«زن، زندگی، آزادی» و نیاز به برکشیدن یک نظریه‌ی جمهوری‌خواهی شهروندی

تاملی در نظریه‌ی جمهوری‌خواهی جامعه‌محور محمدرضا نیکفر – بخش اول

این مقاله اولین بخش از مقاله‌های شش‌گانه‌ای است که در تبیین اندیشه‌ی جمهوری‌خواهانه جامعه‌محور محمدرضا نیکفر نگاشته‌ام. به مباحث متنوع طرح شده از سوی نیکفر در مجموعه مقاله‌های تا کنون ۱۸گانه «در ایران چه می‌گذرد؟» و نیز مطالب مکملی که از او در این سال‌ها منتشر شده، آنقدر که شایسته است توجه نشده؛ شاید به سبب غلبه‌ی روزمرگی و خبرزدگی بر فضای رسانه‌های فارسی‌زبان و شبکه‌های اجتماعی، افول تاثیر روشنفکران در جامعه نسبت به دهه‌های گذشته، دشواری گاه‌بگاه زبان نیکفر و یا از چیزی که نیکفر با عنوان «چالش چپ در ایران» از آن یاد کرده و موضوع بخش بعدی این مجموعه نوشتار است.
نیکفر به این نتیجه رسیده است که جنبش «زن، زندگی، آزادی» یا همان جنبش مهسا ما را در ایران در موقعیت تأسیس نظمی دگرگونه قرار داده است و بر همین اساس اولین بخش این مجموعه را به مرور خوانش او از جنبش «زن، زندگی، آزادی» اختصاص می‌دهم.

محمدرضا نیکفر در مقدمه مجموعه «در ایران چه می‌گذرد؟» می‌نویسد:

من در زمان جنبش سبز چندین مقاله نوشتم» (ارجاع به وبسایت قدیمی رادیو زمانه) که عنوان برخی از آنها بود «در ایران چه می‌گذرد؟

با اوج گرفتن جنبش مهسا-ژینا، نیکفر باز برآن می‌شود یادداشت‌هایی زیر همین عنوان بنویسد، مجموعه‌ای که به نوبه‌ی خود دربردارنده‌ی نظریه‌ی جمهوری‌خواهی اجتماعی/سوسیالیستی یا جامعه‌محور اوست. پیش‌فرض او آن است که از هم اکنون باید بر روی برنامه‌های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بحث کرد و در بحث‌ها تجربه‌های انباشته در تاریخ ایران را در نظر داشت. «تأسیسس نظام، بعد از روز صفر‌ِ سرنگونی آغاز نمی‌شود.» پرسش‌گری و فکر انتقادی را تعطیل نکنیم که اگر چنین کنیم خطای انقلاب ۱۳۵۷ را تکرار کرده‌ایم.

با جنبش مهسا «مردمی دیگر» سر برآورده‌اند که در قالب‌های تحمیلی پیشین نمی‌گنجند. «چشم و چراغ ایران، اینک کردستان و بلوچستان است، نه “پای تخت”، یعنی آنجایی که جایگاه منبر ولایت یا تخت سلطنت است.» لازم است جنبش خودآگاه‌تر شود، آزادی‌خواهی و کثرت‌گرایی خود را بپروراند و «دریابد در چه سامان سیاسی‌ای آرمان خود را متحقق می‌بیند.» نظریه جمهوری‌خواهی جامعه محور برای این منظور طراحی شده است.

زن، زندگی، آزادی و خواست کرامت

در مقاله «زن، زندگی، آزادی: کرامت و امید» (در ایران چه می‌گذرد –۱؛ ۱۴ مهر ۱۴۰۱) آمده جنبشی که شعار شاخص آن «زن، زندگی، آزادی» (به اختصار جنبش ز.ز.آ) است، جنبشی دموکراتیک است که در آن، خواست برابری‌ و آزادی با محوریتِ مقابله با حجاب اجباری برجسته است. نیکفر معتقد است عامل‌های برانگیزاننده‌ی خیزش‌های دی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸، زنجیره‌ی اعتراض‌های پیوسته‌ی کارگران، معلمان، بازنشستگان… در این جنبش نو «امکان پاسخ‌گویی و پیگیری» یافته‌اند. جنبش، «دربرگیرنده» و «پیوند دهنده» است. کردستان با تجربه‌ی مبارزاتی‌اش به آن شتاب داده.

در مقاله‌ی «جنبش کرامت» (۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۱) پیشتر نوشته بود اعتراض به تبعیض و نابرابری نکته‌ی کانونی همه‌ی حرکت‌‌های صنفی و گروهی و منطقه‌ای و جمعی در ایران است. «آنچه مردم می‌خواهند کرامت است، اِعزاز شأن انسانی و شهروندی‌شان است.»

آنچه جنبش ز.ز.آ را پیوندپذیر کرده، این است که «در ذات خود کرامت‌خواه است، یعنی خواهان رفع تبعیض، برقراری عدالت، دستیابی به آزادی و ارج‌گذاری به شأن و کرامت همه‌ی شهروندان است.»

در توضیح نیکفر، از پیش از انقلاب ۱۳۵۷ تا کنون، «تحول‌های بنیادی در جامعه موجب خواسته‌ها و حرکت‌های اجتماعی و سیاسی‌ مختلفی شده‌اند که می‌توانیم آنها را به شکل‌های مختلفی مثلاً از نظر موضوع یا ربطشان به گروه‌های اجتماعی مختلف دسته‌بندی کنیم. چیزی که در این جریان پرتنوع پایدار می‌نماید یک خواست بنیادی است: خواست تعلق داشتن، خواست عضو کامل جامعه بودن، از نظر برخورداری از امکان‌های زندگی، از نظر برخورداری از حق مشارکت برابر و بدون تبعیض در سامان اجتماعی و سیاسی، از نظر ارج‌شناسی.»

جنبش تازه‌ی ز.ز.آ در نهایتِ حالتِ یکدستی نظام رخ داد. دهه‌ی ۱۳۹۰ دهه‌ی گسترش فقر بود. بخشی از طبقه‌ی متوسط با گسترش تحریم‌ها به زیر خط فقر افتاد. زنجیره‌ای از اعتصاب‌های کارگری، تظاهرات مال‌باختگان، بازنشستگان، پرستاران و معلمان شکل گرفت که تا امروز ادامه دارد. پاسخ رژیم به آنها خشونت و خون‌ریزی بود. امید به اصلاح در نزد آخرین امیدواران هم رنگ باخت.

در توضیح نیکفر، از پیش از انقلاب ۱۳۵۷ تا کنون، «تحول‌های بنیادی در جامعه موجب خواسته‌ها و حرکت‌های اجتماعی و سیاسی‌ مختلفی شده‌اند که می‌توانیم آنها را به شکل‌های مختلفی مثلاً از نظر موضوع یا ربطشان به گروه‌های اجتماعی مختلف دسته‌بندی کنیم. چیزی که در این جریان پرتنوع پایدار می‌نماید یک خواست بنیادی است: خواست تعلق داشتن، خواست عضو کامل جامعه بودن، از نظر برخورداری از امکان‌های زندگی، از نظر برخورداری از حق مشارکت برابر و بدون تبعیض در سامان اجتماعی و سیاسی، از نظر ارج‌شناسی.»

مضمون طبقاتی آپارتاید ولایی در ج. ا. امروز کاملا آشکار شده است:

مستضعف‌دوستی ‌به صورت تفکیک در میان توده‌ی فقیر و تلاش برای ایجاد یک لشکر حامی در میان آنان درآمد. آپارتاید در اقتصاد به صورت دادن جایگاه محوری به بنگاه‌های فرادولتی و خودی‌ها و آقازادگان، و سپردن امور کلیدی به نظامیان جلوه یافت. با این آپارتاید ترکیب شده است قاعده‌زدایی در عرصه‌ی اشتغال و تأمین اجتماعی، سرکوب پیگر فعالان و تشکل‌های کارگری، تکه‌پاره کردن طبقه‌ی کارگر و دادن امتیاز به بنگاه‌های اجاره‌‌دهی نیروی کار.(«زن، زندگی، آزادی: کرامت و امید»)

نیکفر در این مقاله نتیجه می‌گیرد، اگر جنبش جنبش ز.ز.آ محتوای مثبت خود را دست‌یابی به کرامت انسانی بداند، «آنگاه پیوندپذیر می‌شود و می‌تواند نهری شود که جوی‌ها و رودهای مختلف به آن بریزند.»

