روز منع تبعیض نژادی؛ ایران کشوری است مولتی اتنیک نه کثیرالمله

گفت و گوی جوادعباسی توللی با مهرداد درویش پور

 زمانه: برخی از فعالان گروه‌های قومی در ایران بر این باورند که ایران به‌عنوان کشوری متشکل از اتنیک‌ها و اقلیت‌های قومی گوناگون، در صد سال گذشته و در فرایند شکل‌گیری آمرانه دولت –ملت توسط حکومت‌های مرکزی، دچار اشکالی از تبعیض نژادی شده است. ادعایی که مخالفانی هم دارد

امروزه نژادپرستی به‌عنوان معضلی جهانی شناخته می‌شود. نژادپرستان معتقدند خصوصیات ذاتی و ارثی، به لحاظ بیولوژیکی تعیین‌کننده جایگاه اجتماعی و سیاسی انسان‌هاست.

آنتونیو گوترش، دبیر کل سازمان ملل هم‌زمان با ۲۱ مارس، روز جهانی منع تبعیض نژادی، در پیامی اعلام کرد هرچند در حال حاضر آپارتاید مرده است اما متأسفانه «شر وحشتناک نژادپرستی» در تمام مناطق جهان و همه جوامع ادامه دارد.

او تصویری از تبعیض فراگیر و رنج محرومیت آفریقایی تبارها، بی‌عدالتی‌ها و بیدادهایی که بومیان متحمل می‌شوند، یهودستیزی، مسلمان‌ستیزی – و در آخر خشونت علیه آسیایی تباران که به طور ناعادلانه‌ای به خاطر شیوع کرونا هدف خشم و انزجار قرار گرفته‌اند ترسیم کرد و در همین زمینه گفت:

«به علاوه ما تبعیض‌ها و تعصباتی را که بر اساس کدهای شناسایی چهره و هوش مصنوعی ایجاد شده‌اند، همچون دیدگاه‌های نفرت‌انگیز برتری‌طلبان سفیدپوست و سایر گروه‌های افراطی تلقی می‌کنیم».

. گوترش، نژادپرستی را «یک پدیده پیچیده فرهنگی» خواند، تأکید کرد که همه باید «برای پیشگیری از نژادپرستی» به طور فعال ضد نژادپرستی باشند.

برخی از فعالان گروه‌های قومی در ایران هم بر این باورند که ایران به‌عنوان کشوری متشکل از اتنیک‌ها و اقلیت‌های قومی گوناگون، در صد سال گذشته و در فرایند شکل‌گیری آمرانه دولت –ملت توسط حکومت‌های مرکزی، دچار اشکالی از تبعیض نژادی شده است. ادعایی که توسط بسیاری از صاحب‌نظران رد شده است.

زمانه برای بررسی بیشتر این موضوع، در گفت‌و‌گو بامهرداد درویش پور، جامعه‌شناس، استاد دانشگاه ملاردالن سوئد و پژوهش‌گر حوزه جنسیت، قومیت و مهاجرت، پرسش‌هایی را در زمینه چالش‌های پیش رو درباره اقلیت‌های قومی در ایران را مطح کرده است.

زمانه: تبعیض نژادی چیست و چه مصداق‌هایی دارد؟

درویش‌پور: تبعیض نژادی در واقع یکی از اشکال تبعیض و به حاشیه راندن گروه‌های معینی از مردم است. تبعیض نژادی نوعی از اعمال ستم، ایجاد رابطه فرادستی-فرودستی و تقسیم مردم به گروه‌هایی مبنی بر تقسیم‌بندی‌های گاه، نژادی، گاه قومی و نظایر آن است که شالوده‌اش بر دو عنصر استوار است. نخست دوگانه‌سازی «ما» و «آنها» از طریق متمایز کردن گروه‌های مختلف مردم از یکدیگر از طریق نسبت دادن ویژگی‌های گوناگون به هریک و «دیگری سازی» از آنها که جزو «ما» نیستند. در این دوگانه سازی «ما» بر مبنای تفکیک ویژگی‌های ساختگی خیالی یا واقعی «نژادی» یا قومی و نظایر آن، گروه مبنا، عادی، برتر، هوشمند، پیشرفته، با فرهنگ، سازنده، هدفمند، منضبط، الگوی انسان و معیار تمدن بشری و… به شمار می‌رویم. حال آن که «آن دیگری» گروهی عقب‌مانده ذهنی یا فرهنگی، ناهنجار، خطرناک، برخوردار از رشد فرهنگی کمتر، سربار و ناتوان، مشکل‌ساز و تهدیدی برای پیشرفت و امنیت است. این دوگانه‌سازی که در آن خصوصیات مثبت به خود و خصوصیات منفی به دیگری نسبت داده می‌شود، اساس هر نوع رفتار تبعیض‌آمیز و از آن جمله «قوم محوری» و تبعیض نژادی است.

