خسته اما امیدوار
چهار ساله بودم که مادرم خواندن و نوشتن را به من یاد داد و به خواندن معتادم کرد؛ در حالی که جز روزنامه اطلاعات و کیهان و مجلات هفتگی و کتابهایی که پدرم برای خودش می خرید چیزی برای خواندن نداشتم. مادرم کمکم می کرد تا هر چه دم دست است و پدرم وادارم می کرد تا روزنامه ها را […]
» ادامه