گفتگویِ نوشتاری
*****
کاظم جان! ازاین بحث که بگذریم وامیدوارم دیگربرنگردیم، دراینجا چند موضوع را که به دیگربخش های نامۀ تان مربوط می شود؛ با شما درمیان بگذارم:
ـ استنباط من این است که چون برخی ازدوستان ازامکان هرگونه تغییروتحول درداخل کشورمایوس شده ودیگرامید به اصلاح وامکان تغییرات درجمهوری اسلامی را ازدست داده اند؛ نگاهشان بیش از پیش به خارج ازکشورمعطوف شده ودرنتیجه، نقش وجایگاه نیروهای خارج کشور، ازجمله سلطنت طلبان، اهمیّت مضاعفی یافته است. درهمین راستا، ایجاد آلترناتیودرخارج کشوروجلب حمایت قدرت های خارجی اهمیّت بیشتری پیداکرده است. دراین محاسبات است که به نظرمی رسد، نزدیکی و همکاری با طرفداران آقای رضاپهلوی که درحزب مشروطه خواهان گردآمده اند، برجسته شده ورابطه باآنها ودرراس همه، آقای رضا پهلوی، که نماد«حزب مشروطه خواهان»وعلت وجودی آنهاست؛ واردِ دستورروزِسیاست های ائتلافی برخی ازنیروهای سیاسی گردیده است. این گرایش شاید بدین جهت باشد که آقای رضا پهلوی وهواداران ایشان، بیش ازهرنیروی سیاسی ایرانی دیگر، مورد اعتماد قدرت های جهانی اند. به گمانم پروبلماتیک رابطه با طرفداران پهلوی ازهمین جا آب می خورد.
ـ به نظرمی رسد،علت اصلی اختلاف ما، همچنان برسرچگونگی وراه وروشِ دستیابی به دموکراسی واستقرارواقعی آن درایرانست. لذادربادیِ امر، اشاره به چند نکتۀ اساسی را که پایه های فکری من است، ضروری می بینم. ازدیدگاه من ودوستان همفکر:
اولاً: جمهوری اسلامی یکدست وهمگون ومتصلّب نیست. ازاین دیدگاه، ودرعالم سیاست ودرسیاست گذاری؛ ودریارگیری واتحاد عمل وائتلاف هایِ مبارزاتی؛ ودرپیکاربرای آزادی ها ودموکراسی. میان آیت الله خامنه ای و بیت او و نیز گروه ها و تشکلات همسوی آنها؛ بااصلاح طلبان درون رژیم جمهوری اسلامی، تفاوت هاوتضاد های جدّی وجود دارد؛ که باید دقیقاً مورد توجه قراربگیرد. منظورم شخصیّت هائی ازتبارِمحمدخاتمی، میرحسین موسوی، کروبی و حتی رفسنجانی است، که افراد سرشناس وبر جسته تراین گرایش هستند. اضافه براین ها، درطیف اصلاح طلبان درون رژیم جمهوری اسلامی، تاج زاده ها، امین زاده ها، علوی تبارها، حجاریان ها، جلائی پورها وبسیاری دیگرنیز، قراردارند که بعضی هم اکنون درزندان های جمهوری اسلامی بسرمی برند. دراین طیف،علیرغم تفاوت هاونوآنس ها، بخش مهّمی ازنیروهایِ خارج ازحاکمیّت جمهوری اسلامی، نظیرنهضت آزادی وملی ـ مذهبی ها ومشابهان این جریانات نیزقرارمی گیرند، ومی باید دردرون همین طیف رنگارنگ، به حساب آورد. لذاراندن آنها بامعیارهائی ازاین قبیل: آیاولایت فقیه راقبول دارند یانه، نادرست است. زیرا قراردادن چنین شرط و شروطی، ازیکسوساده کردن بی نهایتِ یک مسالۀ پیچیده وبغرنجِ برقراریِ دموکراسی و حاکمیّت ملت درجمهوری اسلامی است. وازسوی دیگر، بستن بابِ مشی اصلاح طلبی وتغییرات و تحول آرام درکشوراست. زیرابدون این نیروها چنین تحولی ناممکن است.