مکانیسم تبعیض تنها بر تفکیک و دوگانه‌سازی استوار نیست، بلکه ایجاد رابطه نابرابر قدرت فرادست و فرودست هدف اصلی آن است. یک گروه از دیگری متمایز می‌شود تا مشخص شود چه گروهی مبنا وهنجار جامعه است و چه کسی هنجارشکن و «متفاوت» و کجرو. بنابراین اعمال رابطه نابرابر قدرت و طرد اجتماعی و به حاشیه راندن «آن دیگری»، شالوده هرنوع مکانیسم تبعیض منفی و از جمله تبعیض نژادی و قومی استوار است.

نژادپرستی کلاسیک این تفکیک‌ها را بر مبنای تقسیم‌بندی‌های بیولوژیک انجام می‌داد. بر اساس رنگ پوست و ادعای تفاوت میزان هوش و رشد دماغی در افسانه‌ای به نام نژاد‌های گوناگون بشری نظیر سفید و سیاه و رنگین پوست، یا آریایی و یهودی و… که با آن که وجود خارجی ندارد اما مبنای نژادپرستی است. تا جایی که حتی انستیتوهای نژادشناسی تشکیل می‌شد. «نژادپرستی نوین» امروز کمتر تفکیک‌‌سازی‌های بیولوژیک ظاهری فیزیکی یا دماغی را مبنای ایدئولوژی خود قرار می‌دهد. بعد از فروپاشی نازیسم و جنگ جهانی دوم موسسه‌های ظاهرا علمی نژادشناسی انسان یکی پس از دیگری برچیده شدند. نژادپرستی نوین اما با همان منطق دوگانه سازی «ما» و «آن‌ها»، همان تفکیک‌سازی و توجیه فرادستی و فرودستی را به بهانه‌های بیشتر فرهنگی انجام می‌دهد. این بار «ما» گروهی (مثلا اروپایی‌ها یاغربی) تعریف می‌شویم که از فرهنگ برتر، تمدن‌ پیشرفته تر، عقلانیت و هنجارمندی برخورداریم و «آن دیگری» (مثلا مهاجرین، مسلمانان، اقلیت‌های بومی، رومرها که از واژه تحقیر آمیز «کولی» برای نامیدن آنها استفاده می‌شود) ناهنجار، خطرناک‌، عقب مانده و تهدید و سربار به شمار می‌روند هستند.

بنابراین اشکال نژادپرستی نوین، cultural racism یا نژادپرستی فرهنگی می تواند، تفاوت های فرهنگی، قومی، مذهبی قومی و بومی را مبنای سیاست تبعیض آمیز خود قرار دهد.

البته این بحث امروز به شدت بالا گرفته است آیا تا چه حد شاهد اتنیکی و فرهنگی کردن مکانیسم‌های تبعیض نژادی پیشین هستیم و تا چه حد نوعی نژادگرایی پنهان کلاسیک که بر پایه آن تنها مهاجرین «غیر سفید» آماج این تبعیض‌ها هستند در حال رشد و احیاست.

زمانه: آیا آنچه که در جامعه ایران از آن با ستم ملی یاد می‌شود را می‌توان برابر با  نژادپرستی در نظر گرفت؟  

در یک معنا خیر. مسأله ستم ملی بیشتر مقوله‌ای است مربوط به عصر استعمار و اشغال یک سرزمین و یک کشور توسط کشوری دیگر. در عصر استعمار، بسیاری از کشورهای موسوم به آفریقایی و آسیایی که مستعمره بودند یا اشغال شده بودند، تحت ستم ملی به معنای دقیق کلمه قرار داشتند. اما آنچه که در ایران جریان دارد به صورت دقیق‌تر باید از آن به عنوان ستم و تبعیضض اتنیکی درجامعه چند اتنیکی ایران یاد کرد (گرچه برخی واژه اقوام و برخی واژه “خرده ملت” ها یا ملیت ها را به جای اتنیک به کار می برند). اگر منظور شما همان ستم اتنیکی است به یک معنی بلی. ستم و تبعیض اتنیکی امروز  یکی از رایج‌ترین اشکال ستم‌ها در سطح جهانی است که در بسیاری از موارد جلوه ای از تبعیض نژادی نوین یا نژادپرستی فرهنگی به شمار می‌ آید.

درباره مفهوم ستم اتنیکی، معمولا اگر آنچه به نام ملت nation که با وجود یک دولت ملی state nation و یک جغرافیای مشترک معنا پیدا می‌کند را در نظر بگیریم، می‌توان گفت که الزاما یک ملت از یک اتنیک تشکیل نشده است. در خیلی از کشورها، ملت ها از گروه‌های اتنیکی گوناگون تشکیل شده اند. اما دو نکته را باید در نظر گرفت. نخست مفاهیمی نظیر ملت یا اتنیک بیش از آن که بر پایه “ویژگی های عینی” قابل تفکیک باشند، برپایه ساختمان بندی اجتماعی و بازآفرینی های ذهنی وسوبژکتیو شکل گرفته اند. هم از این رو نوع و میزان فعال بودن رابطه اتنیکی و ملی و “حس تعلق گاه بیش از جغرافیا، دولت یا زبان مشترک، در حفظ و تدوام ملت ها و اتنیک ها نقش داشته است. دیگر آن که هرچه مکانیسم تبعیض اتنیکی شدیدتر باشد، تمایل به هویت طلبی اتنیکی بالاتر می گیرد. در بسیاری از کشورها، گروه اتنیکی که موقعیت فرادست دارد، خود را نماینده کل آن ملت می‌داند و در واقع تلاش می‌کند که گروه‌های اتنیکی موسوم به اقلیت یا فرودست را از تسلط بر منابع قدرت محروم کند یا به حاشیه براند. این حاشیه سازی یا از طریق آسیمیلاسیون (سیاست ذوب فرهنگی) گروه‌های اتنیکی فرودست یا اقلیت در گروه اکثریت، یا از طریق محروم‌سازی آن‌ها از امکان مشارکت فعال و بالندگی در حوزه‌های گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی صورت می‌گیرد. مثلا به همین دلیل شکاف بین درجه رشد اقتصادی، رفاهی و صنعتی بین مناطقی که در آن گروه های موسوم به اقلیت اتنیکی اکثریت دارند با دیگر بخش ها می‌تواند محصول و جلوه ای از تبعیض اتنیکی باشد. در حوزه فرهنگی، زبان گروه اتنیک فرادست می تواند نه تنها به عنوان زبان مشترک بلکه همچون تنها زبان ملی و رسمی به رسمیت شناخته شود. حال آن که گروه‌های اتنیک فرودست یا تحت ستم در موقعیتی قرار می‌گیرند که حتی می توانند از حق آموزش رسمی زبان مادری منع شوند چه برسد به آن که بتوانند به زبان مادری‌ تحصیل کنند. در حوزه‌های سیاسی هم گاه این واقعیت که سیاستمدارن، احزاب حاکم و صاحبان قدرت بیشتر به لحاظ اتنیکی گروه اتنیکی فرادست را نمایندگی می‌کنند نیز در به حاشیه رانده گروه اتنیکی فرودست یا اقلیت نقش دارد. گاه هم تبعیضات اتنیکی با تبعیضات دینی درهم آمیخته اند. به عنوان نمونه بسیاری از گروه‌های اتنیکی تحت ستم در ایران ایران سنی هستند. بنابراین در این موارد تبعیض اتنیکی با تبعیض دینی هم‌پوشی پیدا می‌کند و آن‌ها با محرومیت‌های بیشتری می‌توانند مواجه شوند. کمااینکه مناطق اتنیکی سنی‌نشین ایران از محرومیت های‌ بیشتر برخاسته از این تبعیض رنج می‌برند.

