جمهوری اسلامی پرانتزی تلخ در تاریخ ایران است
گفتگوی “جمهوری ایرانی” با مهرداد درویش پور
در آستانۀ ورود به خرداد ماه، تحولات سیاسی مرتبط با انتخابات ریاست جمهوری نیز در جامعۀ ایران شدت گرفته است. در آخرین تحولات، جواد ظریف بهرغم اصرار اصلاحطلبان، حاضر به ثبت نام در انتخابات نشد و محمود احمدینژاد یکبار دیگر نامزد ریاست جمهوری شد. مصطفی تاجزاده هم در این انتخابات به عنوان کاندیدا ثبت نام کرد. پرهیز ظریف از رویارویی با علی خامنهای و تقابل تاجزاده و احمدینژاد با خامنهای، در حالی صورت میگیرد که فضای سیاسی کنونی کشور دال بر مشارکت گستردۀ مردم در انتخابات نیست. صداوسیمای جمهوری اسلامی هم در اقدامی نوظهور، بر طبل پایین بودن مشارکت مردم در انتخابات میکوبد. در چنین شرایطی، تحلیل این انتخابات و نتایج احتمالیاش برای آیندۀ ایران چندان آسان نیست. مهرداد درویشپور، استاد جامعهشناسی و فعال سیاسی، در گفتوگو با جمهوری ایرانی بر این نکته تاکید میکند که پیشبینی آیندۀ سیاسی ایران در شرایط ملتهب فعلی ناممکن است ولی وضع موجود قطعا دوام نخواهد آورد. درویشپور وقایع دی ۹۶ و آبان ۹۸ را نشانههایی مهم از تحولات آتی ایران میداند و در مجموع معتقد است ایران فردا محصول کنشهای سیاسیای فراتر از حضور در پای صندوقهای رای نظام جمهوری اسلامی خواهد بود؛ صندوقهایی که از نظر درویشپور، بیش از آنکه حاوی آرای ملت باشند، حاوی برگههای بیعت مردم با ولی فقیهاند.
*****
بسیاری از مردم ایران در یک بازۀ زمانی شانزده ساله از سال ۶۰ تا ۷۶، علاقهای به شرکت در انتخابات ریاست جمهوری نداشتند ولی پس از آن تقریبا در یک دورۀ بیست ساله (۱۳۷۶ تا ۱۳۹۶) انتخابات ریاست جمهوری را جدی گرفتند. اما رای ندادن و رای دادن مردمِ مخالفِ جمهوری اسلامی در فاصلۀ سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۹۶ نهایتا به عبور از جمهوری اسلامی منتهی نشد. جامعۀ ایران برای عبور از این نظام چه میتواند بکند؟
امروز چالش نظام بیش از هر زمان دیگری در “میدان” صورت میگیرد. این به معنای بیاهمیت شمردن هرنوع انتخاباتی نیست. مشارکت در انتخابات به طور کلی از منظر نهادینه کردن فرهنگ دمکراسی مهم است. در ایران هم از دوم خرداد به این سو انتخابات به رغم غیر دمکراتیک بودن طی چند دوره حائز اهمیت سیاسی بوده است. اما امروز بیش از هر زمان دیگری رای دادن در جمهوری اسلامی ایران به معنای ابراز وفاداری به نظام و بیعت با رهبری و مشروعیت بخشیدن به آن تلقی میشود. هم از این رو رای ندادن کمهزینهترین کنش مسالمتآمیز برای مجازات و بیاعتبار ساختن نظامی است که نه تنها به خواست مردم بیتوجه است بلکه با بیرحمی آنها را سرکوب میکند. رای ندادن اما کافی نیست. در یک معنا میتوان مدعی شد: رای دادن یا ندادن، مسئله این نیست! بحرانی شدن وضع برای نظام و هموارکردن فرایند گذار فراسوی بازی در زمین انتخابات تدارک دیده شده توسط نظام صورت میگیرد و نیازمند گسترش چالشها در “میدان” است. به عبارت دیگر این تنها در حوزۀ بینالمللی نیست که “میدان” حرف اصلی را در این نظام میزند. در حوزه داخلی هم، “میدان” به حوزۀ اصلی رویارویی مردم و نظام بدل شده است و دیگر پس از دو دهه تجربه، کمتر کسی به “دیپلماسی” رای میدهد و به شر کمتر از هراس بدتر شدن اوضاع رضایت میدهد. اعتراضات کارگران هفتتپه و معلمان و زنان و دانشجویان و اقلیتهای دینی و جنسی و گروههای اتنیکی و بویژه خیزش دی ۹۶ و آبان ۹۸ که به گونهای خونین سرکوب شد نشان داد که هر دو طرف دریافتهاند که بیشتر “خیابان” و “میدان” به اصلیترین سنگر جدال بدل شده است. استعاره “خیابان” و “میدان” تنها به عمل مستقیم، اعتصاب، تظاهرات یا خیزشهای عمومی نظیر دی ۹۶و آبان ۹۸ و اعتصابات نظر ندارد، بلکه نهادسازی و گفتمانسازی درجامعۀ مدنی نیز بخشی از آن است که بالقوه زمینهساز رویاروییهای بزرگتر با حکومت است. به گمان من فراسوی شرکت یا عدم شرکت در انتخابات، گسترش مبارزات “میدانی” راه فشار اجتماعی موثرتر برای عقبراندن این نظام است.
