بیستمین سالروز قتلهای زنجیرهای: برگزاری مراسم یادبود جانباختگان
کانون نویسندگان ایران یادمان بیستمین سالگرد قتل سیاسی محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را برگزار کرد. سخنرانی، شعرخوانی، موسیقی و خواندن و پخش پیام بعضی خانوادههای جانباختگان قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ بخشهای مختلف این مراسم بود.
کانون نویسندگان ایران یادمان بیستمین سالگرد قتل سیاسی محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را برگزار کرد. سخنرانی، شعرخوانی، موسیقی و خواندن و پخش پیام بعضی خانوادههای جانباختگان قتلهای سیاسی پاییز ۷۷ بخشهای مختلف این مراسم بود.
در جلسهای با حضور دهها تن از اعضا و مهمانان کانون نویسندگان ایران عصر سهشنبه ۲۹ آبان در تهران مراسمی به یاد جانباختگان قتلهای سیاسی ۱۳۷۷ و نیز نویسندگان کشته شدهی سالهای پیشتر برگزار شد. کمیسیون فرهنگی کانون نویسندگان ایران برگزار کنندهی این یادمان بود.
«یادمان دادخواهانهی بیستمین سالگرد قتل سیاسی محمد مختاری و محمدجعفر پوینده» عنوان مراسم بود و روی پوسترها و عکسهای نصب شده بر دیوار درج شده بود. عکسهای مختاری و پوینده و احمد میرعلایی و غفار حسینی چهار عضو کانون نویسندگان و در کنار آنها احمد تفضلی، سعیدی سیرجانی، حمید و کارون حاجیزاده، مجید شریف، ابراهیم زالزاده ، پروانه اسکندری و داریوش فروهر یادآور خونهای بناحق ریختهشده در راه تحکیم دیکتاتوری و حاکمیت خفقان بود.
در ابتدای جلسه رضا خندان(مهابادی) از سوی کمیسیون فرهنگی کانون به حاضران خوشآمد گفت و دلایل برگزاری مراسم در مکان خصوصی را برشمرد. سپس مجری مراسم، بکتاش آبتین، پس از قرائت بخش کوتاهی از یکی از شعرهای محمد مختاری سیامک میرزاده شاعر عضو کانون را برای خواندن گزارشی با عنوان «مروری مجمل بر تاریخچهی قتلهای سیاسی ۷۷» فراخواند. میرزاده در این گزارش اتفاقهای بیست سال اخیر پیرامون قتلهای سیاسی و پروندهی آن را مرور کرده بود.
محسن حکیمی اولین سخنران مراسم بود. سخنان حکیمی پیرامون تلاشی بود که حاکمیت به کار برد تا قتلها را صرفا جنایی جلوه دهد. سخنران با آوردن چند فاکت و دلیل صرف جنایی بودن قتلها را مردود دانست و این قتلها را سیاسی و به سبب دگراندیش بودن جانباختگان دانست. دومین سخنران اکبر معصومبگی بود و گفت که اگر مختاری و پوینده در لیست مرگ قرار گرفتند و کشته شدند نه فقط برای دگراندیش بودنشان بلکه بیشتر به این دلیل بود که آنها اهل عمل بودند و عضویت و کوشششان در کانون نمونهی آن است. حافظ موسوی سخنران سوم در باره آثار ادبی مختاری سخن گفت و او را منتقدی ژرفبین و خلاق دانست که به درستی قدر اندیشههایش دانسته و بررسی نشده است. زمان تعیین شده برای سخنرانیها بهناچار کم بود و کلام هر سه سخنران آنطور که باید به انتها نرسید.
خانم مریم حسینزاده همسر محمد مختاری که طبق برنامه باید در این جلسه سخنرانی میکرد، متاسفانه به دلیل بیماری نتوانست حاضر شود اما پیام کتبی فرستاده بود که بکتاش آبتین مجری برنامه آن را خواند. به دنبال آن پیام صوتی سیما صاحبی همسر جعفر پوینده پخش شد.
