«قاسم سلیمانی فردی بسیار توانمند و مدبر و دشمنی شایسته است. او بازی خود را بهخوبی انجام میدهد، اما این بازی طولانی است. پس اجازه دهید ببینیم حوادث (بازی) چگونه پیش میرود.»
حالا حادثه (بازی) به حذف سلیمانی انجامیده است و این سخن را درباره او کسی گفته بود که مدتها در مسائل مربوط به منطقه دور و نزدیک مشغول مچاندازی با سلیمانی بود؛ پترائوس، اولین فرمانده نیروهای آمریکایی در عراق پس از صدام.
خودش تعریف میکند که سال ۲۰۰۷، جلال طالبانی، رئیسجمهور وقت عراق، به او خبر داد که از جلسهای با قاسم سلیمانی میآید با این پیام از او:
«ژنرال پترائوس، شما باید بدانید که من قاسم سلیمانی سیاست ایران را در ارتباط با عراق کنترل میکنم و بهجز عراق، کنترل سیاست ایران در سوریه، افغانستان و غزه را بر عهده دارم. نکتهای که او میگفت این بود که تو باید با من توافق کنی، دیپلماتهای ایرانی و دیگران را فراموش کن، [برای حل بحران بصره] ما باید با هم توافق کنیم».
سلیمانی گفته بود: «تو باید با من توافق کنی، بقیه را فراموش کن.»
«مدیریت مقاومت» از بالای سر همه
کل سیاست منطقهای ایران را آیتالله خامنهای و مشاوران او زیر عنوان مقوله «مقاومت» دستهبندی کردهاند. آنها در این چارچوب وارد بازیای شدند که قواعد آن را کسی نمیداند و مجلس و نهادهای نظارتی و تصمیمگیرِ «منتخب» مردم اجازه چونوچرای چندانی در مورد آنها ندارند.
مثلاً مقایسه کنید این سیاست و رویه را با همین تصمیم دیروز مجلس ترکیه که گرچه دموکراسیاش جای انتقاد دارد، ولی دولت در مورد دخالتِ ولو بحثانگیز در مناقشه لیبی، از مجلس مجوزی محدود میگیرد و مردم و نمایندگانشان کموبیش در جریان مباحث و مسئولیتها هستند.
در ایران اما، هم ابعاد و چگونگی و هم قواعد بازی «مقاومت» (حضور در منطقه) جای دیگری تعیین میشود. بهگفته علی شادمانی، از فرماندهان ارشد سپاه، «حضرت آقا با اعتمادی که به سپاه دارند، مدیریت جبهه مقاومت را به مجموعهای از سپاه سپردند و امروز این سپاه است که جبهه مقاومت را مدیریت میکند»؛ مدیریتی که عملاً دستگاه دیپلماسی کشور در آن کنار گذاشته شده بود و کسی هم اجازه پرسش و چون و چرا درباره مبانی قانونی آن و نیز سود و زیانش برای زندگی و امنیت مردم را نداشت.
و چهره شاخص این «مدیریت» کسی نبود جز قاسم سلیمانی. او سال ۲۰۰۶، در گرماگرم جنگ ۳۳ روزه میان حزبالله و اسرائیل، در ستاد فرماندهی حزبالله در جنوب لبنان نشسته بود و بهنوعی هدایتگر جنگ بود.
کشته شدن قاسم سلیمانی چه پیامدهایی خواهد داشت؟
اخیراً سایت آیتالله خامنهای، در اقدامی کمسابقه، در همین زمینه با خود سلیمانی به مصاحبهای مبسوط نشست تا نقش ایران و فرمانده ارشدش در منطقه را در آن جنگ به رخ «دشمن صهیونیستی» بکشد.
سلیمانی بود که برای اقناع روسیه و از بین بردن تردیدهای این کشور برای ورود مستقیم به جنگ سوریه مرداد ۱۳۸۴ ملاقاتی ۱۴۰ دقیقهای با پوتین داشت، تا روسیه را برای ورود به جنگ سوریه تشویق کند، با این قول و قرار که نیروی زمینی را ایران و حزبالله تقویت خواهند کرد و روسیه پشتیبانی هوایی را به عهده بگیرد. یک ماه بعد روسیه وارد جنگ سوریه شد و حکومت اسد را که حالتی از تلوتلو خوردن پیدا کرده بود، به سوی تثبیت راند.