امیدوارم بدفهمی نشود، منظور تشویق مردم به راههای پرهزینه نیست. اما تجربه نشان داده است در درازمدت هر فتح کوچکی در “میدان” در تقویت اعتماد به نفس جامعۀ مدنی، واقعیتر از توهم پیروزی در انتخاباتی است که نخست جشن گرفته میشود و سپس با فرجامهای یأسآلود روبرو میشود. از این رو گرچه رای ندادن در انتخابات پیش رو از منظر تقویت گفتمانهای ساختارشکن و تحولطلبانه مبتنی بر ضرورت گذار از نظام مهم است، اما در لحظۀ حاضر تحریم به خودی خود بحرانی برای حکومت ایجاد نخواهد کرد. خیزش دی ۹۶ و آبان ۹۸ بیش از هر تحریمی در مشروعیتزدایی از نظام موثر واقع گشت و نظام بیش از عدم مشارکت گسترده مردم در انتخابات و بحران مشروعیت، نگران شورشهای بعدی و بویژه واکنش نسل نوپای “زد” است که دستگاههای امنیتی پیشتردربارۀ آن هشدار دادهاند.
گرایش به تحریم انتخابات واکنش نسبت به حس فریبخوردگی از هر دو جناح است
اساسا آیا رای دادن یا رای ندادن اهمیت استراتژیک دارد یا مسالهای است که میتوان با آن برخورد تاکتیکی داشت؟
تبدیل مسئله رای و شرکت درانتخابات به “هم استراتژی هم تاکتیک” به راستی مسئلهبرانگیز است. حتی در دمکراتیکترین کشورها برخی از سر بیاعتمادی یا بیتفاوتی یا زمانی که حزب یا کاندیدا یا برنامۀ مطلوب خود را نمییابند از شرکت در انتخابات خودداری میکنند و با کاهش مشارکت، مشروعیت نظام را خدشهدار میکنند. برخی نیز با رای سفید، همزمان با ابراز وفاداری به نظم پارلمانی، مخالفت خود با احزاب حاکم را نشان میدهند. تنها آنارشیستها از منظر نظریۀ ضد قدرت و شر دانستن هر نوع اقتدار دولتی، پارلمانتاریسم را رد کرده و عمل مستقیم، میدان و اقتدار شورایی را مطلوب و راهکار خود میخوانند. در جمهوری اسلامی که انتخابات بیشتر بستر مشروعیت دادن به “نظام رقابتی خودکامگان” است، برخی گروههای رادیکال، هر نوع شرکت در انتخابات را نادرست خوانده و امتناع از رای دادن را هم استراتژِی و هم تاکتیک میدانند. در مقابل، برخی همچون استمرارطلبان نظام و اصلاحطلبان محافظهکار، با ترساندن مردم از شر بدتر یا شاید از وحشت برهم خوردن نظم موجود و با چشم دوختن به سهم بردن از قدرت، شرکت در هر انتخاباتی را هم استراتژی و هم تاکتیک خود میدانند.
بخش گستردهای از مردم اما راه سومی را پیمودهاند. آنان هر زمان که فضای انتخاباتی را روزنهای برای عقبراندن ولی فقیه و نه بزرگ گفتن به آن و گسترش شکاف در حاکمیت یافتند، به گونهای “تاکتیکی” در آن شرکت کردند. آنجا هم که صف بستن در برابر صندوق رای را بیشتر در راستای تامین ارادۀ ولی فقیه یافتند از آن روی برگردانند. آخرین نمونۀ آن انتخابات بیرونق اخیر مجلس است.
برای بسیاری از مردم پیکار برای بهبود اوضاع از طریق تحولات ساختاری، استراتژی است و شرکت یا عدم شرکت در انتخابات تنها تاکتیکی در آن راستا به شمار میرود. امروز گرایش بخشهای هرچه گستردهای از مردم به تحریم انتخابات واکنش نسبت به بستهتر شدن نظام و تجربۀ ناکارایی صندوق رای در آن و حس فریبخوردگی از هر دو جناح است.
اپوزیسیون دمکرات بر خواست تحول مسالمتآمیز و درونزاا از متن جامعه پافشاری کند
تحریم انتخابات ریاست جمهوری ١٤٠٠ چه ظرفیتی در تغییر موازنه قوا به نفع نیروهای خواهان تغییرات بزرگ وساختاری سیاسی دارد؟
بیشک هر گامی در تضعیف مشروعیت نظام به سود مخالفان ساختارشکن است. تحریم گستردۀ انتخابات، اعتماد به نفس مردم و این دسته از مخالفان را افزایش داده و نشان خواهد داد شعار “اصول گرا، اصلاح طلب دیگر تمام است ماجرا”، به گفتمان مسلط در فضای عمومی بدل شده است. امری که زمینۀ ذهنی ضرورت گذار از این نظام را برای دستیابی به دمکراسی و رفاه و رفع تبعیض هموارتر میکند. با این همه، خوشبینی و غلو در تغییر موازنۀ قوا، سادهانگاری است. نخست آن که در هر تغییر ساختاری مسالمتآمیزی بخشی از اصلاحطلبان بریده از نظام همچنان حضور خواهند داشت. این نکته در نحوۀ برخورد به آنان باید لحاظ شود. دیگر آن که در عصر “گیرکردگی سیاست” تنها شکاف بین نظام و مردم گسترش نیافته است، بلکه شکاف بین مردم و اپوزیسیون نیز چشمگیر است و هم از این رو بیاعتمادی، ناباوری به آیندهای بهتر و بیافقی و صبر و انتظار به گرایشی فراگیر بدل شده است. در این شرایط هر نوع گسست از نظام الزاما به تقویت گفتمان دمکراتیک منجر نشده، بلکه میتواند به “انزجار از سیاست” و رواج پوپولیسمی منجر شود که تمایل به قدرتیابی “چکمۀ آهنین” از نوع دیگر را گسترش دهد. هم از این رو بسیار مهم است اپوزیسیون دمکرات ضمن تحریم گستردۀ انتخابات، از درغلتیدن به پوپولیسم و عبارتپردازی حذر کرده و بر خواست تحول مسالمتآمیز و درونزا از متن جامعه پافشاری کند. در این راستا تحریم گسترده انتخابات، میتواند به ابزاری برای بسیج دمکراتیک در مجازات نظام و به عقبراندن آن منجر شود. به هر رو صدای سوم مستقل از دو جناح دیگر گفتمانی منحصر به بخشی از اپوزیسیون و روشنفکران نیست، بلکه در کوچه و بازار نیز گسترش یافته و شاید همین واقعیت بیش از تمام تبلیغات اپوزیسیون در فراگیری تحریم “شبه انتخابات” پیش رو نقش خواهد داشت.
پیام سیاسی تحریم انتخابات به چه معنا خواهد بود؟ تاثیر آن بر عرصه سیاسی و عملکرد نظام در سیاست خارجی و داخلی چیست؟
همان طور که اشاره شد تحریم گسترده این انتخابات، نوعی از مبارزۀ مدنی برای بیاعتبار ساختن مشروعیت نظام و ابراز نارضایتی است. نظام اما به رای مردم تنها برای بیعت نیازمند است و نه تعیین سیاستگذاری یا تغییر آن و هم از این رو در سالهای اخیر به سوی هرچه بستهتر کردن خود و طالبانیزه کردن جامعه پیش رفته است. سخنرانی اخیر خامنهای بار دیگر نشان داد در حوزۀ سیاست خارجی و داخلی، ارادۀ ولی فقیه و بیت رهبری و سپاه، حرف اول را میزند. ایدهآل رهبری در سیاست خارجی را میتوان تقویت نظام از طریق گسترش “عمق استراتژیک” – آنجا که ممکن است- و مذاکره و توافق با قدرتهای خارجی و منطقهای -آنجا که لازم است- جستجو کرد. در حوزۀ داخلی اما ایدهآل نظام تثبیت قدرت از طریق سرکوب مردم -آنجا که لازم است – و گسترش مشارکت در انتخابات – تا آنجا که ممکن است – (به شرطی که تعادل قدرت را بر هم نزند) میباشد. هم از این رو میدان ندادن به تکرار دوم خرداد و “فتنه ۸۸” از واجبات نظام و مبنای تنگتر کردن دامنۀ رقابت و پاکسازی سیاسی و بیرنگ کردن نقش رقبای اصلاح طلب ولو به قیمت کاهش نرخ مشارکت در انتخابات است.
جمهوری اسلامی امروز به تمایل آمریکا و غرب برای توافق هستهای و رفع تحریمها دل بسته است. از این رو با رای پائینتر احتمالی مردم در انتخابات با بیاعتنایی بیشتری نسبت به گذشته برخورد خواهد کرد، هرچند که این مطلوب نظام نیست.