ستم اتنیکی اساسا از طریق مکانیزم آسیمیلاسیون و به حاشیه راندن گروه‌های اتنیکی تولید و بازتولید می‌شود. این مکانیزم می‌تواند یا در قانون نمود پیدا کند یا از طریق ساز و کار انکار، نادیده گرفتن و به رسمیت نشناختن تبعیض صورت بگیرد. اگر من “فارس تبار” بگویم همه ما ایرانی هستیم و همه تحت ستم حکومت اسلامی یا نظام استبدادی یا سرمایه داری هستیم، ظاهرا یک نوع دعوت به همبستگی ملی و طبقاتی و.. بر مبنای اشتراکات است، اما در واقع آشکار یا پنهان نوعی انکار یا کم اهمیتی ستم ویژه اتنیکی را می تواند تداعی کند. این به این معنا است که من نوعی به خودم اجازه می‌دهم که زبان گروه های دیگری شوم و نه تنها هویت شان را تعریف کنم بلکه به جای آنها مشکلات و نیازهای فرعی و اصلی شان را تعریف کنم و حتی بگویم که آیا اصلا تحت ستم هستند یا نیستند. این مکانیزم‌های پیچیده‌ای‌ست که گذشته از اشکال عریان تبعیض، در همه دنیا برای حفظ و بازتولید تبعیض‌های اتنیکی به کار برده می‌شود.

این واقعیت که شکل‌گیری و تجزیه بسیاری از کشورها میراث عصر استعمار بوده‌اند به این معنا است که شکل گیری دولت-ملت ها در همه جا با حل صلح آمیز و عادلانه تنش ها ی اتنیکی همراه نبوده است. امری که زمینه‌ تداوم کشمکش‌های اتنیکی، ملی و قومی در بسیاری از کشورها را افزایش داده است.

در سطح جهانی چهار نوع روابط اتنیکی وجود دارد. یکی گروه اتنیکی بومی (native) است که معمولا در اقلیت مطلق قرار دارد. مثلا سرخ‌پوست‌ها در آمریکا یا سامرها در سوئد گروه اتنیک بومی تحت ستم هستند. نوع دوم شکل پلورالیستی روابط اتنیکی است. مثل در بلژیک و سوئیس ما با روابط اتنیکی روبرو هستیم که در آن یک گروه اتنیکی از موقعیت اقتصادی فرادست یا قدرتمند برخوردار است و گروه اتنیک دیگر از موقعیت و امتیازات سیاسی فرادستی برخوردار است. در این نوع روابط نیز تنش‌ها وتبعیضات اتنیکی وجود دارند، ولی نمونه‌های و نحوه اعمال ستم اتنیکی در اینجا پیچیده‌تر است. سومین شکل روابط اتنیکی که گسترده‌ترین شکل این روابط در جهان امروز (ازجمله در اروپا) است مدلی است که در آن گروه های مهاجر با مهاجرت به کشور دیگر به اقلیت اتنیکی بدل شده اند. چهارمین نوع گروه های موسوم به “قوم-ملت” هستند (Ethno-Nation) که از دولت مستقل برخوردار نیستند، اما بلند پروازی تشکیل دولت ملی درآنان نیرومند است. از این دسته همچون گروه‌های قومی که بلندپروازی‌ ملی دارند یاد می کنند. کردها در منطقه خاورمیانه، کاتالون‌ها و باسک‌ها در اسپانیا و به میزان کمتر کبک‌ها در کانادا کم و بیش در این دسته بندی جا می‌گیرند.

البته از آنجا که مفهوم اتنیک و حتی ملت همان طور که گفتم بیش از آن که ناظر بر ویژگی های عینی فرا زمانی و مکانی باشد، نوعی محصول ساختمان بندی اجتماعی و بازافرینی ذهنی و سوبژکتیو است، “تاریخ سازی”، تعریف و باز تعریف خود و دیگری و حوزه اشتراکات و تمایزات خیالی و واقعی در نزد گروه‌های اتنیکی فرودست و فرادست، مکانیسمی برای مشروعیت بخشیدن به فرادستی موقعیت خویش یا در جهت به حاشیه راندن دیگری  یا مکانیسمی برای هویت سازی و بسیج اتنیکی همچون یک منبع اعمال قدرت به‌کار گرفته می‌شود. بنابراین داوری درباره رفرنس های تاریخی درجهت رد واثبات نزاع های اتنیکی و میزان حقانیت هریک که به شدت جنبه‌های سوبژکتیو دارند، کار بسیار دشواری است. هم از این رو من ترجیح می‌دهم به‌عنوان یک محقق که بیش از یک ربع قرن است در زمینه مهاجرت و قومیت به تحقیق دانشگاهی مشغولم (و از جمله ویرایش سوم کتاب ما مهاجرت و قومیت، نگاهی به جامعه چند فرهنگی سوئد در پاییز امسال منتشر خواهد شد)، سعی می‌کنم به جای مداخله در این منازعات تاریخی واژه‌ها و مفاهیم را با دقت بیشتری به‌کار ببرم.