سلیمانی بود که در جنگ علیه داعش در ستاد فرماندهی موصل و ابوکمال مینشست و عکسش را هم در ایران با آبوتاب منتشر میکردند و نهایتاً هم او بود که به خامنهای نامه نوشت که «کار داعش تمام شده است».
سلیمانی بود که تلاش کرد مانع رفراندوم جدایی در کردستان عراق شود و وقتی که رفراندوم با رأی بالایی رقم خورد، او بود که هماهنگی میان ترکیه و ایران و عراق را برای اعمال فشار سیاسی و نظامی بر دولت اقلیم کردستان رقم زد تا مقامهای این اقلیم نتیجه رفراندوم را کَاَنلَمیَکُن اعلام کنند.
سلیمانی بود که سلب تابعیت یکی از رهبران شیعه بحرین را به محملی برای تهدید مسلحانه حکومت این کشور بدل کرد و در بیانیهای نوشت: «تجاوز به حریم آیتالله شیخ عیسی قاسم خط قرمزی است که عبور از آن شعلهای از آتش را در بحرین و سراسر منطقه پدید خواهد آورد و برای مردم راهی جز مقاومت مسلحانه باقی نخواهد گذاشت.»
سلیمانی بود که حتی در تعیین سفرای رسمی جمهوری اسلامی در کشورهای «حوزه مقاومت» (سوریه، لبنان، عراق و…) نقشی محوری داشت.
سلیمانی بود که بشار اسد را در سفری محرمانه به ایران آورد بدون آن که رئیس دستگاه دیپلماسی کشور از این سفر باخبر باشد. و در نتیجه همین اقدام بود که ظریف استعفا کرد و آخر سر نیز، با قول و قرار برای توجه بیشتر به دستگاه او، به کار بازگشت، بیآنکه این قول و قرارها جنبه عملی پیدا کند.
سلیمانی بود که در تشکیل و ترکیب دولتهای عراق حرف و موضعی نافذ داشت و در روی کارآمدن و رفتن مالکی و العبادی و عادل عبدالمهدی سهمی عمده داشت.
سلیمانی بود که…
نامهای که خوانده نشد
اسرائیلیها و آمریکاییها نسبت کمترین تردید و ابهامی در نقش قاسم سلیمانی در سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی نداشتند.
در دوره بوش، حرف و حدیثهایی برای از میان بردن او مطرح شد که جنبه عملیاتی پیدا نکرد. در دوره اوباما، اسرائیلیها به شدت دنبال حذف سلیمانی بودند، ولی دولت اوباما، هم به ملاحظه به خطر نینداختن مذاکرات هستهای و هم در چارچوب مقابله مشترک با داعش، به طرح و تلاش اسرائیل روی خوش نشان نداد و حتی صحبتِ این بود که یک بار طرح اسرائیل برای حذف سلیمانی را به ایران لو دادهاند.
قاسم سلیمانی؛ از سپاهی ساده تا سردار ماجراجویی
مشکل جمهوری اسلامی این بود که نه شانس استفاده از رویکرد دولت اوباما را جدی گرفت تا به توافقاتی ورای برجام و اصلاح سیاستهای منطقهایاش متمایل شود و نه بعد از این دولت، روح و فضای زمانه را دریافت.
سال ۲۰۱۷ پومپئو به عنوان رئیس سیا نامهای به سلیمانی نوشت که ترکشش امروز کار خود را کرد. در آن نامه نوشت: «آنچه در این نامه به او (قاسم سلیمانی) گفتیم این است که ما او و ایران را مسئول هر حملهای به منافع آمریکا در عراق به دست نیروهای تحت کنترل او میدانیم.»
سلیمانی به آورنده نامه گفته بود که به پمپئو بگوید «نامه تو را نمیگیرم و نمیخوانم و اصلاً با این افراد صحبتی ندارم».
در همین چارچوب بود که جمهوری اسلامی از شناخت درست رویکرد و تهدیدات دولت ترامپ، که شمشیر را برخلاف دولت اوباما از رو بسته بود، غافل ماند. بازی بیقاعده، پرهزینه و فاقد چشمانداز جمهوری اسلامی در محیط منطقه و امنیتی دیدن صرفِ «عمق استراتژیک» ایران در مرزهای غربیاش تا دریای مدیترانه که کمتر همهجانبهنگر بود و از ضعف جنبهها و پیوستهای اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی همهجانبه رنج میبرد، روز به روز با این توهم بیشتر درآمیخت که حضور و نفوذ ایران در منطقه به حد اعلا و مرحلهای بیبازگشت رسیده و آمریکا و «رژیم صهیونیستی» باید جل و پلاس خود را جمع کنند و ناظرِ برآمدنِ «تمدن اسلامی» با محوریت ایران در منطقه و جهان باشند.
همین توهم و سرمستی سبب شد متوجه نشوند که در واشینگتن دولتی به قدرت رسیده که مثل خودشان و نیز کمتر از دولتهای دیگرِ آمریکا به قواعد بازی پایبند است. آنها سرمست از شعارها و توهمات خود دقت نکردند که دولت ترامپ کمتر به قاعده و معیارهای بینالمللی پایبند است و در خروج از پیمانهای بینالمللی و امتیاز دادن بیسابقه به متحدانی مانند اسرائیل و این یا آن اقدام غیرمتعارف مرز و محدودهای نمیشناسد.
در همین راستا، معنای قرار دادنِ نام سپاه پاسداران در فهرست سازمانهای تروریستی را هم زیاد جدی نگرفتند و، برعکس، عدم واکنش آمریکا در حوادث چندماه اخیر در خلیج فارس و دریای عمان و نیز تأکید ترامپ بر تمایل به احتراز از جنگ را ورقِ زر گرفتند و بهرغم اینکه حرف ترامپ در روزهای اخیر از هشدار به تهدید بدل شد و دامنه تنش در عراق بهمیزانی بیسابقه بالا گرفت و باز بهرغم اینکه در چارچوب همین تنش، رهبر ایران و فرمانده سپاه دخالت ایران در کشورهای منطقه را حرفی بیاساس خواندند، یک روز بعد سردار سلیمانی به روال سابق و در چارچوب همان توهم نسبت به منطقه و «جرئت نکردن آمریکا» در «عبور از خط قرمزی مثل حذف فرمانده سپاه قدس»، با هواپیما به بغداد رفت.
و ترور او هم در همین بغداد انجام شد با جنبههایی نمادین، از جمله اینکه بهرغم حرف و حدیثهای تکذیبی از سوی تهران، همچنان سلیمانی بوده که بخشی از تحولات عراق را تمشیت میکرده، بهگونهای که خود لازم دیده دوباره به این کشور بیاید و…
تصمیم سخت تهران
حالا برای واکنش به حرکت غافلگیرکننده (ولی نه غیرقابل تصور برای ناظران بیرونی) دولت ترامپ در بازی منطقهای با ایران و ضربه سختی که وارد آورده، در تهران صحبت از انتقام است و شاید تا اطلاع ثانوی سخن درباره لزوم تغییر در سیاستهای منطقهای حتی کمتر از گذشته محلی از اعراب و تأکید پیدا کند.
این دلخوشی هم شاید به کمک هسته سخت قدرت بیاید که گروههای مختلف عراقی احتمالاً در بیرون کردن نیروهای آمریکایی از این کشور همداستان شوند. اما اگر این خروج هم تحقق یابد، مشکل سیاست منطقهای ایران حل نخواهد شد، چنانکه در سه سال ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۴ نیز که آمریکاییها از عراق رفتند، این مشکل حل نشد.
اکنون سؤال بزرگ این است که آیا جمهوری اسلامی مرگ سخت «سردار بزرگ» خود را به محملی برای تدابیر اندیشمندانه و خروج از دور باطلِ چهل ساله تبدیل خواهد کرد یا در فضای انتقامجویی و پافشردن بر سیاستهای جاری خود، بازی بیقاعده با رقیبی کموبیش پیشبینیناپذیر را ادامه خواهد داد و وضع را احتمالاً بدتر از گذشته خواهد کرد؟
*****
قاسم سلیمانی؛ اروین رومل ایران و ماجرای درخت و جنگل
در ارزیابی کارنامه قاسم سلیمانی فضای مجازی و حقیقی ایران مثلاً بسیاری از موارد دیگر به شدت دو قطبی و سیاه و سفید شده است. این نیز هست که کل دستگاه تبلیغاتی جمهوری اسلامی و کشورهای مقابلش با تبلیغات خود سهم عمدهای در ایجاد این فضا دارند.
شرکت گسترده عده بزرگی از مردمی که لزوماً هم همگی دل خوشی از حکومت ندارند، در تشییع جنازه سلیمانی از یک سو و در عین بیرون ریختن حجم بزرگی از خشم و غضب علیه سلیمانی و حکومت در فضای مجازی و حقیقی از سوی بخش دیگری از مردم هم، حاصل همین تبلیغات دوقطبی شده است.
طبیعی است که پیشبرد یک بحث منطقی و موضوعی در چنین فضایی کار آسانی نیست و جملات زیر هم شاید در این راستا نهایتاً موفق از کار درنیایند.
سلیمانی عمدتاً به عنوان نماد و نمود سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی شناخته میشد و تمرکز بحث هم بر همین جنبه است. لذا درآمیختن این بحث با کارکرد سپاه در داخل که سلیمانی هم عضوی از آن مجموعه بوده، شاید مانع از این تمرکز بر جنبه اصلی کار و کارنامه او شود.
«معجونی از جیمز باند، رومل و لیدی گاگا»
اذعان دوست و دشمن این است که سلیمانی آدم بااستعدادی بوده و تواناییهای قابل اعتنایی داشته است. رایان کراکر نماینده ویژه سابق آمریکا در افغانستان، یا ژنرال پترائوس فرمانده نیروهای آمریکایی در عراق پس از صدام، با لحنی توأم با تحسین و تکفیر نسبت به سلیمانی سخن گفتهاند و او را دشمنی خواندهاند که نمیتوان بر استعدادهایش در مدیریت نیروهای تحت فرمانش و نیز در تعیین و تبیین تاکتیک و استراتژیهای میدانی، چشم بست و دست کمش گرفت.
سال ۲۰۱۷ که مجله تایم سلیمانی را به عنوان یکی از ۱۰۰ شخصیت برگزیده سال معرفی کرد، کنت پولاک کارشناس سابق سیآیای، در باره او نوشت: «سلیمانی برای شیعیان منطقه جذابیت ویژهای دارد، چرا که معجونی است از جیمزباند، اروین رومل و لیدی گاگا».
البته شاید سلیمانی را نتوان با رومل مقایسه کرد، ولی رومل هم شاید به عنوان معروفترین سردار نظامی تاریخ آلمان در دو جنگ جهانی اول و دوم، کسی بود که دوست و دشمن ابایی از تحسین استعداد و جسارت و خلاقیتش در تبیین و پیشبرد تاکتیکها و استراتژیهای جنگی نداشتند.
بیآن که لازم باشد نظام کنونی حاکم بر ایران را با نظام هیتلری همسان و هممان بدانیم، وجه مشترک سلیمانی و رومل، ورای اینکه تا چه حد استعداد آنها را بتوان با هم مقایسه کرد، این بود که به هر حال هر دو در بطن سیاستها و استراتژیهایی غلط، استعدادهای درخشانشان کم و بیش به هدر رفت و سرنوشتشان هم نهایتاً به سویی رفت که آن استعداد باقی نماند تا در یک محیط و شرایط دیگر و در متن یک استراتژی سالم و درست منشا خدماتی ماندگار برای کشورشان شود.
رومل هم «سرباز صفر ولایت» بود ولی …
البته مرگ رومل در سن ۵۳ سالگی که مختصاتی متفاوت از مرگ سردار سلیمانی داشت، زمانی رقم خورد که او بر خلاف سلیمانی جسارت کرد که از موقعیت «سرباز صفر ولایت» بیرون بیاید، و این تفاوت پایان کار هم شاید قابل اعتنا باشد.
هر چه بود امروز ما با این تبلیغات و گفتمان روبهرو هستیم که مدافعان سلیمانی یا کل کارنامه او را دربست «افتخارآمیز» میدانند، یا صرفاً بر جنبه حضور و تلاشهای شاخص او در جنگ علیه عراق و نیز در مقابله با داعش در عراق و سوریه تأکید دارند که خطر این نیرو را از مرزهای ایران دور نگه داشته است.
با گروه اول بحثی عمومی همیشه در جریان بوده است، از جمله با این سؤالها که حوزه نفوذ و «عمق استراتژیکی» که جمهوری اسلامی ایران از جمله با مدیریت سلیمانی در منطقه برپا کرده تا چه حد پایدار و در درازمدت به سود امنیت و منافع ملی کشور بوده است؟
این حضور به چه میزان به استقرار صلح و ثبات و انسجام درونی کشورهای درگیر در منطقه کمک کرده؟
وزن سنگین جنبههای امنیتی و نظامی حضور ایران در منطقه آیا سود و هودهای برای برای منافع ملی و ایجاد فرصتهای اقتصادی و تجاری برای ایران داشته؟ ایجاد ارزش و اشتغال در این زمینهها را رقم زده؟ یا برعکس، هزینه قابل اعتنایی را هم روی دست ایران گذاشته است؟
و به خصوص جنبه سلبی و تحریکآمیز این حضور و نفوذ در منطقه که دائم در خدمت مهار و نابودی «رژیم صهیونیستی» و حامیان آن یا ایجاد سدهای نظامی و امنیتی در برابر رقبای قدر دیگر (به جای همکاری و تلاش برای ایجاد ساختارهای مشترک امنیتی و اقتصادی و …) تعریف شده چه نسبتی با منافع پایدار صلح و امنیت برای ایران داشته است؟
وضعیتهای بحرانی در ۴۰ سال اخیر و به ویژه در دو دهه گذشته (دوران پساصدام) که خیز ایران برای حضور بیشتر در منطقه رقم خورده است، عمدتاً در عدم واکاوی همین سؤالها و نبودن فضای آزاد لازم در ایران برای بحث پیرامون آنها ایجاد شدهاند. این بحرانها که جمهوری اسلامی فرصتهای کمنظیری را برای حل آنها از دست داده است، حالا به جایی رسیده که جان مدیر ارشد حضور نظامی و امنیتی ایران در منطقه هم قربانی آن شده است.
مقابله با داعش و اما و اگرها
دسته دوم که خدمات سردار سلیمانی را در جریان جنگ با عراق و نیز در مقابله با داعش برجسته میبینند و کارنامه او از این زاویه، و نه لزوماً سایر بخشهای کارنامه او در منطقه، قابل تقدیر میدانند و فقدان او را ضربهای بزرگ تلقی میکنند، لزوماً نادرست نمیگویند منتهی در این باب هم اشاره به برخی ملاحظات شاید بیجا نباشد.
قاسم سلیمانی؛ از سپاهی ساده تا سردار ماجراجویی
در بروز جنگ ایران و عراق حالا که اسناد و مدارک به اندازه کافی بیرون آمده با قاطعیت میتوان گفت که رویکردها و شعارها و اقدامات تحریکآمیز مقامهای وقت جمهوری اسلامی ایران و نیز رویهای که در برابر آمریکا و اشغال سفارت آن در پیش گرفته شد در تشجیع و تشویق صدام حسین و حمایت از او برای شروع جنگ تأثیر کمی نداشت.
ولی ورای این که تقصیر جنگ تا چه حد و چه میزان به کجا برمیگردد، حضور و رشادتهای سلیمانی و سلیمانیها در جنگ تا پس زدن ارتش رژیم صدام و آزادی خرمشهر و همه بخشهای اشغالشده کشور را هیچکس یارای نفی نیست. ولی از پس از این مرحله که جنگ به اصرار و لجبازی جمهوری اسلامی شش سال دیگر هم به عبث ادامه یافت، روند توسعه کشور سالها و دههها به عقب انداخت.
خود این شش سال البته با عملیاتهای متفاوتی که در جبههها انجام شد محملی برای پرورش بیشتر توانایی و استعداد سلیمانی و سلیمانیها فراهم آورد، ولی با هزینههایی گزاف و به قیمت از دسترفتن سرمایهها و جانها بسیاری از ایرانیان و ویرانی انبوهی از خانمانها.
اینکه سردار سلیمانی در سرکوب و نابودی نسبی داعش در عراق و سوریه هم نقشی برجسته داشته، کمتر جای انکار است. منتهی میتوان پرسید که برآمدن داعش و قدرتگیری آن در این دو کشور چه نسبتی با سیاستهای منطقهای ایران و از جمله نوع رویکرد و سیاستهای نزدیکترین دولت عراق به ایران در فاصله ۲۰۱۱ تا ۲۰۱۴ (زمان عدم حضور آمریکاییها در عراق که ایران بدون رقیب در این کشور بود) دارد؟
اینکه سنیهای عراق در دوران پساصدام در انطباق با شرایط جدید و تقسیم قدرت بحثانگیز در قانون اساسی ۲۰۰۵ میان گروههای مختلف قومی و مذهبی مشکل داشتند، غیرقابل انکار است. ولی آیا دولت نوری المالکی که روابط تنگاتنگی با تهران داشت با غلظت شیعیگریش و با سیاستهایش در قبال سنیهای غرب عراق، در متمایلشدن بیشتر آنها به این یا آن قدرت منطقهای دیگر و به خصوص انفعال و استقبال آنها از برآمد و سلطه داعش در منطقه خود نقش کوچکی بازی کرد؟
اینکه پس از این رویکردها و معادلات اشتباه، داعش سربرمیآورد و مقابله با آن به دستور کار اصلی بدل میشود و سردار سلیمانی هم نقش برجستهای در این مقابله ایفا میکند، نباید دوباره سؤال اساسی را در مورد ماهیت و سمتگیری و سود و زیان سیاست منطقهای جمهوری اسلامی که قدرتگیری داعش هم تا حدودی با آن مرتبط بود، از دستور خارج کند.
درختی سبز در جنگلی آفتزده
به عبارتی، سردار سلیمانی چه در جنگ ایران و عراق و چه در مقابله با داعش هم، در بطن و متن سیاستهای کلان اشتباه جمهوری اسلامی در منطقه تاکتیکهای و رویکردها و طرحهایی کم و بیش درست اعمال میکند و مدیریتی قابل اعتنا به نمایش میگذارد. ولی توجه به این برآمد برجسته حکم دیدن درختی سبز در جنگلی دچار بحران و آفت را دارد، جنگلی (سیاست کلان جمهوری اسلامی در منطقه) که آفتش نهایتاً به جان خود سردار هم افتاد و او هم عامل و هم قربانی آن جنگل آفتزده شد.
به این ترتیب ورای محکومیت مربوط به اقدام تروریستی یا غیرتروریستی، جنایتکارانه یا غیرجنایتکارانه دولت ترامپ، به هر صورت انسانی با قابلیتهایی درخور، هستیاش طعمه فنا شد، فنایی که شاید بسان سرنگونی فاجعهبار هواپیمای مسافربری ایران در تیر ۱۳۶۷ با موشکهای آمریکایی، به جای انتقامگیری منشأ چرخشی در سیاستها و سمتگیریها شود، چنانکه آن سرنگونی هم سهمی عمده در بازاندیشی اساسی در تداوم جنگ و لزوم ختم آن را در تهران رقم زد.
در چنین صورتی مرگ بیبازگشت سردار هم میتواند ورای برجستگیها و دستاوردهای موقت، قابل تقدیر و توأم با اما و اگر او در جریان جنگ ایران و عراق و در مقابله با داعش، منشأ گشایشی اساسیتری در بازنگری رویکردها و سیاستهایی شود که سردار سلیمانی هم با قابلیتهایش نهایتاً قربانی آن شد و از به فنا رفتن بیشتر سرمایهها و امکانات کشور جلو گیرد و افتادن آن بر ریل درست توسعه و پیشرفت را رقم زند.
برگرفته از سایت رادیو فردا