جنبش تثبیت کرامت، با شعار محوری «زن، زندگی، آزادی» ظرفیت و استعداد آن را دارد که همه‌ی محرومان و ستمدیدگان از تبعیض را بسیج کند. حداقل این خوش‌بینی نیکفر در آن مرحله از جنبش بود. در نظر او جنبش اعتراضی مهسا به «تراز» یک جنبش ضد اساس نظام ولایی رسید. کرامت انسانی تضاد قطبی با نظام ولایی دارد.

نیکفر توضیح می‌دهد که انقلاب از زمان انقلاب کبیر فرانسه یک مقوله‌ی مرکزی در تئوری سیاسی بوده است. («زن، زندگی، آزادی: آغاز یک انقلاب؟ »؛ در ایران چه می‌گذرد – ۲؛ ۲۲ مهر ۱۴۰۱) در قرن ۱۹ «اندیشه‌ی سوسیالیستی»، که نویسنده خود را متعلق به آن سنت می‌داند، میان انقلاب اجتماعی و انقلاب سیاسی فرق گذاشت، اولی را اصل و دومی را فرع گرفت و ارزیابی از دگرگونی در عرصه‌ی قدرت دولتی را تابع چگونگی کمک آن به پیشرفت انقلاب اجتماعی کرد. جامعه‌محوری اندیشه سوسیالیستی در قرن نوزدهم، ولی در قرن بیستم جای خودش را به دولت‌محوری داد، طوری که انقلاب سیاسی در شکل براندازی نظام‌های موجود اصل شد. گروه‌های انقلابی معمولاً فکر می‌کردند که دولت را که تسخیر کردند، دیگر اصل کار صورت گرفته. نتیجه با توجه به آنچه در شوروی خصوصا رخ داد، «بوروکراتیک شدن، تبدیل شدن نیروی انقلابی به صاحب‌منصب، بیگانه شدن از جامعه، و سرکوبگری به نام انقلاب» بود. در جهان به اصطلاح سوم و ایران پیش از انقلاب نیز فکر انقلابی دولت‌محور بود: «پایه‌‌‌ی فکر این بود که چیرگی بر عقب‌ماندگی‌ها نیاز دارد به دولت قوی و اصلاح‌گری پرقدرت از بالا»، شیوه‌ای که به پرورش اقتدارگرایی ‌انجامید: «در انقلاب ۱۳۵۷ کلّ زرادخانه‌ی دوگانه‌اندیشی چپِ خلق−ضد خلق، اسطوره‌ایِ کاوه-ضحاک و اسلامیِ الاهی-شیطانی به کار گرفته شد تا “خیر” بر “شر” چیره شود.» منتهی شرّ درون خود جبهه‌ی انقلاب دیده نشد. اگر بخواهیم تنها یک درس از انقلاب بهمن بگیریم، آن درس این است که اندیشه‌ورزی انتقادی را فراموش نکنیم. هدف هر انقلابی، انقلاب سیاسی است. اما برای تعطیل نشدن تفکر انتقادی، لازم است از یاد مبریم که اصالت با انقلاب اجتماعی است.

نیکفر توضیح می‌دهد که پذیرش دست کشیدن از تحمیل حجاب به معنای دست کشیدن از یکی از مهمترین تحمیل‌ها در حکومت اسلامی است. حجاب نماد اصلی نگاه شریعت به زن است: «برافتادن آن “مسئله‌ی زن” را از مسیر پاسخ‌گویی سنتی اسلامی به آن خارج می‌کند.» (همچنین بنگرید به مقاله «مسئله‌ی زن در اسلام» از نیکفر، ۱۷ اسفند ۱۳۸۹) خمینی به روشنی تأکید کرده بود که الزام اقتدار و حفظ قدرت نظام، بالاتر از هر حکم و باور شرعی دیگری می‌نشیند. شاید بر این اساس است که جانشین او نیز عقب‌نشینی در عرصه حجاب اجباری را «کوتاهی در امر اقتدار» می‌داند و گشت ارشاد چند ماه پس از جنبش مهسا باز برگشته است. این موضوع البته الحاقیه ماست، چون اصل مقاله‌های مورد ارجاع در هنگامه جنبش مهسا و یا قبل‌تر نوشته شدند.

نیکفر با اینکه می‌داند اعتراض زنان در جنبش مهسا-ژینا تنها به حجاب اجباری منحصر نمی‌شود، خواسته‌ی برچیدن گشت ارشاد و پایان دادن به حجاب اجباری را «خواسته‌ی به‌جایی» می‌خواند که تأکید بر آن هیچ منافاتی با «هدف‌های فرارونده‌ی شعار زن، زندگی، آزادی» ندارد. نیکفر چپ‌گرایی واقع‌گراست، نتیجه آنکه معتقد است «جنبش بایستی دستاورد ملموس داشته باشد و بتواند با هر گام تثبیت‌شدنی خود و عقب‌نشینی رژیم، شور و امید بیشتری در خود بینبارد.» برافتادن حجاب اجباری می‌توانست دستاورد ملموسی باشد که البته تا امروز محقق نشده است. نیکفر همزمان تاکید می‌کند، تصور اینکه جنبش براحتی گسترش می‌یابد و با رشد کمّی زمانی به کیفیت و توانی می‌رسد که قادر شود رژیم را براندازد، «ساده‌نگرانه» است. برای گذار، «مسیر پیچیده‌ای طی خواهد شد که مرحله‌های مختلفی خواهد داشت.»

انقلاب دموکراتیک مهسا ولی با ایدئولوژی خاک و خون، با باستان‌گرایی در هر دو شکل دینی و غیردینی آن، پیش نمی‌رود. ملی‌گرایی‌‌ای که مفهوم ملت در آن کانونی شود و در عوض مفهوم‌های کانونی‌تر حق و آزادی و عدالت صغیر شوند، خطرناک است. «ملت» مفهومی است که زیر آن بسی چیزهای ضدمردمی قاچاق می‌شود. آزادی و عدالت در یک سامان شهروندی متحقق می‌شود، و این سامان نباید «با نفرت از همسایگان، جعل روایت درباره‌ی تاریخ پرافتخار، ستایش از سلسله‌های پادشاهیِ خونریز» برپا شود.

اسلامیسم در تعریف نیکفر خود چیزی جز جهش تعصب اسلامی در فضای ایدئولوژی ناسیونالیستی نیست. ناسیونالیسم خوب و بد تا همان حدی وجود دارد که مذهب خوب و بد. هوشیار بودن برای نقد ایدئولوژی در این انقلاب تازه، برای پرهیز از تکرار خطای بنیادین انقلاب ۵۷ در دست کم گرفتن خطر مذهب، مستلزم حساسیت نسبت به دین سیاسی اصلی دوران یعنی ناسیونالیسم است.

دوست داشتن زادبوم، دوست داشتن زبان مادری و دوست داشتن وجوه پسندیده‌ی فرهنگی که آن را می‌شناسیم، به هیچ رو مستلزم نفرت از دیگران، و حس برتری و اِعمال تبعیض در مورد دیگران نیست. ایرانی‌مَآبی دوست‌داشتنی است، نه به عنوان چیزی که بنابر روایت‌های جعلی شاهانه، گویا سلسله‌های پادشاهی ستون پایداری آن‌اند. ایران، هر چه دارد، محصول مشترک همه‌ی مردمان همسرنوشت است. آنچه در فرهنگ ایرانی، پسندیده است، علی‌رغم وجود شاهان و کاهنانْ خلق شده و استمرار یافته است.»