به‌عنوان نمونه، من ایران را کشوری “کثیر المله” نمی‌دانم. این میراث افسانه‌ سازی استالینی در کمینترن است. کشور ایران، نه روسیه تزاری است و نه اتحاد جماهیر شوروی پیشین که به‌معنای دقیق کلمه، یکی را زندان ملل و دیگری را کشوری کثیر المله می خواندند.

من ایران را کشوری مولتی اتنیک (چند اتنیکی) می‌دانم و تشبیه کردن آن به اشغال‌گری استعماری، مصداق تاریخی ندارد و در این زمینه باید با دقت و تأمل بیشتری سخن گفت.

یک پیش بینی این است که بعد از جمهوری اسلامی و در خلاء قدرتی که در دوران گذار پیش می‌آید، همه گروه‌های اتنیکی بر سر تقسیم منابع و اراضی وارد جنگ خواهند شد. این پیش بینی تا چه میزان می‌توان مصداق داشته باشد و ارزیابی شما چیست؟

ما در سطح جهان با دو گرایش سخت متضاد روبه‌رو هستیم. یکی فرآیند جهانی شدن است که حتی مشروعیت ایدئولوژی دولت ها ی ملی را تا حدودی خدشه دار کرده است. مثلا در اروپا ما شاهد اتحادیه اروپا هستم و بدین ترتیب هر شهروند کشورهای اروپایی، هویت چندگانه‌ای پیدا می‌کند که فقط با هویت‌های ملی قابل توضیح نیست. بنابراین فرآیند جهانی شدن، از یک‌طرف ناسیونالیسم و واگرایی و انزواجویی را کمرنگ و هم‌پیوستگی‌های فرا مرزی و فرا ملی را تقویت کرده است.

اما فرآیند جهانی شدن از آنجایی‌که با نئولیبرالیسم و گسترش شکاف‌های طبقاتی و اجتماعی و گسترش شکاف بین شمال و جنوب و حاشیه نشینی همراه بوده، باعث شده بخش قابل توجهی از مردم به حاشیه رانده شده، خود را ذی‌نفع نیافته و به‌عنوان واکنشی در برابر آن، حتی تمایل به بازگشت به گذشته و تقویت هویت های ملی را داشته باشند. بازگشت به ناسیونالیسم-پوپولیسم راستی که به ویژه در جهان غرب و بخش هایی از آمریکای لاتین  رشد یافته، محصول این واکنش است.

 حتی پدیده ترامپیسم در آمریکا نشان داد که در قدرت‌مندترین کشور جهان که نقش اصلی درگسترش جهانی شدن نئولیبرال داشته است، ناسیونالیسم-پوپولیستی گذشته گرای آمریکایی در برابر جهانی شدن قد علم کرد. در بسیاری از کشورهای موسوم به “جهان سوم” یا عقب مانده یا پیرامونی که رفاه اجتماعی کمتر، تبعیض گسترده تر و شکاف ها گسترده تر است و از دمکراسی هم خبری نیست و با دولت های استبدادی سر وکار دارند، گرایش های ناسیونالیستی زمینه رشد بیشتری یافته اند.  بنابراین در حال حاضر در کنار جهانی شدن، شاهد نوعی فرآیندهای واگرایانه وناسیونالیستی در میان گروه های اتنیکی فرادست و فرودست هستیم.

در بسیاری از نقاط، تنش‌های اتنیکی شدت پیدا کرده و هویت‌طلبی‌های اتنیکی افزایش یافته است.

بنابراین خام اندیشی است که فکر کنیم چشم انداز پیش رودر سطح جهانی و منطقه، فقط گسترش فرایند جهانی شدن است. در برابر این روند تنها تمایل به “جهانی شدن از پائین” یا جهانی شدن عادلانه تر و دمکراتیک تر رشد نکرده است، بلکه گرایش‌های ناسیونالیستی و ایدئولوژی‌های قوم‌گرایانه به‌عنوان یک عکس العمل، رشد کرده‌اند.

در کشورهایی نظیر ایران ، زمانی که حکومت اسلامی در برچیدن نظام گذشته که مبتنی بر ناسیونالیسم آمرانه بود بر سر کار آمد، تمامیت ارضی ایران به گونه ای دیگر حفظ شد. این حکومت سعی کرد با تکیه بر نوعی از ایدئولوژی امت پرستی به جای ملت، مسأله ناسیونالیسم را ظاهرا دور بزند و یک اقتدار دینی مرکزی را با اتوریته خمینی جایگزین آن کند. البته در واقعیت حکومت اسلامی نوعی ناسیونالیسم شیعه را همراه با سرکوب سیاسی و نظامی گروه های اتنیکی تحت ستم، از همان آغازبه اصلی ترین ابزار حفظ یکپارچگی کشور بدل ساخت.

امروز اوضاع متفاوت است: یک، بیزاری عمومی از حکومت اسلامی اقتدار سیاسی آنرا به حداقل رسانده است. دو، گسترش خودآگاهی ضد تبعیض توقعات رفع تبعیض اتنیکی را افزایش داده است. سه، برآمد ایدئولوژی‌های قومی و ناسیونالیستی واگرایانه که الزاما هم دمکراتیک و تبعیض ستیز نیستند، خود تهدیدی علیه یکپارچگی مبتنی بر موازین دمکراتیک هم به شمار می روند.

و بالاخره، بسیاری از کشورها نظیر اسراییل و نئوکان ها در آمریکا، تمایل خود را به تشکیل خاورمیانه جدید متشکل از کشورهای کوچک‌تری را پنهان نکرده اند تا تهدیدی برای اسراییل یا امنیت قدرت‌های بزرگ جهان نباشد. مداخلات کشورهای دیگر در دامن زدن به تنش‌های اتنیکی در ایران به سهم خود موثرند. هم از این رو این مجموعه عوامل می تواند بخت همزیستی مسالمت آمیز و دمکراتیک و تبعیض ستیز گروه های اتنیکی را در ایرانی یکپارچه در فردای گذار از جمهوری اسلامی کمرنگ کند.

بنابراین در یک خلاء قدرت، خطر برآمد گروه‌های اتنیکی که هرکدام بخواهند بیشتر به مصالح قومی و منطقه‌ای خودشان بیاندیشند و به جای یک همبستگی ملی، به‌نوعی هویت طلبی های اتنیکی حرف اول را بزند، اصلا این کم نیست. امری که می تواند سرنوشتی نظیر لیبی، سوریه و عراق و افغانستان را نصیب ایران سازد. اما نباید در میزان این خطر غلو کرد که عواملی همچون فاکتورهای زیر می توانند آنرا کاهش دهند.

یک، جامعه ایران به لحاظ اقتصادی، اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و سیاسی از یک در هم‌تنیدگی نسبتا بالایی برخوردار است در مقایسه با کشوری نظیر عراق و دیگر کشورهایی که نام بردیدم برخوردار است. این در هم‌تنیدگی می‌تواند باعث شود تا حس هم‌سرنوشتی به‌سادگی گسسته نشود.

دو، قدرت‌های جهان در عین حال با این واقعیت هم روبه‌رو هستند که تکه و پاره شدن یک کشوری نظیر ایران نه به سادگی اتفاق خواهد افتاد و نه به نفع شان است. با نگاهی به ترازنامه جنگ‌های داخلی افغانستان، عراق، سوریه و لیبی می‌بینیم که این جنگ‌ها تنها برای قدرت های غربی سودآور نبوده است، بلکه تهدیدها و هزینه های اقتصادی، سیاسی، ژئوپولتیک و امنیتی و موج پناهندگی میلیونی برای اروپا و دیگر کشورهای غربی در بر داشته است که به عقل شان هم نمی رسید. این پیامدها، قدرت‌های خارجی علاقه‌مند به دامن زدن به تنش های اتنیکی و تجزیه ایران را محتاط تر کرده است و شاید اسرائیل از معدود کشورهایی باشد که همچنان به این پروژه علاقه مند است. به‌عنوان نمونه، حتی آمریکا حتی از رفراندوم در کردستان عراق برای جدایی دفاع نکرد و متحد اصلی خود در نبرد علیه داعش، کردهای سوریه را نیز به حال خود رها کرد و کانتون های خودگردان آنان نیز با چالش بقا روبرو شدند.  

بنابراین اینکه تصور کنیم به‌سادگی در یک خلاء قدرت در ایران، کشورهای غربی ممکن است از تجزیه ایران حمایت کنند، با واقعیت ژئوپولتیک منطقه چندان هم‌خوانی ندارد.

گذشته از این مسئله و پیوندهای مشترک تاریخی و فرهنگی و در هم تنیدگی اقتصادی، فرایند پویش سیاسی تعیین کننده ترین عامل حفظ یا تجریه کشور است.

پرسش این است که گذار چگونه  صورت گیرد؟ فرض کنید شاهد جنبش همگانی نظیر انقلاب سال 1357 در ایران شویم. در این صورت یک خیزش سراسری، حس همبستگی عمومی را تقویت می‌کند. به‌عنوان مثال، جنبش سبز به تهران محدود ماند و مناطق اتنیکی تحت ستم در آن کمترین نقش را داشتند. چنین پویش سیاسی بی شک حس همبستگی عمومی را کمرنگ می کند. اما خیزش دی‌ماه 96 و به‌ویژه آبان‌ماه 1398، به گونه ای بود که گروه‌هایی اتنیکی تحت ستم نه تنها درتهران، بلکه ساکن در بخش‌هایی از کردستان، آذربایجان، خوزستان، سیستان و بلوچستان و بقیه نقاط را درگیر خود کرد. بنابراین هر چه یک خیزش سیاسی، رنگ دموکراتیک‌تری به‌خود بگیرد و بیشتر جنبه سراسری پیدا کند، عنصر واگرایی  درآن کمرنگ‌تر شده و هم‌گرایی ملی و عمومی در آن افزایش پیدا می‌کند. این در حقیقت یکی از مهم‌ترین عامل‌هایی است که آینده کشور را رقم خواهد زد.

 به گمان من اگر گذار از جمهوری اسلامی ایران با راه حلی دموکراتیک همراه باشد، خطر تجزیه کشور موضوعیت خود را یکسره از دست خواهد داد.

از آنجایی‌که راه حل دموکراتیک به معنای ایجاد و تسهیل شرایط مشارکت همگانی در تعیین سرنوشت خویش است، اگر امکان مشارکت همگانی گسترده‌تر شده، سیاست های ضد تبعیض فراگیرتر شوند و پروژه‌های دمکراتیک بخت بیشتری پیدا کنند، این همه کمک می کند تا نوعی هم‌دلی و هم‌سرنوشتی افزایش پیدا کند و گروه‌های افراطی و تجزیه‌طلب بیشتر به حاشیه رانده شوند. اما اگر قرار باشد گذار از طریق خشونت‌آمیز و غیر دموکراتیک نظیر حمله نظامی، مداخله خارجی و جنگ داخلی یا حتی تلاش برای احیای گذشته یا توسل به دیگر اشکال اقتدارهای دینی، موروثی و کاریزماتیک صورت بگیرد، طبیعتا با واکنش گسترده تری در کل جامعه روبرو خواهد شد و زمینه‌ تنش اتنیکی و تجزیه کشور هم می‌تواند افزایش پیدا کند.

بنابر این مطلوب‌ترین نوع گذار که می تواند تضمین کننده حفظ یکپارچگی ایران هم شود گذاری مسالمت آمیز، دموکراتیک و همراه با خیزش همگانی است. چنین پویشی تنها با خواست های عمومی نظیر جمهوریت، دموکراسی، سکولاریسم، برابری جنسیتی و کاهش فاصله های طبقاتی و گسترش رفاه اجتماعی الزاما گسترش مشارکت همگانی را در بر نخواهد داشت، بلکه تأکید بر سیاست فعال ضد تبعیض به ویژه در حوزه اتنیکی، نقش بسیار مهمی درهمگانی کردن مشارکت و تقویت همبستگی سراسری خواهد داشت.

به نقل از سایت زمانه

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *