احمد منتظری مرد سال ٢٠١٦

 

ahmad-montazeri2

احمد منتظری را به راستی باید مرد سال ٢٠١٦ میلادی در دفاع از حق و حقوق انسانی در ایران و جهان نامید. او با پخش فایل صوتی آیت‌الله منتظری، دادخواهی درباره‌ی کشتار تابستان سال ٦٧ را از صورت یک مسئله‌ی خارج از کشوری و حقوق بشرىِ صرف، بیرون آورد و به امری ملی، مدنی، سیاسی – حقوقی و درون – رژیمی مبدل کرد.

اینک دستگاه قضایی-امنیتی، خاصه شخص ولی فقیهِ نظام فقاهتی پای دیوار قرار گرفته‌اند، نه دست‌ستیز دارند و نه پای گریز. در واقع هر حمله‌ای به منتظری صورت بگیرد یا هر تلاشی در توجیه آن تبهکاری تاریخی بکنند، به ضرر شخص «رهبر معظم انقلاب» و مضر به حال حرام‌خواران قدرت و ثروت ملی تمام خواهد شد.

بااین حال، عوامل امنیتی و قضایی نظام فقاهتی، به‌ویژه گروه مرگ، که اکنون صاحب قدرت و ثروت‌اند، از تلاش برای تهدید، تنبیه و محکوم کردن احمد منتظری و هر فرد دیگری که چون او عمل کند، دست‌بردار نخواهند بود. لذا پشتیبانی از منتظری در اوضاع و احوال کنونی، یک وظیفه‌ی مهم ملی و اخلاقی است. در این معرکه‌ای که ارتجاعِ بی‌آبرو راه انداخته نباید او را تنها گذاشت و با هر وسیله‌ی ممکنی توطئه‌هایی را که علیه او می‌شود، باید بی‌اثر کرد.

البته اطلاعیه‌هایی که در دفاع از وی تاحال داده شده، در کل، درست و بجا بوده یا محکوم کردن حکم دادگاهی که ابراهیم رئیسی – از اعضاء گروه مرگ در فاجعه ٦٧- در رأس آن قرار دارد، حقا که تحسین کردنی است. اما اینها بخش ناچیزی از آن میزان حمایتی است که ازین روحانی واقعی و آزاده باید صورت بگیرد. زیرا پشتیبانی حقیقی از احمد منتظری، در پی‌گیرىِ بی‌وقفه‌ی موضوع کشتار ٦٧ معنا می‌دهد، در وادارکردن رأس حاکمیت به برکنار کردن و محاکمه‌ی علنی گروه مرگ، مفهوم پیدا می‌کند یا در مجبور کردنِ رأس نظام، به تقاضای عفو از ملت و در نهایت، در پیکار مستمر برای تغییر دادن و اصلاحِ دستگاه قضایی و امنیتی است که معنی می‌دهد. دفاع از منتظری، یعنی تلاش برای تحقق این خواستها. خواست‌هایی که کمترین‌ها یا کفِ مطالبات نیروهای ملی و مترقی در ارتباط با کشتار تابستانِ ٦٧ محسوب می‌شوند و احمدمنتظری با دلیری و درایتِ تمام، می‌کوشد تا با پخشِ حقایقی که پدرِ جاودان‌نامش آنگونه شجاعانه به زبان آورده بوده، به تحقق آن خواست‌های ملی و مردمی، یاری برساند.

باری منتظری‌ها در حقیقت‌دوستی، عدالت‌طلبی، حقگویی و دفاع از آزادی و کرامت انسانی، سنگ تمام گذاشتند. منتظرىِ پدر، در دفاع از حقیقت و عدالت و حق مظلوم، از هیچ قدرتی نهراسید، در برابر خمینی زانو به زمینِ پستی نزد، از نام و مقام گذشت تا از بیان حرفِ حق نگذرد، از امنیت و احترام و آزادی خود و خانواده‌اش گذشت تا حرمت و امنیت دیگران و آزادی دگراندیشان حفظ شود. دائماً در اندیشه‌ی نجات مخالفانِ نظام بود، صدها و صدها خانواده هستند که در آزادی جگر گوشه‌هایشان، خود را وامدار آن کوه معنویت می‌دانند و هر وقت نام آن پیر بینادل به میان می‌آید، درجا جواب می‌دهند که: آیت‌الله منتظری چیز دیگری بود، با اینها از زمین تا آسمان تفاوت داشت، جداً یک فرشته بود! نویسنده‌ی این سطور، خوب به یاد دارد، ساعتی بعد از انفجار هفتم تیرماهِ سالِ ٦٠، در پیامی که آیت‌الله به‌مناسبت شهادت دهها تن از سران نظام می‌داد، با اینکه فرزندش محمد هم از کشته‌ها بود، از مسؤلان و مأموران زندانهای جمهوری اسلامی، ملتمسانه می‌خواست که: حقوق زندانیان را رعایت کنند، با محبوسین به انصاف رفتار کنند، مبادا تحت تاثیر فضای موجود قرار بگیرند، مبادا خشم بر آنها غلبه کند و دست به اعمال نادرست ببرند…

آری او بود که فردیت و دلیری نشان داد، در واقع سنت شکست و از حق و حقوق شهروندىِ بهائیانِ دفاع کرد، او بود که حقوقِ دموکراتیكِ دگراندیشان را در عمل به‌رسمیت شناخت، و همو بود که خطر کرد و مکتب ولایت فقیه را آنگونه که «حضراتِ آیات» در ایران اسلامی اجرا می‌کنند، با شرک برابر خواند… حقاکه: یک دهان خواهم به پهنای فلک تا بگویم شرح آن رشكِ ملک و منتظرىِ پسر، فرزند خلفِ همان پدر است، آزاده‌ىِ صاحب‌نجابتی که درس در مکتبِ پدر خوانده و بی‌رجزخوانی و مبارزطلبی، می‌گوید: از مرگ بیمی ندارم، شست و دو سال عمر کردم، در بیانِ حقیقت آن فاجعه، حاضرم هر خطری را بپذیرم، دانستنِ حقایقِ کشتارِ ٦٧ حق مردم ایران است…

اینجانب هر وقت به منتظری‌ها فکر می‌کنم، داستانِ قاضىِ شهرِ بُست و پسرش بوبکر – که او نیز قاضی بود – تداعی می‌شود: ادیب و مورخ بزرگ، بیهقی نقل می‌کند که، قاضىِ شهرِ بُست، بوالحسنِ بولانی و فرزندش بوبکر، سخت تنگ‌دست بودند زیرا از کسی چیزی قبول نمی‌کردند، پاکدست و بی‌نهایت متقی بودند. سلطان مسعود غزنوی ازین ماجرا آگاه بود، دو کیسه از زری که سلطان محمود – پدرش – از هند آورده بود، به بونصر می‌دهد تا به آن پدر و پسر برساند تا «خویشتن راضیعتکی – مزرعه و زمین و محل درآمدی – حلال خرند و فراخ‌تر بتوانند زیست و ما حق این نعمتِ تندرستی که بازیافتیم، لختی گزارده باشیم.»

بونصر، قاضی و فرزندش را می‌خواند. هر دو در محضر فرستاده‌ی سلطان حاضر می‌شوند. بونصر هدیه و پیام سلطان را به قاضی می‌رساند و کیسه‌ی زر را تحویل می‌دهد. قاضی سلطان را دعا و ثنا می‌کند و می‌گوید: «این صلت فخر است، پذیرفتم و بازدادم که مرا بکار نیست و قیامت، سخت، نزدیک است حسابِ این نتوانم داد، و نگویم که مرا سخت در بایست نیست اما چون بدانچه دارم و اندک است، قانعم، و زر و مالِ این، چه بکار آید…» فرستاده‌ی سلطان، خواجه بونصر می‌گوید، سبحان الله زری که سلطان محمود از بتخانه‌های هند به ضربِ شمشیر آورده «و بتان شکسته و پاره کرده» خلیفه عباسی امیرالمؤمنین، آن را می‌پذیرد، «می‌ روا دارد ستدن»، تو نمی‌پذیری؟

قاضی گفت: «زندگانی خداوند دراز باد، حالِ خلیفه دیگر است که او خداوند ولایت است، و خواجه(بونصر) با سلطان محمود به ‌غزوها بوده است و من نبوده‌ام و بر من پوشیده است که آن غزوها بر طریق سنتِ مصطفی علیه‌السلام هست یا نه، به‌هیچ حال من این نپذیرم و در عهده‌ی این نشوم … بونصر پسرش را گفت، تو از آنِ خویش بستان، گفت زندگانىِ خواجه … دراز باد، علی ‌ای حال، من نیز فرزند این پدرم که این سخن گفت، و علم از وی آموخته‌ام… من هم از آن حساب و توقف و پرسش قیامت بترسم که وی می‌ترسد و آنچه دارم از اندک مایه حطام دنیا حلال است و کفایت است و به‌هیچ زیادت حاجتمند نیستم …» بونصر در عجب می‌ماند و می‌گوید: «بزرگا که شما دوتنید» بعد می‌گرید و آن زر به سلطان باز می‌گرداند و مسعود در حیرت فرو می‌رود از آن همه مناعت طبع و بزرگی و استغناء …

والسلام!
محمد ارسی
mohammadarasi@gmail.com
تگزاس. دوازده دسامبر ٢٠١٦

Print Friendly, PDF & Email