بهانه ها، انگيزه ها ، اهداف و پيامدهای حمله به قطر
تنش بين عربستان سعودی و قطر سابقه چند ساله دارد پس چگونه شد که در اين مقطع خاص علنی شد، غده چرکين شکافته شد و دمل سرباز کرد؟ چه عواملی نقش بازی کردند و طرفين چه می خواهند؟ اين مناقشه چه پيامدهائی دارد؟ چقدر طول می کشد؟ تاثير آنها بر ژئوپولتيک منطقه چيست؟ سود و زيان امريکا چيستند؟
بهانه – مهمترين بهانه ای که در تازيدن به قطر عنوان شده مقوله کمک به تروريسم افراط گرای اسلامی است.البته اين چنين اتهامی از سوی سعوديها يادآور ضرب المثل “ديگ به ديگ ميگه روت سيا” است. اگر قرار باشد در اين زمينه نمونه نشان داده شود نمونه های بيشتری ازسعوديها به چشم می خورند. هيچ کس نمی داند که سعوديها بيشتر کمک می کنند يا قطريها. در هر صورت هر دوی آنها فعالانه به تروريستها کمک می کردند (و احتمالا هنوز هم می کنند). منطقا همين موضوع ( آلوده بودن هر دو طرف) باعث انتخاب نمونه های خاصی شد که ذيلا توضيح می دهم . در اين نمونه ها اتهامات سوراخ داری ديده می شوند.
مهمترين اتهام که با احساسات آقای ترامپ بازی می کند مربوط به واقعه ايست که در عراق اتفاق افتاد. چند شهروند قطر که احتمالا به خاندان سلطنتی قطر وابسته اند در جنوب عراق به گروگان گرفته می شوند و دولت قطر برای رهائی آنان پانصد مليون دلار پرداخت کرده است. اتهام وارده می گويد اين پول به جيب تروريستهای وابسته به ايران ريخته شده است. بلافاصله بعد از اعلان اين اتهام، نخست وزير عراق طی يک مصاحبه اعلام کرد که اين مبلغ توسط دولت قطر پرداخت شده ولی به هيچ وجه به تروريستها داده نشده است و اظهار داشت که تمامی اين مبلغ در بانک مرکزی عراق موجود است.
در يکی از اين اتهامات ارائه شده از سوی امارات، ليست بالا بلندی از افراد افراطگر و تروريست داده شده است که گويا قطريها به آنها کمک می رسانند. قطريها می گويند اين ليست سرهم بندی بی اساسی است و تذکر می دهند که در اين ليست اولا نام دو نفر برده شده که مدتهاست مرده اند و از يک يمنی در اين ليست نام برده شده که هم اکنون در رياض ( پايتخت سعودی) بسر می برد.
سومين اتهام به قطر مربوط به اخوان المسلمين است که در مصر و عربستان به عنوان سازمان تروريستی شناخته شده است. اين اتهام را خود امريکا مردود دانست. رکس تيلرسون – وزير امور خارجه امريکا – طی يک مصاحبه تلويزيونی اعلام داشت که عنوان “اخوان المسلمين” عنوان وسيعی است که تنها بخشهائی از آن تروريست هستند. او به عنوان مثال اظهار داشت که هم اکنون يک نماينده پارلمان بحرين عضو اخوان المسلمين است و دولت ترکيه هم به همين گرايش وابسته است.
انگيزه ها – قطر کشوری کوچک و با جمعيتی اندک است. با تمام اينها قطر در سياست منطقه و جهان نقشی بمراتب بزرگتر از وزن مخصوص خود را بازی می کند.
شبکه تلويزيونی الجزيره يکی ار ابزار مهم و قدرتمند قطر است که صدای فلسطينی ها و نگاه اعراب را به وقايع مهم جهانی به بينندگان عرضه می دارد. شايد اين شبکه ابزار مهمی برای شناخت حکام قطر باشد. شاخه انگليسی زبان اين شبکه در مورد مسائل جهانی – دور از مرزهای قطر – کاملا ليبرال و حتی مترقی است ولی شاخه عرب زبان الجزيره موضوع ديگر يست و بعضی از دوستان عرب زبانم می گويند شبکه ای ارتجاعيست. اين دوگانگی در اهداف و برنامه های قطر هم کاملا مشهود است. آنها در دفاع از غزه و در دفاع از بهار عربی نقش مهم و مفيدی داشتند ولی در عين حال در سوريه پول و نفوذ خود را در تقويت بخشی از تروريستهای اسلامگرا به کار گرفتند.