در عرصۀ بینالمللی نیز نه دولت آمریکا و بایدن و نه اتحادیۀ اروپا سیاست خود را بر بر پایۀ رفتار انتخاباتی مردم تنظیم نمیکنند. ملاحظات سیاسی و اقتصادی دیگری سکاندار دیپلماسی آنان است. با این همه پیروزی تاکتیک تحریم گستردۀ انتخابات، دست مخالفان نظام را برای تشویق کشورهای غربی به اعمال فشار به جمهوری اسلامی در زمینۀ حقوق بشر بازتر میکند.
از آن گذشته، تحریم انتخابات میتواند نقش “خیابان” را در ابراز نارضایتی مردم برجستهتر کند. با این همه برآن نیستم که تحریم گستردۀ انتخابات تغییرات محسوسی در سیاستهای نظام ایجاد میکند. هستۀ سخت نظام مدتهاست که تصمیم گرفته تا آنجا که ممکن است یکپارچگی در سه قوه را تامین کند و نوع رویکردش در این انتخابات همچون انتخاب مجلس بر پایۀ این استراتژی استوار است.
وقتی رای دادن تداعیکنندۀ بیعت با خودکامگان دیکتاتور است، رای ندادن نوعی پاسداری از حرمت رای است
برخی معتقدند که تحریم انتخابات، به شکلگیری فرهنگ سیاسی خاصی منتهی میشود که غیر مشارکتی است و بعدها در ایران دموکراتیک نیز آثار منفی خودش را آشکار خواهد کرد. این انتقاد را وارد میدانید یا ناوارد؟
دمکراسی به معنای اهمیت دادن به رای مردم در تعیین سرنوشت خود است و نه الزاما میزان مشارکت که گاه جنبۀ اجباری یا صوری به خود میگیرد. زمانی که رای دادن اجباری یا بی اثر است، یا میتوان به نتایج آرا دهنکجی و ارادۀ برخاسته از آن را خنثی کرد، یا از همه بدتر صندوق رای بیشتر تداعیکنندۀ نوعی بیعت دینی و سیاسی با خودکامگان دیکتاتور در برگزیدن یکی از آنهاست، رای ندادن نوعی پاسداری از حرمت رای، عقیده و کرامت انسانی و ارزش آن است. قبول دارم که در اغلب کشورهای دنیا تحریم انتخابات الزاما به گسترش دمکراسی یا فرهنگ دمکراتیک یا عقبنشینی حکومتها منجر نشده است، اما کلیشهسازی از تاثیر مشارکت در انتخابات تحت هر شرایطی، اگر عوامفریبانه نباشد، سادهانگارانه است. وانگهی اگر قرار باشد مردم مستقل از نتایج انتخابات و تاثیر آن در زندگی خود همواره رای دهند دیگر چه تفاوتی بین انتخابات در نظامهای دیکتاتوری و دمکراتیک و انگیزۀ شرکت درآن وجود خواهد داشت؟ تحریم انتخابات اگر با پررنگ شدن نقش “خیابان” همراه شود، بخت تاثیر بر روند اوضاع را بیشتر خواهد کرد و از قضا میتواند نوعی دیگر از مشارکت سیاسی را افزایش دهد! مشارکت سیاسی تنها به شرکت در انتخابات محدود نمیشود، گرچه این اهمیت زیادی در مشارکت سیاسی دارد. کسی که مردم را از مشارکت سیاسی بازمیدارد، نه تحریمکنندگان، بلکه نظامی است که به اراده مردم بیتوجهی میکند و بدین ترتیب امکان مشارکت حقیقی سیاسی را از آنان باز میستاند. علاوه برآن، بین عدم شرکت در انتخابات با تحریم آن باید تفاوت گذاشت. عدم شرکت در انتخابات اگر از سر بیتفاوتی نباشد در بهترین حالت اعتراضی دفاعی است. تحریم اما تاکتیکی تعرضی و “فعال” برای واداشتن دیگران به خودداری از رای دادن و بیاعتبار کردن صاحبان قدرت است. تحریم انتخابات حلقهای از پیکار دمکراتیک برای مجازات حاکمانی است که به خواست مردم بیتوجه هستند و گاه میتواند در عقبراندن آنان موثر واقع شود. هم از این رو سنجش میزان کارایی سیاست تحریم در اعتبارزدایی از صاحبان قدرت نقش مهمی درکاربرد آن دارد. تا آنجا که به این انتخابات برمیگردد، سیاست تحریم انتخابات با گره زدن آن با خواست انتخابات آزاد برای تشکیل مجلس موسسان و تغییر قانون اساسی و رفراندوم دربارۀ این نظام، شور و اشتیاق سیاسی را در جامعه افزایش خواهد داد که این خود نوعی مشارکت سیاسی در تعیین سرنوشت خویش است. یکی دانستن نفس شرکت در هر انتخاباتی با گسترش مشارکت سیاسی نوعی افسانهپردازی است که بیشتر نظامهای خودکامه از آن برای مشروعیت بخشیدن به خود سود میجویند. تهی کردن مفهوم رای از حق انتخاب آزادانه و تبدیل آن به یک عادت و خودسپاری و نوعی بیعت، کوچکترین ربطی به دمکراسی، که نهادینه کردن حق انتخاب کردن و انتخاب شدن از الفبای آن است، ندارد. از آن گذشته مشارکت سیاسی ابعاد گوناگونی دارد و فروکاستن آن به رای، به راستی مسئلهبرانگیز است. بسیاری هرگز در هیچ انتخاباتی شرکت نکردهاند، اما در نهادسازی در جامعۀ مدنی و و کارزارهای سیاسی “خیابانی” یا گفتمانسازی فعالند. این گونه فعالیتها گاه معیار جدی تری در سنجش میزان مشارکت سیاسی است. یک نمونۀ آن تجربۀ انقلابها یا خیزشهای عمومی است که ازعالیترین اشکال مشارکت سیاسی شهروندان است بیآنکه در گرماگرم آن رایی به صندوق ریخته شده باشد.
مردم ایران را نمیتوان دیگر به پیش از دی ماه ۹۶ بازگرداند
فضای سیاسی کنونی ایران دال بر این است که درصد مشارکت مردم در انتخابات ریاست جمهوری پایین خواهد بود. به نظرتان ممکن است نظام در هفتههای آتی برگ برندهای رو کند و فضای فعلی را به کلی تغییر دهد؟ این برگ برنده چه میتواند باشد؟
پاسخ به این پرسش دشوار است. حکومت همواره در دقیقه نود جامعه را غافلگیر کرده و البته گاه هم مردم در دقیقه نود نظام را غافلگیر کردهاند! کاندیداتوری تاجزاده و ظریف هریک به دلایلی میتوانست تا حدودی تنور انتخابات را گرم سازد. هر دو به مرحمت سخنرانی رهبر گویی تکلیفشان از پیش تعیین شده است. ظریف با عذرخواهی و اظهار ارادت به رهبر دستها را بالا برد و نشان داد که اهل چالش نیست. تاج زاده اما با نامه سرگشادهاش به رهبر با روش کجدار و مریز هنوز در برابر تشر رهبری و رد تلویحی صلاحیتش مقاومت میکند. هرچند اطلاعیۀ شورای نگهبان دربارۀ ضرورت فقدان “سوء پیشینه”، بخت تاجزاده را که در زندان به سر برده است در عبور از صافی شورای نگهبان به صفر تقلیل داده است. در شرایطی که حتی اصلاحطلبان محافظهکار نیز در تشر زدن به تاجزاده به خاطر اشاره او به ضرورت تغییر در قانون اساسی گوی سبقت را از یکدیگر ربودهاند، اعلام کاندیداتوری وی در بهترین حالت تبلیغاتی نمادین است. در شرایط کنونی کمترین بختی برای گرم کردن تنور انتخابات نمیبینیم و هشدار مسئولان به شرکت ۳۰ تا ۴۰ درصدی در انتخابات گویای آن است. اگر در گذشته مردم ملتهب از شوک و ترامای حاصل از شکست جنبش سبز و حس استیصال و ترس از شرِ بدتر و در عین حال امید بستن به دولت “اعتدال” عقب نشستند و به بنفش رای دادند، امروز خشمگین از دولت “اعتدال” و ناامید از تغییر از طریق صندوق رای، به سختی ممکن است دوباره به شرکت در انتخابات وسوسه شوند. پایان بخشیدن به قهر کنونی مردم با صندوقهای رای نظام پس از خیزشهای دی ۹۶ و آبان ۹۸ به سادگی میسر نیست. رخدادهای چند سال اخیر جملگی نشان گسترش شکاف بین نظام و مردم است و نه کاهش آن. مردم ایران را نمیتوان دیگر به پیش از دی ماه ۹۶ بازگرداند. با این همه ایران همیشه سرزمین شگفتیهاست و هم از این رو نمیتوان با یقین سخن گفت.
