میان مسجد و میخانه راهیست!‏

یادداشت «زمان نیمه عمر» را با این جمع‌بندی و وعده به پایان بردم: ‏«افق‌گشایی‎ ‎در‎ ‎مقابل‎ ‎جنبش‌ها‎ ‎و‎ ‎ناجنبش‌های‎ ‎خاموش‎ ‎و‎ ‎در‎ ‎آستانه‎ ‎انفجار،‎ ‎وظیفه‎ ‎بر‎ ‎زمین‎ ‎مانده‌ای‎ ‎است‎ ‎که‎ ‎جامعه‎ ‎مدنی،‎ ‎از‎ ‎جمله‎ ‎نیروهای‎ ‎اپوزیسیون،‎ ‎اصلاح‌طلبان،‎ ‎فعالین‎ ‎صنفی،‎ ‎روشنفکران،‎ ‎روحانیون‎ ‎عرف‌گرا‎ ‎و‎ ‎کارفرمایان‎ ‎مستقل‎ ‎بر‎ ‎عهده‎ ‎دارند. ‎در‎ ‎قسمت‎ ‎دوم‎ ‎این‎ ‎یادداشت،‎ ‎چند‎ ‎سناریوی‎ ‎محتمل‎ ‎در‎ ‎رابطه‎ ‎با‎ ‎افق‌گشایی‎ ‎را‎ ‎به‎ ‎اشتراک‎ ‎می‌گذارم.» ‏

***

در یادداشت حاضر می‌کوشم برداشت‌هایم در این مورد را در میان بگذارم.‏‎ ‎

اول: فرض بر این است که:‏

‏۱- ایران مریض و تبدار است. ویروس‌های اولیگارشی مالی، فساد سیستماتیک‏، انزواطلبی، جهل حاکمان و استبداد، سراسر کشور را فراگرفته است. تومور ولایت ‏فقیه که در مغز حکومت جا خوش کرده، حالا بدخیم‌تر از هر زمان شده و ‏متاستاز داده است. موجودیت ایران در خطر است. ‏
‏۲- مردم ایران و روشنفکران اهل سیاست، بر اساس تجربه زیسته خود در ‏آزمون انقلاب بهمن و نتایج فاجعه‌بار آن، به دنبال انقلاب دیگری نیستند و تا آنجا ‏که بتوانند به «راه حل نهایی» که تکرار خودکشی جمعی است، تن نخواهند داد. ‏
‏۳ – ایرانیان به دلیل تجارب تاریخی خود، علاقه‌ای به «رهایی به‌وسیله کودتا و ‏حمله از خارج» ندارند و حدت تشنگی سبب نمی‌شود که سراب را آب تصور کنند ‏و از چاله به چاه بیفتند.‏
‏۴- مردم بعد از چهل سال تجربه نوعی از اصلاح‌طلبی که به «اصلاح‌طلبی ‏حکومتی» موسوم شده و جوهر آن «حرکت زیر سقف قانون اساسی جمهوری ‏اسلامی» است و شکست این راه و روش، به این نتیجه رسیده‌اند که این راه ‏جواب نمی‌دهد! ‏

اصلاح‌طلبان حکومتی، همه کلید‌ها را امتحان کردند، اما میخ چدنی آنها بر سنگ ‏سخت نظام ولایت فقیه اثر نکرد. بی‌انصافی است اگر همه کاسه‌کوزه‌ها را بر ‏سر اصلاح‌طلبان و نحوه مدیریت تاکتیکی و عملیات میدانی آنها بشکنیم. آنچه ‏برنامه آنها را تا سینه‌خیز رفتن در مقابل بارگاه ولایت فرو کاست، کوتاهی سقف ‏درگاه بود. آن که قد بلندی داشت و در قامت معمار جنبش سبز با شعار «اجرای ‏بی‌تنازل قانون اساسی» پای در میدان گذاشت، وقتی از بالا بردن سقف درگاه ‏نومید شد، زندگی در حصر را چون ایوان مدائن، آیینه عبرت خلایق کرد تا با نگاه ‏به نرده‌های زندان اختر، کوتاهی سقف قانون اساسی را از یاد نبرند.‏

