«مسئله زن» و روشنفکران، طی تحولات دهه های اخیر

فقدان دمکراسی
از جمله این تفاوت ها این است که برخلاف فرایند توسعه در «غرب»، گسترش سرمایه داری در ایران تهی از هر نوع مشارکت همگانی شهروندان و دمکراسی سیاسی بوده است. برخلاف اروپا و امریکا، اکثریت قریب به اتفاق مردان شهروند ایرانی فرصت بهره گیری از حقوق لاینفک مدنی، آزادیهای فردی و شرکت در قدرت سیاسی را نیافتند تا چه رسد به زنان. چرا که دولت در ایران علیرغم این که خود را پرچمدار مدرنیزاسیون و توسعه اقتصادی و پیشرفت های فرهنگی می نامید، بر خلاف دولت های عصر انقلاب فرانسه و انگلیس، حافظ قانون و پارلمان و حکومت نمایندگان منتخب نبوده، به شیوه استبدادی و خود کامه پادشاهان فئودال، با تکیه بر بی قانونی و فساد، قدر قدرتی می کرد. دولت و مردم نسبت به هم، بیگانه و کاملا بی اعتماد بودند. بین دولت و بخش مدرن اقتصاد (که عمدتاً دولتی بود) از یک سو، و مردم و شیوه تولید بومی، سبک زندگی، ارزش های فرهنگی، اخلاقی و عقیدتی آنها، فاصله ای عظیم به وجود آمده بود. دولت مرکزی و دستگاه سلطنت معمولا نقش واسطه و دلال را برای مؤسسات توسعه نظیر بانک جهانی و شرکت های چند ملیتی، ایفا می کرد. پروژه های توسعه می باید قبل از هر چیز نیازها و منافع اقتصادی و سیاسی این مؤسسات را تضمین می کرد و نه نیازهای درونی جامعه و ضروریات رشد داخلی ایران را. ناهمخوانی بین برنامه های توسعه و پروژه های اقتصادی با نیازهای اصلی و اولیه جامعه، افزایش تفاوتهای غیر طبیعی و بی رویه بین شهر و روستا، تضاد بین سیستم سیاسی و سیستم اقتصادی و به بیانی ساده تضاد بین ظاهر و باطن، ایران را به یک اجتماع دوگانه تبدیل کرده بود. جامعه ایران قبل از انقلاب 1357 ، نه از فقر و کمبود اقتصادی که از نوعی بحران ساختی یا ناموزونی ساختاری رنج می برد. از لحاظ فرهنگی و اجتماعی نیز به گونه ای از بی هویتی، گسستگی و بهم ریختگی دچار شده بود. بر خلاف «غرب» مردم ایران خود سازنده ماشین و آفریننده تکنولوژی جدید نبودند.
حضور فزاینده ماشین در زندگی مردم شهر و حتی روستاهای ایران، خاصه در زمینه هایی که مربوط به کار زنان می شد، یک فرایند درونی شونده و تدریجی را طی نکرد. ورود ناگهانی و وارداتی ماشین و صنایع به جای ایجاد سهولت و راحتی در زندگی مردم، نقشی طلسم گونه بازی کرده، همچون هیولای ناشناس و رعب آور و اضطراب بر انگیز به ناگهان همه عادات و شیوه سنتی زندگی را در هم ریخت. چنان که کندیوتی در مورد توسعه در ترکیه توضیح می دهد، در ایران هم رخنه غرب، یکجانبه و فرایند توسعه صرفاَ به انتخاب منبع صدور آن صورت می گرفت. به عنوان مثال در رابطه با شیوه زندگی شهری تنها هر آنچه که با نوع مصرف و چگونگی گذران اوقات فراغت، تفریحات، مُد، معماری، ذوق و مشرب و عادت مردم در ارتباط بود، اجازه ورود نمی یافت. در حالی که ورود اتومبیل و آپاراتمان های چند طبقه و رادیو و تلویزیون و کت و شلوار و کراوات و شلوار جین و مجلات مد و سیگار وینستون و ساندویچ مک دانلد و پپسی و دیسکو و فیلم های وسترن و … تشویق و ترغیب می شد. از ورود صنایع صنعت ساز و گسترش تولیدات داخلی و نیز ترویج و تبلیغ افکار و ارزش های دمکراتیک متفکران غرب چون منتسکیوها، روسوها، لاک ها، میل ها و ولستون کرافت ها و دوبووارها جلوگیری می شد. تشکیل اجتماعات، انجمن شهرها، تشکل های صنفی و سیاسی، انتشار روزنامه های آزاد و هر نوع ساختار اجرای دمکراسی و مشارکت توده ای ممنوع و سرکوب می شد. چنین جامعه ای تنها رنگ و ظاهر یک جامعه متمدن صنعتی و سرمایه داری را به خود گرفته بود، اما در باطن دیدیم که چه بود و از درونش چه بیرون تراوید!