رای اعتراضی دیگر موضوعیت خود را از دست داده است
آیا گذار مسالمتآمیز با دعوت به تحریم انتخابات جمعشدنی است؟ با توجه به اینکه رژیم هر گونه تجمع و تظاهرات اعتراضی مهمی را به شدت سرکوب میکند، اگر مردم ایران گزینۀ “رای اعتراضی” را هم کنار بگذارند، چه راههایی برای گذار مسالمتآمیز از جمهوری اسلامی باقی میماند؟
تحریم انتخابات مدنیترین کنش مسالم آمیزی است که مردمی که یکسره در قهر با نظام به سرمیبرند میتوانند از خود نشان دهند. “رای اعتراضی” در گذشته شاید معنی درخور توجهی داشت، اما امروز با تجربۀ ۲۰ سالۀ شرکت در انتخابات نظام و کارنامۀ اصلاحطلبان که فرجام آن به بستهتر و خشنتر شدن نظام منتهی شده است، و با توجه به خیزشهای دی و آبان که خواست عبور از نظام در آنها برجسته بود، “رای اعتراضی” دیگر موضوعیت خود را از دست داده است. من آینده را نمیتوانم پیشبینی کنم. اما میتوانم بگویم بیتوجهی به “رای اعتراضی”، به تحریم انتخابات و به مبارزات صنفی و سیاسی و مطالبات مردم و بدتر از آن سرکوب خونین آنها، دیر یا زود ایران را در آستانۀ انفجار اجتماعی دیگری قرار خواهد داد. نمیتوان هم راههای مبارزۀ مسالمتآمیز اعتراضات مردمی را بست و نظام را بستهتر کرد و هم انتظار مشارکت مردم در انتخابات بیخاصیت نظام را داشت. چنین روندی تنها نفرت و خشونت را در جامعه روزافزون و فضا را قطبیتر میکند.
در سال ۹۶ مصطفی تاجزاده تاکید داشت که ابراهیم رئیسی اگر در انتخابات پیروز شود، حکومتش نه چهار ساله که چهل ساله خواهد بود. رئیسی شکست خورد ولی هنوز شانس بالایی برای جانشینی آیتالله خامنهای دارد. با توجه به اینکه مرگ آقای خامنهای ممکن است نزدیک باشد، این انتخابات ریاست جمهوری را از حیث تاثیر غیر مستقیم بر انتخاب رهبر بعدی، واجد اهمیت میدانید؟
مسئله یافتن جانشینی برای خامنهای بغرنجتر از “انتخاب از میان گزیدهها” یا “برگماری انتخاباتی” ریاست جمهوری است. ولی فقیه در صدد حذف هرگونه اقتدار رییس جمهور و تبدیل آن به تدارکاتچی بیچونوچرا و سرسپردۀ رهبر است. در این راستا رئیسی یکی از گزینههای مناسب اوست که میتواند در آینده، بسته به شرایط، در هر دو قامت رئیس جمهور یا رهبر ظاهر شود. در عین حال رئیسی نماد بیرحمی در کشتار، فناتیسم، حفظ اقتدار روحانیت و تدوام بنیادگرایی اسلامی در عصری است که بسیاری از مسئولان نظام یکی پس از دیگری میکوشند خود را از آن به طور ظاهری هم که شده مبرا کنند. رییس جمهور شدن احتمالی رئیسی، الزاما بخت او را برای جایگزینی رهبری از بین نمیبرد، بلکه میتواند به تقویت آن هم بیانجامد و به تکرار تجربۀ خامنهای در پرش از جایگاه ریاست جمهوری به مقام ولایت فقیه منجر شود. البته شرایط امروز متفاوت است. پرهیز از در گیر شدن در کشمکشهای داغ انتخابات ریاست جمهوری که رقابتهای درونی در بین همۀ گرایشات درون نظام را افزایش داده است و همزمان نرخ پائین احتمالی شرکت در انتخابات میتوانست نظام را به این نتیجه برساند که خودداری از شرکت رئیسی در این رقابتها راهی کمهزینهتر برای تحمیل احتمالی او به عنوان جایگزین بعدی رهبری است. در عین حال اتاقهای فکری نظام نیک میدانند مردم به شدت از حضور روحانیت در قدرت سیاسی بیزارند و این نقش کماهمیتی در کاندیداتوری چهرههای متعدد نظامی سپاه برای ریاست جمهوری ندارد. بر من روشن نیست رهبری و اتاقهای فکر نظام بین تداوم سیاستهای پیشین و تحمیل روحانیت بنیادگرا در کلیدی ترین مراجع قدرت، یا روی کار آوردن چهرههای نظامی و سپاهی، یا مدیری بری از این دو گروه، کدام را مناسبتر ریاست جمهوری میدانند. نتیجه هر چه باشد، تا زمانی که خامنهای زنده است با نظامی بستهتر و خشنتر از دو دهۀ اخیر برای حفظ بقای آن روبرو خواهیم بود. نظامی که تلاش برای امتیازگیری و همزمان “نرمش قهرمانانه” در حوزۀ بین المللی و اقتدارنمایی و بستهتر شدن در حوزۀ داخلی پایۀ سیاست بعدی آن خواهد بود. این که این سیاست تا چه حد پیش رود تنها به ارادۀ حکومت وابسته نیست. نقش کنشگران منطقهای و بینالمللی و واکنش مردم در فرجام این سیاست بسیار موثر است.
اگر تاجزاده در صدد انتقال رای نیابتی برآید، خود را برای همیشه خواهند سوزاند
آقای تاجزاده امسال نیز همچنان مشغول ترساندن مردم از پیروزی اصولگرایان در انتخابات ریاست جمهوری است. ظاهرا اصلاحطلبان همیشه در انتخابات ریاست جمهوری سیاست “النصر بالرعب” را در پیش میگیرند. این سیاست را تا چه حد صادقانه و خردمندانه میدانید؟
ترس از بدتر شدن اوضاع البته بخشی از رئال پلیتیک برای جلب آرای مردم به شر کمتر در موقعیتهای معینی است که در همه جای دنیا شاهد آن بوده و هستیم. اما توسل به چنین روشی همچون یک قاعده، چه صادقانه باشد چه عوامفریبانه، تنها روشی برای کاهش سطح توقعات مردم است که زهری برای دمکراسی است. البته تاج زاده با طرح برخی مطالبات ساختارشکنانه میکوشد خرج خود را از نظام و اصلاحطلبان محافظهکار جدا کند که در صورت تداوم چنین سیاستی، این امر در درازمدت به سود او و اصلاحطلبان رادیکالتر است. اما اگر او در صدد انتقال رای نیابتی به چهرههای محافظهکار از میان اصلاحطلبان یا محافظهکاران “معتدل” برآید، خود را برای همیشه خواهند سوزاند.
ناپایداری وضع کنونی و ناروشنی آینده و احتمال بروز انفجار اجتماعی سه مشخصۀ اوضاع کنونی است
نظامهای سیاسی ایدئولوژیک قاعدتا با یکی از این چهار طرق کنار میروند: اصلاحات (استحالۀ نظام)، انقلاب، کودتا، جنگ (مداخلۀ خارجی). کدام یک از این چهار راه را برای ایران ممکن و مفید میدانید؟
گمانهزنی در این مورد ساده نیست. هیچ یک از راه حلهای فوق چندان در آینده نزدیک پیش رو نیستند. با پایان ترامپیسم درآمریکا و روی کار آمدن بایدن، خطر جنگ و مداخلۀ خارجی کاهش یافته است. توقع اصلاح نظامی که نسبت به دو دهه پیش هم بستهتر شده است و تحت رهبری ولی فقیه قرار دارد، یکسره منتفی است. همچنین بر من روشن نیست کسانی که از احتمال کودتا سخن میگویند مرادشان کودتای سپاه علیه کدام مرکز قدرت و به چه دلیل است؟ انقلاب هم در معنای کلاسیک آن، رویکردی تجربه شده است که در حال حاضر جامعه به سادگی توان و ای بسا میل تکرار آن را ندارد؛ چرا که هزینۀ آن بالا است بدون آن که آیندۀ تضمینشدهای در بر داشته باشد. در عین حال تدوام وضع فعلی هم امکانناپذیر است. درست در این معنا من از “گیرکردگی سیاست” در ایران و ناروشنی آینده سخن میگویم. ناپایداری وضع کنونی، ناروشنی آینده و احتمال بروز انفجار اجتماعی دیگر سه مشخصۀ اوضاع کنونی است. با این همه مرگ خامنهای میتواند فضا را یکسره تغییر دهد و شرایط نوینی بیافریند. من با مشاهدۀ خیزشهای دی و آبان پیشتر در مقالاتی پرسیده بودم “آیا ایران آبستن انقلاب دیگری است”؟ بیآنکه این احتمال را در چشمانداز روز ببینم، بر آنم که اگر جامعه راهی برای حل بحرانهای خود نیابد، دیر یا زود ایران با انفجار اجتماعی یا تحولاتی ساختارشکنانه روبرو خواهد شد.
لیبرالیزه شدن فضای جامعۀ ایران در سه دهۀ اخیر، ارزش “زندگی” را در ایران بیشتر کرده و مردم از فرهنگ “یا مرگ یا پیروزی” فاصله گرفتهاند. این تحول احتمالا یکی از علل دشواری وقوع انقلاب در ایران کنونی، به رغم انبوه نارضایتیهاست. بنابراین چطور میتوان جامعۀ ایران را به سمت انقلاب سوق داد؟
انقلاب در هیچ جای دنیای محصول ارادۀ گروهی خاص نبوده است. هرچند نقش گفتمان انقلابی و “ارادۀ آهنین” آوانگاردها را نمیتوان انکار کرد. انقلاب فرایند به پا خواستن تودهها است. این تنها پرهیز از هزینهپردازی گزاف نیست که بخت انقلاب پرهزینه را در ایران کمرنگ کرده است. کاهش همبستگی اجتماعی و نگرانیهای ضد آرمانی نیز درآن سخت موثر است. بسیاری از مردم نگران از تجربۀ سال ۵۷ به تغییرات تند و غیر قابل پیش بینی نظر چندان خوشی ندارند. در شرایطی که حتی یک اپوزیسیون قدرتمند چالشگر نظام نیز وجود ندارد و در مقابل، با حکومتی روبرو هستیم که در سرکوب خیزشهای مردمی اراده و بیرحمی کمنظیری از خود نشان داده است، چگونه و به چه امیدی میتوان انتظار داشت مردم به سادگی به انقلابی دیگر روی آوردند؟
همزمان نمیتوان انکار کرد که نارضایتیهای روزافزون موجود، خود بسترساز خیزشهای اجتماعی بزرگی در آینده است که میتواند در صورت تداوم به نوعی از تحول ساختارشکنانه و حتی نوعی از انقلاب منجر شود. در این وضعیت پارادوکسیکال، تلاش برای کمهزینه کردن مبارزات از طریق مطالبات واقعبینانه، گسترش مسالمتآمیز اعتراضات و همگرایی در اپوزیسیون میتواند امید به تغییر را افزایش دهد و به افزایش مشارکت مردم در تحولات ساختارشکنانه منجر شود. در غیر این صورت عبارتپردازی انقلابی از یکسو و توهمپراکنی به ظرفیتهای تغییر در این نظام از سوی دیگر، تنها به گسترش سرخوردگی و یأس منجر خواهد شد که برندۀ آن جمهوری اسلامی است.
جمهوری اسلامی دیر یا زود به خاطرهای پردرد از گذشته بدل خواهد شد
آیا یأس و ناکامی سیاسی عمیق جامعۀ ایران تاثیری در وضعیت اخلاقی جامعه داشته است؟ یعنی ما با جامعهای مواجهیم که دچار فروپاشی اخلاقی شده یا در آستانۀ این فروپاشی است؟ چنین جامعهای چگونه میتواند علیه دیکتاتوری قیام کند و به دموکراسی برسد؟
یکی از دلایلی که مرا از خوشبینی مفرط نسبت به آینده بازمیدارد، دشواریها و یأس و ناکامی سیاسی در ایران در دستیابی به دمکراسی نه تنها در چند سالۀ اخیر بلکه در صد سال اخیر است. در این زمینه نیز با ناسازه (پارادوکس) دیگری روبرو هستیم: از یکسو ایران با پشت سر گذاشتن اقتدارهای سنتی و موروثی و همچنین کاریزماتیک و دینی، بهترین زمینه گذار به اقتداری دموکراتیک و عقلانی را یافته است. از سوی دیگر حاصل شکست پی درپی هر دو رویکرد انقلابی و اصلاحطلبانه در ایران، یأس و سرخوردگی و سردرگمی شده است که آیندهنگری را کمرنگ و نوستالژیگرایی را روزافزون کرده است. همچنین ایران در طول تاریخ خود هرگز با چنین اپوزیسیون فرهنگی و اجتماعی گستردۀ خواهان گذار از نظام روبرو نبوده است. این درحالی است که میزان پراکندگی، بیاعتمادی و بدبینی به اپوزیسیون سیاسی آن نیز این همه گسترده نبوده است. علاوه بر این همه، بیش از چهار دهه حاکمیت جمهوری اسلامی و اوضاع نابسامان اجتماعی و اقتصادی و سیاسی موجود، فروپاشی اخلاقی را به یک گرایش نیرومند در جامعه بدل ساخته است.
شدتیابی نابسامانیها به خودی خود آفرینندۀ انقلاب نیستند. وجود درجهای از آگاهی و همبستگی و جامعۀ مدنی نیرومند و رهبری، در گسترش توقعات و هموار کردن مسیر قیام علیه جباریت و رسیدن به دموکراسی موثر است. در پرسش بالا اعتراف تلویحی به دشواری تحول در ایران همچون نوعی تونل زدن در کوه غیر ممکنها به چشم میخورد که پاسخ سادهای برای آن وجود ندارد. من نمیدانم آینده چه خواهد شد. اما یقین دارم آنچه هست نمیماند. خیزشهای دی ۹۶ و آبان ۹۸ اگر به سرعت سرکوب نمیشد به قیام عمومی علیه جباریت بدل میگشت. احتمال بروز خیزشهایی از این دست در آینده کم نیست. شاید آنچه میگویم بیشتر برخاسته از آرزوهای من است اما بر این باورم که جمهوری اسلامی پرانتزی تلخ در تاریخ این سرزمین است که ناخوانا با ظرفیت جامعه است و هم از این رو دیر یا زود به خاطرهای پردرد از گذشته بدل خواهد شد.
به نقل از سایت جمهوری ایرانی