بعضی از ناظرين، تاکتيکهای معين و مشحصی را باعث مناقشه کنونی می دانند. مثلا اين مناقشه را به رای قطر در اوپک منوط می کنند. آنها می گويند قطر – در همکاری با اکثريت اعضای اوپک – قبول کردند که سهميه نفت ايران به چهار مليون بشکه در روز افزايش بيابد. شايد اين رای قطر ، سعوديها را عصبانی کرده باشد ولی اينگونه تک موضوعات نمی توانند به تنهائی باعث اين ماجرا باشند. در حالی که می شود ليست بلند بالائی از اختلافات قطر با عربستان تهيه کرد به نظرم می رسد که دو موضوع اهميت بيشتری دارند.
اول- موضوع فلسطين است. به نظر می رسد که برنامه عربستان و امارات، اتحاد آشکار و علنی با اسرائيل – و بنا براين خيانت آشکار به حقوق و منافع اعراب – می باشد. اين برنامه مورد تاييد کامل امريکاست . نگرانی سعودی (و آقای ترامپ)، موضع قطر در اين مورد است. اينچنين است که سعودیها و متحدينش، قطر را متهم به هواداری از “تروريستهای” حماس می کنند. ولی هواداری قطر از فلسطينی ها (و مخصوصا حماس) را بايد از ريشه همدردی عربی بدانيم و نه به خاطر گرايشات ايده ئولوژيک حکام قطر.
دوم – مقوله حاکميت و خطر قدرتمند “نمونه” است. امير سابق قطر (پدر حاکم کنونی، شيخ تميم بن حمد الثانی) فرديست که در مقايسه با ديگر شيوخ عرب، بسيار مترقی است و چند صد سال امروزی تر شده است.
به نظر می رسد که جنبه های مثبت و منفی جاکميت قطر تنها در اين چارچوب قابل فهم است که حکام قطر را دارای آرزوهای نيک پادشاهان در چند قرن گذشته بدانيم . از يک طرف آنها را قرنها مترقی تر از شاهان کنونی عربستان قرار ميدهد و از سوی ديگر هنوز هم چند صد سال از دنيای امروزی عقبتر.
همين حاکم بود که راه پيشرفت قطر را تنظيم کرد و با توجه به پترودلارهای بی پايان موفق شد که يک برنامه پر خرج را به راه بياندازد. قطر در زمينه های مختلف علمی سرمايه گذاری کرد و با بهترين و برجسته ترين دانشگاهها و مراکز تحقيقاتی دنيا برنامه های مشترک ريخت و تعدادی از اين محققين سرشناس را به دانشگاههای قطر کشاند. آنها در کامپيوتر، بيوتکنولوژی و صنايع آينده سرمايه گذاری کردند و مثلا نمونه ای برای شهرهای آينده به وجود آوردند که تماما بر مبنای انرژی تميز کار می کند (قطری ها نوع پيشرفت دوبی را مسخره می کنند و آنرا مشابه يک بوتيک پر زرق و برق می دانند). همين پترودلارها به آنها فرصت داده که بخش هر روز بيشتری از آثار هنری دنيا را بخرند و به موزه بين المللی قطر بياورند. جالب است توجه کنيم که امير سابق قطر، دختر خود را مسئول اين پروژه کرد. در زمانی که زنان سعودی هنوز اجازه رانندگی ندارند در قطر يک زن در راس پروژه ای با بودجه سرسام آور قرار می گيرد.
