چپ، همبستگی و ایران

همبستگی از ارزش‌های پایه‌ای عموم جریانات سوسیال دموکراتیک جهان است که در طول زمان جایگزین مفهوم مردانه «برادری» انقلاب فرانسه شده است و به قول قدما اطلاق عام دارد و طبعا یکی از حوزه‌های شمول آن هم به مناسبات کار و سرمایه بر می‌گردد و آن به این مفهوم است: برای آنکه چرخ کارخانه بچرخد باید کارگر و کارفرما موجودیت یکدیگر را بپذیرند و یکی انکار دیگری نباشد. طبعا وظیفه ما تحمیل همبستگی به کارگران نیست – که مشکلی با آن ندارند- و تلاش ما متوجه تحمیل آن به صاحبان سرمایه است که تمایل طبیعی شان به لغو قواعد ناشی از / و ناظر بر/ همبستگی است. البته این اطلاق و شمول وقتی اعتبار دارد که ما سرمایه داری را به عنوان زمین بازی پذیرفته باشیم و دنبال میخ ریختن در خیابان‌ها و پنچر کردن چرخ نظام نباشیم. روشن است که از زمین بازی خودمان و همنسلانمان حرف می‌زنیم و قصد تعیین تکلیف برای فرزندان و نوه- نتیجه‌هایمان را نداریم که اگر هم داشته باشیم آنها اعتنائی نمی‌کنند، همان طور که همین الان در خانه‌هایمان جز لبجند تحویلمان نمی‌دهند!

مفهوم وسیع «همبستگی» به عنوان یک ارزش را که همه می‌دانیم و محل نزاع نیست: یکی برای همه، همه برای یکی و برای آنکه کودکی رشد کند، روستائی لازم است!

همبستگی کار و سرمایه، اختراع تازه‌ای نیست. تمام تمدن معاصر اروپا که پیش آهنگ تمدن بشری است، بر پایه این همبستگی بنا شده است. ما برای انکار این همبستگی، ناچار خواهیم شد که یا منکر این تمدن شویم و یا مدعی شویم که چنین همبستگی در اروپا وجود نداشته وندارد. در آلمان، در بنگاه‌های اقتصادی متوسط وبزرگ، نهادی به نام شورای بنگاه، مرکب از نمایندگان کارکنان که در زمینه‌هائی نظیر اخراج، دستمزد و اضافه کاری و … ازحق مشارکت مساوی با مدیریت در تصمیم گیری برخوردار است، در کنار مجموعه‌ای از قوانینی که بوسیله نمایندگان مردم تدوین شده و می‌شوند، تضمین و تامین همبستگی را برعهده دارند. توجه داشته باشیم که در آلمان، بنگاه‌هائی که بالای ده نفر پرسنل داشته باشند، تقریبا نمی‌توانند کارگری را که بیش از 50 درصد معلولیت دارد، از کار اخراج کنند و واحد‌های بزرگ هم موظفند در صدی از کارکنان را از میان معلولین استخدام کنند. اینها بعلاوه قانون حق اعتصاب، قانون حد اقل دستمزد، قانون ضد تبعیض و… نمونه‌هائی از قوانین ضامن و حافظ همبستگی کار و سرمایه در بزرگترین و موفق ترین اقتصاد اروپا و قهرمان صادرات جهان است. کشوری که در سال گذشته بیش از سیصد میلیارد ایرو مازاد صادرات نسبت به واردات داشته است و نرخ بیکاری آن بسیار پایین و نرخ تورم آن نزدیک به صفر است.

در مورد علل رشد جریانات راست افراطی در اروپا و آمریکا این گرایش در محتوی، نوعی بازگشت به ناسیونالیسم و واکنشی از سر ترس ونگرانی نسبت به جهانی شدن است. طبقه کارگر اروپا و آمریکا در بخش بزرگش، نگران است که کارگران چین، هند، برزیل، مکزیک و…با جلب سرمایه‌ها به کشورشان، شغل و امنیت شغلی را از او بگیرند و چون هیچ راه حل جهانی و انسانی در مقابل جهانی شدن کنونی، به عنوان بدیل، نمی‌بیند، دنده عقب می‌رود و با ایستادگی در مقابل تکامل نیروهای مولد، به جریانات مرتجع پناه می‌برد.