قلب ایران، قلب تپنده برای همسرنوشتی و همراهی و ارج‌گذاری متقابل است. («ایران؛ اندیشه بر منطق دگرگونی‌») به این موضوع در نوشتارهای بعدی از این مجموعه باز خواهیم گشت.

ایده‌ی تاسیس

رضا پهلوی در سخنان و مصاحبه‌هایش به کرات تاکید کرده «تنها در فردای آزادی باید دید که مردم چه نوع حکومتی را انتخاب می‌کنند.» (بنگرید به یکی از اولین نمونه‌ها مربوط به می‌۲۰۱۷) نیکفر چون بسیاری آزادی‌خواهان با این موضوع مخالف است. در «جنبش انقلابی و ضرورت اندیشیدن انتقادی بر تئوری تغییر» (در ایران چه می‌گذرد – ۴؛ ۱۸ آبان ۱۴۰۱) در نقد کلی‌گویی و وعده‌دهی می‌نویسد:

کلی‌گویی و وعده‌دهی ممکن است به شکل وعده‌ی مشارکت همگانی هم درآید، آن هم به این شیوه که همه چیز موکول شود به همه‌پرسی درباره‌ی شکل حکومت آتی یا تشکیل مجلس مؤسسان برای تهیه‌ی پیش‌نویس قانون اساسی.

طبعاً همه‌پرسی قانون اساسی لحظه‌ی مهمی است در تعیین سرنوشت کشور. مسئله‌ی مهم اما این است که آیا این سند ایده‌ی تأسیس را می‌پذیرد و آیا این ایده − که جانمایه‌ی فکر سیاسی دموکراتیک است و به مردم حق آغاز کردن و تأسیس کردن می‌دهد − در آن به روشنی نهادینه شده است یا نه. حکومت ولایی هم در آغاز قدرت‌گیری خود همه‌پرسی کرد و قانون اساسی نوشت. ولی مضمون آن قانون اساسی ، پایمال کردن حق مردم با استقرار ولایت فقیه بود. پس اینکه تعیین نوع حکومت را به بعد از فروپاشی سیستم و برگزاری رفراندوم موکول کنیم خطرناک است.

ایده‌ی مدرنِ دموکراتیکِ تأسیس − که به انسان حق گسست از سنت، برهم زدن ساختارهای موجود و حرکتی تازه را می‌دهد − به نهاد مجلس مؤسسان و قانون اساسی منحصر نمی‌شود. آنچه به اینها مضمون دموکراتیک می‌دهد، پذیرش حق عمومی و خدشه‌ناپذیر تأسیس‌ است که حق تشکل بیانی از آن است. حق تشکل با ارجاع مدام به حق تأسیس است که مضمون دموکراتیک خود را زنده نگه می‌دارد. از این نظر شورا و خودگردانی جلوه‌های عالی حق تشکل هستند. این حق در جریان مبارزه کسب می‌شود و اگر حفظ شود و گسترش یابد، آنگاه می‌توان امیدوار بود که مجلس مؤسسان و قانون اساسی محصول آن به راستی دموکراتیک باشند.

نیکفر در «جنبش و شرط ژرفایابی آن» (در ایران چه می‌گذرد – ۵؛ ۲۵ آبان ۱۴۰۱) می‌نویسد نظام امتیازوری مستقر چهار محور اصلی دارد: جنسیتی، مالکیتی، عقیدتی، قومیتی. جمهوری‌خواهی جامعه محور قرار است بر این چهار محور غلبه کند:

  • جنسیتی: نظام سرتاپا پدرسالار است، مبتنی است بر باور به شأن برتر مرد و پستیِ سرشتیِ زن (به جز زن مقدسِ ایفاگر نقشی در صحنه‌ی بازی مردان مقدس).
  • مالکیتی: مالکیت بر امکان‌های غارت، استثمار، پست و مقام، تبلیغ و تولید باور، پایگاه اجتماعی طبقه‌ی حاکم را بر روی محور عمودی نابرابری‌های اجتماعی تعیین می‌کند.
  • عقیدتی: شیعی‌گری به صورت یک الاهیات سیاسی که مبنای آن انطباق دوگانه‌ی سیاسی دوست−دشمن و دوگانه الاهیاتی مؤمن−کافر است.
  • قومیتی: مرکزگرایی شاخص استبداد عصر جدید ایرانی در ترکیب با شیعی‌گری، تبعیض از پیش موجود در ایران را شدت بخشیده است.

تغییر در زن زندگی آزادی انقلابی واقعی خواهد بود اگر این نظام‌ امتیازوری بازتولید نشود. ژرفا یافتن جنبش، حرکت در جهتی است که مانع این بازتولید شود. سلطنت و ولایت هردو دچار آفت این چهار نوع تبعیض‌اند. ممکن است تقلب این گونه پیش رود که «جامعه‌ی ناجامع را زیر یک پوشش ظاهراً جامع ببرند». در انقلاب بهمن ۱۳۵۷ این پوشش، «امت مسلمان» بود. اکنون چرخشی ملی‌گرایانه داریم و این بار قرار است ذیل چتر «ملت» و ملی‌گرایی همان‌ نظام بازتولید شود.

نقد سطحی‌گری رسانه‌ها

در «جنبش و شرط ژرفایابی آن» (در ایران چه می‌گذرد – ۵؛ ۲۵ آبان ۱۴۰۱) می‌نویسد:

گفتمان جنبش هنوز آنسان باکیفیت و از نظر ژرفا و گستره‌ی نفوذ آنسان نیرومند نیست که شر ابتذال را پس زند. گاهی به نظر می‌آید که در جهت خودآگاهی و ارتقای کیفیت نه تنها پیش‌روی محسوسی صورت نمی‌گیرد، بلکه پس‌روی‌هایی هم دیده می‌شود. در پهنه‌ی همگانی چیرگی با خبر و هیجان است، و اندیشه تنها به صورت حاشیه‌ای کمرنگ مطرح است. رسانه‌های تصویری فضا را گرفته‌اند و عکس بر متن چیره شده است. کل واقعیت آنی پنداشته می‌شود که به صورت عکس و ویدئو عرضه شود. سوژه‌ی تبیین‌کننده، ظاهراً آن کسانی هستند که در رسانه‌های خارج از کشور با آنان زیر عنوان “تحلیل‌گر” مصاحبه می‌شود. این سوژه‌ها هم از افق حادثه‌های روز چندان فراتر نمی‌روند. در فضا سخن می‌پراکنند، اما نشان‌دهنده‌ی آگاهی جنبش نیستند. آگاهی فاقد مرجعیت است، بیشتر با گفته مشخص می‌شود، تا گوینده. شعار “زن، زندگی، آزادی” همچنان گفته‌ی اصلی است و تا کنون آن حد نیرومند بوده است که خود را از قید تحریف برهاند.

(همچنین بنگرید به سخنان نیکفر در «پنل دانش و قدرت»، محمدرضا نیکفر-ایمان گنجی، ایران آکادمیا ۲۰۲۲ که مکمل همین سخنان است.)

در مقاله «شرّ ابتذال» (۲۱ خرداد ۱۴۰۱) هم با نقد ناپرسش‌گری رایج در برخی رسانه‌های تصویری به نفع جریان سلطنت و سطحی‌اندیشی‌های مشابهی که ضد پرسایی هستند، نوشته بود:

اگر قرار باشد علیه ابتذال شر باشیم، بایستی علیه حماقت سیاسی باشیم، بایستی نیروی تشخیص را تقویت کنیم، باید به بحث دامن زنیم، بپرسیم و بگذاریم بپرسند. لازمه‌ی تقابل با ابتذال شر، تشویق و ستایش تردید است، و مقابله با بیعت کردن، این بار با نسخه‌ی تازه‌ای از ولایت.