امير قطر ، زمانی که پسرش به سی سالگی رسيد از مقام خود کناره گرفت و پسرش را به تخت سلطنت نشاند. به اين ترتيب جوانان فرنگ ديده و تحصيل کرده قطر در راس امور قرار می گيرند و اين درست نقطه مقابل وضعيتی است که در عربستان سعودی و ديگر شيخ نشينها وجود دارد. دولت سعودی که بشدت نگران بحران داخلی عربستان است از اين تحولات و از قدرت آنها به مثابه قدرت نمونه هراس دارد. بعد از انقلاب ايران که به سرنگونی شاه انجاميد، قدرت “نمونه” قطر مايه هراس آنهاست. زمانی که آخرين امير سعودی فوت کرد، دولت سعودی سر و صدای فراوانی به راه انداخت که در رده های بالای حکومت سعودی يک ” انقلاب” اتفاق خواهد افتاد ولی اين “انقلاب” در محدوده چند وزير جوانتر باقی ماند و مخصوصا فاقد افرادی از شيعيان سعودی بود. عمر متوسط حکام سعودی و امارات همچنان دور و بر هشتاد سال و تفکر آنها دور و بر هزار سال پيش است. اين “انقلاب” قلابی تر و سطحی تر از آنست که جلوی موج فزاينده بحران در سعودی را بگيرد.
اهداف – دو کشوری که بيش از همه درگير اين مناقشه هستند عربستان سعودی و امريکا می باشند. تلاقی نظرات ترامپ با اهداف بلافاصله عربستان، فرصتی به عربستان داده که اينچنين بی گدار به آب بزند. بعضی ناظرا ن سياسی گمانه زدند که نکند امريکا همان تله ای را که برای صدام چيد تکرار کند. در آن مورد، سفير امريکا به عراق با جملات دو پهلو حرفهائی زد که صدام و مشاورين او به معنای چراغ سبز برای حمله عراق به کويت گرفتند. نتايج آن تله را همه می دانيم. فکر نمی کنم که آقای ترامپ تله مشابهی برای سعوديها چيده باشد. امريکا به حمايت عربستان بيش از آن وابسته است که بخواهد سعوديها را در دام بياندازد. در واقع بعضی ناظران می گويند عربستان سعودی( و چين) امريکا را به تله انداختند. دست امريکا را آنچنان در حنا می گذارند که نتواند به راحتی از اين مخمصه خلاص شود.
اما در مورد عربستان سعودی، به نظر می رسد که عربستان سعودی می خواست قطر را شبيه بحرين به يک ساتراپ خود تبديل کند. سعوديها کلافه هستند و چند سال است که به در و ديوار می زنند به اميد آنکه داخل عربستان ر ا ساکت نگاه بدارند.از حمله جنايتکارانه آنها به يمن تقريبا دو سال می گذرد. ضعف ارتش سعودی در اين جنايت بسيار آشکار است. تمام راههای دريائی يمن را بسته اند و با آخرين هواپيماهای جنگی امريکائی و انگليسی و به کمک هدايتهای هوائی که از آنها می گير ند، باز هم نتوانسته اند بر يک ملت ضعيف و تقريبا بی سلاح غلبه کنند. آنها شاهد سرنوشتی هستند که در انتظار تروريستهای هوادارشان در سوريه قرار دارد. آنها شاهد رشد نفوذ جمهوری اسلامی در عراق و سوريه و لبنان هستند. آنها به احتمال زياد بدنبال ماجراجوئی ای هستند که امريکا را درگيرکند.
پيامدها – واضحترين پيامد اين مناقشه از هم پاشيدن شورای همکاری خليج فارس است. روشن بود که اين اتحاديه برای مقابله با ايران است و در دوره رياست جمهوری اوباما کاملا مورد تاييد امريکا بود و حربه قدرتمندی در سياست امريکا نسبت به خاورميانه بشمار می رفت. اين حربه به خاطر بی دقتی در مديريت، از دست امريکا خارج شد و به اين راحتی نمی تواند بار ديگر نقش موثر وکارائی ايفا کند.
تنها امارات و بحرين از موضع سعوديها دفاع کردند. کويت و بحرين موضع بی طرف گرفتند و کويت به مثابه ميانجی بی طرف، نقش فعالی داشت که در عمل به نفع قطر تمام می شد.
خارج از محدوده شورای همکاری خليج، تر کيه نقش بسيار روشنی در دفاع از قطر بعهده گرفت. ترکيه از قبل يک پايگاه نظامی (با 600 سرباز) در قطر داشت ولی در اين شرايط اعلام کرد که به نيروی نظامی خود در قطر می افزايد. البته ترکيه به وعده های سرمايه گذاری قطر در ترکيه چشم دوخته است ولی دو عامل ديگر بايد نقش موثرتری در اين برخورد ترکيه داشته باشند. اولا رهبری ترکيه گرايشات شديد بسمت اخوان المسلمين دارد و با مصر در اين مورد درگيری دارد. رئيس جمهور سابق مصر، مرسی ، با اردوغان بسيار نزديک بود و کودتای سيسی عليه مرسی روابط اين دو کشور را بشدت تيره کرده بود. حالا که برخورد با اخوان المسلمين تبديل به بهانه سعوديها شده بود، ترکيه نمی توانست ساکت بنشيند. موضوع دوم مربوط به سياست امريکا در سوريه است. (در همين نوشته توضيح داده می شود) . به نظر می رسد که ترکيه فکر می کرد اين اقدام سعودی مورد تاييد ترامپ است و بنابراين مخالفت با اين برنامه نوعی اخطار به آقای ترامپ بود.
مناقشه با قطر فرصتی برای اعمال ديکتاتوری در عربستان و امار ات متحده شد. اين دو کشور اعلام کردند که هرگونه مخالفت شهروندان با اين اقدام در رسانه های اجتماعی، يک جرم به شمار می رود و مجرم به پانزده سال حبس محکوم خواهد شد.
در روزهای اول قطع رابطه احتمال مداخله نظام در قطر را نمی شد سرسری گرفت . قطريها وجود بزرگترين پايگاه هوائی امريکا در العديد را دليل عدم مداخله نظامی می دانند. در هر صورت اين حمله به قطر هم – مانند حمله به يمن – به مخمصه افتاده است و نه تنها به ثبات عربستان کمک نمی کند بلکه به جای خود موضوعی برای بی ثباتی بيشتر عربستان وبقيه شيخ نشينها خواهد بود. در يمن، نيروهای علنا وابسته به القاعده رشد کرده اند و باز هم عربستان حمله به حوثی ها را مهمتر از مقابله با القاعده می داند.
اوضاع خاور ميانه و سياستهای امريکا – تلاقی نظرات ترامپ با برنامه های سعودی و اسرائيل بهترين فرصت برای شروع اين مناقشه بود.
نزديکترين مشاور ترامپ در امور خاورميانه، داماد او آقای کوشنر است که روابط نزديک و عقايدی نزديک به رهبری اسرائيل دارد. منطقا هدف امريکا در خاورميانه بايد تضمين هژمونی امريکا باشد ولی زمزمه های اسرائيل و عربستان ( وقرارداد فروش اسلحه به عربستان- به قيمت اقلا سيصد و جهل هزارمليون دلار) سياست خطرناک ديگری را –کورمال کورمال – به امريکا تحميل کرده است. در عين حال نوع برخورد ترامپ که همه چيز را سياه وسفيد می بيند رسيدن به اهداف امريکا را مشکلتر می کند.
زمانی که مناقشه قطر شروع شد دو سياست از طرف امريکا مطرح شد. اول سياست ترامپ و مشاورينش بود که از اقدام عربستان دفاع می کردند و حتی ترامپ تويت کرد و “امتياز” اين “دستاورد” را به سفرش در منطقه وابسته کرد. ديگری سياست وزارت امور خارجه و وزار ت دفاع امريکا بود که کاملا بی طرف باقی مانده و اقدام سعودی ها را مورد سئوال قرار می دانند. اين دوگانگی بيشتر به سردرگمی دستگاهای دولتی امريکا می انجامد. هيچ نوع استراتژی سنجيده ای ديده نمی شود و اينگونه سياست گذاری تنها می تواند به فاجعه بيانجامد. نگاهی به دست اندازهای موجود بياندازيم.