در جریان «جهانی شدن» سرمایه موفق شد بسیاری از زنجیر‌هائی را که «همبستگی سوسیال-دموکراتیک» بر دست وپایش بسته بود، پاره کند و به کشورهائی برود که در آنها نه تنها از اینگونه زنجیرها خبری نبود، بلکه با دسته گل هم مورد استقبال قرار می‌گرفت. کشور‌هائی که در آنها چهارده ساعت کار روزانه با مزد ساعتی چند سنت، بهره کشی بی محابا از کودکان و زنان، عدم پرداخت مالیات و نبود هزینه‌های جنبی کار، نظیر بیمه درمانی و بازنشستگی، بهشتی را برای سرمایه فراهم می‌آورد. در این «بهشت دور از همبستگی» بود که آن انحصارات، بزرگ و بزرگتر شدند و در نهایت ۵۰ در صد ثروت‌های جهان تحت کنترل یک در صدی‌ها در آمد. به طور خلاصه، این همبستگی کار و سرمایه نیست که مولود این نابرابری غیر قابل تصور شده است . این هیولا محصول ترک همبستگی است!

برای مهار این نابرابری عظیم چه باید کرد؟ این مساله جهانی است و بنابراین هیچ راه حل فیصله‌بخش ملی ندارد و راه‌حل هم لزوما باید جهانی باشد و باید کاری کنیم که دست و پای سرمایه در چین، هند و بقیه کشور‌های در حال توسعه، با زنجیر همبستگی بسته شود. نهاد‌های با اقتدار بین‌المللی، دیکتاتور‌ها را سر جایشان بنشانند و با طلسم «حقوق بشر» غول سرمایه را بار دیگر در شیشه کنند.

در جوامع اروپائی، در مورد بازنشستگان، با پرهیز از غلو و بزرگنمائی دشواری‌های موجود، مشکلاتی واقعی وجود دارند. در حالی که زاد و ولد کاهش می‌یابد، سن مردم بالا می‌رود و بخش شاغل جامعه باید بار حدود ۱۵ سال زندگی سنیور‌ها را بر دوش بکشد . بودجه عمومی گاه تحمل این بار را ندارد و چون نمی‌توانند از سهم کودکان و نسل بعدی، محیط زیست و نگه داری از معلولین و موارد مشابه بزنند، بخشی از فشار را به بازنشستگان منتقل می‌کنند. توجه داریم که در آلمان تحصیلات عالی تقریبا مجانی است و خانه‌های سالمندان هم هزینه زیادی را به بودجه عمومی بار می‌کنند. اینکه از حقوق هزار یوروئی بازنشستگان هم مالیات کسر می‌کنند، واقعیت تاسف باری است و در موارد نه چندان کمی، بازنشستگان دور و بر خط فقر زندگی می‌کنند اما در مجموع، این تصویر که برای دریافت غذای گرم صف می‌کشند، به شدت غلو آمیز و غیر واقعی است و سینیور‌های آلمانی در بخش بزرگ شان از خانه شخصی برخوردارند. هزینه درمان ندارند و حقوق بازنشستگی، کفاف هزینه‌های روزمره شان را می‌دهد.

سوسیال دموکراسی در طول زمان یاد گرفته که به مردم وعده بهشت برین ندهد و حرف‌های غیرقابل تعریف هم نزند. در عین حال، سوسیال دموکراسی که برنامه‌اش سوسیالیزه کردن حیات اجتماعی بر اساس امکانات واقعا موجود است، ته روند «سوسیالیزه شدن» حیات اجتماعی را نمی‌بندد و آن ارزش‌های اساسی آزادی، برابری، همبستگی، صلح و حفظ محیط زیست افق‌های دیدش را همواره بالا نگه می‌دارد. دوستانی که از «سوسیالیسم» و «بدیل سوسیالیستی» سخن به میان می‌آورند خوب است به این دو سوال پاسخ بدهند. اول- این سوسیالیسم را که گویا یک مکتب و نظام است تعریف کنند. دوم – به فرزندانشان بگوئید که می‌خواهید در مورد زندگی فرزندان آنها تصمیم بگیرید و بعد واکنش آنها را در همین جا رسانه‌ای کنند! آنها قطعا با شگفتی می‌پرسند که در این دنیای سرعت‌های سرسام آور که کسی از فردای خودش خبر ندارد، چگونه جرئت می‌کنید برای آینده بشریت خط و ربط تعریف کنید؟ گیرم که سرمایه داری حرف آخر تاریخ باشد یا نباشد، به ما وبه آن کارگران ایرانی چه ارتباطی دارد؟ مگر قرار است دین تازه‌ای تعریف کنیم که بدون جوی‌های شیر و عسل بهشت برینش، جذابیت نداشته باشد؟

اینگونه بحث‌ها برای کشور ما کمی لوکس به نظر می‌آید. اما وقتی دوستانی پرچم مقابله با «نیو لیبرالیسم» را در ایران برمی‌افرازند، امثال من هم ناگزیر می‌شویم تاکید کنیم که اگر همبستگی کار و سرمایه ضرورت توسعه در جهان پیشرفته بوده است، ما در ایران به «همبستگی به توان چند» نیاز داریم! در ایران سرمایه دارد زیر فشار بخش دولتی و فاسد اقتصاد، اقتصاد سیاه بیت و اقتصاد مسلح سرداران، جان به جان آفرین تسلیم می‌کند و امروزه اگر امیدی به رهائی باشد، این تنها از خیر سر نئولیبرالیسم و جذب سرمایه‌های خارجی میسر خواهد شد. سرمایه‌گذاری کردن در ایران فقط دل شیر نمی‌خواهد، کله‌ای سودا زده و مجنون هم لازم دارد! یک کارگر ایرانی اگر وطنش را دوست دارد و می‌خواهد به حق یک زندگی شرافتمندانه در کشورش دست یابد، باید دست سرمایه‌داری را که پیه همه چیز را به تن می‌مالد و در آن خراب شده می‌ماند و شغل ایجاد می‌کند، بفشارد و برای جلوگیری از زمین خوردنش از خودش مایه بگذارد. آری! دردناک است زدن اینگونه حرف‌ها به کارگران ایرانی که شش ماه- شش ماه حقوق نمی‌گیرند، اما تحریک آنها علیه کارفرمای بخش خصوصی که باید ۳۵ درصد بهره به بانک بدهد و از دست سپاه، از فردای واحد تولیدی خود خبر ندارد، دادن آدرس غلط به کارگر است و چیزی نیست جز پوپولیسم ناب!

مشکل ایران حل نخواهد شد اگر کارگر و سرمایه‌دار دست در دست هم علیه نظام فاسد، رانتی و سوداگر مافیای بیت-سپاه-دولت مبارزه نکنند. این نظام فاسد، سرمایه‌های کشور را به بغما می‌برد و در سوداگری و معامله با مواد مخدر، الکل، سیگار، اسلحه و زن تباه می‌کند و مشکل اصلی کشور نه مقابله با سرمایه زیر عنوان غلط انداز «نئولیبرالیسم» که رها کردن سرمایه از چنگ دین و تفنگ و انحصار است. تردیدی نیست که ما باید با شیب کردن همه گرفتاری واحد‌های تولیدی به سمت کارگرانی که زیر خط فقر زندگی می‌کنند، مخالفت کنیم. اما نمی‌توانیم از کارفرما هم توقع دوشیدن گاو نر را داشته باشیم و این واقعیت را منکر شویم که برای عبور از این وضعیت به شدت بحرانی، همه باید هزینه کنیم و البته هر کس به اندازه وسعش و سهمش!

روشن است که اوضاع بسیار پیچیده‌تر و بحرانی‌تر از آن است که با یک فرمول ساده قابل جمع کردن باشد. اقتصاد دولتی که دژ اصلی فساد و محافظه کاریست، اقتصاد دین سالار بیت و اقتصاد تفنگ سالار سپاه، قواعد کلاسیک بازی را ناکارآمد می‌کنند و حکایت ما حکایت شطرنج با گوریل است! همراه شدن با سرمایه واقعا خصوصی و مقابله با این اختاپوس سه سر، حتی در حرف هم آسان نیست و در این راه، به نظر می‌رسد که مردم ایران و از جمله کارگران کشور، چاره‌ای جز این ندارند که اولویت‌های سیاسی را در صف مقدم قرار بدهند تا بتوانند سرمایه‌های ملی را چنگ این اژدهای سه سر بدر آورند و آنرا در نظامی مبتتنی برهمبستگی، دموکراسی، احترام به مالکیت خصوصی، قانونیت و رقابت در خدمت رشد و شکوفائی کشور مدیریت کنند.