هر گونه اِعمال ولایت، هر گونه تراشیدن ولی برای مردم، مستحکم‌تر کردن ابتذال شر است، در معنای صغیر کردن انسان‌ها. صغارت خودخواسته به توصیف کانت نداشتن شجاعت برای پرسیدن است. نقد او به رسانه از این قرار است:

جلوی بحث‌های مضمونی و برنامه‌ای را می‌گیرند، با تحریف گستاخانه‌ی تاریخ − تا حد تبدیل کودتا به قیام ملی و انقلاب به کودتا − راه بهره‌گیری از تجربه‌های گذشته را می‌بندند. حمله به روشنفکری و روشنفکران با حدّت پیش برده می‌شود.

از این نظر مشکل اساسی ما در حال حاضر شرّ ابتذال است. شر ابتذال که گسترش یافت، ابتذال شر هم خودبه‌خود تولید می‌شود. شر ابتذال، نمودهای روشنی دارد: «تاک‌شوهای سطحی، بحث‌های پر از فحاشی در شبکه‌های اجتماعی، تئوری‌های دو-سه خطی.»

شر ابتذال با جمهوری‌خواهی جامعه محوری که در ادامه این مقالات توضیح خواهیم داد منافات دارد. گسترش شر ابتذال باعث می‌شود جامعه‌ای که خود را سازمان می‌دهد و به مقاومت برمی‌خیزد، دیده نشود؛ توجه نشود که مردم به لحاظ برنامه‌‌ی اجتماعی چه می‌خواهند. ابتذال گسترش یافته فرا می‌خواند به بیعت‌گری جدید، «به حمله به پرسش و پرسش‌گران، به حمله به آگاهی تاریخی و ترویج مبتذل‌ترین شکل‌های تحریف تاریخ.»

نیکفر در لابلای نوشته‌هایش رسانه را نقد می‌کند، بدون آنکه این نقد را آنطور که شایسته و بایسته است بپروارند و به صورت گفتمان مستقلی درآورد. امیدواریم در آینده این کار را بکند.

بر اساس پروژه «در ایران چه می‌گذرد؟»، آینده‌‌‌ای که در آن رعیت نشویم و شأن شهروندی بیابیم، تنها می‌تواند روی «قرارداد اجتماعی» نو، قراردادی اجتماعی برای زیستن در آزادی، همبستگی و ارج‌گذاری متقابل بنا شود. در سنت و سرشت ملی و دینی، تنها آن چیزهایی ارزش دارد که به تقویت سه ارزش پایه‌ی «آزادی، همبستگی و ارج‌گذاری متقابل» بیاید. پذیرش حاکمیت موروثی با ایده‌ی قرارداد اجتماعی در تضاد است و از مقوله‌ی «قرارداد بندگی» است، یعنی این اینکه «موافقت کنیم از آزادی خود صرف‌نظر ‌کنیم و بنده شویم»، امری که از نظر عقلانی نامعتبر است.) مهدی حائری یزدی نیز دیدگاهی از جهاتی مشابه در نفی قرارداد بندگی دارد. بنگرید به این مقاله از میثم بادامچی، «حکومت به مثابه وکالت مالکان خصوصی مشاع: مهدی حائری یزدی و حکمتِ حکومت»).

ادامه دارد…

چالش چپ در ایران و جمهوری‌خواهی اجتماعی

تاملی در نظریه‌ی جمهوری‌خواهی جامعه‌محور محمدرضا نیکفر- بخش دوم

میثم بادامچی − نگاه جامعه‌محور از نظر نیکفر، «تکثّر در جامعه را از نظر بسیارگانی موضوع‌ها و موضع‌ها برمی‌تابد» و به جای یک دولت توانا، در اندیشه‌ی شکل‌گیری یک جامعه‌ی توانا برای پیش بردن خواست‌های خود از طریق آگاهی، تشکل‌یابی و بیان است.

این نوشتار بخش دوم از مجموعه مقاله‌هایی است که قصدشان تبیین جمهوری‌خواهی اجتماعی یا سوسیالیستی محمدرضا نیکفر است. مقاله‌های «در ایران چه می‌گذرد؟» با این پیش‌فرض آغاز می‌شود که جنبش‌زن زندگی آزادی ما را در «موقعیت تاسیس» قرار داده، پس از هم اکنون باید بر روی برنامه‌های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی برای ایران آینده بحث کرد و تجربه‌های انباشته تاریخ ایران را هم در نظر داشت: «تأسیس نظام، بعد از روز صفر‌ِ سرنگونی آغاز نمی‌شود. ما هم اکنون در حال ساختن آنیم، پس باید آگاهانه‌تر پیش رویم و پرسش‌گری و فکر انتقادی را تعطیل نکنیم که اگر چنین کنیم خطای انقلاب ۱۳۵۷ را تکرار کرده‌ایم.»[۱]
 امروز که ما این سطور را می‌نویسیم جنبش زن زندگی آزادی به دلایلی چون اختلاف‌ها در درون مخالفان حکومت و البته شرایط بین‌المللی که فعلا اجازه گذار از جمهوری اسلامی را نداده، تا حدی سرکوب شده است. ولی نظریه‌ی سیاسی تاسیسی نیکفر که به بهانه آن جنبش فرخنده خطوطش ارائه شده، همچنان سر جای خودش است و با وضعیتی که مرگ نابهنگام ابراهیم رئیسی در برابر جمهوری اسلامی و اصولگرایان حاکم نهاده، چه بسا اهمیتش حتی بیش از پیش شده است.
ما این مجموعه ۶ قسمتی را حول چند محور تنظیم کرده‌ایم: چالش چپ در ایران، جامعه‌محوری، نقد سلطنت، نقد دیانت، نقد لیبرالیسم، نظریه‌ی تبعیض و غیره. این چند محور در مجموع اجزای یک نظریه‌ی انتقادی درباب جمهوری‌خواهی را تشکیل می‌دهند که می‌توان آن‌را در درون مکتب نظریه‌ی انتقادی تعریف کرد: مکتبی که در اروپا از آخرین نمایندگان آن اکسل هونت و یورگن هابرماس هستند.[۲] منابع فکری نیکفر در کنار هانت و هابرماس، کارل مارکس، جان دیوئی، جان رالز، کلود لفور و جودیت اشکلار هستند.[۳]

نام دیگری که محمدرضا نیکفر بر جمهوری‌خواهی جامعه‌محور مورد نظر خود می‌نهد «جمهوری‌خواهی شهروندی» است، ترجمه civic republicanism به انگلیسی. ما در این مقاله‌ها از همان تعبیر جامعه‌محوری بیشتر استفاده کرده‌ایم، چون در نگاه اول منظور سوسیالیستی نویسنده از دموکراسی و خاستگاه چپ نظریه او را بهتر منتقل می‌کند. نگاه جامعه‌محور، «تکثّر در جامعه را از نظر بسیارگانی موضوع‌ها و موضع‌ها برمی‌تابد» و به جای یک دولت توانا، در اندیشه‌ی شکل‌گیری یک جامعه‌ی توانا برای پیش بردن خواست‌های خود از طریق آگاهی، تشکل‌یابی و بیان است.[۴]

با ایرانی که در آستانه‌ی بحران جانشینی پس از فوت خامنه‌ای است، و آبستنی حوادثی چون سقوط هلیکوپتر حامل رئیس‌جمهور انتصابی‌اش، «اندیشه بر جمهوری» اهمیت راهبردی دارد‌: از نظر جهت‌گیری‌های اساسی سیاسی-اجتماعی، و از نظر داشتن معیاری برای نگرش انتقادی به سیاست موجود و ظهور پدیده‌هایی چون گفتمان پادشاهی‌خواهی. نیکفر معتقد است ما دارای سنت جمهوری به معنای راستین آن نیستیم و در این راستا به کار نظری فشرده‌ای نیاز داریم.