دوم: از این مفروضات چه نتایجی در حوزه راهبردی بدست می‌آیند؟

نخستین نتیجه، منطقا این است: اکنون و تا زمانی که موجودیت ایران در خطر ‏است، هدف راهبری باید نجات ایران از چنگ غده سرطانی ولایت فقیه باشد.‏‏ از آنجایی که قانون اساسی جمهوری اسلامی بر اساس تبعیض سیستماتیک ‏نوشته شده و پاسدار انکار حقوق بدیهی شهروندی مردم ایران و جاودانگی ‏ولایت فقیه است، اتوبان «اصلاح به اتکای قانون» به روی ما بسته است و از ‏آنجایی که راه انقلاب هم به جهنم ختم می‌شود و تن دادن به «راه حل نهایی» ‏تداوم فاجعه خواهد بود، جامعه ایران ناگزیر است برای نجات خود راه سومی را ‏بجوید. راهی که متکی به خارج نباشد، بر خون و خونریزی بنا نشده باشد و در ‏عین حال در یک بازه زمانی قابل‌قبول، کشور را از چنگ سرطان ولایتمداری و ‏دین‌سالار ی رها کند و آن را در مسیر توسعه پایدار قرار بدهد. راهی که در ‏هدف – به تعبیر مورد علاقه انقلابیون – «انقلابی» و در روش، خشونت‌پرهیز و ‏اصلاح‌طلب باشد. آیا چنین راهی وجود دارد؟ پاسخ جمهوریخواهان و نیروهای ‏دموکرات و سکولار قطعا مثبت است: به اتفاق هم و با سرشکن کردن هزینه‌ها، می‌توان ایران را نجات داد!‏

در رابطه با استراتژی «راه سوم» اسناد زیادی تدوین شده‌اند. در اینجا دو سند ‏معاصرتر و جامع‌تر «بیانیه راهبردی جبهه ملی ایران» و «منشور جمهوری‌خواهی» ‏را به‎ ‎عنوان‎ ‎نمونه‎ ‎بر‎گزیده‌‎ام.

هر دو سند حکومت را سازه‌ای در نظر می‌گیرند که قادر به تحمل فشار محدودی ‏است و اگر فشار از حد معینی بیشتر شود، ظهور ترک‌ها و شکاف‌های طولی، ‏عرضی و عمقی در آن اجتناب‌ناپذیر خواهد شد. در این مدل راهبردی، نافرمانی ‏مدنی و همه‌صور جنبش‌های اجتماعی، اعم از جنبش‌های صنفی مطالبه‌محور، جنبش‌های محیط‌زیستی تا جنبش‌های ضد تبعیض زنان، جوانان و اقوام ‏حاشیه‌نشین و تا جنبش‌های خیابانی هستی‌باختگان -که همگی می‌توانند در ‏جامعه مدنی شبکه‌مند، همآهنگ شوند – باهم از این توانایی بر خوردارند که ‏حکومت را به محاصره مدنی در آوردند و ساختار آن را تحت فشار مستمر و ‏فزاینده، در آستانه تلاشى قرار بدهند.

هیچ حکومتی نمی‌تواند زمان زیادی به زندگی در ‏شرایط «آستانه تلاشی» ادامه بدهد. ج.ا. که هنوز با حکومت فردی ‏فاصله زیادی دارد و دستگاه قدرت آن شامل حدی از عدم تمرکز و پهنای ساختاری ‏است، بیش از دیکتاتوری‌های فردی در مقابل فشار ناشی از محاصره مدنی از ‏شانس کوتاه آمدن برخوردار است. گروه‌های برخوردار حاکم، با نزدیک شدن ‏خطر فروپاشی خرج خود را سریع‌تر از یکدیگر جدا می‌کنند. فن‌سالاران، دیوان‏سالاران، تجار بزرگ بازار و بخش‌هایی از سرداران که دست‌های قوی در اقتصاد ‏دارند، لزوما تا روز آخر به ولایت فقیه و سرداران امنیتی اطلاعات سپاه وفادار ‏نخواهند ماند و اگر مدعیان مدیریت در ایران فردای بعد از تحول، عدالت دوران ‏گذار را بر ایجاد فرصت جبران برای همه استوار سازند، طبعا شانس انزوای ‏هسته سخت و آشتی‌ناپذیر قدرت افزایش خواهد یافت.