درماراتونِ پیکاربرای آزادی ودموکراسی، هربخشی ازنیروهایِ نامبرده دربالا، به طورعینی ودر جایِ خود، نقشی دارند که باید درنظرگرفت وبه استقبال آنها رفت. همه رابایک چوب نراند. ویا بااتکاء به این یاآن سخن ناخوشایند شان، نباید باآنها مرزبندی سیاسی کرد ودرصف دشمنان سیاسی خود قرار داد. این طیف به طورکلی، درپیکاربرای آزادی ودموکراسی درایران؛ یاران ومتفقان پتانسیل ما هستند، نه معاندان ودشمنان ما.
ـ بباورمن، ازنظررویکرد به مسائل وسیاستگذاری ها، می باید به جای خواست های سلبی، برخواست های ایجابی تاکید ورزید. مثلاًبه جای شعارمرگ برجمهوری اسلامی یامرگ برولی فقیه، باید باشعار: برایِ آزادی ودموکراسی وحقوق بشر، وارد میدان شد. می باید مردم رابجای تشویق وتجهیزبرای بر اندازی؛ آنهارابه مبارزه برای تامین آزادی ها، آزادی زندانیان سیاسی، آزادی مطبوعات وتامین پیش شرط های انتخابات های آزاد، لغونظارت استصوابی وامثال آنها، فراخواند. اگرنیک بنگریم، درنهایت به خاموشی وزوال تدریجی جمهوری اسلامیِ فقاهتی است.
ـ بنظرم دررابطه باکجای کارهستیم ودرچه مرحله ازسطح مبارزاتی قرارداریم، نیزباهم مشکل داریم. نوشته اید «تجارب نشان داده است که تنها مبارزات مردم و فشارهای اجتماعی ومدنی می تواند رژیم های دیکتاتوری رابه عقب براند. مذاکره با دیکتاتورها تنها زمانی کارسازاست که جنبش اجتماعی قوی نیزحضورفعال داشته، حکومت را ترسانده ودرآن شکاف ایجاد کرده باشد». کاملا باتحلیل شماموافقم. ولی لطفاً توضیح دهید که درنبود شرایط اولیّۀ آزادی مطبوعات واحزاب وسندیکاها وتشکّلات مدنی کارساز، چگونه می خواهید این «مبارزات مردم وفشارهای اجتماعی ومدنی»، وآن«جنبش اجتماعی قوی» که باید«حضورفعال داشته، حکومت را ترسانده ودرآن شکاف ایجاد» کند را، به وجودبیاورید وسازمان دهی کنید؟
همین پرسش درمورد بعضی دیگرازدوستان هم مطرح است که از«محاصرۀ مدنی» دستگاه حاکمه صحبت می کنند که هدفش به زانودرآوردن وتسلیم وتن دادن رژیم به یک «انتخابات آزاد»، تحت نظر سازمان های بین المللی برای تعیین نظام جدید ومورد پسند رای دهندگان است. قاعدتاًمنظوراین دوستان از«انتخابات آزاد»، چیزی درحدود مجلس موسسان است؟ وگرنه دیگرانتخابات معنی ندارد؛ شاید منظورشان از«انتخابات آزاد»،یک همه پرسی برای تغییرنظام است؟ به هرحال، پرسش من توضیحِ چگونگیِ سازمان دهی این نبرد بزرگ «محاصرۀ مدنی» درشرایط نبود آزادی های اولیّه وتشکلات مدنی لازم، برای تصرف قلعۀ جماران است.
اگرباواقع بینیِ بیشتری به موضوع بنگریم؛ ملاحظه خواهدشد که ما هنوزاندرخم یک کوچه ایم! آن همان: تامین آزادی های اولیّه وبازکردن فضای سیاسی کشوراست که دراولویّت می باشد.
نوشته اید: «چپ درنقد خود باید به این پرسش پاسخ بدهد. آیا سیاست امروزین جمهوری خواهان در نفی یا درتداوم نظام جمهوری اسلامی است»؟
دوست عزیزم باگفتن این که آیامی خواهید جمهوری اسلامی برود یابماند، معضل سیاسی- اجتماعی ایران حل نمی شود. اینگونه خط کشی ها، چنانکه عرض کردم، ساده کردن یک موضوع بغرنج است. من نه«نفیِ جمهوری اسلامی» راخواست وشعارمبارزاتی درستی می دانم، زیرا«نفی» درمقولۀ براندازی است. وگذشته ازآن، در ترکیب جمهوری اسلامی، همۀ اصلاح طلبان درون آن نیزمستتراست که متحدان ما درپیکاربرای تامین آزادی های اولیّه اند. ونه«تداوم جمهوری اسلامی» مورد علاقه آرزوی من است. زیراآنچه امروزه بنام جمهوری اسلامی حاکم است، یک رژیم سرکوبگروتوتالیتر است که ما نمی خواهیم! مساله تنها، درچگونگیِ رهائی ازاین وضعیّت است
ازآنجا که من، وضعیّت کنونی تناسب نیروها وسلطۀ لحظه ای اقتدارگرایان را فقط درنظرنمی گیرم ومطلق اش نمی کنم وقابل تغییرمی دانم؛ براین باورم که درحال حاضر، می باید مردم رابرای مبارزه درراستای دستیابی به آزادی های اولیّۀ پایمال شده:آزادی مطبوعات واحزاب و سندیکاها وتشکلات مدنی، وتامین هرچه فزاینده ترِحاکمیّت ملت ازطریق انتخابات هایِ آزاد؛ بابهره گیری از راه های آرام ومسالمت آمیزمبارزاتیِ تشویق وتجهیزکرد.
آنگاه که این آزادی های اولیّه، ولی ضروری وبسیارپراهمیّت بدست آمد؛ باارزیابی مجدد توازن نیرو ها وآمادگیِ ذهنی مردم؛ با تاکتیک های مناسب باشرایط آن روز؛ طرح دیگری ریخت ومبارزه راتا تحقق تمام وکمال حاکمیّت ملت، که درآن همۀ نهادهای حکومت ناشی ازاراده ورای آزاد ملت باشد، ادامه داد. دراین پیکارِ مرحله به مرحله، بیگمان، اصلاح طلبان درون وبیرون حاکمیّت، درشمارِ نیروی اصلی وتعیین کنندۀ آن، قرارمی گیرند. بدیهی است که هرقدرنیروهایِ عرفی وترقی خواه از تباراتحاد جمهوری خواهان پرتوان ترباشند، رنگ ونشان خودرابررویدادهاوچشم اندازسیاسی کشور برجای خواهندگذاشت.
کاظم جان! حتماًبیادداری که اشکال بزرگ ما دررویاروئی بارژیم شاه هم این بود که همه چیز رادر گرورفتن وبرانداختن شاه می دیدیم. فکرمی کردیم: دیوچوبیرون رود، فرشته درآید! دیورا ازدر راندیم، ولی بجای فرشته، دیوشاخداری ازپنجره وارد شد! تکراراین تجربۀ تلخ تاریخی، دیگربرای من وشما، نابخشودنی است.
دررژیم گذشته به علت سرکوب طولانیِ جریانات سیاسی مخالف وتشکّل های مدنیِ وصنفی، نیروی واسطه میان تودۀ مردم وحاکمیّت وجود نداشت. درنتیجه، بخاطرسرسختی شاه برای ماندن درقدرت، راهی جزشورش وقیام مردم علیه حاکمیت وچاره ای جزبرانداختن آن باقی نماند. اینک، برخلاف رژیم گذشته، چنین نیرویِ واسطه وبسیارنیرومند، حّی وحاضردرصحنۀ سیاسی ودرون جامعۀ ایران حضوردارند. اگرامروزخاموش وکم پیداست، به معنی فقدان آن نیست. تظاهرات ملیونی مردم با شعار رای من کو؟ گواهِ این نیروی خفته درحال حاضر، ولی آتش نهفته درزیرخاکستربرایِ آینده است. همین نیروی واسطه میان مردم وحاکمیّت، متحّدینِ عینی ودرازمدّت ما وضامنِ گذارآرام وگام به گام از جامعۀ بستۀ کنونی به سوی آزادی ودموکراسی است.
این بدین معنا نیست که ما بی قیدوشرط ازاصلاح طلبان دفاع بکنیم. ولی این نیزدرست نیست که با گزیدن این یاآن حرف ناپسند وناخوشایندِ آنها؛ نظیراشاره برخی به «دوره طلایی امام»، تفاوت چشمگیرموسوی ها وخاتمی هارابااین آدمخواران، نادیده انگاریم.
بخاطردارم مانیزدرجوانی، دردوره ای، برای نقد استالینیزم که حاکم بود، جملاتی ازنوشته های لنین را می جستیم وبِه رُخ می کشیدیم واحیاء لنینیسم رامی طلبیدیم!غافل ازآنکه استالینیسم ادامۀ چنگیز خانی لنینیسم بود! سپس، وقتی شناخت وتجربۀ بیشتری یافتیم، لنینیسم راهم زیرسوال بردیم. بعدها حتّی دریافتیم که آبشخورِبسیاری ازاحکام لنینی نیز، برخاسته ازاندیشه ها واحکام نادرستِ مارکس بود! احتمال دارد موسوی وخاتمی ودیگراصلاح طلبان درون جمهوری اسلامی هم به گونۀ ما، صادقانه در توهّم باشند. ولی آنچه اساسی تراست، خواست آنها برای تامین آزادیها وپیش شرط های یک انتخابات آزاد است. ولواین که کاملاًباعمقی ما این مقوله هارامطرح می کنیم، یکسان نباشد. خاتمی شاید تنها دولت مردبرسرقدرت بود که به هنگام ریاست جمهوری، سخنان ژرفِ روزالوکزامبورگ رابرزبان آورد: آزادی، آزادی دگراندیش است، نه ما که حکومت می کنیم! درعمل نیزتاتوانست، به این اندیشه وفادارماند. ارزش اودرهمین افکار، ودروفاداری به آنهاست. وگرنه، چه کسی منکرآنست که خاتمی به هنگام دولتمداری اش ویا پس ازآن، دچارخطاهای بزرگ ونابخشودنی نشده است؟
ثالثاً: واین مهّم ترازهمه است. بباورمن، هرتغییروتحولی درایران درراستای آزادی ودموکراسی که تامین پیش شرط های انتخابات هایِ آزاد درزمرۀ آنهاست؛ ازدرون واساساًبااتکاء به نیروهای درون کشورصورت خواهد گرفت. آلترناتیوبه وضع موجودنیز، ازدرون کشورسربرخواهد آورد. نقش مابا همۀ ارزش وضرورت آن، نقشی کمکی است. امیدوارم روزی بتوانیم به ایران برگردیم ونقش موثرتری ایفا بکنیم. ولی فعلاً متاسفانه چنین نیست. باید واقع بین بود. نباید به خود ونیروهای خارج کشور، پُربها داد.
بباورمن، تلاش برای ایجاد آلترناتیو درخارج کشوروبااتکاء به نیروهای ایرانیِ خارج کشور، اگرنمی خواهد ابزاری دردست خارجی ها باشد واستقلال عمل واندیشه خود راحفظ بکند، بی فایده است. تلاش ما درراستای دستیابی به آزادی ودموکراسی، باحفظ استقلال عمل واندیشۀ خود؛ می باید باتلاش نیرو های کم وبیش همسودردرون کشور، پیوند بخورد ودرخدمت این پیکارسرنوشت سازباشد. تنها دراین صورت است که ارزش واقعی دارد.
سرت رازیاد درد آوردم، ببخش! روزجهانی کارگران وزحمتکشان است. فررسیدن آن رابتووهمۀ عزیزان تبریک می گویم. امیدوارم روزی که چندان هم دورنباشد؛ بازو به بازو، این روزفرخنده رادرخیابان های تهران جشن بگیریم.
ارادتمند بابک امیرخسروی اوّل مامه مه 2012