گفتمان جمهوری، چنانکه در این مجموعه خواهیم دید، دارای این اصول هنجارین است: عدالت، آزادی، وجهه‌ی قانونی، عقلانیت. «چرخشی کوپرنیکی» لازم است برای آنکه اندیشه چپ‌ که نیکفر خود را برخواسته از آن می‌داند، سوسیالیسم را زیر بیرق دموکراسی قرار دهند، بجای اینکه دموکراسی را زیر ایده‌ سوسیالیسم در تصور خودشان سرکوب کنند. اگر چپ، مبنای فعالیت خود را جمهوری‌خواهی شهروندمحور گذاشته بود، «به جای آنکه جمهوری را یک فرم حکومتی بورژوایی بداند و کار دموکراتیک را امری جانبی و متمرکز در تشکل‌های پیرامونی تلقی کند»[۵]، اکنون چه بسا در ایران وضعیتی به مراتب بهتری داشتیم و شاید در پس انقلاب ۱۳۵۷-۱۳۵۸ مانند امروز در دام ولایت اصولگرایانه گرفتار نشده بودیم.

معتقد است ما مردمی هستیم متخصص عزاداری‌ مدام و دوره‌ای هفتم و چهلم و سالگرد، اما عجیب است که مویه بر نعش «سوسیالیسم عملاً موجود»، خصوصا پس از مواجهه با چالش انقلاب ۱۳۵۷ کمتر شنیده شده است.[۶] مویه‌ی او البته به نوبه‌ی خود موجب تولید نظریه‌ی جمهوری‌خواهی‌اش شده است.

نیکفر جمهوری‌خواه است، منتهی جمهوری‌خواهی او جامعه محور و سوسیالیستی/اجتماعی است. این موضوع در مقاله‌های این مجموعه شرح داده شده است.

بارگران تاریخ بر دوش چپ ایران: تاثیر فروپاشی شوروی و انقلاب ۱۳۵۷

چپ مکتبی فکری پرسابقه در ایران است که به سبب تجربه‌ی انقلاب ۱۳۵۷ و فروپاشی شوروی با چالش‌های متعددی نزد افکار عمومی ایران و جهان روبروست و آن اتوریته پیشین را ندارد. نیکفر به برخی از این چالش‌ها در مقاله‌های متعددی اشاره می‌کند که یکی از آنها مقاله «افسردگی چپ و بار گران تاریخ» (نقد اقتصاد سیاسی، ۱۹ سپتامبر ۲۰۲۱) است.[۷] مقاله «چالش چپ» (رادیوزمانه، منتشر شده به تاریخ ۲۱ آذر ۱۴۰۲) نیز به نوبه خود در این زمینه حائز اهمیت است.[۸] این دو مقاله البته جزو پروژه «در ایران چه می‌گذرد» نیستند، اما مکمل مهم مباحث آن مجموعه‌ هستند.

نیکفر معتقد است چپ ایران از یک دوره درآمده، وارد دوره‌ی دیگر شده، اما خود را با آن وفق نداده، در تعیین جهت سردرگم است و مفهوم برای توصیف وضعیت جدید کم دارد.مقاله‌های او در سال‌های اخیر تاحد زیادی برای غلبه بر این مشکلات مفهومی تدارک دیده شده‌اند. نبردی که مشخصه‌ی انقلاب ایران بود و پس از تغییر رژیم هم به شکل درگیری‌های دهه‌ی ۱۳۶۰ ادامه یافت، دو شکست‌خورده‌ی بزرگ داشت: سلطنت‌ و چپ. چپ‌‌گرایان بر خلاف سلطنت‌طلبان فرهنگ پذیرش شکست و بحث انتقادی درباره‌ی تجربه‌های خود را دارند و بنابراین کارشان دشوارتر است. [۹]جریان سلطنت‌طلب جز استثناهایی چون داریوش همایون نفهمیده و نپذیرفته که شکست خورده است.

بازگشت به موضع جامعه‌محوری به جای دولت‌محوری چپ‌گرایانه یا راست‌گرایانه، همان چیزی است که نظریه‌ی جمهوری‌خواهی جامعه‌محور نیکفر به دنبال آن است؛ در پروژه «در ایران چه می‌گذرد؟» و مقاله‌های مرتبط. نیکفر در سال‌های اخیر همچنین فراوان تاکید کرده که ما به یک تئوری عمومی تبعیض و چاره‌جویی برای رفع آن نیاز داریم.

فروپاشی بلوک شوروی شکستی بود که نمی‌شد آن را با منطق ذات‌باور مرسوم میان چپ‌ها توضیح داد، و باز گفت درست است که اینجا شکست خوردیم اما در اصل پیروزیم و این پیروزی به‌زودی متحقق می‌شود. «ضربه، بزرگ‌تر از این حرف‌ها بود.» در ارزیابی از عارضه‌ای که شوروی به آن دچار شده بود، طیفی از نظرها شکل گرفت: کیش شخصیت در شوروی و چین، انحراف از سانترالیسم دموکراتیک، آفت دیوان‌سالاری، و حتا شکست سوسیالیسم و استقرار سرمایه‌داری دولتی بسان مدل چین.

شکست «سوسیالیسم عملاً موجود» مرزهای سلطه‌ی رسمی سرمایه‌داری را گسترش داد، اما سرمایه‌داری را برحق نکرده، چون اساس نظام سرمایه‌داری تبعیض و بهره‌کشی است و با مفهوم حق منافات دارد. بحران‌های سرمایه‌داری با وخیم‌تر شدن مسئله‌ی فقر و نابرابری، و همچنین وخیم‌تر شدن مسئله‌ی محیط زیست همچنان ادامه دارد. نتیجه آنکه پس از فروپاشی شوروی و در قرن بیست و یکم هم جنبش‌های اجتماعی چپ پرنیرو هستند و «مقاومت دربرابر گرایش‌های فاشیستی» همچنان قوی است. تقاوت نسبت به ایام جنگ سرد آن است که «انرژی اتوپیایی» افت کرده، فضا پرابهام است و ارا‌‌‌ئه‌ی چشم‌انداز مشکل‌تر از چند دهه قبل است.

مشکل چپ در ایران ولی مضاعف است. نیروهای چپ ایران در حالی با ضربه‌ی فروپاشی بلوک شوروی مواجه شدند که پیشتر زخم عمیق ضربه‌ی شکست انقلاب ۱۳۵۷-۱۳۵۸ بر جسم و جانشان نشسته بود. مدتهاست که از بزرگداشت‌های انقلاب شکوهمند بهمن نزد چپ‌ها خبری نیست:

خاطره‌ها را هاله‌ی افسردگی‌ای عمیق در برگرفته است.(افسردگی چپ و بار گران تاریخ)

به بیان دیگر جز تجربه‌ی شکست سوسیالیسم نوع شوروی، پیامدهای شکست «جنبش‌های رهایی‌بخش ملی» و ناکامی جنبش‌های ملی «ضد امپریالیستی» در ایران، الجزایر، مصر، عراق و سوریه… نیز بر سر چپ‌ها آوار شده است. قبل‌تر خوش‌بینی‌‌ای عمومی وجود داشت نسبت به نتیجه‌ی جنبش‌های رهایی‌بخش ملی. خوشبینی عمومی چپ به ضربه‌ای بود که این جنبش‌ها به قدرت‌های استعماری بزنند. آنچه از آن غافل ماندند گرایش به استبداد و ارتجاع در این جنبش‌ها بود. غفلت چپ در جهان سوم از این گرایش هم به ملی‌گرایی آنان برمی‌گشت که همزاد بود با کمبود حساسیت به ارتجاع خودی و گرایش‌های بیگانه‌ستیز، و هم به خاطراین تصور که «ضربه به امپریالیسم خود به خود به نفع سوسیالیسم می‌شود.» انقلاب ۱۳۵۷ ایران علیه دیکتاتوری شاه نادرستی این پندار را تا حد زیادی نشان داده است.

پیش از انقلاب ۱۳۵۸-۱۳۵۷، به شدت متأثر از ضربه‌ی کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد، تمرکز چپ‌ها در ایران برآن بود که چگونه «دولت وابسته» را برافکنند. نتیجه نوعی چپ دولت‌محور بود: «در فکر و تحلیل و جهت مبارزه دولت-محور شدیم، از بررسی تحول‌های اجتماعی غافل ماندیم، و اگر بررسی‌ای می‌کردیم، جامعه به خودی خود مطرح نبود؛ عمدتاً دنبال تقابل‌هایی می‌گشتیم که ما را در انجام وظیفه‌ی براندازی [رژیم پهلوی] یاری رسانند.» موضع ضد آمریکایی خمینی وقتی با کلیشه‌های دوران جنبش‌های رهایی‌بخشی و استقلال ملی تفسیر می‌شد، در چشم چپ خاورمیانه‌ای و ایرانی رهایی‌بخش جلوه می‌کرد. («چالش چپ»)

سوسیالیسم پیش از انقلاب ۱۳۵۷ در شکل مبارزاتی‌اش جامعه‌محور نبود، و این چیزی است که با اصل ایده‌ی جامعه‌گرای سوسیالیسم نمی‌خواند. نیکفر کوشیده در نظریه‌ی جمهوری‌خواهی جامعه‌محور این نقصان را به نوبه‌ی خود جبران کند.

نتیجه آنکه مشکل چپ در ایران سه‌گانه است: ۱.افسردگی ۲.ضعف در تبیین دو شکست بزرگ و ۳.ناتوانی در تقریر فکری جدید و یک سبک جدید نگرش و کنش.

از سه بخش چپ – چپ فرهنگی، چپ اجتماعی و چپ حزبی– بخش فرهنگی هنوز جان‌دار است، اما به اندازه‌ی گذشته تأثیرگذار نیست. چپ حزبی ضعیف و افسرده است، اما چپ اجتماعی وارد یک دوره‌ی استوار شدن و گسترش یافتن شده است و به نظر می‌رسد پروژه‌ی جمهوری‌خواهی جامعه‌محور نیکفر نیز روی همین حساب باز کرده است.

تحلیل او از نسبت «طبقه‌ی متوسط» ایران با چپ هم خواندنی است و به بخش‌هایی بیشتر از آن در مقاله‌های آینده در مورد لیبرالیسم خواهیم پرداخت. بخش متجدد طبقه متوسط از ابتدا به چپ گرایش داشت. نظام مستقر در دوران پهلوی به این طبقه‌ «امکان مشارکت سیاسی نمی‌داد و به متخصصان آن نگاه ابزاری داشت.» چپ برای طبقه متوسط جذاب بود به خاطر پیشرو بودن در فرهنگ، باز بودن به روی جهان، امیدواری و سرکشی‌اش، و ضدیت‌اش با دربار و امپریالیسم. «حزبی میانه‌رو با تأکید کافی بر عدالت و آزادی» (یک حزب چپ مرکز، مانند حزب جمهوری‌خواه خلق در ترکیه، یا احزاب سوسیال دموکرات… البته مثال‌ها از نگارنده است) هم وجود نداشت تا طبقه‌ی متوسط را جذب کند و همین باعث محبوبیت بیشتر جریان‌های چپ زیرزمینی و انقلابی می‌شد.

در ماه‌های آغازین پس از انقلاب ۱۳۵۷-۱۳۵۸ سازمان فدایی سازمان محبوب طبقه‌ی متوسط جدید شد، اما فداییان از عهده‌ی دفاع از این طبقه برنیامدند و نتوانستند «ذهنیتی متناسب با جایگاه عینی طبقاتی» شان بسازند. هرچه از ایام آغازین انقلاب دورتر شدیم، نفوذ نیروهای چپ در میان طبقه‌ی متوسط کمتر شد. اکنون به وضعیتی رسیده‌ایم که طبقه‌ی متوسط ایرانی علاقه‌ی دهه‌های گذشته را به چپ ندارد، و ایده‌آل «زندگی نُرمال» را در سمت چپ جست‌وجو نمی‌‌کند. مفهوم‌های چپ حتی برای بخش مهمی از طبقه متوسط امروز ایران، مگر برای لایه‌ی فقیر آن، تداعی‌های آزاردهنده‌ای یافته است. نیکفر از این وضعیت نگران است: «چپ به عنوان اندیشه‌ی بدیل، و به عنوان سبک زندگی، چونان نمک زندگی در یک دنیای بی‌مزه و بدمزه، ضعیف است.»

نبکفر به این افتخار می‌کند که جنبش چپ، «ستون روشنفکری و فرهیختگیِ نو در ایران» بوده است. ادبیات و هنر نو و اندیشه‌ی اجتماعی جدید در ایران متأثر از جنبش چپ است. نگران است که این سنت امروز زیر حمله‌ی توأمان دو اردوی ولایت و سلطنت قرار دارد. اندیشه انتقادی چپ باید در جهت «گشایش افق‌های نو و ایجاد کانون‌های تازه‌ی فرهیختگی انسان‌گرا» باشد، ولی به سبب مجموعه‌ای از علل و از جمله غلبه‌ی سطحی‌اندیشی رسانه‌ای، روشنفکران در ایران «مرجعیت سابق خود را» ندارند.

همینطور در مناطقی که مسئله‌ی قومی در آنها پس از انقلاب برجسته بوده است، یعنی کردستان و آذربایجان، و نیز مناطق عربی خوزستان و اهواز ویا بلوچستان، «گرایش چپ ضعیف شده و در عوض سیاست هویت‌محور عرصه را پر کرده.» نیکفر از این وضعیت نگران است. می‌نویسد بدترین چیزی که ممکن است برای میراث چپ پیش آید، دگردیسی گفتار آن در سیاست‌ورزی هویتی[۱۰]است: «هویت جای موضع طبقاتی را می‌گیرد و آگاهی به سطح یک قرن پیش بازمی‌گردد.» (به نگاه نیکفر در موضوع اتنیک‌ها/قومیت‌ها و مطالبات هویتی ایشان و نیز نقد نیکفر بر فدرالیسم قومی/ملی به شکلی تفصیلی‌تر در مجموعه‌ی دیگری که با عنوان «تاملاتی در تمرکززدایی برای ایران آینده»، با تکیه بر پژوهش‌های متاخر اصغر شیرازی در حال نگارشیم، خواهیم پرداخت. من باب مقدمه بنگرید به میثم بادامچی، «آیا ملی‌گرایی لیبرال ناممکن است؟ نقدی بر موضع نیکفر دربابِ سیاست هویت»، ۱۶ آذر ۱۳۹۶)

پس در مورد چپ‌های ایران، در کنار دپرسیون/افسردگی عمومی جهانی، دپرسیون ملی و افسرده‌جانی ویژه‌ی چپ نیز جان چپ‌ها را درهم می‌فشرد. تاریخ برای چپ ایرانی به صورت یک بار گران درآمده است: «مداوم وَر می‌رویم با این پرسش که چرا چنین شد، و در همان حالی که سخت گرفتار روزمرگی هستیم یعنی اسیر حالیم، با گذشته درگیر می‌شویم.» اراده‌گرایانه نمی‌توان مشکل افسردگی را حل کرد، گرچه «چپ‌ها در برخورد با افسردگی تمرین» دارند. شگرد چپ‌ها در برخورد با افسردگی معمولاً این بوده که گفته شود: پرنده مردنی است، پرواز را به خاطر بسپار! به آرمان اصلی و به حرکت در جهت آن برگردیم. خود نیکفر هم کمابیش می‌کوشد چنین کند. می‌نویسد چپ فرزند روشنگری است، و با انقلاب کبیر فرانسه زاده شده است، به عنوان جریانی که شعارهای این انقلاب یعنی آزادی، برابری، برادری/همبستگی را جدی گرفته. خطای اصلی چپ و به نوبه خود یکی از عوامل افسردگی «سستی و لغزش در تعهد به انتخاب آغازین» آزادی، برابری، برادری/همبستگی بوده است.