مدل راهبردی پیشنهادی جمهوریخواهان، جبهه ملی و همه باورمندان به «راه ‏سوم» بر «حذف» یا «استمرار» بنا نشده است. در این راهبرد، که می‌توان آن را ‏‏«تقدم جمهوری اجتماعی بر جمهوری سیاسی» نامید، در کنار شلاق جنبش‌های ‏اجتماعی و حرکت گسترش یابنده جامعه مدنی، همواره دستی برای سازش و ‏گفتگو هم دراز است. این ویژگی مهم و تعیین‌کننده راهبرد سوم، در همه اجزاء ‏آن و به‌ویژه در تدوین فاز نهایی گذار منعکس است. به عنوان مثال در طرح ‏پیشنهادی جبهه ملی، این فاز نهایی چنین فرمولبندی شده است: ‏

«‏یک‎ ‎انتخابات‎ ‎آزاد‎ ‎و بدون‎ ‎دخالت‎ ‎نهادهای‎ ‎حکومتی‎ ‎و تحت‎ ‎نظارت‎ ‎هیئتی‎ ‎قابل‎ ‎قبول‎ ‎برای‎ ‎همگان،‎ جهت‎ ‎برپایی‎ ‎یک‎ ‎مجلس‎ ‎موسسان‎ ‎واقعی‎ ‎برای‎ ‎تدوین‎ ‎یک‎ ‎قانون‎ ‎اساسی‎ ‎جدید‎ ‎و‎ ‎تعیین‎ ‎شکل‎ ‎حکومتی‎ ‎آینده‎ ‎کشور‎ ‎برگزار‎ ‎کند‎ ‎و‎ ‎تصمیمات‎ ‎آن‎ ‎مجلس‎ ‎را‎ ‎هرچه‎ ‎که‎ ‎باشد‎ ‎در‎ ‎تمام‎ ‎زمینه‎‌ها‎ ‎محترم‎ ‎شمرده‎ ‎و‎ ‎از‎ ‎آن‎‌ها‎ ‎تمکین‎ ‎نماید.»‏

در این طرح راهبردی، برگزاری انتخابات آزاد برای تشکیل مجلس موسسان قانون ‏اساسی، اقدام فیصله‌بخشی است که نه به بعد از اسقاط نظام احاله شده و نه ‏از نظام مطالبه می‌شود. این مجلس حاصل «کنار آمدن» و ارگان هدایت گذار ‏است. برای تشکیل آن حکومت موجود باید تعلیق بند‌هایی از قانون اساسی را ‏بپذیرد تا انتخابات أزاد مجلس مؤسسان با شرکت نمایندگان مردم و تحت نظر یک ‏هیت مورد قبول همگان برگزار بشود.‏

منطقا این مدل راهبردی، به مثابه یک مدل «ممکن و مطلوب»، باید بتواند اعتماد ‏عموم را جلب کند تا به طرحی افق‌گشا بدل شود. این امر اما، قبل از هر چیز در ‏گروی آن است که «همگان» موضوع این راهکار از «همگان بالقوه» به ‏‏«همگان بالفعل» بدل بشود و به عبارت دیگر در مقابل حکومت، یک نهاد ‏نمایندگی تاسیس شود که به مرکز انباشت اراده و مطالبات مردم فرا برود و بتواند ‏به نام بخش بزرگی از ملت، خود را به عنوان طرف مذاکره، به حکومت تحمیل ‏کند.

مادام که این نمایندگی پدید نیاید، هیچ راهبرد سیاسی دارای ظرفیت افق‌گشایی ‏و اعتمادآفرینی در سطح کلان نخواهد بود و همه تلاش‌های مدنی در نهایت ‏قادر به تولید ما به ازای سیاسی نخواهند بود. امروزه مساله مرکزی سیاست، ‏شناخت موانع تشکیل نمایندگی فراگیر ملی و بر طرف کردن آنهاست.‏

در متن جامعه ایران، جنبش‌های متنوع اجتماعی از استعداد جامعه برای عبور از ‏منافع گروهی و صنفی به منافع کلان ملی، حکایت می‌کنند. امری که در میان ‏نیرو‌های سیاسی، بویژه در خارج از کشور، هنوز پژواک شایسته‌ای نیافته است.‏

رقابت در میان گروه‌ها و افراد سیاسی امری طبیعی است و همه مدعیان قدرت ‏تلاش دارند تا برتری‌های خود نسبت به رقبا را به اثبات برسانند. حذف رقابت، ‏بیهوده و بی معنی است. آنچه می‌تواند راه گشا باشد، ایجاد میدان رقابت از ‏طریق تدوین ضوابط مشترک و مدیریت رقابت‌ها بر اساس توافقات است.

توافق بر سر سه اصل خشونت پرهیزی، عدم اتکا به دولت‌های خارجی و یک ‏جمهوری دموکراتیک، سکولار، غیر متمرکز و بر آمده از اراده آزاد مردم ایران، به ‏مثابه هدف راهبردی مشترک، راه را برای شکل‌گیری ائتلاف‌های بزرگ ملی و ‏مدیریت رقابت‌ها هموار می‌کند. اما میان هموار کردن راه تا شکل‌گیری ائتلاف ‏هنوز راه دراز و موانع متعددی وجود دارد که پراکندگی درونی جمهوری‌خواهان و ‏حامیان رضا پهلوی و وضعیت بحرانی نیروی‌های برآمده از جنبش اصلاحات از ‏جمله مهم‌ترین آنهاست.‏

جمهوری‌خواهان در داخل و خارج از کشور، با فاصله زیاد، بزرگترین و موثر‌ترین ‏جریان اپوزیسیون به شمار می‌روند که در درون کشور، به لحاظ گفتمانی از ‏بیشرین حمایت در میان روشنفکران و اقشار و طبقات فرهنگی و شکل یافته‌تر ‏جامعه برخوردارند. پراکندگی مهم‌ترین نقطه ضعف این جریان است. تشکیل ‏‏«اتحاد جمهوریخواهان ایران» در سال ۲۰۰۳ این امید را پدید آورد که شاید نقطه ‏پایانی بر پراکندگی‌ها در خارج از کشور گذاشته شود که متاسفانه این گونه نشد. «‏اجا» دستخوش چند دستگی و انشعابات پی در پی شد و در نهایت جمع کوچکی از ‏آن به جا ماند. از دل اجا، در حواشی آن و جریان رادیکال‌تر «جدل» که ‏همزمان با «اجا» تاسیس شده بود، گروه‌های کوچک‌تر جمهوری‌خواه نظیر ‏همبستگی جمهوری‌خواهان، همسازی جمهوری‌خواهان، همگامی جمهوری‌خواهان، ‏شاخه‌های مختلف جبهه ملی برون مرز و….. سر بر آوردند یا ادامه حیات دادند. ‏اما بخش اصلی جمهوری‌خواهان ادامه فعالیت‌های فردی را بر عضویت در‎ ‎گروه‎‌ها‎ ‎ترجیح‎ ‎دادند.‎

جمع‌بست تجربه ناکام «اتحاد جمهوری‌خواهان ایران» نشان می‌دهد که فرم‌های تشکیلاتی نظیر «اتحاد» قادر به پوشش دادن تنوع درونی جمهوری‌خواهان ‏نیستند و برای تاسیس یک نمایندگی کارآمد، باید اشکال منعطف‌تری را برگزید که ‏بتوانند «وحدت در کثرت» را پوشش بدهند و ضمن ایجاد صدا و اراده مشترک در ‏حوزه‌های معین، تداوم فعالیت مستقل همه افراد و گروه‌های عضو را هم میسر ‏سازند. تلاش‌هایی که در سالهای اخیر با انتشار اعلامیه‌های سیاسی چهار، سه ‏و اخیرا شش سازمان و برخی برآمد‌های ده سازمان چپ و قومی انجام شده‌اند، نتوانسته‌اند به سطح ایجاد نمایندگی مشترک فرا برویند و عموما گرفتار درجا ‏زدن بر مدار صفر درجه شده‌اند. لازمه تاسیس نمایندگی سیاسی فراگیر و ‏مشترک، صرف نظر کردن رهبری و اعضاء همه گروه‌ها از بخشی از استقلال و ‏حق تصمیم گیری خود وسپردن آن به نهاد جدید و مشترک است. تا کنون شهامت و ‏اراده لازم برای اخذ چنین تصمیمی در میان گروه‌های موجود پدید نیامده است.

به باور من تشکیل نهادی نظیر «شورای متحد جمهوری‌خواهان ایران» هم ممکن ‏و هم ضرورری است. این شورا می‌تواند به مثابه بخشی از جنبش ‏جمهوری‌خواهی مردم ایران و با برهیز از بحث نالازم و انحرافی «داخل و خارج» ‏بر اساس سند مختصری با محتوای مشترک بیانیه جبهه ملی و منشور ‏جمهوری‌خواهی که در بالا مورد اشاره قرار گرفتند، در تفاهم میان شش سازمان؛
– اتحاد‎ ‎جمهوری‌خواهان‎ ‎ایران
– جبهه‎ ‎ملی‌ایران‎-‎اروپا‎ (‎سامان‎ ‎ششم‎)‎
– حزب‎ ‎چپ‎ ‎ایران‎ (‎فدائیان‎ ‎خلق‎)‎
– حزب‎ ‎جمهوری‌خواه‎ ‎سوسیال‎ ‎دموکرات‎ ‎و‎ ‎لائیک‎ ‎ایران
– سازمان‌های‎ ‎جبهه‎ ‎ملی‌ایران‎ ‎در‎ ‎خارج‎ ‎از‎ ‎کشور
– همبستگی‎ ‎جمهوری‌خواهان‎ ‎ایران

تعداد دیگری از گروه‌های چپ و راست جمهوری‌خواه که هنوز با این جمع ‏همکاری ندارند، شخصیت‌های منفرد جمهوری‌خواه و احتمالا احزاب کردی و ‏محافل قومی دیگر، پایه گذاری شود.‏

‏تاسیس چنین شورای مستقلی، گام بلندی برای تاسیس نمایندگی جمهوری‌خواهان ‏در خارج از کشور است که هم اهمیت عملی و هم اهمیت سنبلیک دارد.

هواداران رضا پهلوی گروه‌های دیگری هستند که در داخل و خارج حضور سیاسی دارند. ‏به لحاظ گفتمان و برنامه، طیفی از راست افراطی و اقتدارگرا تا جریانات لیبرال ‏باورمند به نظرات داریوش همایون، در این گرایش حضور دارند. گرچه همه این ‏گروه‌ها رضا پهلوی را شاه آینده ایران و رهبر خود می‌دانند، اما در برخورد با ‏اظهارات لیبرال و جمهوری‌خواهانه او مواضع یکسانی ندارند. در تحلیل نهایی اما، ‏رضا پهلوی به مثابه فرزند محمدرضا شاه و میراثدار خاندان پهلوی، از موقعیت ‏منحصر به فردی، هم در میان سلطنت‌طلبان و هم در جامعه برخوردار است و اگر ‏بخواهد، می‌تواند گروه‌های سلطنت‌طلب اقتدارگرا را مهار و خنثی کند. بر مبنای ‏مواضع اعلام شده رضا پهلوی، او می‌تواند در روند نجات ایران و گذار به ‏دموکراسی نقش موثر و مثبتی بازی کند. به این امر در سطور آینده باز خواهم ‏گشت.

خاتمی و اصلاح‌طلبان

بعد از شکست‌های پی در پی اصلاح‌طلبان حکومتی و کاهش شدید سرمایه‌های اجتماعی آنان، این جریان در بحران بزرگی فرو رفته است.در حالی که ‏حزب کارگزاران سازندگی سقف قانون اساسی را هم کنار زده و با تعریف ‏‏«منویات رهبری» به عنوان زمین سیاست‌ورزی، خود را در قالب یک حزب «نئو‏موتلفه» بازسازی می‌کند، بقیه اصلاح‌طلبانی که خاتمی را محور و رهبر خود ‏می‌دانند، بر سر چهار راه «چه کنم؟» حیران و سرگردان مانده و عملا صبر و ‏انتظار پیشه کرده‌اند. نه توان ماندن زیر سقف أوار شده قانون اساسی را دارند و ‏نه شهامت خاکبرداری فکری و عملی و عبور از آن را! نه توان دفاع از انقلاب بهمن ‏و میراث خمینی را دارند و نه شجاعت دل کندن از آنها را! این وضع بحرانی تا ابد ‏دوام نمی‌آورد. رشد باور به سکولاریسم، مقاومت در مقابل آن را بیش از پیش ناممکن می‌کند. فروریزی سنگر‌های فکری امثال مطهری، بهشتی و شریعتی ‏میدان را برای شخصیت‌های نواندیش و سکولاری نظیر مجتهد شبستری فراخ‌تر می‌کند و در نهایت مقاومت در مقابل اندیشه «جمهوریت ناب» دشوار و دشوار‌تر می‌شود. 

‏«شخیصت‌محور» بودن اصلاح‌طلبان و رابطه مراد و مریدی آنها با خاتمی، گرچه ‏از نگاه بلند مدت یک نقطه ضعف بزرگ به شمار می‌آید، اما در شرایط بحرانی می‌تواند نجات‌بخش آنها باشد. این فکر که «خاتمی تمام شده است!» قضاوتی ‏از سر غیظ است. خاتمی یک پروفیل و یک سرمایه نمادین است که می‌تواند در ‏بحران‌های فیصله‌بخش نقشی بزرگ و شاید تاریخ‌ساز بازی بکند. البته مشروط ‏به اینکه اصلاح‌طلبان حساسیت اوضاع کشور را جدی بگیرند و پیش آنکه این ‏سرمایه در حال زوال به طور کامل سوخت برود، شرایط حرکت آزاد و امن او را ‏فراهم آورند و نیروی خود را برای روز‌های بحرانی تجدید سازمان کنند. ‏

دو موتور کوچک، دو سناریو!

آنچه در پی می‌آید شاید رویا و تخیل جلوه کند، گرچه به باور من اینگونه نیست، ‏اما بسیاری از دست‌آورد‌های بشری با رویا آغاز شده‌اند و آنچه امروز رویا و ‏ناممکن به نظر می‌رسد، شاید فردا در شمار بدیهیات به شمار بیاید.

اصل فکر بنیانگذاران «شورای مدیریت گذار» غلط نبود. آنچه آنها را به ناکامی و ‏درجا زدن کشاند، یک جعل تئوریک من‌درآوردی و پایه‌ریزی ائتلافی یک‌جانبه ‏بود که در آن جمهوری‌خواهان در مقابل سلطنت بی‌چهره می‌شدند و طبیعی بود ‏که هیچ جمهوری‌خواهی به این رابطه یکجانبه تن ندهد. حذف «جمهوری»، در ‏ائتلاف با جریانی که چهره، پرچم، تاریخ و سرود خود را دارد، جز خلع سلاح ‏داوطلبانه خود، معنی دیگری ندارد و در عمل به سود اقتدارگرایان سلطنت‌طلب ‏تمام شواهد شد که در سودای احیای استبداد دیگری هستند. ‏

بیاییم تصور کنیم که: ‏

‏۱- شورای متحد جمهوری‌خواهان تشکیل بشود.‏
‏۲- میان این شورا و رضا پهلوی بر سر طرح راهبردی جبهه ملی توافق حاصل ‏شود.‏
‏۳- شورا از خاندان پهلوی اعاده حیثیت کند.‏
‏۴- بر سر رئوس قانون اساسی یک جمهوری پارلمانی به ریاست جمهوری رضا ‏پهلوی و کابینه‌ای از کارشناسان متعهد به این رئوس قانون اساسی، توافق به ‏عمل بیاید و دولت در سایه‌ای، با هدف مشارکت در پروسه تحمیل مجلس ‏موسسان به حکومت، اعلام موجودیت کند.‏

آیا تصورش دشوار است که در این صورت یک موتور نه چندان کوچک در دنیای ‏بحران‌زده سیاست ایران روشن می‌شود و نیرو‌های سکولار و مدرن، از راست ‏مدرن تا چپ سوسیال- دموکرات، افق روشنی را در مقابل خود خواهند دید؟

این یک پروژه برد-برد میان جمهوری‌خواهان و پهلوی‌طلبان و مبتنی بر واقعیت ‏تعادل قوا در کشور است. رضا پهلوی می‌داند و باید بداند که نه احیای سلطنت در ‏ایران امکان‌پذیر است و نه او مرد این میدان است. برای او اعاده حیثیت از ‏خاندان پهلوی و بازگشت به ایران در جایگاه رییس جمهور پیشنهادی ‏جمهوریخواهان، بعد از تشکیل مجلس موسسان، افتخاری بزرگ و حداکثر امتیاز ‏قابل حصول است.

از سوی دیگر، در مقابل لشکر کثیرالعده، ولی پراکنده ‏جمهوری‌خواه کشور، جدا شدن رضا پهلوی از سلطنت‌طلبان اقتدارگرا و هدایت پایه ‏اجتماعی نسبتا بزرگ خود به سمت سکولاریسم، مدرنیسم غرب‌گرا و جمهوریت، ‏امتیاز کوچکی نیست. برنده این «کنار آمدن» در درجه اول مردم ایران و در درجه ‏دوم این هر دو نیرو هستند. هر روز تاخیر در اعاده حیثیت از رضا شاه و محمد‏رضا شاه از سوی جمهوری‌خواهان، به زیان کشور و قرارگرفتن در مقابل بخش ‏قابل‌اعتنایی از کسانی است که همین امروز در خیابان‌ها این خواست را فریاد می‌زنند. شاهان خاندان پهلوی به‌رغم خطا‌های بزرگ و کوچکی که مرتکب ‏شدند، در سمت درست تاریخ قرار داشتند.

همچنین بیایید تصور کنیم که آقای خاتمی در شرایط امنی قرار بگیرد و ایفای ‏نقش رهبری فعال اصلاح‌طلبانی که بیانیه ۵۵۰ نفره را صادر کردند و ظرفیت ‏ائتلاف بر محور «اصلاحات ساختاری» را به نمایش گذاشته‌اند، را بر عهده بگیرد، ‏آیا موتور دوم تحول روشن نخواهد شد؟ آیا آغاز رقابت و همکاری این جفت نیرو، ‏حول مطالبه «انتخابات آزاد مجلس موسسان زیر نظر هیتی قابل‌قبول برای ‏همگان» جایی برای مقاومت جدی از سوی حکومت باقی خواهد گذاشت؟ آیا ‏شکل‌گیری این دو ائتلاف بزرگ و ملی، با جایگزین کردن رقابت به جای منازعه، ‏فضای سیاست را تسخیر نخواهد کرد و بخش‌های بزرگی از حاکمیت را در ‏موقعیت انتخاب قرار نخواهد داد؟ آیا این انتخاب چیزی جز پای گذاشتن در میدان ‏رقابت می‌تواند باشد؟ آیا پیروزی رقابت بر منازعه به معنی آغاز گذار مسالمت‌‏آمیز به دموکراسی نخواهد بود؟

مؤخره
به بسیاری از مسائل در یادداشت پرداخته نشد. به شورای مدیریت گذار تنها اشاره‌ای انتقادی شد. مسائل اصلاح‌طلبان مورد واشکافی قرار نگرفت. ساختار طبقاتی ‏جامعه و مناسبات طبقات و اقشار مختلف اجتماعی با سیاست‌های مختلف ‏بررسی نشد. از ساختار حکومت به اشاره گذشتم. و…. این همه می‌توانست ‏مثنوی را هفتاد من کاغذ کند! اما هدف من بیشتر طرح مساله است. به هر کدام از ‏مسائل مربوط به حوزه راهبرد‌ها باید و می‌توان پرداخت. اما…. اما وقت بسیار ‏تنگ است. «موقعیت سازش» به سرعت از کف می‌رود، در این صورت سلاح ‏حرف اول و آخر را خواهد زد و در چنین حالتی، ایران به کشور گل و بلبل تبدیل ‏نخواهد شد. و آری!‏
‏آری، به اتفاق جهان می‌توان گرفت!‏
و حتما
میان مسجد و میخانه، راهیست! ‏

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *