«مسئله زن» و روشنفکران، طی تحولات دهه های اخیر
دمکراسی در جامعه، جدا از دمکراسی در خانه و خانواده نیست
در ایران فقدان دمکراسی از یک سو لزوم چنین فردیت یابی را به طور کلی نفی می کند. اما از سوی دیگر زندگی شهری، تبدیل تدریجی خانواده گسترده به خانواده ی هسته ای و گسترش مناسبات سرمایه داری و رقابت جویی های فردی، فردیت یابی را حداقل برای مردان، به ضرورتی ناگزیر تبدیل می کند. ولی تنها قلمرو مجاز برای تحقق بخشیدن به فردیت و رشد خود مردان، در اکثر موارد همان قلمرو خانواده بوده است. چرا که در عرصه اجتماع، بسیاری از شهروندان مرد ایرانی احساس بی قدرتی، مرعوب شدگی، نا امنی اقتصادی، حقارت و خودباختگی فرهنگی و سیاسی می کنند. یک مرد شهروند که خود را در مقابل نیروهای «استکبار جهانی»، «مستضعف» می یافت تنها در قلمرو خانواده احساس قدرت و توانِ ابزار وجود می کرد. از طریق فرمانروایی بر زن و فرزندان می توانست «خود» و فردیت خویش را قوت ببخشد. بدین ترتیب هر قدر خود مرد نامطمئن تر، شکننده تر و تحقق نیافته تر باشد، نیاز او به سلطه جویی و برتری طلبی جنسی شدیدتر می شود. در اینجاست که نقش مکانیسم های ظریف و حساس روانشناختی به مثابه جزیی از علل جذابیت ایده های جنسیت گرایانه اسلامی به نمایش در می آید. قابل فهم است که چگونه الگوی اسلامی از زن و خانواده به موقع در خدمت این نیازهای روانشناختی در می آید و مسایلی چون در حجاب نگاه داشتن زنان و محدود کردن آنان ، اهمیت و اولویت وسواس گونه می یابند.
در این زمینه نیکی کدی و لوئیس بک در کتاب ارزشمند خود «زنان در دنیای مسلمان» به درستی بیان می دارند که محدودیت هایی که مذهب و سنت از یک سو بر دست و پای مردها بسته است و فشارها و اضطراب هایی که مدرنیزاسیون از طریق صاحبکاران و رؤسای اداری و نهادهای دولتی و دخالت ها و اعمال نفوذهای «غربی» ایجاد کرده است مردان مسلمانی را که صاحب قدرت و مکنتی نیستند و در عرصه سیاست و فرهنگ نیز خود را سهیم و دخیل نمی بینند، وا می دارد که به تنها حوزه ای که هنوز در اختیار و زیر کنترل دارند، یعنی زنان و فرزندان، چهار دست و پا بچسبند و با تمام وجود مانع تحول در نقش جنسیتی و در مناسبات غیر دمکراتیک و مردسالارانه خانواده گردند. از دید این مردان عاملی که موجبات سلب قدرت از آنها در تمامی عرصه ها، خاصه در عرصه خانواده می شود، همان نفوذ استعمار غرب است که می خواهد سامان سنتی خانواده را دگرگون کند، بیهوده نیست که حساسیت به «غربزدگی» خاصه از زاویه تحولی که در نقش و جایگاه زن پدید می آورد، مثل حساسیت به خروج زن از قلمرو خانه، حساسیت به «بی حجابی» و «بدحجابی» زن، در میان آن بخش از جامعه بیشتر دیده می شود که نفوذ غرب از آنها بیش از دیگر بخش ها سلب قدرت کرده است و آنها را بیش از دیگران در معرض چالش عقیدتی و فرهنگی، تهدید اقتصادی و تحقیر سیاسی قرار داده است.
می توان نتیجه گرفت که وجود استبداد سیاسی در جامعه و فقدان دمکراسی و آزادیهای فردی، باعث تشدید استبداد در خانواده و تحکیم مناسبات پدر سالارانه و قدرت مدارانه می گردد. از طرف دیگر، محیط استبدادی خانه و خانواده، فرزندان استبدادپذیر و فقر فردیت نسل بعد را به بار می آورد. و بدین ترتیب دور باطلی به وجود می آید که استداد را در کلیت فرهنگ جامعه نهادی می گرداند یعنی خانواده و سیستم سیاسی استبدادی، یکدیگر را همچنان باز تولید می کنند. در اینجا یکبار دیگر صحت گفته عمیق فوریه به یاد می آید: «میزان آزادی زن در یک جامعه، بهترین معیار وجود آزادی و دمکراسی در آن جامعه است.»