عصر سیاستزدایی و سازشگری پس از توافق هستهای
همانند اصلاحطلبان ایرانی، برخی مفسران لیبرال آمریکایی برآنند که توافق هستهای تأثیر «ترانسفورماتیو» بر حکومت ایران خواهد داشت، یعنی کاراکتر آن را به تدریج عوض میکند.
توافق هستهای وین دو دستاورد سیاسی و اقتصادی مهم برای مردم ایران داشت: در سیاست، کاهش خطر نظامیگرایان آمریکایی و اسراییلی؛ در اقتصاد، رفع تحریمها و به جریان افتادن خون تازه در رگهای بازار و تجارت آزاد.
رسیدن به یک توافق جامع امنیتی میان دو «دشمن دیرینه» آسان نبود و اگر منصفانه نگاه کنیم این دو دستاورد را باید پیروزی دیپلماسی حرفهای و بخردانه با کالیبر بینالمللی به حساب آورد؛ اما اگر بپرسیم این پیروزی را در وهله نخست مدیون دیپلماسی ِ چه کسی هستیم، باز هم منصفانه باید گفت کابینه باراک اوباما.
اگر رئیس جمهور آمریکا تسلیم فشارهای کنگره و قانونگذاران قدرتمند کشورش میشد و یا تن به تقاضاهای دولت اسراییل و لابی پر زور آن در ایالات متحده میداد، توافق هستهای با جمهوری اسلامی هرگز میسر نمیشد. راستگرایان آمریکایی (و هواداران ایرانیشان در آمریکا) دوای درد خاورمیانه را تحریمهای سنگین و مداخلات بشردوستانه میدانند.
نظام ولایت در سالهای آخر کابینه احمدینژاد زیر فشار تحریم و تهدید جنگ، به بنبست رسیده بود و ساختارهای قدرتِ «تئوکراتیک ـ نظامی» آن میبایست برای بقا چارهای بیابند. کابینه اوباما این فرصت را برای نظام فراهم کرد تا با نوعی از مهندسی انتخاباتی تیم روحانی و ظریف را مأمور رفع تحریمها کنند. بلوک قدرت حاکم به این تیم اختیار داد که دست به «نرمش قهرمانانه» بزند، یعنی گردنکشی ِ اتمی را کنار بگذارد، جام زهر را بنوشد، و بنابه خواست غرب، بخش عمده بساط غنیسازی را زیر نظارت شدید سازمان انرژی اتمی به حال تعلیق درآورد.
هربار که حاکمان ایران جام زهر بنوشند، به نفع مردم است و باید آن را جشن گرفت. بلندپروازی اتمی تئوکراتهای ایران چیزی نبود مگر یک برنامه پرهزینه، بحران آفرین، ضد مردمی و ضدمحیط زیستی. این خطر هنوز به تمامی رفع نشده و تنها با دیدهبانی مستمر و مقاومت مدنی مردم و فعالان حقوق بشر میتواند خنثی شود. کابینه روحانی تبلور ائتلافی شکننده از دو بلوک بالادست و پایین دست هیأت حاکمه ایران است برای عبور حاکمیت از گردنه بحران هستهای و تحریمهای سنگین اقتصادی.
آنچه اکنون نگران کننده است، علاوه بر کارشکنیهای راستگرایان افراطی در آمریکا، ادعاهای بزرگ و انتظارات غیرواقعیای است که در خود ایران توسط حامیان کابینه روحانی و طرفداران جمهوری اسلامی میشود تا برای کلیت نظام ولایت مشروعیت بخرد و صدای منتقدان برنامه هستهای و فعالان حقوق بشر را ساکت کند.
تاثیر ترانسفورماتیو توافق هستهای
باید توجه داشت که پس از شکست جنبش سبز، جامعه مدنی در ایران به میزان زیادی سیاست زدایی شده؛ سیاست زدایی یعنی فقدان تخیل و اراده سیاسی برای تغییرات بنیادی در ساختارهای عمیقاً تبعیضآمیز نظام اسلامی. آنچه جانشین سیاست شده، مصلحتگرایی و پایین آوردن سطح انتظارات است با روحیهای سازشگرا (کنفورمیستی) و ترس خورده. آیا جامعه مدنی ایران خواهد توانست از نو سیاسی شود و به مصاف سیاسی، تشکیلاتی، و ایدئولوژیک با کلیّت این «مجتمع تئوکراتیک ـ نظامی ـ صنعتی» برخیزد؟
ایدئولوژی اصلاحطلبی میخواهد به جامعه بقبولاند که با پایین آمدن دلار و کاهش قیمتها و تجارت با غرب، از مجرای لیبرالیسم اقتصادی به دموکراسی خواهیم رسید. پرسش اما این است که ائتلاف موقت دو جناح برای رفع تحریمها آیا به تغییر توازن قدرت میان بلوک های قدرت میانجامد و سرانجام زور بازار بر اسلامگرایی پیروز خواهد شد؟
بخشی از « دکترین اوباما» سرمایهگذاری روی «استحاله» یا «تغییر رفتار» حکومت ولایی ایران است در اثر باز شدن دروازههای داد و ستد آزاد و ادغام ایران در بازار جهانی. همانند اصلاحطلبان ایرانی، برخی از مفسران لیبرال آمریکایی برآنند که موفقیت مذاکرات هستهای تأثیر «ترانسفورماتیو» بر حکومت ایران خواهد داشت، یعنی کاراکتر حاکمیت اسلامی را به تدریج عوض خواهد کرد.
پیش از آنکه به توسعه سیاسی یا لیبرالیسم سیاسی و دموکراسی برسیم، خود توسعه بازار آزاد و رشد بی درد سر نئولیبرالیسم در حکومت ولایت فقیه جای چون و چرا دارد. برداشتن تحریمها رونقی به بازار خواهد بخشید اما به خودی خود و الزاماً به توسعه اقتصادی پایدار نمی انجامد. در نظام نفتی و تئوکراتیک ایران که نهادهای نظامی و امنیتی بر همه چیز تسلط دارند، احتمال اینکه اتاق بازرگانی و سرمایهداران مستقل بتوانند باعث انفصال منافع رانتی و اقتصادی از سپاه و روحانیان بشوند زیاد نیست.
جناح نئولیبرال حاکمیت، یعنی جناح هاشمی و خاتمی، دو بار این امتحان را داده و رفوزه شده و عرصه را دوباره تقدیم بلوک اصلی ِقدرت کرده است که همان اسلامگرایان غرب ستیز و نظامیگرا باشند: بیت رهبر و شبکه امامان جمعه و نهادهای امنیتی و پلیسی و قوه قضاییه و دادگاهها و شبکه زندانها. سرمایهداران مستقل باید باجهای کلان به این مافیای نفتی ـ نظامی بدهد تا بتواند آزادانه فعالیت کند. عقلانیت بازار به سادگی جایگزین مشت آهنین ولایت نخواهد شد.
بقای معادلات قدرت
ساختار بلوکهای قدرت در ایران، و نیز ایدئولوژی ِاین تئوکراسی ِنظامیگرای ضدامپریالیست (جهان بینیای که اساس مشروعیت آن است)، به این معنی است که غربستیزی، مدرنیتهستیزی به ویژه آمریکا ستیزی، رکن اصلی سیاست داخلی و خارجی ِنظام باقی خواهد ماند. خُمینیسم یا اسلامگرایی ِشیعی به مثابه یک سیستم مهم ایدئولوژیک جهان سومی، در ساختار ژنتیک نظام ادغام شده و حذف آن به معنی ِ حذف بلوک قدرت بالادست است. جناح نئولیبرال هاشمی و روحانی که بلوک پایین دست است، تنها زمانی می تواند این معادله را به هم بزند که بازوی نظامی و اقتصادی بسیار قویتری را پشتوانه داشته باشد. این یک حکومت نفتی بسـیجی و پوپولیست است. نظامیگرایی ِداخی و خارجی ِآن هم پوپولیستی است و وجهه دارد! با کمک چین و روسیه و آسیای شرقی میتواند بخشی از امتیازهای اقتصادی ِبالقوه نئولیبرالیسم را هم از آن خود کند.
با پیدایش داعش در سیاست جهانی، اسلامگرایی شیعی دیگر حتا واکنش جدیای هم در میان روشنفکران اپوزیسیون (چپ و لیبرال)، آن طور که در دهه نخست حیات جمهوری اسلامی شاهدش بودیم بر نمیانگیزد. در حقیقت آنچه «نورمالیزه» شده آشتی اپوزیسیون چپ/لیبرال/سکولار ایرانی و غیرایرانی با اسلامگرایان شیعی است.
این را حتا در صفحات نیویورک تایمز هم میتوان به وضوح دید. به این تصور دامن میزنند که اگر خطر اپوزیسیون ضد اوباما در کنگره آمریکا (نئوکانهای مدافع تغییر رژیم) و خطر لابی اسراییل برطرف شود، نظام ولایت فرصت مییابد از درون استحاله دموکراتیک پیدا کند. مقاومت داخلی در برابر توتالیتاریسم یا سرکوب شده است یا اهلی و دستآموز. چهره فاشیسم هم «دوستانه»تر شده است بدون تغییری در سرکوب کارگران و زنان و اقلیتهای دینی و قومی و جنسی؛ فعالان حقوق بشر یا زندان های درازمدت میگیرند یا با ضمانت خاموشی پس از شش ماه یا یک سال تأدیب، به کنج ساکت خانههای شان تبعید می شوند.
سفلهپروری و فرهنگ میانمایگی، و بساط توبره و آخور لابیگران و فرصتطلبان، کسانی که در هرفرصت پشت ملایان به نماز میایستند، از همیشه پر رونقتر خواهد شد. تنها آن بخش از کارکنان فرهنگ «مجاز» تلقی خواهند شد که به قدرت بیاویزند.
اینها هم از نتایج توافق هستهای خواهد بود. در این فضاست که تفسیرگران در رسانهها خامنهای و ظریف و روحانی را معماران بزرگ امید و امنیت و احترام ِملـّی قلمداد میکنند و در میانه جهنم جنگ افروزیهای منطقه، نظام ولایت آخوندان و پاسداران بهشت خاورمیانه میشود.
در انتظار استحاله
مفهوم «بلوک قدرت» به معنی این نیست که اعضای آن نمیتوانند اختلاف نظر داشته باشند. آنچه اتحادشان را در برابر بلوک رقیب مستحکم میکند، منافع عام مرتبط با قدرت و ایدئولوژی است (و نه در وهله اول اقتصادی). هسته اصلی سیستم ِقدرت در ایران، بلوکی که دست بالا را داشته (خمینیستها یا اسلامگرایان رادیکال در روحانیت و سپاه و آپاراتوسهای ایدئولوژیک دولتی مثل نظام آموزشی و قضایی و تولید فرهنگ عامه) هنوز هماناند که در دهههای پیشین بودند، در حالیکه ایدئولوژی اصلاحطلبی اصرار دارد ساختار قدرت چنان سیال و منعطف است که میتوان استحاله های بنیادین در حد تغییر ماهیت رژیم را از آن انتظار داشت. به این ترتیب، آنها قائل به جناح «دیوانگان آخرالزمانی» (بد) و جناح «عقلانی و پراگماتیک» (خوب)اند، در حالیکه تحلیل انتقادی از ساختار قدرت همواره عقلانیت پراگماتیستی ِ جناح فاشیست را از ابتدای تأسیس نظام پیشفرض میگیرد. از همین رو است که میتوان نتیجه گرفت خطر نئوکانهای نظامیگرا در غرب و اسراییل با کنار رفتن کابینه «دیوانگان آخرالزمانی» مرتفع نمیشود: مسأله آنها کلیت نظام اسلامی است و این خطر مادام که این نظام و این ایدئولوژی در ایران حکم براند پابرجا خواهد ماند.
پراگماتیسم نظام ولایت بر اساس غریزه بقا و همیشه به نفع مصلحت نظام بوده، نـه تضعیف قدرت بلوک اصلی ِایدئولوژیک که همان ائتلاف اسلامگرایان رادیکال، نظامی گرایان، و مهندسان هستهای باشد. برعکس، پراگماتیسم و مصلحت نظام دست آنها را در سیاست داخل و خارج قویتر کرده است. پراگماتیسم جناح حاکم در قدرت ــ که بر نفت و نظامیگری و اسلامگرایی ِضدمدرنیته استوار است ــ باعث نمیشود که آنها عرصه را خالی کنند و به طرفداران جناح غربگرا بسپارند.
سوءظن متقابل
توافق هستهای در آن حد از قابلیت تشنجزدایی نیست که پارامترهای ژئوپولیتیکز منطقه را عوض کند وسیاست خاورمیانه را تحول بنیادی ببخشد. توافق هستهای، نه بر اساس «اعتماد» میان نظام اسلامی و غرب، بلکه بر اساس «سوءظن» امضا شد. این نکته را به تأکید پرزیدنت اوباما در گفتگوی اخیرش با تامس فریدمن خبرنگار نیویورک تایمز ابراز کرد. او حتا از واژه ی «شرارت» سود گرفت و مقایسهای کرد با سیاست رانالد ریگان رئیس جمهور اسبق آمریکا که با «امپراتوری شرارت» وارد مذاکره شد و قرارداد بست تا شوروی سابق از هم پاشید.
اما سوءظن متقابل است. حاکمیت «استکبارستیز» ایران نیز نسبت به سیاست آمریکا در خاورمیانه سوءظن دارد. حاکمیت ایران دشمن قسم خورده کشور اسراییل است و دولت اسراییل دشمن قسم خورده تئوکراسی شیعی. ائتلاف نفتی و نظامی ایالات متحده با عربستان و کشورهای خلیج محکم و پابرجاست. ائتلاف امنیتی ایالات متحده با کشورهای مصر و اردن، و ائتلاف هستهای و امنیتی با پاکستان دست نخورده مانده. حمایت آمریکا از سیاستهای اشغالی دولت اسراییل نیز تحولی پیدا نکرده است. آری، توافق هستهای، بر اساس «اعتماد» میان نظام اسلامی و غرب به نتیجه نرسید، بلکه بر اساس «سوءظن» امضا شد: سوءظن به ایدئولوژی و ساختارقدرت در یک نظام نفتی ِبسیجی ِاسلامگرا، مُدرنیتهستیز، غربستیز، یهودیستیز و زنستیز که تنها با نظارت و دیدهبانی سازمانهای بینالمللی (و فشار جامعه مدنی در داخل) میتواند مهار شود.
رادیو زمانه