در مورد فلسطين،آقای ترامپ برنامه های دولت اسرائيل را – بدون هيچ قيد و شرطی –تاييد کرد ودر عين حال وعده داد که اختلافات اسرائيل و فلسطينی ها را بزودی حل خواهد کرد. تحليلگران فراوانی از اين اظهار اطمينان امريکا تعجب کردند و اشاره می کردند که هيچگونه اشاره ای به خطوط کلی راه حل وعده داده شده ندارند.
هم اکنون امريکا در حال بزرگ کردن حضور نظامی در افغانستان است ولی چند سال پيش ،امريکا ارتشی بمراتب وسيعتردر افغانستان داشت و با تمام اينها طا لبان و القاعده و داعش در افغانستان رشد کردند. بدون داشتن سياست صلح و مذاکره نمی توان انتظار بهبود وضعيت افغانستان ر ا داشت.
امريکا می داند که عراق را از دست داده است و حضور کنونی ارتش امريکا در عراق بسيار موقتی است. اين اوضاع به نفع امريکا تغيير نمی کند.
به نظر می رسد که در سوريه ، امريکا تمام تخم مرغها را در سبد کردهای سوری گذاشته است. چاره ديگری برای آنها متصور نيست. “نيروهای معتدل” سوريه بيشتر يک اسطوره ساخت غربی هابودند. به جز کردهای سوريه نيروی ديگری که صفت “معتدل” به قامتش روا باشد پيدا نمی شد ولی سياست تکيه به نيروهای کرد با مقاومت شديد ترکيه روبروست. اکنون ترکيه در تلاش برای رشد حيطه نفوذش نيست بلکه از نظر ترکها، جلوگيری از قدرت گرفتن کردها برای حفظ تماميت ارضی ترکيه است و به همين دليل هم هر اقدامی در اين راه قابل تصور است. بايد منتظر انفجار برخورد امريکا و ترکيه در مورد سوريه باشيم.
به اين ترتيب ما شاهد بی برنامگی امريکا در برخورد به خاورميانه و جهان هستيم. در طی دوره انتخاباتی، صحبتهای ترامپ بگونه ای بود که اين شبهه را برای ناظرين به وجود می آورد که آقای ترامپ دارای برنامه استراتژيکی است. چين را به منزله رقيب اصلی تعيين کرده و از اين پس، بر همين مبنی حرکت خواهد کرد. اينچنين نشد. حالا او خود را ( وامريکا را) آنچنان در خاورميانه درگير کرده که فرصت رسيدگی به ساير امور را از او می گيرد. مسائلی که پس از سفر ترامپ به خاورميانه سر بلند کرده اند مسائل دست و پا گيری هستند و کنار گذاشتن نيمه تمام آنها هم مشکلات خودش را به همراه دارد.
در چارچوب خاورميانه احتمال آتش افروزی عربستان افزايش يافته است. توجه کنيم که عربستان سعودی سيصد و جهل ميليلرد دلار اسلحه تازه از امريکا خريده است. نگاه کنيد به سياست عربستان در مورد کشور عرب سنی قطر و نگاه کنيد که چگونه برخوردی بی رحمانه و بی اساس با آنها داشته است. بايد انتظار داشته باشيم که برنامه ها و ماجراجوئی های بيشتر و خطرناکتری برای ايران داشته باشند.
خطر جنگ، با تمام پيامدهای دهشتناک آن، تمامی خاورميانه را تهديد می کند. جنگی که يقينا به کشتار مردم بيگناه می انجامد و باز هم يقينا به تقويت افراطی گری کور می انجامد. ترامپ يا همکاران بعدی او به خاورميانه نيرو خواهند فرستاد که با آن تروريسم افراطگر مبارزه کنند و سر ما هم منت خواهند گذاشت که بليه افراطی گری مربوط به اين سرزمينهاست. بايد بيش از گذشته با “جنگ” و جنگ افروزی، از هر قماش که باشد، ايرانی و عرب و اسرائيلی و امريکائيش بجنگيم و از وقوع فجايع بيشتر جلوگيری کنيم.
مجيد سيادت
21 ژوئن 2017