خلاصه وضعیت چپ در توصیف نیکفر از این قرار است:

اکنون ساختمانی که با تلاش فراوان با مصالح قرن بیستم ساخته شده بود و بسی عظیم و استوار می‌نمود، ترک برداشته، تا حدی متروک شده، اما جایگزینی نیافته است. تعدادی خانه‌ی موقت این سو و آن سو می‌بینیم که بعضاً با همان مصالح قدیم برپا شده‌اند.

یک پارادایم (سرنمونِ شناختی) در هم شکسته و ناتوانی خود را در تبیین پدیده‌ها نشان داده است، اما پارادایم یا پارادایم‌های دیگری جای آن را نگرفته‌اند. باید به فکر چاره بود و این نقیصیه را با «فکر تیز و بحث سرزنده»‌ای که با روحیه‌ی افسرده نمی‌خواند، پر کرد. آنچه به آن نیاز داریم «بازگشت به موضع اصلی» در تفکر و سنت چپ است و «نقد ایدئولوژی، نقد ساختارشکن مقوله‌ها و گزاره‌هایی» که ما را از موضع اصلی خود در باب آزادی، برابری و همبستگی/برادری دور کرده است.

جمهوری‌خواهی اجتماعی نیکفر

بازگشت به موضع جامعه‌محوری به جای دولت‌محوری چپ‌گرایانه یا راست‌گرایانه، همان چیزی است که نظریه‌ی جمهوری‌خواهی جامعه‌محور نیکفر به دنبال آن است؛ در پروژه «در ایران چه می‌گذرد؟» و مقاله‌های مرتبط. نیکفر در سال‌های اخیر همچنین فراوان تاکید کرده که ما به یک تئوری عمومی تبعیض و چاره‌جویی برای رفع آن نیاز داریم. ما به شرح کامل‌تری از این نظریه تبعیض در مقاله‌های آینده خواهیم پرداخت.

بدون تئوری عمومی تبعیض، حتی بعید است «بحث ملیت‌ها بتواند خارج از قالبی ملی‌گرایانه پیش رود» و به فرجامی برسد. در سرآغاز مانیفست مارکس و انگلس آمده: «تاریخِ جوامع تاکنونی تاریخ مبارزه طبقاتی است.» نیکفر پیشنهاد می‌دهد جمله‌ی مانیفست را به این صورت ویرایش کنیم: «تاریخ جوامع تاکنونی تاریخ انقیاد است» یا، «تاریخ جوامع تاکنونی تاریخ تبعیض است». انقیاد باعث می‌‌شود کسی برتر و کسی فروتر باشد، و این برتری و فروتری، تثبیت که شود می‌شود تبعیض.

چپ ایران به یک تئوری جامع در مورد تبعیض نیاز دارد، «به جای اینکه به صورت تصنعی موضوع ستم جنسی، و ستم قومی و تبعیض منطقه‌ای را در کنار ستم طبقاتی بگذارد.» هدف مقدم و اصلی «باید انتگراسیون باشد، یعنی جامع کردن جامعه‌ی ناجامع، جامعه‌ی گرفتار تبعیض»، و شکل دادن به نظام سیاسی دموکراتیکی که در خدمت این هدف کلان است. مفهوم انتگراسیون و جامعیت اصلی بنیادین در اندیشه نیکفر است و نظریه‌ی جمهوری‌خواهی جامعه‌محور/جامعه‌گرا/سوسیالیستی که اجزای آنرا در این مجموعه شرح می‌دهیم در واقع به دنبال تحقق جامعیت است.

بررسی آموزش‌دهنده‌ی گذشته، به ما می‌آموزد که نابرابری و تبعیض و استبداد به شکل‌های مختلفی درمی‌آیند و «حتا در بافتاری که مبنای آن مساوات و آزادی است، می‌توانند از طریق تبعیض‌هایی که به مناسبات قدرت برمی‌گردند، بازتولید شوند.» تجربه‌ی شکست سوسیالیسم در شوروی را باید از این منظر فهمید. گفتمان چپ ولی قدرت پاسخ دادن به این چالش‌ها را دارد. کافی است به آرمان‌های برانگیزنده بازگشت، اشتباه‌ها در حرکت پیشین را شناسایی کرد و طرحی نو در‌افکند. لازم است روشن شود که چه چیزهایی نباید تکرار شوند. «اندیشه‌ی تأمل‌ورز (reflective) انتقادی، با موقعیت تفسیری خود درمی‌افتد و همواره آگاه است بر محدودیت و موقعیت‌مندی خود.»

اما مشکل آن است که گرایش مبارزه‌ و کنشگری سیاسی به ساده‌سازی است. پویش سیاست، چه در فرم چپ و چه راست، مستعد آن است که به دو شعار ساده‌ی «مرده باد…» و «زنده باد…» ختم ‌شود: برای حرکت حماسی، برای ایفای نقش قهرمان و برآوردن خروشی قهرمانانه، باید جهان را ساده کرد، در حدی که بتوان تمام توان را بر روی رفع «تضاد عمده» متمرکز کرد.

مشکل را با گرفتن یک موضع رواقی‌مآب و صوفیانه، یعنی فاصله‌گیری از کوران رخدادها و افسوس و حیرت بر کار جهان (چنانکه عبدالکریم سروش در نظریه‌ی «نعمت ناتوانی» و نقدش بر «نئولیبرالیسم مسلح» کوشیده به‌نوعی بپرورد) هم نمی‌توان حل کرد.

به شرحی که در مقاله «ایده‌ی جمهوری شهروندی» (در ایران چه می‌گذرد – ۱۲؛ ۱۰ فروردین ۱۴۰۲) آمده، ایده‌ی جمهوری ایده‌ی توضیح‌دهنده‌ی نهایی همه‌‌ی خواسته‌های دموکراتیکی است که جنبش «زن، زندگی، آزادی» بیان می‌کند. جمهوری گفتمانی است که آزادی، برابری، رفع تبعیض، سکولاریزاسیون نظام سیاسی و تمرکززدایی، در نزد نیکفر سازه‌های آن هستند.

به این اعتبار، هر ایده‌ای از جمهوری باید درکش «از آزادی و برابری»، درکش از «عدالت و رفع تبعیض»، درکش از «سکولار شدن نظام سیاسی»، و درکش از «فدرالیسم» را مشخص کند. همچنین تاکید می‌کند که ایده‌ی جمهوری باید سه ویژگی داشته باشد: ۱- با سازوکار دموکراتیک سنجیده‌‌ای «که ایران و ایرانیت را در بهترین شکل آن تداوم بخشد» سازگار باشد، ۲-با امنیت و ثبات همراه باشد، ۳- با رشد و رفاه قرین باشد.

چنانکه اشاره شد به اعتقاد نیکفر ما از جنبش ژینا-مهسا تا امروز در «موقعیت تاسیس» قرار داریم.[۱۱]«قرار نیست کشور تأسیس شود؛ ایران وجود دارد، اما لازم است سامانی نو بیابد.» سامان نو، چنانکه در مقاله‌‌ی بعدی این مجموعه شرح خواهیم داد، در تقابل نفی‌کننده آن با شکل‌های سلطنت/پادشاهی و ولایی تعریف می‌شود.

ایده‌ی جمهوری به «جمهور» برمی‌گردد و به چیزی ورای جمهورِ مردم ارجاع نمی‌دهد: جمهوری« نظام دموکراتیکی‌ است که از آن مردم است، برگزیده‌ی مردم است، برای مردم است.» خودبازبَرَندگی‌اش (self-referentiality) اساس سکولار بودن آن است، چون برای تبیین خود به هیچ عنصر و پیوند ماوراءالطبیعی نیاز ندارد جز خود مردم. در جمهوری «ریاست» از آن جمع است. آنچه در «رأس» قراردارد یک جمع است (مجلس‌های مرکزی و منطقه‌ای، شوراها…) نه یک فرد، ولی فقیه یا پادشاه یا چیزی شبیه آنها، و درهر سطحی مشروعیت‌اش را مستقیما از مردم می‌گیرد.

