ اقدامات اودرراستایِ سروصورت دادن به ارتش ایران و سرکوب ایلات وطوایف سرکش وتامین امنیّت درکشور، حمایت کردند. هنگامی که اووزیرجنگ بود، درکناراودرهیات دولت قوام السلطنه همکاری داشتند. هنگامی نیزکه سردارسپه بارای مجلس شورای ملّی، دولت تشکیل داد؛ شخصیّت های سرشناس ملّی، نظیرسلیمان محسن اسکندری، محمد مصدّق، از وزراوحامیان اوبودند. ولی همین ملیّیون بابه تخت سلطنت نشستن اوبه مخالفت برخاستند. نه بدین جهت که طرفداراحمد شاه قاجاربودند. بل باشناختی که ازرضاخان سردارسپه داشتند، به سلطنت رسیدنِ او را، مرادف با تعطیل مشروطۀ نوپا وضعیف می دیدند. ازمنظرآنها، برآمدن سلطنت دیکتاتوری پهلوی، خلاف آمدِ عصرِپس ازانقلاب مشروطه بود. آنهاصدای چکمه های استبداد راباهشیاری سیاسی خود، می شنیدند. لذابه مخالفت باآن برخاستند. نطق دکترمصدق درمجلس چهارم، به هنگام طرح لایحۀ تغییر سلطنت ازقاجاربه پهلوی بازتاب شهامت وهمین دوراندیشی وروشن بینی سیاسی وی است که هنوز در گوش من طنین افکن است:
«هم فرمانده کل قوا، هم رئیس دولت، هم شاه! چنین حکومتی را درزنگبارهم نمی توان سراغ گرفت! اگرمرابه کُشند، تکّه تکّه ام کنند، بند ازبندم بگسلند، من به چنین لایحه ای، رای نمی دهم»!
دکترمصدق ها حکومت مشروطه می خواستند. اومی گفت وتاپایان عمرخود براین اعتقاد خود وفادار ماند که: شاه سلطنت می کند ونه حکومت! دردادگاه نظامی پس ازسرنگونی اش بدست ارتجاع داخلی وقدرت های خارجی درمرداد1332، نیزترجیع بند دفاعیاتش همین بود: شاه سلطنت می کند ونه حکومت!
اضافه برعامل خلاف آمدِ زمان بودن سلطنت استبدادی درعصرپس ازانقلاب مشروطه، نقد من از سلطنت دیکتاتوریِ پهلوی، ناشی ازمعیارداوری های مادربارۀ نیروهای سیاسی دردوران پس ازانقلاب مشروطه است؛ که آزادی ودموکراسی خواهی وحاکمیّت ملت، گوهرآنست. خاندان پهلوی سرکوبگر آزادی، ومسخ کنندۀ دموکراسی بودند. وگرنه کسی منکرآن نیست که رضا شاه، نوسازی کشور (Modernisation)را، که ازخواست های پایه ای مشروطه خواهان بود، بااراده ودرایت شایان تحسینی، پی ریزی کرد وباموفقیّت، درزمان نسبتاً کوتاه، متحقق ساخت.
موضوعِ بُرشِ تاریخی برای داوری، بسیارمهّم است. شاه عباس، به گونۀ قاطبۀ شاهان قرون وسطی، بسیارسفّاک وبی رحم بود وخشنونت بهیمی داشت. ولی مورّخین وصاحبنظران، درعین اشاره به این وحشی گری ها، بیشتر، روی اقدامات اودرجهت آبادانی کشورورفاه مردم تکیه می کنند. زیرادرآن روزگار، همه جا سلطنت مطلقه واغلب خودکامه برسرکاربود. درآن زمان، حتّی دراروپا دموکراسی جا نیفتاده بود.
ولی، هنگامی که ازسلطنت استبدادیِ رضا شاه سخن می گوئیم؛ بُرش تاریخی روی کارآمدن اورا مدّ نظرداریم. ازاین منظراست که گفتم، سلطنت استبدادیِ رضاشاه، خلاف آمدِ زمانِ پس ازانقلاب مشروطه بود. بدون توجّه به زمان، به هنگام داوری دربارۀ رضاشاه ومحمدرضاشاه، بی گمان دچار خطای تحلیلی خواهیم شد. امیدوارم آقای ملک محمدی به این موضوع عنایت کند.
برای اینکه شما دوست ارجمند، وسایردوستان علاقمند به این گفتگو؛ موضع مراخوب دریافت کنند، در یک جمله می گویم که من رضا شاه رایک ایران دوست ومیهن پرست ویک شخصیّت ممتازملی می دانم. باآنکه ژنرال آیرون ساید مبتکروطراح کودتای حوت1299بود، که بدست سید ضیاء الدین وبااقدام نظامیِ بریگاد قزاق به فرماندهیِ سرهنگ رضاخان سواد کوهی به مرحلۀ اجرادرآمد؛ بااین حال، رضا شاه راعامل انگلیس نمی دام. تفسیرِخودِ اورادراین مورد درست می دانم که گفت: «انگلیس هامرا آوردند، ولی نمی دانستند باکی سروکاردارند»!
من حتّی گرایش اوبه آلمان هیتلری را، که بسیاری ناشی ازدیکتاتورمنشی وگرایشات«فاشیستی»اومی پندارند، ناشی ازملّی گرائی اش می دانم. درنزد ملیّیون ایرانی که ازدست استعمارروس وانگلیس مصیبت هاکشیده بودند؛ آلمانی هارا که سابقۀ استعماری درایران نداشتند؛ ودرجنگ ودرگیری باانگلیس وروس بودند؛ دوست خود می شمردند. پیش ازرضاشاه نیز، ملییّون دیگر، ازتبارسلیمان محسن اسکندری، نظام السلطنۀ مآفی، سیدحسن مدرّس و دیگران، به هنگام جنگ جهانی اول، هوادارآلمان هابودند. نظیراین گرایش را درکشورهای جهان سوم دیگر مشاهده می کنیم.
این رانیزناگفته نگذارم که من اصولاًمخالفت وعقده وکینه ای بانظام مشروطۀ سلطنی به ویژه برای کشورچند قومی همچون ایران که سابقۀ شاهنشاهی چندهزارساله داشته است، ندارم. هم با وضعیّت کشورهای مشروطه نظیرانگلستان وکشورهایِ اسکاندیناوی آشنا هستم وهم جهنّم جمهوری استالینی وصدام حسینی را می شناسم. ای کاش ازهمان فردای انقلاب مشروطه، می گذاشتند تاسلطنت مشروطه آرام آرام جابیفتد. ای کاش دردهۀ سی، ازدکترمصدق حمایت می کردند تابتواند نظام سلطنت مشروطه را قوام ببخشد. ای کاش محمدرضاشاه ازدرایت وواقع نگریِ لازم برخورداربود، وبه موقع وپیش از آنکه طوفان انقلاب همه چیزرادرهم نوردد، وهرسازشی را نا ممکن سازد؛ داوطلبانه جای خودرابه ولیعهد جوان می سپرد؛ تادولتی ازتبارشاپوربختیارامورکشوررا بدست گرفته، باآرامش مشروطه رابر قرارمی کرد، واتقلابی رخ نمی داد. ای کاش ماهم ازدرایت وتجربۀ لازم برخورداربودیم ودرتنور انقلاب نمی دمیدیم. درست است که نیروی ما تعیین کننده نبود. ولی لااقل امروز، عذاب وجدان نداشتیم، وازآن رنج نمی بردیم. من انقلاب بهمن را که روحانیّت ولایت فقیهی را روی کارآورد، قانونمند نمی دانم. اگردرایتی درکاربود، چنانکه گفتم، وبه موقع اقدام می شد وتدابیرلازم اتخاذ می گردید، کاربه انقلاب نمی کشید. این گفتۀ آقای ملک محمدی را که می گوید:«درست است که انقلاب 57 این نهاد کهن رابخاک سپرد ولی مقدمات اجتماعی ومادی آن را خود این نظام برای انقلاب فراهم آورد»، درست نمی دانم. منظورایشان کدام«مقدمات اجتماعی ومادی» است که فرآوردۀ آن می بایست انقلاب اسلامی 57 ورژیم مطلقۀ ولایت فقیه باشد؟
بادرنظرگرفتن آنچه دربالابیان کردم، ولی آنچه برای امروزمی گویم، عبارت ازاین است: حال که به هرصورت، انقلابی رخ داده وبه نظام سلطنتی چندهزارساله پایان داده شده است، دیگرچه نیازی هست که درراه تجدید حیات آن مشارکت بکنیم. خود آقای ملک محمدی می گوید:«بازگشت سلطنت درایران یک توهّم تاریخی است. نه ساختارهای اجتماعی ما ونه ساختارهای سیاسی وفرهنگی وحزبی مااین بازگشت راناممکن می سازد. هزارویک دلیل برای این ناممکن می توان برشمرد. ولی به فرض محال اگربازگشتی هم ممکن شود، بازگشتی به نظام پهلوی که می شناسیم نخواهد بود». البته ایشان نمی گوید چه خواهد بود. ولی ازفحوای کلام ایشان می توان دریافت که منظورش سلطنت مشروطه است! ولی آیا این امرمسلم است؟
اگرچنان باشد که ایشان می گویند: یعنی باهزارویک دلیل، بازگشت خاندان پهلوی راجامعۀ ایران برنمی تابد ونمی پذیرد. دراین صورت، بدیهی است که اگربازگشتی درمیان باشد؛ تحقق آن، بی گمان نه ناشی ازتحولات آرام ومسالمت آمیزمبارزاتی مردم ونیروهای سیاسیِ درون کشور؛ بل به احتمال قوی، ناشی ازدخالت برخی دولت های مقتدرجهانی؛ آن نیزدرشرایط منطقه ای وبین المللی استثنائی و اضطراری امکان پذیرخواهد بود! یعنی به زورتحمیل خواهد شد! دراین صورت، بقاء وتداوم آن نیز تنها با زور واستبداد نظامی ممکن خواهد شد. به عبارت دیگربرقرای دوبارۀ استبداد سلطنتیِ خاندان پهلوی!