بخش بعدی برنامه موزیک بود که بابک ولیپور گیتاریست هنرمند با زیبایی و مهارت چند قطعه نواخت. با پایان موزیک بخش شعرخوانی آغاز شد. ابتدا سیدعلی صالحی دو سرودهی خود را خواند سپس به ترتیب علیرضا عباسی، آتفه چهارمحالیان و شهریار بهروز هر یک سرودهای از خود خواند. آیدا عمیدی نیز از شاعران دعوتشده بود که متاسفانه به دلیل جراحت ناشی از تصادف نتوانست در مراسم حضور یابد.
مجری فرخنده حاجیزاده را دعوت کرد تا پیامی را که به مناسبت این مراسم نوشته بود قرائت کند. فرخنده خواهر حمید حاجیزاده شاعر کرمانی است که در جریان قتلهای سیاسی زنجیرهای با پسر ۹ سالهاش کاردآجین شدند. مهشید شریف همسر مجید شریف مترجم و نویسنده و یکی دیگر از قربانیان قتلهای سیاسی نیز پیام صوتی فرستاده بود که پس از پیام فرخنده حاجی زاده پخش شد.
پس از خواندن و پخش پیامها، فاطمه سرحدیزاده در صحبتی کوتاه با بیان خاطرهای سابقهی تحتنظر بودن مختاری و پوینده را به اوایل دههی هفتاد مربوط دانست.
در بخش بعدی سخنان جعفر پوینده در بارهی سانسور و نقش آن در تیراژ کتاب پخش شد و سپس صدای مختاری که شعری از خود میخواند.
موزیک برنامهی بعدی بود و بار دیگر هنرمند جوان بابک ولیپور با گیتار جند قطعه موسیقی نواخت.
در پایان یادمان دادخواهانهی کانون نویسندگان ایران که سه ساعت طول کشید، به درخواست مجری، حاضران برخاستند و به یاد زندگی پربار جانباختگان راه آزادی بیان یک دقیقه کف زدند.
ایران امروز
***
بیستمین سالروز قتلهای زنجیرهای در ایران
سال پیش در چنین روزی داریوش فروهر و پروانه اسکندری در منزل خود در تهران توسط مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی کشته شدند. از پرونده مبهم قتلهای زنجیرهای در ایران کماکان به عنوان “زخمی باز” سخن گفته میشود.
امروز پنجشنبه اول آذر (۲۲ نوامبر) مصادف است با بیستمین سالروز قتل داریوش فروهر و همسرش پروانه اسکندری. قتل این دو دگراندیش آغازگر قتلهایی سیاسی در ایران بود که به قتلهای زنجیرهای معروف شد.
داریوش فروهر و پروانه اسکندری، دو تن از سرشناسترین چهرههای ملی ایران، روز اول آذرماه ۷۷ در محل زندگی خود واقع در محله فخرآباد تهران با ضربات چاقو به دست مأموران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به طرز فجیعی به قتل رسیدند.
تنها به فاصله چند روز از این فاجعه بود که پس از مدتها بیخبری از محمد مختاری و محمدجعفر پوینده که پس از خروج از منزل دیگر به خانههایشان بازنگشته بودند، پیکر بیجان این دو عضو کانون نویسندگان ایران، در روزهای ۱۲ و ۱۸ آذرماه همان سال، در جادههای اطراف تهران پیدا شد.
ماجرای “قتلهای زنجیرهای” به سرعت رسانهای شد و به مطبوعات نسبتا آزاد این دوران راه یافت. گفته میشد که این قتلهای سیاسی با فتوای برخی روحانیان بلندپایه و توسط تیم وزارت اطلاعات دوران وزارت علی فلاحیان (وزیر اطلاعات دولت هاشمی رفسنجانی) و قربانعلی دری نجفآبادی (وزیر اطلاعات دولت محمد خاتمی) انجام گرفته است.
مقامهای جمهوری اسلامی در نخستین واکنشهای خود، سرویسهای امنیتی بیگانه بهخصوص اسرائیل را عامل قتل سیاسی دگراندیشان معرفی کردند.
محمد خاتمی، رئیس جمهوری وقت ایران، هیأتی را بدون حضور وزیر اطلاعات وقت، مسئول رسیدگی به پرونده قتلهای سیاسی کرد؛ هیأتی که پس از یک ماه تحقیق دست داشتن شمار زیادی از مسئولان بلندپایه وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در قتلها را تأیید کرد.
این “عوامل” دستگیر شدند و محمد خاتمی بلافاصله دری نجفآبادی، وزیر اطلاعات وقت را برکنار و علی یونسی را جایگزین او کرد. وزارت اطلاعات سپس به ریاست علی یونسی در بیانیهای بیسابقه در دیماه ۷۷ اعلام کرد که عاملان قتلها “معدودی از همکاران کجاندیش و خودسر” بودهاند که “آلت دست عوامل پنهان و مطامع بیگانگان شدهاند”.
سپس در پی توقیف مطبوعات در بهار سال ۱۳۷۹ و بازداشت و زندانی کردن روزنامهنگاران پیگر ماجرای قتلهای زنجیرهای، دادگاه متهمان این قتلها بدون حضور خانواده قربانیان و وکلای آنها، در فاصله سوم تا ۳۰ دیماه آن سال برگزار شد. آن دسته از اعضای وزارت اطلاعات که به عنوان “عوامل” قتلها معرفی شده بودند به چند سال زندان محکوم شدند و پرونده با ابهام بسیار بسته شد.
گرچه قتلهای سیاسی ابعادی بسیار وسیعتر داشت، اما جمهوری اسلامی تنها قتل داریوش فروهر، پروانه اسکندری، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده را توسط عوامل “خودسر” وزارت اطلاعات به رسمیت شناخت.
احمد میرعلایی، حمید حاجیزاده، مجید شریف، غفار حسینی، احمد تفضلی، ابراهیم زالزاده و پیروز دوانی از جمله دهها نفری هستند که از آنها به عنوان قربانیان قتلهای سیاسی موسوم به قتلهای زنجیرهای نام برده میشود.
بسیاری از فعالان سیاسی و رسانهای، قتلها و ترورهای خارج از کشور، همچون قتل قربانیان پرونده میکونوس (صادق شرفکندی، فتاح عبدلی، همایون اردلان و نوری دهکردی)، و ترور عبدالرحمن قاسملو و فریدون فرخزاد را نیز در چارچوب قتلهای زنجیرهای ارزیابی میکنند.
در اسناد بازجویی سعید امامی، مشاور وزیر اطلاعات و معاون سابق امنیت این وزارتخانه، به عنوان یکی از “عوامل” قتلهای زنجیرهای آمده است: «علی فلاحیان با وجود آنکه خود حاکم شرع بود، اما معمولا و در موارد حساس احکام حذف محاربان را شخصا صادر نمیکرد. او این احکام را از آیتالله خوشوقت، آیتالله مصباح، آیتالله خزعلی، آیتالله جنتی و گاهی نیز از محسنی اژهای دریافت میکرد و به دست ما میداد. ما فقط به آقایان اخبار و اطلاعات میرساندیم و بعد هم منتظر دستور میماندیم.». سپس اعلام شد که سعید امامی که در پنجم بهمن ۷۷ دستگیر شده بود، در زندان اوین با خوردن داروی نظافت خودکشی کرده است. اما برخی از دوستان سعید امامی، همچون روحالله حسینیان، اعلام کردند که «سعید امامی کشته شد تا طراحی قتلها را به گردن او بیندازند.»
بسیاری از نیروهای موسوم به اصلاحطلب در ایران نیز بر این باور بودند که سعید امامی کشته شده تا آمران اصلی قتلهای زنجیرهای معرفی نشوند. همچنین مطبوعات ایران سعید امامی را یکی از عوامل قتلهای دهه ۶۰ و ۷۰ دانسته و از جمله قتل علی اکبر سعیدی سیرجانی و ماجرای اتوبوس ارمنستان (عملیات ناموفق به قصد به دره افکندن اتوبوس حامل ۲۱ نویسنده ایرانی) را به او نسبت میدهند.
بخش اعظم روشنفکران و فعالان سیاسی و رسانهای و منتقدان جمهوری اسلامی، پرونده قتلهای سیاسی موسوم به قتلهای زنجیرهای در ایران را، پس از گذشت ۲۰ سال همچنان “زخمی باز” و پر از ابهام میبینند و خواستار رسیدگی برای روشن شدن وسعت واقعی و شفافیت در خصوص آمران و عاملان واقعی آن هستند.
پرستو فروهر، فرزند داریوش فروهر و پروانه اسکندری، در اطلاعیهای اعلام کرده است که بعد از ظهر امروز پنجشنبه، همزمان با بیستمین سالگرد قتلهای زنجیرهای، مراسم یادبود این دو شخصیت ملی در منزل شخصی آنها در تهران برگزار خواهد شد.
دویچه وله
***
در گفتوگو با زيباكلام و عطريانفر مطرح شد
دولت اصلاحات باني افشاي قتلهاي زنجيرهاي
شرق: بيستمين سالگرد حوادث تلخي که به «قتلهاي زنجيرهاي» معروف شد، از راه رسيد. آذر سال 1377 اوج دشواري بود. هنوز زخمهاي آن سالها تازه است و گاه و بيگاه کسي نکته يا خاطرهاي درباره آن حوادث ميگويد؛ از حسامالدين آشنا که چندي پيش برآشفته شد و در حساب توييتري خود مواضع صريحي درباره اين موضوع گرفت تا مصطفي تاجزاده که به مناسب بيستمين سالگرد قتل فروهرها دست به قلم ميشود. نکته درخور توجه امسال اما مصاحبه محمد بلوري، روزنامهنگار پيشکسوت و دبير وقت گروه حوادث روزنامه ايران است. او اين قتلها را از نظرگاه خبرنگار حوادث مشاهده کرده و برخلاف امروز که برخي از وجوه ماجرا شفاف شده است، موضوع را با تمام ابهاماتش در آن زمان تعريف ميکند. به اين اعتبار در ادامه سعي کرديم پرتويي ديگر بر فضاي مطبوعات در سال 77 و سالهاي منتهي به آن بيندازيم. براي اين کار به سراغ سردبير وقت همشهري، محمد عطريانفر و يکي از فعالان روزنامههاي دوم خردادي، صادق زيباکلام رفتيم. جالب آنکه عطريانفر و زيباکلام هر دو بر نقش کليدي دولت اصلاحات و در رأس آن خاتمي و همچنين روزنامهها تأکيد داشتند. گويا برخورد با اين پديده نفرتانگيز، مصداقي بود از «فشار اجتماعي و پيگيري منتخبان»؛ جايي که جامعه و دولت منتخب در يک پاسکاري توانستند موضوع اين اتفاقات وحشتناک را حل کنند.
عطريانفر: مقاومت دولت دست رسانهها را بازگذاشت
پيش از سال 77 هم قتلهايي از سوي «گروه خودسري» که عامليت قتلهاي زنجيرهاي را برعهده داشت، صورت گرفته بود. آيا آن زمان اين قتلها توجه شما را جلب نکرده بود؟
قتلهايي که قبل از سال 77 بهوقوع پيوست، تصوير مشخصي بين مطبوعات آن زمان نداشت. بهصورت پراکنده، کموبيش اظهاراتي ميشد که مثلا فلان قتل انجامشده يا فلان فرد شرور در نقطهاي از تهران ترور شده است يا فلان عنصر فاسد دچار مشکل شده، اما هيچگاه روزنامهها موضوع را تعقيب نميکردند؛ اگر تعقيب هم ميکردند شايد پاسخ روشن و دقيقي دريافت نميکردند. اما وقتي وارد سال 77 شديم و شاهد قتلهاي سياسي بوديم، هم وجدان جامعه نسبت به قضيه حساس شده بود و هم روزنامهها مطلع شده بودند و پيگير بودند، اما به اعتقاد بنده مهمتر از همه اين نکات، اقدام دولت آقاي خاتمي و شخص او بود. او بهعنوان مسئول کشور، مسئله را تعقيب ميکرد و سرنخهايي را پيدا کرده بود که عناصري از درون وزارت اطلاعات دست به اقدامات خلاف قانون زدهاند. مقاومت و مخالفتي که دولت دربرابر اين اقدام از خود نشان داد، دست رسانهها را باز کرد تا پيگير مسئله باشند. اوج اين مسئله هم به زماني بر ميگردد که از سوي دولت بيانيهاي با امضاي وزارت اطلاعات صادر شد؛ وزارت اطلاعات اين حرکت را محکوم و اشاره کرد که اين اقدام از کدام ناحيه صورت گرفته است.
برخی گفتهاند اين نوع قتلها براي اشرار و خلافکاران گاهی رخ میداده، اما در سالهاي آخر کار به حوزه سياست هم رسيده بود، در چه نقطهاي اين موضوع – این قتلها – توجه شما را جلب کرد؟
مسئولان ارشد رسانهها، چه بسا اطلاعات محرمانهتري نسبت به قشر عمومي روزنامهنگاران ميداشتند و شايد برخي از گمانهزنيها هم صورت ميگرفت، اما چون جنبه عمومي پيدا نکرده بود، نميتوانست خيلي منبع قضاوت باشد. فکر ميکنم در بحث رسانهها، يعني روزنامههاي رسمي نقطه اوج قتلهاي زنجيرهاي، سال 77 بود. نقطه اوج اين خشونت و خشم بيمنطق به قتل مرحوم فروهر و همسرشان برميگشت. اين نقطه فيالواقع همه توجهات را به اين کانون جلب کرد؛ توجه جامعه، رسانهها -که زبان گوياي جامعه هستند- و حتي توجه دولت و نهاد مرتبط
– وزارت اطلاعات – به اين نقطه متوجه شد و آن را در نقطه اوج خود کنترل کردند. شايد نتوانيم بگويیم نقطه اوج، اگر خداي نخواسته نسبت به اين موضوع بيتوجهي ميشد، چه بسا آن حوادثي که تا سال 77 کنترل شد، کف ماجرا محسوب ميشد. بعدها اشاره شد که فهرست بلندبالايي از دگرانديشان وجود داشت که البته به نيروهاي غيرمسلمان و عناصري که چندان دلبستگياي به نظام نداشتند هم خلاصه نميشد. چهبسا نيروهاي متعلق بهنظام و علاقهمند به آن را که شايد قرائتي متفاوتي داشتند نيز دربرميگرفت. اشاره شده که برخي چهرههاي محترم که امروز هم درواقع از علاقهمندان به حوزههاي اصلاحطلبي و آقاي خاتمي و هاشمي هستند، در ليستهاي بعدي مطرح بودند؛ نيروهاي ملي-مذهبي و غيره. اقدام بهموقع دولت و شخص رئيسجمهور و مهمتر از رئيسجمهور تصورم اين است که مجموعه ارکان نظام از رهبري و نهادهاي اطلاعاتي و قضائي همه از يک دريچه به اين موضوع نگاه کردند و اتحاد نظر داشتند و اين مسئله را جمع کردند.
آقاي عطريانفر خاطرهاي از بگومگوها تحريريه بعد از قتلها داريد؟ چه اتفاقي در روزنامه رخ ميداد؟
با توجه به اهميت روزنامهها مخصوصا روزنامه همشهري با تيراژ نيمميليوني(460 هزار نسخه در روز) دوستان ما در تحريريه همشهري تلاش خود را بر اين نکته متمرکز کرده بودند که اگر اطلاعرساني ميکنند، ضمن اينکه کليت نظام را هدفگيري نکنند و اين قتلها را به نظام نسبت ندهند، اما تماميت حقيقت را با همه ابعادش تا جايي که قلوب جامعه جريحهدار نميشد، اطلاعرساني کنند. فضاي خبررساني، خيلي جذاب، اگرچه غمانگيز و اندوهبار بود.
خاطرهاي از آن برهه در فضاي اصلاحطلبي و در فضاي مطبوعاتي داريد. درباره نگرانيها درباره تحليلها و اينکه چطور بايد با اين موضوع روبهرو شد؟
نگراني نسبت به چه چيزي؟
اينکه اين رويه تا کجا ادامه پيدا خواهد کرد؟ مطبوعات چقدر به اين موضوع ورود کنند؟ آيا اينطور نشد که بر سر تحليل اين موضوعات اختلافنظر داشته باشيد؟
تا قبل از اعلام موضوع رسمي دولت و وزارت اطلاعات چرا… دغدغه و نگراني بود و برخي از اطلاعات نيز دلالت بر اين داشت که شايد دامنه قتلها به برخي از روزنامهها هم برسد ولي خوشبختانه آن نقطه خيلي تعيينکننده بود که همه آن حرکات خشن بيمنطق عناصر خودسر را متوقف کرد و همچنين بهلحاظ امنيت رواني، به دغدغههاي روزنامهنگاران و سياسيون آرامش داد. آنها امنيت خاطر يافتند که اين داستان به طور کامل متوقف شده و خوشبختانه از آن به بعد ديگر با حادثهاي از اين دست روبهرو نشديم.
زيباکلام: جريان مخالف حالت تدافعي به خود گرفته بود
در آن زمان چطور قتلها را تحليل کرديد؟
فکر ميکنم نقطه عطف، قتل مرحوم داريوش فروهر و همسر ايشان بود. وقتي اين دو به آن طرز فجيع به قتل رسيدند، ديگر مشخص بود که بايد يک جريان سازمانيافته در کار باشد. قتل دو نفر از اعضاي کانون نويسندگان – مرحوم مختاري و پوينده – هم به اين موضوع اضافه شد. پيداشدن جسد آن دو و نحوه قتل مرحوم فروهر و همسرشان ديگر هيچ ترديدي باقي نگذاشت که بايد جريان سازمانيافتهاي در کار باشد.
مهمترين و اصليترين موضوعي که اين حوادث را پيچيدهتر کرده بود، اين بود که در آن مقطع اگر افراد ديگري کشته شده بودند؛ مثلا در مهر، آبان و آذر سال 77 اگر افراد ديگري کشته شده بودند، ميشد فهميد که يک جريان تندرو است که مرتکب اين قتلها ميشود. اما چيزي که اين قضيه را پيچيده کرده بود اين بود که هم مرحوم محمد مختاري و هم مرحوم پوينده ناشناخته بودند، شايد تنها افرادي که خيلي اهل مطالعه بودند اين دو نفر را ميشناختند. مثلا آن زمان گلشيري و محمود دولتآبادي چهرههای شناختهشدهاي بودند. اگر اينها کشته شده بودند ميشد فهميد، اما محمدجعفر پوينده و محمد مختاري واقعا چهرههاي ناشناختهاي بودند. خيليها ميپرسيدند که اينها چه کاره بودند. از آن مبهمتر و پيچيدهتر قتل داريوش فروهر بود؛ مرحوم داريوش فروهر چهرهاي نبود که عليه نظام انتقاد و موضعگيري کند که باعث رنجش خاطر مسئولان شده باشد. ايشان بعد از اينکه کار دولت موقت تمام شد، در سال 1358 و مدتي هم در هيئت حسن نيت کردستان – هيئت چهارنفرهاي که امام منصوب کرده بودند – و مدتي نيز به عنوان نامزد اولين دوره انتخابات رياستجمهوري مطرح شده بودند، واقعا از سال 59 و 60 به اين طرف، ميتوانم بگويم که فعاليتي نکرده بودند که ما بگوييم عليه نظام بوده است. برخي از اعضاي جبهه ملي يا نهضت آزادي اعلاميه ميدادند، اعتراض ميکردند و در انتخاباتها اعلام موضع ميکردند، اما به هر دليلي مرحوم فروهر سالها بود که فعاليتي انجام نميداد. از آن مبهمتر قتل همسر ايشان، مرحوم خانم پروانه اسکندري بود. حتي اگر بگوييم مرحوم فروهر اسباب بغض و کينه افرادي شده بودند، خانم پروانه اسکندري اساسا هيچ فعاليتي نداشتند. اگر ايشان بايد به قتل ميرسيدند، اعظم طالقاني بايد چندين بار ترور ميشدند؛ چون خيلي بيشتر از مرحوم خانم اسکندري فعاليت و اعتراض کرده بودند. اساسا نفس اين قتلها خيلي سؤالبرانگيز بود. البته مرحوم مجيد شريف مدتي قبل از اينها به قتل رسيده بود که او هم چهره ناشناختهاي بودند. ما از يک سو با اين مشکل روبهرو بوديم که چرا اين افراد را به قتل رساندند؟ مگر اين افراد چه کرده بودند؟ چهکار کرده بودند که اينقدر مورد بغض و کينه قرار گرفتند. واقعا شک داشتيم که آيا اين قتلها واقعا سياسي هستند؟ اما در عين حال ديگر نميتوانستيم بگوييم تصادفياند. بعد از قتل مرحوم فروهر مشخص بود که اين جريان سازمانيافته است. قول آقاي خاتمي از اعتبار زيادي برخوردار بود. تا جايي که يادم ميآيد، شايد اصطلاح «خودسر» را اولين بار آقاي خاتمي بهکار برد. آقاي خاتمي که اين نکته را مطرح کردند که اين قتلها را يک جريان خودسر درون وزارت اطلاعات و آن هم بدون اذن و آگاهي مافوقهاي خود انجام دادهاند، من فکر ميکنم که چيزي حدود 70، 80 درصد مردم اين حرف را پذيرفتند که اين قتلها از سوي يکسري افراد تندرو و خودسر صورت گرفته است .
توضيحاتي که داده شد مقداري ابهامزدايي کرد. ما يقين داشتيم هيچ يک از اين افراد، چهرههاي شاخصي نبودند که نظام را منظما به چالش بکشند و جنگ و ولايت فقيه و قوه قضائيه و سپاه را زير سؤال ببرند. هيچ کدام از اينها واقعا اينطور نبودند. اگر آسيبي به خيلي از اصلاحطلباني که آرامآرام داشتند در روزنامههاي بهقول آقاي شريعتمداري «زنجيرهاي» مينوشتند، ميرساندند، خيلي قابل فهمتر بود. ماشاالله شمسالواعظين خيلي بيشتر کانون تعارض بود. آقاي عمادالدين باقي، حميدرضا جلاييپور و خود بنده که در آن مقطع در اين روزنامهها منظما يادداشت مينوشتم خيلي بيشتر مورد بغض و کينه اصولگرايان بودیم؛ حتي افرادي مثل مسعود بهنود و مرتضي مرديها. اينها خيلي شناختهشدهتر بودند. آن موقع نميگفتند «اصولگرايان»، ميگفتند محافظهکاران. بنابراين اينکه پذيرفتيم آقاي خاتمي حقيقت را ميگويد، جداي از آنکه اعتماد وحشتناکي به ايشان وجود داشت، آنچه آقاي خاتمي ميگفت، منطقي هم به نظر ميرسيد؛ اينکه يک گروه خودسر درون تشکيلات اطلاعات واقعا خودسرانه اين قتلها را انجام داده است. اگر بنا بود افراد مطرح و کساني که زعامت این جریان را به چالش کشيدهاند، آسيب ببينند، بايد زيباکلام و ماشاالله شمسالواعظين را به قتل ميرسانند؛ بايد حميدرضا جلاييپور را به قتل ميرسانند.
اين سؤال پيش ميآيد که اين قتلهاي در جايي رخ ندادند که در عين حالي که جامعه را خيلي متوجه خود نکنند، افراد تأثيرگذار را بترسانند؟ آيا شما نترسيده بوديد؟ آيا برخی از کشور نرفتند؟
اينها به نظر من ديگر نظريه است؛ اينکه داريوش فروهر را که واقعا سالها بود کاري نميکرد، زدند تا صادق زيباکلام، ماشاالله شمسالواعظين، حميدرضا جلاييپور، سعيد حجاريان، مصطفي تاجزاده، مرتضي مرديها و… حساب دستشان بيايد. اين ميتواند يک نظريه باشد، اما درباره همين هم آنموقع بحث ميکرديم. در روزنامه جامعه و طوس شبهاي زيادي درباره اينها بحث ميکرديم که چه کسي ميتوانست پشت اين جريانات باشد. نميدانم آقاي بهنود بود يا مرتضي مرديها که در جلسه هيئت تحريريه روزنامه جامعه بود که مطرح کردند «اينها که رودربايستي ندارند، چرا پيغام بدهند، يکي از ما را ميزدند». به نظر من اين حرف منطقي است؛ يکي از ما را ميزدند تا پيام صريحتر و آشکارتر بود.نکته بعدي اين بود که اگر واقعا حساب کار دست ما نميآمد، همچنان که واقعا هم نيامد و نهتنها نترسيديم و روش خودمان را تغيير نداديم بلکه ميتوانم خيلي قرص و محکم بگويم که گستاختر هم شده بوديم. قتلهاي زنجيرهاي ما را گستاختر، عصبيتر و باشهامتتر کرده بود. اگر چنين نظريهاي هم بود، «از قضا سرکنگبين صفرا فزود». اتفاقا سرمقالهها خيلي تندتر شدند. قشنگ يادم میآید تلافي آن حالت عصبانيت را که چرا اين قتلها اتفاق افتاده است، در سرمقالههاي خود درمیآوردیم.اگر امروز يک مطالعه صورت بگيرد مشخص ميشود قتلهاي زنجيرهاي فضاي جامعه را خيلي تندتر، راديکالتر و بازتر کرده بود و هجمه دومخرداديها را خيلي بيشتر کرده بود. عملا آن جريان اقتدارگرا حالت تدافعي به خود گرفته بود و ما در حالت طلبکاري و هجمه قرار داشتيم. تمام تلاش آن جریان اين بود که بگويد من بيتقصير هستم و گناهي نداشتم.
يعني آن قتلها کسي را نترسانده بود؟
اگر بگويم نميترسيدم، دروغ گفتهام. براي اينکه واقعا سعي ميکردم جايي تنها نروم. عادت دارم تا دانشگاه «جاگينگ» کنم، اما آن موقع ديگر نميرفتم؛ چراکه ميترسيدم کنار پارکوي بريزند سرم. اين ترسها بود. در اوج آن جريانات، من را به مناسبت 16 آذر آن سال دعوت کرده بودند دانشگاه ايلام. با هواپيما به کرمانشاه رفتم. از دانشگاه ايلام آمده بودند فرودگاه. سوار يک پاترول شدم و دو، سه نفري هم عقب بودند. غروب بود که از کرمانشاه به سمت ايلام خارج شديم. من آنقدر ترسيدم، آنقدر ترسيدم… . آن زمانها که موبايل نبود. تلفني به من گفته بودند از انجمناسلامي ايلام هستند و فلان روز سخنراني است. با خودم فکر ميکردم آن کسي که با من تماس گرفت، واقعا چه کسی بود. اينها که در فرودگاه دنبال من آمدند که هستند که اينقدر ساکتاند. هوا هم رو به تاريکي بود و من واقعا از ترس مردم و زنده شدم. ساعت هفتونيم شب که شد و راديو بيبيسي را گرفتند، من فهميدم اينها خودي هستند (خنده). ترس وجود داشت؛ حالا شايد مرتضي مرديها و عمادالدين باقي نميترسيدند، ولي من ترس داشتم، اما آن ترس باعث نشد در نوشتن سرمقالهها ملاحظه يا چيزي را رعايت کنم.
اين معما براي شما حل شد که چرا دست به اين قتلها زدند؟
ترديد دارم، اما 80 درصد معتقد هستم يک گروه و جرياني در کار بود که فکر ميکرد آقاي محمدجعفر پوينده يا آقاي محمد مختاري، فرهنگ سکولار و ادبيات غيرديني را رواج میدهند.
تأثير روزنامهها چقدر بود؟
اگر فضاي مجازي مسئله خاشقجي را اينطور باعث گرفتاري مسئولان عربستان کرد، آن زمان فضاي مجازي نبود. آن زمان مطبوعات دومخردادي بودند و آنها باعث شدند اين آتش شعلهور شود و هيچطوری نشود خاموشش کرد.
آقای زیبا کلام چیزی باقی نمانده است؟
با دیگران کاری ندارم ولی من آن موقع خیلی دچار ترس شده بودم.
شرق