جمهوری شهروندی یا جامعه‌محور جمهوری مردمانی آزاد و برابر است، ولی نظام تبعیض را در«متن اجتماعی بلاواسطه‌ی بروز نابرابری» جست‌وجو می‌کند و با تأمین اجتماعی و ایجاد فرصت‌های برابر در صدد رفع آن برمی‌آید.

رفع تبعیض از بنیادین‌ترین مبانی جمهوری‌خواهی نیکفر است و در زیر مقوله‌ی کلی‌تر عدالت تعریف می‌شود. رفع شکاف طبقاتی و دیگر امتیازوری‌ها در نظم مستقر، زاویه‌های اصلی نگاه او را می‌سازند. او بردن بحث عدالت زیر مقوله‌ی سیاستورزی هویت مخالف است. همه‌ی آنچه سیاست هویت‌محور در معنایی مثبت در صدد پیشبرد آن است، از طریق دموکراتیک کردن جامع امور که قرار است در جمهوری جامعه‌محور محقق شود، پیش‌بردنی است. «آموزش و تدریس به زبان مادری از جمله موضوع‌هایی است که زیر مقوله‌ی دموکراتیزاسیون نظام آموزشی قرار می‌گیرد.»

آزادی هم ارزشی بنیادین در جمهوری‌خواهی است که باز در یک «دموکراتیزاسیون جامع» رخ می‌دهد. هنجار آزادی دربرگیرنده‌ی آزادی‌های پایه از قبیل آزادی عقیده، بیان، اجتماع، تشکل و انتخاب سبک زندگی هست، اما فراتر از آن می‌رود. دموکراتیک کردن نظام آموزشی و روابط در محیط کار و کلا بحث عدالت هم از ارکان آزادی اجتماعی است. آزاداندیشی در گرو استوار شدن و گسترش یافتن پهنه‌ی همگانی برای گفت‌وگو، انتقاد، مسئولیت‌خواهی، و نظردهی است. («ایده‌ی جمهوری شهروندی»)

نیکفر و سوسیال دموکراسی

در عمل نوعی سوسیال دموکراسی مورد دفاع نیکفر است، گرچه از عبارت سوسیال دموکراسی ابا دارد و عبارت‌های «چپ انقلابی» و دموکراسی رادیکال را ترجیح می‌دهد. استدلالش این است که موضع چپ در ایران نمی‌تواند سوسیال‌دموکراتیک در معنای مشخص این عنوان باشد، گرچه از تجربه‌ی سوسیال‌دموکراسی اروپایی باید آموخت: «محیط عمل ما یک فضای دموکراتیک نیست. ما با حداقلی از وجود دموکراسی مواجه نیستیم که بخواهیم با سازوکار پارلمانی عنصرهای آزادی و عدالت اجتماعی در آن را تقویت کنیم….ما به سنت چپ انقلابی تعلق داریم و بایسته است از تجربه‌های آن بیاموزیم.»

برای آینده ایران لازم است دموکراسی استوار و باکیفیتی تاسیس شود که جنبه‌‌ی سوسیال یعنی عدالت‌گستر نیرومندی داشته باشد. «اساس ستمگری» باید درهم‌شکسته شود و این چیزی نیست که در افق تجربه‌ی تاریخی سوسیال‌دموکراتیک اروپایی که به نظر می‌رسد در نظر نیکفر محافظه‌کار می‌نماید بگنجد. چپ اروپایی هم خود رو برگردانده از سوسیال‌دموکراسی است و «ایده‌ی دموکراسی رادیکال را در گفت‌‌وگو با سنت انقلابی سوسیالیستی پرورانده است.» («چالش چپ»، ۲۱ آذر ۱۴۰۲) به بحث نسبت فکر نیکفر و برابری‌خواهی لیبرال و نیز سوسیال دموکراسی در بخش ششم این مقاله‌ها بازخواهیم گشت.

گامی آغازین اما اساسی برای برقراری عدالت، «تأمین درآمد پایه برای همه‌ی شهروندان» خواهد بود. لازم است نفت، دیگر منابع معدنی و طبیعی عمده، و همه شرکت‌های دولتی و فرادولتی، «ملی» باشند، یعنی درآمد آنها به مردم اختصاص یابد. نویسنده هم مخالف خصوصی‌سازی است، و هم دولتی‌سازی، و به نظر می‌رسد در «ملی کردن» طرفدار نوعی اقتصاد شورایی است که با هدف تأمین درآمد پایه‌ی شهروندان، محرومیت‌زدایی، حفظ محیط زیست و توسعه‌ی متوازن تاسیس شده است. در این مدل قرار است دسترسی مستقیم حکومت به درآمد نفت قطع شود تا به این واسطه یکی از امکان‌های بازسازی استبداد منتفی گردد. مالکیت و مدیریت نفت و دیگر منابع عمده باید مردمی و شورایی شود. یعنی دوگانه‌ی دولتی−خصوصی لازم است کنار گذاشته شود و رکن سومی زیرعنوان «مردمی» یا شورایی تاسیس شود که نتیجه آن مثلا آن است که سازمان برنامه و بودجه از زیر کنترل قوه‌ی مجریه درآید. «بانک مرکزی» هم قرار است به این شیوه اداره شود و اصطلاحا «استقلال» یابد.

مدل نیکفر جذاب است ولی آیا تاکنونی در جایی از دنیا با مقیاس وسیع، نه در حد اداره یک کارخانه یا روستا یا شورای شهر، پیاده شده و با موفقیت جواب داده است؟ این پرسشی است که در آینده بدان باز خواهیم گشت.

ادامه دارد…

پانویس‌ها

[۱] نقل قول از «ایران؛ اندیشه بر منطق دگرگونی‌» ( در ایران چه می‌گذرد – ۳)

[۲] البته جای مباحث فلسفی مربوط به رابطه دموکراسی و حقوق که هابرماس متاخر در میان واقعیت‌ها و ارزش‌ها به آنها پرداخته، در مقاله‌های نیکفر خالی است. برای مرور اثر فوق از هابرماس بنگرید به:

Meysam Badamchi, “Habermas’s Philosophy of Law in Between Facts and Norms”, Module written for Philosophy of Law e-PG Pathshala undergraduate course in India, available at: Link

[۳] بنگرید به: «ایده‌ی جمهوری شهروندی»، پاورقی ۸

[۴]نقل قول از «اندیشه بر ستمگری» (در ایران چه می‌گذرد – ۱۶)

[۵] نقل قول از نیکفر، «ایده‌ی جمهوری شهروندی» (در ایران چه می‌گذرد – ۱۲)

[۶] نقل قول از «افسردگی چپ و بار گران تاریخ»

[۷]برخی از موضع چپ همان ایام به مقاله «افسردگی چپ و بار گران تاریخ» واکنش نشان دادند. بنگرید به: سعید رهنما، «نگاهی به مقاله‌ی افسردگی چپ و بار گران تاریخ»، نقد اقتصاد سیاسی ۲۶ سپتامبر ۲۰۲۱؛ قابل دسترسی در اینجا.

[۸] پاسخ‌هایی از سوی برخی مدافعان چپ به این مقاله داده شد، مانند مقاله‌ای از هیوا رستگار با عنوان «مفروضات جان‌سخت: ملت‌های فرودست در موضع چپ».

[۹] افسردگی در چپ معمولاً با امید همراه بوده است: برمی‌خیزیم و این بار با نقشه‌ای دقیق‌تر قاطع‌تر می‌جنگیم.نیکفر به کتاب «ملانکولیای چپ» نوشته‌ی اِنزو تراورسو، مورخ تاریخ اندیشه ایتالیایی ارجاع می‌دهد:

Enzo Traverso, Left-wing melancholia; Marxism, history, and memory. Columbia University Press 2016.

[۱۰] identity politics

[۱۱] بحث مثلث تاسیس، احیا، اصلاح نیکفر که جزوی از بحث جمهوری شهروندی است در اینجا نیز توضیح شده است: «تأسیس، احیا، اصلاح – محمدرضا نیکفر»

سایت رادیو زمانه

Print Friendly, PDF & Email

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *